‏«محو در محو و فنا اندر فنا»‏ نقد شبکة مؤلفه‏های «محو و فنا و نیستی» در غزلیات عطار از دیدگاه زبان‏شناسی ساختارگرا ‏

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد بروجرد، دانشگاه آزاد اسلامی بروجرد، بروجرد، ایران

چکیده

در این پژوهش با مطالعة غزلیات عطار، فراوانی کاربرد مفاهیم و واژگان «محو»، «فنا»، «نیستی» و... بررسی شده‏ است. موضوع فنا در غزل عطار دارای دایرة واژگانی متعدد و ساخت‏های زبانی در سطح‏های واج، واژه، گروه و جمله و فرم است؛ به‏حدی که اندیشة اصلی و محوری عطار در غزلیات، موضوع فناست؛ این موضوع ذهن و زبان شاعر را سرشار کرده و عناصر زبانی و معنایی بسیاری را در این شبکه جای داده که تاکنون از منظر زبان‏شناسی بررسی نشده است. در این پژوهش به روش اسنادیـکتابخانه‏ای و براساس دیدگاه‏های زبان‏شناسی ساختارگرا، این موضوع برجستة غزل عطار بررسی، دسته‏بندی و تحلیل شده است. عطار در محور هم‏نشینی و تداعی واژگانی، نمادها و تلمیحات و تعبیر‏های بسیاری را به موضوع پربسامد محو و فنای سالک و عاشق اختصاص داده است؛ شناخت این موارد از منظر زبان‏شناسی ساختارگرا دیدگاهی تازه به مخاطب خواهد داد. بنابر نتایج این پژوهش افزون‏بر تقابل‏ها و تضادها، تداعی معنایی و واژگانی، هم‏معنایی، باهم‏آیی اسمی (اسم+ اسم/ اسم + صفت) و... نیز عمیقاً نحو زبان غزل عطار را در بر گرفته است. این شاعر از تداعی آوایی و آوای «ف» نیز غافل نبوده است و از آن برای القای فنا بهره برده است. همچنین بسیار به اسطوره‏های فنا و مرگ‏مشتاقیِ دینی و عرفانی ـ مانند حضرت یحیی (ع)، امام حسین (ع)،ادریس و حسین منصور ـ در زمینة همین شبکة مفهومی اشاره‏ کرده است. اندیشة فنا چنان در فکر عطار نفوذ داشته که زبان غزلش سرشار از عناصر متعدد زبانی در این باره است و فرم و ساختار شبکه‏ای غزل، در بیشتر غزلیات، مرهون نظام‏مندی همین تمهیدات ساختارساز است.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Fading in Fading and Finitude in Finitude:‎ Linguistic Criticism of the Network of ‘Fading, Finitude, and Inexistence ‎‎(Nonentity)’ in Attar’s (Sonnets)‎

نویسنده [English]

  • Parvin Rezaei
Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature, Faculty of Literature and ‎Humanities, Islamic Azad University, Boroujerd Branch, Broujerd, Iran
چکیده [English]

Paying attention to the mystical language of Attar on the one hand and the study of the language of sonnets from the perspective of modern linguistic perspectives on the other hand could reveal the need for further research. The present study focuses on the frequency of using the concepts of ‘fading’, ‘finitude’, ‘inexistence’, and ‘existence’ in Attar’s sonnets. The concept of finitude in Attar’s sonnet is expressed by different structures, words, phrases, sentences, and forms so much that the main and major topic of his sonnet is apparently ‘finitude’ -- aconcept which in fact had occupied his mind and diction and resulted in applying various verbal and semantic elements in this network. This network has not been linguistically examined yet. Therefore, this study has examined it in Attar’s sonnets through documentary and library research, and based on general and structural linguistics. Accompanying and evoking concepts, Attar devoted many themes, symbols, allusions, and expressions to the frequent topic of a mystic (seeker) and lover’s fading and finitude. Identifying such cases via structural linguistics can offer the readers a new insight.  Based on the results of this study, not only contrasting and antonymy, but also semantic evoking, synonymy, and nominal collocation (noun+ noun/ noun+ adjective, etc.) seem to influence Attar’s diction and discourse. However, he never ignored using the phonetic association of /f/ to express finitude. Besides, in this conceptual network, he referred a lot to the heroes of religious and mystical ‘finitude’ and ‘death seekers’ such as prophet John (AS), Imam Hussein (AS), Idris (AS), and Hussein Mansour. The results showed that the notion of ‘finitude’, ‘poverty’, and ‘existence’ occupied Attar’s mind so much that his sonnets’ diction is mainly devoted to express and illustrate numerous linguistic elements and images in this regard. Moreover, the structure and form of most of his sonnets depend on such systematic structural techniques.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Attar’s Sonnets
  • Structural Linguistics
  • the Structure of Sonnets
  • the Structure of Verses
  • ‎Accompanying and Evoking.‎

1ـ مقدمه

روزبه‏روز از دیدگاه‏های تازه‏ای به ادبیات نگریسته‏ می‏شود و دریچه‏هایی نو به ‏روی مخاطبان و پژوهشگران گشوده ‏می‏شود. با مطالعة غزلیات دیوان عطار، مضمون و عناصر زبانی محو و فنا و نیستی، پیوسته مشاهده می‏شود. اساس دیدگاه عطار در بیشتر غزلیاتش، تفکر و گفتمان فقر و فنا و محو و نیستی و بقاست. این شاعر پس از سنایی، میراث اندیشه‏های صوفیانه و عارفانه را در آثار خویش بازگو کرده و پرورش داده است. ازجمله مضامین پرتکرار شعر عطار و سپس مولوی، مرگ و فناست (مرگ و زندگی، خوف و رجا، هستی و نیستی) که به تعبیر شفیعی کدکنی این مفاهیم در عرفان مولانا و عطار «جنبة استعاره‏های مرکزی و محوری دارند» (شفیعی کدکنی، 1392: 556). مرحوم فروزانفر نیز ضمن برشمردن سه نوع غزل در دیوان عطار (غزل عادی یا غنایی: 346 غزل؛ غزل عرفانی: 417 غزل، قلندریات: 71 غزل)، مشخصات اصلی نوع دوم غزل عطار را وصف عشق حقیقی و ارتباط با شاهد عینی و مسائل عرفانی می‏داند؛ ایشان به این نکته نیز اشاره دارند که این نوع غزل غالباً بر مسئلة فنا و بقا دور می‏زند و اینکه هستی در نیستی است (فروزانفر، 1389: 74). البته فنا در نظر عارفان درجاتی دارد که از گنجایش این مقاله خارج است؛ اما به‏شکل خلاصه «به تعبیر میر سیّد شریف جرجانی "مرگ در اصطلاح اهل حق عبارت است از درهم شکستن هوای نفس"» (شفیعی کدکنی، 1392: 106).

دلیل توجه عمیق عطار به مسئلة فنا، نگاه خاص او به جایگاه خود در «مثلث عشق» است؛ از نظر او «عاشق و هم عشق و هم معشوق» خودِ اوست. این مثلث و مرکزیّتِ ارزش فنا در دستگاه فکری و زبانی غزل عطار، براساس اشارة خود شاعر است که می‏گوید:

عاشق او و عشق او معشوقه اوست

 

کیستی تو چون همه یار آمدست

جز فنائی نیست چون می‏بنگرم

 

آنچه از وی قسم عطّار آمدست

 

 

(عطار، 1392: 37)

در شعر و در هنرها و در قلمروِ تجربة دینی و عرفانی، با ساحت عاطفی زبان سروکار داریم؛ برپایة زبان عطار بزرگ، ما با «زبان معرفت سخن می‏گوییم و از زبان معرفت می‏شنویم نه «زبان علم» که قلمرو زبان ارجاعی است... عطار زبان معرفت را که زبانی عاطفی است، زبانی گنگ می‏خواند...» (شفیعی کدکنی، 1392: 32). نکته‏گویی‏های عطار در غزل‏های فنامحور ـ غزلیاتی که مطابق آخرین بخش این مقاله، فضای کلی آنها بر محور عناصر زبانی فنا و متعلقات آن و دارای مضمون غالب مرگ و عناصر معنایی وابسته بدان است ـ بیش از آنکه رمزی و تأویلی باشد، صریح و آشکار و گاه خطابی و اندرزی است؛ گواه این امر، تعداد بسیارِ افعال دارای وجه التزامی و امریِ دعوت به نیست‏شدن و پا بر سرِ هستی گذاشتن است. 1 به‏دلیل گریز از «من» است که عارفْ خود را به اندیشة فنا می‏سپارد. نظریة فنا در عرفان ایرانی ریشه‏های پیچیده‏ای دارد (همان: 291) که نویسندگان این پژوهش از پرداختن به آن صرف نظر کرده و بر بستر علم زبان‏شناسی ساختارگرا انواع هم‏نشینی و تداعی و غیره را در محور بیت و قالب غزل عطار بررسی کرده‏اند.

