نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه تهران، تهران، ایران
2 استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه محقق اردبیلی، اردبیل ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Masnavi is full of psychological concepts that indicate Rumi’s careful and continuous thoughts, as well as his consideration of the different dimensions of the human spirit. The present research studied Masnavi from the perspective of the first principle of the psychological approach of Acceptance and Commitment Therapy (ACT) through an analytical-comparative method. Rumi and the ACT theoreticians both believe that facing life suffering is inevitable for mankind and it must be thus accepted. In this way, humans can move towards spiritual and psychological developments. Both views use allegory to convince the audience. Rumi uses such concepts as destiny and naturalness of suffering in life to prepare the audience for acceptance. In this research, the two concepts of repentance in Islamic thought and acceptance in the ACT approach were comparatively studied. The difference in these two views stems in their ultimate goals. The main goal of ACT is to provide a satisfying material life and individual growth, but Rumi’s mystical view, which has been focused on pleasing God and reaching an eternal life in the other world, is more general. However, both views move in the same direction and pay attention to the human spirit, growth, and excellence. Considering the religious and mystical backgrounds of Iranian people, the ACT psychotherapists in Iran can well benefit from Masnavi as a Persian literary heritage.
کلیدواژهها [English]
1ـ مقدمه
دیدگاه عرفانی مولوی به جهان و انسان دربردارندة نکتههای ظریف است که نشاندهندة دقت این عارف در روح و روان آدمی است. مولانا بر نبض جهندة روح نوع بشر دست نهاده و طبیبوار رمز زردرویی و بیماریاش را شرح داده است. موشکافانه خُلقیات، افکار و اعمال انسان را تحلیل میکند و مانند روانشناسی است که پس از سالها کار با مراجعین مختلف و سرُوکار داشتن با پیچیدگیهای ضمیر انسانهای متفاوت، دیدگاه و روش درمانی خاص خود را یافته است. «شگفت نیست که مولوی، کسی که دهها سال سیر درون کرده است، حیثیاتی از روان انسان را کشف کرده باشد که با موازین دانش روانشناسی انطباق یابد» (امیرضیایی، 1387). مولوی قرنها پیش و با روشی منحصربهفرد، بسیاری از شیوهها و روشهای رواندرمانی مطرح و شناختهشدة امروزی را در مثنوی به کار برده است (نصر اصفهانی، 1393: 145). تا امروز برخی از ایدهها و نظریات مطرح در روانشناسی در اشعار او بررسی نشده است.
نظریة بررسیشده در این پژوهش، نظریة درمان پذیرش و تعهد است. «درمان پذیرش و تعهد رویکردی فرایندمدار است که بهعنوان یکی از رواندرمانیهای موج سوم روانشناسی شناخته میشود. در این رویکرد برخلاف شناختدرمانی سنتی، محتوای افکار و باورهای بیماران مورد ارزیابی قرار نمیگیرد؛ درعوض به فرایندهای شکلگیری آسیب روانی در بافت و زمینة مشکل توجه میشود» (Hayes et al, 2006). مسئلة این پژوهش یافتن همخوانیها میان نظریة پذیرش و تعهد و مثنوی و نیز تحلیل ابیات مرتبط است؛ نیز بررسی این نکته که مولوی در مثنوی تا چه اندازه پذیرش وجود رنج و درد را در زندگیِ انسان مایة آرامش و رشد او میداند.
1ـ1 پیشینة پژوهش
در سالهای اخیر پژوهش دربارة بررسی نظریة پذیرش و تعهد افزایش یافته و اغلب آنها پژوهشهای میدانی است و همگی بهاتفاق بر اثربخشی این شیوة درمانی در موضوعات مختلف تأکید دارند. بعضی از پژوهشهای میانرشتهایِ (ادبیات ـ روانشناسی) انجامشده در این زمینه عبارت است از:
علی عربیان (1385) در کتاب گنج روان، به تحلیل و تفسیر اندیشة مولوی از منظر روانشناسی پرداخته است. از دیدگاه او مثنوی گنجی برای روان انسان است. ایشان در هر بخش از کتاب پس از شرح مختصر ابیات و داستانهای مثنوی، به تحلیل بعضی از نمادها و رمزها در تمثیلهای مثنوی پرداخته و نگاهها و برداشتهای تازهای از منظر علم روانشناسی به آن افزوده است؛ برای مثال از نظریات مربوط به خودآگاه و ناخودآگاه و طرحوارهها بهره برده است.
منتظر و همکاران (1395) در تحقیقی با عنوان «غنیسازی روش درمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد با استفاده از آموزههای اسلامی و عرفانی» به روش توصیفی و تحلیلی با گردآوری اطلاعات از قرآن کریم به بررسی روایات و منابع عرفانی و روانشناسی براساس رویکرد پذیرش و تعهد پرداختهاند. نتیجة پژوهش بیانگر آن است که کاربرد روش اکت به همراه آموزههای دینی و عرفانی کاملتر و مؤثرتر است.
سعید بزرگبیگدلی و همکارانش (1388) در مقالة «بررسی و تحلیل درد و رنجهای بشری در اندیشة مولوی»، با روش هرمنوتیک، ساحتهای اندیشة مولانا را دربارة ماهیّت و قواعد و شناخت درد و رنج و دلایل و عوامل آن بررسی و تحلیل کردهاند و با علوم روانشناسی، زیباییشناسی و انسانشناسی کوشیدهاند رویکردهای مهم درمانی مولوی به درد و رنج را در قالب پنج رویکرد رفتاری ـ شناختی، ارتباط مؤثر، معنادهی، تصویری ـ تمثیلی و عشقدرمانی نشان دهند.
پژوهشهای ذکرشده نشان میدهد که بین عرفان و نظریههای روانشناسی، ارتباط تنگاتنگی وجود دارد؛ با اینحال هیچکدام به بررسی ارتباطِ میان رویکرد پذیرش و تعهد با مثنوی نپرداخته است؛ ازاینرو در این پژوهش سعی شده است بهطور متمرکز به مطالعه و تحلیل روانشناختی مثنوی معنوی براساس اصول رویکرد پذیرش و تعهد پرداخته شود.
1ـ2 روش پژوهش
این پژوهش جزو مطالعات بنیادی ـ نظری طبقهبندی میشود؛ بر این اساس به مطالعة اسنادی، کتابخانهای و بررسی متون دربارة اهداف تحقیق پرداخته شده است؛ نیز براساس ماهیّت و روش، این پژوهش جزو پژوهشهای تحلیلی ـ تطبیقی است. برای دستیابی به این منظور، هر شش دفتر مثنوی معنوی بررسی شد. بهسبب گستردگی حوزة اصول رویکرد پذیرش و تعهد، این پژوهش تنها با استفاده از اصل اول این رویکرد، یعنی اصل پذیرش، به تحلیل مثنوی پرداخته است.
1ـ3 مبانی نظری
استیون س. هیز و همکارانش برای تبیین آثار آشکار زبان بر شناخت انسان، نظریة چارچوب ارتباطی (Hayes, 1989) و فاصلة فراگیر را مطرح کردند که هماکنون درمان مبتنی بر تعهد و پایبندی نامیده میشود. درمان پذیرش و تعهد (بهاختصار اکت، به معنای اقدام و عمل) از درمانهای موج سوم روانشناسی است. «هدف درمان پذیرش و تعهد (ACT) ایجاد یک زندگی غنی و پرمعنا درحالی است که فردْ رنج ناگزیر موجود در آن را میپذیرد» (هریس، 1393: 12). به گفتة استیون هیز همة ما به انعطافپذیری روانشناختی بیشتری نیاز داریم (فلکسمن و همکاران، 1394: 9). نکتة اصلی اکت این است که بخش توجهبرانگیزی از پریشانی روانشناختی، جزو بهنجارِ تجربة انسانی است. این اصل در تضاد با دیدگاه غالب در روانشناسی بالینی و روانپزشکی است.
یکی از مفاهیم کلیدی این پژوهش، «اجتناب تجربهای» است. «اجتناب تجربهای یکی از ویژگیهای مهم انعطافناپذیری روانشناختی است که بهطور روزافزون، عامل خطرسازی برای عملکرد انسان، در حالت کلی آن، تلقی میشود» (همان: 14). اجتناب تجربهای به معنای تلاش برای پرهیز از افکار، احساسات، خاطرات و سایر تجارب ناآشکار، اما ناخوشایند است که ممکن است برای مدت کوتاهی تسکیندهنده باشد؛ اما مشکلات و پریشانی را در درازمدت وخیمتر میکند. اگر رنج و پریشانی بخشی از زندگی بهنجار انسان است که دوری از آن غالباً ممکن نیست و اگر اجتنابِ تجربهای باعث کاهش کیفیت زندگی میشود، هدف اکت، که پذیرش رنج و اجتنابنکردن از تجربههای زندگی است، میتواند راهحل مناسبی باشد (همان: 21‑24).
اصول ششگانة اکت شامل پذیرش، ناهمآمیزی شناختی، بافتار انگاشتن خویشتن، ارتباط با لحظة اکنون، روشنسازی ارزشها و اقدام متعهدانه است (همان: 37). با توجه به اینکه در این پژوهش به بررسی اصل اول (پذیرش) در مثنوی پرداخته خواهد شد، در ادامه، این اصل بهطور دقیقتر بررسی و تحلیل میشود.
پذیرش مفهومی است که معمولاً از آن سوءبرداشت میشود. پذیرش به این معنا نیست که شخص تجربیات و شرایط کنونیاش را دوست داشته باشد یا بخواهد. برعکس، پذیرش یعنی تمایل به اینکه آنچه شخص تجربه میکند، به گفتة هیز «تجربهای کامل و بدون دفاع باشد» (باخ و مورگان، 1393: 21).
واژة پذیرش معانی ضمنی بسیاری به ذهن متبادر میکند: تسلیم، ایستادگر توانفرسا، سوختن و ساختن، به خود متکیبودن و غیره. برای پرهیز از این مفاهیم اغلب از اصطلاح «تمایل» استفاده میشود. پذیرش در اکت به معنی خواستن هیجانات و تجارب آزارنده، تحمل صرفِ آنها و از خود استقامت نشاندادن نیست؛ بلکه تمایل به تجربة رویدادهای ناخوشایند است؛ بنابراین پذیرش یا تمایل قطب مخالف اجتنابِ تجربهای، یکی از عناصر اصلی انعطافناپذیری روانشناختی است (فلکسمن و همکاران، 1394: 38).
گاه برای حرکت در یک مسیر مهم، رویارویی با درد و پریشانی روانشناختی اجتنابناپذیر است. بدون تمایل به تجربة این درد، دستیابی به چیزهای ارزشمند در این مسیر میسر نخواهد بود (Hayes et al, 1999).
پژوهشها ثابت کرده است که وقتی احساسی در شما وجود دارد و شما افکار مربوط به آن احساس را سرکوب میکنید، همان احساس موجب تحریک و فراخوانی آن افکار میشود. همچنین راهکارهای سرکوبکننده نیز آن فکر و آن احساس را تحریک و فراخوانی میکنند (ونزالف و وگنر، 2000).
اکت بر این موضوع اذعان دارد که «هر واژه حجم عظیمی محتوا با خود حمل میکند؛ ولی نهایت استفاده را از جنبههای کنشورانة زبان میکند. تمثیلها جایگاه خاصی در اکت دارند» (فلکسمن و همکاران، 1393: 10). استفاده از تمثیل برای ملموس و عینیکردن مباحث و اقناع مخاطب یکی از روشهای مولوی است که در ادبیات و بهویژه عرفان کاربرد و قدرت متقاعدسازی بسیاری دارد. «غالباً نمیتوانیم رفتارهای پنهان (مانند تفکر، تخیل، تصورات) را مشاهده کنیم؛ ولی در قصه میتوانیم رفتارهای پنهان را بازسازی کنیم و از این جهت قصه نفوذی عمیق دارد و درمان مبتنی بر آن نیز عمیقتر خواهد بود؛ ولی باید طی همراهی با قصهها به قصة خویش نزدیک شد یا به آن پیبرد. با توجه به جنبههای درمانی، شناختی و شناختشناسی که در مثنوی وجود دارد، گاهی باید مثنوی را با رویکرد روانشناسی بهویژه رویکردشناختی مورد توجه قرار داد» (عربیان، 1385: 42‑43).
هدف عارفانْ خودشناسی و خودشکوفایی انسانی و الهی افراد است و مولانا نیز در همة آثارش، بهویژه در مثنوی، هدفی بهجز ایجاد این خودشکوفایی ندارد؛ بنابراین میتوان گفت کارکرد رواندرمانی عارفانه در مثنوی حضوری ملموس دارد تا بدین وسیله رنجهای درون آدمی تسکین یابد (نصر اصفهانی، 1393: 165).
2ـ بحث و بررسی
درمانگران قصد دارند رنج بشر را کاهش دهند و برای دستیابی به این هدف بسیار میکوشند. مددکاران بالینی و مشاوران مذهبی تلاش میکنند تا به افراد یاری برسانند. افکار و احساسات دشوار، مشکلاتی نیستند که باید از آنها خلاص شد؛ بلکه جنبة اجتنابناپذیر زندگی است. زندگی شامل رویدادهای دردناک است (باخ و مورگان، 1393: 16). پیشفرض ما این نیست که انسان بهخودیخود شادمان است و کسب تجربهای ناموفق و ناگوار میتواند این آرامش و خوشحالی را از او بگیرد؛ بلکه از دیدگاه اکت رنج، مسئلهای کاملاً طبیعی است و انسان باید بیاموزد که چگونه با آن کنار بیاید (هیز و اسمیت، 1397: 29). این سخن دکتر هیز با همان دقت و ظرافت در سخن مولوی چنین آمده است:
چونک کلیات را رنج است و درد |
|
جزو ایشان چون نباشد روی زرد |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 63) |
در نظر مولوی نیز درد و رنج، طبیعی و جزو ذات جهان است. مولوی میگوید: هم انسان و هم کل ارکان طبیعت و وجود، متحمل رنج هستند؛ پس بیهوده خواهد بود اگر انتظار داشته باشیم انسان ـ جزئی کوچک از این کلیت بیمنتها ـ از رنج، به دور باشد. همة اجزای هستی در مسیر تکامل، متحمل سختی و رنجاند (رک. مولوی، 1362، د 1: 145). نظرگاه قرآن کریم نیز چنین است: «لقد خلقنا الإنسان فی کبد» (البلد: 4) و انسان را از پس این رنج ناگزیر، نوید میدهد که «یا أیها الإنسان إنّک کادح إلی ربک کدحاً فملاقیه» (الانشقاق: 6). مولوی مرتبة درد را فراتر از ملالت قرار میدهد و ضمن ایجاد تمایز بین آنها، نشان میدهد که درد نزد او جایگاه رفیعی دارد و انسان در پرتو آن، وسعت وجودی مییابد و به رنجها و ناراحتیهای روحی و روانی خود غالب میشود (بزرگبیگدلی و همکاران، 1388: 4). ارزشمند انگاشتن رنج بهسبب آنکه عنصر تعالیدهندة انسان است، در کلام حضرت علی (ع) نیز نمود یافته است. حضرت در یکی از نامههای خود که به عثمان بن حنیف، فرماندار بصره، نوشتهاند، اشاره میکنند که در ناز و نعمت زیستن و از سختیها دوریگزیدن، موجب ضعف و ناتوانی میشود و برعکس، زندگی در شرایط دشوار و ناهموار، آدمی را نیرومند و چابک، و جوهر هستی او را آبدیده و توانا میکند. «اِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّیَّةَ اَصْلَبُ عُوداً، وَ الرَّوائِعَ الْخَضِرَةَ اَرَقُّ جُلُوداً، وَ النَّباتاتِ الْبَدَویَّةَ اَقْوى وُقُوداً، وَ اَبْطَاُ خُمُودا؛ً (بدانید درختی را که در بیابان خشک روید شاخه سختتر بود و سبزههای خوشنما را پوست نازکتر و رستنیهای صحرایی را آتش افروختهتر و خاموشی آن دیرتر» (نهجالبلاغه، 1373: نامة 45، 318).
جهان و دنیای اطراف هرکسی از نوع تفکر و نگرش او به دنیای بیرون اثر میپذیرد. د واقع دنیای بیرون هر شخصی جدا از درون او نیست و بیشتر دستاوردهای زندگی، حاصل باورها و عقاید اوست (گلیزاده و همکاران، 1395: 102). نگاه زیبا و مثبتاندیش مولوی در فقدانها هم دریافتی باریک و لطیف دارد: معنی فقدانها بهرهمندی پیش از آن فقدان است. اگر چیزی را از دست میدهیم به این معنی است که مدتی آن را داشتهایم:
هستـــــــی اندر نیستی بتوان نمود |
|
مالداران بر فقــــــــیر آرند جود |
نیستی و نقص هرجایی که خاست
|
|
آینة خوبی جمله پیشههاست |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 158) |
در عالم اضداد وجود کاستی یا شرّ اندک، سبب به ظهور رسیدن زیبایی و خیر کثیر میشود؛ پس به رنج و ریاضت اندک که سبب رسیدن به آرامش و خوشی کثیر میشود، باید رضا داد (محرمی، 1389 الف: 147).
