بررسی شخصیت‌شناختی ابن‌عربی در رمان موت صغیر اثر محمدحسن علوان برپایة کهن‌الگوی آنیما

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

استادیار گروه زبان و ادبیات عربی ، دانشکدة ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شهید بهشتی، تهران، ایران

چکیده

بیان مسئله: از دیدگاه کارل گوستاو یونگ، انسان‌ها افزون‌بر ضمیر ناخودآگاه شخصی، بخش مشترکی به نام ناخودآگاه جمعی دارند. کهن‌الگوها محتویات این بخش از روح و ذهن را تشکیل می‌دهند. نقد کهن‌الگویی یکی از رهیافت‌های اصلی نقد ادبی معاصر است که به کشف ماهیت و ویژگی کهن‌الگوها و نقش آنها در ادبیات می‌پردازد. از میان این کهن‌الگوها در این پژوهش، به کهن‌الگوی آنیما پرداخته می‌شود. آنیما نیمة زنانة وجود مردان است که تحت شرایط زندگی هر شخص دچار تحول می‌شود و نمودهای مثبت و منفی آن، جلوه می‌یابد. در گسترة ادبیات در فرهنگ‌های مختلف نیز شاهد زایش مضامینی قوی از این کهن‌الگو هستیم؛ بنابراین ضروری می‌نماید به بررسی فراورده‌هایی مانند رمان پرداخته شود که برپایة روان‌تحلیل‌گری به ناهشیاری فرد وابسته‌تر هستند. این پژوهش، چگونگی تجلّی این عنصر را در روان شخصیت ابن‌عربی در رمان موت صغیر اثر محمدحسن علوان، نویسندة برجستة عربستانی، تحلیل می‌کند؛ کهن‌الگوی آنیما در سطوح مختلف، در شخصیت اصلی رمان نمود دارد. او پس از آشنایی با آنیمای خود و ادغام با آن به تفردی می‌رسد که یونگ آن را کهن‌الگوی سعادت می‌نامد؛ همین مسائل، چرایی و ضرورت انجام پژوهشی در این باره را تبیین می‌کند.
روش: این جستار با روش توصیفی ـ تحلیلی و با استفاده از شواهد استخراج‌شده از رمان، به شباهت‌های معشوقة ابن‌عربی به مفهوم آنیما در نظریة یونگ پرداخته است.
یافته‌ها و نتایج: این پژوهش اثبات می‌کند که آنیما تأثیری شگرف در ایجاد حوادث و رویدادهای داستان یادشده داشته و زمینه‌های کشمکش را در میان شخصیت‌ها ایجاد کرده است. یافته‌ها بیانگر این است که وجوه مثبت آنیما در قالب معشوق، راهنما، اوتاد و... جلوه‌گر شده است.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

A Study of Ibn Arabi's Personality in the Novel Minor Death by Mohammad Hassan Alwan based on the Anime Archetype

نویسنده [English]

  • Tahereh Heydari
Assistant Professor of Arabic Language and Literature, Department of Arabic Language and Literature, Faculty of Literature and Humanities, Shahid Beheshti University, Tehran, Iran
چکیده [English]

Problem Statement: According to Carl Gustav Jung, in addition to the personal unconscious, human beings have a common part called the collective unconscious. The contents of this part of the soul and mind are archetypes. Archetypal critique is one of the main approaches of contemporary literary criticism that explores the nature and characteristics of archetypes and their role in literature. Among these archetypes in the present study, the archetype of anima is discussed. Anima is the feminine half of men’s existence that can change under the living conditions of any person and its positive and negative manifestations can be manifested. In the field of literature in different cultures, we also see the birth of strong themes by this archetype, so it is necessary to study products such as novels that are more dependent on the individual’s consciousness based on psychoanalysis. In this regard, the present study investigates the manifestation of this element in the psyche of Ibn Arabi in the novel Mawt Ṣaghir (Minor Death) by Mohammad Hassan Alwan, a prominent Saudi writer. Using a descriptive-analytical method, this paper shows that anima has a significant effect on the creation of events and incidents in the story and has created grounds for conflict between the characters. The findings indicate that the positive manifestations of the anima have been manifested in the form of lover, guide, otad, etc.
 
Research Method)s): One of the most popular types of literary criticism in recent decades has been psychological critique based on Jung’s theories. Jung’s school of psychology, known as Analytical Psychology, is especially famous for its collective subconscious and its contents, the archetypes. In addition to the individual unconscious, Jung believes in a deeper layer called the collective subconscious for the psyche, which is common to all human beings. One of the most important archetypes that Jung addresses in his theories is the anime archetype, which represents the female psyche. In other words, “Jung was the only twentieth-century psychologist to distinguish between male and female psychology” (Sanford, 1980, p. 5). This study analyzes the manifestation of this element in the psyche of Ibn Arabi's character in the novel Mawt Ṣaghir (Minor Death) by Mohammad Hassan Alwan, a prominent Saudi writer. Considering that the archetype of anima at different levels is reflected in the main character, familiarity and integration with one's own anime lead to what Jung refers to as the archetype of happiness, explaining why research is needed.
 
Result/Finding: With the help of the evidence extracted from the novel, this paper deals with the similarities of Ibn Arabi's mistress to the concept of anima in Jung's theory and shows that the descriptive-analytical method has a significant effect on creating events and incidents in the story and the context of conflict it has created. The findings of the study indicate that the positive aspects of the anima are manifested in the form of lover, guide, otad, and so on. In sum, the characteristics of the anima that Jung referred to are consistent with the characteristics that Alwan intended for the characters. In other words, obvious manifestations of the archetype of anima can be seen in the Mawt Ṣaghir of Mohammad Hassan Alwan, which reminds us of the influence and role of the collective unconscious in the creation of this work.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Collective Unconscious
  • Archetype
  • Jung
  • Anima
  • Ibn Arabi
  • Mohammad Hassan Alwan

1ـ مقدمه

یکی از انواع نقدهای ادبی که در دهه‌های اخیر با توجه فراوانی روبه‌رو شد، نقد روانشناختی بر مبنای نظریات یونگ است. مکتب روانشناسی یونگ موسوم به روانشناسی تحلیلی (analytical psychology) به‌ویژه، به‌واسطة ناخودآگاه جمعی و محتویات آن، یعنی کهن‌الگوها شهرت دارد. یونگ افزون‌بر ناخودآگاه فردی، به لایة عمیق‌تری موسوم به ناخودآگاه جمعی برای روان قائل است که در میان همة افراد بشر مشترک است. ازجمله مهم‌ترین کهن‌الگوهایی که یونگ در نظریات خود به آن می‌پردازد، کهن‌الگوی آنیماست که بیانگر روان زنانه در مرد است. به تعبیری «یونگ تنها روانشناس قرن بیستم بود که بین روانشناسی زن و مرد تمایز قائل شد» (سنفورد، 1388: 5).

لایه‌های عمیق ناهشیاری بشر، ازجمله کهن‌الگوی آنیما، همواره در ادبیات رخ نمایانده است. ازجملة این عرصه‌ها جهان داستان و رمان است. رمان‌ها نمایانگر ناهشیاری شخصیت‌ها هستند. رمان موت صغیر یکی از نمونه‌هایی است که نمایانگر جنبه‌ها و کارکردهای مختلف و متنوع آنیما در روان انسان دانست. موضوع اصلی مقالة کنونی، پرداختن به آنیما یا روان زنانة خفته در اعماق ناهشیارانة شخصیت اصلی رمان، یعنی «ابن‌عربی» است. نکتة مهم در این میان، این است که محمدحسن علوان آگاهانه این کهن‌الگو را به اثر خود وارد نکرده و ساختار ذهنی مشترک بشر، موجب پدیدارشدن این کهن‌الگو شده است.

