بررسی ارتباط غنا و استغنا در متون منثور عرفانی تا قرن هفتم

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه کاشان، اصفهان، ایرانن ‏

2 دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه کاشان

چکیده

نویسندگان این مقاله زوایای غنا و استغنا و نقش آن در تکامل سالک را بررسی می‌کنند. منظور از استغنا در این پژوهش، استغنای سالک از خلق و مقصود از غنا توانگری مادی سالک است. نگارندگان با رویکرد توصیفی‌تحلیلی مبتنی بر متون منثور عرفانی تا قرن هفتم، درپی پاسخ به این پرسش‌های بنیادی هستند: بین استغنای عرفانی با غنای مادی چه ارتباطی وجود دارد؟ مشایخ دربارۀ التزام غنای مادی در مرحلۀ استغنای از خلق چه دیدگاه‌هایی دارند؟ دلایل موافقت یا مخالفت ایشان با این موضوع چیست و مکتب‌های عرفانی چقدر بر دیدگاه عارفان در این زمینه اثر گذاشته‌ است؟ نویسندگان با پاسخ به این پرسش‌ها می‌کوشند استدلال کنند استغنای از خلق با مفهوم بی‌نیازی‌جستن از ماسوی‌الله و اظهار نیاز به غنی مطلق، می‌تواند در دو حالت فقر و غنای مادی سالک محَقَق شود؛ ازاین‌رو دیدگاه مشایخ دربارۀ رد یا تأیید غنای مادی در مرحلۀ استغنای از خلق بررسی و شروط و دلایل آنها تبیین می‌شود تا درک درستی از تعابیر استغنا و غنا و ارتباط آنها در متون و مکتب‌های عرفانی ارائه شود؛ درنتیجه به درک صحیح‌ترِ این مقولۀ مهم عرفانی کمک می‌شود.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Investigating the Relationship between Ghena (Richness) and ‎Esteghna (Independence) in Mystical Prose Texts until the Seventh ‎Century AH

نویسندگان [English]

  • Fatemesadat Taheri 1
  • Maryam Pakdel 2
1 Assistant Professor of Persian Language and Literature, Kashan University, Isfahan, Iran.‎
2 M.A. student of Persian language and literature in Kashan University
چکیده [English]

The authors of this study have examined different aspects of Ghena (Richness) and Esteghna (Independence) and their role in the evolution of the mystic wayfarer. In this study, Esteghna implies the independence of the seeker from the people, and Ghena means the worldly richness of the seeker. With a descriptive-analytical approach based on mystical prose texts up to the seventh century AH, the authors seek to answer these fundamental questions: What is the relationship between mystical independence and worldly richness? What are the Mashayekh’s (Elders) views regarding the obligation of worldly richness in the stage of independence from the people? What are the reasons for their agreement or disagreement with this issue? How much have mystical schools influenced the views of mystics in this regard? By answering these questions, the authors tried to argue that the independence from the people and the concept of independence from ‘all but God’ can be realized in the two moods of Faqr (poverty) and worldly Ghena (richness) of the mystic wayfarer. Thus, the elders’ views on the rejection or confirmation of worldly richness at the stage of independence from the people have been examined and their conditions and reasons are explained to provide a correct understanding of the meanings of Esteghna and Ghena and their connection in mystical texts and schools. As a result, it is helpful to have a more accurate understanding of this important mystical category.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Esteghna (Independence)
  • Ghena (richness)
  • Mashayekh (Elders)
  • Mystical ‎Prose Texts until the Seventh Century AH. ‎

1ـ مقدمه

با ظهور عرفان به‌عنوان یک آبشخور فکری از قرن دوم هجری، عارفان برای تبیین اندیشه‌های خود، اصطلاحات و واژه‌هایی را با مفاهیمی خاص در اشعار و نوشته‌های خود به ‌کار بردند. فقر، غنا و استغنا از مهم‌ترین و پرکاربردترین اصطلاحاتی است که در متون عرفانی مباحث متعددی به آنها اختصاص داده شده است. اهمیت فقر در عرفان به‌اندازه‌ای است که در کنار فنای‌فی‌الله، مقصد نهایی عارفان شمرده می‌شود؛ تاجایی‌که برخی عرفان را با فقر یکسان می‌دانند و گاه نیز آن را فقر می‌نامند. اصطلاح غنا نیز از تعابیر پرکاربرد متون عرفانی است که با اینکه به خداوند اختصاص دارد، سالک نیز می‌تواند بعد از رسیدن به فنای‌فی‌الله به آن متصف شود. استغنا از مفاهیم بلند عرفان اسلامی و صفت ذاتی بی‌نیاز مطلق است. انسان فقیر بالذات است و تنها با اظهار نیاز به درگاه غنی مطلق و روی‌گرداندن از خلق، امکان دستیابی به استغنا برای او فراهم می‌شود. عارفان و مشایخ به‌دلیل اهمیت فقر، غنا و استغنا در سیر و سلوک کوشیده‌اند تا با تعلیم صحیح این اصطلاحات، تشنگان معرفت الهی را از فقر ذاتی خود و غنا و استغنای مطلق پروردگار آگاه کنند تا با استغنای از خلق و درنتیجه فقر حقیقی به سرمنزل مقصود راه ‌یابند. با بررسی متون عرفانی مشخص می‌شود فقر در این متون گاه به مفهوم مادی و گاه عرفانی به ‌کار رفته است. غنا در معانی غنای ذاتی خداوند، غنای عرفانی سالک و غنای مادی وی به ‌کار رفته و استغنا نیز دارای مفاهیم سه‌گانۀ استغنای ذاتی خداوند، استغنای سالک از خلق و از خداوند است. درک صحیح مفهوم این سه واژه به‌ویژه غنا و استغنا به‌دلیل قابلیت انطباق آنها بر بیش از یک معنا، مستلزم دقت بسیار خوانندۀ متون عرفانی است؛ به‌سبب اهمیت غنا و استغنا در عرفان، چندمعنایی‌بودن دو واژه و همچنین ارتباط دوسویۀ آنها به‌سبب قرابت معنایی با هم، نگارندگان می‌کوشند به تبیین دقیق مفاهیم این دو واژه و کشف ارتباط بین آنها ـ که به فهم صحیح این اصطلاحات پرکاربرد و مطالب مرتبط با آنها در متون عرفانی می‌انجامد ـ بپردازند و به شناخت جایگاه آنها در عرفان اسلامی کمک کنند.

در این مقاله تعبیر استغنا در مفهوم استغنای عرفانی یا به تعبیر دقیق‌تر استغنای سالک از خلق و تعبیر غنا در معنای توانگری و بی‌نیازی مادی سالک به ‌کار می‌رود. نگارندگان با روش توصیفی‌تحلیلی مبتنی بر متون منثور متصوفه تا قرن هفتم هجری درپی پاسخ به این پرسش‌های بنیادی هستند: آیا بین استغنای از خلق به‌عنوان یکی از مراحل غایی عرفان، با غنای مادی ارتباطی وجود دارد یا نه؟ آیا غنای مادی با استغنای سالک مغایرت دارد یا سالک در عین غنا نیز می‌تواند به مرحلۀ استغنا و فقر حقیقی دست ‌یابد؟ مشایخ دربارۀ التزام غنای مادی در مرحلۀ استغنای از خلق چه دیدگاه‌هایی دارند، چه شروط، ضوابط، مضرات و منافعی برای آن در نظر گرفته‌اند و عرفای خراسان و بغداد دربارۀ این مقوله تاچه اندازه وحدت نظر دارند؟ نویسندگان می‌کوشند با پاسخ به پرسش‌های مطرح‌شده، دیدگاه عارفان و مشایخ دربارۀ موضوع غنا و استغنای از خلق سالکان الی‌الله را روشن کنند؛ همچنین با تبیین دیدگاه‌های سه نوع از عارفان ـ آنان که التزام غنا را مغایر سیر و سلوک می‌شمرند؛ مشایخی که غنای مادی را تقویت‌کنندۀ استغنای عرفانی می‌‌دانند؛ گروهی که التزام فقر یا غنا در مرحلۀ استغنا را برای سالک یکسان می‌دانند ـ و با بیان دلایل و شرایط هر سه گروه، ارتباط غنا و استغنا و رد یا تأیید آن را برای وصول سالک به مقصود مشخص کنند.

1ـ1 پیشینۀ پژوهش

با وجود اهمیت استغنا در عرفان اسلامی، پژوهش‌های معدودی دربارۀ آن انجام شده است که از آن جمله می‌توان به این پژوهش‌ها اشاره کرد: مقالۀ «بررسی مفهوم فقر و استغنا در مثنوی معنوی» اثر اسحاق طغیانی و حکیمه هادی (1389) در پژوهش‌نامۀ زبان و ادبیات فارسی و نیز مقالۀ «عزت نفس و استغنا در هفت‌اورنگ جامی» از تقی امینی‌فرد (1388) در مجموعه مقالات همایش منطقه‌ای خودباوری در فرهنگ اسلامی و ایران. همچنین دربارۀ فقر و غنا مقالاتی به چاپ رسیده که از آن جمله است: «فقر و کفر در ادبیات عرفانی» اثر کاظم دزفولیان (1380) در ضمیمۀ 22 مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران؛ «فقر و غنا از دیدگاه هجویری و خواجه عبدالله انصاری» اثر سهیلا موسوی سیرجانی (1385) در مجله ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی؛ «سواد اعظم» از داوود اسپرهم (1388) در مجموعه مقالات دانشگاه علامه طباطبایی؛ «تلقی عرفا و مشایخ صوفیه از فقر با تکیه بر کشفالمحجوب علی هجویری و انسان کامل عزیزالدین نسفی» اثر عبدالله نصرتی و فرشاد عربی (1392) در مجلۀ عرفانیات در ادب فارسی؛ «مثنوی دکان فقر و فنا» اثر مهین پناهی و شروین فتحی (1390) در مجله مولوی‌پژوهی؛ و کتاب سواد صوفی (1395) از داوود اسپرهم انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی؛ «تحلیل عرفانی فقر و غنا از دیدگاه عرفانی خواجه عبدالله انصاری و مولانا» از فهیمه سازمند، حسین آریان و نسرین بیرانوند (1396) در فصلنامۀ عرفان اسلامی؛ همچنین مقالۀ «بررسی و تحلیل رسم فقر براساس متون منثور عرفانی تا قرن هفتم هجری» از نویسندگان همین مقاله (1398) در مجلۀ متن‌شناسیادب فارسی و مقالۀ «بازنمایی فقر در رسائل و متون تاریخی ایران» از موسی عنبری و صدیقه پیری (1395) در مجلۀ نظریههای اجتماعی متفکران مسلمان.

چنانکه مشخص است در هیچ‌یک از این مقالات، پژوهش مستقلی دربارۀ مفهوم استغنای خلق و رابطۀ آن با غنای مادی بر مبنای متون منثور عرفانی و سخنان مشایخ انجام نشده است.