1ـ1 بیان مسئله

زبان شعر، پُر رمز و راز و گونه‏گون است؛ اما «ما تاکنون مسئلة زبان را کمتر مورد توجه قرار داده‏ایم، جز در حدود درستی و نادرستی آن ازلحاظ دستوری. اصلاً کمتر به این نکته توجه شده است که در ادبیات، عامل اصلی و ملاک امکانات، زبان است» (نک. همان: 256). مضمون و بن‏مایة فنا و کلیدواژگان پرتکرار غزل عطار سازندة شبکة درهم‏تنیده‏ای شده که تاکنون از منظر زبان‏شناسی بررسی نشده است. عطار در محور بیت و سپس ابیات یک غزل کوشیده است، عناصر این شبکه را بنابر شبکة تداعی، رمزی، هم‏معنایی، تقابل و انواع باهم‏آیی و غیره بازگو کند و در سراسر غزلیاتش این شبکه را به‏فراوانی به کار بندد. این پژوهش عناصر زبانی شبکة فنا در غزل عطار را در محور جانشینی و تداعی و زیربخش‏های آن بررسی کرده است. «روابط هم‏نشینی و تداعی از شمار تقابل‏های دوگانة سوسوری است؛ سوسور عناصر زبان را که یکی بعد از دیگری بر روی زنجیرة گفتار ترتیب می‏یابند، زنجیرة زبانی نامیده است؛ رابطة زنجیره‏ای رابطه‏ای حضوری است؛ یعنی رابطة دو یا چند عنصر که در رشته‏ای از عناصر موجود حضور دارند؛ برعکس رابطة متداعی، عناصر غیابی را در یک زنجیرة بالقوة ذهنی به هم می‏پیوندد» (سجودی، 1397: 48‑50). وقتی عطار می‏گوید: لازمة قرب، قربان‏شدن است یا «چو سر درباختی، بشناختی سرّ» (عطار، 1392: 363 و 137)، به کمک جناس، مفهوم مدّنظر را مؤثرتر بیان کرده است و این موضوع چون در حوزة مطالعة عناصر شبکة زبانی و معنایی فنا قرار دارد، شایستة بررسی است؛ بنابراین در بستر علم زبان‏شناسی و بحث‏های هم‏نشینی اسم با اسم و اسم با صفت و هم‏معنایی، تداعی، باهم‏آیی عطفی، تقابل و غیره می‏توان عناصر زبانی مفهوم بنیادیِ محو و فنا را در غزل عطار بررسی و تحلیل کرد؛ برای نمونه در غزل فنامحور زیر نیز می‏توان عناصر زبانی و معنایی شبکة محو و فنا را در همة ابیات غزل دید:

راه عشق او که اکسیر بلاست
 

 

محو در محو و فنا اندر فناست

فانی مطلق شود از خویشتن

 

هر دلی کو طالب این کیمیاست

گر بقا خواهی فنا شو کز فنا

 

کمترین چیزی که می‏زاید بقاست

گم شود در نقطة فای فنا

 

هرچه در هر دو جهان شد از تو راست

در چنین دریا که عالم ذره‏ایست

 

ذره‏ای «هست آمدن» یارا که راست؟

از خودیِ خود قدم برگیر زود

 

تا ز پیشان بانگت آید کآن ماست

محو کن عطار را زین جایگاه

 

کین نه کسب اوست بل عین عطاست

 

 

(عطار، 1392: 25‑26)

1ـ2 ضرورت و روش پژوهش

توجه به زبان عرفانی غزل عطار در یک‏سو و بررسی زبان غزل از دیدگاه‏های جدید زبان‏شناسی ازسوی دیگر برای فهم و شناخت‏های تازه از جهان عرفانی عطار ضرورت پژوهش را آشکار می‏کند. غزل عطار به‏دلیل وامداری از غزل سنایی و تأثیر آن بر غزل مولانا درخور بررسی‏های بیشتر است. دیدگاه زبان‏شناسی ساختارگرا در این زمینه مبنای مناسبی است؛ زیرا این دیدگاه زمینه‏ساز ایجاد دیدگاه شناختی متمرکز بر لایه‏های متعدد زبانی متن است. روش پژوهش کیفی و تحلیلی است و با ابزار کتابخانه و براساس دیدگاه‏های زبان‏شناسی ساختارگرا، این موضوع برجستة غزل عطار را مطالعه کرده است.

 

1ـ3 پیشینة پژوهش

آثار عطار از منظرهای گوناگون بررسی شده است. از این میان، سهم بررسی دیوان عطار ناچیز و مطالعات زبان‏شناسی در این باره بسیار انگشت‏شمار است. بنابر بررسی پیشینة موضوع، دیوان عطار و غزلیات او از منظر زبان‏شناسی مطالعه نشده است. نوروزی و جلیلی (1395) در مقالة «فنا در نگاه عطار»، مهم‏ترین دیدگاه‏های عطار دربارة مرگ و محو و فنا را در آثار منظوم غیرمنسوب عطار بررسی کرده‏اند. ایشان گفته‏اند «نگاه عطار نیشابوری به این مقوله در شانزده بخش قابل بررسی است. در این بین، مهم‏ترین رویکردهای شاعر عبارت‏اند از: «پیوند میان فنا و بقای حقیقی که همان وصال إلی الله است»، «فنا و دست‏کشیدن از مادیّات» و «رسیدن به آسانی و گشایش در سایۀ فنا»» (همان: 44). سهم بررسی ایشان از دیوان عطار نیز ناچیز است.

محسنی گردکوهی (1396) در مقالة «تقابل‏های دوگانه در غزلیات عطار»، تقابل‏های دوسویه و ضمنی و واژگانی و غیردوتایی و... را اساس قرار داده و ابیات را گردآوری و تنها به چهار بیتِ دارای تقابل فنا و بقا اشاره کرده‏ است؛ پیش از محسنی گردکوهی، همین موضوع را روحانی و عنایتی قادیکلایی (1394) در مقالة «تقابل‏های دوگانة عطار نیشابوری» به‏شکلی دقیق‏تر و تحلیلی‏تر بر صد غزل عطار مطالعه کرده‏اند.

حق‏جو و طاهری (1396) در مقالة «بررسی شیوة تحلیل شبکة همنشینی کلیدواژه‏ها با تکیه بر غزل‏های عطار» واژه‏های «دل، عقل، عشق، روی، جان، راه» (همان: 58) را کلیدواژه‏های دیوان عطار دانسته‏اند؛ در مطالعة ایشان «جان» (1624 بار) و «دل» (1580 بار) بیشترین بسامد را داشته و در پژوهش حاضر در بخش «فنا و نیستی» نیز «جان و دل» در ساختار ذهن و زبان فنااندیش عطار بیشترین هم‏نشینی را داشته است و این تاحدی است که شاعر جان و دل را شایستة فنا دانسته است. کلیدواژگان دیگر غزل عطار مانند «فنا و نیستی، درد، عشق، دیر و خرابات و غیره» از بررسی ایشان خارج بوده و این امر به روش و نتایج تحقیق آنان خدشه وارد کرده است.

آلگونه جونقانی در مقالة دقیق‏تری با عنوان «توان تحلیلی مربع نشانه‏شناختی در شعر» (1395) تقابل‏ها را در یک غزل عطار، یک غزل مولوی و یک غزل حافظ، از منظری تازه و بنابر نظریة مربع نشانه‏شناختی گرماس ـ راستیه در مکتب پاریس بررسی کرده است. غزل «منم آن گبر که بتخانه بنا کردم/ شدم بر بام بتخانه بر این عالم ندا کردم...» (عطار، 1392: 405) در این پژوهش تحلیل شده است؛ غزلی که بیت پایانی آن از فنا سخن گفته است؛ اما محقق آن را در معنای غیرعرفانی به شمار آورده و از نوع تباین منطقی و در قطب منفی منتخب شاعر جای داده است (آلگونه جونقانی، 1395: 36).

میرعمادی و کربلایی‏‏صادق (1388) در مقالة «بررسی باهم‏آیی واژگانی در آثار منظوم و منثور مولانا
در چارچوب نظریة نقش‏گرایی»، 739 باهم‏آیی‏ (دستوری: قیدی، صفتی، عطفی، مفعولی، فاعلی و متممی و غیره) موجود در مثنوی، 522 نمونه باهم‏آیی ویژة آثار مولانا را بررسی کرده‏اند و 217 نمونه باهم‏آیی را مشترک میان آثار مولانا و فارسی امروز دانسته‏اند.

زرقانی (1394) نیز با رویکرد زبان‏شناختی ساختارگرا به مطالعة «ساختار شبکه‏ای غزل کلاسیک فارسی (غزل سنایی)» پرداخته است؛ از یک نظر، غزل سنایی نیز مانند غزل عطار ساختار شبکه‏ای دارد که عناصر زبانی و موسیقایی و صورخیال در این زمینه مؤثر است. با مرور پیشینة پژوهش مشخص می‏شود غزل عطار ازنظر زبان‏شناسی ساختارگرا و نشانه‏معناشناختی بررسی نشده است.

2ـ مبانی نظری پژوهش

2ـ1 روابط هم‏نشینی و تداعی

بنابر نظریه‏های زبان‏شناسی ساخت‏گرا، میان واژگان ـ که عناصر سازندة ساختمان زبانی هستند ـ پیوندهایی مبنی بر حضور یا غیاب برقرار است که تحت عنوان‏هایی شناخته‏شده جا افتاده‏ است. «صورت‏گرایان چنین پای می‏فشارند که شعر از واژه ساخته می‏شود و نه موضوع‏های شاعرانه... زبان شعر به‏عمد خودآگاه است، بر خود وقوف دارد. خود را چونان «رسانه‏ای» بر فراز و برتر از «پیامی» که در بر دارد برجسته می‏سازد... واژه‏ها ـ به زبان فن‏واژه‏های سوسور ـ از دال‏بودن بازمی‏ایستند و به مدلول بدل می‏شوند... آنچه در هر شعری اهمیت دارد نه نگرش شاعر به واقعیت است و نه نگرش خواننده؛ بلکه نگرش شاعر نسبت‏به زبان است که وقتی کامیابانه منتقل گردد، خواننده را بیدار می‏کند و وی را وامی‏دارد تا به ساختمان زبانی‏اش و ازهمین‏رو به ساختمان جهانش با دیدی تازه بنگرد» (هاوکس، 1394: 91‑92 و 104).