چرایی و ضرورت انجام این پژوهش در آن است که می‌توان کهن‌الگوی آنیما را در شخصیت اصلی رمان موت صغیر یافت و با تأمل در آن پی برد که چگونه او طی روند حوادث رمان، پس از آشنایی با آنیمای خود و ادغام با آن، به تفردی می‌رسد که یونگ آن را کهن‌الگوی سعادت می‌نامد. ازسوی دیگر، بررسی متون داستانی براساس الگوهای روان‌شناسی و اسطوره‌شناسی جدید، ازجمله پژوهش‌های میان‌رشته‌ای است که هم در حوزة ادبیات جهانی و هم در حوزة ادبیات فارسی و عربی، زمینة پژوهش‌های متعددی را فراهم آورده است. ادبیات داستانی ازجمله حوزه‌هایی است که کاملاً تحت‌تأثیر اسطوره‌ها و مبانی روانشناسی است. الگوهای کهنْ ناخواسته بر روان همة نسل‌ها سایه افکنده‌اند؛ ادبیات داستانی نیز انعکاس دوره‌های طولانی تاریخ بشر است؛ درنتیجه می‌توان با انطباق این الگوها بر این متون پی برد چه ریشه‌ها و منابع مشترکی بر ذهن و ضمیر بشر حکمرانی دارند. گرچه تجلی این کهن‌الگوها در رؤیاها و ادبیات در زمان‌ها و مکان‌های مختلف، متفاوت است، هدف مشترک آنها انکارناپذیر است؛ چنانکه کمپبل برای این اسطوره‌ها کارکرد چهارمی ذکر می‌کند و آن، کارکرد تعلیم و تربیتی است (کمپبل، 1380: 22).

این پژوهش‌های میان‌رشته‌ای، سفر در درون شخصیت‌های داستانی را میسّر کرده است و به‌نوعی ما را با جهان ژرف و پیچیدة درون آنها آشنا می‌کند که تحت تأثیر روان ناخودآگاه‌اند. حال اگر آن شخصیت داستانی «ابن‌عربی» باشد، ضرورت بررسی بیشتر احساس می‌شود. «ابن‌عربی در وجود هر مردی، زنانگی و در هر زنی مردانگی می‌بیند؛ چراکه در وجود هر انسانی عناصر مؤنث و مذکر همچون نفس و عقل، ارکان و عناصر طبیعی وجود دارد. به‌علاوه وی هیچ گاه امری را به‌طور مطلق مؤنث یا مذکر فرض نمی‌کند. او معتقد است هر عنصری دارای دو وجه زنانه و مردانه است؛ در هر لحظه‌ای یکی از آن دو را به ظهور می‌رساند. این امر منتهی به نسبیت جنسیت در نظر وی شده است» (وفایی، 1395: 141). این دیدگاه‌های ابن‌عربی دربارة ابعاد مردانة وجود زن و ابعاد زنانة وجود مرد، کهن‌الگوی آنیما در نظریة یونگ را یادآور می‌شود. حال از آنجا که شخصیت اصلی رمان موت صغیر ـ یکی از رمان‌های بسیار موفق جهان عرب که دو مترجم آن را به زبان فارسی برگردانده‌اند ـ ابن‌عربی است، این ایده به ذهن نگارنده رسید که میزان تجلی دیدگاه‌های ابن‌عربی دربارة ابعاد زنانة وجود مرد و آنیما در نظریة یونگ در این رمان بررسی شود.

موت صغیر نوشتة محمدحسن علوان، به‌شکل رمزگونه زندگی شیخ صوفیه محی‌الدین ابن‌عربی را روایت می‌کند؛ از زمان ولادت او در دورة موحدین در قرن ششم در مارسی، سپس سفرها و نقل و انتقالاتش از اندلس و عبور از مغرب، مصر، حجاز، شام، عراق و ترکیه و رسیدن به آذربایجان قبل از حملة مغول و سقوط بغداد تا زمان وفاتش در دمشق در سن هفتاد سالگی. در متنِ علوان، قرائت مخفیانه‌ای از حوادث مهم تاریخی ازجمله سقوط مرابطین و روی کار آمدن موحدین، درخشش ستارة عرفا و فقها، حملة مغولان و اشغال شرق و سقوط بغداد وجود دارد. به موازات سفر ابن‌عربی، سفر دیگری نیز در داستان وجود دارد؛ سفر نسخة خطی‌ای که از زمان مرگ ابن‌عربی تا زمان حاضر (بهار عربی) از مکانی به مکان دیگر منتقل می‌شود و علوان همواره در طول روایت، دو حکایت را پیگیری می‌کند. یکی حوادثی که برای ابن‌عربی اتفاق می‌افتد و دیگری دست‌به‌دست شدن نسخة خطی‌ای که صدها سال به طول می‌انجامد؛ بنابراین موت صغیر ظرفیت‌های پژوهشی فراوانی دارد. یکی از این ظرفیت‌ها، تحلیل و بررسی روانشناسانة آن است که خواننده را با لایه‌های معنایی پنهان داستان آشنا می‌کند. نویسنده رؤیاها، خیال‌ها، تشویش‌های طبیعی وغیرطبیعی و دل‌آگاهی‌های شبانه، جنبه‌های پنهان روان ابن‌عربی را به‌گونه‌ای زنده در این رمان بررسی کرده است. ابن‌عربی در این رمان، با هدایت آنیما با ناخودآگاهش ارتباطی سازنده داشته است. این شخصیت اوج بحران را در جست‌وجوی آنیمای مطلوب و یافتن گمشده پشت سر می‌گذارد. «نظام» آنیمایی مؤثر در ناخودآگاه ابن‌عربی است و ابن‌عربی با او یکی می‌شود. این رمان نشان می‌دهد که پیوند با آنیما، راهگشای منِ خودآگاهی برای گذر از مسیر تفرد و دستیابی به کهن‌الگوی خویشتن است. ازسوی دیگر برای مخاطب این رمان، روان‌شناسی ماجرا و همچنین شگردهای رمان‌نویسی مطرح است؛ حال اینکه در خارج از حوزة رمان به این شگردها توجهی وجود ندارد و گوینده فقط درپی بیان مطلب است؛ اما در رمان، نویسنده مخاطب خود را با همة چیزهای کسب‌کرده شریک می‌کند. همچنین علت انتخاب کهن‌الگوی آنیما و بررسی آن در این متن، افزون‌بر مضمون پررنگِ رابطة زن و مرد و جذب و کشش آنها به یکدیگر، نبود پژوهشی مستقل در این زمینه است.

1ـ1 پیشینة پژوهش

از مهم‌ترین پژوهش‌ها با موضوع رمان موت صغیر، عبارت است از:

مقاله‌ای تحت عنوان «المکان، الصورة، الدلالة "روایة موت صغیر لمحمد حسن علوان نموذجاً"» نوشتة سمیرة ردة حسین الحارثی، در حولیة کلیة اللغة العربیة بجرجا، العدد الحادی و العشرون، للعام 2017 م، الجزء الرابع است. همانطور که از عنوان مقاله پیداست، موضوع مکان در اثر روایی و مکان در رمان موت صغیر تحت عنوان‌هایی مانند فضاء الغلاف، عنوان الروایة، الکوخ مکانا روائیا، البرزخ و القبلة بررسی شده است.

مقالة دیگر که نویسندة مسئول آن مسعود باوان‌پوری است، «الاتصال غیراللفظی فی روایة موت صغیر لمحمد حسن علوان دراسة سیمیولوجیة» نام دارد و در مجلة بحوث فی اللغة العربیة دانشکدة زبان‌های خارجی دانشگاه اصفهان، شمارة 23، در سال 1399، چاپ شده است. نویسندگان در این مقاله ارتباطات غیرکلامی در رمان موت صغیر را تحت عنوان‌هایی مانند ارتباط چشمی، حرکات دست، بیانات چهره، علم لمس و تماس، حرکات سر و... بررسی کرده‌اند.

مقالة دیگر «شخصیت و شخصیت‌پردازی در رمان موت صغیر اثر محمدحسن علوان» نوشتة یونس قربی است که در چهارمین کنفرانس بین‌المللی زبان، ادبیات، تاریخ و تمدن در سال 1399 به چاپ رسیده است. همانطور که از عنوان مقاله پیداست، شخصیت‌های داستان برپایة انواع ایستا و پویا، ساده و جامع، اصلی و فرعی، قالبی و نوعی تقسیم و توضیح داده شده‌اند.

مقالة دیگر «خوانش بینامتنیت (تناص) قرآنی در رمان موت صغیر اثر محمدحسن علوان» است که نویسندة مسئول آن عبدالاحد غیبی آن را در دو فصلنامه علمی ـ تخصصی جستارهای ادب عربی، سال دوم، بهار 1399 به چاپ رسانده است. نویسندگان پس از بیان نظریة بینامتنیت و معرفی رمان موت صغیر، انواع رابطة بینامتنی ازجمله بینامتنی کامل، کامل تعدیلی، اشاره‌ای، الهامی و مفهومی، جزئی و واژگانی را در این رمان بررسی کرده‌اند.