آرزو میخواه لیک اندازه خواه |
|
برنتابد کوه را یک پر کاه |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 8) |
این بیت قدم آغازین مثنوی در اشاره به مفهوم پذیرش زندگی، بدون کموکاست با همة محدودیتها و ناتوانیهای غمافزای آن است. این تفکر را میتوان در میان ابیات مثنوی مانند نخی نامرئی ردیابی کرد. مفهوم «زندگی کن! اما واقعبین باش.» اندازهخواهبودن نیازمند و اندازهدانستن و اندازهشناختن است.
یکی از عوامل نپذیرفتن و فریبخوردن شخص، طمع است. در داستان شیر و نخجیران، تطمیع سبب میشود شیر، شیری خود را فراموش کند و از شکار دست بردارد و از همان نقطه ضربه بخورد. شیر با دیدن تصویر خود در چاه به گمان اینکه دشمنی دیده است، خود را در چاه میاندازد (رک. مولوی، د 1: 65). در این تمثیل نشناختن خود سبب هلاکت شده است. اگر خویش را نشناسی و با همة کاستیها و شرایط حاضر خود را نپذیری، با خود دشمنی کرده و خود را در رنج افکندهای:
آن تویی و آن زخم بر خود میزنی |
|
بر خود آن ساعت تو لعنت میکنی |
حمله بر خود میکنی ای سادهمرد |
|
همچو آن شیری که بر خود حمله کرد |
چون به قعر خوی خود اندر رسی |
|
پس بدان کز تو بود آن ناکسی |
شیر را در قعر پیدا شد که بود |
|
نقش او آن کش دگر کس مینمود |
ای بدیده عکس خود بر روی عم |
|
بد نه عم است آن تویی از خود مرم |
پیش چشمت داشتی شیشة کبود |
|
زان سبب عالم کبودت مینمود |
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش |
|
خویش را بد مگو مگو کس را تو بیش |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 65) |
نتیجة تمثیل شیر و نخجیران این است که خویشتن را بشناس و خود را آنگونه که هستی بپذیر؛ در غیر این صورت با خود دشمنی کردهای. اگر به کنه وجود خود دست بیابی و بدیها و خوبیهای اخلاق و وجودت را بشناسی میتوانی پیش از سقوط، پیش از زندگی در رنج و ناراحتی از دیگران و شرایط، زندگی را بیابی و در میانة حقیقت و پذیرش، زندگی کنی. همچنان که نظریة اکت بیان میکند، نپذیرفتن خود و زندگی خود و جستوجوی علل رنج در شرایط بیرونی و افراد دیگر «عکس خود بر روی عم دیدن» است. باید آن عینکِ «حقیقتننما» را از چشم دور کرد، خویش را پذیرفت و در گریز از شرایط و رنجها، علت آنها را کمتر به دیگران نسبت داد.
در تمثیل شیر و نخچیران توصیف ناهمجوشیشناختی (اصل دوم اکت) را نیز میتوان یافت. همجوشیشناختی زمانی رخ میدهد که افکار، جدی و عینی در نظر گرفته شود. گویا افکار فقط افکار نیستند؛ بلکه درست همان چیزی هستند که میگویند. این ممکن است فرد را وادار کند بهجای واکنش به رویدادهای زمان حال، به ارزیابیها و قواعد کلامی واکنش نشان دهد (باخ و مورگان، 1393: 21). از دیدگاه اکت «افکار، جدی و حقیقی در نظر گرفته میشوند؛ درحالیکه فقط فکر هستند و نه واقعیت»؛ در داستان مثنوی نیز شیر فکر میکند عکس منعکسشده در چاه، شیر دیگری است و این گزارة ذهنی خود را واقعیت تلقی میکند و بهجای واکنش به واقعیت موجود، به افکار و به «حقیقت پنداشتهشدة» ذهن خود واکنش نشان میدهد. نتیجه را اکت پیشبینی میکند: درد و رنج بیشتر.
تفاوت حضرت آدم و ابلیس در این بود که حضرت آدم خطای خود را پذیرفت. این پذیرش، او را شایستة بخشش پروردگار کرد؛ اما ابلیس نپذیرفت که خطا کرده و از فرمان سر پیچیده است؛ خطا و گناه خود را متوجه خدا کرد و به این دلیل در رنج و خذلان همیشگی افتاد (رک. مولوی، 1362، د 1: 73). مولوی از این موضوع استفاده میکند و به مخاطب خود میگوید تو نیز مانند حضرت آدمْ گذشته و خطایت را بپذیر؛ وقتی پذیرفتی در عنایت قرار میگیری و تعلیم و رشد تو آغاز میشود:
خویش مجرم دان و مجرم گو مترس |
|
تا ندزدد از تو آن استاد درس |
چون بگویی جاهلم تعلیم ده |
|
اینچنین انصاف از ناموس به |
از پدر آموز ای روشنجبین |
|
ربّنا گفت و ظلمنا پیش از این |
نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت |
|
نه لوای مکر و حیلت برفراخت |
باز آن ابلیس بحث آغاز کرد |
|
که بُدم من سرخرو کردیم زرد |
|
|
(مولوی، 1362، د 4: 694) |
مولوی با این تمثیل به نکوهش کسانی میپردازد که بهجای پذیرش خود و خطایشان، در شرایط و در دیگران بهدنبال مقصر میگردند و معتقد است: اگر جهل خود را پذیرا شوید بهدنبال تعلیم خواهید رفت؛ همانطور که حضرت آدم جهل و خطای خود را پذیرفت و از این پذیرفتاری به بخشش خداوند دست یافت؛ درواقع پذیرش بار روان فرد را سبکتر و حملپذیرتر میکند.
در ادامه به دو مفهوم «تمایل» و «اجتناب تجربهای» در اکت و ارتباط دنیای عرفانی مثنوی با این دو مفهوم پرداخته میشود. در گام بعد ارتباط ظریف مراحل توبه در سلوک عرفانی با مرحلة «پذیرش» در اکت و نیز روشهای بسترسازی ذهنی مولوی در مثنوی برای کنارآمدن با رنجهای جهان و مقولة پذیرش بررسی میشود. صبر، توکل و گامنهادن در مسیر رضا مسائل دیگری است که در ارتباط با پذیرش در مثنوی بررسی خواهد شد. سرانجام تفاوتهای رویکرد اکت و دیدگاه مولوی بحث خواهد شد.
2ـ1 تمایل
پذیرش مطرحشده در اکت، در بهترین حالت خود بهشکل تمایل تعریف میشود؛ یعنی پذیرفتن آنچه هست و حتی یک گام جلوتر، به معنی اشتیاق و تمایل به تجربة آنچه هست (فلکسمن و همکاران، 1394: 38‑40). این تمایل در عرفان مولوی در حد اعلای خود دیده میشود. حضور معشوقی آسمانی و سر نهادن بر خط فرمان او و پذیرفتن هرچه او برای آدمی تقدیر کرده است، با اشتیاقی عمیق همراه است؛ خواه رنج و درد تقدیر کرده باشد و خواه شادمانی و سرور.
با تو ما چون رز به تابستان خوشیم |
|
حکم داری هین بکش تا میکشیم |
|
|
(مولوی، 1362، د 4: 626) |
«جلوههای معشوق آنچنان فراوان و تکرارناشدنی هستند که حتی گاه متناقض به نظر میرسند. باآنکه خود معشوق بینقش است، هزاران جلوة متناقض از آن ذات بیشکل و نقش به ظهور میرسد و همین امر، عاشقان را حیران و سرگشته میکند و آنان را همواره مشتاقِ جلوههای جمال محبوب نگه میدارد» (محرمی، 1389 الف: 175).
حاکم است و یفعلالله ما یشا |
|
او ز عین درد انگیزد دوا |
|
|
(مولوی، 1362، د 2: 276) |
چنین دیدگاهی راه را بر هرگونه شکایت و اجتناب میبندد. درواقع «دیدگاه عرفانی براساس عقیدة وحدت وجود، در کل عالم «یک هست واقعی» بیشتر نمیبیند که آن هم هستی خداوند است و سایر هستها، فرع و نیازمند هستی اوست. از این دیدگاه شر در عالم، حکم عدم و نیستی دارد و هرآنچه از صنع خداوند در این عالم دیده میشود، پرتو جلال و جمال اوست که از دید عاشق، همة آنها خیر و پر از پرتو لطف و خلاقیت معشوق ازلی است» (محرمی، 1388 ب: 89).
خیر مطلق نیست زینها هیچچیز |
|
شر مطلق نیست زینها هیچچیز |
|
|
(مولوی، 1362، د 6: 1169) |
2ـ2 اجتناب تجربهای
مفهوم دیگری که در اکت مطرح میشود «اجتناب تجربهای» است. اجتناب تجربهای، اجتناب فرد از زیستن کامل زندگیاش، بهدلیل ترس از تجربة درد و رنج، است. اجتناب تجربهای نوعی نپذیرفتن و گریز از رویارویی با واقعیت است. در دیدگاه مولوی، رنج مقدس است؛ عارف برای خشنودی «شاه فرد»، خود را در دل حوادث و اتفاقات قرار میدهد و از تجربهکردن رنج بیمی ندارد و اتفاقاً تجربة چنین دردی را سبب تعالی روحی و اخلاقی میداند. نظریهپردازان اکت معتقدند: تجربة همة وقایع، احساسات و شرایطی که زندگی ایجاب میکند و پذیرش آنها، سبب افزایش انعطافپذیری روانشناختی میشود و یک انسانِ بهتر و رشدیافتهتر میسازد.
ناخوش او خوش بود در جان من |
|
جان فدای یار دلرنجان من |
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش |
|
بهر خوشنودی شاه فرد خویش |
من ز جان جان شکایت میکنم؟ |
|
من نیام شاکی، روایت میکنم |
|
|
(مولوی،1362، د 1: 87) |
مولوی خود را عاشق این «درد و رنج رشددهنده» معرفی میکند؛ زیرا تسلیم خداست؛ بر او توکل دارد و تنها چیزی که برایش اهمیت دارد، خشنودی اوست. ناخوشیای که از اوست در جان مولوی خوش است؛ درد و رنج زندگی را عاشقانه و با اشتیاق میپذیرد و حتی به استقبال آن میرود تا خشنودی خداوند را کسب و در مقابل، کمالی و قربی حاصل کند.
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد |
|
ای عجب من عاشق این هر دو ضد |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 77) |
یکیبودن قهر و لطف برای عاشق بهعلت آن است که او ناظر بر معشوق است و چون معشوق در نظر او در نهایت کمال و زیبایی است، افعال صادرشده از او نیز در نظر عاشق، زیبا جلوهگر میشود. همین رنج و درد است که سبب کمال روح و سلامت روان است. رنج نعمتی است که لباسی مبدل پوشیده است. مولوی معتقد است انسانها از رنجی که تحمل میکنند، به درگاه خداوند شکایت میبرند؛ درحالیکه رنج مانند هرسکردن درختان است که سبب رشد و زیبایی آنها میشود؛ رنج، انسان را در درگاه خداوند مقیم میکند و در رنجهاست که انسان حضور خداوند را بیشتر حس میکند.
بنده مینالد به حق از درد و نیش |
|
صد شکایت میکند از رنج خویش |
حق همیگوید که آخر رنج و درد |
|
مر تو را لابهکنان و راست کرد |
این گله زان نعمتی کن کت زند |
|
از در ما دور و مطرودت کند |
درحقیقت هر عدو داروی توست |
|
کیمیا و نافع و دلجوی توست |
|
|
(مولوی، 1362، د 4: 630) |
رنج کیمیایی است که انسان را به انسانی بهتر و متعالیتر تبدیل میکند؛ البته به شرطی که این رنج، پذیرفته شود و فرد آن را پالایندة روح و روانش بداند. بلا و رنج از معشوق سبب تطهیر و تعالی است؛ دانستن علت غایی رنج، تحمل آن را شیرین خواهد کرد.
من چه غم دارم که ویرانی بود |
|
زیر ویران گنج سلطانی بود |
غرق حق خواهد که باشد غرقتر |
|
همچو موج بحر جان زیر و زبر |
پارهکردة وسوسه باشی دلا |
|
گر طرب را بازدانی از بلا |
|
|
(همان، د 1: 86) |
عارف غم و ویرانی و مقدرات خداوند را میپذیرد؛ این غم و رنجها «نشان گنج مقصود است» (حافظ، 1377: 294)؛ هرچه رنج و غم بیشتر، رشد و تعالی بیشتر خواهد بود. مولوی حتی از این هم پیشتر میرود و معتقد است طوری باید زیست که غم و شادی را از هم بازنشناخت. اگر به غم و شادی توجه کنی یعنی دچار وسوسة هستی و جهان طبیعی هستی و این درست نیست؛ بلکه باید یکپارچه غرق معشوق باشی و بهجز او نبینی و نشناسی. مشرب عرفان بهطور کلی برپایة چنین تفکری است: «رنج بهمثابة مغز است و دوستی نسبتبه آن مانند پوست است. عاشق اگر از رنج یار استقبال کند، در دوستی خود صادق است و الّا دوستیاش پوست فاقد مغز خواهد بود» (زمانی، 1385: 378):
کی کران گیرد ز رنج دوست دوست |
|
رنج مغز و دوستی آن را چو پوست |
نه نشان دوستی شد سرخوشی |
|
در بلا و آفت و محنتکشی |
دوست همچون زر بلا چون آتش است |
|
زر خالص در دل آتش خوش است |
|
|
(مولوی، 1362، د 2: 286) |
اصولاً شادی و غم اصالت وجود ندارند؛ همانگونه که زمانی به وجود آمدند، زمانی نیز محو خواهند شد و تنها خدا باقی خواهد ماند که آفرینندة این غمها و شادیهاست.
جور و احسان رنج و شادی حادث است |
|
حادثان میرند و حقشان وارث است |
|
|
(همان، د 1: 89) |
نباید برای غمها و شادیهای گذران و در معرض زوال، نگرانی داشت و یا به زبان اکت، نباید از تجربة زیستن با تمام فراز و فرود و غم و شادی و ترس و اضطرابهایش گریخت. مولوی معتقد است توجه به اصل شادیها و بلاها میتواند تمایل انسان به زندگی و تجربة بیشتر را افزون کند؛ یعنی گذر ذهنی از یک امر فانی و اعتقاد به یک حقیقت باقی سبب میشود انسان علاوهبر پذیرش امور عالم تمایل بیشتری به شناخت و تجربة حیات داشته باشد و از درد و رنج تجربهکردن نهراسد؛ زیرا هرکدام پرده از حقیقتی برمیدارد و هیچیک بدوندلیل نیست و توجه به آنها میتواند سبب رشد و کمال شود. «عینالقضات همدانی خداوند را خالق شرّ میداند؛ اما وجود شرّ در عالم را متناقض با صفت رحمانیّت خداوند نمیداند. او عقیده دارد اعتراض بندگان بر وجود شرّ در عالم، ناشی از جهل و نقص در فهم انسان است؛ زیرا انسان نمیتواند عظمت و تناسب نظام بیکران و آفرینش احسن را دریابد؛ لذا شروع به اعتراض میکند» (محرمی، 1388 ب: 78). تلخترین و گزندهترین احساسات و اتفاقات با این دیدگاه تحملپذیر است.
چون شدی من کان لله از وله |
|
من تو را باشم که کان الله له |
هرکجا تابم ز مشکاة دمی |
|
حل شد آنجا مشکلات عالمی |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 95) |
منشأ شادی و غم امر خداست. از نظر مولوی غم مقدس است؛ زیرا باعث تنبه و بیداری دل و نیز اشارهای به مسیر استغفار و توبه است. درست است که برافروزندة آتش غم و شادی در وجود انسان طبع خود اوست، اما منشأ اصلی آن خداوند است. همچنان که علائم بیماری نشانة نادرستی در عملکرد قسمتی از بدن است و انسان را برمیانگیزاند تا بهدنبال رفع علت بیماری برود، غم نیز علامت بیماری روح انسان است و درواقع نعمتی است که دقت در علاج آن، روح را سلامت و شاداب خواهد کرد. چهبسا غمهایی که اگر فرد در آنها اندیشه کند و علت آنها را بیابد، بتواند به جبران حقوقی بپردازد که بهخاطر پایمالکردنشان دچار اندوه شده است؛ در این صورت غم، رسولی خدایی است که سبب تنبه و بیداری انسان خواهد شد و همان غم که برای آدمی مانند زندان و اسارت است، به شادی بدل خواهد شد که عین آزادی است.