ساخت‏گرایان برای واژه‏ها مؤلفه‏هایی در نظر می‏گیرند که واحدهای یک حوزة واژگانی را با نمایش مجموعة تفاوت‏ها و تقابل‏های آوایی و معنایی و نیز پیوندهای ساختی واژه برپایة روابط همنشینی و جانشینی موجود میان آنها مشخص کند. رابطة جانشینی براساس اجزای غایب پیام به کار می‏رود و به مطالعة واژه‏هایی می‏پردازد که بتوانند جایگزین یکدیگر شود؛ اما رابطة همنشینی براساس روابط اجزای حاضر در پیام به کار می‏رود (نجفی، 1395: 44). در محور همنشینی مناسبات واژگانی در ارتباط با یکدیگر سنجیده می‏شود؛ یعنی نقش ویژه‏ای که هر واژه در همنشینی با واژة دیگر می‏یابد. آنچه با روابط همنشینی می‏تواند نقشی در تحلیل حوزة واژگانی ایفا کند، مسئلة هم‏وقوعی یا باهم‏آیی واژه‏هاست. بر این اساس، وقوع واژه‏هایی با ویژگی بنیادین مشترک بر روی محور هم‏نشینی به باهم‏آیی با واحد دیگری ظاهر می‏شود. روابط هم‏نشینی براساس نگاه ساختارگرایان شامل موارد زیر است:

1) باهم‏آیی اسم با اسم؛ 2) باهم‏آیی اسم با صفت؛ 3) باهم‏آیی متداعی؛ 4) تداعی آوایی؛ 5) تداعی معنایی: هم‏معنایی و تقابل معنایی. زبان‏شناسان به روش‏های مختلف، تعریف‏های متعددی از این مقولات ارائه داده‏اند؛ برخی آن را «همراهی واژگانی» (لویس)، برخی «خوشه‏های واژگانی» (کلیمر)، گاهی نیز «تداعی واژگانی (بنسون) و گاهی «زبان کلیشه‏ای» (اگیر) و در آخر «هم‏نشینی» (هلیدی) (نک، شریفی و نامور فرگی، 1391: 41) نام گذاشته‏اند؛ براساس این نظریات و طبقه‏بندی‏ها، غزل عطار بررسی شده است که در ادامه بدان پرداخته‏ می‏شود. سوسور زبان را ساختاری نظام‏مند می‏داند که ارزش هر واحد آن تابع ارزش واحدهای دیگر بوده و معتقد است، معنا بدون وجود یک نظام کلیِ مبتنی بر تمایزها امکان‏پذیر نیست؛ بنابراین شگفت نیست که نقد ساختارگرا اثر را به‏مثابة یک کل با اجزایی درهم‏تنیده می‏نگرد که نمی‏توان به تحلیل یک جزء پرداخت؛ مگر اینکه به آن جزء در کل نگریسته شود (مکاریک، 1385: 173‑181؛ 429‑435). براساس روش یاکوبسن در نقد ساختارگرایی، توصیف عناصر ساختاری شعر در سه سطح آوایی، واژگانی (محور تداعی: جانشینی) و نحوی (محور هم‏نشینی) صورت می‏گیرد. در سطح آوایی دربارة موسیقی حروف، وزن، تکرار واکه‏ها، تکرار همخوان‏ها، واژه‏ها و نشان‏دادن ارتباط عناصر آوایی و موسیقایی و معنا سخن گفته می‏شود (علوی‏مقدم، 1381: 188). در دیدگاه یاکوبسن، پیامْ آمیزش و ترکیبی از سازه‏‏هایی (جمله‏ها، واژه‏ها، واج‏ها) است که از میان کل ذخیرة سازه‏ها (رمزگان) گزینش شده‏ است (هاوکس، 1394: 113‑114). «ما همیشه جزئی از یک ساختار هستیم؛ به بیان دقیق‏تر ما درون تعدادی از ساختارهای هم‏پوشان شکل می‏گیریم. ناگزیر ما بخشی از ساختارها هستیم و وقتی چیزی می‏گوییم یا کاری انجام می‏دهیم، درواقع ساختارها را متجلی می‏کنیم. ازآنجاکه این ساختارها پیش از به وجود آمدن ما وجود داشته‏اند، پس شایسته‏تر آن است که بگوییم گفته‏های ما محصول ارادة ما نیستند؛ بلکه درواقع این ساختارها هستند که به‏واسطة ما سخن می‏گویند» (برتنس، 1383: 147). برپایة دیدگاه سوسور، زبان نه در جوهر مادی واژه‏ها که در نظامنشانه‏ای بزرگ‏تر و انتزاعی‏تر قرار دارد که این واژه‏ها نمایان‏ترین نوک آن هستند. درواقع آنچه زبان‏شناسان مطالعه می‏کنند، «نشانه و روابط آنهاست» و به سرشت نشانه‏ها و روابط میان آنها نیز چونان چیزی ساختاری نگریسته می‏شود (نک. هاوکس، 1394: 37)؛ بنابراین براساس دیدگاهی که زبان‏شناسی را بخشی از نشانه‏شناسی برمی‏شمارد، مطالعة عناصر زبانی و نشانه‏ایِ غزل عطار نیز به واکاوی نیاز دارد؛ زیرا غزل وی نیز محصولی از سیر تطور مفاهیم بنیادی ادبیات عرفانی و قلندری است که ضمن وامداری از متون پیش از خود، به بازتولید و خلق عناصری تازه با هم‏نشینی‏ها و تداعی و تقابل‏ها و شبکه‏های معنایی جدید در رویکرد «سه وجهی نظام ـ فرایند ـ تولید» (نک. لاینز، 1391: 35) نیز پرداخته است.

2ـ2 انواع باهم‏آیی واژگانی در غزل عطار

2ـ2ـ1 هم‏نشینی اسم با اسم

در این بخش شاعر، هم با گزینش عناصر و سازه‏های زبانی و هم با آمیزش و هم‏نشین‏سازی آنها روبه‏روست؛ «چنانکه سوسور می‏گفت، پیام ازطریق آمیختنِ حرکتی «افقی» که واژه‏ها را با یکدیگر ترکیب می‏کند و حرکتی عمودی که واژه‏های معینی را از میان موجودی حاضر یا «ذخیرة درونی» زبان برمی‏گزیند، ساخته می‏شود. فرایند آمیزشی و ترکیبی (یا هم‏نشینی) خود را در مجاورت نشان می‏دهد (واژه‏های پهلوی همدیگر قرار می‏گیرند) و وجهی مجازی دارد. فرایند گزینشی (یا تداعی‏گر خود را در مشابهت نشان می‏دهد (واژه‏ها یا مفاهیم مشابه یکدیگرند) و وجهی استعاری دارد» (هاوکس، 1394: 114). همچنین هلیدی و حسن باهم‏آیی را یکی از ابزارهای متن‏سازی و انسجام متن معرفی کردند و آن را فرایند هم‏وقوعی عناصری می‏دانند که به هم وابسته است و یکدیگر را تداعی می‏کند. همچنین عناصر تشکیل‏دهندة این نوع انسجام، پیش‏بینی‏شونده است (نقل از میرعمادی و کربلائی‏صادق، 1388: 117). اهمیت همنشین‏سازی در شعر از اینجا ناشی می‏شود که بدانیم «معنای واژگان در ارتباط با واژگانی دانسته می‏شود که آنها را همراهی می‏کنند؛ زیرا معیارهایی برای باهم‏آیی مطرح شده است که از آن‏ جمله وجود «یک واژة محوری» (به نقل از شریفی و نامور فرگی، 1391: 44) است. اهمیت هم‏نشینی تاحدی است که گفته‏اند: «متن حاصل هم‏نشینی رمزگان بسیار است یا دست‏کم رمزگان‏های فرعی بسیار» (متز، 1970، به نقل از سجودی، 1397: 198).

صفوی (1382: 1‑12) «باهم‏آیی واژگانی» و «باهم‏آیی متداعی» را تفکیک و معرفی کرده است. ایشان باهم‏آیی واژگانی را حاصلِ هم‏نشینی «اسم+ اسم»، «اسم+ صفت»، «اسم+ فعل» و «فعل + فعل» و «قید + فعل» می‏داند. عطار برای انسجام‏بخشی محور افقی هر بیتی و سپس ساختار شبکه‏ای قالب غزل (محور عمودی) از عناصر شبکة فنا در بخش هم‏نشینی اسم با اسم بسیار کوشیده است. این مرتبه، هم تقابل و تضادها و هم اسم با گروه اسمی و صفتی و فعلی را در بر می‏گیرد:

گشت فانی ز خویش چون عطار
             

 

گفت غیر از وجود حق عدما

 

 

(عطار، 1392: 6)

گر بمیری در میان زندگی عطاروار

 

چون درآید مرگ عین زندگانی باشدت

 

 

(همان: 13)

سایر هم‏نشینی‏های «اسم+ اسم» غزل عطار در شبکة فنا و نیستی ـ که درواقع بنای بیت بر این شبکه‏های استوار است ـ به‏گونه‏ای است که می‏توان با مطالعة این «کلمات و ترکیبات هم‏نشین‏شده»، خارج از بیت به دستگاه اندیشگانی عطار پی برد. بدیهی است در این نوع ساخت، برجستگی با ساختار «اسم+ اسم» است؛ وگرنه در کنار این ساختار هم‏آیی قیدی و فعلی و غیره نیز دیده می‏شود:

«ذرات عالم< مست عشق < نفی< اثبات» (همان: 12)

«نور خورشید< معدوم< موجود» (همان)

«بودِ تو< حجاب< نابودِ تو< حجاب» (همان: 29)

«محو< قیامت< جمال< جهان< پیراسته» (همان: 32)

«دُرد< فنا< بقا< زاد راه< خرابات» (همان)

«هردو کون< فنا< ره< باقی< ره عشق< فانی ذات» (همان: 34)

«زنده‏ای< امروز< گور< جان< تن» (همان: 35)

«اول قدم< وادی عشق< زاری گشتن< دار

¯ بیت بعدی: سوختن< نور< نار< عاشقان

¯ بیت بعدی: نیستی< سرگشته< عطار< حیران» (همان: 54)

«وجود< عدم< علی‏الدوام»

¯ بیت بعدی: مست< عشق< طالب< فنا< مطلوب< عیان» (همان: 64)

«کم‏شدن در کم‏شدن< دین< نیستی در هستی< آیین» (همان: 68)

«وصل< فنا< فانی< خود< مردانه» (همان: 79)

«جان< فانی< جانان» (همان: 89)