بازخوانی شخصیت ابن‌عربی در رمان «موت صغیر» اثر محمد حسن علوان نیز عنوان پایان‌نامه‌ای است که هیوا باباصفری، تحت راهنمایی حسن سرباز در دانشکدة زبان و ادبیات دانشگاه کردستان در مقطع کارشناسی ارشد در سال 1398 نوشته است. در این پایان‌نامه، علاوه‌بر چگونگی بازخوانی شخصیت ابن‌عربی، چگونگی بازخوانی افکار وی نیز بررسی شده است. مهم‌ترین افکار مطرح در رمان که در پایان‌نامه تجزیه و تحلیل شده، عبارت است از: دین از نگاه عارفان و فقیهان و فیلسوفان؛ تسامح و مدارا در زندگی؛ تعدد راه‌های رسیدن به خدا؛ سوءاستفادة حاکمان از دین؛ تزکیة نفس و پاک‌کردن قلب؛ نکوهش نفاق و همنشینی با سلاطین؛ نکوهش تکبر؛ اعتقاد به تقدیر الهی؛ ارزش و جایگاه زن.

«دراسة نفسیة ابن‌عربی فی روایة موت صغیر لحسن علوان علی اساس المنهج النفسی (نظریات فروید و لاکان نموذجا)» مقالة دیگری از محمدهادی مرادی، رضا ناظمیان و هادی عزیزی است که در مجلة اللغة العربیة و آدابه در دست چاپ است. چنانکه از چکیدة این مقاله برمی‌آید، نگارندگان درپی یافتن علت اصلی گرایش ابن‌عربی به تصوف با کاربست تحلیل‌های روانشناسی فروید و لاکان هستند.

بنابراین با توجه به بررسی‌های نگارنده، تحلیل روانشناسانة کهن‌الگوی آنیما در متن موت صغیر به‌صورت اثری مستقل وجود ندارد. چهارچوب در نظر گرفته‌شده برای این تحقیق از این قرار است که پیش از پرداختن به بخش اصلی تحقیق (تحلیل داستان براساس کهن‌الگوی آنیما)، ناگزیر از توضیح پاره‌ای مفاهیم مربوط‌به روانشناسی تحلیلی و همچنین ذکر نکاتی دربارة محمدحسن علوان و رمان موت صغیر خواهیم بود. فرضیة پایه و اساسی در این تحقیق آن است که موت صغیر ـ رمانی که سیرة زندگی ابن‌عربی و سیر تاریخ امت عربی و اسلامی را مطرح می‌کند ـ سرشار از نمادهای کهن‌الگویی است. از میان انواع کهن‌الگو، کهن‌الگوی آنیما به‌سبب وجود مضمون پررنگ کنش و واکنش میان زن و مرد، خواه در شکل روابط عاشقانه و خواه به‌صورت الهام‌بخش و راهنما نمود بیشتری در این اثر دارد. نویسنده در تلاش است به روش توصیفی ـ تحلیلی و با رویکرد نقد روانکاوانه به این پرسش پاسخ دهد که «کهن‌الگوی آنیما چگونه در این رمان تجلی یافته و چگونه در فرایند تفرد روانی مؤثر واقع شده است؟ اگر معشوق ابن‌عربی وجهی از آنیماست، چه جایگاهی در رسیدن به نقطة اوج وحدت با معشوق کل عالم هستی دارد؟».

 

2ـ آنیما چیست؟

روانکاوی از بدو تولدش در آخرین سال‌های قرن نوزدهم، همواره با نام پدر روانکاوی، زیگموند فروید (Sigmund freud) سکه خورده است (صنعتی، 1386: 82)؛ اما برخلاف آنچه گاه گفته می‌شود، به‌گونه‌ای با نام او همراه نشد که آن را فرویدیسم بنامیم (همان: 83)؛ زیرا کارل گوستاو یونگ (Carl Gustav jung)، شاگرد فروید و بنیان‌گذار نظریة ناخودآگاه جمعی و کهن‌الگو، برخی از نظریات استاد خود را تأیید کرد و بسیاری از آنها را نپذیرفت. او به طرح نظریات و موضوعات تازه‌ای پرداخت و زمینة روان‌شناسی تحلیلی (Analytic Psychology) را بنیان گذاشت (بیات، 1387: 174).

روانشناسی تحلیلی یونگ، تأکیدِ نظریة روانکاوی بر خاستگاه جنسیِ امیالِ ناخودآگاه را بیش از حد و ناموجه می‌دانست (بیلسکر، 1388: 12). تأکید مکتب یونگ بر ضمیر ناخودآگاه جمعی ازجمله مفاهیمی بود که آن را از مکتب فروید جدا کرد. یونگ با کامل‌کردن نظریه‌های استاد خود، روان آدمی را بر سه بخش تقسیم کرد: ضمیر خودآگاه، ضمیر ناخودآگاه شخصی و ضمیر ناخودآگاه جمعی. ویژگی اصلی ناخودآگاه جمعی، قدمت و دیرینگی آن است و ناخودآگاه جمعی «زهدانی است که در آن، مجموع تجارب اساسی روان، گرد آمده و از میلیون‌ها سال پیش، روی هم انباشته شده است» (ستاری، 1348: 136). درواقع باید گفت یونگ روانشناسی فروید را گسترش داد؛ نیز نظریه‌های وی در ادبیات، نقش مهمی ایفا کرد (صنعتی، 1386: 84). نورتروپ فرای، استاد ادبیات و نظریه‌پرداز ادبی، با بهره‌گیری از برخی نظریات یونگ، در اواسط دهة 1950 م. نقد نمادین یا کهن‌الگویی را به وجود آورد و به روند تحلیل ادبی قرن کمک کرد (بیات، 1387: 174). روانشناسی یونگ در شاخه‌های گوناگون و در جریان کلی ادبیات و نقد ادبی تأثیر فراوانی گذاشت؛ به‌گونه‌ای که بسیاری از شاهکارهای ادبی را از این دیدگاه می‌توان نقادی کرد (یاوری، 1386: 47). سرو‌ُکار داشتن ادبیات و روانشناسی با انگیزش‌ها و رفتارهای انسانی باعث نزدیکی این دو شاخة علمی و گسترش مطالعات بینارشته‌ای در دوران معاصر شد. از دید یونگ «هنر و ادبیات نیز مانند خواب، محل تجلی صور مثالی و ظهور ناخودآگاه جمعی است» (شایگان‌فر، 1380: 139). یونگ در توجیه و تبیین پیوند ادبیات و روانشناسی بیان می‌کند که در متون ادبی، صورت‌های مثالی و ناخودآگاه جمعی بازتاب یافته است؛ درنتیجه، ردیابی و تحلیل کهن‌الگوها در گسترة ادبیات، امری بدیهی و جهان‌شمول است. «ناخودآگاه جمعی مخزن تجربیات نوع بشر است که به هر فرد انتقال یافته‌اند. کهن‌الگوها موضوعات مکرری هستند که این تجربیات را نشان می‌دهند. قدرتمندترین کهن‌الگوها پرسونا، آنیما، آنیموس، سایه و خود هستند» (شولتز و شولتز، 1389: 139)؛ بنابراین آنیما یا «مادینه روان» جزئی از کهن‌الگوی کلی «روان ـ انگاره» در نظریة کارل گوستاو یونگ (1875‑1961 م.) است (رک. هاید، 1379: 176). آنیما جنبة زنانة روان مرد و آنیموس جنبة مردانة روان زن و نمودار آن است؛ درواقع «بشر موجودی دوجنسی است و هر مرد دارای عنصر مکمل زنانه و هر زن دارای عنصر مکمل مردانه است» (فدایی، 1381: 40). در تلمود (شرح تورات) می‌خوانیم: «خداوند آدم را دارای دو چهره آفرید؛ به‌طوری که در یک سو مرد و در طرف دیگر زن قرار داشت. سپس این آفریده را از وسط دو نیم ساخت» (شمیسا، 1379: 29). بدین ترتیب مفهوم روان ـ انگاره یا آنیما و آنیموسِ یونگ به این پندار کهن برمی‌گردد که انسانِ نخستین در اصل، دوجنسی و نر و ماده بوده و بعد بین دو جزء نر و ماده، جدایی افتاده است و ما اکنون ویژگی‌های روانی جنس مکمل خود را که از ما جدا شده است، با خود همراه داریم. «بدین‌گونه، در هرکس، تصویر مکمل روانی وی از جنس مخالفش نهفته است» (آلندی، 1378: 135). «آنیما ازجمله آرکی‌تایپ‌های یونگی است و نمایندة همة تجارب نخستین مرد از حضور زن است» (پین، 1382: 351). آنیما پیچیده‌ترین آرکی‌تایپ‌هاست؛ زیرا به تعبیر یونگ تصور روح است. یونگ در معنای روح چنین می‌گوید: «آنیما عامل زنده در انسان است که حیاتی مستقل داشته و خود حیات‌آفرین است. آنیما جنبة مادینگی روان مردانه است و تصویر آن غالباً با چهرة زنان بازتاب می‌یابد؛ همانطور که یک ضرب‌المثل آلمانی می‌گوید: هر مردی حوا را در درون خود دارد؛ به عبارت دیگر روان بشر دوجنسی است، اگرچه صفات روانشناختی جنس مخالف در هریک از ما عموماً ناخودآگاه‌اند، لیکن خود را در رؤیاها و فرافکنی بر افراد مخالف محیط آشکار می‌سازند» (گورین و همکاران، 1370: 197). یونگ با اینکه قبول دارد این کیفیت تاحدی ناشی از ژن‌ها و ترشح هورمون‌های جنسیِ هم نر و هم ماده در هر دو جنس است، آن را بیشتر نتیجة تجربه‌های نژادی مرد با زن و زن با مرد می‌داند؛ به عبارت دیگر بر این باور است چون صدها هزار سال زن و مرد با یکدیگر زندگی کرده‌اند، مرد تاحدی جنبة زنی و زن تاحدی جنبة مردی یافته است (سیاسی، 1370: 80).