آتش طبعت اگر غمگین کند |
|
سوزش از امر ملیک دین کند |
آتش طبعت اگر شادی دهد |
|
اندرو شادی ملیک دین نهد |
چونک غم بینی تو استغفار کن |
|
غم به امر خالق آمد کار کن |
چون بخواهد عین غم شادی شود |
|
عین بند پای آزادی شود |
|
|
(همان: 41) |
2ـ3 ارتباط مفهومی پذیرش با توبه
توبه گام اول مسیر سلوک عرفانی است که تعریف آن بسیار شبیه به تعریف مراحل درمان اکت است. توبه در اندیشة عرفانی عبارت است از: الف) پشیمانی از گذشته (اقرار بر گناه)؛ ب) جبران در حال (تلاش برای تصحیح خطاهای گذشته)؛ ج) رجوعنکردن به گناه در آینده (حرکت کمالی و رشد). این مراحل با سه گام اساسی اکت، یعنی پذیرش، تعهد و پایبندی و زندگی براساس ارزشها برابری میکند. ابتدا بیداری و آگاهی انسان از آنچه خودش «بوده است» و «هست» مطرح میشود؛ یعنی پذیرفتن گناهان و اشتباهات و گذشتهاش. این قدم همان مرحلة پذیرش در اکت است. گام بعدی توبه تصمیم برای برنگشتن بهسوی بدی و ترک کامل اشتباهات (گناهان) است که همان مرحلة تعهد و پایبندی در اکت است. مرحلة سوم، آغاز زندگی جدید انسان توبهکار براساس برخی اصول و ارزشها (بهطور معمول ارزشهایی دینی) است. این مرحلة تعریف ارزشها، زیستن برپایة ارزشها و سیر بهسوی رشد، همان تصحیح و تکامل در اکت است.
از نظر مولوی گناهان بسیار مانع توبه خواهد بود؛ گناهانی که سبب تاریکی و قساوت قلب میشود. میتوان این موضوع را بدینگونه تعمیم داد که خطاهای زیاد فرد یکی از موانع پذیرش برای او خواهد بود.
لیک استغفار هم در دست نیست |
|
ذوق توبه نقل هر سرمست نیست |
زشتی اعمال و شومی جحود |
|
راه توبه بر دل او بسته بود |
دل به سختی همچو روی سنگ گشت |
|
چون شکاف توبه آن را بهر گشت |
|
|
(همان، د 2: 277) |
انسان ممکنالخطاست. این گزاره پیشفرض هر دو دیدگاه است. اکت بیان میکند که انسان بدون کاتالوگ به دنیا میآید و طبیعی است که خطاهایی از او سر زند. مهم این است که همة خود را بپذیرد؛ اعم از هستی و هویّتش، گذشتهاش و خطاهایش، شادیها و غمها و اضطرابهایش و نیز در راهی بهتر حرکت و رشد را آغاز کند. «انسان همراه با راهنما و دستورالعمل به دنیا نیامده است. بیشتر ما مجبوریم روش دشوار به دام افتادن در فرایندهای روانی طبیعی را یاد بگیریم» (هیز و اسمیت، 1397: 376). مولوی معتقد است:
ای خنک جانی که عیب خویش دید |
|
هرکه عیبی گفت آن بر خود خرید |
زانکه نیم او ز عیبستان بُدست |
|
وآن دگر نیمش ز غیبستان بُدست |
|
|
(مولوی، 1362، د 2: 343) |
انسان نیمی تاریکی و نیمی روشنی است. از تاریکی وجودش خطا و تاریکی و از روشناییاش نور و نیکی سر میزند. باید این سایة روشن وجود انسانی پذیرفته و سپس اصلاح و هدایت شود. توبة خالص و واقعی (پذیرش تمام و کمال)، کار دشواری است؛ اما با همة دشواری، خارج از توان انسانی نیست.
چون فضیل رهزنی کو راست باخت |
|
ز آنک دهمرده بهسوی توبه تاخت |
|
|
(همان، د 5: 985) |
شنیدنِ شرح نازیبایی و ایراد انسان برایش امری مشکل، اما امکانپذیر است. همین معنی بهنسبت دربارة رابطة انسان با خودش نیز صادق است. سخت است که بپذیریم کار، فکر یا احساسی در ما نادرست و نابجاست؛ اما این کار شدنی است؛ پس باید پای استوار کرد و در مقابل خود آینهای نهاد و حقایق را پذیرفت:
گفت در رو گفتن زشتیِ مرد |
|
آینه تاند که رو را سخت کرد |
روی باید آینهوار آهنین |
|
تات گوید روی زشت خود ببین |
|
|
(همان: 1002) |
گناهان و خطاها دل را پژمرده و افسرده میکند؛ اما توبه یکباره همة آن خطاها را از دل پاک میکند و فرصتی برای آغاز دوبارة زندگی براساس ارزشها برای فرد فراهم میآورد. با توبه بدیهای گذشتة فرد در کارنامة اعمالش به خوبی تبدیل میشود (تشویقی برای رفتن بهسوی توبه). این تفکر پتانسیل و انژری آغاز دوباره را برای فرد ایجاد میکند (رک. همان: 935).
2ـ4 بسترسازی ذهنی مولوی در مخاطب برای پذیرش
رویکرد اکت بر استفاده از تمثیل برای نزدیککردن مفاهیم انتزاعی به ذهن مخاطب تأکید ویژهای دارد و حتی تمرینهایی را براساس تمثیلها برای کمک به فرایند پذیرش طراحی کرده است. مولوی نیز بسیار از تمثیل برای همین منظور بهره برده است.
مولوی با طرح بعضی ایدهها و عقاید، در اقناع ذهن مخاطب برای پذیرش بیچونوچرای حیات میکوشد؛ ازجمله به قضا و قدر محتوم، راضی به رضای خداوند بودن، کوتاهی زندگی، ثمرة شیرین تجربة بعضی از رنجها، توجه به زندگی آخرت و نقش توکل و صبر در گذر از رنجها اشاره میکند. البته وقتی سخن از قضا و قدر الهی است باید توجه داشت که «دیدگاه کلامی مولوی با دیدگاه عرفانی او درباب جبر تفاوت دارد. او از منتقدان جبر کلامی و از مدافعان جبر عرفانی است. مولوی دیدگاه اهل جبرِ نکوهیده را بهسبب نتایج نامطلوب دنیوی و اخروی آن نمیپذیرد؛ ولی جبر در مفهوم عرفانی رضا و معیّت با حق و توحید افعالی را قبول دارد. تفسیر و رفتار غلط اهل جبر، مفهوم جبر عامیانه را زشت، ولی تفسیر و رفتار درست عاشقان خدا، جبر عاشقانه را پذیرفتنی ساخته است. از نظر مولوی قدرت عشق با فانیساختن عاشق در وجود معشوق، ارادة عاشق را با ارادة معشوق یکی میکند و عاشق را به مقام رضا و معیّت با حق میرساند و این همان مفهوم جبر ستودة عارفانه است» (محرمی، 1389 ب: 105).
باید بدون پیشنگری و قضاوت آمادة پذیرش بود؛ همانطور که خاک، خود را تسلیم بهار میکند. خاک پذیرا و آماده است تا هر تقدیری را بیازماید؛ پس بهار نصیبش میشود؛ اما سنگ سخت و ناپذیراست؛ پس بهار هم بر او تأثیری ندارد. مولوی پیشنهاد میکند امتحان کنید! یک بار هم که شده است پذیرای هرچیزی باشید که زندگی بر شما عرضه میکند و راضی باشید. این رضایت به شما آرامش خاطر میدهد:
از بهاران کی شود سرسبز سنگ |
|
خاک شو تا گل بروید رنگرنگ |
سالها تو سنگ بودی دلخراش |
|
آزمون را یک زمانی خاک باش |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 94) |
او قصد دارد بستری در ذهن افراد ایجاد کند که راحتتر پذیرای وجود و زندگیشان شوند؛ به همین سبب برای رنجهای پیشآمده برای انسان تأویلاتی میآورد تا پذیرش آنها راحتتر باشد:
مبتلا چون دید تأویلات رنج |
|
برد بیند کی شود او مات رنج |
|
|
(همان، د 5: 922) |
مولوی در این راه از تمثیلهای گوناگون بهره میگیرد. استفاده از تمثیل برای نزدیککردن فهم حقایق به ذهن از ابزاری است که در اکت نیز بر آن تأکید میشود. در اکت مجموعهای از تمثیلها وجود دارد که هدف آن کمک به فرد برای درک بهتر حقایق است. مولوی مفهوم پذیرش و نتیجة نهایی آن را در قالب تمثیلهای زیر بیان میکند:
بهر آن است این ریاضت وین جفا |
|
تا برآرد کوره از نقره جفا |
بهر آن است امتحان نیک و بد |
|
تا بجوشد زر به سر آرد زبد |
|
|
(همان، د 1: 12) |
رنجهای زندگی حرکت وجودی کممایه و تنک را برای اعتلا سرعت میبخشد؛ همانند کورة سوزناکی که هرچند تحمل حرارت آن طاقتفرساست، زر وجود انسان را از ناخالصی پاک میکند (رک. همان: 16).
مولوی برای مخاطب خود بسترسازیهای ذهنی ـ روانی برای پذیرش فراهم میآورد. این کار را با توجهدادن انسان به عظمت وجودیاش انجام میدهد. او انسان را شریفتر و والاتر از آن میداند که خود را تنها به شادیها و غمهای دنیایی مشغول بدارد:
برگشا از نور پاک شه نظر |
|
تا نپنداری تو چون کوتهنظر |
که همینی در غم و شادی و بس |
|
ای عدم کو مر عدم را پیش و پس |
روز باران است میرو تا به شب |
|
نی از این باران از آن باران رب |
|
|
(همان: 99) |
اکبرآبادی در شرح این ابیات مینویسد: «خود را خدابین و خداباش آن زمان خواهی دید که پیش و پس، و غم و شادی نداری. چنانکه کوتهنظر خود را گرفتار شادی و غم میپندارد نپنداری... اگر نتوانی خود را خدا دانسته، از پیش و پس و غم و شادی برهی، خود را عدم دان و ظاهر است که عدم را پیش و پس کجا» (اکبرآبادی، 1383، ج 1: 265).
2ـ4ـ1 کوتاهی زندگی دنیا
مفهوم دیگری که مولوی از آن بهره میگیرد تا پذیرش برای فرد آسانتر شود، اشارات مکرر به کوتاه و گذران بودن زندگی است. مولوی در مکالمة مرد عرب و همسرش در دفتر اول، به این موضوع اشاره میکند:
شوی گفتش چند جویی دخل و کشت |
|
خود چه ماند از عمر افزونتر گذشت |
عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد |
|
زآنک هر دو همچو سیلی بگذرد |
خواه صاف و خواه سیل تیرهرو |
|
چون نمیپاید دمی از وی مگو |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 113) |
«جواب مرد اعرابی مبتنی است بر دو نکته: یکی آنکه بد و نیک میگذرد و آنچه میگذرد موروث غم نیست و دوم اعتماد بر رزّاقی و روزیرسانی حق تعالی» (فروزانفر، 1380، د 1: 976). زندگی مانند سیلی پرسرعت میگذرد چه پر از نعمت و شادی و چه پر از نقصان و غم باشد. البته این تفکر با ایدة اصلی اکت ـ زندگی را چیزی نادر و یگانه به شمار آوردن که همهچیز همان است و چیزی جز آن نیست ـ در تضاد است. چنین احتجاجی که زندگی زودگذر است و رنج و شادیاش قدری ندارد، تنها در یک تفکر دینی میتواند پذیرفتنی باشد؛ زیرا چنین تفکری معتقد به یک زندگی ابدی و جاودانی پس از مرگ است که زندگیِ کوتاه در جهان در برابر آن ناچیز است. در ژرفساخت این دو گونه تفکر یک نکتة مشترک وجود دارد: خواه زندگی فقط همینجا و اکنون باشد و تنها چیزی باشد که انسان دارد و خواه اینکه زندگیِ دیگری وجود داشته باشد که ابدی و ارزشمند باشد، در هر دو حالت انسان باید خود را در مسیر رشد و تعالی روحی و معنوی قرار دهد تا از اعتقادات خود بهره ببرد: یک زندگی کوتاه و موقت یا یک زندگی ابدی.
در تفکر ایدئولوژیک و دینی، بعضی از واقعیتهای جهان کمتر آزاردهنده است:
خود کدامین خوش که آن ناخوش نشد |
|
یا کدامین سقف کان مفرش نشد |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 102) |
تفکر دینی و عرفانی بر این گزاره تأکید دارد: هر خوشی، ناخوشی به دنبال دارد و هر آبادانی روزی ویران خواهد شد. این نکته را میپذیریم و اشکالی هم ندارد؛ زیرا این قانونِ جهان مادی است و جهانی به دور از فساد و خرابی وجود دارد که به آن خواهیم رسید و تنها خداست که ثابت، باقی، ازلی و ابدی است.
پذیرش نازیبایی درون برای انسان دردناک است؛ اما چنین شناخت و پذیرشی میتواند سرآغاز تغییر و اصلاح باشد.
هرکه نقش خویش را دید و شناخت |
|
اندر استکمال خود دواسبه تاخت |
|
|
(همان: 159) |
باید به نقص و کاستی خود آگاه شد و آن را پذیرفت؛ هرچند پذیرش نقص دردناک خواهد بود. دردهای روانی و رنجهای انسان پنهان است؛ در ناخودآگاه او رسوخ کرده است و آنجا حضور دائمی دارد و با کوچکترین تلنگری به سطح خودآگاه میآید. در نظر مولوی حضور پیر و مرشد برای رشد و تکامل لازم است. میتوان این راهنمای روحی انسان را با توجه به عصر حاضر به یک روانکاو یا روانشناس تعبیرکرد. کاری که روانکاو انجام میدهد دقیقاً این است: جویهای نفس را میکاود و ناخودآگاه، انبارههای پندار و تفکر و خاطرات افراد را جستوجو میکند. روانشناسان مراجعه به روانکاو را توصیه میکنند و حتی خود ایشان برای مسائل روحی و روانی خود به روانکاوان دیگر مراجعه میکنند.
مولوی نیز معتقد است اگر روح درمان نشود، چشم دل درست نمیبیند؛ روان انسان باید درمان شود. او این کار را در مثنوی با مطرحکردن داستانها، تمثیلها و نیز پندها و نصایح مستقیم انجام میدهد؛ مولوی آیینهای پیش روی مخاطب قرار میدهد تا در آن سیمای درونی خود را تماشا کند و در صورت نیاز درصدد اصلاح خود برآید.
اگر از پذیرش چیزهای ناخوشایند پرهیز کنیم، ناخودآگاهِ خود را از چیزهای خوب نیز محروم کردهایم. کاملزیستن زندگی که اکت خواهان آن است، در همینجا اتفاق میافتد: پذیرش این نکته که خوب با بد، رنج با راحتی و غم با شادی آمیخته و همراه است، لالای زشت و شاهد بلافصلاند:
صبر کردن جان تسبیحات توست |
|
صبر کن کآنست تسبیح درست |
صبر چون پول صراط آنسو بهشت |
|
هست با هر خوب یک لالای زشت |
تا ز لالا میگریزی وصل نیست |
|
زآنکه لالا را ز شاهد فصل نیست |
|
|
(همان، د 2: 349) |
سابقة لطف و نعمت خداوند بر بنده باید او را امیدوار نگه دارد. چه سختیها و رنجها آمدند و گذشتند؛ مشکلاتی که حل شدند و تنگناهایی که به گشایش تبدیل شدند. حقتعالی فرموده است: «فإنّ مع العسر یسرا» (الشرح: 5) و دوباره تأکید کرده است: «إنّ مع العسر یسرا» (همان: 6). مولوی در قالب یک تمثیل کوتاه این مسئله را بیان میکند. در این تمثیل علاوهبر تأکید بر پذیرش حال و گذشته، شادزیستن با توکل به خدا و سابقة رحمت او، به چهارمین اصل اکت یعنی زیستن در زمان حال میپردازد. زیستن با اندوه گذشته و فکر آینده بدون توجه به لحظة اکنون و اینجا، که مواهب و شادی و غم خودش را دارد، زندگی انسان را از مسیر اصلی خارج و از اندوه آکنده میکند. اینْ تمثیل داستان گاوی است که در جزیرة سرسبزی زندگی میکند، از مواهب آن برخوردار میشود؛ اما فکر آیندة نامعلوم و توکلنداشتن به خداوند او را همواره لاغر و غمگین میکند (رک. مولوی، 1362، د 5: 969). برابر فرمایش حضرت علی (ع): «إنَّ عمرَک وقتک الَّذی أَنت فیه ما فات مضى و ما سیأْتیک فأَین. قم فاغتنم اَلْفرصه بین العدمین» (تمیمیآمدی، 1395: 222).
