نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد بروجرد، دانشگاه آزاد اسلامی بروجرد، بروجرد، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Paying attention to the mystical language of Attar on the one hand and the study of the language of sonnets from the perspective of modern linguistic perspectives on the other hand could reveal the need for further research. The present study focuses on the frequency of using the concepts of ‘fading’, ‘finitude’, ‘inexistence’, and ‘existence’ in Attar’s sonnets. The concept of finitude in Attar’s sonnet is expressed by different structures, words, phrases, sentences, and forms so much that the main and major topic of his sonnet is apparently ‘finitude’ -- aconcept which in fact had occupied his mind and diction and resulted in applying various verbal and semantic elements in this network. This network has not been linguistically examined yet. Therefore, this study has examined it in Attar’s sonnets through documentary and library research, and based on general and structural linguistics. Accompanying and evoking concepts, Attar devoted many themes, symbols, allusions, and expressions to the frequent topic of a mystic (seeker) and lover’s fading and finitude. Identifying such cases via structural linguistics can offer the readers a new insight. Based on the results of this study, not only contrasting and antonymy, but also semantic evoking, synonymy, and nominal collocation (noun+ noun/ noun+ adjective, etc.) seem to influence Attar’s diction and discourse. However, he never ignored using the phonetic association of /f/ to express finitude. Besides, in this conceptual network, he referred a lot to the heroes of religious and mystical ‘finitude’ and ‘death seekers’ such as prophet John (AS), Imam Hussein (AS), Idris (AS), and Hussein Mansour. The results showed that the notion of ‘finitude’, ‘poverty’, and ‘existence’ occupied Attar’s mind so much that his sonnets’ diction is mainly devoted to express and illustrate numerous linguistic elements and images in this regard. Moreover, the structure and form of most of his sonnets depend on such systematic structural techniques.
کلیدواژهها [English]
1ـ مقدمه
روزبهروز از دیدگاههای تازهای به ادبیات نگریسته میشود و دریچههایی نو به روی مخاطبان و پژوهشگران گشوده میشود. با مطالعة غزلیات دیوان عطار، مضمون و عناصر زبانی محو و فنا و نیستی، پیوسته مشاهده میشود. اساس دیدگاه عطار در بیشتر غزلیاتش، تفکر و گفتمان فقر و فنا و محو و نیستی و بقاست. این شاعر پس از سنایی، میراث اندیشههای صوفیانه و عارفانه را در آثار خویش بازگو کرده و پرورش داده است. ازجمله مضامین پرتکرار شعر عطار و سپس مولوی، مرگ و فناست (مرگ و زندگی، خوف و رجا، هستی و نیستی) که به تعبیر شفیعی کدکنی این مفاهیم در عرفان مولانا و عطار «جنبة استعارههای مرکزی و محوری دارند» (شفیعی کدکنی، 1392: 556). مرحوم فروزانفر نیز ضمن برشمردن سه نوع غزل در دیوان عطار (غزل عادی یا غنایی: 346 غزل؛ غزل عرفانی: 417 غزل، قلندریات: 71 غزل)، مشخصات اصلی نوع دوم غزل عطار را وصف عشق حقیقی و ارتباط با شاهد عینی و مسائل عرفانی میداند؛ ایشان به این نکته نیز اشاره دارند که این نوع غزل غالباً بر مسئلة فنا و بقا دور میزند و اینکه هستی در نیستی است (فروزانفر، 1389: 74). البته فنا در نظر عارفان درجاتی دارد که از گنجایش این مقاله خارج است؛ اما بهشکل خلاصه «به تعبیر میر سیّد شریف جرجانی "مرگ در اصطلاح اهل حق عبارت است از درهم شکستن هوای نفس"» (شفیعی کدکنی، 1392: 106).
دلیل توجه عمیق عطار به مسئلة فنا، نگاه خاص او به جایگاه خود در «مثلث عشق» است؛ از نظر او «عاشق و هم عشق و هم معشوق» خودِ اوست. این مثلث و مرکزیّتِ ارزش فنا در دستگاه فکری و زبانی غزل عطار، براساس اشارة خود شاعر است که میگوید:
عاشق او و عشق او معشوقه اوست |
|
کیستی تو چون همه یار آمدست |
جز فنائی نیست چون میبنگرم |
|
آنچه از وی قسم عطّار آمدست |
|
|
(عطار، 1392: 37) |
در شعر و در هنرها و در قلمروِ تجربة دینی و عرفانی، با ساحت عاطفی زبان سروکار داریم؛ برپایة زبان عطار بزرگ، ما با «زبان معرفت سخن میگوییم و از زبان معرفت میشنویم نه «زبان علم» که قلمرو زبان ارجاعی است... عطار زبان معرفت را که زبانی عاطفی است، زبانی گنگ میخواند...» (شفیعی کدکنی، 1392: 32). نکتهگوییهای عطار در غزلهای فنامحور ـ غزلیاتی که مطابق آخرین بخش این مقاله، فضای کلی آنها بر محور عناصر زبانی فنا و متعلقات آن و دارای مضمون غالب مرگ و عناصر معنایی وابسته بدان است ـ بیش از آنکه رمزی و تأویلی باشد، صریح و آشکار و گاه خطابی و اندرزی است؛ گواه این امر، تعداد بسیارِ افعال دارای وجه التزامی و امریِ دعوت به نیستشدن و پا بر سرِ هستی گذاشتن است. 1 بهدلیل گریز از «من» است که عارفْ خود را به اندیشة فنا میسپارد. نظریة فنا در عرفان ایرانی ریشههای پیچیدهای دارد (همان: 291) که نویسندگان این پژوهش از پرداختن به آن صرف نظر کرده و بر بستر علم زبانشناسی ساختارگرا انواع همنشینی و تداعی و غیره را در محور بیت و قالب غزل عطار بررسی کردهاند.
1ـ1 بیان مسئله
زبان شعر، پُر رمز و راز و گونهگون است؛ اما «ما تاکنون مسئلة زبان را کمتر مورد توجه قرار دادهایم، جز در حدود درستی و نادرستی آن ازلحاظ دستوری. اصلاً کمتر به این نکته توجه شده است که در ادبیات، عامل اصلی و ملاک امکانات، زبان است» (نک. همان: 256). مضمون و بنمایة فنا و کلیدواژگان پرتکرار غزل عطار سازندة شبکة درهمتنیدهای شده که تاکنون از منظر زبانشناسی بررسی نشده است. عطار در محور بیت و سپس ابیات یک غزل کوشیده است، عناصر این شبکه را بنابر شبکة تداعی، رمزی، هممعنایی، تقابل و انواع باهمآیی و غیره بازگو کند و در سراسر غزلیاتش این شبکه را بهفراوانی به کار بندد. این پژوهش عناصر زبانی شبکة فنا در غزل عطار را در محور جانشینی و تداعی و زیربخشهای آن بررسی کرده است. «روابط همنشینی و تداعی از شمار تقابلهای دوگانة سوسوری است؛ سوسور عناصر زبان را که یکی بعد از دیگری بر روی زنجیرة گفتار ترتیب مییابند، زنجیرة زبانی نامیده است؛ رابطة زنجیرهای رابطهای حضوری است؛ یعنی رابطة دو یا چند عنصر که در رشتهای از عناصر موجود حضور دارند؛ برعکس رابطة متداعی، عناصر غیابی را در یک زنجیرة بالقوة ذهنی به هم میپیوندد» (سجودی، 1397: 48‑50). وقتی عطار میگوید: لازمة قرب، قربانشدن است یا «چو سر درباختی، بشناختی سرّ» (عطار، 1392: 363 و 137)، به کمک جناس، مفهوم مدّنظر را مؤثرتر بیان کرده است و این موضوع چون در حوزة مطالعة عناصر شبکة زبانی و معنایی فنا قرار دارد، شایستة بررسی است؛ بنابراین در بستر علم زبانشناسی و بحثهای همنشینی اسم با اسم و اسم با صفت و هممعنایی، تداعی، باهمآیی عطفی، تقابل و غیره میتوان عناصر زبانی مفهوم بنیادیِ محو و فنا را در غزل عطار بررسی و تحلیل کرد؛ برای نمونه در غزل فنامحور زیر نیز میتوان عناصر زبانی و معنایی شبکة محو و فنا را در همة ابیات غزل دید:
راه عشق او که اکسیر بلاست |
|
محو در محو و فنا اندر فناست |
فانی مطلق شود از خویشتن |
|
هر دلی کو طالب این کیمیاست |
گر بقا خواهی فنا شو کز فنا |
|
کمترین چیزی که میزاید بقاست |
گم شود در نقطة فای فنا |
|
هرچه در هر دو جهان شد از تو راست |
در چنین دریا که عالم ذرهایست |
|
ذرهای «هست آمدن» یارا که راست؟ |
از خودیِ خود قدم برگیر زود |
|
تا ز پیشان بانگت آید کآن ماست |
محو کن عطار را زین جایگاه |
|
کین نه کسب اوست بل عین عطاست |
|
|
(عطار، 1392: 25‑26) |
1ـ2 ضرورت و روش پژوهش
توجه به زبان عرفانی غزل عطار در یکسو و بررسی زبان غزل از دیدگاههای جدید زبانشناسی ازسوی دیگر برای فهم و شناختهای تازه از جهان عرفانی عطار ضرورت پژوهش را آشکار میکند. غزل عطار بهدلیل وامداری از غزل سنایی و تأثیر آن بر غزل مولانا درخور بررسیهای بیشتر است. دیدگاه زبانشناسی ساختارگرا در این زمینه مبنای مناسبی است؛ زیرا این دیدگاه زمینهساز ایجاد دیدگاه شناختی متمرکز بر لایههای متعدد زبانی متن است. روش پژوهش کیفی و تحلیلی است و با ابزار کتابخانه و براساس دیدگاههای زبانشناسی ساختارگرا، این موضوع برجستة غزل عطار را مطالعه کرده است.
