نویافته‏هایی از حیات و آثار نجم رازی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه قم، قم، ایران

چکیده

بیان مسئله: ادعای اصلی مقاله این است که در نسخۀ نویافته‏ای از تفسیر بحرالحقایق (نسخۀ شمارة 37 از کتابخانة حسن حُسنی‏پاشا) اطلاعات ارزشمندی از حیات و آثار نجم‏الدین رازی می‏توان یافت. نجم رازی در این گزارش مفصل، نخست استادان طریقت خود را به‏تصریح با این ترتیب معرفی می‏کند: 1) شیخ مجدالدین بغدادی؛ 2) نجم‏الدین کبری؛ 3) تاج‏الدین اُشنُهی؛ 4) شهاب‏الدین سهروردی. او به سبک عالمان رجال و حدیث، نوع و مدت مصاحبت، نوع اجازه‏نامۀ دریافتی از شیخ، تاریخ تلمّذ و حتی سبب تقدم و تاخّر آنها در ذکر را می‏آورد که دربردارندة اطلاعاتی تازه دربارة این استادان است. آنگاه گزارشی از سفرهای طولانی خود قبل از حملۀ مغول و پس از آن عرضه می‏دارد.
روش: اطلاعات مستخرج از نسخة نویافتة تفسیر بحرالحقایق ، به‏شیوۀ تحلیلی با دیگر یافته‏های معاصران در این باب، مقایسه شده است.
یافته‌ها و نتایج: براساس این شرح حال، معلوم می‏شود که نجم رازی از همان سال‏های نخستِ سیرِ آفاقی خود، در سال 601 ق. در خدمت سهروردی بوده؛ چندین نوبت در شهرهای مختلف از خدمتش بهره برده و چندین اجازه‏نامه از او دریافت کرده است. همنشینی دایه با تاج‏الدین اُشنهی در همدان و ردّ این پندار که او به هنگام حملۀ مغول از ری فرار کرده باشد و... از فروعات دیگر مقاله است. نیز طرح احتمال بازگشت نجم‏الدین از آناتولی به ایران (پس از استقرار مغول) و اقامت در خوزستان از دیگر یافته‏های این پژوهش است. به نظر می‏رسد این نسخه از تفسیر، با توجه به تاریخ کتابت آن، باید رونویسی از نخستین نگارش‏های نجم دایه در تفسیر خود باشد. نجم‏الدین در این مرحله از نگارش تفسیر، بسیار وابسته به الکشف و البیان ثعلبی است و از همان ابتدای مقدمه با ذکر منبع، نقل‌قول‏های بسیاری دارد.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

New Discoveries from Najm Razi’s Life and Works

نویسنده [English]

  • Mohammad Reza Movahedi
Associate Professor, Department of Persian Literature, Qom University, Qom, Iran
چکیده [English]

The main aim of this study was to present valuable information about Najmuddin Razi’s life and works, which could be found in a newly found version of Bahr al-Haqiq's commentary (Version 37 found in Hassan Hassani Pasha Library). In this detailed report, Najm Razi’s first introduction of the masters following his way was presented in the following order: 1) Sheikh Majdaldin Baghdadi; 2) Najmuddin Kobra; 3) Tajuddin Ashnahi; and 4) Shahabuddin Suhrawardi. In the style of the scholars of rijal and hadith, he wrote the types and durations of their companionships, types of permission they received from the mentioned sheikh, their dates of study, and even the reason for their precedence and delay in dhikr, which contained new information about them. He then reported on his long journeys before and after the Mongol invasion. Based on this biography, it turned out that Najm Razi served Suhrawardi from the very first years of Afaqi’s career in 601, used his services several times in different cities, and received several licenses from him. The companionship of the midwife with Tajuddin Oshni in Hamedan, rejection of the idea that he escaped from Rey during the Mongol invasion, etc. were some other aspects addressed in this article. Another finding in this study was the possibility of Najmuddin returning to Iran from Anatolia (after the Mongol settlement) and settling in Khuzestan. It seemed that this version of the commentary, considering the date of its writing, must be a transcript of Najm Dayeh’s first writings. At this stage of writing this commentary, Najmuddin was strongly dependent on al-Kashf and al-Bayan al-Thalabi and quoted many cases by citing their sources from the very beginning of the introduction. The information extracted from this version was analytically compared with other findings obtained from his contemporaries in this regard.
 

Introduction

More than half a century has passed since the last research of our contemporary researchers about the life and works of Najm al-Din Razi, and despite many useful works and corrections of the works in the last few decades, even one page has not been added to those findings and many ambiguous points and some ideas about this character still remain. About some of the sources that have quoted information about the life and death of Sheikh Najmuddin, it should be said that these sources are general (such as the eloquent collection of Khawafi, Nafahat al-Ons by Jami, Al-Awamar al-Alaiyeh by Ibn Bibi, Tarikh Gozideh by Hamdalallah Mustafi, Ruzat al-Janan by Ibn Karbalai, as well as newer sources such as Khayampour's collection of speakers, Sadat Naseri's notes on Azar's fire, Malik al-Shaara Bahar's stylistics, the late Minawi's introduction to the message of wisdom and love, etc.) have only quoted older sources, which generally end with one or two main sources. For example, it can be said with certainty that the information provided by Abd al-Rahman Jami in Nafahat al-Ons about the life of Sheikh Najm al-Din Razi was quoted by Yafi in Marat al-Janan (Mohaddi, 2002, p. 32). Therefore, it was necessary to update our knowledge about this character by looking at newer and innovative sources. The main issue of this research is to what extent historical and bibliographic information can be extracted from the content of an explanatory text in Arabic.
 

Review of the Literature

Fortunately, with the provision of new lists and the collection and concentration of information related to manuscripts in banks and their processing, and the updating of our knowledge of written sources and manuscripts in the world's libraries, this possibility became available to contemporary researchers to open a new door to the life of Najm Razi. This good event was realized by obtaining one of the copies of Hassan Hassani Pasha's library. This library, which is now one of the richest manuscript libraries in the world in terms of quantity and quality, contains more than 150 manuscript collections, 125 of which belong to the libraries (Mottaghi, 2013, p. 352).
 

Research Methodology

This study is based on Najmuddin Razi’s life and works, which could be found in a newly found version of Bahr al-Haqiq's commentary (Version 37 found in Hassan Hassani Pasha Library).
 

Results

After introducing and presenting a report from the introduction of the version, these results were obtained:

About the teachers of the Najm Dayeh Tariqat according to his own statement, we find information in this order: 1) Sheikh Majdaldin Baghdadi; 2) Najmuddin Kobra; 3) Tajuddin Ashnahi; and 4) Shahabuddin Suhrawardi.
From Najm Razi's introduction to his commentary, we can understand that Tajuddin Oshenhi lived and taught in the days of Sheikhs, in Ray, Hamadan, and Dehistan (around present-day Shahrood).
Contrary to the initial impression, Najm Dayeh's relationship with Sohrawardi was not one-time and short; rather, he has served Suhrawardi for many years.
In the text of this introduction, he specifies or refers to many historical events of his life.
Based on this biography in the introduction of Tafsir, it is clear that he came to Iran many times after the Mongol conquest and probably stayed in Khuzestan and especially in Shushtar.
Najm Razi does not mention anything about Najmuddin Kobra’s exegesis.
An assumption that the note at the end of the copy is not much later than the time indicated on the copy.
It is possible that this version is a transcription of the first writing or spelling of Najm al-Din in his commentary.
Based on this introduction, it can be definitely said that he was born in 572 A.H.
From the detail that we see in this version, he has given his phrases with the expression "Qolto" after the elements of Taalbi.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Mystical Literature
  • Interpretation of Bahr al-Haqiq's (the Sea of Truths)
  • Mersad Al-Ebad
  • Najm Razi
  • Najm Kobra