 

جایگاه فقر، غنا و استغنا در متون عرفانی

فقر در مفهومِ دل‌بریدن از دنیا و اسباب آن و احساس نیازکردن به خدا، یکی از مراحل عرفان است که عارف و سالک در آن مرحله بی‌نیازی از غیر و نیازمندی به حق را تجربه می‌کند (سجادی، 1375: 623). از نظر عارفان فقر نهایتِ تصوف است و مقام فقر از حال و قال بالاتر است: «چون رونده، صوفی گردد آنگاه علم فقر دریابد؛ چون از آن علم برخیزد از فقر نسیمی به وی رسد» (العبّادی، 1368: 256). عارفان فقر را شعار اولیا، پیرایۀ اصفیا و اختیار الهی برای مقربان خویش می‌شمرند (قشیری، 1387: 403). فقر در متون عرفانی، هم به معنای نیازمندی مادی و هم در مفهوم فقرالی‌الله یعنی نیازمندی کامل به خدا و دل‌بریدن از مادیات و غیر خدا به کار رفته است. خواجه عبدالله فقر مادی را «فقر اضطرار» و فقر عرفانی را «فقر اختیاری» می‌نامد (رک: خواجه عبدالله انصاری، 1361: 35)، سلمی تعابیر فقر «عوام» و «خواص» (رک: سلمی، 1372: 137) و هجویری اصطلاحات «رسم فقر» و «حقیقت فقر» را برای آنها به‌ کار می‌برد (رک: هجویری، 1390: 30).

غنا در لغت به معنای اکتفاکردن است؛ کسی را که از دارایی خود راضی است و به آن اکتفا می‌کند، غنی می‌نامند. کلمۀ غنا دراصل متضاد فقر و به معنای بی‌نیازی است که تموّل و کفایت از مصادیق آن به شمار می‌رود. «اِغناء» نیز از ریشۀ غنا و به معنای بی‌نیازکردن است (مصطفوی، 1360، ج 7: 334). غنا دراصطلاح به معنای غنای دل، غنای نَفْس و غنای به حقّ است، بنده در این مرحله، خود را از همة جهانیان بی‌نیاز می‌داند و به‌دلیل راهیابی به درگاه الهی به ماسوی‌الله توجه نمی‌کند. خواجه عبدالله غنا را هشتادوچهارمین میدان از منازل سلوک و حاصل میدان سِرّ می‌شمرد (رک: خواجه عبدالله انصاری، 1376: 123). جنید توانگری را کسوت ربوبیّت می‌داند (روزبهان بقلی، 1973: 158) و سلمی غنا را صفت استغنای الهی می‌داند که بعد از فنای‌فی‌الله در وجود عارف متجلی می‌شود (سلمی، 1372، ج 2: 137).

استغنا در لغت به معنای بی‌نیازی و بی‌نیازشدن است (بندریگی، 1375: ذیل واژه) و بنابر کتاب اصطلاحات تصوف استغنا در اصطلاح صوفیان به معنای مقام کبریایی و بی‌نیازی است که هر دو جهان در جنب آن، ذرّه‌ای ناچیز است. عطار استغنا را پس از وادی معرفت و جلوتر از وادی توحید قرار داده؛ بدین‌معنا که حدّ معرفتْ رسیدن به وادی استغناست و باب توحید را در انتهای وادی عظیم استغنا گشاده‌اند (گوهرین، 1376: 200). ﻫﺠﻮﻳﺮﻱ با استناد به آیۀ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِو َاللَّهُهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (فاطر: 15) استغنا ﺭﺍ ﻋﺎﻣﻞ ﺭﺟﻮﻉ ﺑﻪ ﻣﺴﺒﺐ ﻭ ﺗﺮﻙ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﻇﺎﻫﺮﻱ ﻭ ﺑﺎﻃﻨﻲ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩﻩ است (رک: هجویری، 1390: 159). عبدالرزاق کاشانی فقر حقیقی و استغنا را از مراتب «غیب‌القلب» می‌داند. او مقام‌های قصد، عزم، ارادت، ادب، شهود خیالی، یقین، انس، ذکر، فقر، غناءِ بالحق و مراد را مراتب غیب‌القلب می‌شمارد که پنجمین مرتبه از مراتب دهگانۀ نفس است؛ همچنین فقر را به معنای بی‌توجهی به غیر و کمال آن را منوط به رسیدن به مقام غناءِ بالحق می‌داند: «مقام غناءِ بالحق، سالک را در حفظ و احتفاظ الهی قرار می‌دهد و حقّ تعالی او را از مخالفات و معاصی محفوظ می‌دارد و دراصطلاح به مقام مراد که آخرین مقام این قسم است، می‌رسد» (کاشانی، 1379: 126).

خداوند غنی بالذات است؛ پس به‌یقین، کمال استغنا و بی‌نیازی نیز فقط در ذات الهی متجلی شده ‌است. در متون عرفانی به پیروی از قرآن کریم، غنا به دو گونۀ «غنای الهی» یا همان غنای مطلق و «غنای بشری» تقسیم شده؛ چنانکه برای استغنا نیز دو مفهوم «استغنای الهی» و «استغنای بشری» در نظر گرفته شده است که درواقع تعابیر استغنای الهی و غنای الهی که مختص ذات باری تعالی است و غنای بشری و استغنای بشری که مربوط به انسان است، دوبه‌دو هم‌معنا هستند؛ یعنی همانطور که بی‌نیازی مطلق خداوند لازمۀ استغنای مطلق اوست و استغنای ذاتی حضرت حق، نتیجۀ بی‌نیازی و غنای مطلق الهی است، غنای نفس انسان در حالت فقر و توانگری نیز از یک‌سو لازمۀ استغنای او از ماسوی‌الله و بی‌توجهی وی به غیر و ازسوی دیگر نتیجۀ ابراز نیاز محض وی به ذات غنی و مستغنی الهی است.

استغنای مطرح در متون عرفانی در بعضی از موارد به معنای استغنای ذاتی خداوند است؛ اما در کنار آن به‌دلیل اینکه وصول به مرحلۀ استغنای از خلق، مقدمۀ «فقرحقیقی» یعنی نیازمندی مطلق و همه‌جانبه به خداوند است، در این متون به نوع دوم استغنای بشری یعنی استغنای سالک از خلق نیز بسیار توجه شده است؛ این موضوع نشان‌دهندۀ اهمیت بسیار زیاد مرحلۀ استغنای از خلق برای رسیدن سالک به غایت عرفان است. نکتۀ تأمل‌برانگیز اینکه بی‌نیازی‌جستن سالک از غیر خدا، گاه در عین فقر و نیازمندی مادیِ سالک به ظهور می‌رسد و گاه هم در عین غنا و توانگری مادی وی؛ به این ‌معنا که سالک کامل، هم در حالت فقر مادی و تهیدستی و هم در عین برخورداری از توانگری و ثروت مادی می‌تواند به استغنای از خلق برسد؛ زیرا او در همه حال تنها به خداوند، سرچشمۀ بی‌نیازی، روی می‌آورد و از ماسوی‌الله و تعلقات دنیوی دل می‌بُرد؛ پس چون توانگری مادی سالک ـ که در این مقاله با تعبیر «غنا» از آن یاد می‌شود ـ از یک‌سو باید خالی از هرگونه وابستگی و دلبستگی به ثروت مادی باشد و ازسوی دیگر باید توأم با احساس نیاز محض به غنی مطلق باشد، می‌تواند با استغنای سالک از خلق منافاتی نداشته باشد؛ اما با وجود اتفاق نظر مشایخ و عارفان دربارۀ استغنای الهی و استغنای سالک از خلق و تأیید آن، ایشان دربارۀ فقیر یا غنی‌بودن سالک در مرحلۀ استغنای از خلق اختلاف نظر دارند؛ به‌گونه‌ای ‌که برخی غنا و توانگری سالکِ در حال استغنا را می‌پذیرند و بعضی فقر را تأیید و غنا را رد می‌کنند.

 توجه بسیار عارفان و مشایخ به فقر، غنا و استغنا و ارائۀ مطالب بسیار دربارۀ تعریف، توضیح و تبیین انواع و شرایط آنها نشان‌دهندۀ اهمیت این سه موضوع در عرفان و مراحل سیر و سلوک است.

 

3ـ غنا و استغنا در قرآن کریم

غنا در قرآن کریم در سه مفهوم به ‌کار رفته است:

الف) بی‌نیازی مطلق که مختص ذات اقدس الهی است؛ مثل آیۀ «أَنتُم الفُقَراءُ إِلَی اللّه وَ اللّه هُوَ الغَنِی الحَمِیدُ» (فاطر: ۱۵): شما نیازمندان به خدا هستید و خداوند بی‌نیاز و ستوده است (نیز رک: حج: 64)؛

ب) بی‌نیازی از نوع غنای نفس که به معنای احساس بی‌نیازی در صورت توانگری و فقر است؛ مثل «وَ وَجدَک عائِلًا فَأَغنی» (ضحی: 8) تو را فقیر یافت پس بی‌نیاز کرد (نیز رک: بقره 273)؛ ازاین‌رو نبی اکرم (ص) فرموده‌اند: «لیس الغنی عن کثرة العرض و لکن الغنی غنی النفس» (البخاری، 1423، ج 11: 397): بی‌نیازی با فراوانی مال حاصل نمی‌شود؛ بلکه غنای نفس انسان را بی‌نیاز می‌کند؛

ج) دارایی و توانگری مادی؛ مثلاً آیۀ «وَ مَنْ کَانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ» (نساء: ۸): هرکس ثروتمند است [از تصرف در مال یتیمان] خودداری کند (نیز رک: توبه: 93 و آل عمران: 118).

غنای بشری مطرح در قرآن با غنای الهی تفاوت‌هایی دارد که عبارت است از: غنای بشری، مربوط به امور مادی و حیات دنیوی است؛ درنتیجه جنبۀ روحانی و معنوی انسان را در بر نمی‌گیرد؛ همچنین گسترة اثرگذاری غنای بشری محدود به قدرت و عمل فرد غنی و ثروتمند است؛ غنای بشریِ همراه با جهل و غفلت از خدا و بی‌خبری از حقیقت فقر، موجب طغیان و استکبار می‌شود (رک: علق 6 و 7)؛ غنای بشری با مرگ انسان از بین می‌رود و برای حیات اخروی او سودی ندارد؛ اما غنای الهی همه‌جانبه است و خداوند فی‌ذاته، لذاته و بالذاته غنی است؛ غنای الهی مطلق است و حدّ و مرز و محدویتی ندارد؛ چون خداوند قادر مطلق است، پس می‌تواند انسان را در همة جنبه‌های مادی، اخروی و روحانی و معنوی بی‌نیاز کند و ازاین‌رو روزیِ تمام موجودات را بر عهده می‌گیرد (رک: مصطفوی، 1360: 333‑336).