«منصور حقیقی< حسین< دار عشق< آونگ¯

نیستان< این راه< سبق< بی‏نشان¯

دل< فنا< قرب< پادشاه» (همان: 133)

««زنجیر، میان، نمد، بر/ مرد، فقر؛ حیدر» (همان: 77)

«درماندة< وجود خویش< عدم¯

عدم< روی وجود< پرده¯

کشف< وجود< اسرار< دو کون< عالم اسرار» (همان: 321)

فراوانی کاربرد این واژگان هم‏معنا و هم‏طیف در بیت و سپس در محور عمودی غزل عطار بیانگر انسجام دستگاه زبانی و رمزگانی غزل فنامحور عطار است. «انسجام واژگانی و ارجاعات یکی از عوامل مهم انسجام‏آفرین در بسیاری از متون است. هلیدی معتقد است که به دو طریق انسجام واژگانی یعنی تکرار و هم‏معنایی و همچنین ارجاع، این ویژگی شکل می‏گیرد» (سجودی، 1397: 101)؛ برای نمونه، در هم‏نشینی اسمی می‏توان قطعات بریده‏بریدة بیتی از غزل عطار را در چنین ساختمانی گنجاند:

رقص ←

سماع ←

هستی ←

فناشده ←

هوای دوست←

ذرّه‏وار

(عطار، 1390: 572)

2ـ2ـ2 باهم‏آیی وصفی و اضافی

صفوی باهم‏آیی هم‏نشینی را نیز در همین شمار برشمرده است: «فعلی یا صفتی بر روی محور هم‏نشینی در کنار اسمی ظاهر می‏شود که برای اهل زبان از پیش تعیین‏شده است» (صفوی، 1390: 197). عطار در زمینة هم‏آیی «اسم با اسم» و «اسم به صفت یا مضاف‏الیه» شبکه‏ها و تعبیرات بسیاری را پرورده است که ناشی از جهان فکری اوست. وجود، جان، عالم، نیم‏جان، هستی و نیستی و اجل اساس این زنجیرة واژگانی است. عطار جان را با صفت کهنه توصیف کرده است؛ جانی که از آن فانی شده است تا به دیدار جانان برسد و وجود فانی را ننگی می‏داند که از آن باید تهی شد و نفی‏اش کرد تا به بقای محض و بقای کل دست یافت.

تو چو شمعی و جهان از تو چو روز
              

 

من چو پروانة جانباز

 

 

(عطار، 1392: 10)

تا درین زندان فانی زندگانی باشدت

 

کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت

 

 

(همان: 12)

گر به ترک عالم فانی بگویی مردوار

 

عالم باقی و ذوق جاودانی باشدت

 

 

(همان: 13)

از دیگر نمونه‏های این نوع سازه و ساخت زبانی می‏توان به نمونه‏های زیر اشاره کرد:

فنای محض (همان: 79)؛ فانی محض (همان: 416)؛ وجود بی‏سَروسامان (همان: 104)؛ جان‏های پاکبازان (همان: 129)؛ جان مختصر (همان: 138)؛ نیم‏جان محقّر (همان: 139)؛ مرگ بی‏نمک (همان: 141)؛ جان مادرزاده (همان: 142)؛ نیم‏جان (همان: 493)؛ کنج فنا (همان: 494)؛ ما ز پی نیستی، عاشق هست آمدیم (همان: 495)؛ ننگ وجود (همان: 9، 41، 57)؛ فرعون هستی (همان: 27)؛ جلاد اجل (همان: 27)؛ کوی نفی و دایرة نفی (همان: 34)؛ قفس آهنین و قفس فنا (همان: 35 و 41)؛ نقد جان (همان: 52)؛ ملک عدم (همان: 77)؛ زحمت جان (همان: 79 و 92)؛ دشواری هستی (همان: 101)؛ ذوق نیستی (همان: 106 و 150)؛ فنای وحدت (همان: 110)؛ بقای کل (همان: 137)؛ بقای حق و فنای خود (همان: 612)؛ سراندازان (همان: 635)؛ جانبازان عالم (همان: 482)؛ جان‏باختگان (همان: 498)؛ مرد فانی (همان: 658)؛ نیستیّ مطلق (همان: 622)، میِ عشق نیستی (همان: 141)؛ و غیره.

2ـ3 باهم‏آیی عطفی

کلماتْ جهان فکر و ذهن شاعر را آشکار می‏کند؛ حتی اگر رمزی و مبهم باشد با قرینه‏هایی آن موارد شناسایی می‏شود. زبان عطار در مرحله‏ای نیست که مثل مولوی رمزپردازی و پیچده‏گویی کند؛ او مقصودش را ساده و همه‏فهم به مدد واژگان و جمله‏ها بیان می‏کند؛ منظور از باهم‏آیی عطفی، استفاده از «واو» عطف میان واژه‏های حوزه‏های جمال معشوق و خود عشق است. این یک ضرورت است و شاعر خواه‏ناخواه باید برای تناسب به ذکر این معطوف‏ها توجه کند تا شبکة معنایی را با چنین زبانی دنبال کند. عطار «فنا، محو و مستی» را باهم‏آیی عطفی می‏کند:

در عـشـــق فـــنا و محــو و مــستی

 

ســرمــایۀ عـــمر جــاودان اســت

 

 

(عطار، 1392: 62)

باهم‏آیی عطفی در غزل عطار ناچیز است؛ زیرا عطار به هم‏نشینی و هم‏آیی اسم با اسم بیشتر توجه می‏کند و برای او تقابلْ اهمیت بیشتری دارد.

تا تو در اثبات و محوی مبتلایی فرخ آن کس
 

 

 

کو از این هردو کناری جست و ناگه از میان شد

 

(عطار، 1392: 205)

     

2ـ4 تداعی معنایی/ هم‏معنایی

«تداعی» ازجمله اصطلاحات در زبان‏شناسی ساختگرای سوسوری است که به‏اشتباه «جانشینی» ترجمه شده است. سوسور روابط هم‏نشینی را بر بنیاد خطی و امتداد زمانی استوار می‏داند که عناصر آن یکی بعد از دیگری بر روی زنجیرة گفتار ترتیب می‏یابد. «ازسوی دیگر، خارج از چارچوب گفتار، واژه‏هایی که وجه مشترکی دارند در حافظه با یکدیگر ارتباط می‏یابند. تکیه‏گاه آنها امتداد خطی یا زمانی نیست؛ جایگاه آنها در مغز است. ما این نوع روابط را متداعی می‏نامیم» (سوسور، 1387: 177). فنا در ترکیب با عناصر زبانی متعدد در محور هم‏نشینی قرار می‏گیرد. در روشی دیگر، جای خود را به نشانه و واژگانی (مات، هیچ، لاشئی، نیستی، عدم و غیره) می‏سپارد که تداعی‏گر «فنا» است. عطار برای تنوع‏بخشیدن به مفهوم بنیادین عرفان خویش (فنا) از دایرة واژگانی و زبانی تداعی‏گر و هم‏معنا استفاده کرده است. او تعبیر «نیست‏شدن» تا «به هست رسیدن» را با عبارت‏ها و واژگان متعددی بازگو کرده است تا هم به دایرة زبانی‏اش عمق بخشد و هم فضای فکری شعرش را تقویت کند؛ برای مثال در بیت زیر موسیقی کناری (ردیف) چهار «نیست» در هم‏معنایی با فناست و دقیقاً کنار هم آمده است:

ولی روی بقا هرگز نبینی

 

که تا ز اوّل نگردی از فنا نیست

 

 

(عطار، 1392: 82)

در قعر بحر نور فروخورده غوطه‏ها

 

وز شوق ذوق ملک عدم نیستی به هست

 

 

(همان: 77)

در بیت بالا نیز عدم با نیستی هم‏معنا و هم‏نشین شده است و «هست» نیز به‏گونه‏ای ضمنی با ملک هم‏معنا می‏تواند باشد.

از اصلی‏ترین تداعی‏های معنایی مفهوم فنا و فقر و نیستی در غزل عطار می‏توان به کاربرد افعال متعددِ هم‏معنای این حوزه اشاره کرد و هم به بیان مضمون «شمع و پروانه» و نیستیِ پروانة جانباز برای رسیدن به شمع و نور حقیقت اشاره داشت:

تو تمامی من نمی‏خواهم وجود

 

وین نمی‏باید به انبازی مرا

سر چو شمعم باز بُر یکبارگی

 

تا کی از ننگ سرافرازی مرا

 

 

(همان: 4)

عطار با ذکر پی‏درپی شمع و پروانه و مضمون جانبازی پروانه بر سر شمع، درپی تداعی همان مضمون اصلی و بنیادین فناست:

گر بسوزیم بندبند چو شمع

 

دمی از سوختن ملالم نیست

 

 

(همان: 90)

تو را تا سر بود برجا کجا داری کله‏داری

 

 

 

 

که شمع از بی‏سری یابد کلاه از نور جبّاری

 

 

(همان: 635)

عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت

 

 

مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت

 

 

(همان: 17)

درین مجلس کسی باید که چون شمع

 

بریده سر نهاده بر کنارست

 

 

(همان: 45)

2ـ4ـ1 تداعی و هم‏معنایی در فعل و اسم و صفت

عطار به خاصیت افعال هم‏معنای «فنا» و مرتبط به زنجیرة مفهومی آن سخت توجه دارد و واژگانی را برمی‏گزیند که نمودار فنا و نیستی و مرگ در راه باشد. اینگونه تلاش عطار در فعل نیز رخ می‏دهد؛ او حتی «همه و هیچ» را هم در این شبکة رمزی قرار می‏دهد و از کمترین ارتباط واژگان با فنا چشم‏پوشی نمی‏کند.