ـ مقدمه

از آخرین تحقیقاتی که پژوهشگران معاصر ما دربارۀ زندگی و آثار نجم‏الدین رازی داشته‏اند، بیش از نیم قرن می‏گذرد و با وجود کارهای مفیدِ بسیار و تصحیح آثار در چند دهۀ اخیر (براى نمونه رک. نجم رازی، 167: 21‑34؛ همان، 1373: 9‑126؛ همان، 1352: د ـ ع از مقدمه)، برگی بر آن یافته‏ها افزوده نشده و بسیاری از نکات مبهم و برخی پندارها دربارۀ این شخصیت همچنان پابرجاست. دربارة برخى از منابعى که دربارة زندگى و وفاتِ شیخ نجم‏الدین، مطالبى نقل کرده‏اند، باید گفت عموم این مآخذ (مانند مجمل فصیحىِ خوافى، نفحات ‏الأنسِ جامى، الأوامر العلائیه ابن‏بى‏بى، تاریخ گزیدة حمداللّه‏ مستوفى، روضات‏‏الجنان ابن‏کربلائى، کشف‏الظنونِ حاجى‏خلیفه و نیز منابع جدیدتر مانند فرهنگ سخنورانِ دکتر خیامپور، حواشى دکتر سادات ناصرى بر آتشکدة آذر، سبک‏شناسىِ ملک‏الشعراء بهار، مقدمة مرحوم مینوى بر رسالة عقل و عشق، تاریخ مغول از مرحوم اقبال، مقدمة شمس‏العرفا بر مرصاد العباد و...) تنها به نقل از منابع قدیمى‏تر بسنده کرده‏اند که عموماً به یک یا دو منبع اصلى پایان می‏پذیرند؛ براى نمونه به‏یقین مى‏توان گفت اطلاعاتى که عبدالرحمن جامى در نفحات ‏الأنس دربارة زندگانىِ شیخ نجم‏الدین رازى ارائه داده است، به نقل از یافعى در مراة ‏الجنان بوده است (موحّدی، 1381: 32).

ازاین‏رو ضرورت داشت تا با نگاهی به منابع تازه‏تر و نویافته، دانسته‏های خود را دربارة این شخصیت به‏روز کنیم و برگی درحدّ چند سطر بر یافته‏های گذشتگان بیفزاییم. مسئلۀ اصلی این پژوهش نیز این است که از بطن یک متن تفسیری به زبان عربی، تا چه اندازه می‏توان اطلاعات تاریخی و کتابشناسی استخراج کرد. خوشبختانه با فراهم‏آمدن فهرست‏های تازه و گردآمدن و تمرکز اطلاعات مربوط‌به نسخه‏های خطی در بانک‏ها و پردازش آنها و روزآمدشدن آگاهی ما از منابع مکتوب و نسخ خطی موجود در کتابخانه‏های جهان، این امکان برای محققان معاصر فراهم آمد تا دریچۀ تازه‏ای به زندگانی نجم رازی باز کنند.

این اتفاق نیکو با دستیابی به یکی از نسخه‏های کتابخانۀ حسن حُسنی‌پاشا تحقق یافت. «این کتابخانه که اینک یکی از غنی‏ترین کتابخانه‏های دارای نسخ خطی جهان به‏لحاظ کمّی و کیفی است، مشتمل بر بیش از ۱۵۰ مجموعه نسخ خطی است که ۱۲۵ مجموعة آن مربوط‏به کتابخانه‏های مساجد و جامع‏های مختلف است» (متّقی، 1393: 352).
موضوع این مقاله، داده‏ها و تحلیل‏های یکی از نسخه‏های همین کتابخانه است. نسخۀ شمارة 37 از این کتابخانه با عنوان بحر الحقائق و المعانی شامل دو بخش است.

 

2ـ گزارشی از نسخة شمارة 37 کتابخانۀ حسن حُسنیپاشا با عنوان بحر الحقائق و المعانی

این نسخه شامل دو بخش است؛ بخش نخست این نسخه ۳۳۲ برگ دارد؛ به خط نسخ با مرکّب قهوه‏اى نوشته شده است و از آغاز فاتحة ‏الکتاب تا آیۀ 252 سورة بقره را در بر می‌گیرد؛ با مقدمه‌ای در هفت برگ (چهارده صفحه) که در هیچ‏یک از نسخ موجود از این اثر یافت نمی‏شود.

بخش دوم نسخه 218 برگ دارد و از سورۀ یوسف تا شعراء را شامل می‏شود. این بخش که تاریخ کتابتی هم ندارد، با پارۀ نخستِ نسخه، تفاوت‏های آشکاری در کاغذ، خط، اندازۀ ورق، تلخیص متن و... دارد؛ اساساً باید شماره‏ای مستقل بدان داد و آن را از شمارة 37 جدا کرد. سخن ما اکنون تنها بر مبنای بخش نخست از نسخة 37 است و بخش دوم را که نسخه‏ای مستقل از بحر الحقایق است، به یک‏سو می‏نهیم. البته سلیمان آتش در بررسی نسخة 37 حسن حسنی‌پاشا، هیچ اشاره‏ای به دوپارگی نسخه نمی‏کند و احکام بخش دوم را (اینکه تاریخ کتابت ندارد و اینکه از سورة یوسف است تا سورة شعراء و متأسفانه شاید به‏اشتباه مترجم، سورۀ شوری نوشته شده است!) بر بخش اول سرایت می‏دهد (آتش، 1381: 136‑137).

در برگ آغازین بخش اول، این عنوان آمده است: «الاوّل من کتاب بحر الحقایق و المعانى فى تفسیر القرآن و السّبع المثانى تألیف الشیخ العالم الرّبانى نجم‏الدین ابى‏بکر الرّازى صاحب المرصاد رحمة اللّه علیه». پس از آن، چنین نوشته شده است: «بخطّ عبدالملک التّسترى عن خطّ المصنّف و قرأ و سمع جمیع ما فى المجلّد على مؤلّفه و قد کتبه فى آخر المجلّد: قد یسّرنى ربّى بهذا الکتاب الحمدللّه اوّلا و آخرا و الصلوة على نبیّه طیّبا و طاهرا».

 

در انجامۀ این بخش می‏خوانیم: «تمّ تفسیر الجزء الاوّل و الثّانى من کتاب بحر الحقایق و المعانى فى تفسیر السّبع المثانى. وقع الفراغ من استنساخه فى یوم الاربعاء حادى ربیع الاوّل لسنة سبع و اربعین و ستمأة بمدینة تستر على ید العبد الضّعیف المحتاج الى رحمة اللّه تعالى و غفرانه عبدالملک بن محمّد مظفّر الطاى التّسترى و الحمد للّه ربّ العالمین».

پس از این عبارت در ذیل همان برگۀ پایانی، یادداشتی مفصل از همان کاتب یعنی عبدالملک تستری می‏بینیم که می‏گوید این نسخه بر مؤلّف خوانده شده است و توضیح می‏دهد که در کدام مجالس، در حضور چه کسانى از کجا تا کجای تفسیر را از شیخ نجم‏الدین سماع کرده‏اند. حجم این یادداشت دو صفحه است که البته بسیار ناخواناست و صفحۀ دوم افتادگی‏های فراوان دارد. ابتدای آن چنین است: «سمع جمیع هذه المجلّد علی مؤلّفها الشیخ الامام و الحبر الهمام، سلطان مشایخ الاسلام و قدوة ائمه الانام، نجم الملّة و الدین عماد الاسلام و المسلمین وارث الانبیا و المرسلین هادی الملوک و السلاطین، ابی‏بکر عبدالله بن محمد بن شاهاور الاسدی الرازی ـ رضی‏الله‏عنه و طال بقاه ـ بدرالدین ابوطالب حمزه بن محمد بن محمود القپانی غفر الله فانه من المجلس الحادی و العشرین و هو من قوله: ودّ کثیر من اهل الکتاب... الی قوله: و لکم فی القصاص حیاة...، و محمد بن روزبه بن محمود البرونانی التستری و رضی بن زکی بن عثمان التستری و محمد بن عمر بن محمد النقی التستری من المجلس الاول و الثانی و هو الی قوله: الاسم و الکلام فیه علی ثلاثه اوجه...».

چند سطر پایانی این یادداشت، چنین است: «... و العماد اوحدی محمد بن اوحد الاسمعانی و المحی بن محمد شاه بن شروانشاه ابن فخرآور الغزالی مِن اوّل: ای والله الی دار حکم الامر، مِن قوله یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم القصاص... و فصلها... بن محمد بن الطرف من قوله: الم ذلک الکتاب... الی قوله: الذین ینقضون عهدالله من بعد میثاق... و ذلک فی مجالس شتّی آخرها یوم الثامن عن جمادی الاخر من سنة ثمان و اربعین و ستمائة بمدینة تستر و کاتب الاسامی عبدالملک بن محمد بن مظفر الطای التستری و صلی الله علی محمد و آله الطهر و عترته الطاهرین و سلم تسلیما». پس از این عبارت، در یک سطر، اجازه‏نامه‏ای به خط مولّف آمده است: «صحّ السّماع و النّقل. حرّره الفقیر ابوبکر محمّد بن شاهاور الاسدى الرّازى فى سابع عشر المحرّم سنة خمسین و ستّمائة».

