بررسی و تحلیل مفاخره های صوفیانه

نویسنده

استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سلمان فارسی کازرون

چکیده

عرفان و تصوف اسلامی از بدو پیدایش محملی آرام برای رشد اندیشه ها، سخنان و آیین های فراوانی بوده است. اکثر پیروان این مکتب دینی – اجتماعی تلاش فراوانی در تصفیه درون داشته اند و دیگران را برای خودسازی به شیوه خود دعوت کرده اند. در کنار باورهای دینی و اخلاقی، ابتکارات فکری و رفتاری نیز در بین صوفیان دیده می‌شود که در جوامع اسلامی مسبوق به سابقه نیست و خود بدان مستحسنات می‌گویند؛ از جمله این ابتکارات می توان به مفاخرات اشاره کرد. هرچند از منش و روش فکری اهل خرقه، تفاخر به دور از انتظار می نماید؛ اما متون و تذکره های صوفیانه، سرشار از این نوع سخنان است که قدری غریب است. این تحقیق بر آن است تا ضمن جمع آوری مفاخره های صوفیانه از تذکره های مهم و مختلف در سده های متوالی، به دسته بندی موضوعی و تحلیل محتوایی آن بپردازد.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

A Study and Analysis of Sufi Mofakherehs

نویسنده [English]

  • mahdi rezaeei
Assistant Professor, Salman-e Farsi University of Kazeroon
چکیده [English]

From the beginning, Islamic mysticism and Sufism was a site for the development of many ideas, words and cults. Most followers of this religious-social school have attempted a lot to purify the inside and have invited others to their own manner. Besides religious and ethical beliefs, intellectual and behavioral innovations are also seen in Sufism which have no record in Islamic societies and they themselves call such innovations as Mostahsanat. Amongst such innovations are Mofakhereh (verses of glory and pride). Although the manner and intellectual method of Sufis is far from boasting, Sufi texts and Tazkerehs are replete with such sayings which seems somehow strange. While gathering Sufi Mofakherehs from significant Tazkerehs belonging to subsequent eras, this paper aims to provide a thematic classification and content analysis of such texts by analyzing their structure and content. Looking at these texts, it is clarified that they can be classified with regard to various aspects like explicitness, motif, participants and reasons behind their writing. Contrary to the prevalent assumption that Mofakhereh is not about status and position, most Mofakherehs are about these matters and then about boasting of prays. Moreover, as opposed to the assumption, a large number of such texts belong to great Sufi figures such as Jonaid, Bayazid, Shebli, Abu Saeed Abulkheir, Kharaqani etc, which have been written with the aim of promotion and encouragement.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Sufism
  • mysticism
  • Mofakhereh
  • Miracle

مقدمه

مفاخره در لغت از ریشه ثلاثی «فَخَرَ، یفخَر، فخرا است در معنی مباهات و ستایش به خصال و مناقب و مکارم خود یا نزدیکان»(معلوف،1378:571). «در اصطلاح ادب، مفاخره به اشعاری اطلاق می‌شود که شاعر در مراتب فضل و کمال و سخن‌دانی و تخلق به اخلاق حمیده و ملکات فاضله از حیث علو طبع و عزت نفس و شجاعت و سخاوت و امثال آن و احیاناً افتخارات قومی و خانوادگی و به طور خلاصه در شرف و نسب و کمال خویش سروده‌ است» (محمودی،1389:113). به زبان دیگر «مفاخره از باب مفاعله به معنی نازیدن و سرافرازی کردن است» (امین، 1388: 35).«باید توجه داشت که مفاخره در اصل برشمردن صفات جنگجویانه و ذکر رشادت‌ها و پهلوانی‌ها بوده است و بعدها بیان کمالات معنوی هم در آن، جای گرفته است» (شمیسا، 1383: 228).