عطار از واژة «مات» بازی شطرج و نرد استفاده می‏کند تا معنای عربی واژه یعنی «موت/ مرگ» را تداعی کند و به معنا و مضمون دلخواه و مدّنظرش برسد:

تا که نشد مات فرید از دو کون

 

نرد غم عشق تو آسان نبرد

 

 

(همان: 149)

مات شو ار شاه همه عالمی
         

 

تا برهی از ضرر آب و جاه

 

 

(همان: 573)

او «به سر آمدن» را برای چرخ شرط و لازمه می‏داند تا به عشق تو پی‏برد؛ چرخ نیز تا سر ندهد به عشق و معنای حقیقی عشق دست نخواهد یافت؛ هرچند قرن‏ها «به سر گشته» باشد:

گرچه به سر گشت فلک قرن‏ها

 

یک‏نفس این راه به پایان نبرد

چرخ چو از خویش نیامد به سر

 

واقعة عشق تو پی ز آن نبرد

 

 

(همان)

در بیت زیر با انتخاب عبارت «تمام شوی» و ایهام ظریفش نوعی تداعی ایجاد کرده است؛ تمام‏شدن در دو معناست: تمام شوی در پیوند با محو، معنای نیستی می‏دهد و در معنی دیگر یعنی به کمال و نهایت راه برسی:

زود محو شو تا تمام شوی

 

که تو را رنج برده باید شد

 

 

(همان: 193)

سایر عبارت و واژگان حوزة تداعی‏گرِ فنا یا مرتبط با آن، در قالب ساختارهای زیر رخ داده است:

جان‏سپاری (همان: 81)؛ کمِ جان گرفته‏ام (همان: 381 و 382)؛ مرگ خود آسان گرفته‏ام (همان: 383)؛ زنهار با جان خورده‏ام (همان: 384)؛ پروانة جانباز (همان: 10)؛ محو شو (همان: 14)؛ بُعد جوی از نفس سگ (همان: 25)؛ ترک کن این چاه و زندان (همان)؛ نفس را برکن بال و پر (همان)؛ بر جهان جسم سرگران می‏بایدت (همان: 15)؛ گنگ شو از ماسوی الله (همان: 15)؛ ملک عالم به هیچ نشمارد (همان: 19)؛ گشت عطار در این واقعه گم (همان: 21)؛ دو عالم محو کن (همان: 7)؛ از خود گم‏شدن (همان: 24)؛ از خودی خود قدم برگیر زود (همان: 26)؛ محو کن عطار را (همان)؛ دل بگسست پاک (همان: 28)؛ هزاران حلق در دام طناب است (همان)؛ بی سر و پا برون آیی (همان: 30)؛ برآی از پرده (همان: 31)؛ آفتابی بی سر و پا (همان)؛ برو بجه ز چنین پل (همان: 35)؛ ترک جان گفته کامل افتاده (همان: 39)؛ مرغکی نیم‏بسمل (همان: 38 و 39)؛ سیرم از وجود (همان: 55)؛ غرقه شد در بحر عشق (همان: 57)؛ سر در این راه باز و پا درنه (همان: 91)؛ دو عالم هست فرزند عدم (همان: 104)؛ نیستان این راه (همان: 106)؛ دست شست از وجود (همان: 117)؛ دل جان داد (همان: 118)؛ از جان برآیم (همان: 124)؛ جان‏فشان خواهیم کرد (همان: 157)؛ دست ز خود شستم (همان: 159)؛ از جان کنار گیرد (همان: 173)؛ نامرد از دادن سر ترسد (همان: 190)؛ عطار واژه‏هایی مانند «لا»، «لاشیء»، «نیست ممکن» و «هیچ» و... را هم برای پرورش همین مضامین شبکة فنا به کار برده است:

لاشة دل را ز عشق بار گران برنهاد

 

فانی و لاشیء گشت یار هویداش شد

 

 

(همان: 200)

هر مرد که مرد هیچ آمد

 

او را همه‏چیز یک مقام است

 

 

(همان: 58)

هرکه آمد هیچ آمد هرکه شد هم هیچ شد

 

 

هم از این و هم از آن در هر دو کون آثار نیست

هیچ چون جوید همه یا هیچ چون آید همه

 

 

چون همه باشد همه پس هیچ را مقدار نیست

 

(همان: 84)

«همه» همان راز و حقیقت است که جان عطار در طلبش فانی و هیچ شده است تا بدان برسد. وقتی تمام مسیر و تمام هیچ، همان همه است؛ پس هیچ (عطار) را هیچ مقداری نیست.

«نیست ممکن و ممکن نبود» که بارها در غزل عطار آمده است، از شمار همین زنجیره است؛ زیرا ریشة واژة «ممکن» از «امکان و وجود» است و کاربردش در کنار شبکة فنا بی‏دلیل نیست؛ تا تداعی‏کنندة همان زنجیرة زبانی باشد:

بودی که ز خود نبود گردد

 

شایستة وصل زود گردد

چوبی که فنا نگردد از خود

 

«ممکن نبود» که عود گردد

 

 

(همان: 134)

اگر «قربان» نگردد «نیست ممکن»

 

که بر تو عمر تو تاوان نگردد

 

 

(همان: 137)

لا شو اگر عزم می‏کنی تو به بالا

 

زانکه چنین عزم جز به لا نتوان کرد

 

 

(همان: 161)

کل شیء هالکٌ الا وجههُ

 

سلطنت بنمود و برخوردار شد

 

 

(همان: 195)

مضامینی مانند «ذره و خورشید» (همان: 29، 44، 24، 137، 63، 571 و...) و «قطره و دریا» (همان: 63، 300 مکرر در 5 بیت؛ 52 و 53 و...) و «گوی و چوگان» در همین شبکة تداعی و هم‏معنایی می‏گنجد.

2ـ4ـ2 تداعی آوایی

بخش دیگری از تداعی در زبان و واژگان، مربوط به تداعی آوایی است؛ به این شیوه که یک واحد واژگانی ازنظر همانندی آوایی سبب تداعی واحدهای واژگانی دیگر خواهد شد. در این زمینه تداعی واحدهایی مانند «گُل» با «مُل»، «می» با «نی» وجود دارد. واحد واژگانی براساس تشابه‏های مختلف، به باهم‏آیی متداعی آواییِ واحدهای واژگانی متعددی می‏انجامد. در همین زمینه در غزل عطار و شبکة معنایی ـ زبانی، «لقا و بقا» و حتی خود لفظ «فنا» با «بقا» و صورت دیگر آنها «فانی» و «باقی» دارای چنین تشابه تداعی‏انگیزی است. همچنین هم‏وزنی کلماتی مانند «معدوم و موجود»، «هستی، نیستی» در این بخش قرار می‏گیرد. در بیت زیر عطار واج و آوای ف/ فا را در کلمات «فرورفتم، فنا، فنا، فراوان، یافتم» با آگاهی برای تداعی‏بخشی و القای مفهوم فنا به کار برده است:

چون فرورفتم به دریای فنا

 

در فنا درِّ فراوان یافتم

 

 

(همان: 397)

هستی تو بند تست نیستی‏ای برگزین
                 

 

زانکه لقا رو ببست تا به بقا مانده‏ای

 

 

(همان: 606)

2ـ5 تقابل معنایی و دوتایی

زبان نظامی از تفاوت‏هاست. تضادهای میان عنصر و عناصر دیگر نظامی زبانی، هر عنصر زبان را به چیزی که هست تبدیل می‏کند و به آن هویت می‏بخشد (نک. کالر، 1390: 92). از اصلی‏ترین و پرتکرارترین شگرد زبانی عطار برای القای دیدگاه عرفانی خود، استفاده از کارکرد تقابلی عناصر و سازه‏های زبانی است. از میان ساختگرایان، گرِماس ـ نظریه‏پرداز معنی‏شناسی ساختاری ـ به اهمیت تقابل در ساخت بنیادی دلالت توجه داشته و چنین گفته است: «ما تفاوت‏ها را درک و دریافت می‏کنیم و به برکت آن درک و دریافت جهان در برابرمان و برای اهدافمان شکل می‏گیرد. درواقع گرماس چنین برهان می‏انگیزد که این تقابل‏های دوتایی شالودة «مدل کنشگری» ژرف و ریشه‏داری را تشکیل می‏دهند که روساخت اثر از ساختمان آن منشأ می‏گیرد» (نک. هاوکس، 1304: 130). اهمیت تقابل در اندیشه و قوة شناخت بشری به روزگاران کهن و آغاز آفرینش برمی‏گردد؛ وجود خیر و شر در نهاد انسان و فرزندان حضرت آدم نمودی از آن است. «انسان از دورة کلاسیک به اهمیت تقابل‏های دوتایی پی برده است؛ مثلاً ارسطو در متافیزیک، تقابل‏های اساسی را بدین شکل اعلام می‏کند: صورت ـ ماده؛ طبیعی ـ غیرطبیعی؛ فعال ـ منفعل؛ کل ـ جزء؛ وحدت ـ کثرت؛ وجود ـ عدم» (چندلر، 1386: 159). از منظری همین تقابل‏های دوگانه یکی از بینادها و مفاهیم اساسی در نقد ساختارگرایی و نظریات نشانه‏شناسی است. «اساسی‏ترین مفهوم ساختارگرایی تقابل‏های دوگانه است» (بارت، 1370: 15). اساس تفکر عرفانی عطار بر بیان تقابل‏های وادی «عشق» و «عقل» و سپس بر «فنا» و «بقا» بنیاد نهاده شده است. این بخش از دستگاه فکری و زبانی غزل فنامحور عطار، دارای شمول و گستردگی و تنوع بسیار زیادی است و بر سایر بخش‏ها غلبة کمّی دارد:

تو را با جان مادرزاده ره نبود درین دریا

 

کسی این بحر را شاید که او جانی دگر دارد

 

 

(عطار، 1392: 142)

فانی و باقی‏ام و هیچ و همه

 

روح محضیم و صورت دیوار

 

 

(همان: 322)

ای به خود زنده، مرده باید شد

 

چون بزرگان به خرده باید شد

 

 

(همان: 193)

در بیت بالا «زنده» با «مرده» است و «بزرگان» با «خرده» در مصراع دوم در تقابل است. در ضمن خرده می‏تواند ایهام تبادر داشته باشد؛ در معنای ایهامی در پیوند با مرگ و فنا یعنی نیست شو و فروتن باش است.