2ـ5 ارتباط مفهوم پذیرش با مقام رضا
مقام رضا در عرفان با مرحلة پذیرش در رویکرد اکت متناسب است. هر دو بر این نکته تأکید دارند که هرچه هست، بهتمامی باید پذیرفت و زندگی باید بهتمامی زیسته شود. از دیدگاه اکت زندگی موهبتی تکرار نشدنی است و تنها راه برای رشد روحی و روانی انسان رویارویی کامل با تمام احساسات و اتفاقات شاد و غمگینی است که زندگی را آکنده است؛ از دیدگاه مولوی این موهبت از خداوند به انسان بخشیده شده است و هرگونه اجتناب یا اعتراض، ناسپاسی در محضر خداوند است.
گفت خر گر در غمم گر در ارم |
|
قسمتم حق کرد من زان شاکرم |
شکر گویم دوست را در خیر و شر |
|
زآنک هست اندر قضا از بد بتر |
چونک قسّام اوست کفر آمد گله |
|
صبر باید صبر مفتاح الصله |
غیر حق جمله عدوند اوست دوست |
|
با عدو از دوست شکوت کی نکوست |
تا دهد او غم نخواهم انگبین |
|
ز آنک هر نعمت غمی دارد قرین |
|
|
(مولوی، 1362، د 5: 943) |
اعتقاد به قضا و قدر محتوم نیز میتواند ذهن فرد را برای پذیرش آماده کند. البته چنین اعتقادی از دیدگاه اکت پذیرفتنی نیست. نظریهپردازان اکت بر این باورند که فرد باید در مرتبة یک انسان آزاد مسئولیت همة کردار، رفتار و گذشتهاش را بهتنهایی بپذیرد و پس از پذیرش با توجه به همان آزادی و اختیار، به اصلاح اوضاع، احوال و افکارش بپردازد. «در مثنوی اگر ابیاتی در توصیف جبر و دفاع از آن دیده میشود، به معنی دفاع از دیدگاه مجبّره و یا اشاعره نیست؛ بلکه منظور از این جبر، جبر عاشقانه و همان مقام عرفانی معیّت با خداوند و فناشدن خواست بنده در خواست معبود است... جبرگرایی و جبرستایی عرفانی مولوی با جبرگرایی اهل جبر محض، هم در مبانی، هم در تفسیر موضوع و هم نتیجهگیری تفاوت ژرف و بنیادی دارد. درواقع تفسیر او از موضوع جبر، تعالیبخش و مایة کوشش است؛ حال آنکه جبر اهل جبر محض و تفسیر آنان نفیکنندة کوشش و تلاش است و سبب برافتادن تکلیفهای دینی و وظایف انسانی میشود» (محرمی، 1389 ب: 117).
«مولوی تلفیق جبر محمود عرفانی با اختیار انسان را جایز میداند. عرفان و حقیقتطلبی سبب شده است که مولوی بدون تعصب و جانبداری به طرح مسئلة اختیار بپردازد و جوانب منفی و مثبت آن را طرح کند و متعصبانه از عقیدة فرقة کلامی خود دفاع نکند و حقیقت را فدای نام آن فرقه نسازد؛ بنابراین او در عین اشعریبودن در مسئلة اختیار انسان، دیدگاه عرفانی خاص خود و نزدیک به دیدگاه شیعه دارد» (همان، 1388 الف: 154). فرد باید مسئولیت کارش را بپذیرد و بداند خودش مسئول بیشتر رنجی است که تحمل میکند.
اینکه فردا این کنم یا آن کنم |
|
این دلیل اختیار است ای صنم |
همچنین تأویل قد جفّ القلم |
|
بهر تحریض است بر شغل اهم |
پس قلم بنوشت که هر کار را |
|
لایق آن هست تأثیر و جزا |
کژ روی جفّ القلم کژ آیدت |
|
راستی آری سعادت زایدت |
|
|
(مولوی، 1362، د 5: 978 و 983) |
«مولوی رابطة میان انسان و حق را چه زیبا تعریف میکند: سعی در شکر نعمت حق کردن، اختیار است. بنابراین حدیث جفّ القلم در نظر مولوی دعوت به کاهلی و سکون نیست؛ بلکه برعکس، تحریض است بر بیشتر کوشیدن و به خلوص کامل عملکردن بهنحوی که عبادت آدمی به درگاه پروردگار عبادتی خالصتر و مفیدتر گردد» (شیمل، 1382: 367). اغلب اتفاقات و احساساتی که انسان در مسیر زندگی تجربه میکند، وابستگی مستقیم به خود شخص دارد و ملامتکردن دیگران یا سرنوشت بیفایده است.
مولانا معتقد است پذیرش مانند ویرانکردن پیش از آبادانی است؛ مثل بستن سر آب جو برای تعمیر و پاکسازی و مثل عمل جراحی که نیازمند شکافتن پوست است تا درمان حاصل شود. یعنی در ذهن مولوی همة اعمال و اتفاقات هستی بهسوی کمال حرکت میکند؛ حتی اموری که به نظر شرّ میآید و انسان در کوتاهمدت آنها را شرّ میپندارد و از آن گله و شکایت میکند، در پازل هستی برای رسیدن به کمال و سعادت لازم است و بدون آن، پازل سعادت کامل نمیشود و در بلندمدت انسان متوجه خیربودن آن شرّ هم میشود. چنانکه در کلیله و دمنه آمده است: «هرکه از خطر بپرهیزد خطیر نگردد» (نصرالله منشی، 1383: 67) و یا متنبی در اشعار خود درد و رنج را لازمة سیادت و سروری میداند و معتقد است فقط کسانی که اهل صبر و پذیرش سختیهای زندگی هستند شایستة رسیدن به به بزرگی و شکوهاند.
«لولا المشقه ساد النّاس کلّهم |
|
الجود یفقر و الاقدام قتّال» |
|
|
(منوچهریان، 1397: 375) |
از دیدگاه مولوی پذیرش آنچه روی میدهد، سبب شادمانی و سرمستی است؛ این پذیرش از یک اعتماد بینهایت و کامل سرچشمه میگیرد. «مولوی با اینکه اختیار را قبول دارد، مطلقبودن اختیار را و حکومت مطلق آن را بر سرنوشت انسان قبول ندارد؛ بلکه تلفیقی از ارادة خداوند و ارادة انسان را قبول دارد که در کنار هم رقمزنندة سرنوشت انسان هستند» (محرمی، 1388 الف: 153). در این تفکر اعتقاد به جبر و اینکه همهچیز از پیش تعیین شده و سرنوشت از پیش نوشته شده است و نویسندة این سرنوشت معتمدترین موجود عالم است سبب آرامش ذهنی و پذیرش هر پیشامدی است.
2ـ6 تفاوتهای رویکرد اکت و دیدگاه مولوی
به نظر میرسد گاهی «مولوی برای زندگی راحت و صلحآمیز مردم بهایی قائل نیست و حیات دنیوی را بیهوده و گمراه میداند؛ لذا هر عاملی را که سبب بهبود شرایط زندگی مردم بشود، منفور و مطعون میدارد» (امیرضیایی، 1387: 161). در نظرگاه مولوی جهان خرابهای است که شایستة توجه نیست:
این خرابآباد در چشم شماست |
|
ورنه ما را ساعد شهباز جاست |
|
|
(مولوی، 1362، د 2: 253) |
اما هدف نهایی اکت زندگی انسانی و متعالی فرد در این جهان است. «هدف درمان پذیرش و تعهد ایجاد یک زندگی غنی و پرمعنا درحالی است که فرد رنج ناگزیر موجود در آن را میپذیرد» (هریس، 1393: 12).
باید توجه داشت که پذیرش در اکت مفهومی انفعالی نیست؛ پذیرش سبب رنج بیشتر نمیشود؛ بلکه شرایطی را فراهم میکند که فرد بهسمت آن چیزی حرکت کند که برایش مطلوب است و مطلوب اغلب بهصورت زندگی شاد، هدفمند و در مسیر ارزشهای فرد و برآورندة رضایتی درونی برای فرد است.
«پذیرش به معنای محکوم به شکست بودن، نادیدهگرفتن و یا تحمل و بردباری در مقابل رنج نیست... مسئله رهایی از دردها... نیست؛ بلکه چگونگی برخورد با آن و حرکت روبهجلو است» (هیز و اسمیت، 1397: 34). این مفهوم در مثنوی نیز به همین شکل کاربرد دارد؛ یعنی فرد حوادث یا احساسات رنجآور را میپذیرد، نه برای آنکه به آن رنج خو کند؛ بلکه به این سبب که پلة آغازین یک حرکت شود.
در وجود ما هزاران گرگ و خوک |
|
صالح و ناصالح و خوب و خشوک |
حکم آن خو راست کان غالبتر است |
|
چونک زر بیش از مس آمد آن زر است |
|
|
(مولوی، 1362، د 2: 266) |
این حرکت در بینش عرفانی مولوی لزوماً حرکت بهسمت زندگی شاد و شادکامانه زیستن نیست؛ درحالیکه رویکرد اکت دقیقاً به کیفیت زندگی انسان در این جهان نظر دارد. هیز میگوید: «اگر نتوانید احساسات ناراحتکننده را تجربه کنید، قادر به مراقبت صحیح از سلامتی خود نیستید» (هیز و اسمیت، 1397: 108)؛ اما بهطور دقیق حرکتی بهسوی کمال و تعالی است و نتیجة آن رضایت درونی فرد است. باز در اینجا تفاوت باریکی میان دو دیدگاه وجود دارد: در اکت رضایت فرد و رشد روحی و روانی او هدف غایی است؛ اما در دیدگاه مولوی (و هر دیدگاه عارفانه ـ عابدانة دیگری) رضایت خداوند هدف غایی است؛ بنابراین چهبسا فرد همة مراحل سلوک را بپیماید، اما درنهایت به رضایت درونی دست نیابد؛ زیرا از رضایت خداوند اطمینان ندارد. مولوی در پایان داستان موسی و شبان به این موضوع که اصل، پذیرش خداوند است و نه تلاش بنده، چنین سروده است:
هان و هان گر حمد گویی گر سپاس |
|
همچو نافرجام آن چوپان شناس |
حمد تو نسبت بدان گر بهتر است |
|
لیک آن نسبت به حق هم ابتر است |
|
|
(مولوی، 1362، د 2: 284) |
در این بینشِ اعتقادی و مذهبی، شادی و زندگی یگانة فرد در گرو چیزی قرار میگیرد که نمیتوان آن را رصد کرد و اندازه گرفت.
از خطر هاروت و ماروت آشکار |
|
چاه بابل را بکردند اختیار |
تا عذاب آخرت اینجا کشند |
|
گُربُزند و عاقل و ساحروشند |
نیک کردند و بهجای خویش بود |
|
سهلتر باشد ز آتش رنج دود |
حد ندارد وصف رنج آن جهان |
|
سهل باشد رنج دنیا پیش آن |
ای خنک آنکو جهادی میکند |
|
بر بدن زجری و دادی میکند |
تا ز رنج آن جهانی وارهد |
|
بر خود این رنج عبادت مینهد |
|
|
(همان: 316) |
در این تفکر، فرد رنج و سختی این جهان را به جان میخرد تا از عذاب دنیای جاودان رهایی یابد. مولوی هاروت و ماروت را مثال میزند. ایشان آویختهشدن در چاه بابل را تا پایان دنیا انتخاب کردند تا پس از پایان جهان و در آخرت از عذاب و رنج بزرگتری رهایی یابند. مولوی توصیه میکند رنج زیستن مطابق ارزشها را باید به جان خرید تا از یک رنج جاودانی رهایی یافت. «در این ابیات مولانا برداشت خاصی از داستان هاروت و ماروت ارائه میدهد تا عذاب دنیوی را با مسئلة ریاضت عرفان پیوند دهد؛ بدین معنی که عارفان راستین، در این دنیا به اختیار خود از امیال و خواستههای نفسانی رخ برمیتابند و تلخی آن را که نوعی ریاضت است بر خود هموار میکنند تا به راحت روح و عیش روحانی برسند و از مواهب معنوی و تنعمات اشراقی و واردات قلبی بهرهمند شوند و به بهشت معرفت و فردوس حقیقت واصل شوند» (زمانی، 1385: 609).
3ـ نتیجهگیری
در این پژوهش همخوانیهای دیدگاهی میان رویکرد پذیرش و تعهد و مثنوی معنوی بررسی و تحلیل شده است. شکی نیست که مثنوی کتابی تنها روانشناختی نیست؛ همانند قرآن که کتاب داستان نیست؛ اما در آن، داستانهای آموزنده وجود دارد؛ ولی یک رگ انسانشناختی ظریف از میان داستانها، ایدهها و تحلیلهای مثنوی عبور کرده است.
نظریة رویکرد پذیرش و تعهد، دارای شش اصل اساسی است که هدف خود را افزایش انعطافپذیری روانشناختی انسان و کاهش اجتناب او از تجربة زندگی واقعی تعریف کرده است. این رویکرد بر این باور است که هر انسان باید بهطور کامل زندگیاش را زندگی و تجربه کند و این تجربه شامل رنجهای ناشی از زیستن نیز میشود. انسان باید پذیرای همة زندگیاش باشد؛ البته مقصود، زیستن منفعلانه در میان رنجها نیست؛ بلکه پذیرش آنها و در گام بعدی تلاش برای رفع موانع بر سر راه یک زندگی همراه با شادکامی و رشد روحی و روانی است. یکی از اصول این رویکرد، پذیرش است.
اصل اول اکت، پذیرش، بیان میدارد تنها کسی که میتواند برای شما کاری انجام دهد، خودتان هستید؛ پس در گام اول باید خودتان، شرایط و احساساتتان را بپذیرید. تا زمانی که فرد پذیرای خود، اعمال، افکار، احساسات، حال و گذشتة خود و رنج و شادیهای تجربهشدهاش نباشد، خودش و حتی کسی دیگر نمیتواند کمکش کند که زندگی بهتر و پربارتری داشته باشد. مولوی نیز با این معنی موافق است و میگوید: از عاریهها دری گشوده نمیشود و باید از درون خود تغییر را آغاز کرد. پذیرش مطرحشده در اکت، در بهترین حالت خود بهشکل تمایل تعریف میشود. پذیرفتن آنچه هست و حتی گامی فراتر از آن، یعنی اشتیاق و تمایل به تجربة آنچه هست. این تمایل در عرفان مولوی در حد اعلای خود دیده میشود. حضور معشوقی آسمانی و سر نهادن بر خط فرمان او و پذیرفتن هرچه او برای آدمی تقدیر کرده است با اشتیاقی عمیق همراه است؛ خواه رنج و درد تقدیر کرده باشد، خواه شادمانی و سرور. اجتناب تجربهای، اجتناب فرد از زیستن کامل زندگیاش ـ بهدلیل ترس از تجربة درد و رنج ـ است. در دیدگاه مولوی این رنج مقدس است؛ عارف برای خشنودی «شاه فرد خود»، خود را در دل حوادث و اتفاقات قرار میدهد و از تجربهکردن رنج بیمی ندارد و اتفاقاً تجربة چنین دردی را سبب تعالی روحی و اخلاقی میداند. در اکت نیز چنین است: همین رنج و درد است که سبب کمال روح و سلامت روان است. رنج نعمتی است که لباسی مبدل پوشیده است؛ تجربة همة وقایع و احساسات و شرایطی است که زندگی ایجاب میکند و پذیرش آنها، سبب افزایش انعطافپذیری روانشناختی میشود و انسانی بهتر و رشدیافتهتر میسازد. در اکت از تمثیلها برای بسترسازی ذهنی برای پذیرش استفاده میشود. مولوی از تمثیلهایی مانند شخمزدن زمین قبل از کشت یا پارهکردن پارچه پیش از دوختن، ویرانکردن دیوار خراب قبل از عمارت آن و نیز از دیگر مفاهیم اسلامی و عرفانی شواهدی مانند کوتاهی زندگی دنیوی و امید به زندگی جاودان در جهان آخرت، طبیعیبودن وجود رنج در جهان، توکل به خدا، توجه به رشددهندگی رنج، حرکت و رسیدن به مقام رضا و اعتقاد به قضا و قدر الهی، برای اقناع مخاطب استفاده میکند. این تمثیلها بسامد بسیاری در مثنوی دارد. درمانگران حوزة اکت میتوانند با توجه به نزدیکی دیدگاههای رویکرد اکت و مولوی و نیز سابقة ذهنی مخاطب خود در ایران نسبتبه مسائل دینی و عرفانی، از میراث ارزشمند عرفانی و ادبی مانند مثنوی بهره ببرند؛ چهبسا ساعتها گفتوگو و یا استفاده از تمثیلهای کاربردی اکت به اندازة یک بیت از مثنوی یا بیان یک تمثیل از آن، درمانجو را اقناع نکند.