غنای منتسب به غیر خدا در قرآن همیشه با حرف «عن» همراه است: «مَا أَغْنَى عَنِّی مَالِیَهْ» (الحاقه: 69؛ نیز رک: زمر: 50)؛ درحالی‌که غنای منتسب به خداوند به‌صورت مطلق می‌آید: «یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ» (نساء: 130؛ نیز رک: توبه: 74؛ رک: مصطفوی، 1360: 336).

 غنای الهی لزوماً با چهار صفت حلیم (رک: بقره: 263)؛ «حمید» (رک: بقره: 267)؛ «رحمت» (رک: انعام: 133) و «کریم» (رک: نمل: 40) همراه است؛ چون غنای مطلق خالی از حلم، رحمت، کرم و حمد و قدردانی، موجب فقر و همراه با طغیان و سرکشی است (رک: همان: 338).

موضوع برخورداری انسان از مال و ثروت نیز در قرآن مطرح شده است. در بعضی آیات از مال و ثروت به‌عنوان ابزار امتحان و آزمایش آدمی یاد می‌شود (رک: انفال: 28 و بقره: 155)؛ از راه‌های درست استفاده از ثروت حمایت از یتیمان و کمک به ایشان و اطعام مستمندان است (رک: فجر: 15‑20).

دلبستگی به ثروت دنیا موجب عذاب الهی است (رک: توبه: 9؛ منافقون: 9؛ مدثر: 11‑17)؛ بنابراین مال و ثروت در صورت مطابقت با اهداف الهی و فراهم‌کردن شرایط دست‌یابی سالک به کمال برای او مفید خواهد بود (رک: بقره: 215؛ توبه: 111 و سبأ: 37)؛ چنانکه امام کاظم (ع) فرموده‌اند: ثروتی که انسان را از فقر در امان می‌دارد مانند عقلی که انسان را از هوا و هوس و علمی که انسان را از جهل نجات می‌دهد، نشانۀ کرامت الهی است: «یَا هِشَامُ! مَنْ أَکْرَمَهُ اللَّهُ بِثَلَاثٍ فَقَدْ لَطُفَ لَهُ عَقْلٌ یَکْفِیهِ مَئُونَةَ هَوَاهُ وَ عِلْمٌ یَکْفِیهِ مَئُونَةَ جَهْلِهِ وَ غِنًى یَکْفِیهِ مَخَافَةَ الْفَقْر» (حرانی، 1382: 400).

استغنای مطرح در قرآن کریم از ریشۀ «غنی» و به معنای توانگر و بی‌نیازشدن است. «استغنی الله» یعنی از خدا خواست که او را توانگر کند و «استغنی عنهُ به»؛ یعنی از او بی‌نیاز شد (مهیار، 1375: ذیل واژه). مفهوم اصلی استغنا توانگری و ثروتمندی است که درواقع فقط صفت خداوند است و تصور چنین صفتی برای انسان مبیّن فقدان حس مخلوقیت و عبودیت است که می‌تواند به استکبار و حتی انکار خداوند بینجامد (ایزوتسو، 1378، ج 1: 302 و 303). استغنا در لغت به معنای «خویشتن را دیدن» (همان) و خود را ذاتاً غنی‌دانستن است که اقتضای طغیان و عدوان‌ و استکبار می‌کند (مصطفوی، 1360، ج 7: 277) و موجب اعتماد نامحدود به قدرت و توانایی خویش ‌است؛ فعل «استغنی» که برای بیان زیاده‌روی در اعتماد آدمی به خویشتن به ‌کار می‌رود، ازنظر روابط معنایی با فعل «طغی» ارتباط نزدیک دارد و به معنای نهری است که از کنارۀ خود تجاوز می‌کند و به بیرون جاری می‌شود (نسفی، 1418: 198)؛ ازاین‌رو در قرآن فعل‌های استغنی و طغی در کنار هم و تقریباً هم‌معنای هم به کار رفته‌اند: «کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى» (علق: 6 و 7). در آیۀ «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنی فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّی» (عبس: 5 تا 7) گنهکاری و دوری از تزکیه، نتیجۀ استغنای بشری معرفی می‌شود؛ ازآنجاکه طبق نظر راغب کلمات «غنی»، «استغنا»، «تغنّی» و «تغانی» به یک معنا هستند (راغب اصفهانی، 1412: ذیل واژه)؛ پس «مَنِ اسْتَغْنی» به معنای کسی است که خود را توانگر نشان دهد و ثروت خود را به رخ مردم بکشد (طباطبایی، 1374، ج 20: 326)؛ چنانکه در آیات «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى» (لیل: 5‑10): اما کسی را که بخشایش و پرهیزگاری کرد و آن بهترین را تصدیق کرد، پس برای بهشت آماده‌اش می‌کنیم؛ اما آن کس که بخل و بی‌نیازی ورزید و آن بهترین را تکذیب کرد، او را برای دوزخ آماده می‌کنیم، آمده است. نویسندۀ المیزان در تفسیر این آیه نوشته منظور از «اعطاء» در این آیه، انفاق مال در راه رضاى خداست؛ زیرا در مقابل آن واژۀ «بخل» آمده که به معنای امساک از انفاق مال است و جملۀ «و اتقی» به‌منزلة تفسیرى براى واژۀ اعطاء است تا مشخص شود منظور از اعطاء، اعطاى برسبیل تقواى دینى است. کلمة «استغناء» نیز در این آیه به معناى طلب غنا و ثروت از راه ندادن و جمع‌کردن مال است (طباطبایی، 1374: ج 20: 17)؛ پس واژۀ «استغنی» در این آیه در تقابل و تضاد با واژۀ «اتّقی» به ‌کار رفته است؛ و برپایة این آیه، استغنای بشری با معنای ثروت‌اندوزی و ثروتِ خود را به رخ دیگران کشیدن مانند بخل و امساک، نکوهیده و ناپسند است و با تقوا و پرهیزگاری سازگار نیست؛ حتی با آن منافات هم دارد؛ بنابراین رابطۀ تقابل و تضاد بین «اتقی» (پرهیزکاری) و صفت همراه آن یعنی بخشندگی و گشاده‌دستی (اعطا) با «استغنی» و صفت همراه آن یعنی «بخل» آشکار و واضح است و آیات «کَذَّبَ بِالْحُسْنى فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى» که در ادامۀ آن آمده نیز مؤیّد این موضوع است که ثروت جمع‌شده با بخل و اندوختن مال نتیجه‌ای جز سختی و دشواری برای جمع‌کنندۀ خود ندارد؛ پس برپایة این آیه می‌توان گفت پرهیز از ثروت‌اندوزى نیز مثل تزکیه‌خواهى، سخاوتمندى و اخلاص، امری ارزشمند است و از نشانه‌هاى تقواست.

با توجه به کاربردهای قرآنی، به‌طورکلی می‌توان گفت استغنای بشری گاه صفتی پسندیده به معنای بی‌نیازی از خلق و قناعت و متضاد با طمع و بی‌نیازی از خلق و اتکال‌نداشتن به ایشان و گاهی با مفهوم صفت ناپسند در معنای بی‌نیازی از خدا و سرکشی و نافرمانی در مقابل دستورهای الهی به‌ کار می‌رود (رک: ایزوتسو، 1378: 305 و 306) و سه معنای توأمِ غنا و بی‌نیازی،‌ اکتفاکردن و قناعت و احساس ثبات، از آن درک می‌شود.

جنبۀ دیگر واژۀ استغنا در قرآن کریم با استغنا به‌عنوان صفت ذاتی خداوند مرتبط است که در صفت غنای الهی تحقق می‌یابد؛ به‌دلیل غنای ذاتی خداوند، یقیناً کمال استغنا و بی‌نیازی نیز فقط در ذات الهی متجلی شده ‌است. ذات اقدس الهی، صمد مطلق است که در کمال قدرت و بی‌نیازی از تمام موجودات و انسان‌ها بی‌نیاز است. استغنای الهی حتی بی‌نیازی وی از عبادات بندگان و کفر و ایمان انسان‌ها را نیز در بر می‌گیرد (رک: تغابن: 6).

صفت استغنای الهی در کنار غنای مطلق حضرت حق موجب شده است خداوند روزی همة بندگان اعم از کافر و مؤمن را تکفل فرماید (رک: هود: 6)؛ هرچند خداوند هرگاه احتمال بدهد ترس از فقر ممکن است ایمان مؤمنان را تهدید کند، آشکارا به مؤمنان وعدۀ بی‌نیازی می‌دهد (رک: توبه: 28).

 

4ـ استغنای الهی در متون منثور عرفانی

ﺍﺳﺘﻐﻨﺎﻱ ﺣﻖ ﺑﻪ معنای ﺑﻲﻧﻴـﺎﺯﻱ ﺧﺪﺍﻭﻧـﺪ ﺍﺯ همۀ ﻫﺴـﺘﻲ در عین نیازمندی همة عالم به خداست که پی‌بردن به آن، مقدمۀ آگاهی انسان به فقر ذاتی خویش و همة موجودات است و راهیابی او به مرحلۀ فقرالی‌الله است.