غلبة تفکر فناطلب عطار سبب شده است که عناصر زبانی در غزلش در مسیری همسو با چنین تفکری قرار گیرد؛ در بیت زیر «به‏قطع» در معنای «قطعاً» در تقابل با «وصل» است و چون در هم‏نشینی با «جان بدهم» در یک مصراع قرار گرفته است، آگاهی عطار را از اینگونه گزینش و ترکیبنشان می‏دهد:

ز فرط شادی وصلش به‏قطع جان بدهم

 

اگر وصل توام مژده‏ای به گوش رسد

 

 

(همان: 183)

در همین زمینه است که نوعی تضاد و پارادوکس زبانی و عرفانی شکل می‏گیرد؛ در بیت زیر عطار «زنده‏مردن» و «خام‏سوختن» را بر بستر تقابل‏های دوگانه آفریده است:

زنده بمردم از غمت خام بسوختم ز تو

 

تا به کی این فغان برم نیز فغان نمی‏برد

 

 

(همان: 150)

در همین بستر، مهم‏ترین تفکر عرفانی عطار رخ می‏دهد و «فنا» به «بقا» ختم می‏شود؛ تفکری که در آثار عطار و به‏ویژه در منطق‏الطیر برجسته و اساسی است:

هرگه که فنا شود از این هر دو

 

در عین یگانگی بقا گردد

 

 

(همان: 134)

بودی که ز خود نبود گردد

 

شایستة وصل زود گردد

هرگه که وجود تو عدم گشت

 

حالی عدمت وجود گردد

 

 

(همان: 134‑135)

دیگر نمونه‏های تقابل در محور بیت‏های غزل عطار عبارت است از: «مکان/ لامکان» (همان: 571)؛ «لاکون/ کون» (همان: 391)؛ «لا/ الا و... .

2ـ6 ساختارشناسی جملات فنامحور عطار

یکی از بنیادی‏ترین و عام‏ترین اصول زبانشناسی ساختگرا این است که زبان‏ها نظامی‏هایی منسجم‏اند و خرده‏نظام‏ها یا سطوح تشکیل‏دهندة آنها، یعنی سطوح دستوری و واژگانی و واجی‏شان وابستگی متقابل به هم دارد. نتیجة این امر این است که نمی‏شود در قالب چنین نظریه‏ای دربارة ساخت زبان به بحث پرداخت و به‏صورت صریح یا ضمنی به ساخت دستوری آن زبان اشاره نکرد (لاینز، 1391: 154). زبان غزل عطار بر محور گروه اسمی و صفتی و فعلی استور است. همچنانکه برای او عناصر اسمی مهم است، ساختار کلان‏تر یعنی فعل و گروه فعلی نیز اهمیت دارد؛ درنتیجه با بسامد بسیار، عناصر شبکة فنا و محو را گسترش می‏دهد. واژه زمانی اهمیت می‏یابد که به دنبالش جمله و عبارتی آن را تکمیل کند. بررسی ساختار عبارات و وجه امری در مطالعة ساختار زبانی غزل عطار مغفول مانده است. صفوی در بحث جایگزینی در ترکیب و جایگزینی در انتخاب، می‏گوید: «من اساساً به درک در سطح واژه اعتقادی ندارم، بلکه معتقدم که درک در سطح جمله امکان‏پذیر است» (صفوی، 1391: 378 و 179). بر همین ‏اساس، عطار از کارکردهای متنوع انواع جمله و فعل آنها بهره‏ها برده است. وجه اخباری و امری در میان شبکة مرگ و فنای غزل عطار نمود بارزی دارد؛ نکتة این جملات محوری فنا و نیستی، ایجاز و اختصار آن است تا در نیمه‏ای از مصراع قرار گیرد و مقصود را واضح بیان کند؛ همچنین در ضمن آن به معنای ضمنی جملة امری نیز توجه دارد؛ زیرا «اگر در جمله امری غیرممکن باشد (برو بمیر!) یا امر نامطلوبی را بخواهد (بیا مرا بکش) با معنای ضمنی سروکار داریم» (شمیسا، 1394: 149).

روش عطار در ساخت جملات به چند روش زیر است؛ هدف شاعر تنوع‏بخشی و بیان معنی واحد به شیوه‏های مختلف است:

الف) جملات شرطی (پیرو) + پایه و (گاه نیز پایه +پیرو)

تا نمیری و نگردی زنده باز
              

 

صدهزاران بار هستی بی‏ادب

 

 

(عطار، 1392: 9)

جان اگر می‏ندهی صحبتجانان مطلب

 

گرنه ای خضر برو چشمة حیوان مطلب

 

 

(همان: 11)

گر به ترک عالم فانی بگویی مردوار

 

عالم باقی و ذوق جاودانی باشدت

گر بمیری در میان زندگی عطاروار

 

چون درآید مرگ عین زندگانی باشدت

 

 

(همان: 13)

بی‏سروپا گر برون آیی از این میدان چو گو

 

تا ابد گر هست گویی در خم چوگان تست

 

 

(همان: 30)

دلش را صد حیات زنده بوده‏ست

 

اگر آن نفس یک ساعت بمرده‏ست

 

 

(همان: 43)

گر جان برو فشانی، صد جان عوض ستانی

 

بر جان مگرد چندین انگار جان ندیدی

 

 

(همان: 629)

جملة پیرو (وابسته)

 

جملة پایه (هسته)

تا تو ز هستی خود زیر و زبر نگردی

 

در نیستیّ مطلق مرغی بپر نگردی

 

 

(همان: 622)

ب) جملات امری (پایه + پیرو)

نفس را چون جعفر طیّار برکن بال و پر
                  

 

گر به بالا پرّ و بال مرغ جان می‏بایدت

 

 

(همان: 15)

گر بقا خواهی فنا شو کز فنا

 

کمترین چیزی که می‏زاید بقاست

 

 

(همان: 25)

بنوش دُرد و فنا شو اگر بقا خواهی

 

که زادراه فنا دردی خرابات است

به کوی نفی فروشو چنانکه برنایی

 

که گرد دایرة نفی عین اثبات است

ز هر دو کون فنا شو درین ره ای عطار

 

که باقی ره عشاق فانی ذات است

 

 

(همان: 34)

ج) جملات خبری (پایه + پیرو)

گم شود در نقطة فای فنا

 

هرچه در هر دو جهان شد از تو راست

 

 

(همان: 25)

چو جان بمرد از این زندگانی ناخوش

 

ز خود برید و میان خوشی به حق پیوست

 

 

(همان: 35)

در پردة وجود ز هستی عدم شوند

 

آنها که ره برند درین پرده، پاره‏ای

 

 

(همان: 607)

د) ساخت جملات نفی

ملک عالم به هیچ نشمارد
           

 

آن که در کوی تو گدای تو است

 

 

(همان: 19)

و) جملات پرسشی

هزار بار بنامرده طوطی جانت

 

چگونه زین قفس آهنین تواند جست؟

 

 

(همان: 35)

چند اندیشی؟ بمیر! از خویش پاک

 

تا نمیری کی تو را درمان بود

 

 

(همان: 262)

این ساختارها در بیشتر ابیات فنامحور غزل عطار پخش و پراکنده شده است تا آن ساختار و فرم درونی غزل برای القای مفاهیم بنیادین مدّنظر عطار، یعنی فقر و فنا و محو نیستی منسجم شود. از این میان ساختار امری و شرطی بیش از ساختار جملات خبری و پرسشی است. عطار از امرِ به نیست و محو و فانی‏شدن فراوان استفاده کرده است.

2ـ6ـ1 خوشه و شبکة متنوع فعلی فنا

بخش بسیاری از زبانِ اینگونه ابیات، بر محور فعل به وجود آمده است. عطار برای تنوع‏بخشی و کثرت‏آفرینی متعلقات زبانی فنا، از فعل (با وجه متنوعش)، عبارت فعلی، فعل مرکب، مصدر، مصدر مرکب و جملة امری کوتاه بسیار استفاده کرده است؛ در نمونه‏های زیر می‏توان این تنوع فعلی را مشاهده کرد:

پیاده شو ز وجود (همان: 615)؛ گم‏شدن تو (همان: 614)؛ پیاده شوی از دو کون (همان: 608)؛ نیستی برگزین (همان: 606)؛ جان و دل ایثار کن (همان: 606)؛ بر دارها کشیده (همان: 598)؛ جان فدا کرده (همان: 577)؛ سرهای پیران آویخته (همان)؛ سر باز زن (همان: 553)؛ کمِ جان گرفته‏ام (همان: 381)؛ از وجود سیر شدم (همان)؛ جان وقف کن (همان: 364)؛ از بود و نابود درگذر (همان)؛ از وجود مندیش (همان: 364)؛ آتش در هستی تاریک زن (همان)؛ سر اندر باز (همان: 363)؛ از سر میندیش (همان: 363)؛ ز دار میندیش (همان: 362)؛ از سر جان درگذر (همان: 358)؛ جان درباختن/ جان فشاندن (همان: 358 و 238 و 307)؛ اینک من و اینک سر (همان: 356)؛ ز جان بیزار شو (همان: 354)؛ مرد، جان در آستین می‏بایدش (همان: 353)؛ ز هستی به جان آمد (همان: 219)؛ خون تو بخواهم ریختن (همان: 208)؛ سر بباخت (همان: 198)؛ محو گشت (همان: 1999)؛ جان بر کف از بهر نثار (همان: 185)؛ از جان کنار گیرد (همان: 173)؛ از خود گم شدن (همان: 24)، کشتة عشق گرد و سوخته شو، عمر وداع می‏کند، جان خانه فروش می‏زند (همان: 141)؛ جان ابلق ز جهان برون جهاند (همان: 238)؛ دامن از جان برفشاند (همان: 234)، پا و سرم ز دست شد (همان: 275)؛ از هستی ننگم آید (همان: 283)؛ سرهای سرکشان بین کز دار می‏نماید (همان: 296)؛ فنا شد/ ز خود گم گرد (همان: 300) ناپدید از فرع شو (همان: 302) و... .