کهن‌الگوی آنیما که در امور فردی و اجتماعی ازجمله ادبیات دیده می‌شود، به فرهنگ خاصی اختصاص ندارد؛ ریشة آن به آغاز حیات بشر بازمی‌گردد و در طول زندگی ازطریق تماس‌های واقعی با زنان که برای مرد روی می‌دهد، خودآگاه و ملموس می‌شود. نخستین و مهم‌ترین تجربة هر مرد از زن به‌وسیلة ارتباط با مادر حاصل می‌شود (فدایی، 1381: 40)؛ بنابراین «مادر نخستین حامل تصویر ذهنی آنیماست» (یونگ، 1373: 117). آنیما در دوره‌های بعدی زندگی، به زنان گوناگونی منعکس می‌شود که یک مرد در طول حیات به خود جلب می‌کند (صرفی، 1386: 59 ). آنیما کیفیتی بدون زمان دارد. او اغلب جوان دیده می‌شود؛ هرچند همیشه آثار سال‌ها تجربه و استنباط در ورای وی موجود است، آنیما خردمند است؛ اما نه‌چندان دهشت‌انگیز. از این لحاظ، چنین به نظر می‌رسد که «چیزی معنادار به او پیوسته است؛ معرفتی رمزی یا خردی پنهانی» (فوردهام، 1953: 99‑98).

این زنان پری‌گونه هستند که فرافکنی عنصر مادینه را موجب می‌شوند. به‌گونه‌ای که مرد کم‌و‌بیش هرچیز افسون‌کننده‌ای را به آنها نسبت می‌دهد و دربارة آنها انواع خواب‌ها را می‌بیند. نقش حیاتی‌تر عنصر مادینه این است که به ذهن امکان می‌دهد تا خود را با ارزش‌های واقعی درونی همساز کند و به ژرف‌ترین بخش‌های وجود راه ببرد. عنصر مادینه با این دریافت ویژة خویش نقش راهنما و میانجی را میان من و دنیای درونی یعنی خود به عهده دارد. و این همان نقش بئاتریس دانته است که می‌خواهد او را با زندگی والاتر و روحانی‌تری آشنا کند (همان: 278).

کهن‌الگوهای مدّنظر یونگ به‌ویژه آنیما، مفهوم عشق را به‌روشنی جلوه‌گر شده‌اند. کهن‌الگوی عشق شکل‌های مختلفی دارد و در طول تاریخ بشر همواره خود را به‌شکلی نو نشان داده و در هر فرهنگ و تمدنی جلوه‌ای جدید داشته است. کهن‌ترین صورت عشق زمینی در آدم و حوا نمود یافته است. یونگ اعتقاد دارد که «آدم و حوا خواهر دگردیس آدم کهن هستند که خود را با نیروی عشق احیا کرده‌اند» (یونگ، 1381: 367). قدمت کهن‌الگوی عشق پس از آدم و حوا را در اسطوره‌های یونان می‌توان جست. در اسطوره‌های یونان، «خدای عشق اروس بود و یونانیان به این دریافت رسیده بودند که عشق همچون صورت مثالی ناخودآگاه جمعی در انسان، هم جاودانه و هم جهانی و فراگیر است و این نکته برای یونانیان به عشق ماهیتی خداگونه می‌بخشید» (جانسن، 1378: 252). یونانیان «اروس، خدای عشق را پیرترین خدا می‌دانستند؛ البته همچنین او را جوان‌ترین می‌دیدند که در هر دل عاشقی تازه و معصوم متولد می‌شود» (کمپبل، 1395: 171). در فرهنگ اوستایی و پارسی باستان «فرشتة عشق و محبت همان "میترا" یا "مهر" است» (ضمیران و سیحون، 1372: 747). دنیای اسطوره‌ای عشق دنیایی پیچیده است و برای رسیدن به معنای اساطیری آن باید عرصة روان آدمی را کاوید تا شاید بتوان آن را طبقه‌بندی کرد. رمان موت صغیر اثر محمدحسن علوان، یکی از متون متعددی است که کهن‌الگوی عشق در آن بازتاب یافته است. حضور کهن‌الگوی آنیما در این رمان، به‌صورت معشوقی زندگی‌بخش و در عین حال راهنما بسیار ملموس است. هدف این پژوهش این است که نقش ناخودآگاه جمعی در پیدایش موت صغیر تبیین شود و میزان همخوانی شخصیت‌ها به‌ویژه شخصیت نظام، معشوقة ابن‌عربی، با دیدگاه‌های یونگ دربارة کهن‌الگوی آنیما نشان داده شود.

 

3ـ مختصری دربارة رمان موت صغیر و نویسندة آن

نام کتاب موت صغیر، برگرفته از سخن محیی‌الدین عربی است: «الحبُّ موتٌ صغیرٌ». این کتاب در افتتاحیة نمایشگاه بین‌المللی کتاب ابوظبی (2017) برندة دهمین دورة جایزة بوکر عربی (2016) شد. «مرگی کوچک» این جایزه را از میان ۱۸۶ رمان پیشنهادشده از شانزده کشور به دست آرود. رمان «مرگی کوچک» داستان زندگی تاریخی محیی‌الدین عربی با آمیزه‌ای از صورخیال است و از زمان ولادت وی در اندلس، در نیمة سدة ششم هجری تا وفات او در دمشق را در بر می‌گیرد. این رمان، سفرهای محیی‌الدین از اندلس تا آذربایجان را به تصویر می‌کشد. ابن‌عربی این سفرها را همراه با تجربة صوفیانة عمیق خود به انجام می‌رساند تا رسالت خود را ادا کند. وی از شهرهای متعدد می‌گذرد و با انسان‌های بسیاری برخورد می‌کند و از این رهگذر، حوادث تخیلی، جنگ‌های فرسایشی و احساسات آشفته‌ای را نیز از سر می‌گذراند. این رمان را هم می‌توان جزو رمان‌های تاریخی و هم رمان‌های سفرنامه‌ای به شمار آورد (ریاض، 2019). «مرگی کوچک» ششمین کتاب و پنجمین رمان محمدحسن علوان، نویسندة عربستانی است. وی متولد سال ۱۹۷۹ در شهر ریاض و دارای مدرک دکتری در رشتة بازاریابی و تجارت بین‌الملل از دانشگاه کارلتون کاناداست. تاکنون پنج رمان از او به چاپ رسیده است که عبارت است از: سقف اکتفا (۲۰۰۲)، سوفیا (۲۰۰۴)، حلقة طهارت (۲۰۰۷)، سگ آبی (۲۰۱۱) و مرگی کوچک (۲۰۱۶). وی همچنین کتابی نقدی با عنوان مهاجرت: نظریات و عوامل مؤثر در آن (۲۰۱۴) را نیز به چاپ رسانده است. او همچنین به مدت شش سال و به‌طور هفتگی مقالاتی را در دو روزنامة سعودی الوطن و الشرق منتشر می‌کرد. همچنین دو روزنامة امریکاییِ نیویورک تایمز و روزنامة انگلیسی گاردین، مقالات و داستان‌های کوتاهی را از او به چاپ رسانده‌اند.