احمد ﻏﺰﺍﻟـﻲ در ترجمۀ رساله‌الطیر امام محمد غزالی با اشاره به سفر پرندگان به قصد دیدار سیمرغ و به پادشاهی‌رساندن وی، ﺍﺳﺘﻐﻨﺎی الهی را ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﺯﻝ ﺳﻠﻮﻙ شمرﺩﻩ ﺍﺳﺖ؛ او می‌گوید گروه اندکی از این ﻣﺮﻏﺎﻥ پس از ﮔﺬﺭ ﺍﺯ ﻭﺍﺩﻱﻫﺎ ﻭ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺳـﻔﺮ، ﺯﻧـﺪﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﻋﺰﺕ ﻧـﺰﻭﻝ ﻛﺮﺩﻧـﺪ. ﭘـﺲ ﻣﻠِـﻚ ﺳـﻴﻤﺮﻍ ﻓﺮﻣـﻮﺩ ﺗـﺎ ﺍﺯ ﺍﻳﺸـﺎﻥ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩﺍﻧﺪ؟ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: «ﺁﻣﺪﻳﻢ ﺗﺎ ﺗﻮ ﻣﻠﻚ ﻣـﺎ ﺑﺎﺷـﻲ». ﺳﻴﻤﺮﻍ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﻮﻳﻴـﺪ ﻭ ﭼـﻪ ﻧﮕﻮﻳﻴـﺪ ﻣـﺎ ﭘﺎﺩﺷـﺎﻫﻴﻢ ﻭ ﻣـﺎ ﺭﺍ ﺧﺪﻣﺖ ﻭ ﻃﺎﻋﺖ ﺷﻤﺎ ﺣﺎﺟﺖ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﭘﺲ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻳﺪ. ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻏﺰﺍﻟﻲ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳـتغنای ﺳـﻴﻤﺮﻍ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﭘﺲ ﺍﺯ آن، ﻣﺮﻏﺎﻥ ﻧﻮﻣﻴﺪ ﻭ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﺷﺪند ﻭ ﺑﻪ ﻋﺠﺰ ﻭ ﻧﻴﺎﺯ ﺧـﻮﺩ اعتراف کردند ﻭ ﺑﻪ‌ﺳﻮﻱ ﺳﻴﻤﺮﻍ ﭘﻴﻐﺎﻡ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ ﻛﻪ «ﮔﺮﭼﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﺎ بیﻧﻴﺎﺯﻱ، ﻣﺎ ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﻭ ﺩﻭﻟﺖ ﺗﻮ ﺑﻲﻧﻴﺎﺯ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ؛ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻩ ده». ﺍﻭ با ﺑﻴـﺎﻥ ﻓﻘﺮ ﺳﺎﻟﻚ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻏﻨـﺎﻱ ﺣـﻖ، ﻣﻘـﺎﻡ ﺍﺳـﺘﻐﻨﺎﻱ ﺳـﻠﻄﺎﻥ ﻋـﺰﺕ ﻭ بیﻣﻘﺪﺍﺭﻱ ﺭﻫﺮﻭﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ می‌دهد؛ ﺯﻳﺮﺍ آنچه ﻣﻮجب راهیابی سالک ﺑـه مرتبۀ ﺑـیﻧﻴـﺎﺯﻱ ﺍﺯ ﻣﺎﺳﻮﻱ‌ﺍﷲ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﻏﻨﻲ ﻣﻄﻠﻖ می‌شود، ﺁﮔﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﻏﻨﺎﻱ ﺣﻖ ﻭ ﻓﻘـﺮ ﻭ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨـﺪﻱ ﺧـﻮﻳﺶ است ﻛﻪ ﻣﻘﺪمة ﻧﻔﻲ ﻛﺜﺮﺕ ﺍﺳﺖ (رک: موسوی ﺳﻴﺮﺟﺎﻧﻲ، 1385: 124).

 

استغنای بشری در متون منثور عرفانی

در متون عرفانی می‌توان با دو رویکرد کاملاً متفاوت به استغنای بشری توجه کرد؛ به‌گونه‌ای که در یک رویکرد، منظور از استغنای بشری بی‌نیازی‌جستن از حضرت حق است که مغایر با اندیشه‌های دینی و عرفانی است و با این مفهوم به هیچ‌وجه در عرفان مطرح نیست. در رویکرد دیگر، استغنای بشری به معنای استغنای آدمی از خلق و ماسوی‌الله است؛ استغنا در این مفهوم با دین و عرفان اسلامی مطابقت کامل دارد و در قرآن و حدیث و متون عرفانی به انسان بارها توصیه شده است؛ رسول اکرم (ص) نیز همانند آیات ذکرشده، این نوع استغنا را ازنظر اهمیت آن در اعتلا و قرب الهی انسان با تهجد و شب‌زنده‌داری همسان می‌داند و آن را نشانۀ عزت مؤمن می‌شمرد: «شَرَفُ الْمُؤمِن صَلاَتُهُ بِاللَّیْلِ، وَ عِزُّهُ اسْتِغنَاؤهُ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ» (المناوی، 1391 ق، جزءِ اول: 102): نمازگزاردن در شب نشانۀ شرافت مؤمن و بی‌نیازی‌جستن وی از داشته‌های مردم نشانۀ عزت اوست. سالک در مرحلۀ استغنای از خلق می‌تواند به معبود و محبوب مطلق خویش اظهار نیاز کند و با توکل و توفیق وی به مرحلۀ غایی عرفان یعنی توحید دست یابد.

ازاین‌رو در متون عرفانی، افزون‌بر استغنای الهی به‌عنوان اصل پذیرفته‌شدۀ همة عارفان و مشایخ، جنبۀ مثبت استغنای بشری یعنی استغنای از خلق اهمیت بسیار دارد و از منازل عرفانی شمرده می‌شود.

 

غنا در متون عرفانی

غنا نیز از واژه‌های پُرکاربرد در متون عرفانی است. خواجه عبدالله غنا را هشتادوچهارمین میدان عرفان می‌شمرد و آن را نتیجۀ سرّ الهی می‌داند: «از میدان سِر، میدان غناء زاید» (1376: 123)؛ غنای مطرح در متون عرفانی بیشتر در معنای غنای بشری، یعنی توانگری و ثروتمندی انسان و متضاد با واژه‌های فقیر، درویش و صوفی یا همان مفهوم سالک‌الی‌الله است. جنبۀ مثبت غنای بشری، توانگری مالی سالک، فارغ از طمع‌ورزی، ثروت‌اندوزی و غرور و همراه با احساس نیازمندی به ذات غنی مطلق و درنتیجه پسندیده است؛ اما جنبۀ منفی آن به‌معنای توانگری مادی بدون احساس نیازمندی به خداوند و توأم با احساس غرور و غفلت است که ثمرۀ آن طغیان و استکبار خواهد بود و موجب انحراف و سرکشی خواهد شد.

همۀ سالکان‌الی‌الله در مرحلۀ استغنای از خلق در موقعیت مادی یکسانی قرار ندارند. به همین سبب می‌توان سالکان این مرحله را به دو گروه فقیر و غنی تقسیم کرد؛ به این ‌معنا که برخی از سالکان در مرحلۀ روی‌گردانی از خلق در فقر مادی به‌ سر می‌برند و گروهی دیگر در عین استغنای از خلق، از ثروت و توانگری مادی نیز بهره‌مندند؛ ازاین‌رو در متون عرفانی در کنار مبحث استغنای الهی و بشری، موضوع غنای مادی و شایستگی یا نکوهیدگی آن نیز مطرح می‌شود. موضوع استغنای الهی و استغنای از خلقِ سالک در بیشتر متون عرفانی مطرح و تأکید شده و از اصول اساسی عرفان به شمار رفته است؛ اما در متون مختلف متصوفه و بین مشایخ دربارة این موضوع که سالکِ قرارگرفته در مرحلۀ استغنای از خلق باید در حالت فقر مادی باشد یا می‌تواند در عین توانگری و بی‌نیازی مادی به مرحلۀ استغنای از خلق ـ که مقدمۀ فقرالی‌الله است ـ دست یابد، اختلاف‌نظرهایی را به‌وجود آورده که شایستۀ توجه است.

6ـ1 حقیقت غنا

مستملی بخاری حقیقت غنا را در قناعت دانسته و ثمرۀ آن را زندگی نیکو شمرده است: «قناعت غنا است و طمع فقر. هرکه را قناعت است بی‌مال غنی است و هرکه را قناعت نیست با همۀ دنیا فقیر است و عیش غنی را باشد نه فقیر را» (1365: 1096). او در جای دیگر حقیقت غنا را روی‌گردانی کامل از غیر خدا و روی‌آوردن کامل به خدا می‌داند: «... زیرا که توانگر آن است که خدای عزوجل را دارد نه آنکه چیز دارد» (همان: 42). ابوتراب نخشبی (م. 245) بی‌نیازی‌جستن از دیگر انسان‌ها را حقیقت غنا می‌شمارد (عطار، 1388: 313)؛ پس این عارفان نیز همسو با قرآن مجید، معتقدند غنا و توانگری حقیقی به معنای توجه صِرف سالک به خداوند، نیازمندشمردن خود به حضرت حق، روی‌گرداندن از ماسوی‌الله و قناعت‌ورزیدن به داشته‌های خویش اعم از کم و زیاد است.

6ـ2 درجات غنا

خواجه عبدالله انصاری برای غنا سه درجه در نظر می‌گیرد: «درجة نخستین: غنای قلب است و آن برکناربودن باشد از احتیاج به اسباب و زیستن باشد در مسالمت دربارۀ حکم و خلاصی‌یافتن باشد از خصومت (ستیزه). درجة دوم: غنای نفس است و آن پایبندی است در آرزومندی و برکناری است از برآشفتگی و دست‌برداری است از ریاکاری. درجة سوم: غناست از روی حق و آن سه مرتبه دارد: مرتبۀ اول: شهود این است که او (تعالی) تو را به یاد دارد و مرتبۀ دوم: دوام مطالعه اوّلیت (خدای) و مرتبۀ سوم: رسیدن به دریافت وی» (1361: 123). او در کتاب صد میدان غنای مادی، غنای صفاتی و غنای قلبی را از مراتب غنا می‌داند: «جملۀ آن (غنا) سه چیزست: غناء مال و غناء خوی و غناء دل. غنای مال بر سه گونه است: آنچه از حلالست محنت است. و آنچه از حرامست لعنت است و آنچه افزونیست عقوبت است. و غنای خوی از نفس است، که در خبرست که «الغنی عن النفس» و غنای نفس سه چیزست: خشنودی و خرسندی و جوانمردی. و غنای دل سه چیزست: و آن «غناءالقلب» است، که در خبرست: همّت از دنیا مهتر و مراد از بهشت بزرگ‌تر و آرام از هفت آسمان و زمین برتر» (همان، 1376: 387). خواجه عبدالله در تفسیر سورۀ بقره با ذکر همین تقسیم‌بندی حتی غنای مادیِ به‌دست‌آمده از راه حلال را نیز مایۀ رنج دنیوی و عذاب اخروی می‌شمرد (رک: میبدی، 1382: 738) که در این تعبیر غنای مادی نکوهیده و در مقابل، غنای صفاتی و قلبی پسندیده شمرده شده است.

6ـ3 شروط صحت غنای مادی در عین استغنا

بعضی از مشایخ با ذکر شروطی توانگری و غنای مادی را تأیید می‌کنند؛ از آن جمله است: یحیی بن معاذ و سهروردی تواضع را لازمۀ غنا و توانگری می‌دانند (سهروردی، 1392: 110)؛ ابوالحسین نوری به شرط اقدام به بذل و ایثار، غنای مادی سالک را جایز می‌داند (قشیری، 1387: 499)؛ روزبهان بقلی غنای سالک را مشروط به درک استغنای الهی می‌داند (1973: 154)؛ ابوعلی دقّاق صیانت نفس را لازمۀ توانگری می‌داند (خواجه عبدالله انصاری، 1361: 490)؛ انجام وظایف دینی واجب بر اغنیا به‌سبب توانایی مالی سالکان، اقدام به احسان و صدقه، رفع نیاز فقرا و به‌ویژه سالکان فقیر، پرداخت زکات، زیارت خانۀ خدا و شرکت در غزوات (رک: قشیری، 1387: 725)؛ رفع نیازهای فقرا (رک: مکی، 1417: 336) شکر و صبر (عطار، 1388: 325)؛ روی‌نگرداندن از خدا در حالت غنا (هجویری، 1390: 36)؛ نیت صالح و نیکو (خواجه عبدالله انصاری، 1362: 188) و التزام تقوا (همان) از دیگر شروط صحت غناست؛ پس به نظر این مشایخ غنای مادی اگر همراه با تخلّق به صفات نیکو و انجام تکالیف شرعی، کمک به فقرا و توجه محض سالک به خدا باشد، پسندیده و رواست.