 

در ادامه برخی از دریافت‏های خود را از این مقدمه عرضه می‏دارم.

 

2ـ1 معرفی چهار استاد خود

متن نسخة 37 حسنی‌پاشا پس از خطبۀ مؤلف که در معدودی از نسخه‏های دیگر نیز یافت می‏شود (نجم رازی، 1392: 167)، چنین آغاز می‏شود: «اما بعد، فالواجب علی کلّ عاقل بالغ اَن یعلم انّه خُلق لاَمر عظیم و شأن جسیم و لهذا خُلق فی احسن تقویم...»؛ نیز با فلسفۀ آفرینش انسان و امانتِ بر عهدۀ او می‏آغازد و بر خطابِ «ارجعی الی ربّک» می‏نازد. آنگاه شیوۀ اعتصام بر حبل ‏الله را طرح و با ذکر دلایلی، قرآن را همان حبل الهی معرفی می‏کند که محل اعتصام بندگان است و استیفای مضامین آیه‏هایش جز با سلوک میسّر نیست. در پایان این بخش از مقدمه، می‏افزاید: «فلذلک المُعتصم بالله لایُمکنه الاعتصام به الا بالوصول الیه، فافهم جدّا و اغتنم؛ فانّ هذه المعانی و الحقائق دُرر ثمینة عدیمة المثل، استخرجتُ مِن بحر القرآن بِغوص/ بغواصیّه اربعین سنه فیه».

تا اینجای مقدمه که در چند نسخۀ دیگر نیز وجود دارد (در عمدۀ نُسخ اساساً از خطبه و مقدمه، اثری نیست)، سطری از احوالات فردی و حسب‏حال دیده نمی‏شود؛ اما تنها در نسخۀ 37 پس از این عبارت می‏نویسد: «فالحاصل انّ نفس الانسان خُلقت مُختصةً بالرجوع الی مَکمَن غیب الغیب، لدخول جنّه مخصوصةً...» و مطلب را تا پنج برگۀ دیگر ادامه می‏دهد. در این بخش از مقدمه می‏توان به اطلاعات تازه‏ای از حیات و آثار نجم رازی پی‏برد.

بهرۀ نخست از این مطالب، آشنایی با استادان طریقت نجم دایه به‏تصریح خود اوست. چهار استاد و شیخ را با این ترتیب معرفی می‏کند: 1) شیخ مجدالدین بغدادی؛ 2) نجم‏الدین کبری؛ 3) تاج‏الدین اشنهی؛ 4) شهاب‏الدین سهروردی. می‏نویسد: «فاما المشایخ المعتبرون و العلماء الراسخون الذین کانوا مخصوصین بالتسلیک ممَن خَدَمتُهم و صَحَبتُهم و استفدتُ منهم فاربعه، هم سادةُ القوم و قادتُهم بل سیدُ الجماعه و صنادیدهم بل ملوکهم و سلاطینهم. فالاوّل منهُم: شیخی و شیخ العالم...».

خوشبختانه نجم رازی در این گزارش به سبک عالمان رجال و حدیث، نوع و مدت مصاحبت، نوع اجازه‏نامۀ دریافتی از شیخ، تاریخ تلمّذ و حتی سبب تقدم و تأخّر آنها در ذکر را می‏آورد. دست‏کم دربارة تاریخ وفات یا قتل این مشایخ، با توجه به نزدیک‏بودن مؤلف به متن وقایع، می‏توان از برخی تردیدها فروکاست و بااحتیاط، سال مدعای مؤلف را پذیرفت؛ برای نمونه اصل ماجرای شهادت نجم کبرا و سال آن (617‑618 ق.)، یا سال قتل مجدالدین بغدادی (606 ق.) که رازی خود تا آن هنگام در خوارزم بوده، یا تاریخ وفات تاج اشنهی (620 ق.) به‏روشنی ذکر شده است.

2ـ2 دربارة تاج‏الدین اُشنُهی/ اُشنَوی

متأسفانه اطلاعات بسیار اندک و ناقصی از این عارف در دست است و معاصران ما تنها به مدد برخی رسایل فارسیِ بازمانده و یادکردی که برخی شاگردانش از او داشته‏اند، به وجودش پی‏برده‏اند. خلاصۀ آنچه در منابع موجود دربارۀ این بزرگ‏مرد می‏توان دید این است:

محمود اشنوی مرید شمس‏الدین ابی‏ثابت محمد بن عبدالملک دیلمی بوده؛ عارفی بزرگ در سدة ششم هجری که مانند مریدش گمنام مانده است. جایگاه و محل زندگی تاج‏الدین اشنوی و بلکه روزگار و پایان عمر او را نیز باید به مدد اشارات یا حدس و گمان دریافت؛ زیرا هیچ‏یک از تخمین‏ها دربارۀ زمان زندگی اشنوی صائب نیست و نیز هیچ سندی به‏قطع در دست نیست. از او نگاشته‏های مفصل و آثاری متعدد در دست نیست و آثار کوتاه و مختصر او نیز این ادعا را تأیید می‏کند (مایل‌هروی، 1368: 6‑7). تاریخ‏ ولادت‏، وفات‏ و جزئیات‏ زندگی‏ اشنهی‏ روشن‏ نیست‏؛ اما از مجموع‏ آگاهی‏های پراکنده‏ چنین‏ برمی‏آید که‏ وی‏ از مریدان‏ شمس‏الدین‏ محمد بن‏ عبدالملک‏ دیلمی‏ بوده‏ است‏؛ با برخی‏ قراین‏ موجود، تاریخ‏ وفات‏ وی‏ را می‏توان‏ پس‏ از ۵۸۹ ق. دانست‏ (صدیق، 1367، ج 9: ذیل اشنهی، 85‑86). استاد مایل‌هروی در مقدمۀ خود بر مجموعة آثار می‏نویسد: «باری نه‏تنها جایگاه و محل زندگی تاج‏الدین اشنوی را باید با چنین اشارات و توجیهات بنماییم، بل روزگار مؤلّف و پایان عمر او را نیز ناگزیریم به مدد چنین اشاراتی با حدس و گمان دریابیم. در دوران حیات وی اختلاف است. شادروان سعید نفیسی او را از مشایخ نقشبندی قرن نهم دانسته و آقای دانش‏پژوه مراد او یعنی دیلمی را زندۀ سال 699 برگرفته‏اند که با این تخمین، مرید وی یعنی تاج‏الدین اشنوی باید سدۀ هشتم را نیز درک کرده باشد!» (مایل‌هروی، 1368: 8).

از مقدمة نجم رازی بر تفسیرش می‏توان پی‏برد که اشنهی در حدود 550 ق. به دنیا آمده و به روزگار شیخی، در ری و همدان و دهستان (اطراف شاهرود امروزی) زیسته و تدریس کرده و اجازات متعددی به مریدان و شاگردان خود بخشیده است؛ نیز به ادّعای نجم رازی در همدان (و نه به گفتۀ جامی و متأخّران، در هرات) به سال 620 ق. وفات یافته است. ترجمة عبارات نجم دایه چنین است:

و سومین پیشوایم، شیخ مطلق و مقتدای بالحق، هدایتگر مردمان، ابومحمد محمود بن خداداد بن ابی‏بکرِ عراقی ملقب به تاج اُشنهی بود ـ نوّرالله حفرتَه و وسع علیه روضتَه ـ که بنده در دهستان و ری و همدان مدتی مدید در مصاحبتش بودم و چند سالی نیز در همدان از محضرش بهره بردم و از او به خط مبارکش چندین اجازۀ سماع و اجازه‏های دیگر در موضوعات دیگر دریافتم. او به سال شش‏صد و بیست در همدان وفات یافت.