علوان در سال ۲۰۱۰ در شمار سی و نُه نویسندة عربی برترِ زیر چهل سال برگزیده شد. رمان قندوس وی در سال ۲۰۱۳ جزو نامزدهای نهایی جایزة بوکر بود. در سال ۲۰۱۵، «بنیاد جهان عرب پاریس» ترجمة فرانسوی همین رمان را برای برترین رمان ترجمه‌شده در آن سال برگزید (ریاض، 2019).

 

4ـ تحلیل رمان موت صغیر بر مبنای کهن‌الگوی آنیما

ابن‌عربی در این داستان تاریخی ـ سفرنامه‌ای و تخیلی، پس از صحبت فاطمه بنت‌المثنی که آموزگار و مربی او بود، به‌دنبال پاک‌کردن قلب و در جست‌وجوی چهار وتد خویش برآمد. وتد اول او شیخ الکومی بود: «وصل شیخ الکومی من فاس تسبقه اخبار کراماته و جلیل اعماله» (علوان، 2016: 89). محی‌الدین دربارة پاکسازی قلبش می‌گوید: من و کومی هفتاد و شش شب در گورستان ماندیم، بی‌آنکه حتی برای یک ساعت آنجا را ترک کنیم. این عزلت از غروب تا طلوع خورشید بی‌وقفه ادامه داشت. گاهی تسبیح خدای را می‌گفتیم، گاهی قرآن می‌خواندیم و گاهی سر در گریبان تأمل و اندیشه فرومی‌بردیم تا اینکه کومی گفت: «انا وتدک الاول. و فی افریقیة وتد ثان فاقبل علیه یثبّت قلبک» (همان: 180). پس از مشخص‌شدن اینکه وتد اول وی الکومی است، او باید به‌دنبال وتد دوم می‌گشت. وتد دوم وی الحصار بود که به مقصد مکه با هم همسفر شدند؛ اما الحصار در عرض یک روز در قاهره جان به جان‌آفرین تسلیم کرد؛ محیی‌الدین پس از مرگش متوجه شد که وی وتد دومش بوده است: «ضمّنی الخیاط بیده الوحیدة التی تتحرک و ظلّ ملصقاً شفتیه فی اذنی و قال: لقد مات وتدک» (همان: 285). وتد سومش نظام، دختر شیخ زاهر اصفهانی است. محی‌الدین پس از پشت سر گذاشتن داستانی عاشقانه از نظام درخواست ازدواج کرد؛ اما نظام به وی گفت: من چنین اختیاری ندارم چون وتد سوم تو هستم. و «الاوتاد یتزوجون الارض یا حبیبی» (همان: 428). نظام به وی گفت: در مالت آخرین وتدت را خواهی یافت؛ به‌سوی آخرین وتدت روانه شو تا قلبت را استوار و تثبیت گرداند. محی در جست‌وجوی وتد چهارم به سفر ادامه داد. با سودکین به مالت رسید. سودکین او را به‌سمت درویشی برد که نزدیک بازار بازفروشان کف‌بینی می‌کرد. او شمس تبریزی، چهارمین وتد محی‌الدین بود: «هلّا قرأت لی کفی و علمت ما فی قلبی؟ ـ ما فی قلبک الا الله یا محیی. ثم وضع یده علی کتفی و قال:... انا وتدک الرابع» (همان: 538).

محمدحسن علوان وتد سوم محی‌الدین را یک زن قرار داده است که ازقضا در کسوت معشوقه است. در ادامه، راه و رسم دلباختگی و چگونگی رویارویی دو عاشق برپایة کهن‌الگوی آنیما بررسی می‌شود.

یونگ چهار مرحله را در تحول آنیما برمی‌شمرد. این مراحل با تحول یک مرد و چگونگی نگرش هشیارانة او به زندگی ارتباط دارد. یونگ مراحل چهارگانة آنیما را بدینگونه برمی‌شمرد: حوا، هلن، ماری، سوفیا (یونگ، 1370: 170‑200). «مردم روزگار باستان، زن‌ها را به‌شکل حوا، هلن، سوفیا یا مریم مقدس می‌دیدند که به‌ترتیب، برابر با وسوسه‌انگیزی، احساساتی‌بودن، اندیشمندی یا پرهیزکاری هستند» (سرلو، 1388: 435).

نخستین مرحلة آنیما، حواست. حوا همان شخصیت گره‌خورده با مفهوم مادر است. زندگی یک مرد و البته اساساً بشر، بدون ارتباط با مفهوم مادر یا مفهوم زنی که مادری می‌کند، تصورناپذیر است. این جنبه از آنیما نمایانگر مادری جهانی است و نمادی بر تمام چیزهای طبیعی، غریزی و بیولوژیکی و منبعی برای احساس تغذیه و پروراندن، احساس امنیت و عشق است. غلبة آنیما در این وهله، باعث بروز احساسات مادرانه در معنای دقیق و وسیع آن نسبت‌به زنان می‌‌شود. چنین مردی احساس امنیت و آرامش و وابستگی را به زنان پیرامون خود دارد (حیدری‌نسب و داوودی‌مقدم، 1395: 66).

دومین مرحلة تحول آنیما، به نام قهرمان تروی، هلن نامیده شده است. آنیما در این مرحله، با تصویری جنسی درآمیخته است. آنیما در چنین مرحله‌ای تسخیر زنانی می‌شود که بسیار دلفریب و وسوسه‌گرند و میل به تکرار دائمی روابط اغواکننده و جنسی با این زنان، همواره تمنای درونی چنین مردانی است؛ اما عمر این مرحلة آنیمایی به دو دلیل کوتاه است: نخست آنکه چنین مردی عواطفی بی‌ثبات و متغیر دارد و دیگر آنکه تقریباً زنی که بتواند کاملاً با این تصویر آنیمایی هلن هم‌پوشانی داشته باشد و بتواند نیازهای ناهشیارانة او را برآورده کند، در دنیای واقعی وجود ندارد.

سومین مرحله از آنیما، ماری یا مریم نام دارد. این مرحله میل به از خودگذشتگی و ایثار را نمایان می‌‌کند. مردی که این وجه از آنیما در او نیرومند است، درپی ارتباطی واقعی و دوستانه با زنان است. چنین مردی می‌تواند یک زن را ورای نیازهای خود، آنگونه که هست ببیند و بپذیرد و تمایلات جنسی او صرفاً یک کنش خودمختار نیست که تحت‌تأثیر تکانه‌های غریزی باشد؛ بلکه با معنای زندگی‌اش درآمیخته است. این تصویر از آنیما باعث تمایز بین عشق و شهوت می‌‌شود. چنین احساس و عشقی ماندگار است؛ زیرا آنیما در این مرحله قادر به تمایز بین تصویر درونی یک زن و سوژه‌ای است که این تصویر بر آن نمایانده شده است. جهان دیگری که شاعر در ابیات زیر، به‌واسطة دیدار معشوق، توفیق ورود به آن را می‌یابد، دنیای فراتر از تمایلات غریزی است که در آن عاشق به صاحب‌خبری و بی‌نشانی عرفان‌گونه‌ای دست می‌یابد. تصویری برتر از آنیما در قالب هلن که قادر است ظرفیت و توان معنوی مرد را بالا ببرد.

آخرین وجه آنیما، سوفیا نام دارد. عملکرد سوفیا جست‌وجوی زندگی درونی، ناهشیاری و معنای زندگی است. او نمادی بر خرد و خردورزی مردی است که این وجه از آنیما در او نیرومند است (یونگ، 1359: 104). به اعتقاد یونگ در کارکرد چهارم، آنیما به‌صورت خردی ملکوتی درمی‌آید که در نهایت پیراستگی تجلی می‌کند (یاوری، 1374: 39).