6ـ4 غنا از دیدگاه مشایخ متصوفه

به‌سبب اهمیت مبحث استغنا و غنا در تکامل سالکان، بیشتر متون عرفانی و مشایخ به این موضوع پرداخته‌اند:

ذوالنون (م. 240 تا 250) غنا را فقط مخصوص خدا می‌داند: «تو آنی که در گیتی به عیان تو را درنیابند و از تو مستغنی نگردند و هیچ‌جا مستغنی از تو نیست...» (سرّاج، 1385: 293).

 ابوتراب نخشبی (م. 245) و یحیی بن معاذ رازی (م. 285) غنا را «ایمن‌بودن به خدا» معنا می‌کنند (همان: 325؛ قشیری، 1385: 492).

جنید (م. 297) توانگری را صفت خدا می‌داند (روزبهان بقلی، 1973: 154). احمد بن عطا (م. 309) به‌دلیل اینکه غنا از صفات باری تعالی است، اتصاف به این صفت الهی را تأیید می‌کند (سلمی، 1372: 138).

سلمی (م. 412) عقیده دارد غنا خاص خداوند است؛ پس بندۀ فقیر هیچ‌گاه غنی نمی‌شود (همان: 137).

مستملی بخاری (م. 434) غنا را هم‌معنای استغنای کامل، یعنی بی‌نیازی مطلق می‌داند و فقر را بزرگ‌ترین تفاوت انسان و خدا می‌شمرد: «چون میان خداوندی و بندگی فرقِ بزرگ‌ترین آن است که خدایی، بی‌نیازی است و بندگی، نیازمندی. هرکه بنده را صفت بی‌نیازی نهد از حدِّ بندگی بیرون برد و به صفت خدایی موصوف کرد و اگر بشاید که نیازمند بی‌نیاز گردد شاید که بی‌نیاز نیازمند گردد» (1363: 434). او با استناد به آیة 15 سورۀ فاطر، غنا را صفت ذاتی خدا و فقر را صفت ذاتی انسان می‌شمرد: «... پس اگر بنده همۀ کون دارد فقیر است و اگر حق همه کون فانی گرداند هم غنی است، ازبهر آنکه غنا او را صفت ذات است و بنده را فقر صفت ذات» (1365: 1239). مستملی توانگران حقیقی را مقربان الهی می‌داند که «چون از همه چیزها روی بگردانند به‌ظاهر درویش‌اند و به‌حقیقت توانگر ایشان‌اند. زیراکه توانگر آن است که خدای عزّوجلّ را دارد نه آنکه چیز دارد. و غنی آنست که با خدای است نه آنکه با خلق است. پس فقیر با خدای غنی است و غنی با غیر خدای فقیر است» (همان: 42). او اظهار نیاز به خدا را بهترین راهکار برای رسیدن سالک به غنا می‌داند: «هر فقری که به حق است غناست، ازبهر آنکه حق‌تعالی غنی است به‌حقیقت به ذات خویش و چون افتقار به غنی افتد غنی فقیر را غنی تواندکردن و چون فقر خود به حق تعالی افتاد از غیر حق مستغنی گشت و چون مستغنی گشت غنی گشت» (همان: 1240).

هجویری (م. 470) صفت غنا را فقط شایستۀ خداوند می‌داند و معتقد است هیچ‌کس از این صفت خداوند سهمی ندارد و صفت غنا برای غیر خدا را کاربرد از نوع مجاز می‌شمرد؛ چون عقیده دارد «غنای ما به وجود اسباب بود و ما مسبِّب باشیم اندر حال قبول اسباب، و وی مسبب‌الاسباب است، و غنای وی را سبب نیست. پس شرکت اندر این صفت باطل بود» (1390: 32).

خواجه عبدالله انصاری (م. 481) در منازل‌السائرین غنای الهی را مطرح می‌کند و به استناد آیۀ 8 سورۀ ضحی غنا را «ملکیت تام» می‌نامد و مختص ذات خدا می‌‌داند (1361: 123). او میدان هشتادوچهارم کتاب صد میدان خود را نیز به غنا اختصاص داده ‌است و می‌گوید: «از میدان سِر، میدان غناء زاید» (1376: 387) و به توضیح غنای مادی می‌پردازد.

 غزالی (م. 505) غنا را بی‌نیازی از غیر و مختص ذات خداوند می‌داند (1352: 719) و با استناد به آیۀ 133 سورۀ انعام و کلام حضرت عیسی (ع) می‌نویسد: «غنی آن است که اگر خواهد همه را هلاک کند و قومی دیگر بیافریند» (همان: 720).

روزبهان بقلی (م. 606) غنای سالک را نتیجۀ مشاهدۀ غنای حضرت حق می‌داند که در نتیجۀ آن، درهای جود و قدرت ربانی بر عارف گشوده می‌شود (رک: روزبهان بقلی، 1973: 154).

ابن‌جوزی (م. 597) غنا را به معنای فقیرانه‌ زندگی‌کردن نمی‌داند؛ بلکه استفاده از نعمت‌های حلال خداوند را جایز و شکرگزاری به درگاه خداوند را واجب می‌داند (رک: ابن‌جوزی، 1381: 157).

با توجه به مطالب بالا می‌توان گفت مشایخ از دیدگاه‌های مختلفی به غنا توجه کرده‌اند؛ اما همۀ آنها فقط خدا را بی‌نیاز مطلق می‌دانند و بیشتر ایشان نیز تعبیر غنا را فقط شایسته و مخصوص خداوند شمرده‌اند. در این میان ابوبکر کتّانی، احمد بن عطا، یحیی بن معاذ، ابوتراب نخشبی، روزبهان بقلی و ابن‌جوزی از غنای پسندیدۀ بشری یعنی بی‌نیازی مادی در عین نیازمندی محض در برابر خدا به‌عنوان یکی از صفات شایستۀ عارفان سخن ‌گفته‌اند و دیگران غنای بشری را در معنای منفی، یعنی احساس بی‌نیازی از خدا به‌ کار برده‌اند؛ البته همه معتقدند نباید فقر، دلیل خواری و غنا موجب سرکشی شمرده شود تا به تسلیم عبد در برابر خدا و درنتیجه بهره‌مندی سالک از حفاظت و حمایت الهی بینجامد.

6ـ5 مضرات غنا و توانگری در متون منثور عرفانی

مشایخی که غنای بشری را منافی تسلیم محض در برابر خدا و ملازم غرور و سرکشی می‌دانند، به استناد بعضی آیات و روایات، غنا و توانگری را مذموم دانسته‌اند و با برشمردن مضرات آن، دیگران را از توانگری و کسب مال منع می‌کنند و برای وصول سالک به مقصود، فقر را بر غنا برتری می‌دهند:

 تلاش و رخصت‌جویی برای فرار از فرایض دینی: ابوطالب مکی با استناد به آیۀ شریفۀ 93 سورۀ توبه، آیه 6 و 7 سورۀ علق و آیۀ 273 سورۀ بقره، فقر را بر غنا برتری می‌دهد و نتیجه می‌گیرد که غنا باب دنیا و مذموم و فقر باب آخرت و ممدوح است (1417: 329).

پیشی‌گرفتن فقرا بر ثروتمندان در پاداش اخروی و پذیرش عبادات: پیامبر (ص) دربارۀ فقیر صابر می‌فرمایند: «وی را سه خصلت بود که هرگز توانگران را نبود: یکی آنکه در بهشت کوشک‌ها باشد که اهل بهشت آن را چنان بینند که اهل دنیا ستاره را، و آن نیست الا پیغامبری درویش را یا شهیدی درویش را یا مؤمنی درویش را و دیگر آنکه به پانصد سال پیشتر در بهشت شوند و سیم آنکه چون درویش یک‌ بار بگوید: سبحان الله و الحمدلله و لا اله ‌الا الله و الله‌اکبر و توانگر هم چنان بگوید، هرگز به درجۀ وی نرسد؛ اگرچه ده هزار درم صدقه با آن بدهد. پس درویشان گفتند: رضینا، خشنود شدیم» (کلینی، 1372: 119)؛ غزالیبا استناد به این حدیث فقر را بر غنا ترجیح می‌دهد (رک: غزالی، 1352: 725؛ مکی، 1417: 725).

محرومیت از نور اذکار الهی و ابتلا به غرور: «ذکر تخمی است که چون دل درویش فارغ از دنیا و اندوهگن و شکسته یابد در وی اثر عظیم کند و از دل توانگر که شاد باشد به دنیا همچنان بازجهد که از سنگ سخت؛ اما بود که توانگر خویشتن گمان برد که وی در میان مال از مال فارغ است، و این غرور باشد» (همان).

دل‌مردگی: قشیری با نقل روایت ابی‌دردا از قول پیامبر (ص) که فرموده‌اند: «ایّاکم و مجالسة الموتی: قیل و من الموتی؟ قال: الاغنیاء» (نوری، 1408، ج 8: 338): دور باشید از مردگان گفتند: مردگان کیستند؟ گفت: توانگران، توانگری را با دل‌مردگی یکسان می‌شمرد (قشیری، 1387: 455).

بی‌خردی: غزالی ثروت‌اندوزی را ناشی از بی‌خردی می‌داند: «دنیا سرای بی‌سرایان است و مال بی‌مالانست و جمع مال در وی کار بی‌عقلانست» (1352: 721).

عامل سختی و مصیبت: اگر دنیاطلبی و دشمنی با فقرا به شکل فرهنگ فراگیر امت اسلامی درآید، عقوبتی سخت در انتظار عموم مردم است؛ چنانکه رسول اکرم (ص) می‌فرمایند: «اِبْتَلاَهُمُ اَللَّهُ بِأَرْبَعِ خِصَالٍ جَوْرٍ مِنَ اَلسُّلْطَانِ وَ قَحْطٍ مِنَ اَلزَّمَانِ وَ ظُلْمٍ مِنَ اَلْوُلاَةِ وَ اَلْحُکَّامِ» (نوری، 1408، ج 11: 376): «هرگاه که خلق روی به جمع دنیا و عمارت آن آورند و درویشان را دشمن دارند، خدای تعالی ایشان را به چهار خصلت مبتلا کند: قحط زمان، و جور سلطان، و خیانت قاضیان» (غزالی، 1352: 722)

بی‌دینی فقرا درنتیجۀ تواضع در برابر توانگران: قشیری از قول ابوعلی دقاق می‌نویسد: «هرکه توانگری را تواضع کند ازبرای توانگری او، دو ثلث دین او بشود، معنی‌اش آن بود که مرد به دل و زبان و تن تواضع کند چون توانگری را تواضع کند به تن و زبان، دو برخِ دین او بشود [و اگر به دل معتقد فضل او بود چنان که به زبان و تن، دین او جمله بشود]» (قشیری، 1387: 495)؛ چنانکه امیرالمؤمنین (ع) نیز می‌فرمایند: «مَن أَتى غَنیّا فَتَواضَعَ لَهُ لِغِناهُ ذَهَبَ ثُلُثا دینِه» (امام ‌علی (ع)، 1384: 482).