1ـ مقدمه
دیدگاه عرفانی مولوی به جهان و انسان دربردارندة نکتههای ظریف است که نشاندهندة دقت این عارف در روح و روان آدمی است. مولانا بر نبض جهندة روح نوع بشر دست نهاده و طبیبوار رمز زردرویی و بیماریاش را شرح داده است. موشکافانه خُلقیات، افکار و اعمال انسان را تحلیل میکند و مانند روانشناسی است که پس از سالها کار با مراجعین مختلف و سرُوکار داشتن با پیچیدگیهای ضمیر انسانهای متفاوت، دیدگاه و روش درمانی خاص خود را یافته است. «شگفت نیست که مولوی، کسی که دهها سال سیر درون کرده است، حیثیاتی از روان انسان را کشف کرده باشد که با موازین دانش روانشناسی انطباق یابد» (امیرضیایی، 1387). مولوی قرنها پیش و با روشی منحصربهفرد، بسیاری از شیوهها و روشهای رواندرمانی مطرح و شناختهشدة امروزی را در مثنوی به کار برده است (نصر اصفهانی، 1393: 145). تا امروز برخی از ایدهها و نظریات مطرح در روانشناسی در اشعار او بررسی نشده است.
نظریة بررسیشده در این پژوهش، نظریة درمان پذیرش و تعهد است. «درمان پذیرش و تعهد رویکردی فرایندمدار است که بهعنوان یکی از رواندرمانیهای موج سوم روانشناسی شناخته میشود. در این رویکرد برخلاف شناختدرمانی سنتی، محتوای افکار و باورهای بیماران مورد ارزیابی قرار نمیگیرد؛ درعوض به فرایندهای شکلگیری آسیب روانی در بافت و زمینة مشکل توجه میشود» (Hayes et al, 2006). مسئلة این پژوهش یافتن همخوانیها میان نظریة پذیرش و تعهد و مثنوی و نیز تحلیل ابیات مرتبط است؛ نیز بررسی این نکته که مولوی در مثنوی تا چه اندازه پذیرش وجود رنج و درد را در زندگیِ انسان مایة آرامش و رشد او میداند.
1ـ1 پیشینة پژوهش
در سالهای اخیر پژوهش دربارة بررسی نظریة پذیرش و تعهد افزایش یافته و اغلب آنها پژوهشهای میدانی است و همگی بهاتفاق بر اثربخشی این شیوة درمانی در موضوعات مختلف تأکید دارند. بعضی از پژوهشهای میانرشتهایِ (ادبیات ـ روانشناسی) انجامشده در این زمینه عبارت است از:
علی عربیان (1385) در کتاب گنج روان، به تحلیل و تفسیر اندیشة مولوی از منظر روانشناسی پرداخته است. از دیدگاه او مثنوی گنجی برای روان انسان است. ایشان در هر بخش از کتاب پس از شرح مختصر ابیات و داستانهای مثنوی، به تحلیل بعضی از نمادها و رمزها در تمثیلهای مثنوی پرداخته و نگاهها و برداشتهای تازهای از منظر علم روانشناسی به آن افزوده است؛ برای مثال از نظریات مربوط به خودآگاه و ناخودآگاه و طرحوارهها بهره برده است.
منتظر و همکاران (1395) در تحقیقی با عنوان «غنیسازی روش درمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد با استفاده از آموزههای اسلامی و عرفانی» به روش توصیفی و تحلیلی با گردآوری اطلاعات از قرآن کریم به بررسی روایات و منابع عرفانی و روانشناسی براساس رویکرد پذیرش و تعهد پرداختهاند. نتیجة پژوهش بیانگر آن است که کاربرد روش اکت به همراه آموزههای دینی و عرفانی کاملتر و مؤثرتر است.
سعید بزرگبیگدلی و همکارانش (1388) در مقالة «بررسی و تحلیل درد و رنجهای بشری در اندیشة مولوی»، با روش هرمنوتیک، ساحتهای اندیشة مولانا را دربارة ماهیّت و قواعد و شناخت درد و رنج و دلایل و عوامل آن بررسی و تحلیل کردهاند و با علوم روانشناسی، زیباییشناسی و انسانشناسی کوشیدهاند رویکردهای مهم درمانی مولوی به درد و رنج را در قالب پنج رویکرد رفتاری ـ شناختی، ارتباط مؤثر، معنادهی، تصویری ـ تمثیلی و عشقدرمانی نشان دهند.
پژوهشهای ذکرشده نشان میدهد که بین عرفان و نظریههای روانشناسی، ارتباط تنگاتنگی وجود دارد؛ با اینحال هیچکدام به بررسی ارتباطِ میان رویکرد پذیرش و تعهد با مثنوی نپرداخته است؛ ازاینرو در این پژوهش سعی شده است بهطور متمرکز به مطالعه و تحلیل روانشناختی مثنوی معنوی براساس اصول رویکرد پذیرش و تعهد پرداخته شود.
1ـ2 روش پژوهش
این پژوهش جزو مطالعات بنیادی ـ نظری طبقهبندی میشود؛ بر این اساس به مطالعة اسنادی، کتابخانهای و بررسی متون دربارة اهداف تحقیق پرداخته شده است؛ نیز براساس ماهیّت و روش، این پژوهش جزو پژوهشهای تحلیلی ـ تطبیقی است. برای دستیابی به این منظور، هر شش دفتر مثنوی معنوی بررسی شد. بهسبب گستردگی حوزة اصول رویکرد پذیرش و تعهد، این پژوهش تنها با استفاده از اصل اول این رویکرد، یعنی اصل پذیرش، به تحلیل مثنوی پرداخته است.
1ـ3 مبانی نظری
استیون س. هیز و همکارانش برای تبیین آثار آشکار زبان بر شناخت انسان، نظریة چارچوب ارتباطی (Hayes, 1989) و فاصلة فراگیر را مطرح کردند که هماکنون درمان مبتنی بر تعهد و پایبندی نامیده میشود. درمان پذیرش و تعهد (بهاختصار اکت، به معنای اقدام و عمل) از درمانهای موج سوم روانشناسی است. «هدف درمان پذیرش و تعهد (ACT) ایجاد یک زندگی غنی و پرمعنا درحالی است که فردْ رنج ناگزیر موجود در آن را میپذیرد» (هریس، 1393: 12). به گفتة استیون هیز همة ما به انعطافپذیری روانشناختی بیشتری نیاز داریم (فلکسمن و همکاران، 1394: 9). نکتة اصلی اکت این است که بخش توجهبرانگیزی از پریشانی روانشناختی، جزو بهنجارِ تجربة انسانی است. این اصل در تضاد با دیدگاه غالب در روانشناسی بالینی و روانپزشکی است.
یکی از مفاهیم کلیدی این پژوهش، «اجتناب تجربهای» است. «اجتناب تجربهای یکی از ویژگیهای مهم انعطافناپذیری روانشناختی است که بهطور روزافزون، عامل خطرسازی برای عملکرد انسان، در حالت کلی آن، تلقی میشود» (همان: 14). اجتناب تجربهای به معنای تلاش برای پرهیز از افکار، احساسات، خاطرات و سایر تجارب ناآشکار، اما ناخوشایند است که ممکن است برای مدت کوتاهی تسکیندهنده باشد؛ اما مشکلات و پریشانی را در درازمدت وخیمتر میکند. اگر رنج و پریشانی بخشی از زندگی بهنجار انسان است که دوری از آن غالباً ممکن نیست و اگر اجتنابِ تجربهای باعث کاهش کیفیت زندگی میشود، هدف اکت، که پذیرش رنج و اجتنابنکردن از تجربههای زندگی است، میتواند راهحل مناسبی باشد (همان: 21‑24).
اصول ششگانة اکت شامل پذیرش، ناهمآمیزی شناختی، بافتار انگاشتن خویشتن، ارتباط با لحظة اکنون، روشنسازی ارزشها و اقدام متعهدانه است (همان: 37). با توجه به اینکه در این پژوهش به بررسی اصل اول (پذیرش) در مثنوی پرداخته خواهد شد، در ادامه، این اصل بهطور دقیقتر بررسی و تحلیل میشود.
پذیرش مفهومی است که معمولاً از آن سوءبرداشت میشود. پذیرش به این معنا نیست که شخص تجربیات و شرایط کنونیاش را دوست داشته باشد یا بخواهد. برعکس، پذیرش یعنی تمایل به اینکه آنچه شخص تجربه میکند، به گفتة هیز «تجربهای کامل و بدون دفاع باشد» (باخ و مورگان، 1393: 21).
واژة پذیرش معانی ضمنی بسیاری به ذهن متبادر میکند: تسلیم، ایستادگر توانفرسا، سوختن و ساختن، به خود متکیبودن و غیره. برای پرهیز از این مفاهیم اغلب از اصطلاح «تمایل» استفاده میشود. پذیرش در اکت به معنی خواستن هیجانات و تجارب آزارنده، تحمل صرفِ آنها و از خود استقامت نشاندادن نیست؛ بلکه تمایل به تجربة رویدادهای ناخوشایند است؛ بنابراین پذیرش یا تمایل قطب مخالف اجتنابِ تجربهای، یکی از عناصر اصلی انعطافناپذیری روانشناختی است (فلکسمن و همکاران، 1394: 38).
گاه برای حرکت در یک مسیر مهم، رویارویی با درد و پریشانی روانشناختی اجتنابناپذیر است. بدون تمایل به تجربة این درد، دستیابی به چیزهای ارزشمند در این مسیر میسر نخواهد بود (Hayes et al, 1999).
پژوهشها ثابت کرده است که وقتی احساسی در شما وجود دارد و شما افکار مربوط به آن احساس را سرکوب میکنید، همان احساس موجب تحریک و فراخوانی آن افکار میشود. همچنین راهکارهای سرکوبکننده نیز آن فکر و آن احساس را تحریک و فراخوانی میکنند (ونزالف و وگنر، 2000).
اکت بر این موضوع اذعان دارد که «هر واژه حجم عظیمی محتوا با خود حمل میکند؛ ولی نهایت استفاده را از جنبههای کنشورانة زبان میکند. تمثیلها جایگاه خاصی در اکت دارند» (فلکسمن و همکاران، 1393: 10). استفاده از تمثیل برای ملموس و عینیکردن مباحث و اقناع مخاطب یکی از روشهای مولوی است که در ادبیات و بهویژه عرفان کاربرد و قدرت متقاعدسازی بسیاری دارد. «غالباً نمیتوانیم رفتارهای پنهان (مانند تفکر، تخیل، تصورات) را مشاهده کنیم؛ ولی در قصه میتوانیم رفتارهای پنهان را بازسازی کنیم و از این جهت قصه نفوذی عمیق دارد و درمان مبتنی بر آن نیز عمیقتر خواهد بود؛ ولی باید طی همراهی با قصهها به قصة خویش نزدیک شد یا به آن پیبرد. با توجه به جنبههای درمانی، شناختی و شناختشناسی که در مثنوی وجود دارد، گاهی باید مثنوی را با رویکرد روانشناسی بهویژه رویکردشناختی مورد توجه قرار داد» (عربیان، 1385: 42‑43).
هدف عارفانْ خودشناسی و خودشکوفایی انسانی و الهی افراد است و مولانا نیز در همة آثارش، بهویژه در مثنوی، هدفی بهجز ایجاد این خودشکوفایی ندارد؛ بنابراین میتوان گفت کارکرد رواندرمانی عارفانه در مثنوی حضوری ملموس دارد تا بدین وسیله رنجهای درون آدمی تسکین یابد (نصر اصفهانی، 1393: 165).
2ـ بحث و بررسی
درمانگران قصد دارند رنج بشر را کاهش دهند و برای دستیابی به این هدف بسیار میکوشند. مددکاران بالینی و مشاوران مذهبی تلاش میکنند تا به افراد یاری برسانند. افکار و احساسات دشوار، مشکلاتی نیستند که باید از آنها خلاص شد؛ بلکه جنبة اجتنابناپذیر زندگی است. زندگی شامل رویدادهای دردناک است (باخ و مورگان، 1393: 16). پیشفرض ما این نیست که انسان بهخودیخود شادمان است و کسب تجربهای ناموفق و ناگوار میتواند این آرامش و خوشحالی را از او بگیرد؛ بلکه از دیدگاه اکت رنج، مسئلهای کاملاً طبیعی است و انسان باید بیاموزد که چگونه با آن کنار بیاید (هیز و اسمیت، 1397: 29). این سخن دکتر هیز با همان دقت و ظرافت در سخن مولوی چنین آمده است:
چونک کلیات را رنج است و درد |
|
جزو ایشان چون نباشد روی زرد |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 63) |
در نظر مولوی نیز درد و رنج، طبیعی و جزو ذات جهان است. مولوی میگوید: هم انسان و هم کل ارکان طبیعت و وجود، متحمل رنج هستند؛ پس بیهوده خواهد بود اگر انتظار داشته باشیم انسان ـ جزئی کوچک از این کلیت بیمنتها ـ از رنج، به دور باشد. همة اجزای هستی در مسیر تکامل، متحمل سختی و رنجاند (رک. مولوی، 1362، د 1: 145). نظرگاه قرآن کریم نیز چنین است: «لقد خلقنا الإنسان فی کبد» (البلد: 4) و انسان را از پس این رنج ناگزیر، نوید میدهد که «یا أیها الإنسان إنّک کادح إلی ربک کدحاً فملاقیه» (الانشقاق: 6). مولوی مرتبة درد را فراتر از ملالت قرار میدهد و ضمن ایجاد تمایز بین آنها، نشان میدهد که درد نزد او جایگاه رفیعی دارد و انسان در پرتو آن، وسعت وجودی مییابد و به رنجها و ناراحتیهای روحی و روانی خود غالب میشود (بزرگبیگدلی و همکاران، 1388: 4). ارزشمند انگاشتن رنج بهسبب آنکه عنصر تعالیدهندة انسان است، در کلام حضرت علی (ع) نیز نمود یافته است. حضرت در یکی از نامههای خود که به عثمان بن حنیف، فرماندار بصره، نوشتهاند، اشاره میکنند که در ناز و نعمت زیستن و از سختیها دوریگزیدن، موجب ضعف و ناتوانی میشود و برعکس، زندگی در شرایط دشوار و ناهموار، آدمی را نیرومند و چابک، و جوهر هستی او را آبدیده و توانا میکند. «اِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّیَّةَ اَصْلَبُ عُوداً، وَ الرَّوائِعَ الْخَضِرَةَ اَرَقُّ جُلُوداً، وَ النَّباتاتِ الْبَدَویَّةَ اَقْوى وُقُوداً، وَ اَبْطَاُ خُمُودا؛ً (بدانید درختی را که در بیابان خشک روید شاخه سختتر بود و سبزههای خوشنما را پوست نازکتر و رستنیهای صحرایی را آتش افروختهتر و خاموشی آن دیرتر» (نهجالبلاغه، 1373: نامة 45، 318).
جهان و دنیای اطراف هرکسی از نوع تفکر و نگرش او به دنیای بیرون اثر میپذیرد. د واقع دنیای بیرون هر شخصی جدا از درون او نیست و بیشتر دستاوردهای زندگی، حاصل باورها و عقاید اوست (گلیزاده و همکاران، 1395: 102). نگاه زیبا و مثبتاندیش مولوی در فقدانها هم دریافتی باریک و لطیف دارد: معنی فقدانها بهرهمندی پیش از آن فقدان است. اگر چیزی را از دست میدهیم به این معنی است که مدتی آن را داشتهایم:
هستـــــــی اندر نیستی بتوان نمود |
|
مالداران بر فقــــــــیر آرند جود |
نیستی و نقص هرجایی که خاست
|
|
آینة خوبی جمله پیشههاست |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 158) |
در عالم اضداد وجود کاستی یا شرّ اندک، سبب به ظهور رسیدن زیبایی و خیر کثیر میشود؛ پس به رنج و ریاضت اندک که سبب رسیدن به آرامش و خوشی کثیر میشود، باید رضا داد (محرمی، 1389 الف: 147).