وجه حوای آنیما در رمان موت صغیر در شخصیت فاطمه بنت‌المثنی مشهود است: «قالت فاطمة: ادن منی یا بنی. ـ لبیک یا امّاه. ـ فی اشبیلیة وتد من الاوتاد الاربعة و لاشک ـ و من هم الاوتاد؟ ـ اربعة یحفظون الارض من السوء» (علوان، 2016: 43). محی‌الدین دایه‌اش را مادر می‌خواند و عشقی که در درون وی نسبت‌به دایه‌اش وجود دارد، تصویر عشق درونی ناخودآگاه اوست که بر فاطمه منعکس، و این عامل، منبع الهام در کسب فیوضات بعدی در روح محی‌الدین می‌شود.

وجه هلن آنیما نیز در این رمان دیده می‌شود. نمود منفی کهن‌الگوی آنیما یعنی مفهوم روسپی‌گری و شهوانیت شدید از دیدگاه ابن‌عربی اینگونه توصیف شده است: «اغلب الوقت یتسکعان علی ضفة النهر الکبیر یترصّدان القشتالیات اللاتی یخطرن بخمر لاتکاد تستر شیئا، و کثیر منهن یحلمن الزواج من عربی... و بالفعل اصطادت احداهنّ اکبرهما و سعی الی نکاحها» 1 (همان: 82). وی در این عبارت زنانی را توصیف می‌کند که دل پسرعموهایش را برده‌اند و خانواده با ازدواج پسر با این زنان مخالفت است.

عشق بخشی محوری از زندگی پر افت ‌و‌ خیز ابن‌عربی است و در تعالی شخصیت او آثار مطلوبی دارد. تلاش محمدحسن علوان نیز بر این اصل استوار است که به مخاطبان خود بگوید، محی‌الدین در عین حال که شخصیتی عرفانی دارد، از حضوری پویا و کنش‌مند در فرایند عشق‌ورزی برخوردار است. نمود مثبت وجه هلن آنیما، در این رمان در شخصیت مریم (همسر محی‌الدین) تجلی یافته است. ام‌سعد خواهر ابن‌عربی، مریم را اینگونه توصیف می‌کند: «ادیبة، خلوقة عالمة ادیبة و ایضا جمیلة» (همان: 163) و ابن‌عربی با وجود بی‌میلی به ازدواج، با گذشت اندک‌زمانی خود را درگیر عشق او می‌یابد: «فی منامی رایت مریم تقرأ و تبتسم. ثم رأیت لی معها احوالا اخری فی منامی لا استطیع ان احدث بها» 2 (همان: 163). این عبارت کاملاً بیانگر تأثیر ناخودآگاه روان ابن‌عربی در زندگی وی است. او با دیدن رؤیاهای رنگارنگ و دیدار با آنیمای خود در خواب و خیال، تصمیم به ازدواج با نمود خارجی آنیما، یعنی مریم می‌گیرد. فاطمه بنت‌المثنی نیز مریم را اینگونه توصیف می‌کند: «مثلها مثل مریم بنت عمران، احصنت فرجها و تقبّلها ربها بقول حسن انبتها نباتا حسنا» 3 (همان: 164). مریم زیبایی بیرونی و درونی ستودنی دارد. او بانویی باایمان، کاردان، قدرشناس و صبور است و نقش معشوقی را ایفا می‌کند که ابتدا در رؤیا ظاهر می‌شود. او آنیمای مثبت دست‌یافتنی است. خردمندی‌ها و ژرف‌بینی‌های مریم کارکرد آنیمای مثبت و سازنده است.

این نکته را نیز باید ذکر کرد که یونگ حوادثی را که در خواب روی می‌دهد، کاملاً جدی می‌شمرد و براساس آن، به تحلیل ویژگی‌های روانی افراد می‌پردازد. خواب‌ها دنیایی پر رمز و راز هستند که شمه‌ای از واقعیات را برای آدمی بازنمایی می‌کنند و راه را به او نشان می‌دهند. «رؤیاها با زبانی مجازی، یعنی به‌گونة تصاویری عاطفی و ملموس، اندیشه‌ها، داوری‌ها، دیدگاه‌ها، دستورات و گرایش‌هایی را به ما انتقال می‌دهند» (یونگ، 1385: 52). عالم خواب در موت صغیر مریم و فاطمه را که همان نمود خارجی آنیمای مدّنظر یونگ هستند، بر محی‌الدین متجلی می‌کند. محی‌الدین بار دیگر پس از جدایی از مریم و نظام، آنیمای خود را در خواب می‌بیند و این بار نمود خارجی آنیما، فاطمه است: «اخرج الله مریم و نظام من قلبی برداً و سلاماً فاصبح قلبی خالیاً. و سیبعث الله لی امرأة تخرج من ثوبی ای انها ستتبع طریقی و تأخذ نهجی» 4 (علوان، 2016: 440)؛ اما برپایة توصیفات محی‌الدین، او را نمودی ضعیف از وجه هلن آنیما می‌یابیم؛ چون نه علم چندانی دارد که باعث رشد محی‌الدین شود و نه از زیبایی ظاهری و کلامی چندانی بهره برده است. فاطمه زنی است که به‌راحتی می‌توان برای او جایگزینی یافت: «ان فاطمة لاتکلّمنی و لاتدلّلنی و لاتقدّم لی اکثر مما تقدّمه ای زوجة لای زوج فی ایّ صقع من الارض: طعام و خدمة و فراش فقط. فلا انست بعلمها کما انست بعلم مریم بنت عبدون و لا اشتهیت کلامها کما اشتهیت کلام نظام بنت ظاهر. انها امرأة سهلة التعویض» 5 (همان: 502).

مرتبة ماری یا مریم آنیما در مسائل زیر نمود یافته است:

در برخی از توصیفاتی که محی‌الدین از نظام ارائه می‌دهد وجه ماری آنیما مشهود است: «ولولا ان مریم کانت زوجتی و علی ذمتی لاقسمت ان نظام هی اول عهدی بالنساء و اول امرأة اشعر معها باکتمال الحب و انسیاق العاطفة و خضوع الروح و طمأنینة الجوارح» (همان: 334). «هی شمس بین ‌العلماء و بستان بین الادباء. وهبها الله حسناً لم یهبه امرة قبلها. امرأة قُدَّت من رحیق الازهار. نظراتها تسقط الحذر و منطوقها یلین الحجر» 6 (همان: 335). برپایة این توصیفات، عشق بین نظام و محی‌الدین ظاهراً عشقی زمینی و بیناانسانی است که برخلاف باور رایج، موجب ترقی و پیشرفت شده است و دو سوی ارتباط یا دست‌کم یکی از آنها را به کمال می‌رساند.

جایگاه نظام در روان محی‌الدین، زنجیره‌ای از تداعی‌های عاطفی را شکل داده است که محی‌الدین با یادآوری آنها دردمند، منقلب و برانگیخته می‌شود و درصدد برمی‌آید تا رفتار مشابه یا مقارنی از خود نشان دهد؛ وقتی در برابر او عاجز می‌شود، می‌گوید: «یا الهی! کم هو صعب احیانا فهم النساء، لاسیما من کانت قطعة نادرة منهن مثل نظام» (همان: 366). علوان در بخش‌هایی از رمان، محی‌الدین را در هم‌زبانی و صحبت با معشوق، ناشکیبا می‌داند. واضح است که در این میان، محی‌الدین در مصاحبت با یار خود نیست؛ بلکه درجة همذات‌پنداری با نظام به‌حدی رسیده است که محی‌الدین همه حال، در رؤیای وی به سر می‌برد. در رمان موت صغیر جنبه‌های افلاطونی عشق بسیار برجسته است. به‌گونه‌ای که همة واکنش‌های روانی محی‌الدین، برخاسته از یاد معشوق و با هدف برانگیختن توجه وی است؛ بنابراین در جای‌جای این رابطه، شاهد رفتارهایی از محی‌الدین هستیم که دلایل بروز آن، برخاسته از تداعی‌های حاصل از یاد نظام است. هر تکانه یا واکنش رفتاری از نظام، موجب پدیداری تداعی و تکانه‌ای رفتاری در محی‌الدین می‌شود.