هرچند مفاخره را خاص زبان ادب و شعر برشمرده­اند اما در عرفان نیز مفاخره به معنی نازیدن به ابعاد مختلف وجودی خویش، بسیار مشاهده می شود. لازم است در نظر گرفته شود که بسیاری از این نوع سخنان صوفیان، در ظاهر ممکن است مفاخره در معنی رایج آن به شمار نیایند اما با توجه به بافت وموقعیت فرهنگیگفتمان عرفان و تصوف، می­توان این گونه از سخنان را مفاخره به شمار آورد زیرا چون از شیخی کامل، انتظار نمی­رود به حالات والای درونی خویش اشاره کند، حال اگر اشاره­ای بدین حالات کرد، بالطبع می توان آن را مفاخره به شمار آورد. چون شرط اولیه مفاخره، وجود داشتن دو طرف برای آن است، شاید به نظر بیاید که هر فخریه­ای را به دلیل نداشتن طرف مقابل، نباید مفاخره به شمار آورد اما لازم به یادآوری است که بسته به موقعیت سخن و گفتمان تصوف، گوینده یک طرف را خود قرار می داده و طرف دیگر را سایرین می دانسته­است.

از اهل عرفان و تصوف که به دنبال تزکیه هستند، انتظار مفاخره نمیتوان داشت چون تصور می‌شود این افراد چنان مستغرق سلوک و خودسازی­اند و به دنیا و مردمان پشت کرده‌اند که مجالی برای خودستایی و اعتنایی به مفاخره نداشته باشند زیرا مفاخره متعلق به کسانی است که می‌خواهند اظهار وجود نمایند و این اظهار وجود با رنگ تعالیم صوفیانه در تناقض است. تعالیمی که به دنبال کم رنگ کردن هویت و منیت صوفی است تا جایی که نهایتاً با رسیدنصوفی به فنا مدعی حذف کامل صبغه بشری وی است.

بانگاهی گذرابه تذکره‌ها و دیگر آثار صوفیان، می‌توان به انبوهی از انواع تفاخر برخورد که مایه شگفتی می‌شود و خواننده هنگامی شگفت‌زده تر خواهد شد که ببیند شمار فراوانی از این سخنان از کسانی است که به عنوان عارف و شیخ و مرشد کامل شناخته شده‌اند. با توجه به مفهوم ادبی مفاخره این تحقیق قصد دارد تا با تسری مفهوم آن(بهمعنی نازش به خود) در حوزه عرفان و تصوف و متون صوفیانه، در مرحله اول به جمع‌آوری مفاخره های صوفیانه از تذکره‌ها و آثار مهم عرفانی بپردازد و سپس با توجه به دو لایه ساختار ظاهری و درون‌مایه، به دسته‌بندی و تحلیل درون‌مایه آن بپردازد و در حد امکان با استناد به منابع اسلامیو سخنان صوفیانه، دلایل مفاخره­ها را ذکر کند.

 

1 پیشینه پژوهش

درباره نوع مفاخره و معرفی آن در کتاب­های انواع ادبی و انواع شعر و نثر فارسی مطالعاتی صورت گرفته است و چارچوب­ها و پیشینه آن تشریح و تبیین شده است. مفاخره در آثار ادبی نیز فراوان بررسی شده است. از خاقانی گرفته تا حافظ که اشاره بدان بر حجم مقاله می افزاید و فقط فهرست وار اشاره­ای به بخشی از آن می شود.

نیکدار اصل،محمدحسین (1389).«بررسی گونه های فخر در دیوان حافظ» بوستان ادب، شماره سوم؛ محمدی، هاشم.(1389).«خودشیفتگی شاعران پارسی تا قرن هشتم هجری»نامه پارسی، شماره 53؛محمودی، مریم.(1389).«مفاخره در شعر رودکی».مجله زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد فسا، شماره دوم؛ کافی،  غلامرضا.(1392). «بررسی گونه های فخر در دیوان طالب آملی». بوستان ادب، شماره دوم؛ فرزام پور، علی اکبر.(1354).«خودستایی شاعران». مجله یغما، شماره 2؛ صیادکوه، اکبر.(1390).«خاقانی شخصیت خودشیفته و کمال گرا» اندیشه های ادبی، شماره 8؛امین، سید حسن. (1388). «خودستایی و مفاخره در شعر پارسی»؛ مجله حافظ، شماره 64.