1ـ3 پیشینة پژوهش
آثار عطار از منظرهای گوناگون بررسی شده است. از این میان، سهم بررسی دیوان عطار ناچیز و مطالعات زبانشناسی در این باره بسیار انگشتشمار است. بنابر بررسی پیشینة موضوع، دیوان عطار و غزلیات او از منظر زبانشناسی مطالعه نشده است. نوروزی و جلیلی (1395) در مقالة «فنا در نگاه عطار»، مهمترین دیدگاههای عطار دربارة مرگ و محو و فنا را در آثار منظوم غیرمنسوب عطار بررسی کردهاند. ایشان گفتهاند «نگاه عطار نیشابوری به این مقوله در شانزده بخش قابل بررسی است. در این بین، مهمترین رویکردهای شاعر عبارتاند از: «پیوند میان فنا و بقای حقیقی که همان وصال إلی الله است»، «فنا و دستکشیدن از مادیّات» و «رسیدن به آسانی و گشایش در سایۀ فنا»» (همان: 44). سهم بررسی ایشان از دیوان عطار نیز ناچیز است.
محسنی گردکوهی (1396) در مقالة «تقابلهای دوگانه در غزلیات عطار»، تقابلهای دوسویه و ضمنی و واژگانی و غیردوتایی و... را اساس قرار داده و ابیات را گردآوری و تنها به چهار بیتِ دارای تقابل فنا و بقا اشاره کرده است؛ پیش از محسنی گردکوهی، همین موضوع را روحانی و عنایتی قادیکلایی (1394) در مقالة «تقابلهای دوگانة عطار نیشابوری» بهشکلی دقیقتر و تحلیلیتر بر صد غزل عطار مطالعه کردهاند.
حقجو و طاهری (1396) در مقالة «بررسی شیوة تحلیل شبکة همنشینی کلیدواژهها با تکیه بر غزلهای عطار» واژههای «دل، عقل، عشق، روی، جان، راه» (همان: 58) را کلیدواژههای دیوان عطار دانستهاند؛ در مطالعة ایشان «جان» (1624 بار) و «دل» (1580 بار) بیشترین بسامد را داشته و در پژوهش حاضر در بخش «فنا و نیستی» نیز «جان و دل» در ساختار ذهن و زبان فنااندیش عطار بیشترین همنشینی را داشته است و این تاحدی است که شاعر جان و دل را شایستة فنا دانسته است. کلیدواژگان دیگر غزل عطار مانند «فنا و نیستی، درد، عشق، دیر و خرابات و غیره» از بررسی ایشان خارج بوده و این امر به روش و نتایج تحقیق آنان خدشه وارد کرده است.
آلگونه جونقانی در مقالة دقیقتری با عنوان «توان تحلیلی مربع نشانهشناختی در شعر» (1395) تقابلها را در یک غزل عطار، یک غزل مولوی و یک غزل حافظ، از منظری تازه و بنابر نظریة مربع نشانهشناختی گرماس ـ راستیه در مکتب پاریس بررسی کرده است. غزل «منم آن گبر که بتخانه بنا کردم/ شدم بر بام بتخانه بر این عالم ندا کردم...» (عطار، 1392: 405) در این پژوهش تحلیل شده است؛ غزلی که بیت پایانی آن از فنا سخن گفته است؛ اما محقق آن را در معنای غیرعرفانی به شمار آورده و از نوع تباین منطقی و در قطب منفی منتخب شاعر جای داده است (آلگونه جونقانی، 1395: 36).
میرعمادی و کربلاییصادق (1388) در مقالة «بررسی باهمآیی واژگانی در آثار منظوم و منثور مولانا
در چارچوب نظریة نقشگرایی»، 739 باهمآیی (دستوری: قیدی، صفتی، عطفی، مفعولی، فاعلی و متممی و غیره) موجود در مثنوی، 522 نمونه باهمآیی ویژة آثار مولانا را بررسی کردهاند و 217 نمونه باهمآیی را مشترک میان آثار مولانا و فارسی امروز دانستهاند.
زرقانی (1394) نیز با رویکرد زبانشناختی ساختارگرا به مطالعة «ساختار شبکهای غزل کلاسیک فارسی (غزل سنایی)» پرداخته است؛ از یک نظر، غزل سنایی نیز مانند غزل عطار ساختار شبکهای دارد که عناصر زبانی و موسیقایی و صورخیال در این زمینه مؤثر است. با مرور پیشینة پژوهش مشخص میشود غزل عطار ازنظر زبانشناسی ساختارگرا و نشانهمعناشناختی بررسی نشده است.
2ـ مبانی نظری پژوهش
2ـ1 روابط همنشینی و تداعی
بنابر نظریههای زبانشناسی ساختگرا، میان واژگان ـ که عناصر سازندة ساختمان زبانی هستند ـ پیوندهایی مبنی بر حضور یا غیاب برقرار است که تحت عنوانهایی شناختهشده جا افتاده است. «صورتگرایان چنین پای میفشارند که شعر از واژه ساخته میشود و نه موضوعهای شاعرانه... زبان شعر بهعمد خودآگاه است، بر خود وقوف دارد. خود را چونان «رسانهای» بر فراز و برتر از «پیامی» که در بر دارد برجسته میسازد... واژهها ـ به زبان فنواژههای سوسور ـ از دالبودن بازمیایستند و به مدلول بدل میشوند... آنچه در هر شعری اهمیت دارد نه نگرش شاعر به واقعیت است و نه نگرش خواننده؛ بلکه نگرش شاعر نسبتبه زبان است که وقتی کامیابانه منتقل گردد، خواننده را بیدار میکند و وی را وامیدارد تا به ساختمان زبانیاش و ازهمینرو به ساختمان جهانش با دیدی تازه بنگرد» (هاوکس، 1394: 91‑92 و 104).