بنابراین وجود این مضرات که به‌سبب رعایت‌نکردن شروط غنای مورد بحث عارفانِ موافق با توانگری، سالکان را گرفتار می‌کند، سبب می‌شود این مشایخ به‌شدت مریدان و سالکان را از غنای مادی بازدارند.

6ـ6 ثمرات غنای مادی در متون منثور عرفانی

انجام وظایف دینی مثل احسان و صدقه، رفع نیاز فقرا، پرداخت زکات، زیارت خانۀ خدا و شرکت در غزوات از ثمرات غنای مادی است که فقرا قادر به انجام آن نیستند (رک: قشیری، 1387: 725)؛ همچنین رفع نیازهای نیازمندان به‌ویژه سالکان فقیر (مکی، 1417: 336) اتصاف به غنا به‌عنوان یکی از صفات باری تعالی (سلمی، 1372: 138؛ نیز هجویری، 1390: 62)؛ حفظ دین و در امان ‌ماندن از وسوسه و غلبۀ شیطان (عطار، 1388: 199) از دیگر ثمرات غنا و توانگری در متون عرفانی است.

6ـ7 غنای مادی از دیدگاه مشایخ

عارفان ازنظر تأیید یا ردّ نقش غنای مادی در سیرالی‌الله به سه دسته تقسیم ‌می‌شوند: دستۀ اول که تعداد بسیاری از عارفان را تشکیل می‌دهند، مخالف غنای مادی در حالت استغنای از خلق هستند. این گروه حتی جنبۀ مثبت غنای بشری را هم به هیچ‌وجه نمی‌پذیرند؛ بعضی از مشایخ معتقدند چون توانگری موجب وابستگی سالک می‌شود؛ پس برای سالک شوم است و «هرچه درویش تنگ‌دست‌تر بود، حال بر وی گشاده‌تر بود» (رک: هجویری، 1390: 62). جنید نیز با اینکه می‌گوید: «الفضل فی التقی، لا فی الفقر و لا فی الغنی» (خواجه عبدالله انصاری، 1362: 188): فضل و برتری در تقواست؛ نه در فقر و نه در غنا، عقیده دارد چون فقرِ سالک در قیامت موجب عذرخواهی خدا از بنده می‌شود؛ پس فقر بر غنا برتری دارد (رک: هجویری، 1390: 63)؛ گروه دوم که تعداد معدودی هستند، به‌سبب ثمرات و فواید غنا، موافق غنای مادی در حالت استغنای از خلق هستند و دستۀ سوم که تعداد آنها هم قابل توجه است، دربارۀ التزام فقر یا غنای مادی در حالت استغنای از خلق دیدگاه یکسانی دارند و معتقدند خداوند هریک از آنها را برای سالک مقدر کند، سالک باید بپذیرد و وظایف صحیح خود را در آن موقعیت انجام دهد. ایشان معتقدند مال و ثروت به‌خودی‌خود نعمت خداست و حتی حافظِ دین سالک در برابر وسوسه‌های شیطان و وسیله‌ای برای رفع نیاز نیازمندان است؛ آنچه مهم است، نیّت سالک برای بهره‌برداری از مال و ثروت و دل‌بسته‌نشدن به آن است؛ به‌گونه‌ای که هرگاه نیاز باشد، بتواند تمام آن را ایثار کند یا صدقه بدهد. چون مخالفان غنا در حالت استغنای از خلق موردبحث این مقاله نیستند؛ بنابراین دیدگاه‌های دو گروه دیگر در ادامه تبیین می‌شود.

6ـ7ـ1 پیروان دیدگاه تأثیر مثبت غنای مادی بر استغنا

غنای موردنظر این گروه از عارفان، غنای بشری در عین احساس نیازمندی محض به حضرت حق و استغنا از خلق است؛ اما نظریۀ برتری محض غنای مادی بر فقر مادی در حالت استغنای سالک، نسبت‌به عقیدۀ تقدم فقر بر غنا در حالت مذکور، حامیان بسیار کمتری دارد. دلیل حمایت این گروه از غنا، ثمرات و نتایج حاصل از این نوع توانگری است که با فقر کسب‌شدنی نیست. این گروه مال و ثروت و امکانات را از مقدمات و ملزومات رسیدن به فضایل و فیوضاتی می‌دانند که فقرا از انجام آنها عاجزند. قشیری با هدف دستیابی به ثمرات توانایی بر احسان و صدقه، رفع نیاز فقرا و به‌ویژه سالکان فقیر، پرداخت زکات، زیارت خانۀ خدا و شرکت در غزوات (رک: قشیری، 1387: 725)، ابوطالب مکی با هدف رفع نیازهای نیازمندان به‌ویژه سالکان فقیر (مکی، 1417: 336) و احمد بن عطا (م. 309) به‌دلیل اتصاف به غنا به‌عنوان یکی از صفات باری تعالی (سلمی، 1372: 138) غنا را بر فقر برتری می‌دهند. حارث محاسبی، یحیی بن معاذ رازی و ابوسعید ابوالخیر نیز معتقدند «غنا فاضل‌تر که فقر»؛ زیرا غنا صفت باری‌تعالی است و وجود صفت مشترک بین محب و محبوب لازم است (هجویری، 1390: 62). ابن‌جوزی نیز استغنا را به معنای فقیرانه‌ زندگی‌کردن نمی‌داند (رک: ابن‌جوزی، 1381: 157).

سفیان ثوری با اینکه همیشه به دنیاگریزی توصیه می‌کند، معتقد است صوفی برای حفظ دین و مقاومت در برابر شیطان باید بدون دلبستگی به ثروت، مقداری اندوخته داشته باشد تا در مواقعی که در معرض انحراف قرارمی‌گیرد با آن دین خود را حفظ کند؛ ازاین‌رو وقتی در هنگام مرگ کیسه‌ای حاوی هزار دینار به یارانش می‌دهد تا صدقه دهند در جواب سؤال ایشان که هدف وی از اندوختن این زرها چیست؟ می‌گوید: «این زر پاسبان دین من است و دین خود را بدین توانستم داشت که ابلیس بر من دست نبرد» (عطار، 1388: 199).

6ـ7ـ2 پیروان دیدگاه تأثیر یکسان فقر و غنای مادی بر استغنا

این گروه که تعداد درخور توجهی از عارفان را دربرمی‌گیرد، مشیّت و ارادۀ خداوند را در فقر و غنای انسان موثر می‌دانند و نیّت انسان را در مقابله با فقر و غنا ملاک شایستگی یا ناشایستگی آن می‌دانند؛ آنان سفارش می‌کنند فقرا و توانگران در هر شرایطی باید به وظیفۀ خود عمل کنند.

قشیری با نقل قول ابوالحسین نوری ـ «صفت درویش آن است که آرام گیرد به وقت تنگدستی و بذل و ایثار آنگاه که دارد» ـ غنا و توانگری را مانند فقر برای سالک جایز می‌داند؛ زیرا معتقد است صفت بذل و ایثار، مانع از ثروت‌اندوزی و مضرات آن می‌شود (1387: 499). از نظر یحیی بن ‌معاذ در صورت التزام به صبر و شکر، هر دو حالت درویشی و توانگری پسندیده‌ است: «گفت: فردا، نه توانگری وزن خواهند کرد و نه درویشی، صبر و شکر وزن خواهند کرد؛ باید که تو شکر و صبر آری» (عطار، 1388: 325؛ نیز رک: قشیری، 1387: 498). او در جای دیگر تواضع را لازمۀ غنا می‌داند (سهروردی، 1392: 110). ابوبکر کتّانی نیز چون فقر و غنا را تکامل‌بخش یکدیگر می‌داند، تأثیر فقر و غنا را در تکامل انسان یکسان می‌شمرد (رک: کلابادی، 1371: 95)؛ ابوالحسین بن البنان فقر را نشانۀ آزادگی و غنا را سزاوار نیکوکاران می‌داند و می‌گوید: «و قال: الفقر لباس الأحرار و الغنی لباس الأبرار» (المناوی، 1391 ق، جزء اول: 102): فقر لباس آزادگان و غنا لباس نیکوکاران است (خواجه عبدالله انصاری، 1361: 490). ابوعلی دقاق می‌گوید: «اندر درویشی و توانگری [بسیار] سخن گفته‌اند که کدام فاضل‌تر و به نزدیک من آن فاضل‌تر که کسی را کفایتی دهند و اندر آن صیانت کنند» (همان: 493). محمد بن عبدالله الفرغانی نیز فقر و غنا را یکسان می‌داند: «زیراکه آن دو حال است یکی تمام نباشد مگر به دیگر» (قشیری، 1387: 491). ابوعبدالله النباجی نیّت صحیح را ملاک رسیدن به ثواب الهی می‌داند که به نظر وی، سالک هم در حالت فقر و هم غنا می‌تواند به آن دست یابد (رک: خواجه عبدالله انصاری، 1361: 253). هجویری فقر و غنا را دو نعمت خداوند می‌داند که اگر شرایط آنها رعایت نشود، هریک می‌توانند آفاتی داشته باشد: «پس غنا نعمت و اعراض اندر وی آفت، و فقر نعمت و حرص اندر وی آفت. معانی جمله نیکو، روش اندر او مختلف و فقر فراغت دل از مادون و غنا مشغولی دل به غیر؛ چون فراغت آمد، فقر از غنا اولی‌تر نه و غنا از فقر اولی‌تر نه. غنا کثرت متاع و فقر قلت آن و متاع بجمله از آن خداوند؛ چون طالب به ترک ملکیت بگفت، شرکت از میان برخاست و از هر دو اسم فارغ شد» (1390: 36). قشیری فقیر یا غنی‌بودن را منوط‌به ارادۀ الهی می‌داند: «و من آن اختیار کنم که حق مرا اختیار کند و مرا اندر آن نگاه دارد. اگر توانگر داردم غافل و گذاشته نباشم و اگر درویش داردم حریص و مُعرَض نباشم» (همان: 35). غزالی به‌طورکلی فقر سالک را بر غنای او ترجیح می‌دهد؛ اما معتقد است ظرفیت وجودی سالک، معیار التزام فقر یا غنا برای اوست. از نظر وی فقری که سالک از آن رضایت ندارد، حتی می‌تواند موجب کراهیت او نسبت‌به حضرت حق شود؛ پس موجب تکامل سالک نمی‌شود؛ بلکه برای او زیان‌آور نیز است: «آنکه از خدای تعالی کاره بود بدین (فقر)، و این حرامست و ثواب فقر را باطل کند؛ بلکه به همه وقتی واجب است که اعتقاد کند که حق تعالی آن کند که باید کرد و کسی را با وی کراهیتی و انکاری نرسد» (1352: 726). سهروردی می‌گوید: «و گفته‌اند: پنج نفس آنست که عزیزترین و کامل‌ترین نفوس است: عالمی زاهد، و فقیهی صوفی، و توانگری متواضع و درویشی شاکر، و علویّی سنی» (1362: 110)؛ پس توانگران و اهل فقر هر دو در گروه نفوس کامل قرار دارند؛ به شرط آنکه توانگری همراه با تواضع و فقر با شکر قرین باشد. وی رعایت اعتدال و میانه‌روی در فقر و غنا را نجات‌دهندۀ سالک می‌داند (همان: 114). ابوطالب مکی رسیدگی‌کردن اغنیا به احتیاجات دیگران را مساوی با روزه‌گرفتن تمام عمر می‌داند و با نقل حکایتی از بشر بن الحارث، فقر و غنا را دو مقطع از زندگی انسان می‌داند و معتقد است هرکس در یکی از این دو موقعیت قرار گرفت باید به وظیفۀ خود عمل کند؛ توانگر به امور فقرا رسیدگی کند و در حل مشکلات آنان بکوشد و فقیر با وجود محروم‌بودن از نعمت‌های ظاهری دنیا از عبادت خدا دست برندارد (1417: 336). ابن‌جوزی هر دو حالت فقر و غنا را به شرط توأم‌بودن با صبر برای سالک جایز می‌داند: «بدان که فقر همچون بیماری است که هرکس بدان گرفتار شود و صبر نماید ثواب می‌برد و لذا فقیران پانصد سال پیش از توانگران وارد بهشت می‌شوند. مال نعمتی است که البته باید شکر آن را به‌جای آورد، دارا مثل مفتی و مجاهد است که خطر می‌کند و رنج می‌برد و فقیر چون عزلت‌نشینِ گوشه‌نشین است» (1381: 148).