آنچه که تا کنون مغفول مانده است، بررسی مفاخره در عرفان و تصوف اسلامی است که تاکنون اثری درباره آن تدوین نشده است و این مقاله فتح بابی برای مطالعه در این حوزه به شمار می رود. 

2- روش تحقیق

محدوده مطالعه برای این تحقیق، تذکره­های فارسیاست زیرا در این تذکره­ها که در سده­های مختلف نوشته شده است، می توان به بخش معظمی از سخنان و داستان­های کوتاه اهل تصوف، ازجمله مفاخرات صوفیانه  دست یافت. البته در کنار این تذکره­ها دیگر آثار عرفانی نیز بنا به ضرورت­هایی مورد مطالعه قرار می­گیرد.سپس اطلاعات با توجه به ساختار و محتوا دسته بندی و تحلیل می­شود. بدین صورت که برای تحلیل ساختار، مفاخرات از دیدگاه طرفین مفاخره مورد ارزیابی قرار می­گیرند و در راستای تحلیل محتوا سه محور صراحت بیان، بن‌مایه و دلایل فخر مورد بررسی قرار می­گیرد. به دلیل فراوانیشمار مفاخرات سعی می­شود تا به یک یا دو نمونه ذیل هر عنوان اکتفا شود و برایبررسیآماری مفاخرات، موضوعات به ترتیب از کثرت به قلت تنظیم می‌شود.

 

3- انواع مفاخره از نظر صراحت

مفاخره­­ها را از نظر صراحت می‌توان به سه دسته تقسیم کرد: 1-مفاخره‌های مستقیم که صوفی آن را به صراحت بیان می کند: [عین­القضات]«چون نگاه کردم مصطفی را دیدم که از در درآمد و گفت آنچه با شیخ سیاوش گفته بودم شیخ سیاوش در بیداری طاقت نداشت» (عین القضات، 1386: 234). 2- مفاخره‌های غیرمستقیم که خود به سه نوع تقسیم می‌شود:

 الف. از زبان دیگران برتری خود را بیان می‌کنند.[جنید]: «روزی بر وی (سری سقطی) درآمدم و آنچه محتاج‌الیه وی بود، همراه بردم. گفت بشارت باد ترا که از حضرت حق سبحانه درخواسته بودم که این را به دست مفلحی یا موفقی به من برساند» (جامی، 1337: 81).

ب. در قالب یک رویا مفاخره بیان می‌شود. «نقل است که یکی از بزرگان رسول (ص) را به خواب دید نشسته و جنید حاضر. یکی فتوی درآورد. پیغامبر فرمود که به جنید ده تا جواب گوید. گفت یا رسول‌الله در حضور تو چون به دیگری دهند؟ گفت چندان‌که انبیا را به همه امت خود مباهات بود مرا به جنید مباهات بود» (عطار، 1375: 37).

 ج.بعد از فوت عارف و در یک رویا بیان می شود که معمولاً بعد از فوت به خواب کسی می‌آید و به جایگاه والای خود در آخرت یا مسائل دیگری فخر می‌کند. «پس از مرگ، وی (منصور بن عمار) را به خواب دیدند. گفتند حال تو چیست؟ گفت مرا بنواختند و در آسمان هفتم نهادند و حق مرا گفت در  آنجا از من می‌گفتی، اینجا با من می‌گویی و با دوستان و فرشتگان می‌گویی» (جامی، 1337: 61).