آرزو میخواه لیک اندازه خواه |
|
برنتابد کوه را یک پر کاه |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 8) |
این بیت قدم آغازین مثنوی در اشاره به مفهوم پذیرش زندگی، بدون کموکاست با همة محدودیتها و ناتوانیهای غمافزای آن است. این تفکر را میتوان در میان ابیات مثنوی مانند نخی نامرئی ردیابی کرد. مفهوم «زندگی کن! اما واقعبین باش.» اندازهخواهبودن نیازمند و اندازهدانستن و اندازهشناختن است.
یکی از عوامل نپذیرفتن و فریبخوردن شخص، طمع است. در داستان شیر و نخجیران، تطمیع سبب میشود شیر، شیری خود را فراموش کند و از شکار دست بردارد و از همان نقطه ضربه بخورد. شیر با دیدن تصویر خود در چاه به گمان اینکه دشمنی دیده است، خود را در چاه میاندازد (رک. مولوی، د 1: 65). در این تمثیل نشناختن خود سبب هلاکت شده است. اگر خویش را نشناسی و با همة کاستیها و شرایط حاضر خود را نپذیری، با خود دشمنی کرده و خود را در رنج افکندهای:
آن تویی و آن زخم بر خود میزنی |
|
بر خود آن ساعت تو لعنت میکنی |
حمله بر خود میکنی ای سادهمرد |
|
همچو آن شیری که بر خود حمله کرد |
چون به قعر خوی خود اندر رسی |
|
پس بدان کز تو بود آن ناکسی |
شیر را در قعر پیدا شد که بود |
|
نقش او آن کش دگر کس مینمود |
ای بدیده عکس خود بر روی عم |
|
بد نه عم است آن تویی از خود مرم |
پیش چشمت داشتی شیشة کبود |
|
زان سبب عالم کبودت مینمود |
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش |
|
خویش را بد مگو مگو کس را تو بیش |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 65) |
نتیجة تمثیل شیر و نخجیران این است که خویشتن را بشناس و خود را آنگونه که هستی بپذیر؛ در غیر این صورت با خود دشمنی کردهای. اگر به کنه وجود خود دست بیابی و بدیها و خوبیهای اخلاق و وجودت را بشناسی میتوانی پیش از سقوط، پیش از زندگی در رنج و ناراحتی از دیگران و شرایط، زندگی را بیابی و در میانة حقیقت و پذیرش، زندگی کنی. همچنان که نظریة اکت بیان میکند، نپذیرفتن خود و زندگی خود و جستوجوی علل رنج در شرایط بیرونی و افراد دیگر «عکس خود بر روی عم دیدن» است. باید آن عینکِ «حقیقتننما» را از چشم دور کرد، خویش را پذیرفت و در گریز از شرایط و رنجها، علت آنها را کمتر به دیگران نسبت داد.
در تمثیل شیر و نخچیران توصیف ناهمجوشیشناختی (اصل دوم اکت) را نیز میتوان یافت. همجوشیشناختی زمانی رخ میدهد که افکار، جدی و عینی در نظر گرفته شود. گویا افکار فقط افکار نیستند؛ بلکه درست همان چیزی هستند که میگویند. این ممکن است فرد را وادار کند بهجای واکنش به رویدادهای زمان حال، به ارزیابیها و قواعد کلامی واکنش نشان دهد (باخ و مورگان، 1393: 21). از دیدگاه اکت «افکار، جدی و حقیقی در نظر گرفته میشوند؛ درحالیکه فقط فکر هستند و نه واقعیت»؛ در داستان مثنوی نیز شیر فکر میکند عکس منعکسشده در چاه، شیر دیگری است و این گزارة ذهنی خود را واقعیت تلقی میکند و بهجای واکنش به واقعیت موجود، به افکار و به «حقیقت پنداشتهشدة» ذهن خود واکنش نشان میدهد. نتیجه را اکت پیشبینی میکند: درد و رنج بیشتر.
تفاوت حضرت آدم و ابلیس در این بود که حضرت آدم خطای خود را پذیرفت. این پذیرش، او را شایستة بخشش پروردگار کرد؛ اما ابلیس نپذیرفت که خطا کرده و از فرمان سر پیچیده است؛ خطا و گناه خود را متوجه خدا کرد و به این دلیل در رنج و خذلان همیشگی افتاد (رک. مولوی، 1362، د 1: 73). مولوی از این موضوع استفاده میکند و به مخاطب خود میگوید تو نیز مانند حضرت آدمْ گذشته و خطایت را بپذیر؛ وقتی پذیرفتی در عنایت قرار میگیری و تعلیم و رشد تو آغاز میشود:
خویش مجرم دان و مجرم گو مترس |
|
تا ندزدد از تو آن استاد درس |
چون بگویی جاهلم تعلیم ده |
|
اینچنین انصاف از ناموس به |
از پدر آموز ای روشنجبین |
|
ربّنا گفت و ظلمنا پیش از این |
نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت |
|
نه لوای مکر و حیلت برفراخت |
باز آن ابلیس بحث آغاز کرد |
|
که بُدم من سرخرو کردیم زرد |
|
|
(مولوی، 1362، د 4: 694) |
مولوی با این تمثیل به نکوهش کسانی میپردازد که بهجای پذیرش خود و خطایشان، در شرایط و در دیگران بهدنبال مقصر میگردند و معتقد است: اگر جهل خود را پذیرا شوید بهدنبال تعلیم خواهید رفت؛ همانطور که حضرت آدم جهل و خطای خود را پذیرفت و از این پذیرفتاری به بخشش خداوند دست یافت؛ درواقع پذیرش بار روان فرد را سبکتر و حملپذیرتر میکند.
در ادامه به دو مفهوم «تمایل» و «اجتناب تجربهای» در اکت و ارتباط دنیای عرفانی مثنوی با این دو مفهوم پرداخته میشود. در گام بعد ارتباط ظریف مراحل توبه در سلوک عرفانی با مرحلة «پذیرش» در اکت و نیز روشهای بسترسازی ذهنی مولوی در مثنوی برای کنارآمدن با رنجهای جهان و مقولة پذیرش بررسی میشود. صبر، توکل و گامنهادن در مسیر رضا مسائل دیگری است که در ارتباط با پذیرش در مثنوی بررسی خواهد شد. سرانجام تفاوتهای رویکرد اکت و دیدگاه مولوی بحث خواهد شد.
2ـ1 تمایل
پذیرش مطرحشده در اکت، در بهترین حالت خود بهشکل تمایل تعریف میشود؛ یعنی پذیرفتن آنچه هست و حتی یک گام جلوتر، به معنی اشتیاق و تمایل به تجربة آنچه هست (فلکسمن و همکاران، 1394: 38‑40). این تمایل در عرفان مولوی در حد اعلای خود دیده میشود. حضور معشوقی آسمانی و سر نهادن بر خط فرمان او و پذیرفتن هرچه او برای آدمی تقدیر کرده است، با اشتیاقی عمیق همراه است؛ خواه رنج و درد تقدیر کرده باشد و خواه شادمانی و سرور.
با تو ما چون رز به تابستان خوشیم |
|
حکم داری هین بکش تا میکشیم |
|
|
(مولوی، 1362، د 4: 626) |
«جلوههای معشوق آنچنان فراوان و تکرارناشدنی هستند که حتی گاه متناقض به نظر میرسند. باآنکه خود معشوق بینقش است، هزاران جلوة متناقض از آن ذات بیشکل و نقش به ظهور میرسد و همین امر، عاشقان را حیران و سرگشته میکند و آنان را همواره مشتاقِ جلوههای جمال محبوب نگه میدارد» (محرمی، 1389 الف: 175).
حاکم است و یفعلالله ما یشا |
|
او ز عین درد انگیزد دوا |
|
|
(مولوی، 1362، د 2: 276) |
چنین دیدگاهی راه را بر هرگونه شکایت و اجتناب میبندد. درواقع «دیدگاه عرفانی براساس عقیدة وحدت وجود، در کل عالم «یک هست واقعی» بیشتر نمیبیند که آن هم هستی خداوند است و سایر هستها، فرع و نیازمند هستی اوست. از این دیدگاه شر در عالم، حکم عدم و نیستی دارد و هرآنچه از صنع خداوند در این عالم دیده میشود، پرتو جلال و جمال اوست که از دید عاشق، همة آنها خیر و پر از پرتو لطف و خلاقیت معشوق ازلی است» (محرمی، 1388 ب: 89).
خیر مطلق نیست زینها هیچچیز |
|
شر مطلق نیست زینها هیچچیز |
|
|
(مولوی، 1362، د 6: 1169) |
2ـ2 اجتناب تجربهای
مفهوم دیگری که در اکت مطرح میشود «اجتناب تجربهای» است. اجتناب تجربهای، اجتناب فرد از زیستن کامل زندگیاش، بهدلیل ترس از تجربة درد و رنج، است. اجتناب تجربهای نوعی نپذیرفتن و گریز از رویارویی با واقعیت است. در دیدگاه مولوی، رنج مقدس است؛ عارف برای خشنودی «شاه فرد»، خود را در دل حوادث و اتفاقات قرار میدهد و از تجربهکردن رنج بیمی ندارد و اتفاقاً تجربة چنین دردی را سبب تعالی روحی و اخلاقی میداند. نظریهپردازان اکت معتقدند: تجربة همة وقایع، احساسات و شرایطی که زندگی ایجاب میکند و پذیرش آنها، سبب افزایش انعطافپذیری روانشناختی میشود و یک انسانِ بهتر و رشدیافتهتر میسازد.
ناخوش او خوش بود در جان من |
|
جان فدای یار دلرنجان من |
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش |
|
بهر خوشنودی شاه فرد خویش |
من ز جان جان شکایت میکنم؟ |
|
من نیام شاکی، روایت میکنم |
|
|
(مولوی،1362، د 1: 87) |
مولوی خود را عاشق این «درد و رنج رشددهنده» معرفی میکند؛ زیرا تسلیم خداست؛ بر او توکل دارد و تنها چیزی که برایش اهمیت دارد، خشنودی اوست. ناخوشیای که از اوست در جان مولوی خوش است؛ درد و رنج زندگی را عاشقانه و با اشتیاق میپذیرد و حتی به استقبال آن میرود تا خشنودی خداوند را کسب و در مقابل، کمالی و قربی حاصل کند.
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد |
|
ای عجب من عاشق این هر دو ضد |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 77) |
یکیبودن قهر و لطف برای عاشق بهعلت آن است که او ناظر بر معشوق است و چون معشوق در نظر او در نهایت کمال و زیبایی است، افعال صادرشده از او نیز در نظر عاشق، زیبا جلوهگر میشود. همین رنج و درد است که سبب کمال روح و سلامت روان است. رنج نعمتی است که لباسی مبدل پوشیده است. مولوی معتقد است انسانها از رنجی که تحمل میکنند، به درگاه خداوند شکایت میبرند؛ درحالیکه رنج مانند هرسکردن درختان است که سبب رشد و زیبایی آنها میشود؛ رنج، انسان را در درگاه خداوند مقیم میکند و در رنجهاست که انسان حضور خداوند را بیشتر حس میکند.
بنده مینالد به حق از درد و نیش |
|
صد شکایت میکند از رنج خویش |
حق همیگوید که آخر رنج و درد |
|
مر تو را لابهکنان و راست کرد |
این گله زان نعمتی کن کت زند |
|
از در ما دور و مطرودت کند |
درحقیقت هر عدو داروی توست |
|
کیمیا و نافع و دلجوی توست |
|
|
(مولوی، 1362، د 4: 630) |
رنج کیمیایی است که انسان را به انسانی بهتر و متعالیتر تبدیل میکند؛ البته به شرطی که این رنج، پذیرفته شود و فرد آن را پالایندة روح و روانش بداند. بلا و رنج از معشوق سبب تطهیر و تعالی است؛ دانستن علت غایی رنج، تحمل آن را شیرین خواهد کرد.
من چه غم دارم که ویرانی بود |
|
زیر ویران گنج سلطانی بود |
غرق حق خواهد که باشد غرقتر |
|
همچو موج بحر جان زیر و زبر |
پارهکردة وسوسه باشی دلا |
|
گر طرب را بازدانی از بلا |
|
|
(همان، د 1: 86) |
عارف غم و ویرانی و مقدرات خداوند را میپذیرد؛ این غم و رنجها «نشان گنج مقصود است» (حافظ، 1377: 294)؛ هرچه رنج و غم بیشتر، رشد و تعالی بیشتر خواهد بود. مولوی حتی از این هم پیشتر میرود و معتقد است طوری باید زیست که غم و شادی را از هم بازنشناخت. اگر به غم و شادی توجه کنی یعنی دچار وسوسة هستی و جهان طبیعی هستی و این درست نیست؛ بلکه باید یکپارچه غرق معشوق باشی و بهجز او نبینی و نشناسی. مشرب عرفان بهطور کلی برپایة چنین تفکری است: «رنج بهمثابة مغز است و دوستی نسبتبه آن مانند پوست است. عاشق اگر از رنج یار استقبال کند، در دوستی خود صادق است و الّا دوستیاش پوست فاقد مغز خواهد بود» (زمانی، 1385: 378):
کی کران گیرد ز رنج دوست دوست |
|
رنج مغز و دوستی آن را چو پوست |
نه نشان دوستی شد سرخوشی |
|
در بلا و آفت و محنتکشی |
دوست همچون زر بلا چون آتش است |
|
زر خالص در دل آتش خوش است |
|
|
(مولوی، 1362، د 2: 286) |
اصولاً شادی و غم اصالت وجود ندارند؛ همانگونه که زمانی به وجود آمدند، زمانی نیز محو خواهند شد و تنها خدا باقی خواهد ماند که آفرینندة این غمها و شادیهاست.
جور و احسان رنج و شادی حادث است |
|
حادثان میرند و حقشان وارث است |
|
|
(همان، د 1: 89) |
نباید برای غمها و شادیهای گذران و در معرض زوال، نگرانی داشت و یا به زبان اکت، نباید از تجربة زیستن با تمام فراز و فرود و غم و شادی و ترس و اضطرابهایش گریخت. مولوی معتقد است توجه به اصل شادیها و بلاها میتواند تمایل انسان به زندگی و تجربة بیشتر را افزون کند؛ یعنی گذر ذهنی از یک امر فانی و اعتقاد به یک حقیقت باقی سبب میشود انسان علاوهبر پذیرش امور عالم تمایل بیشتری به شناخت و تجربة حیات داشته باشد و از درد و رنج تجربهکردن نهراسد؛ زیرا هرکدام پرده از حقیقتی برمیدارد و هیچیک بدوندلیل نیست و توجه به آنها میتواند سبب رشد و کمال شود. «عینالقضات همدانی خداوند را خالق شرّ میداند؛ اما وجود شرّ در عالم را متناقض با صفت رحمانیّت خداوند نمیداند. او عقیده دارد اعتراض بندگان بر وجود شرّ در عالم، ناشی از جهل و نقص در فهم انسان است؛ زیرا انسان نمیتواند عظمت و تناسب نظام بیکران و آفرینش احسن را دریابد؛ لذا شروع به اعتراض میکند» (محرمی، 1388 ب: 78). تلخترین و گزندهترین احساسات و اتفاقات با این دیدگاه تحملپذیر است.
چون شدی من کان لله از وله |
|
من تو را باشم که کان الله له |
هرکجا تابم ز مشکاة دمی |
|
حل شد آنجا مشکلات عالمی |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 95) |
منشأ شادی و غم امر خداست. از نظر مولوی غم مقدس است؛ زیرا باعث تنبه و بیداری دل و نیز اشارهای به مسیر استغفار و توبه است. درست است که برافروزندة آتش غم و شادی در وجود انسان طبع خود اوست، اما منشأ اصلی آن خداوند است. همچنان که علائم بیماری نشانة نادرستی در عملکرد قسمتی از بدن است و انسان را برمیانگیزاند تا بهدنبال رفع علت بیماری برود، غم نیز علامت بیماری روح انسان است و درواقع نعمتی است که دقت در علاج آن، روح را سلامت و شاداب خواهد کرد. چهبسا غمهایی که اگر فرد در آنها اندیشه کند و علت آنها را بیابد، بتواند به جبران حقوقی بپردازد که بهخاطر پایمالکردنشان دچار اندوه شده است؛ در این صورت غم، رسولی خدایی است که سبب تنبه و بیداری انسان خواهد شد و همان غم که برای آدمی مانند زندان و اسارت است، به شادی بدل خواهد شد که عین آزادی است.