ساختگرایان برای واژهها مؤلفههایی در نظر میگیرند که واحدهای یک حوزة واژگانی را با نمایش مجموعة تفاوتها و تقابلهای آوایی و معنایی و نیز پیوندهای ساختی واژه برپایة روابط همنشینی و جانشینی موجود میان آنها مشخص کند. رابطة جانشینی براساس اجزای غایب پیام به کار میرود و به مطالعة واژههایی میپردازد که بتوانند جایگزین یکدیگر شود؛ اما رابطة همنشینی براساس روابط اجزای حاضر در پیام به کار میرود (نجفی، 1395: 44). در محور همنشینی مناسبات واژگانی در ارتباط با یکدیگر سنجیده میشود؛ یعنی نقش ویژهای که هر واژه در همنشینی با واژة دیگر مییابد. آنچه با روابط همنشینی میتواند نقشی در تحلیل حوزة واژگانی ایفا کند، مسئلة هموقوعی یا باهمآیی واژههاست. بر این اساس، وقوع واژههایی با ویژگی بنیادین مشترک بر روی محور همنشینی به باهمآیی با واحد دیگری ظاهر میشود. روابط همنشینی براساس نگاه ساختارگرایان شامل موارد زیر است:
1) باهمآیی اسم با اسم؛ 2) باهمآیی اسم با صفت؛ 3) باهمآیی متداعی؛ 4) تداعی آوایی؛ 5) تداعی معنایی: هممعنایی و تقابل معنایی. زبانشناسان به روشهای مختلف، تعریفهای متعددی از این مقولات ارائه دادهاند؛ برخی آن را «همراهی واژگانی» (لویس)، برخی «خوشههای واژگانی» (کلیمر)، گاهی نیز «تداعی واژگانی (بنسون) و گاهی «زبان کلیشهای» (اگیر) و در آخر «همنشینی» (هلیدی) (نک، شریفی و نامور فرگی، 1391: 41) نام گذاشتهاند؛ براساس این نظریات و طبقهبندیها، غزل عطار بررسی شده است که در ادامه بدان پرداخته میشود. سوسور زبان را ساختاری نظاممند میداند که ارزش هر واحد آن تابع ارزش واحدهای دیگر بوده و معتقد است، معنا بدون وجود یک نظام کلیِ مبتنی بر تمایزها امکانپذیر نیست؛ بنابراین شگفت نیست که نقد ساختارگرا اثر را بهمثابة یک کل با اجزایی درهمتنیده مینگرد که نمیتوان به تحلیل یک جزء پرداخت؛ مگر اینکه به آن جزء در کل نگریسته شود (مکاریک، 1385: 173‑181؛ 429‑435). براساس روش یاکوبسن در نقد ساختارگرایی، توصیف عناصر ساختاری شعر در سه سطح آوایی، واژگانی (محور تداعی: جانشینی) و نحوی (محور همنشینی) صورت میگیرد. در سطح آوایی دربارة موسیقی حروف، وزن، تکرار واکهها، تکرار همخوانها، واژهها و نشاندادن ارتباط عناصر آوایی و موسیقایی و معنا سخن گفته میشود (علویمقدم، 1381: 188). در دیدگاه یاکوبسن، پیامْ آمیزش و ترکیبی از سازههایی (جملهها، واژهها، واجها) است که از میان کل ذخیرة سازهها (رمزگان) گزینش شده است (هاوکس، 1394: 113‑114). «ما همیشه جزئی از یک ساختار هستیم؛ به بیان دقیقتر ما درون تعدادی از ساختارهای همپوشان شکل میگیریم. ناگزیر ما بخشی از ساختارها هستیم و وقتی چیزی میگوییم یا کاری انجام میدهیم، درواقع ساختارها را متجلی میکنیم. ازآنجاکه این ساختارها پیش از به وجود آمدن ما وجود داشتهاند، پس شایستهتر آن است که بگوییم گفتههای ما محصول ارادة ما نیستند؛ بلکه درواقع این ساختارها هستند که بهواسطة ما سخن میگویند» (برتنس، 1383: 147). برپایة دیدگاه سوسور، زبان نه در جوهر مادی واژهها که در نظامنشانهای بزرگتر و انتزاعیتر قرار دارد که این واژهها نمایانترین نوک آن هستند. درواقع آنچه زبانشناسان مطالعه میکنند، «نشانه و روابط آنهاست» و به سرشت نشانهها و روابط میان آنها نیز چونان چیزی ساختاری نگریسته میشود (نک. هاوکس، 1394: 37)؛ بنابراین براساس دیدگاهی که زبانشناسی را بخشی از نشانهشناسی برمیشمارد، مطالعة عناصر زبانی و نشانهایِ غزل عطار نیز به واکاوی نیاز دارد؛ زیرا غزل وی نیز محصولی از سیر تطور مفاهیم بنیادی ادبیات عرفانی و قلندری است که ضمن وامداری از متون پیش از خود، به بازتولید و خلق عناصری تازه با همنشینیها و تداعی و تقابلها و شبکههای معنایی جدید در رویکرد «سه وجهی نظام ـ فرایند ـ تولید» (نک. لاینز، 1391: 35) نیز پرداخته است.
2ـ2 انواع باهمآیی واژگانی در غزل عطار
2ـ2ـ1 همنشینی اسم با اسم
در این بخش شاعر، هم با گزینش عناصر و سازههای زبانی و هم با آمیزش و همنشینسازی آنها روبهروست؛ «چنانکه سوسور میگفت، پیام ازطریق آمیختنِ حرکتی «افقی» که واژهها را با یکدیگر ترکیب میکند و حرکتی عمودی که واژههای معینی را از میان موجودی حاضر یا «ذخیرة درونی» زبان برمیگزیند، ساخته میشود. فرایند آمیزشی و ترکیبی (یا همنشینی) خود را در مجاورت نشان میدهد (واژههای پهلوی همدیگر قرار میگیرند) و وجهی مجازی دارد. فرایند گزینشی (یا تداعیگر خود را در مشابهت نشان میدهد (واژهها یا مفاهیم مشابه یکدیگرند) و وجهی استعاری دارد» (هاوکس، 1394: 114). همچنین هلیدی و حسن باهمآیی را یکی از ابزارهای متنسازی و انسجام متن معرفی کردند و آن را فرایند هموقوعی عناصری میدانند که به هم وابسته است و یکدیگر را تداعی میکند. همچنین عناصر تشکیلدهندة این نوع انسجام، پیشبینیشونده است (نقل از میرعمادی و کربلائیصادق، 1388: 117). اهمیت همنشینسازی در شعر از اینجا ناشی میشود که بدانیم «معنای واژگان در ارتباط با واژگانی دانسته میشود که آنها را همراهی میکنند؛ زیرا معیارهایی برای باهمآیی مطرح شده است که از آن جمله وجود «یک واژة محوری» (به نقل از شریفی و نامور فرگی، 1391: 44) است. اهمیت همنشینی تاحدی است که گفتهاند: «متن حاصل همنشینی رمزگان بسیار است یا دستکم رمزگانهای فرعی بسیار» (متز، 1970، به نقل از سجودی، 1397: 198).
صفوی (1382: 1‑12) «باهمآیی واژگانی» و «باهمآیی متداعی» را تفکیک و معرفی کرده است. ایشان باهمآیی واژگانی را حاصلِ همنشینی «اسم+ اسم»، «اسم+ صفت»، «اسم+ فعل» و «فعل + فعل» و «قید + فعل» میداند. عطار برای انسجامبخشی محور افقی هر بیتی و سپس ساختار شبکهای قالب غزل (محور عمودی) از عناصر شبکة فنا در بخش همنشینی اسم با اسم بسیار کوشیده است. این مرتبه، هم تقابل و تضادها و هم اسم با گروه اسمی و صفتی و فعلی را در بر میگیرد:
گشت فانی ز خویش چون عطار |
|
گفت غیر از وجود حق عدما |
|
|
(عطار، 1392: 6) |
گر بمیری در میان زندگی عطاروار |
|
چون درآید مرگ عین زندگانی باشدت |
|
|
(همان: 13) |
سایر همنشینیهای «اسم+ اسم» غزل عطار در شبکة فنا و نیستی ـ که درواقع بنای بیت بر این شبکههای استوار است ـ بهگونهای است که میتوان با مطالعة این «کلمات و ترکیبات همنشینشده»، خارج از بیت به دستگاه اندیشگانی عطار پی برد. بدیهی است در این نوع ساخت، برجستگی با ساختار «اسم+ اسم» است؛ وگرنه در کنار این ساختار همآیی قیدی و فعلی و غیره نیز دیده میشود:
«ذرات عالم< مست عشق < نفی< اثبات» (همان: 12)
«نور خورشید< معدوم< موجود» (همان)
«بودِ تو< حجاب< نابودِ تو< حجاب» (همان: 29)
«محو< قیامت< جمال< جهان< پیراسته» (همان: 32)
«دُرد< فنا< بقا< زاد راه< خرابات» (همان)
«هردو کون< فنا< ره< باقی< ره عشق< فانی ذات» (همان: 34)
«زندهای< امروز< گور< جان< تن» (همان: 35)
«اول قدم< وادی عشق< زاری گشتن< دار
¯ بیت بعدی: سوختن< نور< نار< عاشقان
¯ بیت بعدی: نیستی< سرگشته< عطار< حیران» (همان: 54)
«وجود< عدم< علیالدوام»
¯ بیت بعدی: مست< عشق< طالب< فنا< مطلوب< عیان» (همان: 64)
«کمشدن در کمشدن< دین< نیستی در هستی< آیین» (همان: 68)
«وصل< فنا< فانی< خود< مردانه» (همان: 79)
«جان< فانی< جانان» (همان: 89)
«منصور حقیقی< حسین< دار عشق< آونگ¯
نیستان< این راه< سبق< بینشان¯
دل< فنا< قرب< پادشاه» (همان: 133)
««زنجیر، میان، نمد، بر/ مرد، فقر؛ حیدر» (همان: 77)
«درماندة< وجود خویش< عدم¯
عدم< روی وجود< پرده¯
کشف< وجود< اسرار< دو کون< عالم اسرار» (همان: 321)
فراوانی کاربرد این واژگان هممعنا و همطیف در بیت و سپس در محور عمودی غزل عطار بیانگر انسجام دستگاه زبانی و رمزگانی غزل فنامحور عطار است. «انسجام واژگانی و ارجاعات یکی از عوامل مهم انسجامآفرین در بسیاری از متون است. هلیدی معتقد است که به دو طریق انسجام واژگانی یعنی تکرار و هممعنایی و همچنین ارجاع، این ویژگی شکل میگیرد» (سجودی، 1397: 101)؛ برای نمونه، در همنشینی اسمی میتوان قطعات بریدهبریدة بیتی از غزل عطار را در چنین ساختمانی گنجاند:
رقص ← |
سماع ← |
هستی ← |
فناشده ← |
هوای دوست← |
ذرّهوار |
(عطار، 1390: 572)
2ـ2ـ2 باهمآیی وصفی و اضافی
صفوی باهمآیی همنشینی را نیز در همین شمار برشمرده است: «فعلی یا صفتی بر روی محور همنشینی در کنار اسمی ظاهر میشود که برای اهل زبان از پیش تعیینشده است» (صفوی، 1390: 197). عطار در زمینة همآیی «اسم با اسم» و «اسم به صفت یا مضافالیه» شبکهها و تعبیرات بسیاری را پرورده است که ناشی از جهان فکری اوست. وجود، جان، عالم، نیمجان، هستی و نیستی و اجل اساس این زنجیرة واژگانی است. عطار جان را با صفت کهنه توصیف کرده است؛ جانی که از آن فانی شده است تا به دیدار جانان برسد و وجود فانی را ننگی میداند که از آن باید تهی شد و نفیاش کرد تا به بقای محض و بقای کل دست یافت.