 

همچنین ذکر منطقۀ دهستان در عبارات نجم رازی، گواه آن است که دهستان در این سال‏ها و تا پیش از ایلغار مغول، آباد بوده و رونقی داشته که مرید و مرادی را بدان سو کشانده است؛ بنابراین نباید نشاط زندگی و شهرت تقدّس این شهر را تنها از دورۀ ساسانیان تا اوایل ورود اعراب به این منطقه بازجست (آقاجانی و مهرابی، 1398: 39‑40)؛ این گزارش گواهی می‏دهد که تا اوایل قرن هفتم نیز این شهرت باقی بوده است (نک. شفیعی‏کدکنی، 1384: 368).

2ـ3 ارتباطی پیوسته با سهروردی

اطلاعات ما دربارۀ دیدار نجم رازی با شهاب‏الدین سهروردی آنگونه که در مرصاد العباد آمده، چنین است:

«و از اتفاق حسنه به شهر ملطیه صد هزار سعادت و دولت در صورت قدوم مبارک شیخ ‏الشیوخ علامة العالم قطب الوقت بقیة المشایخ شهاب الملة و الدین‏ عمر السهروردى ـ متع اللّه المسلمین بطول بقائه و لا یَعدِمُنا برکة انفاسِه و لقائه ـ استقبال کرد. آن را سعادتى بزرگ و دولتى شگرف شمرد و فالى خوب گرفت. و چون به شرف خدمت او مشرف شد، آن بزرگوار را به شکر ایادى و مکرمات و توفیقات که پادشاه اسلام سلطان السلاطین ـ خلّد اللّه سلطانه و اعلى قدره و شأنه ـ در حق او یافته بود، رطب‏ اللسان یافت و با خواص و عوام بعضى از فضایل و شمایل آن عِرق مطهر و روح مصور شرح مى‏داد. در اثنای آن حالت و معرض آن مقالت، اشارت به این ضعیف کرد و فرمود چون از وطن مألوف و مسکن مشغوف بى‏اختیار دور افتادى و به‏اضطرار، وقت و جمعیت به باد دادى‏ "وَ عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ" بارى درین دیار مبارک به‏پاى و در حریم این ممالک ثبات نماى و "اذا اعشبت فانزل" را کار فرماى» (نجم رازی، 1373: 22).

این عبارت بی‏هیچ پیشینۀ ذهنی، این تصور را ایجاد می‏کند که نجم‏الدین رازی در سفر اضطراری به‏سوی آسیای صغیر به سال 618 ق. در شهر مَلطیّه به دیدار ناگهانی آن پیر طریقت دست یافته و گویا هیچ آشنایی و حلقۀ ارادتی از قبل نبوده است؛ اما براساس یادداشتی که بر مقدمۀ تفسیر دارد، معلوم می‏شود که نجم رازی از همان سال‏های نخست سیر آفاقی خود، در سال 601 ق. در خدمت سهروردی بوده است و می‏نویسد: «وی نخستین کسی بود که از او طریق سلوک و خلوت و اربعینات آموختم و خرقۀ صحبت از او درپوشیدم و در آغاز سفرم به محضرش و اشتغالم به عُزلت و خلوت در جوار این مرد، و بهره‏گیری از حضورش، اجازۀ شیخوخیّت و اِلباس خرقه و روایتِ مسموعات و موضوعات مورد اجازه و تصانیفش را دریافتم؛ تا اینکه سه بار پیاپی از غیب به من اشاراتی در باب سفر آمد. من بااینکه برای دوری از خدمتش و پیش از تکمیل بهره‏گیری‏ها از مصاحبتش، ناخرسند بودم، اما واقعۀ سه‏بارۀ خود را بر او عرضه کردم. استاد با نگاه حقیقت‏یاب و دقّت عمیق در کار من، مرا با خرقه و اجازه و وصایایی که به خط شریف خود نوشت، دلگرم کرد. این تصمیم در سال شش‏صد و یک هجری بود» (نجم رازی، نسخة 37 حسنی‌پاشا، ب 5).

 

از آن پس نیز به گواهی همان مقدمه، در سال‏های متمادی به خدمت سهروردی رسیده و چندین‏ بار حلقۀ ارادت و اجازه‏های خود را تمدید کرده است: «پس از آن نیز هنگام مراجعت از خوارزم و خراسان، به سال شش‏صد و چهارده در ری به خدمتش مشرف شدم و مرا به اجازۀ تذکیر و اِجلاس خلوت، مفتخر ساخت و پس از آن نیز بارها و بارها سعادت خدمت‏رسی محضرش را در اربل و موصل و روم و بغداد داشتم که آخرین مرتبۀ سعادتیابیِ خدمتش در بغداد بود» (همان).

2ـ4 قضاوت‏های ناروا

ماجرای تصوّر نجم‏الدین مبنی بر از دست دادن خانواده‏اش در ری و گریاندن قلم بر آنها ـ که در تحریر اولیّة مرصاد (نسخة 618 ق.) وجود داشته و در تحریر دوم (نسخة 620 ق. برای سلطان علاءالدین) احتمالاً مؤلّف آن را حذف کرده است (ریاحی، 1383: 13) ـ بعدها در تصرّف کاتبان و اختلاط نسخه‏های دو تحریر، موجب گمانه‏زنی‏هایی بی‏اساس شد. متأسفانه مرحوم ریاحی آنگونه که خود در مقدمة تصحیح مرصاد آورده بودند ـ «... به اعتبار اینکه خود مؤلف در کار خود بازنگری کرده و تحریر دوم را به‏عنوان آخرین صورت از اثر خود پدید آورده است، همان را در متن جای دهم و ضبط تحریر اول را به ذیل صفحات ببرم.» (نجم رازی، 1373: 120) ـ نتوانستند یکی از نسخه‏های تحریر دوم را اساس کار خود قرار دهند و اینگونه شد که نسخه و پرداختی از مرصاد العباد که مؤلف آن را کنار نهاده و ویرایشی نو از آن ارائه داده، به متن وارد شده است. با این‏ حال حتی اگر در همان تحریر اولیۀ مرصاد دقت می‏شد ـ چنانکه در یکی از نسخه‏های مرصاد متعلق به کتابخانۀ شهید علی پاشای سلیمانیه، مورّخ 672 ق. که دوازده سال از اقدم نسخ مرحوم ریاحی، قدیمی‏تر است، این نکته تأیید می‏شود ـ نجم رازی پس از آنکه می‏گوید: «این ضعیف از شهر همدان که مسکن وی بود به شب بیرون آمد با جمعی درویشان و عزیزان در معرض خطری هرچه تمام‏تر... و بر عقب این ضعیف خبر چنان رسید که کفار ملاعین به شهر همدان آمدند و... خلق بسیار را شهید کردند... و خرابی تمام کردند»، می‏نویسد: «و متعلّقان و اَقربای این ضعیف را که به شهر ری بودند، بیشتر شهید کردند». پیداست که در زمان وقوع این ایلغار، وی در همدان ساکن بوده است و خانوادۀ او در ری بوده‏‏اند و او قُرب یک سال در همدان تحمّل شداید کرده است؛ بنابراین از هیچ عبارتی برنمی‏آید که نجم دایه از ری به همدان گریخته باشد، آنگونه که معاصران ما پنداشته و نگاشته‏اند: «از بیم تیغ خون‏ریز مغولان، خانوادۀ خود را در ری رها کرد و به همدان و سپس به اربیل گریخت و سرانجام به آسیای صغیر رفت» (نک. دشتی، 1352: 18؛ همان، 1354: 88؛ کسروی، 1378: 46‑47؛ صفا، 1366، ج 3: 166؛ افتخارزاده، 1390: 9 و...).

در متن این مقدمه از نسخۀ 37 نیز بااینکه به بسیاری از وقایع تاریخی زندگانی خود تصریح یا اشاره دارد و چندین بار از وضع زمانه گلایه می‏کند، دربارة از دست دادن خانواده و... ذکری به میان نمی‏آورد. از قراین این مقدمه و نیز تصریح در نگارش نخست مرصاد العباد که با ویرایش دوم مرصاد تأیید می‏شود، می‏توان فهمید که نجم رازی پس از دیدار دوباره با سهروردی در شهر ری به سال 614 ق. از آنجا به حجاز رفته و در بازگشت، به عراق عجم آمده است. مدتی در وطن (ری) ساکن بوده است؛ ولی در آغاز حملۀ تتار، در همدان بوده است (شاید در محضر تاج‏الدین اُشنهی که دو سالی پیش از وفاتش هنوز در همدان اقامت داشته است) و با شروع حمله و حرکت مغولان از غرب و شمال، دیگر مجال بازگشت به ری نداشته است. آنچه بر قضاوت‏های شتاب‏زده تأثیر گذاشته، اطلاعات ناقص و اختلاط نسخه‏ها دربارة حادثه‏ای است که مؤلّف می‏توانست بی‏هیچ ذکری از آن بگذرد تا آیندگان دچار سوء‏قضاوت نشوند.