آتش طبعت اگر غمگین کند |
|
سوزش از امر ملیک دین کند |
آتش طبعت اگر شادی دهد |
|
اندرو شادی ملیک دین نهد |
چونک غم بینی تو استغفار کن |
|
غم به امر خالق آمد کار کن |
چون بخواهد عین غم شادی شود |
|
عین بند پای آزادی شود |
|
|
(همان: 41) |
2ـ3 ارتباط مفهومی پذیرش با توبه
توبه گام اول مسیر سلوک عرفانی است که تعریف آن بسیار شبیه به تعریف مراحل درمان اکت است. توبه در اندیشة عرفانی عبارت است از: الف) پشیمانی از گذشته (اقرار بر گناه)؛ ب) جبران در حال (تلاش برای تصحیح خطاهای گذشته)؛ ج) رجوعنکردن به گناه در آینده (حرکت کمالی و رشد). این مراحل با سه گام اساسی اکت، یعنی پذیرش، تعهد و پایبندی و زندگی براساس ارزشها برابری میکند. ابتدا بیداری و آگاهی انسان از آنچه خودش «بوده است» و «هست» مطرح میشود؛ یعنی پذیرفتن گناهان و اشتباهات و گذشتهاش. این قدم همان مرحلة پذیرش در اکت است. گام بعدی توبه تصمیم برای برنگشتن بهسوی بدی و ترک کامل اشتباهات (گناهان) است که همان مرحلة تعهد و پایبندی در اکت است. مرحلة سوم، آغاز زندگی جدید انسان توبهکار براساس برخی اصول و ارزشها (بهطور معمول ارزشهایی دینی) است. این مرحلة تعریف ارزشها، زیستن برپایة ارزشها و سیر بهسوی رشد، همان تصحیح و تکامل در اکت است.
از نظر مولوی گناهان بسیار مانع توبه خواهد بود؛ گناهانی که سبب تاریکی و قساوت قلب میشود. میتوان این موضوع را بدینگونه تعمیم داد که خطاهای زیاد فرد یکی از موانع پذیرش برای او خواهد بود.
لیک استغفار هم در دست نیست |
|
ذوق توبه نقل هر سرمست نیست |
زشتی اعمال و شومی جحود |
|
راه توبه بر دل او بسته بود |
دل به سختی همچو روی سنگ گشت |
|
چون شکاف توبه آن را بهر گشت |
|
|
(همان، د 2: 277) |
انسان ممکنالخطاست. این گزاره پیشفرض هر دو دیدگاه است. اکت بیان میکند که انسان بدون کاتالوگ به دنیا میآید و طبیعی است که خطاهایی از او سر زند. مهم این است که همة خود را بپذیرد؛ اعم از هستی و هویّتش، گذشتهاش و خطاهایش، شادیها و غمها و اضطرابهایش و نیز در راهی بهتر حرکت و رشد را آغاز کند. «انسان همراه با راهنما و دستورالعمل به دنیا نیامده است. بیشتر ما مجبوریم روش دشوار به دام افتادن در فرایندهای روانی طبیعی را یاد بگیریم» (هیز و اسمیت، 1397: 376). مولوی معتقد است:
ای خنک جانی که عیب خویش دید |
|
هرکه عیبی گفت آن بر خود خرید |
زانکه نیم او ز عیبستان بُدست |
|
وآن دگر نیمش ز غیبستان بُدست |
|
|
(مولوی، 1362، د 2: 343) |
انسان نیمی تاریکی و نیمی روشنی است. از تاریکی وجودش خطا و تاریکی و از روشناییاش نور و نیکی سر میزند. باید این سایة روشن وجود انسانی پذیرفته و سپس اصلاح و هدایت شود. توبة خالص و واقعی (پذیرش تمام و کمال)، کار دشواری است؛ اما با همة دشواری، خارج از توان انسانی نیست.
چون فضیل رهزنی کو راست باخت |
|
ز آنک دهمرده بهسوی توبه تاخت |
|
|
(همان، د 5: 985) |
شنیدنِ شرح نازیبایی و ایراد انسان برایش امری مشکل، اما امکانپذیر است. همین معنی بهنسبت دربارة رابطة انسان با خودش نیز صادق است. سخت است که بپذیریم کار، فکر یا احساسی در ما نادرست و نابجاست؛ اما این کار شدنی است؛ پس باید پای استوار کرد و در مقابل خود آینهای نهاد و حقایق را پذیرفت:
گفت در رو گفتن زشتیِ مرد |
|
آینه تاند که رو را سخت کرد |
روی باید آینهوار آهنین |
|
تات گوید روی زشت خود ببین |
|
|
(همان: 1002) |
گناهان و خطاها دل را پژمرده و افسرده میکند؛ اما توبه یکباره همة آن خطاها را از دل پاک میکند و فرصتی برای آغاز دوبارة زندگی براساس ارزشها برای فرد فراهم میآورد. با توبه بدیهای گذشتة فرد در کارنامة اعمالش به خوبی تبدیل میشود (تشویقی برای رفتن بهسوی توبه). این تفکر پتانسیل و انژری آغاز دوباره را برای فرد ایجاد میکند (رک. همان: 935).
2ـ4 بسترسازی ذهنی مولوی در مخاطب برای پذیرش
رویکرد اکت بر استفاده از تمثیل برای نزدیککردن مفاهیم انتزاعی به ذهن مخاطب تأکید ویژهای دارد و حتی تمرینهایی را براساس تمثیلها برای کمک به فرایند پذیرش طراحی کرده است. مولوی نیز بسیار از تمثیل برای همین منظور بهره برده است.
مولوی با طرح بعضی ایدهها و عقاید، در اقناع ذهن مخاطب برای پذیرش بیچونوچرای حیات میکوشد؛ ازجمله به قضا و قدر محتوم، راضی به رضای خداوند بودن، کوتاهی زندگی، ثمرة شیرین تجربة بعضی از رنجها، توجه به زندگی آخرت و نقش توکل و صبر در گذر از رنجها اشاره میکند. البته وقتی سخن از قضا و قدر الهی است باید توجه داشت که «دیدگاه کلامی مولوی با دیدگاه عرفانی او درباب جبر تفاوت دارد. او از منتقدان جبر کلامی و از مدافعان جبر عرفانی است. مولوی دیدگاه اهل جبرِ نکوهیده را بهسبب نتایج نامطلوب دنیوی و اخروی آن نمیپذیرد؛ ولی جبر در مفهوم عرفانی رضا و معیّت با حق و توحید افعالی را قبول دارد. تفسیر و رفتار غلط اهل جبر، مفهوم جبر عامیانه را زشت، ولی تفسیر و رفتار درست عاشقان خدا، جبر عاشقانه را پذیرفتنی ساخته است. از نظر مولوی قدرت عشق با فانیساختن عاشق در وجود معشوق، ارادة عاشق را با ارادة معشوق یکی میکند و عاشق را به مقام رضا و معیّت با حق میرساند و این همان مفهوم جبر ستودة عارفانه است» (محرمی، 1389 ب: 105).
باید بدون پیشنگری و قضاوت آمادة پذیرش بود؛ همانطور که خاک، خود را تسلیم بهار میکند. خاک پذیرا و آماده است تا هر تقدیری را بیازماید؛ پس بهار نصیبش میشود؛ اما سنگ سخت و ناپذیراست؛ پس بهار هم بر او تأثیری ندارد. مولوی پیشنهاد میکند امتحان کنید! یک بار هم که شده است پذیرای هرچیزی باشید که زندگی بر شما عرضه میکند و راضی باشید. این رضایت به شما آرامش خاطر میدهد:
از بهاران کی شود سرسبز سنگ |
|
خاک شو تا گل بروید رنگرنگ |
سالها تو سنگ بودی دلخراش |
|
آزمون را یک زمانی خاک باش |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 94) |
او قصد دارد بستری در ذهن افراد ایجاد کند که راحتتر پذیرای وجود و زندگیشان شوند؛ به همین سبب برای رنجهای پیشآمده برای انسان تأویلاتی میآورد تا پذیرش آنها راحتتر باشد:
مبتلا چون دید تأویلات رنج |
|
برد بیند کی شود او مات رنج |
|
|
(همان، د 5: 922) |
مولوی در این راه از تمثیلهای گوناگون بهره میگیرد. استفاده از تمثیل برای نزدیککردن فهم حقایق به ذهن از ابزاری است که در اکت نیز بر آن تأکید میشود. در اکت مجموعهای از تمثیلها وجود دارد که هدف آن کمک به فرد برای درک بهتر حقایق است. مولوی مفهوم پذیرش و نتیجة نهایی آن را در قالب تمثیلهای زیر بیان میکند:
بهر آن است این ریاضت وین جفا |
|
تا برآرد کوره از نقره جفا |
بهر آن است امتحان نیک و بد |
|
تا بجوشد زر به سر آرد زبد |
|
|
(همان، د 1: 12) |
رنجهای زندگی حرکت وجودی کممایه و تنک را برای اعتلا سرعت میبخشد؛ همانند کورة سوزناکی که هرچند تحمل حرارت آن طاقتفرساست، زر وجود انسان را از ناخالصی پاک میکند (رک. همان: 16).
مولوی برای مخاطب خود بسترسازیهای ذهنی ـ روانی برای پذیرش فراهم میآورد. این کار را با توجهدادن انسان به عظمت وجودیاش انجام میدهد. او انسان را شریفتر و والاتر از آن میداند که خود را تنها به شادیها و غمهای دنیایی مشغول بدارد:
برگشا از نور پاک شه نظر |
|
تا نپنداری تو چون کوتهنظر |
که همینی در غم و شادی و بس |
|
ای عدم کو مر عدم را پیش و پس |
روز باران است میرو تا به شب |
|
نی از این باران از آن باران رب |
|
|
(همان: 99) |
اکبرآبادی در شرح این ابیات مینویسد: «خود را خدابین و خداباش آن زمان خواهی دید که پیش و پس، و غم و شادی نداری. چنانکه کوتهنظر خود را گرفتار شادی و غم میپندارد نپنداری... اگر نتوانی خود را خدا دانسته، از پیش و پس و غم و شادی برهی، خود را عدم دان و ظاهر است که عدم را پیش و پس کجا» (اکبرآبادی، 1383، ج 1: 265).
2ـ4ـ1 کوتاهی زندگی دنیا
مفهوم دیگری که مولوی از آن بهره میگیرد تا پذیرش برای فرد آسانتر شود، اشارات مکرر به کوتاه و گذران بودن زندگی است. مولوی در مکالمة مرد عرب و همسرش در دفتر اول، به این موضوع اشاره میکند:
شوی گفتش چند جویی دخل و کشت |
|
خود چه ماند از عمر افزونتر گذشت |
عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد |
|
زآنک هر دو همچو سیلی بگذرد |
خواه صاف و خواه سیل تیرهرو |
|
چون نمیپاید دمی از وی مگو |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 113) |
«جواب مرد اعرابی مبتنی است بر دو نکته: یکی آنکه بد و نیک میگذرد و آنچه میگذرد موروث غم نیست و دوم اعتماد بر رزّاقی و روزیرسانی حق تعالی» (فروزانفر، 1380، د 1: 976). زندگی مانند سیلی پرسرعت میگذرد چه پر از نعمت و شادی و چه پر از نقصان و غم باشد. البته این تفکر با ایدة اصلی اکت ـ زندگی را چیزی نادر و یگانه به شمار آوردن که همهچیز همان است و چیزی جز آن نیست ـ در تضاد است. چنین احتجاجی که زندگی زودگذر است و رنج و شادیاش قدری ندارد، تنها در یک تفکر دینی میتواند پذیرفتنی باشد؛ زیرا چنین تفکری معتقد به یک زندگی ابدی و جاودانی پس از مرگ است که زندگیِ کوتاه در جهان در برابر آن ناچیز است. در ژرفساخت این دو گونه تفکر یک نکتة مشترک وجود دارد: خواه زندگی فقط همینجا و اکنون باشد و تنها چیزی باشد که انسان دارد و خواه اینکه زندگیِ دیگری وجود داشته باشد که ابدی و ارزشمند باشد، در هر دو حالت انسان باید خود را در مسیر رشد و تعالی روحی و معنوی قرار دهد تا از اعتقادات خود بهره ببرد: یک زندگی کوتاه و موقت یا یک زندگی ابدی.
در تفکر ایدئولوژیک و دینی، بعضی از واقعیتهای جهان کمتر آزاردهنده است:
خود کدامین خوش که آن ناخوش نشد |
|
یا کدامین سقف کان مفرش نشد |
|
|
(مولوی، 1362، د 1: 102) |
تفکر دینی و عرفانی بر این گزاره تأکید دارد: هر خوشی، ناخوشی به دنبال دارد و هر آبادانی روزی ویران خواهد شد. این نکته را میپذیریم و اشکالی هم ندارد؛ زیرا این قانونِ جهان مادی است و جهانی به دور از فساد و خرابی وجود دارد که به آن خواهیم رسید و تنها خداست که ثابت، باقی، ازلی و ابدی است.
پذیرش نازیبایی درون برای انسان دردناک است؛ اما چنین شناخت و پذیرشی میتواند سرآغاز تغییر و اصلاح باشد.
هرکه نقش خویش را دید و شناخت |
|
اندر استکمال خود دواسبه تاخت |
|
|
(همان: 159) |
باید به نقص و کاستی خود آگاه شد و آن را پذیرفت؛ هرچند پذیرش نقص دردناک خواهد بود. دردهای روانی و رنجهای انسان پنهان است؛ در ناخودآگاه او رسوخ کرده است و آنجا حضور دائمی دارد و با کوچکترین تلنگری به سطح خودآگاه میآید. در نظر مولوی حضور پیر و مرشد برای رشد و تکامل لازم است. میتوان این راهنمای روحی انسان را با توجه به عصر حاضر به یک روانکاو یا روانشناس تعبیرکرد. کاری که روانکاو انجام میدهد دقیقاً این است: جویهای نفس را میکاود و ناخودآگاه، انبارههای پندار و تفکر و خاطرات افراد را جستوجو میکند. روانشناسان مراجعه به روانکاو را توصیه میکنند و حتی خود ایشان برای مسائل روحی و روانی خود به روانکاوان دیگر مراجعه میکنند.
مولوی نیز معتقد است اگر روح درمان نشود، چشم دل درست نمیبیند؛ روان انسان باید درمان شود. او این کار را در مثنوی با مطرحکردن داستانها، تمثیلها و نیز پندها و نصایح مستقیم انجام میدهد؛ مولوی آیینهای پیش روی مخاطب قرار میدهد تا در آن سیمای درونی خود را تماشا کند و در صورت نیاز درصدد اصلاح خود برآید.
اگر از پذیرش چیزهای ناخوشایند پرهیز کنیم، ناخودآگاهِ خود را از چیزهای خوب نیز محروم کردهایم. کاملزیستن زندگی که اکت خواهان آن است، در همینجا اتفاق میافتد: پذیرش این نکته که خوب با بد، رنج با راحتی و غم با شادی آمیخته و همراه است، لالای زشت و شاهد بلافصلاند:
صبر کردن جان تسبیحات توست |
|
صبر کن کآنست تسبیح درست |
صبر چون پول صراط آنسو بهشت |
|
هست با هر خوب یک لالای زشت |
تا ز لالا میگریزی وصل نیست |
|
زآنکه لالا را ز شاهد فصل نیست |
|
|
(همان، د 2: 349) |
سابقة لطف و نعمت خداوند بر بنده باید او را امیدوار نگه دارد. چه سختیها و رنجها آمدند و گذشتند؛ مشکلاتی که حل شدند و تنگناهایی که به گشایش تبدیل شدند. حقتعالی فرموده است: «فإنّ مع العسر یسرا» (الشرح: 5) و دوباره تأکید کرده است: «إنّ مع العسر یسرا» (همان: 6). مولوی در قالب یک تمثیل کوتاه این مسئله را بیان میکند. در این تمثیل علاوهبر تأکید بر پذیرش حال و گذشته، شادزیستن با توکل به خدا و سابقة رحمت او، به چهارمین اصل اکت یعنی زیستن در زمان حال میپردازد. زیستن با اندوه گذشته و فکر آینده بدون توجه به لحظة اکنون و اینجا، که مواهب و شادی و غم خودش را دارد، زندگی انسان را از مسیر اصلی خارج و از اندوه آکنده میکند. اینْ تمثیل داستان گاوی است که در جزیرة سرسبزی زندگی میکند، از مواهب آن برخوردار میشود؛ اما فکر آیندة نامعلوم و توکلنداشتن به خداوند او را همواره لاغر و غمگین میکند (رک. مولوی، 1362، د 5: 969). برابر فرمایش حضرت علی (ع): «إنَّ عمرَک وقتک الَّذی أَنت فیه ما فات مضى و ما سیأْتیک فأَین. قم فاغتنم اَلْفرصه بین العدمین» (تمیمیآمدی، 1395: 222).