تو چو شمعی و جهان از تو چو روز |
|
من چو پروانة جانباز |
|
|
(عطار، 1392: 10) |
تا درین زندان فانی زندگانی باشدت |
|
کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت |
|
|
(همان: 12) |
گر به ترک عالم فانی بگویی مردوار |
|
عالم باقی و ذوق جاودانی باشدت |
|
|
(همان: 13) |
از دیگر نمونههای این نوع سازه و ساخت زبانی میتوان به نمونههای زیر اشاره کرد:
فنای محض (همان: 79)؛ فانی محض (همان: 416)؛ وجود بیسَروسامان (همان: 104)؛ جانهای پاکبازان (همان: 129)؛ جان مختصر (همان: 138)؛ نیمجان محقّر (همان: 139)؛ مرگ بینمک (همان: 141)؛ جان مادرزاده (همان: 142)؛ نیمجان (همان: 493)؛ کنج فنا (همان: 494)؛ ما ز پی نیستی، عاشق هست آمدیم (همان: 495)؛ ننگ وجود (همان: 9، 41، 57)؛ فرعون هستی (همان: 27)؛ جلاد اجل (همان: 27)؛ کوی نفی و دایرة نفی (همان: 34)؛ قفس آهنین و قفس فنا (همان: 35 و 41)؛ نقد جان (همان: 52)؛ ملک عدم (همان: 77)؛ زحمت جان (همان: 79 و 92)؛ دشواری هستی (همان: 101)؛ ذوق نیستی (همان: 106 و 150)؛ فنای وحدت (همان: 110)؛ بقای کل (همان: 137)؛ بقای حق و فنای خود (همان: 612)؛ سراندازان (همان: 635)؛ جانبازان عالم (همان: 482)؛ جانباختگان (همان: 498)؛ مرد فانی (همان: 658)؛ نیستیّ مطلق (همان: 622)، میِ عشق نیستی (همان: 141)؛ و غیره.
کلماتْ جهان فکر و ذهن شاعر را آشکار میکند؛ حتی اگر رمزی و مبهم باشد با قرینههایی آن موارد شناسایی میشود. زبان عطار در مرحلهای نیست که مثل مولوی رمزپردازی و پیچدهگویی کند؛ او مقصودش را ساده و همهفهم به مدد واژگان و جملهها بیان میکند؛ منظور از باهمآیی عطفی، استفاده از «واو» عطف میان واژههای حوزههای جمال معشوق و خود عشق است. این یک ضرورت است و شاعر خواهناخواه باید برای تناسب به ذکر این معطوفها توجه کند تا شبکة معنایی را با چنین زبانی دنبال کند. عطار «فنا، محو و مستی» را باهمآیی عطفی میکند:
در عـشـــق فـــنا و محــو و مــستی |
|
ســرمــایۀ عـــمر جــاودان اســت |
|
|
(عطار، 1392: 62) |
باهمآیی عطفی در غزل عطار ناچیز است؛ زیرا عطار به همنشینی و همآیی اسم با اسم بیشتر توجه میکند و برای او تقابلْ اهمیت بیشتری دارد.
تا تو در اثبات و محوی مبتلایی فرخ آن کس |
|
|
|
کو از این هردو کناری جست و ناگه از میان شد |
|
|
(عطار، 1392: 205) |
|
2ـ4 تداعی معنایی/ هممعنایی
«تداعی» ازجمله اصطلاحات در زبانشناسی ساختگرای سوسوری است که بهاشتباه «جانشینی» ترجمه شده است. سوسور روابط همنشینی را بر بنیاد خطی و امتداد زمانی استوار میداند که عناصر آن یکی بعد از دیگری بر روی زنجیرة گفتار ترتیب مییابد. «ازسوی دیگر، خارج از چارچوب گفتار، واژههایی که وجه مشترکی دارند در حافظه با یکدیگر ارتباط مییابند. تکیهگاه آنها امتداد خطی یا زمانی نیست؛ جایگاه آنها در مغز است. ما این نوع روابط را متداعی مینامیم» (سوسور، 1387: 177). فنا در ترکیب با عناصر زبانی متعدد در محور همنشینی قرار میگیرد. در روشی دیگر، جای خود را به نشانه و واژگانی (مات، هیچ، لاشئی، نیستی، عدم و غیره) میسپارد که تداعیگر «فنا» است. عطار برای تنوعبخشیدن به مفهوم بنیادین عرفان خویش (فنا) از دایرة واژگانی و زبانی تداعیگر و هممعنا استفاده کرده است. او تعبیر «نیستشدن» تا «به هست رسیدن» را با عبارتها و واژگان متعددی بازگو کرده است تا هم به دایرة زبانیاش عمق بخشد و هم فضای فکری شعرش را تقویت کند؛ برای مثال در بیت زیر موسیقی کناری (ردیف) چهار «نیست» در هممعنایی با فناست و دقیقاً کنار هم آمده است:
ولی روی بقا هرگز نبینی |
|
که تا ز اوّل نگردی از فنا نیست |
|
|
(عطار، 1392: 82) |
در قعر بحر نور فروخورده غوطهها |
|
وز شوق ذوق ملک عدم نیستی به هست |
|
|
(همان: 77) |
در بیت بالا نیز عدم با نیستی هممعنا و همنشین شده است و «هست» نیز بهگونهای ضمنی با ملک هممعنا میتواند باشد.
از اصلیترین تداعیهای معنایی مفهوم فنا و فقر و نیستی در غزل عطار میتوان به کاربرد افعال متعددِ هممعنای این حوزه اشاره کرد و هم به بیان مضمون «شمع و پروانه» و نیستیِ پروانة جانباز برای رسیدن به شمع و نور حقیقت اشاره داشت:
تو تمامی من نمیخواهم وجود |
|
وین نمیباید به انبازی مرا |
سر چو شمعم باز بُر یکبارگی |
|
تا کی از ننگ سرافرازی مرا |
|
|
(همان: 4) |
عطار با ذکر پیدرپی شمع و پروانه و مضمون جانبازی پروانه بر سر شمع، درپی تداعی همان مضمون اصلی و بنیادین فناست:
گر بسوزیم بندبند چو شمع |
|
دمی از سوختن ملالم نیست |
|
|
(همان: 90) |
تو را تا سر بود برجا کجا داری کلهداری |
|
|
|
|
که شمع از بیسری یابد کلاه از نور جبّاری |
|
|
(همان: 635) |
عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت |
|
|
|
مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت |
|
|
|
(همان: 17) |
درین مجلس کسی باید که چون شمع |
|
بریده سر نهاده بر کنارست |
|
|
(همان: 45) |
2ـ4ـ1 تداعی و هممعنایی در فعل و اسم و صفت
عطار به خاصیت افعال هممعنای «فنا» و مرتبط به زنجیرة مفهومی آن سخت توجه دارد و واژگانی را برمیگزیند که نمودار فنا و نیستی و مرگ در راه باشد. اینگونه تلاش عطار در فعل نیز رخ میدهد؛ او حتی «همه و هیچ» را هم در این شبکة رمزی قرار میدهد و از کمترین ارتباط واژگان با فنا چشمپوشی نمیکند.