2ـ5 بازگشت چندبارة نجم رازی به ایران پس از حملة مغول

تصوّر اولیة بسیاری از محققان و تذکره‏نویسان درباب نجم رازی این است که زندگی و حیات علمیِ او به دو پارۀ قبل و بعد از ایلغار مغول مربوط بوده است و او نیمی از عمر حدوداً هشتادسالۀ خود را در ایران و بخش پایانی عمر را پس از توقفی کوتاه در ترکیه، در بغداد سپری کرده است. درحالی‏که براساس این شرح‏حال در مقدمۀ تفسیر، پیداست که پس از استیلای مغول نیز بارها به ایران آمده و احتمالاً در خوزستان و به‏ویژه در شوشتر اقامت داشته است؛ زیرا خود می‏نویسد: «آنگاه بار دیگر به عراق مراجعت کردم و از آنجا باز مسافر سرزمین حجاز شدم. در بازگشت از حجاز به عراق آمدم و در آنجا تا اوایل هجوم کفار ملعون تاتار ـ که خداوند سرنگون و خوارشان گرداند ـ اقامت داشتم. این رویداد در سال شش‏صد و هفده هجری بود. پس از عراق، به‏سوی اربل، موصل و دیار بکر رفتم و به دیار روم وارد شده، شهرهای آن دیار را زیارت کردم و مدت‏ها در آنجا سکونت گزیدم. سپس از طریق اِرمَن به ارمنستان رفتم و مدتی در آنجا اقامت داشتم. پس از آن به آذربایجان رفتم و شهرهایش را گشتم. در مدت اقامتم در آنجا و تردّد میان این شهرها، امور و وقایع عجیب ‏و غریبی دیدم؛ تا اینکه بعد از فتح تفلیس به آنجا رسیدم. پس از آن به ارّان و آذربایجان و عراق و فارس و خوزستان بازگشتم و برخی دیگر از شهرهای بلاد عرب و عجم را زیارت کردم. در بسیاری از این شهرها و مناطق، مشایخی معتبر و راهنمای اهل سلوک یافتم» (نجم رازی، نسخة 37 حسنی پاشا، ب 5).

 

همچنین به‏جز این بخش از متن نسخه، از یادداشت‏های کاتب این نسخه (عبدالملک بن محمد بن مظفر الطیان التستری) و ذکر اسم‏های راویان دیگر که از شیخ نجم‌الدین بهره می‏گرفتند و در مجالس تفسیری او حاضر می‏شدند و بخش‏هایی از مباحث تفسیری را که استاد املا می‏کرده است و آنها سماع و نقل کرده‏اند، می‏توان احتمال داد که شیخ دست‏کم دو سه سالی در این شهر مشغول ارشاد بوده است. باید به تاریخ ثبت‏شدة کاتب ـ وقع الفراغ من استنساخه فی یوم الاربعاء حادی ربیع الاول لسنة سبع و اربعین و ستمائه بمدینة تستر/ سال 647 ـ و تأییدی که از نجم رازی بر صحّت این سماع و نقل، ذیل عبارات کاتب آمده است و باز تاریخ مشخص دارد ـ صحّ السماع والنقل. حرّره الفقیر ابوبکر محمد بن شاهاور الاسدی الرازی فی سابع عن المحرّم سنه خمسین و ستمائه/ سال 650 ـ توجه داشت و اینکه همة این مجالس در شهر شوشتر و در مدرسۀ فقیریة آن شهر بوده است (قیدِ «در تُستَر»، سه بار در این یادداشت تکرار شده است)؛ هرچند این احتمال نیز از نظر دور نیست که نجم رازی سالیانی قبل‏تر، این تفسیر را آغازیده بوده و هر بخشی از آن را در جایی تکمیل کرده است؛ زیرا در جایی از مقدمه می‏نویسد:

«اینک که در سال شش‏صد و سی و پنج هستیم، در مدت سی و شش سال از دوران سفرم:

تغیّرت البلادُ و مَن علیها

 

و وجهُ الارض مغبّر قبیحٌ

تا آنجا که در تمام سرزمین‏های باقی‏مانده (از حملۀ تاتار) شیخی باقی نمانده که کسی را به سفر وادارد (یشدّ الیه الرحال) و در میان طالبان نیز مردی از رادمردان یافت نشود، چراکه حوادث روزگار همۀ توانایی‏ها را به خود مشغول ساخته و انتظار وقوع آفات و فتنه‏ها همچنان پابرجاست. ازسوی دیگر، چشمان عبرت‏بین همچنان بسته، مردمان، سرگردان و انتظار نزول آفات، همواره بردَوام است! بادا که خداوند پس از این، کاری کند» (نجم رازی، نسخة 37 حسنی پاشا، ب 5).

2ـ6 پیشینۀ تفسیر و اقتباس‏ها از الکشف و البیان ثعلبی

نجم رازی در ابتدای این مقدمه، به‏گونه‏ای کلی، حقّی را که امثال ابوعبدالرحمن سُلّمی و ابوالقاسم قشیری و امام غزّالی بر گردن تفسیرهای عرفانی از قرآن دارند، به‏خوبی ادا می‏کند و درعین‏حال همۀ آنها را وامدار امثال حارث بن اسد محاسبی و ابوطالب مکّی می‏داند؛ اما به‏جز این پیشینۀ تفسیری، خود را بیشتر مدیون تفسیر ثعلبی می‏بیند؛ آنجا که در بندهای پایانی این مقدمه می‏نویسد: «فالمراد ان یکون هذا الکتاب کاملا فی التفسیر و التأویل، شاملا لعلوم الشریعه و الریقه و الحقیقه، ان‏شاء‏الله تعالی، لیکون جامعا بین رطب القرآن و یابسه، بقدر التوفیق و الاستطاعه، بحیث لایحتاج الطالب المسترشد و الراغب المستفید فیها بالرجوع الی مصنّفات المتقدّمین و المتاخّرین الا ما‏شاءالله. فانّی ذاکر فی تفسیره معظم ما ذکره ائمه التفسیر و نقلوه عن الاوایل و دوّنوه فی تفاسیرهم لاسیّما الحبر المقتدی فی هذا الشأن و السحر المهتدی فی علوم القرآن، الاستاد الامام ابواسحق احمد بن ابراهیم الثعلبی ـ نورالله حفرتَه و رضی عنه ـ کما ارضانا بمساعیه الجمیله و اغنانا عن المراجعه الی المصنفات العریضه الطویله، نحمل مُقاساه شدایدها فی تحصیل فرایدها و فوایدها فاضاف الانام علی موایدها فی کتابه الموسوم بالکشف و البیان عن تفسیر القرآن مما جمع فیه...» و با این عبارات، مأخذ اصلی و عمدۀ خود را در این تفسیر معرفی می‏کند و با نقل‏قولی (در حدود سیزده سطر) از کتاب الکشف و البیان، مهارت‏ها و هنرنمایی‏های آن مفسّر بزرگ را دلیل ترجیحش بر سایر تفسیرها می‏انگارد.