2ـ7 نماد و اسطوره‏های فنا

بخشی از رمزگان شبکة فنا در غزل عطار توجه به نماد و اسطوره‏پردازی است؛ استفاده از واژه‏هایی که ضمن دلالت صریح، معنای ضمنی را نیز بر دوش دارد. «بیشتر نشانه‏شناسان معتقدند که هیچ نشانه‏ای به‏گونه‏ای ناب ارجاعی و عاری از معانی ضمنی نیست و هیچ توصیف خنثای عینی عاری از عنصر ارزش‏گذار وجود ندارد» (سجودی، 1397: 73). آنچه بارت اسطوره نامیده نیز همچنین است؛ با دلالت ضمنی ارتباط بسیار دارد؛ «زیرا اسطوره نوعی گفتار است؛ هرچیزی می‏تواند اسطوره باشد؛ مشروط بر آنکه ازطریق یک گفتمان انتقال داده شود، اسطوره نه به موجب آبژة پیامش، بلکه براساس روش بیان این پیام تعریف می‏شود» (بارت، 1370: 117).

عطار برای این شبکة رمزی و عرفانی خود، پیوسته شخصیت‏های دینی و عرفانی‏ای را یادآور می‏شود که با فنا و نیستی و مرگ آگاهانه و دلیرانه پیوند داشته‏اند. امام حسین (ع)، یحیی نبی، ادریس و حسین منصور حلاج بدین دلیل در زبان غزل عطار راه یافته‏اند که ایشان مرگ را بر حیات برگزیده‏اند. عطار در اشاره به نام این نمادگونه‏ها و اسطوره‏های مرگ و حیات، از همان دایرة زبانی بهره برده است:

نیست منصور حقیقی چون چون حسین

 

هرکه او از دار عشق آونگ نیست

 

 

(همان: 89‑90)

همچو آن حلاج بدمستی مکن

 

یا حسینی باش یا منصور باش

 

 

(همان: 346)

زاد ره و ذخیرة این وادی مهیب

 

در طشت، سر بریده چو یحیی نهاده‏اند

 

 

(همان: 230)

چو بار آمد سر یحیی سرش بر تیرگی ماند

 

 

درین سر باختن این سرّ بدان گر مرد اسراری

 

 

(همان: 635)

در هنگام اشاره به حضرت ادریس از «مرگ پیش از مرگ و اجل سخن» گفته و اینکه عطار نیز همانند او بر اثر نیکویی دلنواز (محبوب) بدان زندگی رسیده است:

پیش از اجل بمرد و بدان زندگی رسید

 

ادریس وقت گشت که جان چشم باز کرد

 

 

(همان: 155)

در بیتی نیز به مقام بوسعید مهنه اشاره دارد و آن را با «فنای حق و بقای خود» هم‏نشین کرده است:

عطّار در بقای حق و فنای خود

 

چون بوسعید مهنه نیابی مهین‏های

 

 

(همان: 612)

2ـ8 ساختار غزلیات فنامحور عطار و استغراق

از اعتقادات اهل عرفان این است که عارف باید در محبوب و معشوق غرق شود. در شرح اصطلاحات عرفانی و اصطلاح فنا نیز بیان شده است که «صاحب این حال، گاه چنان در مکاشفۀ صفات قدیمیۀ حق غرق در فنای صفات خود بوَد و گاه در مشاهدۀ آثار عظمت ذات قدیم، غرق فنای ذات خود، تا اینکه وجود حق چنان بر او غالب و مستولی می‏شود که باطن او از وساوس و هواجس، فانی و خالی می‏گردد» (سجادی، 1383: 628). با این نگاه، انسان با زبان و جهان ارتباطی تنگاتنگ برقرار می‏کند. درواقع «انسان، دنیا و زبان، مثلث فعالی را تشکیل می‏دهند که همواره با یکدیگر در ارتباط‏اند» (شعیری، 1385: 18)؛ ازهمین‏رو حضور، امری واحد و پایدار و یکسان نیست؛ زیرا زمان و حوادث حضورها را می‏سازند.

فراوانی استفاده از عناصر زبان و تصویری این شبکه در برخی از غزلیات عطار به‏گونه‏ای است که به‏خوبی نشان می‏دهد این اندیشه سراسر زبان غزل و محور عمودی شعرش را سرشار کرده است؛ برای مثال غزل 232 و غزل 240 (همان: 117 و 1183) بیانگر غرق‏شدگی شاعر در مضمون فناست:

  1.  

دل ........................ جان دربازد

 

جان ............................ جهان دربازد

  1.  

دل.................................................................

 

هرچه دارد.......................... دربازد

  1.  

......................................................................

 

سر ......................................... دربازد

  1.  

......................................................................

 

دل برافشاند و جان دربازد

  1.  

......................................................................

 

جان و دل .............................. دربازد

  1.  

جملة .................................. از سر بنهد

 

همة ......................................... دربازد

  1.  

هیچ چیزش بنگیرد دامن

 

گر همه ........................................... دربازد

  1.  

جان عطار ..............................................

 

هرچه کون و مکانست دربازد
(همان: 177)

هطار در غزل دیگری نیز دقیقاً چنین فرم و قالبی را با ردیف برخیزد به‏جای دربازد ـ که هردو معنایی کنایی دارد ـ به کار برده است (نک. همان: 183). اینچنین غزلی بیانگر استغراق و ذوب‏شدگی ذهن و زبان عطار در اندیشة فناست. غزل 81 (همان: 58‑59) نیز سرشار از عناصر زبانی محو و فنا، وجود و عدم در محور بیت و محور عمودی ابیات قالبی غزل است. ساختار شبکه‏ای غزل عطار را بر همین اساس می‏توان مطالعه و تحلیل کرد. براساس وجود عناصر غزل عطار می‏توان ساختار شبکه‏ای بر محور فنا و متعلقات زبانی آن را تشخیص داد؛ به این دلیل که «غزل کلیتی سیستماتیک است متشکل از سازه‏های زبانی و موسیقایی. این سازه‏ها از مؤلفه‏های متعددی تشکلی شده‏اند که با یکدیگر ارتباط نظام‏مندی دارند» (زرقانی، 1394: 98). در بیشتر غزلیات فنامحور عطار می‏توان این ساختار و عناصر و ارتباطشان را در بافت غزل از آغاز تا انتها ردیابی کرد؛ تکرار عناصر شبکة پرتکرار و درهم‏تنیدة فنا و نیستی در قالب مؤلفه‏های زبانی (فعل، اسم، صفت، صور خیال، رمز، هم‏معنایی و هم‏نشینی و غیره) در غزل زیر، ساختار شبکه‏ای را فراهم آورده است:

قطره گم گردان چو دریا شد پدید

 

خانه ویران کن چو صحرا شد پدید

گم نیارد گشت در دریا دمی

 

هرکه در قطره هویدا شد پدید

گر کسی در قطره بودن بازماند

 

قطره ماند گرچه دریا شد پدید

گم شو اینجا از وجود خویش پاک

 

کانکه اینجا گم شد آنجا شد پدید

ناپدید امروز شو از هرچه هست

 

کین چنین شد هرکه فردا شد پدید

روی‏های زشت فانی محو بِه

 

خاصه دایم روی زیبا شد پدید

دوشم از پیشان خطاب آمد به جان

 

کان که پنهان گشت پیدا شد پدید

ناپدید از خویش شو یکبارگی

 

کان که از خود محو از ما شد پدید

بستة پستی مباش ای مرغ عرش

 

پر برآور هین که بالا شد پدید

گم شدن فرض است هردو کون را

 

لا چه وزن آرد چو الا شد پدید

خرد مشمر لا که از الا بود و بس

 

کز ثری تا بر ثریّا شد پدید...

 

 

(عطار، 1392: 300‑301)

در این غزل می‏توان انواع باهم‏آیی اسمی، تداعی معنایی و واژگانی، تنوع فعلی، رمز و به‏ویژه تقابل معنایی و زبانی حوزة مرگ و فنا را در قالب اسم، عبارت، جملات امری و غیره استخراج و تحلیل کرد. به عقیدة رومن یاکوبسن، روابط همنشینی برپایة مجاورت (Countigunity) و روابط جانشینی به‏صورت شباهت (Similarity) نمود می‏یابد. عطار به همین روش در محور بیت و سپس در محور عمودی قالب غزل، عناصر مرتبط و طیفی از شبکة فنا را پراکنده و گنجانده است تا غزلش بر یک محور منسجم معنایی و زبانی استوار باشد.

تقابل‏ها در این غزل: قطره، دریا؛ خانه، صحرا؛ گم، پدید؛ هویدا، گم؛ اینجا، آنجا؛ ناپدید، پدید؛ امروز، فردا؛ روی زشت، روی زیبا؛ پیدا، پنهان؛ پستی، بالا؛ خود، ما؛ لا، الا؛ ثری، ثریا؛ بسته، پر برآور.

هم‏معنایی واژگانی: گم (با هشت بار تکرار در ابیات غزل)، پنهان، ویران، محو، ناپدید، فانی؛ پدید، هویدا؛ وجود، هست.

تداعی و هم‏معنایی: ناپدید، پنهان، محو و فانی، لا (رمز انسان و نیستی است) با فنا و محو هم‏معناست و تداعی‏گر آنهاست.

تداعی آوایی: بالا با لا و الا هم‏آوایی و تداعی آوایی دارد.

هم‏نشینی‏ها: گم، وجود، اینجا، آنجا، پدید (برای نمونه در بیت چهارم).