6ـ8 غنا و استغنا در مکتب‌های عرفانی

زهد نقش قوی و مؤثری در پیدایش عرفان اسلامی داشت؛ به‌ویژه تا پایان قرن دوم هجری که مشرب صوفیانه منطبق با احکام شریعت اسلامی بود و زهد، صدق، اخلاص، ترک ریا، نکوهش دنیا، محاسبه و تزکیۀ نفس، حزن، موت، فقر، رضا، توبه، ورع، صبر و شکر مهم‌ترین مباحث عرفان اسلامی را تشکیل می‌دادند. به همین سبب عارفان و مشایخ تا پایان قرن دوم هجری با هرگونه توانگری و غنای مادی مخالف‌ بودند (دهباشی و میرباقری‌فرد، 1388: 66 و 67). به‌طورکلی از قرن سوم به بعد و پیدایش دو مکتب خراسان و بغداد (همان: 67)، پیروان مکتب بغداد به پیشوایی جنید به صحو به معنای بازآمدن به علم و حس و حال خود (قشیری، 1387: 112) معتقد بودند. آنان تحت تأثیر فضای زاهدانۀ روزگار خود با تقیّد به قرآن و احادیث و سنت، دوری از بدعت و اعتقاد به عبادت به‌عنوان بهترین راه رسیدن به سعادت (رک: میرباقری‌فرد و دیگران، 1388: 74‑86)، می‌کوشیدند آرا و اعمال عرفانی‌شان در ظاهر و باطن با شریعت مطابقت داشته باشد (دهباشی و میرباقری‌فرد، 1388: 70)؛ پس با توجه به ثمرات فقر و مضرات غنا در قرآن و حدیث، بیشتر مخالف التزام غنا در سیر و سلوک بودند؛ درحالی‌که پیروان مکتب خراسان به رهبری بایزید بسطامی و ملامتیه در عین اعتقاد راسخ به احکام شریعت و پای‌بندی به آنها به‌دلیل گرایش به باطن در کنار توجه به ظواهر، برخورداری از روحیۀ فتوت و جامعه‌گرایی، گرایش به خدمت به خلق و مهرورزی نسبت‌به آنها، اعتقاد به لزوم پذیرایی از تازه‌واردان به آیین طریقت (رک: صدری و صمدی، 1387: 59‑64) و همچنین اعتقاد به سکر به معنای غلبۀ محبت حق تعالی (هجویری، 1390: 230) و زایل‌کنندۀ آفت و نقص صفات بشری و دوری سالک از تدبیرورزی و اختیار، گاهی سخنانی نه‌چندان سازگار با ظاهر شریعت می‌گفتند (دهباشی و میرباقری‌فرد، 1388: 70) و غنا و توانگری را به شرطی که موجب انحراف سالک نشود، مغایر با استغنا نمی‌شمردند و حتی شایسته نیز می‌دانستند؛ به‌گونه‌ای ‌که پس از تثبیت تصوف و گسترش آن و پیدایش خانقاه‌ها که جایگاه تجمع مشایخ و صوفیان به شمار می‌رفت، موارد دیگری مانند تعلیم و تربیتِ مریدان و شکل‌گیری اجتماعات متصوفه به پیشوایی مشایخ بزرگ و طرح موضوعات متنوع و متعدد دیگری در کنار زهد در عرفان اسلامی و لزوم پرورش و تکامل همراه با آسایش خاطر مریدان در خانقاه‌ها نیز مطرح شد؛ درنتیجه افزون‌بر درآمد حاصل از اوقاف (رک: محمد بن منور، 1386: 365)، فتوحات (رک: همان: 341 و 342)، نذورات (رک: همان: 153)، زله‌بردن (رک: همان: 361)، صدقات (رک: غزالی، 1352)، کسب درآمد برای مخارج و هزینه‌های خانقاه‌ها به‌عنوان کانون اصلی مریدپروری ضرورت یافت؛ یکی از راه‌های کسب این درآمدها، استفاده از ثروت مشایخ و سالکان توانگر (رک: محمد بن منور، 1386: 195) و گاه صاحبان مناصب و مقام‌ها (رک: همان، 1386: 365) بود.

افزون‌براین شروط، اهداف و ثمراتی که مشایخ برای توانگری در نظرگرفته‌اند نیز نشان می‌دهد که در نظر ایشان توانگری مادی با رعایت شروط و اهداف مترتب بر آن، با استغنای از خلق مغایرتی ندارد و حتی گاه تقویت‌کنندۀ آن نیز است؛ ازاین‌رو چنانکه اشاره شد، بعضی از نویسندگان این آثار مانند هجویری و غزالی با اینکه در بعضی از بخش‌های آثار خود آشکارا و با دلیل و استدلال، فقر را بر غنا برتری داده‌اند، در بخش‌های دیگر با قراردادن شرط یا قید و بندی خاص با التزام غنای مادی سالک مخالفت نمی‌کنند و حتی آن را جایز می‌شمرند و به آن توصیه هم می‌کنند که در جدول ذیل خلاصۀ آن ارائه شده است.

 

ارتباط غنای مادی با حالت استغنای از خلق از دیدگاه عارفان

شرط

دلیل موافقت یا مخالفت

معتقد به تأثیر یکسان فقر و غنا

در حالت استغنا

موافقت مشروط

موافق با غنا در حالت استغنا

مخالف با غنای مادی

در حالت استغنا

مکتب عرفانی

دوره تاریخی

نام صوفی

 

هم‌صحبتی خدا با سالکان فقیر در قیامت (عذرخواهی خداوند از سالکان فقیر به‌سبب فقر دنیوی ایشان)

 

 

 

*

بغداد

م. 297

قرن 3

جنید

 

غنا مخصوص ذات خداست.

 

 

 

*

خراسان

م.240‑250 قرن 3

ذوالنون مصری

 

غنا مخصوص ذات خداست.

 

 

 

*

بغداد

قرن 3

ابوتراب نخشبی

 

غنا مخصوص ذات خداست.

 

 

 

*

خراسان

م. 412 قرن 4 و 5

عبدالرحمن

سلمی نیشابوری

 

غنا مخصوص ذات خداست.

 

 

 

*

بغداد

م. 434

قرن 5

مستملی بخاری

فراغت خاطر سالک از ملکیّت

غنا مخصوص ذات خداست و کاربرد آن برای بنده کاربرد از نوع مجاز است.

 

*

 

*

خراسان

م. 470

قرن 5

هجویری

 

ملکیّت تام فقط از آن خداست.

 

 

 

*

خراسان

م. 481

قرن 5

خواجه عبدالله انصاری

تحمل‌ناپذیری فقر برای سالک به‌سبب ظرفیت وجودی وی

ملکیّت تام فقط از آن خداست.

 

*

 

*

خراسان

م. 505

قرن 6

امام محمد غزالی

انجام کامل وظایف

رفع نیاز سالکان فقیر

 

 

*

 

خراسان

م.386

قرن 4

ابوطالب مکی

 

اتصاف سالک به صفات الهی

 

 

*

 

خراسان

م. 309

قرن 4

احمد بن عطا

 

غنا صفت خاص خداست و لزوم صفت مشترک بین محب و محبوب

 

 

*

 

بغداد

م. 243

قرن 3

حارث محاسبی

اتصاف به صفات تواضع، صبر و شکر

غنا صفت خاص خداست و لزوم صفت مشترک بین محب و محبوب

 

 

 

*

خراسان

م. 285

قرن 3

یحیی بن معاذ رازی

 

غنا صفت خاص خداست و لزوم صفت مشترک بین محب و محبوب

 

 

*

 

خراسان

م. 440

قرن 5

ابوسعید ابوالخیر

 

حفظ دین و مقاومت در برابر شیطان

 

 

*

 

بغداد

م. 161

قرن دوم

سفیان ثوری

صبر

استغنا به معنای فقیرانه زندگی‌کردن نیست.

 

 

*

 

خراسان

م. 567

قرن 6

ابن جوزی

 

بذل و ایثار

توان سالک بر احسان، صدقه و رفع نیازهای سالکان فقیر به سبب بذل و بخشندگی سالک؛

انجام وظایف شرعی مثل پرداخت زکات، حج، شرکت در غزوات.

 

 

*

 

بغداد

م.295

قرن 3

ابوالحسین نوری

 

فقر و غنا تکامل‌بخش یکدیگرند.

*

 

 

 

بغداد

م. 322

قرن 4

ابوبکر کتّانی

 

غنا شایستۀ نیکوکاران است؛ چنانکه فقر نشانۀ آزادگی است.

*

 

 

 

بغداد

قرن 4

ابوالحسین بن البنان

صیانت سالک

فقر یا غنا هرکدام بتوانند صوفی را صیانت کنند، شایسته‌اند.

*

 

 

 

بغداد

م. 405

قرن 5

ابوعلی دقّاق

 

فقر و غنا تکامل‌بخش یکدیگرند.