2ـ7 اشاره‏نکردن به تفسیر نجم کبری

استفادة دیگری که از مطالب مقدمه می‏توان داشت، این است که نجم رازی آنگاه که از پیشینۀ تفسیرهای عرفانی سخن می‏گوید و حق سلّمی و قشیری و غزّالی را می‏گذارد و نیز از حقّی یاد می‏کند که امثال حارث محاسبی و ابوطالب مکّی بر این سه بزرگ داشته‏اند، هیچ سخنی از مباحث تفسیری نجم‏الدین کبری به میان نمی‏آورد. حتی آنگاه که از کبری در جایگاه یکی از چهار شیخ خود تمجید می‏کند ـ «دومین پیشوایم، امام ربانی و شیخ نورانی، شیخ من و شیخِ شیخِ من، مقتدای عالم به حقیقت، حجت خدا بر خلق، ابوالجناب احمد بن عمر بن محمد بن عبدالله الخیوقی ملقب به نجم کبری بود ـ قدّس الله روحَه و اکثر فتوحَه ـ که در مصاحبت و سماع و روایت شیخ من بود و در واقعۀ تتاریه در یکی از ماه‏های سال شش‌صد و هفده یا هجده در خوارزم به شهادت رسید» (همان: ب 6) ـ باز به قرائت یا سماع کتاب تفسیری او اشاره‏ای ندارد. این قراین همانگونه که سلیمان آتش نیز برداشت کرده است (آتش، 1381: 137)، بیانگر این است که تفسیر مفصّل دوازده‏جلدی، موسوم به عین‏ الحیات (که نامش بعدها بر زبان مریدان افتاد)، وجود خارجی نداشته است؛ گفتنی است حتی پیروان مکتب کُبری (از مجدالدین بغدادی و نجم رازی تا علاءالدوله سمنانی) یادی یا نقلی یا استنادی بدان نداشته‏اند.

2ـ8 احتمال چندمرحله‏ای‏بودن نگارش تفسیر و املای آن بر شاگردان

به نظر می‏رسد که نسخة 37 با توجه به تاریخ کتابت آن، باید رونویسی از نخستین نگارش‏های نجم‏الدین در تفسیر خود باشد. نجم‏الدین در این مرحله از نگارش تفسیر، بسیار وابسته به الکشف و البیان ثعلبی است و از همان ابتدای مقدمه با ذکر منبع، نقل‏قول‏های بسیاری دارد. در بخش فاتحة ‏الکتاب نیز عمدۀ روایت‏ها و منقولات او با ذکر مأخذ، از ثعلبی است (گاهی دو و سه صفحه). هرچه از اوایل تفسیر پیشتر می‏رویم، این وابستگی کمتر، و تأویلات شخصی او بیشتر می‏شود؛ ازاین‏روست که نسخة 37 با سایر نسخ در بخش فاتحة ‏الکتاب بسیار متفاوت و مفصل‏تر است؛ اما از سورۀ بقره به بعد، عموم نسخه‏ها با اختلاف کمتری به هم نزدیک‏اند. نسخة 37 را شاید بتوان رونویسی از نسخة مناسب اِملا در مجالس تفسیری و به‏نوعی نسخۀ خام و شبیه به مسوّدۀ مؤلف دانست.

در بخش مربوط به فاتحة ‏الکتاب، معمولاً بعد از نقل‏قولی مفصل، مؤلف با تعبیر «قلتُ» سخنان خود را شروع می‏کند و بدین ‏وسیله مرز گفتار خود را با ثعلبی مشخص کرده است. از سورۀ بقره تا پایان نسخه (آیۀ 252 بقره)، در ابتدای هر آیه، معمولاً روایات مربوط‌به آن، از الکشف و البیان نقل می‏شود (با ذکر مشیخه و حفظ سلسله‏سند که به ثعلبی و ازطریق او به مبدأ سخن می‏رسد)؛ سپس با عبارت «قال الامام الربانی المصنف رضی‏الله‏عنه» تحقیق در اشارات عرفانی آیه آغاز می‏شود. مؤلف گویی تفسیر خود را ذیلی بر تفسیر ثعلبی می‏دانسته است. تعبیر «قال الامام...» کاملاً برای مشخص‏کردن گفتار ثعلبی و جداکردنش از متن تفسیر بحر الحقایق است و این تعبیر در نسخ 37 و تا پایان سورة بقره چندان تکرار می‏شود که کاتبی در برگۀ نخستِ نسخه نوشته است: «و المصنّف ـ قدس سرّه ـ یعبّر عن نفسه فی بعض المحال فی تفسیره: قال الامام الربانی المصنف رضی‏الله‏عنه و بقوله فی... قال الامام الربانی المصنف رضی‏الله‏عنه. م.» و در ذیل آن آمده است: «هذه التعبیرات مِن کاتب الکتاب لا مِن حضره الشیخ المصنّف. تجاوز الله عمّن زعَم هکذا. عاصم».

تکرار این شیوه (جداسازی مطلب نجم رازی از ثعلبی با تعبیر قال الامام الربانی...) تنها در این نسخه دیده می‏شود و در هیچ‏یک از نسخه‏های دیگر دیده نمی‏شود؛ حتی در نسخة کتابخانة فاتح به شمارة 231 که زمان کتابتش 693 است و از نسخة 37 چندان دور نیست.

تکرار عبارت دعایی «رضی‏الله‏عنه»، در این نسخه و با فرض اینکه زمان کتابتش 647 تا 650 ق. بوده و بالطبع در زمان حیات مؤلف کتابت شده است، پرسش‏هایی فراروی هر محقق ایجاد می‏کند؛ به‏ویژه با توجه به اینکه معمولاً طبق سنت کاتبان، چنین دعایی برای متوفّیان به کار می‏رفته است. پاسخ بدوی به این پرسش، جایگاه اصلی این عبارت در قرآن کریم است که در حقّ زندگان به کار رفته و دیگر، شواهدی اندک که این سنّت خرق شده است؛ برای نمونه دربارۀ صحیفة سجادیه، این اتفاق افتاده و کاتب نسخۀ صحیفه که شاگرد الطخیری بوده است، در زمان حیات استاد، دربارة او از جملۀ دعایی «رضی‏الله‏عنه» بهره می‏گیرد. «فإنّ عبارة "رضی‏الله‏عنه" لیس بمعنی وفاته فی ذلک التاریخ؛ و الکاتب هو تلمیذ الطخیری و إنّ ما یقصده من کلا التعبیرین هو تبجیل أستاذه و احترامه بالتأیید و الترضی» (شیخ نصیر کاشف الغطا، سردبیر مجله تراثنا).

همچنین قرینه‏ای بر اینکه یادداشت پایان نسخه، چندان متأخر از زمان مندرج بر نسخه نیست، ذکر نام داوود بن شهملک اللیری و محیی‏الدّین مُحَمَّد شاه الغزّالیّ، در میان این یادداشت‏هاست که در همة تذکره‏های مربوط‏به نجم رازی در میان شاگردان او مطرح‏اند و بیانگر این است که در مجالس تفسیریِ نجم نیز حضور داشته‏اند.

2ـ9 ولادت و وفات نجم رازی

اگر تاکنون دربارة تاریخ ولادت نجم دایه، لازم بود قدیمی‏ترین روایت را از شمس‏الدین ذَهبَی بخوانیم و با تردید بپذیریم، اینک براساس این مقدمه می‏توان به‏قطع گفت که او متولد سال 572 ق. بوده است؛ زیرا خود می‏نویسد: «... الی اَوان رحلتی الی الاسفار و ترک الاوطان مُنجذباً بجذبات الحقّ مُتشهرا فی طلب هذا الحدیث عن ساق الصدق و ذلک فی اواخر سنة تسع و تسعین و خمسمائه، و کنتُ فی سنین سبعه و عشرین و انّی خرجتُ من بلدتی الریّ و...» (... و این وضعیت تا آغاز سفرهایم و ترک وطن ادامه داشت؛ سفرهایی که با تمام وجود و خالصانه برای درک جذبه‏های حق و دریافت حدیث حقیقت بود. این سفرها برای من در اواخر سال پانصد و نود و نه هجری رخ داد که در بیست و هفت سالگی بودم، بدینگونه که از شهر خودم ری خارج شدم و...)؛ یعنی به‏تصریح خود در سال 599 ق. بیست‏و‏هفت‏ساله بوده است.

دربارة سال وفات مؤلّف نیز پیشتر نظری داده‏ام (موحّدی، 1381: 43‑44) و به‏زعم خود، سال وفات نجم رازی را نه 654 که 656 هجری ترجیح داده‏ام. از میان متون تراجم و تاریخ‏هایی که ما را در زمینة شناخت نجم‏الدین یارى مى‏رسانند، بى‏شک باید از تاریخ الاسلام ذَهَبى (673‑748 ق.) یاد کرد. او برخى از مریدان و شاگردانِ نجم‏الدین رازى را معرفى کرده است (ذهبی، 1989، ج 48: 167). همچنین باید دانست که مطالب صَفَدى در الوافى بالوفیات با کمى اختصار از تاریخ الاسلام ذَهَبى نقل شده است (الصفدی، 1401، ج 17: 579)؛ بنابراین دربارة شیخ نجم‏الدین، اَخبار شایعى در اختیار نداریم و بیشتر اَخبار موجود، به خبر واحد می‏انجامد. خوب است بدانیم که گفتۀ شمس‏الدین ذهبى در تاریخ الاسلام دربارۀ نجم‏الدین دایه نیز متکى به دو تن از استادان خود است که یکى از آنها از شاگردان شیخ نجم‏الدین دایه بوده است. این دو رجالىِ معروف عبارت‏اند از: ابوالعلاء فَرَضى بخارىِ کلابادى؛ شرف‏الدین دمیاطى.