وجه ماری آنیما در این جمله کاملاً نشان داده می‌شود: «مریم تستردّ حبها و ترحل بعیداً و نظام تخاتل مشاعری دون ان تقدم. و بین المرأتین من انا؟ این شیوخی و دروسی و بقیة اوتادی؟ ماذا سافعل؟ و ماذا ساکون؟» 7 (همان: 316).

فاطمه بنت‌المثنی و نظام همچنین نمود مرتبة سوفیا هستند. فاطمه بنت‌المثنی مدخل و پلی برای ورود محی‌الدین به ناخودآگاه جمعی است. آنیمای محی‌الدین، یعنی فاطمه بنت‌المثنی، نماد هادی به‌سمت ناخودآگاه جمعی است که فراهم‌کنندة زمینة یافتن اوتاد محی‌الدین است و نخستین گامی است که وی را برای تولد دوباره آماده می‌کند. محی‌الدین وی را اینگونه توصیف می‌کند: «قارنته بآلاف الوجوه التی رایتها فی برزخی، آلاف الاولیاء، آلاف الاتقیاء، و آلاف الزهاد، و کان وجهها اوسع رحمة و هو حقیقة ماثلة امامی» 8 (همان: 14). فاطمه بانو بنت‌المثنی همان آنیماست که در عمیق‌ترین لایه‌های ناخودآگاهی محی‌الدین قرار گرفته است و راهنمای درونی اوست. همان آنیمای فرزانه‌ای که با ارشادات خود سبب به فردیّت رسیدن محی‌الدین می‌شود. در این کارکرد «نقش حیاتی عنصر مادینه این است که به ذهن امکان می‌دهد تا خود را با ارزش‌های واقعی درونی همساز کند و راه به ژرف‌ترین بخش‌های وجود خود ببرد. در این صورت می‌توان آن را رادیویی درونی انگاشت که با تنظیم طول موج، صداهای بیگانه را حذف می‌کند و تنها صدای "انسان بزرگ" را می‌گیرد» (یونگ، 1359: 278).

وجه سوفیا همچنین در شخصیت نظام به‌روشنی دیده می‌شود. عشق محی‌الدین نسبت‌به نظام، واسطه‌ای برای رشد و پختگی او می‌شود. محی‌الدین برای دست‌یافتن به نظام، از مرزهای وجودی خویش دور می‌شود. نظام با دگرگون‌کردن مسیر حیات محی‌الدین، شخصیت او را به‌سوی تعالی و صعود روحانی هدایت می‌کند. دربارة مؤلفه‌های آنیمایی نظام، باید یادآور شد که از دید یونگ، «هر زنی که اهمیت یا قدرتی غیرعادی بدو نسبت داده باشند، احتمالاً نمادی از آنیماست» (گورین و همکاران، 1370: 197).

نظام در نظر محی نمایان می‌شود و همان آنیمای اوست و چنان دست‌نیافتنی جلوه می‌کند که گویی زمینی نیست و این، وجه مثبت و معنوی آنیماست که از اعماق ناخودآگاه او ظهور می‌یابد و این، مرحله‌ای دیگر از رسیدن به آگاهی است. در این داستان، اصرار محی‌الدین و انکار نظام همان دغدغه‌های پیوستن به آنیماست که در خودآگاهی وصول‌ناپذیر است. پیوند عاطفی ایجادشده میان محی‌الدین و نظام، ریشه‌ای مینویی دارد که در قالب عشق زمینی نمود یافته و متبلور شده است. عشق محی‌الدین روساخت و محرک‌های جسمانی و انسانی دارد؛ اما به نتایجی معرفتی و شناختی می‌انجامد.

به نظر می‌رسد، این معشوق اثیری که هم‌زمان حس تمنا، آرزو، اخلاق، اندیشه و عرفان را به جنبش درآورده است، می‌تواند با چهار مرحله از آنیما همراهی داشته باشد و انعکاسی از حوا، هلن، مریم و سوفیا باشد. درواقع آنچه محی‌الدین را به‌دنبال او رهنمون می‌‌کند، وجوهی است که در این چهار مرتبه می‌توان دید. نظام در حد کمال از زیبایی‌های ظاهری برخوردار است؛ به‌طوری که گاه فراانسانی به نظر می‌رسد. این زیبایی پری‌وار دقیقاً همان چیزی است که یونگ در فرافکنی آنیما به آن اشاره می‌کند.

پس از اینکه محی‌الدین متوجه می‌شود که نظام وتد سوم اوست، جنبه‌های مثبت آنیما را به‌سوی تعالی روان و شکوفایی «فرامن» (من متعالی، ناخودآگاه و ملکوتی) سوق می‌دهد و با گذر از سختی‌های این عشق، به تعالی روح دست می‌یابد. نظام در این داستان، مظهر عشق ربانی و الهی و محی‌الدین مظهر روح ناآرام بشری است. بر این پایه، یافتن وتد سوم به‌دست ابن‌عربی، نمودی از کمال معنوی و فردیّت اوست که در سایة تلاش‌های بی‌شمار در راه وصال نظام به دست آمده است. ابن‌عربی می‌گوید: «مدت یدها. اجل مدت یدها و نحن فی طریقٍ یمرّ من ناسٌ و مسّت ترقوتی. صغرت ابتسامتها و ازدادت عیناها اتساعاً و قالت و هی تنظر الی حیث تجول بیدها فی عنقی: لانی لااملک ذلک یا حبیبی. و لماذا؟ لانی وتدک الثالث» 9 (همان: 429).

در اینجا آنیما کنشی فعال دارد. به این ترتیب، پیوند با او سبب تکامل واقعی و حقیقی شخصیت داستان، یعنی محیی می‌شود. محی‌الدین سلوکی انفسی را تجربه می‌کند و با جهان ژرف و پیچیدة درون آشنا می‌شود.

 

5ـ نتیجه‌گیری

درونمایة نمادین داستان موت صغیر، دستیابی به کمال و فردیّت است. طرح و ساختار رمان نیز در تناسب کامل با این درونمایه ترسیم شده است. در این رمان، فاطمه بانو بنت‌المثنی، مریم، نظام و فاطمه، نقش کهن‌الگوی آنیما را بر عهده دارند. هرکدام از این شخصیت‌ها نمایندة جنبه‌هایی از آنیما هستند. علوان در آغاز مقطع بیست و شش رمان، این جمله را از ابن‌عربی آورده است: «ان فی‌المرأة یکتمل ظهور الحققیة» (علوان، 2016: 126). برپایة این سخن، ابن‌عربی کامل‌ترین تجلی حقیقت را در وجود زن می‌داند. در این داستان‌ها، قهرمان (محی‌الدین بن عربی) راهی برای رسیدن به خود طی می‌کند و سفری معنوی و درونی از ناآگاهی به مقصد آگاهی دارد. ابن‌عربی در لایه‌های پنهان روان خود جنبة مثبت آنیما را دارد و آنیما در ناخودآگاه ابن‌عربی، نمود منفی ندارد. همة عشق و ازدواج‌هایی که در موت صغیر صورت می‌گیرد، نمود پیوند محیی‌الدین با آنیمای درون است. درمجموع، ویژگی‌های آنیما که یونگ به آن اشاره کرده است، با ویژگی‌هایی که علوان برای شخصیت‌ها در نظر گرفته است، همخوانی دارد؛ به عبارت دیگر نمودهای آشکار کهن‌الگوی آنیما در موت صغیرِ محمدحسن علوان دیده می‌شود که تأثیر و نقش ناخودآگاه جمعی را در آفرینش این اثر به ما یادآوری می‌کند.