 

4- محتوای مفاخره

مفاخرات را می توان با توجه به محتوای آن، در محورهای متفاوتی از قبیل شخصیت مخاطب، مقامات معنوی، عبادات و جز آندسته‌بندی کرد.

4-1- مقام و شخصیت

 در این گروه کهبیشترین شمار مفاخرات را داراست، سخن از مقام و جایگاه برتر مفاخره کننده است و موضوعاتیاز قبیل:ارتباط با خداوند، داشتنمقام و جایگاهی والاتر از بهشت،‌ عظمت و بزرگی بدون ذکر دلیل، قدرت معنوی، در امان بودن از شیطان و داشتن دل پاک مطرح می شود.

4-1-1- ارتباط با حق

از دیگر بن‌مایه­های مفاخره صوفیان، ارتباط آنها با خدا و چگونگی این ارتباط است. حدیث شریف نبوی: «انی لست کأحدکم إنّی أبیت عند ربی فیطعمنی و یسقینی» (هجویری، 1389: 415) دارای همین بن‌مایه است.این گروه از فخریه ها، در چهار محورقرار می گیرند:

الف. در این گروهاز مفاخرات،صوفی از رسیدنبه مقام فنا اظهار بشاشت و سرور کرده است. این دسته از مفاخره‌ها بیشتر از شطحیات است: «یوسف بن الحسین رازی گوید که چنان شده‌ام که سخن من جز الله تعالی نمی‌شنود» (جامی، 1336: 197).

ب.مفاخراتی که به دوستی با حق مباهات شده است:«ابراهیم ادهم گوید شبی به خواب دیدم که فرشته‌ای طوماری در دست داشت و چیزی می‌نوشت. گفتم چه می‌نویسی؟ گفت نام دوستان او. گفتم نام من نوشتی؟ گفت نه. گفتم من نه از ایشانم. نه دوست اویم. اما دوست دوستان اویم. ایشان را دوست دارم. در این بودم که فرشته‌ای دررسید گفت طومار از سر گیر و نام وی را بر سر بنویس که دوست دوستان من است» (جامی، 1336: 167).

ج. وابستگی به عالم غیب: [بایزید] «من جمله لوح محفوظم» (روزبهان بقلی، 1385: 136). روزبهان بقلی در توجیه آن گفته است:«دل عارف لوح محفوظ معرفت حق است. حق در او علم قضا و قدر و فعل و صفات نویسد» (همان).د) به لطف حق اختصاص یافتن: «بوموسی گفت ذوالنون بالش نیکو فرستاد شیخ [بایزید]آن هم باز فرستاد که شیخ این وقت بگداخته بود و از او جز پوستی و استخوانی نمانده بود. گفت آن را که تکیه­گاه او لطف و کرم حق بود به بالش مخلوق نیاز نیاید» (عطار، 1375: 147).

4-1-2- جایگاه معنوی

در ذیل این عنوان، مفاخره‌هایی قرار می‌گیرند که سالک جایگاه خود را برتر از بهشت و نعمت‌های آن، فراتر از دوزخ، عرش و امثال آن بیان می‌کند.

الف.برتر بودن از بهشت:[ابوسعید]«اگر هشت بهشت در مقابله یک ذره نیستی ابوسعید افتد همه محو و ناچیز گردد» (عطار، 1375: 712).

ب.تسلط بر فرشتگان: «گفت وقتی در سفر بودم به ویرانی درشدم. شب بود شیری عظیم دیدم بترسیدم سخت. هاتفی آواز داد که مترس که هفتاد هزار فرشته با تو است ترا نگه می‌دارند» (عطار، 1375: 525).

ج.عظمت مقام در عالم غیب: «بایزید گفت خلق پندارند که من چون ایشان یکی‌ام اگر صفت من در عالم غیب بینند هلاک شوند» (نوربخش، 1373: 150).