بیشتر تذکره‏نویسان و مورخان از قرن هشتم به این‏سو، سال وفات نجم دایه را 654 ق. ذکر کرده‏اند؛ اما همانگونه که در ابتداى این مقال آمد، عمدة این سخنان به یکى‏دو مأخذ می‏انجامد که قدیمى‏ترین آنها گویا تاریخ الاسلام ذهبى است. او دربارة سال وفاتِ نجم‏الدین رازى مى‏نویسد: «و توفّى ببغداد فی سادس شوال سنة اربعَ و خمس و ستمائه و دُفن بالشونیزیه.»؛ اما ذَهبى ادامه مى‏دهد که دربارة تاریخ فوت نجم رازى، استادش یعنى ابوالعلاء فَرَضى (644‑700 ق.) به بیش از سال 654 ق. اعتقاد داشته است و همچنین شرف‏الدین دمیاطى (630‑705 ق.) از اصحاب حدیث شیخ نجم‏الدین رازى، سال وفات او را ابتداى سال 656 ق. دانسته و این تاریخ را نه شفاهی که کتبی به ثبت رسانده است (ذهبی، 1989، ج 48: 167).

به ‏نظر مى‏رسد که نباید از کنار گفتارِ این دو استادِ ذهبى به‏آسانى گذشت. به‏ویژه آنکه ذهبى خود دربارة قدرت حفظ و دقّت نقل هر دو استاد در تذکرة الحفّاظ خود سخن گفته است (همان، 1419، ج 4: 179)؛ نیز اینکه این دو بزرگوار دست‏کم پنجاه سال نسبت‏به ذهبى به روزگارِ نجم‏الدین دایه نزدیک‏تر بوده‏اند و با توجه به سفرهایى که داشته‏اند ـ در روزگار حیات و حضور نجم‏الدین رازى در بغداد، به این شهر سفر کرده‏اند (دمیاطى دو مرتبه و هربار مدتى نه‏چندان کوتاه، به بغداد سفر کرده است) ـ اهمیت گفتارشان بیشتر جلوه مى‏‏کند. البته گفتة فَرَضى خود گواه و مؤیدى بر گفتة دمیاطى است. فَرَضى مى‏گوید: رازى پس از سالِ 654 ق. فوت کرده و دمیاطى به‏طور مشخص سال 656 ق. را ذکر مى‏کند. متن عبارت چنین است: «َانبانى باَکثر هذا الفَرضىُّ و امّا الدمیاطى فقال: تُوفّى فی اّول عام ستة و خمسین، فیحَّرر هذا» (ذهبی، 1989، ج 48: 167).

به نظر مى‏رسد شمس‏الدین ذَهَبى نیز خواسته است تا میان این دو تاریخ، تاریخ بی‌شبهه را حفظ کند و به کمترین احتمالات بسنده کند. آنچه احتمال پذیرش سال 656 ق. را به واقعیت نزدیک‏تر مى‏کند و تقویت مى‏بخشد، ذکر نامِ منارات السائرین و نقل مطالبى از آن در اواخر کتاب بحر الحقائق رازى است. تاریخ تقریبىِ کتابِ منارات آنگونه که در مقدمۀ آن آمده است، باید میان سال‏هاى 651 تا 653 ق. بوده باشد و چون حجم کتاب بحر الحقائق و المعانى بیش از سه‏برابر منارات السائرین است، بعید مى‏نماید که دایه چنین کتاب حجیمى را تا سال 654 ق. (سال مشهورِ وفات وى) تألیف کرده باشد؛ با علم به اینکه دایه تفسیر بحر الحقائق را از ابتدای فاتحة الکتاب تا سورة الذاریات، خود آغاز کرده است؛ بنابراین باید به گفتة شرف‏الدین دمیاطى متمایل شد که سال وفات دایه را 656 ق. مى‏داند. جالب است بدانیم که حاجى خلیفه هنگام معرفى شیخ نجم‏الدین دایه در دو موضع (در معرفى کتاب بحر الحقائق و نیز منارات السائرین) سال وفات او را خالى گذاشته و ذکر نمى‏کند (حاجی خلیفه، 1992، ج 2: 1823).

2ـ10 تحریری نخست از تفسیر

می‏توان حدس زد که نسخۀ 37 حسنی‌پاشا از نخستین نگارش‏های تفسیر بحر الحقایق بوده است که برپایة مقدمۀ آن، در سال 635 ق. یعنی در شصت‏وسه‏سالگی مؤلّف، تألیفِ آن آغاز شده و کتابت بخش‏هایی از آن، میان سال‌های 647 تا 650 هجری به انجام رسیده است؛ زیرا در مقدمه می‏نویسد: «... فما بقی الآن منهم الا الّسواد؛ لا اعرف احدا بقی الیوم و هو یستاهل التسلیک بشرایطه و یصلح الاقتداء فی هذا الشان الا ما شاء الله و نحن فی سنة خمس و ثلاثین و ستّماه، ففی مدّة ست و ثلاثین سنة مِن سنی رحلتی: تغیّرت البلاد ومَن علیها و وجهُ الارض مغبّر قبیحُ...» (و کسی از آن مشایخ امروز باقی نمانده است که شایسته باشد طبق شرایط خاص راهنمای سلوک گردد و و در شأنی باشد که بتوان بدو اقتدا کرد؛ مگر آنچه خدا بخواهد. این درحالی است که ما اینک در سال ششصد و سی و پنج هستیم. در مدت سی و شش سال از دوران سفرم: همۀ بلاد و ساکنانش تغییر کرده‏اند و چهرۀ زمین غبارآلود و زشت شده است).

مفسّر ما در این مرحله نکات عرفانی و اشاری خود را مانند ذیلی بر تفسیر الکشف و البیان ثعلبی می‏دانسته و عبارات خود را با تعبیر «قُلتُ» بعد از منقولات ثعلبی می‏آورده است؛ ولی در مرحلۀ بعد، شاگردان و مریدان و البته کاتبان و مستنسخان، بخش «قلت» را با تعبیر «قال الامام الربانی...» یا «قال المصنف...» از قبلش جدا کرده‏اند. این شیوه از تفسیر تنها در سورة فاتحه و بقره اعمال شده است و در سوره‏های بعد نشانی از تکرار «قال الامام الربانی» یا «المصنّف» نمی‏بینیم؛ زیرا نقل‏قول‏ها از ثعلبی هم کم و کمتر می‏شود؛ مؤید این احتمال این است که در هیچ‏یک از هجده نسخۀ دیگر از بحر الحقایق که سورة بقره را هم شامل‏اند، این اندازه از منقولات ثعلبی دیده نمی‏شود. دربارة این تغییرِ شیوه چند احتمال می‏توان داد: مفسر ما شاید متوجه حجم بسیار منقولات از ثعلبی شده و تصمیم گرفته است کتاب تفسیری خود را از زیر سایۀ الکشف و البیان درآورد و به آن استقلالی ببخشد و از ابتدای سورۀ آل‏عمران، دیگر از منقولات ثعلبی دست برداشته است. این احتمال هم هست که نجم رازی از نسخۀ تفسیر ثعلبی تنها بخش مربوط‏به فاتحه و بقره را همراه داشته است.