عطار از واژة «مات» بازی شطرج و نرد استفاده میکند تا معنای عربی واژه یعنی «موت/ مرگ» را تداعی کند و به معنا و مضمون دلخواه و مدّنظرش برسد:
تا که نشد مات فرید از دو کون |
|
نرد غم عشق تو آسان نبرد |
|
|
(همان: 149) |
مات شو ار شاه همه عالمی |
|
تا برهی از ضرر آب و جاه |
|
|
(همان: 573) |
او «به سر آمدن» را برای چرخ شرط و لازمه میداند تا به عشق تو پیبرد؛ چرخ نیز تا سر ندهد به عشق و معنای حقیقی عشق دست نخواهد یافت؛ هرچند قرنها «به سر گشته» باشد:
گرچه به سر گشت فلک قرنها |
|
یکنفس این راه به پایان نبرد |
چرخ چو از خویش نیامد به سر |
|
واقعة عشق تو پی ز آن نبرد |
|
|
(همان) |
در بیت زیر با انتخاب عبارت «تمام شوی» و ایهام ظریفش نوعی تداعی ایجاد کرده است؛ تمامشدن در دو معناست: تمام شوی در پیوند با محو، معنای نیستی میدهد و در معنی دیگر یعنی به کمال و نهایت راه برسی:
زود محو شو تا تمام شوی |
|
که تو را رنج برده باید شد |
|
|
(همان: 193) |
سایر عبارت و واژگان حوزة تداعیگرِ فنا یا مرتبط با آن، در قالب ساختارهای زیر رخ داده است:
جانسپاری (همان: 81)؛ کمِ جان گرفتهام (همان: 381 و 382)؛ مرگ خود آسان گرفتهام (همان: 383)؛ زنهار با جان خوردهام (همان: 384)؛ پروانة جانباز (همان: 10)؛ محو شو (همان: 14)؛ بُعد جوی از نفس سگ (همان: 25)؛ ترک کن این چاه و زندان (همان)؛ نفس را برکن بال و پر (همان)؛ بر جهان جسم سرگران میبایدت (همان: 15)؛ گنگ شو از ماسوی الله (همان: 15)؛ ملک عالم به هیچ نشمارد (همان: 19)؛ گشت عطار در این واقعه گم (همان: 21)؛ دو عالم محو کن (همان: 7)؛ از خود گمشدن (همان: 24)؛ از خودی خود قدم برگیر زود (همان: 26)؛ محو کن عطار را (همان)؛ دل بگسست پاک (همان: 28)؛ هزاران حلق در دام طناب است (همان)؛ بی سر و پا برون آیی (همان: 30)؛ برآی از پرده (همان: 31)؛ آفتابی بی سر و پا (همان)؛ برو بجه ز چنین پل (همان: 35)؛ ترک جان گفته کامل افتاده (همان: 39)؛ مرغکی نیمبسمل (همان: 38 و 39)؛ سیرم از وجود (همان: 55)؛ غرقه شد در بحر عشق (همان: 57)؛ سر در این راه باز و پا درنه (همان: 91)؛ دو عالم هست فرزند عدم (همان: 104)؛ نیستان این راه (همان: 106)؛ دست شست از وجود (همان: 117)؛ دل جان داد (همان: 118)؛ از جان برآیم (همان: 124)؛ جانفشان خواهیم کرد (همان: 157)؛ دست ز خود شستم (همان: 159)؛ از جان کنار گیرد (همان: 173)؛ نامرد از دادن سر ترسد (همان: 190)؛ عطار واژههایی مانند «لا»، «لاشیء»، «نیست ممکن» و «هیچ» و... را هم برای پرورش همین مضامین شبکة فنا به کار برده است:
لاشة دل را ز عشق بار گران برنهاد |
|
فانی و لاشیء گشت یار هویداش شد |
|
|
(همان: 200) |
هر مرد که مرد هیچ آمد |
|
او را همهچیز یک مقام است |
|
|
(همان: 58) |
هرکه آمد هیچ آمد هرکه شد هم هیچ شد |
|
|
|
هم از این و هم از آن در هر دو کون آثار نیست |
|
هیچ چون جوید همه یا هیچ چون آید همه |
|
|
|
چون همه باشد همه پس هیچ را مقدار نیست |
|
|
(همان: 84) |
«همه» همان راز و حقیقت است که جان عطار در طلبش فانی و هیچ شده است تا بدان برسد. وقتی تمام مسیر و تمام هیچ، همان همه است؛ پس هیچ (عطار) را هیچ مقداری نیست.
«نیست ممکن و ممکن نبود» که بارها در غزل عطار آمده است، از شمار همین زنجیره است؛ زیرا ریشة واژة «ممکن» از «امکان و وجود» است و کاربردش در کنار شبکة فنا بیدلیل نیست؛ تا تداعیکنندة همان زنجیرة زبانی باشد:
بودی که ز خود نبود گردد |
|
شایستة وصل زود گردد |
چوبی که فنا نگردد از خود |
|
«ممکن نبود» که عود گردد |
|
|
(همان: 134) |
اگر «قربان» نگردد «نیست ممکن» |
|
که بر تو عمر تو تاوان نگردد |
|
|
(همان: 137) |
لا شو اگر عزم میکنی تو به بالا |
|
زانکه چنین عزم جز به لا نتوان کرد |
|
|
(همان: 161) |
کل شیء هالکٌ الا وجههُ |
|
سلطنت بنمود و برخوردار شد |
|
|
(همان: 195) |
مضامینی مانند «ذره و خورشید» (همان: 29، 44، 24، 137، 63، 571 و...) و «قطره و دریا» (همان: 63، 300 مکرر در 5 بیت؛ 52 و 53 و...) و «گوی و چوگان» در همین شبکة تداعی و هممعنایی میگنجد.
2ـ4ـ2 تداعی آوایی
بخش دیگری از تداعی در زبان و واژگان، مربوط به تداعی آوایی است؛ به این شیوه که یک واحد واژگانی ازنظر همانندی آوایی سبب تداعی واحدهای واژگانی دیگر خواهد شد. در این زمینه تداعی واحدهایی مانند «گُل» با «مُل»، «می» با «نی» وجود دارد. واحد واژگانی براساس تشابههای مختلف، به باهمآیی متداعی آواییِ واحدهای واژگانی متعددی میانجامد. در همین زمینه در غزل عطار و شبکة معنایی ـ زبانی، «لقا و بقا» و حتی خود لفظ «فنا» با «بقا» و صورت دیگر آنها «فانی» و «باقی» دارای چنین تشابه تداعیانگیزی است. همچنین هموزنی کلماتی مانند «معدوم و موجود»، «هستی، نیستی» در این بخش قرار میگیرد. در بیت زیر عطار واج و آوای ف/ فا را در کلمات «فرورفتم، فنا، فنا، فراوان، یافتم» با آگاهی برای تداعیبخشی و القای مفهوم فنا به کار برده است:
چون فرورفتم به دریای فنا |
|
در فنا درِّ فراوان یافتم |
|
|
(همان: 397) |
هستی تو بند تست نیستیای برگزین |
|
زانکه لقا رو ببست تا به بقا ماندهای |
|
|
(همان: 606) |
زبان نظامی از تفاوتهاست. تضادهای میان عنصر و عناصر دیگر نظامی زبانی، هر عنصر زبان را به چیزی که هست تبدیل میکند و به آن هویت میبخشد (نک. کالر، 1390: 92). از اصلیترین و پرتکرارترین شگرد زبانی عطار برای القای دیدگاه عرفانی خود، استفاده از کارکرد تقابلی عناصر و سازههای زبانی است. از میان ساختگرایان، گرِماس ـ نظریهپرداز معنیشناسی ساختاری ـ به اهمیت تقابل در ساخت بنیادی دلالت توجه داشته و چنین گفته است: «ما تفاوتها را درک و دریافت میکنیم و به برکت آن درک و دریافت جهان در برابرمان و برای اهدافمان شکل میگیرد. درواقع گرماس چنین برهان میانگیزد که این تقابلهای دوتایی شالودة «مدل کنشگری» ژرف و ریشهداری را تشکیل میدهند که روساخت اثر از ساختمان آن منشأ میگیرد» (نک. هاوکس، 1304: 130). اهمیت تقابل در اندیشه و قوة شناخت بشری به روزگاران کهن و آغاز آفرینش برمیگردد؛ وجود خیر و شر در نهاد انسان و فرزندان حضرت آدم نمودی از آن است. «انسان از دورة کلاسیک به اهمیت تقابلهای دوتایی پی برده است؛ مثلاً ارسطو در متافیزیک، تقابلهای اساسی را بدین شکل اعلام میکند: صورت ـ ماده؛ طبیعی ـ غیرطبیعی؛ فعال ـ منفعل؛ کل ـ جزء؛ وحدت ـ کثرت؛ وجود ـ عدم» (چندلر، 1386: 159). از منظری همین تقابلهای دوگانه یکی از بینادها و مفاهیم اساسی در نقد ساختارگرایی و نظریات نشانهشناسی است. «اساسیترین مفهوم ساختارگرایی تقابلهای دوگانه است» (بارت، 1370: 15). اساس تفکر عرفانی عطار بر بیان تقابلهای وادی «عشق» و «عقل» و سپس بر «فنا» و «بقا» بنیاد نهاده شده است. این بخش از دستگاه فکری و زبانی غزل فنامحور عطار، دارای شمول و گستردگی و تنوع بسیار زیادی است و بر سایر بخشها غلبة کمّی دارد:
تو را با جان مادرزاده ره نبود درین دریا |
|
کسی این بحر را شاید که او جانی دگر دارد |
|
|
(عطار، 1392: 142) |
فانی و باقیام و هیچ و همه |
|
روح محضیم و صورت دیوار |
|
|
(همان: 322) |
ای به خود زنده، مرده باید شد |
|
چون بزرگان به خرده باید شد |
|
|
(همان: 193) |
در بیت بالا «زنده» با «مرده» است و «بزرگان» با «خرده» در مصراع دوم در تقابل است. در ضمن خرده میتواند ایهام تبادر داشته باشد؛ در معنای ایهامی در پیوند با مرگ و فنا یعنی نیست شو و فروتن باش است.