 

یادداشت‌ها

  1. «بیشتر وقتشان کنار رودخانه به پرسه‌زدن و ولگردی و لاس‌زدن با روسپیان قشتالی می‌گذشت. آن زن‌ها بیشتر دوست داشتند با مردان عرب ازدواج کنند. یک روز خبر رسید که یکی از نشمه‌های ولگرد پسرعمویم را تور کرده و حسابی قاپش را دزدیده است و پسرعموی ما اصرارش بر این ازدواج بیشتر بود» (مهاجرانی، 1396: 250).
  2. «در خواب دیدم مریم درحالی‌که لبخندی بر لبان دارد، از روی کتابی می‌خواند. بعد اتفاقات دیگری بین من و او افتاد که شرحش نتوانم...» (مهاجرانی، 1396: 507).
  3. «این مریم چون دختر عمران است که پاکدامنی‌اش را پاس داشته، خداوند او را پذیرفته، جوانة نیک‌سیرتی بر درخت وجودش نشانده است» (مهاجرانی، 1396: 508).
  4. «خداوند عشق مریم و نظام را از خانة قلبم بیرون آورد و آن دو در آسایش و سلامت مانده‌اند؛ حالی که قلبم خالی از عشق به آنان است. حال خداوند از لباس من همسری برایم اختیار خواهد کرد» (مهاجرانی، 1396: 1374).
  5. «فاطمه نه با من حرف می‌زند و نه راهنمایی‌ام می‌کند و نه چیزی بیش از آنکه هر زنی در گوشة عالم به شوهر خود تقدیم می‌دارد، تقدیمم داشته. او نیز مثل همة آنان غذا می‌پزد، خدمت به‌جای می‌آورد و زناشویی می‌کند. آنگونه که از هم‌صحبتی با نظام، دختر زاهر لذت می‌بردم، از هم‌صحبتی با فاطمه لذت نمی‌برم. این فاطمه از آن زنانی است که نمونه‌اش بسیارند» (مهاجرانی، 1396: 1566).
  6. «و اگر مریم همسرم و ذمه‌اش بر من نمی‌بود سوگند می‌خورم که نظام اولین میثاق من در میان تمامی بانوان جهان است و اولین زنی است که توانستم با کمک او معنای عشق را به‌تمامه درک و فهم کنم؛ حقیقت احساس را دریابم؛ بدانم که فروتنی روح چه مفهومی دارد و وقار جوارح را چه معنایی است؟... او شمع محفل هر انجمن، دانشمندی عبادت‌پیشه که نهر دانشش روان، فتانی چشمانش فاتح کران تا کران، اگر روی به اطناب آورد، ملاحت‌خیز نیست و اگر به ایجاز سخن گوید، مخل بر معنا نیست و اگر رو به فصاحت آورد، مایة روشن روا نیست!» (مهاجرانی، 1396: 1037).
  7. «مریم عشقش را از من بازستاند و به دوردست‌ها سفر کرد و نظام بدون هیچ سابقه و مقدمه‌ای احساساتم را در دست گرفته بود و با تار و پود محبت سجادة عشقش را در قلبم می‌بافت. اکنون میان دو زن من کیستم؟ اساتیدم، درس‌هایم و اوتادم کجایند؟ چه خواهم کرد؟ چه خواهم شد؟»
  8. «من سیمای او را با هزاران چهره‌ای که در برزخم مشاهده کرده بودم، مقایسه نمودم، با صورت هزاران اولیا و هزاران پارساپیشه و هزاران زاهد پاکیزه‌سرشت» (مهاجرانی، 1396: 38).
  9. «دستش را دراز کرد، آری او دستش را دراز کرد؛ حالی که ما در مکانی ایستاده بودیم که مردم در آن آمد و شد می‌کردند. آنگاه آن را روی شانه‌ام نهاد، لبخندش کم‌رنگ شد و با چشمانی گردتر و وسیع‌تر به من نظر انداخت و درحالی‌که نگاهش را به گردنم دوخته بود گفت: عزیزم، چون من چنین اختیاری ندارم!

«ـ برای چه؟

«ـ چون من سومین وتد تو هستم» (مهاجرانی، 1396: 1340).

  1. آلندی، رنه (1378). عشق، ترجمة جلال ستاری، تهران: توس، چ 2.
  2. بیات، حسین (1387). داستان‌نویسی جریان سیال ذهن، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ اول.
  3. بیلسکر، ریچارد (1388). اندیشه یونگ، ترجمة حسین پاینده، تهران: آشیان.
  4. پین، مایکل و همکاران (1382). فرهنگ و اندیشة انتقادی از روشنگری تا پسامدرنیته، ترجمة پیام یزدانجو، تهران: نشر مرکز.
  5. جانسن، رابرت ای (1378). عشق رمانتیک، ترجمة بارانه عمادیان، تهران: طاووس.
  6. حیدری‌نسب، لیلا؛ داوودی‌مقدم، فریده (1395). «نگاهی به ردپای روان‌تحلیلگری در غزلیات سعدی با تأکید بر آنیما»، نشریة ادب و زبان، دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان، سال 19، شمارة 39، 59‑83.
  7. ستاری، جلال (1348). «سه مفهوم اساسی در روانشناسی یونگ»، نامه علوم اجتماعی، شمارة 3، 127‑150.
  8. سنفورد، جان. ا. (1388/ 1968). یار پنهان، ترجمة فیروزه نیوندی، تهران: افکار.
  9. سیاسی، علی‌اکبر (1370). نظریه‌های شخصیت یا مکاتب روانشناسی، تهران: دانشگاه تهران.
  10. سرلو، خوان ادوارد (1388). فرهنگ و نمادها، ترجمة مهرانگیز اوحدی، تهران: دستان.
  11. شایگان‌فر، حمیدرضا (1380). نقد ادبی، تهران: دستان.
  12. شمیسا، سیروس (1379). داستان یک روح (شح و متن بوف کور صادق هدایت)، تهران: فردوس، چ 4.
  13. شولتز، دوان. پی؛ شولتز، سیدنی الن (1389). نظریه‌های شخصیت، ترجمة یحیی سیّدمحمدی، تهران: ویرایش، چاپ هفدهم.
  14. صرفی، محمدرضا (1386). «نمودهای مثبت آنیما در ادبیات فارسی»، مجله نقد ادبی، سال 1، شمارة 3، 59‑89.
  15. صنعتی، محمد (1386). «تولد، تحول و گستره نقد روانکاوانه»، پژوهشنامه فرهنگستان هنر، شمارة چهارم، 65‑92.
  16. ــــــــــــ (1389). تحلیل‌های روانشناختی در هنر و ادبیات، تهران: نشر مرکز، چاپ پنجم.
  17. ضمیران، محمد؛ سیحون، فریده (1372). «نگرشی تطبیقی بر اسطورة عشق در فرهنگ‌های کهن با تکیه بر اندیشه‌های حافظ»، ادبیات و زبانها: ایران‌شناسی، شمارة 20، 745‑757.
  18. علوان، محمدحسن (2016). موت صغیر، لبنان: دارالساقی.
  19. فدایی، فربد (1381). کارل گوستاو یونگ و روانشناسی تحلیلی او، تهران: دانژه.
  20. فوردهام، فریدا (1953). مقدمه‌ای بر روانشناسی یونگ، ترجمة مسعود میربهاء، تهران: اشرفی، چ 3.
  21. کمپبل، جوزف (1395). زندگی در سایة اساطیر، ترجمة هادی ‌شاهی، تهران: دوستان.
  22. ـــــــــــــ (1380). قدرت اسطوره؛ گفتگو با بیل مویرز، ترجمة عباس مخبر، تهران: مرکز.
  23. گورین، ویلفرد و همکاران (1370). راهنمای رویکردهای نقد ادبی، ترجمة زهرا میهن‌خواه، تهران: اطلاعات.
  24. مالک، ریاض (2019). «مراجعة روایة موت صغیر لمحمد حسن علوان»، النقطة الزرقاء، برگرفته از https://com/2019/02/19/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AC
  25. مهاجرانی، سیّد حمیدرضا (1396). مرگ کوچک، تهران: روزنه.
  26. وفایی، فاطمه؛ ابراهیمی، حسن (1395). «زنانگی و تأنیث در هستی‌شناسی ابن‌عربی»، ادیان و عرفان (مقالات و بررسی‌ها)، دورة 49، شمارة 1، 123‑143.
  27. هاید، مگی (1379). یونگ (قدم اول)، ترجمة نورالدین رحمانیان، تهران: نشر پژوهش و شیرازه.
  28. یاوری، حورا (1386). روانکاوی و ادبیات، تهران: سخن، چاپ اول.
  29. یونگ، کارل گوستاو (1381). راز پیوند، ترجمة پروین و فریدون فرامرزی، مشهد: به‌نشر.
  30. ــــــــــــــــــ (1370). خاطرات، رؤیاها، اندیشه‌ها، ترجمة پروین فرامرزی، تهران: معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی.
  31. ــــــــــــــــــ (1359). انسان و سمبل‌هایش، ترجمة ابوطالب صارمی، تهران: کتاب پایا.
  32. ــــــــــــــــــ (1385). رؤیاها، ترجمة ابوالقاسم اسماعیل‌پور، تهران: کاروان، چاپ دوم.