 

3ـ نتیجه‏گیری

در این مقاله که تجزیه و تحلیلی بر مبنای نسخة شمارة 37 از کتابخانة حسن حسنی‌پاشاست، پس از معرفی و ارائۀ گزارشی از مقدمۀ نسخه، این نتایج به دست آمد:

  1. دربارۀ استادان طریقت نجم دایه به ‏تصریح خود او، با این ترتیب آگاهی می‌یابیم: 1) شیخ مجدالدین بغدادی؛ 2) نجم‏الدین کبری؛ 3) تاج‏الدین اُشنهی؛ 4) شهاب‏الدین سهروردی.
  2. از مقدمة نجم رازی بر تفسیرش می‏توان پی‏برد که تاج‏الدین اُشنهی به روزگار شیخی، در ری و همدان و دهستان (اطراف شاهرود امروزی) زیسته و تدریس کرده است و اجازات متعددی به مریدان و شاگردان خود بخشیده و به ادّعای نجم رازی در همدان به سال 620 ق. وفات یافته است.
  3. برخلاف تصور اولیه، ارتباط نجم دایه با سهروردی، یکباره و کوتاه نبوده است؛ بلکه در سال‏های متمادی به خدمت سهروردی رسیده و چندین‏بار حلقۀ ارادت و اجازه‏های خود را تمدید کرده است؛ زیرا می‏گوید: «پس از آن نیز هنگام مراجعت از خوارزم و خراسان، به سال شش‏صد و چهارده در ری به خدمتش مشرف شدم و مرا به اجازۀ تذکیر و اِجلاس خلوت مفتخر ساخت و پس از آن نیز بارها و بارها سعادت خدمت‏رسی محضرش را در اربل و موصل و روم و بغداد داشتم که آخرین مرتبۀ سعادت‏یابیِ خدمتش در بغداد بود.»
  4. در متن این مقدمه نیز بااینکه به بسیاری از وقایع تاریخی زندگانی خود تصریح یا اشاره دارد و چندین‏بار از وضع زمانه گلایه می‏کند، دربارة از دست دادن خانواده و... که تنها در پرداخت اولیۀ مرصاد (نسخة درویشانۀ 618 ق.) تصوّر کرده بود، ذکری به میان نمی‏آورد. ضمن اینکه بر حضورش در همدان به هنگام یورش مغولان به ری صحّه می‏نهد.
  5. براساس این شرح‏حال در مقدمۀ تفسیر، پیداست که پس از استیلای مغول نیز بارها به ایران آمده و احتمالاً در خوزستان و به‏ویژه در شوشتر اقامت داشته است.
  6. نجم رازی آنگاه که از پیشینۀ تفسیرهای عرفانی سخن می‏گوید و حق سلّمی و قشیری و غزّالی را می‏گذارد و نیز از حقّی یاد می‏کند که امثال حارث محاسبی و ابوطالب مکّی بر این سه بزرگ داشته‏اند، هیچ سخنی از مباحث تفسیری نجم‏الدین کبری به میان نمی‏آورد.
  7. قرینه‏ای بر اینکه یادداشت پایان نسخه، چندان متأخر از زمان مندرج بر نسخه نیست، ذکر نام داوود بن شهملک اللیری و محیی‏الدّین مُحَمَّد شاه الغزّالی، در میان این یادداشت‏هاست. این اسم‏ها در همة تذکر‏ه‏های مربوط‏به نجم رازی در میان شاگردان او مطرح بوده و بیانگر این است که در مجالس تفسیری نجم نیز حضور داشته‏اند.
  8. این احتمال مطرح است که این نسخه رونویسی از نخستین نگارش یا املای نجم‏الدین در تفسیر خود باشد. نجم‏الدین در این مرحله از نگارش تفسیر، بسیار وابسته به الکشف و البیان ثعلبی است و از همان ابتدای مقدمه با ذکر منبع، جملات بسیاری از ثعلبی نقل‏قول دارد.
  9. براساس این مقدمه می‏توان به‏قطع گفت که او متولد سال 572 ق. بوده است؛ زیرا می‏نویسد: «... الی اَوان رحلتی الی الاسفار و ترک الاوطان مُنجذباً بجذبات الحقّ مُتشهراً فی طلب هذا الحدیث عن ساق الصدق و ذلک فی اواخر سنة تسع و تسعین و خمسمائه، و کنتُ فی سنین سبعه و عشرین و انّی خرجتُ من بلدتی الریّ و...».
  10. از تفصیلی که در این نسخه می‏بینیم، می‏توان حدس زد که مولّف در این مرحله، نکات عرفانی و اشاری خود را مانند ذیلی بر تفسیر الکشف و البیان ثعلبی می‏دانسته و عبارات خود را با تعبیر «قُلتُ» بعد از منقولات ثعلبی می‏آورده است؛ ولی در مرحلۀ بعد شاگردان و مریدان و البته کاتبان و مستنسخان، بخش «قلتُ» را با تعبیر «قال الامام الربانی...» یا «قال المصنف...» از ماقبلش جدا کرده‏اند. این شیوه از تفسیر تنها در سورۀ فاتحه و بقره اعمال شده و در سوره‏های بعد نشانی از تکرار «قال الامام الربانی» یا «المصنّف» نمی‏بینیم؛ زیرا نقل‏قول‏ها از ثعلبی نیز کم و کمتر شده است.
آتش، سلیمان (1381). مکتب تفاسیر اشاری، ترجمة توفیق سبحانی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
آقاجانی، مهرابی (1398). «بنیان دهستان و مکان‏یابی آن براساس متون تاریخی»، پژوهش‏های تاریخی ایران و اسلام، دورة 13، شمارة 25، 29‑46.
افتخارزاده، محمودرضا (1390). ترجمة کتاب منارات السائرین، تهران: جامی.
ثعلبی، احمد بن محمد (1422). الکشف و البیان فی تفسیر القرآن المعروف به تفسیر الثعلبی، تحقیق ابن‏عاشور، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
حاجى خلیفه (1992). کشف الظنون، ج 2، بیروت: دارالکتب العلمیه.
حسین متقی (1393). کتابشناسی فهارس دست‏نویس‏های اسلامی کتابخانه‏های جهان، قم: کتابخانة آیت‏الله العظمی مرعشی.
دشتی، علی (1352). پردة پندار، تهران: جاودان، چاپ دوم.
دشتی، علی (1354). در دیار صوفیان، تهران: جاودان، چاپ دوم.
ذهبی، شمس‏الدین (1989). تاریخ‏الاسلام، ج 48، بیروت: دارالکتاب العربی.
ریاحی، محمدامین (1383). گزیدة مرصاد العباد، تهران: علمی.
شفیعی‏کدکنی، محمدرضا (1384). دفتر روشنایی (از میراث عرفانی بایزید بسطامی)، تهران: سخن.
صدیق، کیانوش (1367). «اشنهی»، دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی، ج 9، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران: مرکز نشر دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی.
شمس‏الدین ذهبى (1419). تذکرة الحفاظ، ج 4، لبنان: دارالکتب العلمیة بیروت.
صفا، ذبیح‏الله (1366). تاریخ ادبیات ایران، ج 3، تهران: نشر فردوس.
صفدى، خلیل بن ایبک (1401). الوافی بالوفیات، 22 جلد، بیروت: دار النشر.
کسروی، احمد (1378). در پیرامون تاریخ، تهران: فردوس، چاپ سوم.
مایل‌هروی، نجیب (1368). مجموعه آثار تاج‏الدین اشنوی، تهران: طهوری.
متقی، حسین (1393). کتابشناسی فهارس دست‏نویس‏های اسلامی کتابخانه‏های جهان، قم: کتابخانة آیت‌الله العظمی مرعشی.
موحّدی، محمدرضا (1381). آن سوی آینه (درآمدی بر تفسیر عرفانی شیخ نجم‏الدین رازی)، تهران: نشر آن.
نجم رازی، عبدالله بن محمد (1373). مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد، به اهتمام دکتر محمدامین ریاحی، تهران: علمی و فرهنگی.
نجم رازی، عبدالله بن محمد، بحرالحقائق، نسخة 37 حسن حُسنی پاشا، ب 5.
نجم رازی، عبدالله بن محمد (1392). بحر الحقائق و المعانی فی تفسیر سبع المثانی، مقدمه و تحقیق: محمدرضا موحّدی، تهران: مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
نجم رازی، عبدالله بن محمد (1367). رسالة عقل و عشق، مقدمة استاد مجتبى مینوى، تهران: علمى و فرهنگى، چاپ سوم.
نجم رازی، عبدالله بن محمد (1352). مرموزات اسدى در مزمورات داوودى، با مقدمة دکتر محمدرضا شفیعى‏کدکنى، تهران: مؤسسة مطالعات اسلامى دانشگاه مک‏گیل شعبة تهران.