غلبة تفکر فناطلب عطار سبب شده است که عناصر زبانی در غزلش در مسیری همسو با چنین تفکری قرار گیرد؛ در بیت زیر «بهقطع» در معنای «قطعاً» در تقابل با «وصل» است و چون در همنشینی با «جان بدهم» در یک مصراع قرار گرفته است، آگاهی عطار را از اینگونه گزینش و ترکیبنشان میدهد:
ز فرط شادی وصلش بهقطع جان بدهم |
|
اگر وصل توام مژدهای به گوش رسد |
|
|
(همان: 183) |
در همین زمینه است که نوعی تضاد و پارادوکس زبانی و عرفانی شکل میگیرد؛ در بیت زیر عطار «زندهمردن» و «خامسوختن» را بر بستر تقابلهای دوگانه آفریده است:
زنده بمردم از غمت خام بسوختم ز تو |
|
تا به کی این فغان برم نیز فغان نمیبرد |
|
|
(همان: 150) |
در همین بستر، مهمترین تفکر عرفانی عطار رخ میدهد و «فنا» به «بقا» ختم میشود؛ تفکری که در آثار عطار و بهویژه در منطقالطیر برجسته و اساسی است:
هرگه که فنا شود از این هر دو |
|
در عین یگانگی بقا گردد |
|
|
(همان: 134) |
بودی که ز خود نبود گردد |
|
شایستة وصل زود گردد |
هرگه که وجود تو عدم گشت |
|
حالی عدمت وجود گردد |
|
|
(همان: 134‑135) |
دیگر نمونههای تقابل در محور بیتهای غزل عطار عبارت است از: «مکان/ لامکان» (همان: 571)؛ «لاکون/ کون» (همان: 391)؛ «لا/ الا و... .
2ـ6 ساختارشناسی جملات فنامحور عطار
یکی از بنیادیترین و عامترین اصول زبانشناسی ساختگرا این است که زبانها نظامیهایی منسجماند و خردهنظامها یا سطوح تشکیلدهندة آنها، یعنی سطوح دستوری و واژگانی و واجیشان وابستگی متقابل به هم دارد. نتیجة این امر این است که نمیشود در قالب چنین نظریهای دربارة ساخت زبان به بحث پرداخت و بهصورت صریح یا ضمنی به ساخت دستوری آن زبان اشاره نکرد (لاینز، 1391: 154). زبان غزل عطار بر محور گروه اسمی و صفتی و فعلی استور است. همچنانکه برای او عناصر اسمی مهم است، ساختار کلانتر یعنی فعل و گروه فعلی نیز اهمیت دارد؛ درنتیجه با بسامد بسیار، عناصر شبکة فنا و محو را گسترش میدهد. واژه زمانی اهمیت مییابد که به دنبالش جمله و عبارتی آن را تکمیل کند. بررسی ساختار عبارات و وجه امری در مطالعة ساختار زبانی غزل عطار مغفول مانده است. صفوی در بحث جایگزینی در ترکیب و جایگزینی در انتخاب، میگوید: «من اساساً به درک در سطح واژه اعتقادی ندارم، بلکه معتقدم که درک در سطح جمله امکانپذیر است» (صفوی، 1391: 378 و 179). بر همین اساس، عطار از کارکردهای متنوع انواع جمله و فعل آنها بهرهها برده است. وجه اخباری و امری در میان شبکة مرگ و فنای غزل عطار نمود بارزی دارد؛ نکتة این جملات محوری فنا و نیستی، ایجاز و اختصار آن است تا در نیمهای از مصراع قرار گیرد و مقصود را واضح بیان کند؛ همچنین در ضمن آن به معنای ضمنی جملة امری نیز توجه دارد؛ زیرا «اگر در جمله امری غیرممکن باشد (برو بمیر!) یا امر نامطلوبی را بخواهد (بیا مرا بکش) با معنای ضمنی سروکار داریم» (شمیسا، 1394: 149).
روش عطار در ساخت جملات به چند روش زیر است؛ هدف شاعر تنوعبخشی و بیان معنی واحد به شیوههای مختلف است:
الف) جملات شرطی (پیرو) + پایه و (گاه نیز پایه +پیرو)
تا نمیری و نگردی زنده باز |
|
صدهزاران بار هستی بیادب |
|
|
(عطار، 1392: 9) |
جان اگر میندهی صحبتجانان مطلب |
|
گرنه ای خضر برو چشمة حیوان مطلب |
|
|
(همان: 11) |
گر به ترک عالم فانی بگویی مردوار |
|
عالم باقی و ذوق جاودانی باشدت |
گر بمیری در میان زندگی عطاروار |
|
چون درآید مرگ عین زندگانی باشدت |
|
|
(همان: 13) |
بیسروپا گر برون آیی از این میدان چو گو |
|
تا ابد گر هست گویی در خم چوگان تست |
|
|
(همان: 30) |
دلش را صد حیات زنده بودهست |
|
اگر آن نفس یک ساعت بمردهست |
|
|
(همان: 43) |
گر جان برو فشانی، صد جان عوض ستانی |
|
بر جان مگرد چندین انگار جان ندیدی |
|
|
(همان: 629) |
جملة پیرو (وابسته) |
|
جملة پایه (هسته) |
تا تو ز هستی خود زیر و زبر نگردی |
|
در نیستیّ مطلق مرغی بپر نگردی |
|
|
(همان: 622) |
ب) جملات امری (پایه + پیرو)
نفس را چون جعفر طیّار برکن بال و پر |
|
گر به بالا پرّ و بال مرغ جان میبایدت |
|
|
(همان: 15) |
گر بقا خواهی فنا شو کز فنا |
|
کمترین چیزی که میزاید بقاست |
|
|
(همان: 25) |
بنوش دُرد و فنا شو اگر بقا خواهی |
|
که زادراه فنا دردی خرابات است |
به کوی نفی فروشو چنانکه برنایی |
|
که گرد دایرة نفی عین اثبات است |
ز هر دو کون فنا شو درین ره ای عطار |
|
که باقی ره عشاق فانی ذات است |
|
|
(همان: 34) |
ج) جملات خبری (پایه + پیرو)
گم شود در نقطة فای فنا |
|
هرچه در هر دو جهان شد از تو راست |
|
|
(همان: 25) |
چو جان بمرد از این زندگانی ناخوش |
|
ز خود برید و میان خوشی به حق پیوست |
|
|
(همان: 35) |
در پردة وجود ز هستی عدم شوند |
|
آنها که ره برند درین پرده، پارهای |
|
|
(همان: 607) |
د) ساخت جملات نفی
ملک عالم به هیچ نشمارد |
|
آن که در کوی تو گدای تو است |
|
|
(همان: 19) |
و) جملات پرسشی
هزار بار بنامرده طوطی جانت |
|
چگونه زین قفس آهنین تواند جست؟ |
|
|
(همان: 35) |
چند اندیشی؟ بمیر! از خویش پاک |
|
تا نمیری کی تو را درمان بود |
|
|
(همان: 262) |
این ساختارها در بیشتر ابیات فنامحور غزل عطار پخش و پراکنده شده است تا آن ساختار و فرم درونی غزل برای القای مفاهیم بنیادین مدّنظر عطار، یعنی فقر و فنا و محو نیستی منسجم شود. از این میان ساختار امری و شرطی بیش از ساختار جملات خبری و پرسشی است. عطار از امرِ به نیست و محو و فانیشدن فراوان استفاده کرده است.