2ـ5 ارتباط مفهوم پذیرش با مقام رضا
مقام رضا در عرفان با مرحلة پذیرش در رویکرد اکت متناسب است. هر دو بر این نکته تأکید دارند که هرچه هست، بهتمامی باید پذیرفت و زندگی باید بهتمامی زیسته شود. از دیدگاه اکت زندگی موهبتی تکرار نشدنی است و تنها راه برای رشد روحی و روانی انسان رویارویی کامل با تمام احساسات و اتفاقات شاد و غمگینی است که زندگی را آکنده است؛ از دیدگاه مولوی این موهبت از خداوند به انسان بخشیده شده است و هرگونه اجتناب یا اعتراض، ناسپاسی در محضر خداوند است.
گفت خر گر در غمم گر در ارم |
|
قسمتم حق کرد من زان شاکرم |
شکر گویم دوست را در خیر و شر |
|
زآنک هست اندر قضا از بد بتر |
چونک قسّام اوست کفر آمد گله |
|
صبر باید صبر مفتاح الصله |
غیر حق جمله عدوند اوست دوست |
|
با عدو از دوست شکوت کی نکوست |
تا دهد او غم نخواهم انگبین |
|
ز آنک هر نعمت غمی دارد قرین |
|
|
(مولوی، 1362، د 5: 943) |
اعتقاد به قضا و قدر محتوم نیز میتواند ذهن فرد را برای پذیرش آماده کند. البته چنین اعتقادی از دیدگاه اکت پذیرفتنی نیست. نظریهپردازان اکت بر این باورند که فرد باید در مرتبة یک انسان آزاد مسئولیت همة کردار، رفتار و گذشتهاش را بهتنهایی بپذیرد و پس از پذیرش با توجه به همان آزادی و اختیار، به اصلاح اوضاع، احوال و افکارش بپردازد. «در مثنوی اگر ابیاتی در توصیف جبر و دفاع از آن دیده میشود، به معنی دفاع از دیدگاه مجبّره و یا اشاعره نیست؛ بلکه منظور از این جبر، جبر عاشقانه و همان مقام عرفانی معیّت با خداوند و فناشدن خواست بنده در خواست معبود است... جبرگرایی و جبرستایی عرفانی مولوی با جبرگرایی اهل جبر محض، هم در مبانی، هم در تفسیر موضوع و هم نتیجهگیری تفاوت ژرف و بنیادی دارد. درواقع تفسیر او از موضوع جبر، تعالیبخش و مایة کوشش است؛ حال آنکه جبر اهل جبر محض و تفسیر آنان نفیکنندة کوشش و تلاش است و سبب برافتادن تکلیفهای دینی و وظایف انسانی میشود» (محرمی، 1389 ب: 117).
«مولوی تلفیق جبر محمود عرفانی با اختیار انسان را جایز میداند. عرفان و حقیقتطلبی سبب شده است که مولوی بدون تعصب و جانبداری به طرح مسئلة اختیار بپردازد و جوانب منفی و مثبت آن را طرح کند و متعصبانه از عقیدة فرقة کلامی خود دفاع نکند و حقیقت را فدای نام آن فرقه نسازد؛ بنابراین او در عین اشعریبودن در مسئلة اختیار انسان، دیدگاه عرفانی خاص خود و نزدیک به دیدگاه شیعه دارد» (همان، 1388 الف: 154). فرد باید مسئولیت کارش را بپذیرد و بداند خودش مسئول بیشتر رنجی است که تحمل میکند.
اینکه فردا این کنم یا آن کنم |
|
این دلیل اختیار است ای صنم |
همچنین تأویل قد جفّ القلم |
|
بهر تحریض است بر شغل اهم |
پس قلم بنوشت که هر کار را |
|
لایق آن هست تأثیر و جزا |
کژ روی جفّ القلم کژ آیدت |
|
راستی آری سعادت زایدت |
|
|
(مولوی، 1362، د 5: 978 و 983) |
«مولوی رابطة میان انسان و حق را چه زیبا تعریف میکند: سعی در شکر نعمت حق کردن، اختیار است. بنابراین حدیث جفّ القلم در نظر مولوی دعوت به کاهلی و سکون نیست؛ بلکه برعکس، تحریض است بر بیشتر کوشیدن و به خلوص کامل عملکردن بهنحوی که عبادت آدمی به درگاه پروردگار عبادتی خالصتر و مفیدتر گردد» (شیمل، 1382: 367). اغلب اتفاقات و احساساتی که انسان در مسیر زندگی تجربه میکند، وابستگی مستقیم به خود شخص دارد و ملامتکردن دیگران یا سرنوشت بیفایده است.
مولانا معتقد است پذیرش مانند ویرانکردن پیش از آبادانی است؛ مثل بستن سر آب جو برای تعمیر و پاکسازی و مثل عمل جراحی که نیازمند شکافتن پوست است تا درمان حاصل شود. یعنی در ذهن مولوی همة اعمال و اتفاقات هستی بهسوی کمال حرکت میکند؛ حتی اموری که به نظر شرّ میآید و انسان در کوتاهمدت آنها را شرّ میپندارد و از آن گله و شکایت میکند، در پازل هستی برای رسیدن به کمال و سعادت لازم است و بدون آن، پازل سعادت کامل نمیشود و در بلندمدت انسان متوجه خیربودن آن شرّ هم میشود. چنانکه در کلیله و دمنه آمده است: «هرکه از خطر بپرهیزد خطیر نگردد» (نصرالله منشی، 1383: 67) و یا متنبی در اشعار خود درد و رنج را لازمة سیادت و سروری میداند و معتقد است فقط کسانی که اهل صبر و پذیرش سختیهای زندگی هستند شایستة رسیدن به به بزرگی و شکوهاند.
«لولا المشقه ساد النّاس کلّهم |
|
الجود یفقر و الاقدام قتّال» |
|
|
(منوچهریان، 1397: 375) |
از دیدگاه مولوی پذیرش آنچه روی میدهد، سبب شادمانی و سرمستی است؛ این پذیرش از یک اعتماد بینهایت و کامل سرچشمه میگیرد. «مولوی با اینکه اختیار را قبول دارد، مطلقبودن اختیار را و حکومت مطلق آن را بر سرنوشت انسان قبول ندارد؛ بلکه تلفیقی از ارادة خداوند و ارادة انسان را قبول دارد که در کنار هم رقمزنندة سرنوشت انسان هستند» (محرمی، 1388 الف: 153). در این تفکر اعتقاد به جبر و اینکه همهچیز از پیش تعیین شده و سرنوشت از پیش نوشته شده است و نویسندة این سرنوشت معتمدترین موجود عالم است سبب آرامش ذهنی و پذیرش هر پیشامدی است.
2ـ6 تفاوتهای رویکرد اکت و دیدگاه مولوی
به نظر میرسد گاهی «مولوی برای زندگی راحت و صلحآمیز مردم بهایی قائل نیست و حیات دنیوی را بیهوده و گمراه میداند؛ لذا هر عاملی را که سبب بهبود شرایط زندگی مردم بشود، منفور و مطعون میدارد» (امیرضیایی، 1387: 161). در نظرگاه مولوی جهان خرابهای است که شایستة توجه نیست:
این خرابآباد در چشم شماست |
|
ورنه ما را ساعد شهباز جاست |
|
|
(مولوی، 1362، د 2: 253) |
اما هدف نهایی اکت زندگی انسانی و متعالی فرد در این جهان است. «هدف درمان پذیرش و تعهد ایجاد یک زندگی غنی و پرمعنا درحالی است که فرد رنج ناگزیر موجود در آن را میپذیرد» (هریس، 1393: 12).
باید توجه داشت که پذیرش در اکت مفهومی انفعالی نیست؛ پذیرش سبب رنج بیشتر نمیشود؛ بلکه شرایطی را فراهم میکند که فرد بهسمت آن چیزی حرکت کند که برایش مطلوب است و مطلوب اغلب بهصورت زندگی شاد، هدفمند و در مسیر ارزشهای فرد و برآورندة رضایتی درونی برای فرد است.
«پذیرش به معنای محکوم به شکست بودن، نادیدهگرفتن و یا تحمل و بردباری در مقابل رنج نیست... مسئله رهایی از دردها... نیست؛ بلکه چگونگی برخورد با آن و حرکت روبهجلو است» (هیز و اسمیت، 1397: 34). این مفهوم در مثنوی نیز به همین شکل کاربرد دارد؛ یعنی فرد حوادث یا احساسات رنجآور را میپذیرد، نه برای آنکه به آن رنج خو کند؛ بلکه به این سبب که پلة آغازین یک حرکت شود.
در وجود ما هزاران گرگ و خوک |
|
صالح و ناصالح و خوب و خشوک |
حکم آن خو راست کان غالبتر است |
|
چونک زر بیش از مس آمد آن زر است |
|
|
(مولوی، 1362، د 2: 266) |
این حرکت در بینش عرفانی مولوی لزوماً حرکت بهسمت زندگی شاد و شادکامانه زیستن نیست؛ درحالیکه رویکرد اکت دقیقاً به کیفیت زندگی انسان در این جهان نظر دارد. هیز میگوید: «اگر نتوانید احساسات ناراحتکننده را تجربه کنید، قادر به مراقبت صحیح از سلامتی خود نیستید» (هیز و اسمیت، 1397: 108)؛ اما بهطور دقیق حرکتی بهسوی کمال و تعالی است و نتیجة آن رضایت درونی فرد است. باز در اینجا تفاوت باریکی میان دو دیدگاه وجود دارد: در اکت رضایت فرد و رشد روحی و روانی او هدف غایی است؛ اما در دیدگاه مولوی (و هر دیدگاه عارفانه ـ عابدانة دیگری) رضایت خداوند هدف غایی است؛ بنابراین چهبسا فرد همة مراحل سلوک را بپیماید، اما درنهایت به رضایت درونی دست نیابد؛ زیرا از رضایت خداوند اطمینان ندارد. مولوی در پایان داستان موسی و شبان به این موضوع که اصل، پذیرش خداوند است و نه تلاش بنده، چنین سروده است:
هان و هان گر حمد گویی گر سپاس |
|
همچو نافرجام آن چوپان شناس |
حمد تو نسبت بدان گر بهتر است |
|
لیک آن نسبت به حق هم ابتر است |
|
|
(مولوی، 1362، د 2: 284) |
در این بینشِ اعتقادی و مذهبی، شادی و زندگی یگانة فرد در گرو چیزی قرار میگیرد که نمیتوان آن را رصد کرد و اندازه گرفت.
از خطر هاروت و ماروت آشکار |
|
چاه بابل را بکردند اختیار |
تا عذاب آخرت اینجا کشند |
|
گُربُزند و عاقل و ساحروشند |
نیک کردند و بهجای خویش بود |
|
سهلتر باشد ز آتش رنج دود |
حد ندارد وصف رنج آن جهان |
|
سهل باشد رنج دنیا پیش آن |
ای خنک آنکو جهادی میکند |
|
بر بدن زجری و دادی میکند |
تا ز رنج آن جهانی وارهد |
|
بر خود این رنج عبادت مینهد |
|
|
(همان: 316) |
در این تفکر، فرد رنج و سختی این جهان را به جان میخرد تا از عذاب دنیای جاودان رهایی یابد. مولوی هاروت و ماروت را مثال میزند. ایشان آویختهشدن در چاه بابل را تا پایان دنیا انتخاب کردند تا پس از پایان جهان و در آخرت از عذاب و رنج بزرگتری رهایی یابند. مولوی توصیه میکند رنج زیستن مطابق ارزشها را باید به جان خرید تا از یک رنج جاودانی رهایی یافت. «در این ابیات مولانا برداشت خاصی از داستان هاروت و ماروت ارائه میدهد تا عذاب دنیوی را با مسئلة ریاضت عرفان پیوند دهد؛ بدین معنی که عارفان راستین، در این دنیا به اختیار خود از امیال و خواستههای نفسانی رخ برمیتابند و تلخی آن را که نوعی ریاضت است بر خود هموار میکنند تا به راحت روح و عیش روحانی برسند و از مواهب معنوی و تنعمات اشراقی و واردات قلبی بهرهمند شوند و به بهشت معرفت و فردوس حقیقت واصل شوند» (زمانی، 1385: 609).
3ـ نتیجهگیری
در این پژوهش همخوانیهای دیدگاهی میان رویکرد پذیرش و تعهد و مثنوی معنوی بررسی و تحلیل شده است. شکی نیست که مثنوی کتابی تنها روانشناختی نیست؛ همانند قرآن که کتاب داستان نیست؛ اما در آن، داستانهای آموزنده وجود دارد؛ ولی یک رگ انسانشناختی ظریف از میان داستانها، ایدهها و تحلیلهای مثنوی عبور کرده است.
نظریة رویکرد پذیرش و تعهد، دارای شش اصل اساسی است که هدف خود را افزایش انعطافپذیری روانشناختی انسان و کاهش اجتناب او از تجربة زندگی واقعی تعریف کرده است. این رویکرد بر این باور است که هر انسان باید بهطور کامل زندگیاش را زندگی و تجربه کند و این تجربه شامل رنجهای ناشی از زیستن نیز میشود. انسان باید پذیرای همة زندگیاش باشد؛ البته مقصود، زیستن منفعلانه در میان رنجها نیست؛ بلکه پذیرش آنها و در گام بعدی تلاش برای رفع موانع بر سر راه یک زندگی همراه با شادکامی و رشد روحی و روانی است. یکی از اصول این رویکرد، پذیرش است.
اصل اول اکت، پذیرش، بیان میدارد تنها کسی که میتواند برای شما کاری انجام دهد، خودتان هستید؛ پس در گام اول باید خودتان، شرایط و احساساتتان را بپذیرید. تا زمانی که فرد پذیرای خود، اعمال، افکار، احساسات، حال و گذشتة خود و رنج و شادیهای تجربهشدهاش نباشد، خودش و حتی کسی دیگر نمیتواند کمکش کند که زندگی بهتر و پربارتری داشته باشد. مولوی نیز با این معنی موافق است و میگوید: از عاریهها دری گشوده نمیشود و باید از درون خود تغییر را آغاز کرد. پذیرش مطرحشده در اکت، در بهترین حالت خود بهشکل تمایل تعریف میشود. پذیرفتن آنچه هست و حتی گامی فراتر از آن، یعنی اشتیاق و تمایل به تجربة آنچه هست. این تمایل در عرفان مولوی در حد اعلای خود دیده میشود. حضور معشوقی آسمانی و سر نهادن بر خط فرمان او و پذیرفتن هرچه او برای آدمی تقدیر کرده است با اشتیاقی عمیق همراه است؛ خواه رنج و درد تقدیر کرده باشد، خواه شادمانی و سرور. اجتناب تجربهای، اجتناب فرد از زیستن کامل زندگیاش ـ بهدلیل ترس از تجربة درد و رنج ـ است. در دیدگاه مولوی این رنج مقدس است؛ عارف برای خشنودی «شاه فرد خود»، خود را در دل حوادث و اتفاقات قرار میدهد و از تجربهکردن رنج بیمی ندارد و اتفاقاً تجربة چنین دردی را سبب تعالی روحی و اخلاقی میداند. در اکت نیز چنین است: همین رنج و درد است که سبب کمال روح و سلامت روان است. رنج نعمتی است که لباسی مبدل پوشیده است؛ تجربة همة وقایع و احساسات و شرایطی است که زندگی ایجاب میکند و پذیرش آنها، سبب افزایش انعطافپذیری روانشناختی میشود و انسانی بهتر و رشدیافتهتر میسازد. در اکت از تمثیلها برای بسترسازی ذهنی برای پذیرش استفاده میشود. مولوی از تمثیلهایی مانند شخمزدن زمین قبل از کشت یا پارهکردن پارچه پیش از دوختن، ویرانکردن دیوار خراب قبل از عمارت آن و نیز از دیگر مفاهیم اسلامی و عرفانی شواهدی مانند کوتاهی زندگی دنیوی و امید به زندگی جاودان در جهان آخرت، طبیعیبودن وجود رنج در جهان، توکل به خدا، توجه به رشددهندگی رنج، حرکت و رسیدن به مقام رضا و اعتقاد به قضا و قدر الهی، برای اقناع مخاطب استفاده میکند. این تمثیلها بسامد بسیاری در مثنوی دارد. درمانگران حوزة اکت میتوانند با توجه به نزدیکی دیدگاههای رویکرد اکت و مولوی و نیز سابقة ذهنی مخاطب خود در ایران نسبتبه مسائل دینی و عرفانی، از میراث ارزشمند عرفانی و ادبی مانند مثنوی بهره ببرند؛ چهبسا ساعتها گفتوگو و یا استفاده از تمثیلهای کاربردی اکت به اندازة یک بیت از مثنوی یا بیان یک تمثیل از آن، درمانجو را اقناع نکند.