در همة این عناصر هدف عطار تکیه بر برجسته‏سازی مفهوم فنا و فناطلبی و دعوت به فناشدن تا به بقا و الا رسیدن است. از گم و هویدا و پدید نام می‏برد که بگوید تا فانی نشوی به بقا نمی‏رسی و تا از هستی موهوم و قطره‏وار خویش نگذری و چشم نپوشی به دریای حقایق نخواهی رسید. تمام هدف عطار بیان همین مضمون اساسی است؛ او این مضمون را با کمک شبکه‏های زبانی و موسیقایی (مثل موسیقی کناری: ردیف «شد پدید» همین غزل که آگاهانه انتخاب شده است) متعدد مکرر تکرار و بازگویی و بازآفرینی می‏کند. ازجمله تمهیدات سازندة ساختار شبکه‏ای «تکرار، هم‏آیی واژگانی و گفتمانی، تضاد، هم‏معنایی، جایگزینی، ارجاع، شمول معنایی و غیره (زرقانی، 1394: 100‑105) است؛ عطار به‏خوبی بر همة این موارد آگاهی کامل داشته و آنها را به‏فراوانی به کار برده است.

 

3ـ نتیجه‏گیری

عطار با بینشی دقیق، اندیشة فنا و نیستی را در سراسر عناصر زبانی غزل خود به کار برده و گسترش داده است. این عناصر اساس صورت و محتوای این غزلیات است که در کوچک‏ترین عنصر زبانی (آوا) تا بزرگ‏ترین واحد آن (جمله و سپس فرم و ساختار غزل) گنجانده و پراکنده شده‏ است تا در مسیر نمودارسازی اندیشة فنا ایفای نقش کند. عطار از باهم‏آیی‏های اسمی، اسم با اسم و اسم با صفت و مضاف‏الیه توانسته است تداعی آوایی، تداعی معنایی، تقابل زبانی و معنایی را شکل دهد و به‏شکل گسترده‏تر با تمرکز بر پردازش و ساختن انواع عبارت‏های فعلی و جملات دستوری یا خبری و پرسشی، اشکال متنوع گزاره‏های فنامحور را ایجاد کند. او در این مسیر، صور خیال غزلش را نیز در این شبکه و اهداف آن قرار داده است. همة این عناصر بلاغی و زبانی برای بیان اندیشة فنا و محو و نیستی به خدمت گرفته شده‏ است. زبان‏شناسی ساختارگرا در این زمینه از شعر عطار به این مهم پی می‏برد که این شاعر از تنوع و تعدد قابلیت‏های زبان فارسی بهره برده است تا زبان و ساختار عناصر این شبکه دچار کلیشه نباشد. طیف‏ها و دسته‏های متنوع اسمی، فعلی، صفتی و جمله را با نوآوری خاصی به وجود می‏آورد تا اندیشة «فنا شو تا به بقا برسی» را به شکل‏های مختلف بیان کند؛ از اسطوره‏ها و نمادهای فنا و شهادتِ آگاهانه در سیر تاریخ و عرفان فرهنگ اسلامی (امام حسین علیه‏السلام، حضرت یحیی، حضرت ادریس و حسین بن منصور حلاج) بهره می‏گیرد تا بیشتر بتواند اندیشة محو و نیستی را مؤثر جلوه دهد. واژگان مؤثر و محوری و پربسامد در هم‏نشین‏سازی‏های اسمی، صفتی و اضافی و...، تقابل، تداعی واژگانی و تداعی آوایی و مباحث علم زبان‏شناسی و نشانه‏شناسی در غزل عطار موارد زیر است:

عدم؛ وجود؛ معدوم؛ موجود؛ هستی؛ نیستی؛ مرده؛ زنده؛ هست؛ نیست؛ فانی؛ فنا؛ گم؛ جاودان؛ بقا؛ نفی؛ جان؛ جان مختصر؛ نیم‏جان؛ هیچ؛ مات؛ ممکن؛ ناممکن؛ مرگ؛ اجل؛ عمر؛ مست؛ خرابات؛ زندگانی؛ زندگی؛ مردگی؛ سر؛ سروپا؛ شمع؛ پروانه؛ سوختن؛ گوی؛ ذره؛ خورشید؛ قطره؛ دریا؛ غرق؛ کون؛ دو کون؛ قیامت؛ اینجا؛ آنجا؛ حسین؛ منصور حلاج؛ یحیی؛ ادریس؛ ناپدید؛ محو؛ نابود و بود؛ حجاب؛ جانان؛ دیدار ـ ملاقات؛ کفن؛ خون و غیره.

همین خوشه‏ها و عناصر محوری در بخش فعل و عبارت‏های فعلی و جملات نیز به اشکال مختلف بازگو شده‏ است؛ بنابراین نویسندگان این پژوهش به این نتیجه دست یافته‏اند که اندیشة محوری غزل عطار، اندیشة فنا و محو و نیستی است و عناصر زبانی و صور خیال او در این باره شکل گرفته است؛ حتی بافت و فرم غزلیاتش ـ نیز در برخی موارد سرتاسر محور افقی (بیت) و محور عمودی (غزل) ـ سرشار از این عناصر است.

 

پی‏نوشت

البته باید دانست معنای فنا و بقا و فقر، عمیق و پیچیده است؛ ازجمله اینکه هجویری فنا را به معنی فقدان ذات و نیست‏‏شدن محضِ شخص محال می‏داند (شفیعی کدکنی، 1392: 292).

  1. آلگونه جونقانی، مسعود (1395). «توان تحلیلی مربع نشانه شناختی در خوانش شعر»، فصلنامة نقد ادبی، سال 9، شمارة 33، 21‑51.
  2. بارت، رولان (1370). عناصر نشانه‏شناسی، ترجمة مجید محمدی، تهران: الهدی.
  3. برتنس، هانس (1383). مبانی نظریه ادبی، ترجمة محمدرضا ابوالقاسمی، تهران: ماهی، چاپ پنجم.
  4. چندلر، دانیل (1386). مبانی نشانه‏شناسی، ترجمة مهدی پارسا، تهران: سورة مهر. 
  5. حق‏جو، سیاوش؛ طاهری، سحر (1396). «بررسی شیوة تحلیل هم‏نشینی کلیدواژه‏ها، با تکیه بر غزل‏های عطار»، فصلنامة تخصصی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد، شمارة 9، 51‑66.
  6. روحانی، مسعود؛ عنایتی قادیکلایی، محمد (1394). «تقابل‏های دوگانه در غزلیات عطار نیشابوری»، دوفصلنامة زبان و ادبیات فارسی، سال 24، شمارة 81، 201‑221.
  7. زرقانی، سید مهدی (1394). «ساختار شبکه‏ای غزل کلاسیک فارسی؛ مطالعة موردی: غزل سنائی»، ادب‏پژوهی، شمارة 31، 91‑115.
  8. سجادی، سیّد جعفر (1383). فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران: طهوری.
  9. سجودی، فرزان (1397). نشانه‏شناسی کاربردی، ویرایش دوم، تهران: نشر علم.
  10. سوسور، فردینان‏دو (1387). دورة زبانشناسی عمومی، کورش صفوی (مترجم)، تهران: هرمس.
  11. شریفی، شهلا؛ نامور فرگی، مجتبی (1391). «تقسیم‏بندی جدید انواع باهم‏آیی واژگانی»، زبان‏شناسی و گویش‏های خراسان، شمارۀ پیاپی 7، 39‑62.
  12. شعیری، حمیدرضا (1385). تجزیه و تحلیل نشانه معناشناختیِ گفتمان، تهران: سمت.
  13. شفیعی کدکنی، محمدرضا (1392). زبان شعر در نثر صوفیه، تهران: سخن.
  14. شمیسا، سیروس (1394). معانی، تهران: میترا.
  15. صفوی، کوروش (1382). «پژوهشی دربارۀ باهم‏آیی واژگانی در زبان فارسی»، زبان و ادب، شمارۀ پیاپی 18، 276‑288.
  16. ــــــــــــــــ (1391). آَشنایی با زبان‏شناسی در مطالعات ادبی، تهران: نشر علمی.
  17. عطار نیشابوری، فریدالدین (1392). دیوان اشعار، ‏به‏اهتمام محمدتقی تفضلی، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ سوم.
  18. علوی مقدم؛ مهیار (1381). نظریه‏های نقد ادبی معاصر (ساختارگرایی ـ صورتگرایی)، تهران: سازمان سمت (سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‏ها).
  19. فروزانفر، بدیع‏الزمان (1389). شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری، به‏کوشش محمدحسین مجدم، تهران: زوّار.
  20. کالر، جاناتان (1390). بوطیقای ساختارگرا، ترجمة کورش صفوی، تهران: مینوی خرد.
  21. لاینز، جان (1391). درآمدی بر معنی‏شناسی زبان، ترجمة کورش صفوی، تهران: انتشارات علمی.
  22. محسنی گردکوهی، فاطمه (1396). «تقابل‏های دوگانه در غزلیات عطار»، سبک‏شناسی نظم و نثر فارسی (بهار ادب)، دورة 10، شمارة 2 (پی‏درپی 36)، 249‑268.
  23. مکاریک، ایرنا ریما (1385). دانش‏نامة نظریه‏های ادبی، ترجمة مهران مهاجر و محمد نبوی، تهران: مؤسسة انتشارات آگاه.
  24. میرعمادی، سید علی؛ مهناز، کربلائی‏‏صادق (1388). «بررسی باهم آیی واژگانی در آثار منظوم و منثور مولانا در چارچوب نظریه نقش گرایی»، زبان و زبانشناسی، دورة پنجم، شمارة 10، 115‑133.
  25. نجفی، ابوالحسن (1395). مبانی زبان‏شناسی، تهران: نیلوفر.
  26. نوروزی، مهدی؛ جلیلی، رضا (1395). «فنا در نگاه عطار نیشابوری»، فصلنامة تخصصی زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد، دورة 12، شمارة 5، 41‑60.

هاوکس، ترنس (1394). ساخت‏گرایی و نشانه‏شناسی، ترجمة مجتبی پردل، مشهد: ترانه.