2ـ6ـ1 خوشه و شبکة متنوع فعلی فنا
بخش بسیاری از زبانِ اینگونه ابیات، بر محور فعل به وجود آمده است. عطار برای تنوعبخشی و کثرتآفرینی متعلقات زبانی فنا، از فعل (با وجه متنوعش)، عبارت فعلی، فعل مرکب، مصدر، مصدر مرکب و جملة امری کوتاه بسیار استفاده کرده است؛ در نمونههای زیر میتوان این تنوع فعلی را مشاهده کرد:
پیاده شو ز وجود (همان: 615)؛ گمشدن تو (همان: 614)؛ پیاده شوی از دو کون (همان: 608)؛ نیستی برگزین (همان: 606)؛ جان و دل ایثار کن (همان: 606)؛ بر دارها کشیده (همان: 598)؛ جان فدا کرده (همان: 577)؛ سرهای پیران آویخته (همان)؛ سر باز زن (همان: 553)؛ کمِ جان گرفتهام (همان: 381)؛ از وجود سیر شدم (همان)؛ جان وقف کن (همان: 364)؛ از بود و نابود درگذر (همان)؛ از وجود مندیش (همان: 364)؛ آتش در هستی تاریک زن (همان)؛ سر اندر باز (همان: 363)؛ از سر میندیش (همان: 363)؛ ز دار میندیش (همان: 362)؛ از سر جان درگذر (همان: 358)؛ جان درباختن/ جان فشاندن (همان: 358 و 238 و 307)؛ اینک من و اینک سر (همان: 356)؛ ز جان بیزار شو (همان: 354)؛ مرد، جان در آستین میبایدش (همان: 353)؛ ز هستی به جان آمد (همان: 219)؛ خون تو بخواهم ریختن (همان: 208)؛ سر بباخت (همان: 198)؛ محو گشت (همان: 1999)؛ جان بر کف از بهر نثار (همان: 185)؛ از جان کنار گیرد (همان: 173)؛ از خود گم شدن (همان: 24)، کشتة عشق گرد و سوخته شو، عمر وداع میکند، جان خانه فروش میزند (همان: 141)؛ جان ابلق ز جهان برون جهاند (همان: 238)؛ دامن از جان برفشاند (همان: 234)، پا و سرم ز دست شد (همان: 275)؛ از هستی ننگم آید (همان: 283)؛ سرهای سرکشان بین کز دار مینماید (همان: 296)؛ فنا شد/ ز خود گم گرد (همان: 300) ناپدید از فرع شو (همان: 302) و... .
2ـ7 نماد و اسطورههای فنا
بخشی از رمزگان شبکة فنا در غزل عطار توجه به نماد و اسطورهپردازی است؛ استفاده از واژههایی که ضمن دلالت صریح، معنای ضمنی را نیز بر دوش دارد. «بیشتر نشانهشناسان معتقدند که هیچ نشانهای بهگونهای ناب ارجاعی و عاری از معانی ضمنی نیست و هیچ توصیف خنثای عینی عاری از عنصر ارزشگذار وجود ندارد» (سجودی، 1397: 73). آنچه بارت اسطوره نامیده نیز همچنین است؛ با دلالت ضمنی ارتباط بسیار دارد؛ «زیرا اسطوره نوعی گفتار است؛ هرچیزی میتواند اسطوره باشد؛ مشروط بر آنکه ازطریق یک گفتمان انتقال داده شود، اسطوره نه به موجب آبژة پیامش، بلکه براساس روش بیان این پیام تعریف میشود» (بارت، 1370: 117).
عطار برای این شبکة رمزی و عرفانی خود، پیوسته شخصیتهای دینی و عرفانیای را یادآور میشود که با فنا و نیستی و مرگ آگاهانه و دلیرانه پیوند داشتهاند. امام حسین (ع)، یحیی نبی، ادریس و حسین منصور حلاج بدین دلیل در زبان غزل عطار راه یافتهاند که ایشان مرگ را بر حیات برگزیدهاند. عطار در اشاره به نام این نمادگونهها و اسطورههای مرگ و حیات، از همان دایرة زبانی بهره برده است:
نیست منصور حقیقی چون چون حسین |
|
هرکه او از دار عشق آونگ نیست |
|
|
(همان: 89‑90) |
همچو آن حلاج بدمستی مکن |
|
یا حسینی باش یا منصور باش |
|
|
(همان: 346) |
زاد ره و ذخیرة این وادی مهیب |
|
در طشت، سر بریده چو یحیی نهادهاند |
|
|
(همان: 230) |
چو بار آمد سر یحیی سرش بر تیرگی ماند |
|
|
|
درین سر باختن این سرّ بدان گر مرد اسراری |
|
|
|
(همان: 635) |
در هنگام اشاره به حضرت ادریس از «مرگ پیش از مرگ و اجل سخن» گفته و اینکه عطار نیز همانند او بر اثر نیکویی دلنواز (محبوب) بدان زندگی رسیده است:
پیش از اجل بمرد و بدان زندگی رسید |
|
ادریس وقت گشت که جان چشم باز کرد |
|
|
(همان: 155) |
در بیتی نیز به مقام بوسعید مهنه اشاره دارد و آن را با «فنای حق و بقای خود» همنشین کرده است:
عطّار در بقای حق و فنای خود |
|
چون بوسعید مهنه نیابی مهینهای |
|
|
(همان: 612) |
از اعتقادات اهل عرفان این است که عارف باید در محبوب و معشوق غرق شود. در شرح اصطلاحات عرفانی و اصطلاح فنا نیز بیان شده است که «صاحب این حال، گاه چنان در مکاشفۀ صفات قدیمیۀ حق غرق در فنای صفات خود بوَد و گاه در مشاهدۀ آثار عظمت ذات قدیم، غرق فنای ذات خود، تا اینکه وجود حق چنان بر او غالب و مستولی میشود که باطن او از وساوس و هواجس، فانی و خالی میگردد» (سجادی، 1383: 628). با این نگاه، انسان با زبان و جهان ارتباطی تنگاتنگ برقرار میکند. درواقع «انسان، دنیا و زبان، مثلث فعالی را تشکیل میدهند که همواره با یکدیگر در ارتباطاند» (شعیری، 1385: 18)؛ ازهمینرو حضور، امری واحد و پایدار و یکسان نیست؛ زیرا زمان و حوادث حضورها را میسازند.