*

 

 

 

خراسان

زنده در سال 730

محمد بن عبدالله الفرغانی

نیّت صالح

داشتن نیّت صالح، سالک را در هر دو حالت فقر و غنا به مقصود می‌رساند.

*

 

 

 

بغداد

قرن 3

ابوعبدالله النباجی

 

وابستگی فقر و غنای سالک به ارادۀ الهی و لزوم رضایت سالک به اختیار الهی.

*

 

 

 

خراسان

م. 465

قرن 5

ابوالقاسم قشیری

تواضعِ توانگر و شکرگزاریِ فقیر

 

*

 

 

 

خراسان

م. 587

قرن 6

شهاب‌الدین سهروردی

 

7ـ نتیجه‌گیری

در متون متصوفه درصورتی ‌که غنای بشری به معنای کفایت دارایی و بی‌نیازی از خلق و در عین‌ حال همراه با احساس نیازمندی به حق باشد، امری پسندیده است. در این متون حقیقت استغنای بشری به معنایِ قناعت‌ورزیدن و روی‌گرداندن از اظهار نیاز به دیگران است و تأمین‌بودن قوت یک‌روزۀ سالک، مرز فقر و غنا شمرده می‌شود.

برخورداری کامل سالک از مرحلۀ استغنای از خلق به همراه احساس نیازمندی کامل وی به خداوند و پای‌بندی به آن، لازمه و پیش‌شرط اصلی بهره‌مندی سالک از غنای مادی است؛ چنانکه می‌توان گفت غنای مادی سالک با استغنای وی از خلق، ارتباط طولی دارد؛ زیرا التزام غنا فقط در صورت کمال استغنای برای سالک پسندیده است.

عارفان دربارۀ توانگری مادی سالک چندان اتفاق نظر ندارند؛ به‌گونه‌ای ‌که عارفان قرن دوم و بیشترِ پیروان مکتب بغداد به‌سبب پای‌بندی کامل به زهد به‌عنوان اصل اولیۀ تصوف، التزام فقر در حالت استغنای از خلق را بر غنا برتری می‌دهند؛ درمقابل، بیشتر پیروان مکتب خراسان و عارفان قرون چهارم تا هفتم به‌دلیل توجه به دیگر اصول تصوف در کنار زهدگرایی و دین‌ورزی، البته با درنظرگرفتن اهداف و شروطی خاص، التزام غنا در مرحلۀ استغنا را جایز می‌شمرند؛ پس بدین‌ترتیب می‌توان گفت مشرب عرفانی مشایخ بر موافقت یا مخالفت ایشان با غنای مادی در مرحلۀ استغنا اثرگذار است.

تعداد درخور توجهی از مشایخ مانند جنید و مستملی بخاری به هیچ وجه توانگری سالک را جایز نمی‌دانند و به هدف در امان ‌ماندن در برابر مضرات غنا، مریدان خویش را از توانگری بازمی‌دارند. ایشان علاوه‌بر ذکر مضرات و خطرات توانگری به‌دلیل اعتقاد به انحصار صفت غنا برای خداوند، حتی کاربرد صفت غنا برای سالک را نیز جایز نمی‌دانند.

 تعداد معدودی از مشایخ مانند ابن‌عطا، حارث محاسبی، یحیی بن معاذ، ابوسعید ابوالخیر، سفیان ثوری و ابن‌جوزی، التزام غنا در حالت استغنا از خلق را بر فقر برتری می‌دهند.

 برخی دیگر از مشایخ نیز توانگری مادی سالک را منافی استغنای وی از خلق نمی‌دانند. آنها با اعتقاد به اینکه توانگری نتیجۀ رحمت الهی است، با درنظرگرفتن شرایطی خاص، توانگری سالک را به‌ویژه اگر به رفع نیازهای دیگران، مریدپروری، پرداخت زکات، صدقه، اطعام یتیمان، حج و احسان بینجامد، شایسته و بایسته می‌دانند.

ابوبکر کتّانی، ابوالحسین نوری، سهروردی، یحیی بن معاذ، روزبهان بقلی، ابوعلی دقّاق، هجویری، ابوعبدالله النباجی و ابوطالب مکی معتقدند فقر و غنا در تکامل سالک تأثیر یکسان دارند و ملاک آنها برای موافقت یا مخالفت با توانگری سالک، دستیابی وی به ثمرات غنای مادی یا درامان‌ماندن او از زیان‌های آن است.

 ظرفیت وجودی سالکان نیز بر التزام فقر یا غنای ایشان مؤثر است؛ ازاین‌رو فقر برای برخی از سالکان زیان‌بار است و حتی موجب کراهیت آنها نسبت‌به خداوند می‌شود.

در پایان می‌توان‌ گفت غنای مادی در کنار استغنای عرفانی که مقدمه و لازمۀ فقرالی‌الله است، با رعایت کامل شرایط و لوازم تبیین‌شده در قرآن، حدیث و متون عرفانی می‌تواند یاریگر سالک در دستیابی وی به غایت عرفان یعنی توحید باشد.

- قرآن کریم.
2- امام علی (ع) (1384). نهج‌البلاغه، ترجمة محمد دشتی، قم: اسوه.
3- ابن‌جوزی، ابوالفرج (1381). تلبیس ابلیس، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
4- ایزوتسو، توشیهیکو (1378). مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن مجید، ترجمة فریدون بدره‌ای، تهران: فروزان روز.
5- البخاری، محمد بن اسماعیل (1423 ق). صحیح، بیروت: دار ابن‌کثیر.
6- بندریگی، محمد (1375). المنجد عربی ـ فارسی، تهران: پیام.
7- حرّانی، ابن‌شعبه (1382). تحف العقول عن آل الرسول (ص). قم: آل علی (ع).
8- خواجه عبدالله انصاری هروی (1361). منازلالسائرین، ترجمه روان فرهادی، تهران: مولی.
9- ------------------ (1376). صد میدان، به اهتمام قاسم انصاری، تهران: کتابخانه طهوری.
10- ----------------- (1362). طبقات الصوفیه، تهران: توس.
11- دهباشی، مهدی؛ میرباقری‌فرد، سید علی‌اصغر (1388). تاریخ تصوف (1)، تهران: سمت.
12- راغب اصفهانی، حسین بن محمد (1412). المفردات فی غرایب القرآن، تحقیق صفوان عدنان داود، بیروت: دار العلم ـ الدّار الشّامیه.
13- روزبهان بقلی شیرازی (1981). شرح شطحیات، تهران: انجمن ایرانشناسی فرانسه.
14- -------------- (1973 م). مشرب الارواح، استانبول: مطبعه کلیّه الآداب.
15- سجادی، سید جعفر (1375). فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران: طهوری.
16- سراج طوسی، ابونصر (1382). اللمع فی التصوف، تهران: اساطیر.
17- سلمی، ابوعبدالرحمن (1372). مجموعه آثار، جلد دوم، تهران: نشر دانشگاهی.
18- سهروردی، شهاب‌الدین (1392). عوارف المعارف، ترجمۀ ابومنصور بن عبدالمؤمن اصفهانی، تهران: علمی و فرهنگی.
19- صدری، جمشید؛ صمدی، قسمتعلی (1387). «تصوف در مکتب خراسان»، مجله ادبیات فارسی دانشگاه آزاد مشهد، دورة 5، شمارة 20، 54‑69.
20- طباطبایی، محمدحسین (1374). المیزان، ترجمة سید محمدباقر موسوی همدانی، قم: انتشارات اسلامی جامعۀ مدرسین حوزه علمیه.
21- العبادی، منصوربن اردشیر (1368). صوفینامه التصفیه فی احوال المتصوفه، تحقیق غلامحسین یوسفی، تهران: علمی، چاپ دوم.
22- عطار، فریدالدین محمد (1388). تذکرة الاولیا، تهران: زوار.
23- غزالی طوسی، ابوحامد محمد (1352). کیمیای سعادت، جلد اول، تهران: کتابخانه مرکزی.
24- قشیری، ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن (1387). ترجمۀ رساله قشیریه، تصحیح: بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران: زوّار.
25- کلابادی، ابوبکر محمد (1371). تعرف، با تحقیق عبدالحلیم محمود و عفیف عسیران،تهران: اساطیر.
26- کلینی، محمد بن یعقوب (1372). اصول ‌کافی، ترجمۀ محمدباقرکمره‌ای،قم: اسوه.
27- کاشانی، عبدالرزاق (1379). شرح منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری، تحقیق: علی شیروانی، تهران: الزهرا.
28- گوهرین، سید صادق (1376). شرح اصطلاحات تصوف، جلد اول، تهران: زوار.
29- محمد بن منور (1386). اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی‌سعید، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگاه.
30- مستملی بخاری، ابوابراهیم اسماعیل (1363). شرح التعرف لمذهب التصوف، ربع اول، تهران: اساطیر.
31- ---------------------- (1363). شرح التعرف لمذهب التصوف، ربع دوم، تهران: اساطیر.
32- ---------------------- (1365). شرح التعرف لمذهب التصوف، ربع‌ سوم، تهران: اساطیر.
33- مصطفوی، حسن (1360). التّحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
34- مکی، ابوطالب (1417). قوت القلوب، بیروت: دارالکتب العلمیه.
35- المناوی، محمد (1391 ق). فیض‌القدیر شرح جامع ‌الصغیر، تحقیق احمد عبدالسلام، الجزءالاول، بیروت: دارالمعرفه.
36- موسوی ﺳﻴﺮﺟﺎﻧﻲ، ﺳﻬﻴﻼ (1385). «ﻓﻘﺮ ﻭ ﻏﻨﺎ ﺍﺯ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﻫﺠﻮﻳﺮﻱ ﻭ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻋﺒﺪﺍﷲ ﺍﻧﺼـﺎﺭﻱ»، ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻋﺮﻓﺎﻧﻲ ﻭ ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ، شمارۀ 3، 105‑130.
37- مهیار، رضا (1375). فرهنگ ابجدی عربی فارسی، تهران: ناشر اسلامی.
38- میرباقری‌فرد، علی‌اصغر؛ آقاحسینی، حسین؛ رضایی، مهدی (1388). «علل پای‌بندی پیروان مکتب عرفانی بغداد به رعایت شریعت»، مجله دانشکده علوم انسانی، سال 17، شمارة 64، 66‑90.
39- نسفی، احمد بن محمود (1418 ق). تفسیر النسفی المسمی بمدارک التنزیل و حقایق التأویل، بیروت: دار احیاء التراث العرب.
40- میبدی، احمد بن محمد (1382). تفسیر کشف ‌الاسرار و عدة الابرار، تصحیح و ترحمه علی‌اصغر حکمت، جلد اول، تهران: امیرکبیر.
41- نوری، حسین (1408 ق). مستدرک ‌الوسائل و مستنبط المسائل،قم: آل‌البیت.
42- هجویری، ابوالحسن علی بن عثمان (1390). کشف المحجوب، تصحیح محمود عابدی، تهران: سخن.