فراوانی استفاده از عناصر زبان و تصویری این شبکه در برخی از غزلیات عطار بهگونهای است که بهخوبی نشان میدهد این اندیشه سراسر زبان غزل و محور عمودی شعرش را سرشار کرده است؛ برای مثال غزل 232 و غزل 240 (همان: 117 و 1183) بیانگر غرقشدگی شاعر در مضمون فناست:
دل ........................ جان دربازد |
|
جان ............................ جهان دربازد |
|
دل................................................................. |
|
هرچه دارد.......................... دربازد |
|
...................................................................... |
|
سر ......................................... دربازد |
|
...................................................................... |
|
دل برافشاند و جان دربازد |
|
...................................................................... |
|
جان و دل .............................. دربازد |
|
جملة .................................. از سر بنهد |
|
همة ......................................... دربازد |
|
هیچ چیزش بنگیرد دامن |
|
گر همه ........................................... دربازد |
|
جان عطار .............................................. |
|
هرچه کون و مکانست دربازد |
هطار در غزل دیگری نیز دقیقاً چنین فرم و قالبی را با ردیف برخیزد بهجای دربازد ـ که هردو معنایی کنایی دارد ـ به کار برده است (نک. همان: 183). اینچنین غزلی بیانگر استغراق و ذوبشدگی ذهن و زبان عطار در اندیشة فناست. غزل 81 (همان: 58‑59) نیز سرشار از عناصر زبانی محو و فنا، وجود و عدم در محور بیت و محور عمودی ابیات قالبی غزل است. ساختار شبکهای غزل عطار را بر همین اساس میتوان مطالعه و تحلیل کرد. براساس وجود عناصر غزل عطار میتوان ساختار شبکهای بر محور فنا و متعلقات زبانی آن را تشخیص داد؛ به این دلیل که «غزل کلیتی سیستماتیک است متشکل از سازههای زبانی و موسیقایی. این سازهها از مؤلفههای متعددی تشکلی شدهاند که با یکدیگر ارتباط نظاممندی دارند» (زرقانی، 1394: 98). در بیشتر غزلیات فنامحور عطار میتوان این ساختار و عناصر و ارتباطشان را در بافت غزل از آغاز تا انتها ردیابی کرد؛ تکرار عناصر شبکة پرتکرار و درهمتنیدة فنا و نیستی در قالب مؤلفههای زبانی (فعل، اسم، صفت، صور خیال، رمز، هممعنایی و همنشینی و غیره) در غزل زیر، ساختار شبکهای را فراهم آورده است:
قطره گم گردان چو دریا شد پدید |
|
خانه ویران کن چو صحرا شد پدید |
گم نیارد گشت در دریا دمی |
|
هرکه در قطره هویدا شد پدید |
گر کسی در قطره بودن بازماند |
|
قطره ماند گرچه دریا شد پدید |
گم شو اینجا از وجود خویش پاک |
|
کانکه اینجا گم شد آنجا شد پدید |
ناپدید امروز شو از هرچه هست |
|
کین چنین شد هرکه فردا شد پدید |
رویهای زشت فانی محو بِه |
|
خاصه دایم روی زیبا شد پدید |
دوشم از پیشان خطاب آمد به جان |
|
کان که پنهان گشت پیدا شد پدید |
ناپدید از خویش شو یکبارگی |
|
کان که از خود محو از ما شد پدید |
بستة پستی مباش ای مرغ عرش |
|
پر برآور هین که بالا شد پدید |
گم شدن فرض است هردو کون را |
|
لا چه وزن آرد چو الا شد پدید |
خرد مشمر لا که از الا بود و بس |
|
کز ثری تا بر ثریّا شد پدید... |
|
|
(عطار، 1392: 300‑301) |
در این غزل میتوان انواع باهمآیی اسمی، تداعی معنایی و واژگانی، تنوع فعلی، رمز و بهویژه تقابل معنایی و زبانی حوزة مرگ و فنا را در قالب اسم، عبارت، جملات امری و غیره استخراج و تحلیل کرد. به عقیدة رومن یاکوبسن، روابط همنشینی برپایة مجاورت (Countigunity) و روابط جانشینی بهصورت شباهت (Similarity) نمود مییابد. عطار به همین روش در محور بیت و سپس در محور عمودی قالب غزل، عناصر مرتبط و طیفی از شبکة فنا را پراکنده و گنجانده است تا غزلش بر یک محور منسجم معنایی و زبانی استوار باشد.
تقابلها در این غزل: قطره، دریا؛ خانه، صحرا؛ گم، پدید؛ هویدا، گم؛ اینجا، آنجا؛ ناپدید، پدید؛ امروز، فردا؛ روی زشت، روی زیبا؛ پیدا، پنهان؛ پستی، بالا؛ خود، ما؛ لا، الا؛ ثری، ثریا؛ بسته، پر برآور.
هممعنایی واژگانی: گم (با هشت بار تکرار در ابیات غزل)، پنهان، ویران، محو، ناپدید، فانی؛ پدید، هویدا؛ وجود، هست.
تداعی و هممعنایی: ناپدید، پنهان، محو و فانی، لا (رمز انسان و نیستی است) با فنا و محو هممعناست و تداعیگر آنهاست.
تداعی آوایی: بالا با لا و الا همآوایی و تداعی آوایی دارد.
همنشینیها: گم، وجود، اینجا، آنجا، پدید (برای نمونه در بیت چهارم).
در همة این عناصر هدف عطار تکیه بر برجستهسازی مفهوم فنا و فناطلبی و دعوت به فناشدن تا به بقا و الا رسیدن است. از گم و هویدا و پدید نام میبرد که بگوید تا فانی نشوی به بقا نمیرسی و تا از هستی موهوم و قطرهوار خویش نگذری و چشم نپوشی به دریای حقایق نخواهی رسید. تمام هدف عطار بیان همین مضمون اساسی است؛ او این مضمون را با کمک شبکههای زبانی و موسیقایی (مثل موسیقی کناری: ردیف «شد پدید» همین غزل که آگاهانه انتخاب شده است) متعدد مکرر تکرار و بازگویی و بازآفرینی میکند. ازجمله تمهیدات سازندة ساختار شبکهای «تکرار، همآیی واژگانی و گفتمانی، تضاد، هممعنایی، جایگزینی، ارجاع، شمول معنایی و غیره (زرقانی، 1394: 100‑105) است؛ عطار بهخوبی بر همة این موارد آگاهی کامل داشته و آنها را بهفراوانی به کار برده است.
3ـ نتیجهگیری
عطار با بینشی دقیق، اندیشة فنا و نیستی را در سراسر عناصر زبانی غزل خود به کار برده و گسترش داده است. این عناصر اساس صورت و محتوای این غزلیات است که در کوچکترین عنصر زبانی (آوا) تا بزرگترین واحد آن (جمله و سپس فرم و ساختار غزل) گنجانده و پراکنده شده است تا در مسیر نمودارسازی اندیشة فنا ایفای نقش کند. عطار از باهمآییهای اسمی، اسم با اسم و اسم با صفت و مضافالیه توانسته است تداعی آوایی، تداعی معنایی، تقابل زبانی و معنایی را شکل دهد و بهشکل گستردهتر با تمرکز بر پردازش و ساختن انواع عبارتهای فعلی و جملات دستوری یا خبری و پرسشی، اشکال متنوع گزارههای فنامحور را ایجاد کند. او در این مسیر، صور خیال غزلش را نیز در این شبکه و اهداف آن قرار داده است. همة این عناصر بلاغی و زبانی برای بیان اندیشة فنا و محو و نیستی به خدمت گرفته شده است. زبانشناسی ساختارگرا در این زمینه از شعر عطار به این مهم پی میبرد که این شاعر از تنوع و تعدد قابلیتهای زبان فارسی بهره برده است تا زبان و ساختار عناصر این شبکه دچار کلیشه نباشد. طیفها و دستههای متنوع اسمی، فعلی، صفتی و جمله را با نوآوری خاصی به وجود میآورد تا اندیشة «فنا شو تا به بقا برسی» را به شکلهای مختلف بیان کند؛ از اسطورهها و نمادهای فنا و شهادتِ آگاهانه در سیر تاریخ و عرفان فرهنگ اسلامی (امام حسین علیهالسلام، حضرت یحیی، حضرت ادریس و حسین بن منصور حلاج) بهره میگیرد تا بیشتر بتواند اندیشة محو و نیستی را مؤثر جلوه دهد. واژگان مؤثر و محوری و پربسامد در همنشینسازیهای اسمی، صفتی و اضافی و...، تقابل، تداعی واژگانی و تداعی آوایی و مباحث علم زبانشناسی و نشانهشناسی در غزل عطار موارد زیر است:
عدم؛ وجود؛ معدوم؛ موجود؛ هستی؛ نیستی؛ مرده؛ زنده؛ هست؛ نیست؛ فانی؛ فنا؛ گم؛ جاودان؛ بقا؛ نفی؛ جان؛ جان مختصر؛ نیمجان؛ هیچ؛ مات؛ ممکن؛ ناممکن؛ مرگ؛ اجل؛ عمر؛ مست؛ خرابات؛ زندگانی؛ زندگی؛ مردگی؛ سر؛ سروپا؛ شمع؛ پروانه؛ سوختن؛ گوی؛ ذره؛ خورشید؛ قطره؛ دریا؛ غرق؛ کون؛ دو کون؛ قیامت؛ اینجا؛ آنجا؛ حسین؛ منصور حلاج؛ یحیی؛ ادریس؛ ناپدید؛ محو؛ نابود و بود؛ حجاب؛ جانان؛ دیدار ـ ملاقات؛ کفن؛ خون و غیره.
همین خوشهها و عناصر محوری در بخش فعل و عبارتهای فعلی و جملات نیز به اشکال مختلف بازگو شده است؛ بنابراین نویسندگان این پژوهش به این نتیجه دست یافتهاند که اندیشة محوری غزل عطار، اندیشة فنا و محو و نیستی است و عناصر زبانی و صور خیال او در این باره شکل گرفته است؛ حتی بافت و فرم غزلیاتش ـ نیز در برخی موارد سرتاسر محور افقی (بیت) و محور عمودی (غزل) ـ سرشار از این عناصر است.
پینوشت
البته باید دانست معنای فنا و بقا و فقر، عمیق و پیچیده است؛ ازجمله اینکه هجویری فنا را به معنی فقدان ذات و نیستشدن محضِ شخص محال میداند (شفیعی کدکنی، 1392: 292).
هاوکس، ترنس (1394). ساختگرایی و نشانهشناسی، ترجمة مجتبی پردل، مشهد: ترانه.