د. فرازمانی بودن: «شیخ‌الاسلام [انصاری] گفت که علی [بن سهل اصفهانی] را گفتند: روز قالوا بلی را یاد داری؟ گفت چون ندارم گویی که دی بود» (جامی، 1336: 104).

4-1-3- عظمت

مفاخره‌هایی در این دسته جای می­گیرند که صوفی اشاره به بزرگی و عظمت خویش می‌کند و هیچ دلیلی برای این بزرگی ذکر نمی‌کند. این مفاخره‌های بیشتر در شمار شطحیات قرار دارند:«از وی [ابونصرسراج توسی] آرند که گفت هر جنازه که پیش خاک من بگذرانند، مغفور بود و به حکم این بشارت، اهل توس جنازه‌ها را پیش خاک وی آوردندی و زمانی بداشتند و آنگاه ببردندی» (جامی، 1336: 284).«بایزید گوید که مثل من در آسمان و زمین نبینی» (روزبهان بقلی، 1385: 132).

5-1-4- در امان بودن از مکر شیطان

در این مفاخرات، صوفی مدعی است که دارای چنان مقامی است که شیطان را بر او دستی نیست.[جنید] «اگر نه آن بودی که حق تعالی فرموده است اعوذ بالله من الشیطان الرجیم گویند من هرگز استعانت نخواستمی» (عطار، 1375: 371).

4-1-5- دل‌پاک

«مرا دلی است که هرگاه که عصیان او کنم نافرمانی حق سبحانه و تعالی کرده باشم و هرگاه که فرمان او برم فرمان حق تعالی برده باشم» (سهروردی،1374: 176).

4-2- عبادات عرفانی

مفهوم عبادت در تصوف،قدری متنوع‌تر از عبادت در شریعت است و علاوه بر عباداتی مانند نماز و روزه و جز آن،شامل مباحثی چون رضا، حضور، توکل، شکر، ریاضت می‌شود. بیشترین حجم مفاخره‌های این بخش، مربوط به آداب طعام اعم از پرهیز از طعام و قلت و حلالیت و حرامیت آن است.

4-2-1- آداب طعام

بیشترین شمار مفاخرات در این بخش درباره پرهیز از طعام با توجه به حلال بودن آن است. علت اینکه خوردن و آداب طعام در ذیل عنوان عبادت قرار داده شد آن است که طعام (نخوردن و ننوشیدن) و آداب کم‌خوری از اصول اساسی ریاضت صوفیان است. [ابراهیم ادهم] «گفت از میوه مکه چهل سال است هیچ نخورده‌ام وگرنه در حال نزع بودمی، ‌خبر نکردمی و از بهر آن نخورد که لشکریان بعضی از آن زمین‌های مکه خریده بودند. نقل است که چندین حج پیاده بکرد و از چاه زمزم آب برنکشید. گفت زیرا که دلو و رسن آن از مال سلطان خریده بودند» (عطار، 1375: 101).«وی (خلیل خازن) نامه به خواجه علی [حسن کرمانی] فرستاد و در آن نبشت که تو از بام فرا چاشتگاه می ‌دارو و شربت و گوارش خوری تا چیزی یا طعام نیک خوش بتوانی خورد. یعنی از تنعم و مرا از بام فرا تا چاشتگاه گرد برباید گشت تا چیزی یاوم که بخورم صوفی تویی یا من» (خواجه عبدالله انصاری، 1386: 484).

4-2-2- غیبت از ماسوی الله

یکی از ارکان اساسی اعمال عرفای مسلمان، حضور و توجه دل به حضرت حق تعالی است. از آنجا که این عمل از عبادات لاینقطع است، بسیار مورد توجه عرفا قرار گرفته است.«روزگار چنان گذاشتم که اهل آسمان و زمین بر من گریستند. باز چنان شدم که من بر غیبت ایشان می‌گریستم اکنون چنان شدم که من نه از ایشان خبر دارم و نه از خود» (عطار، 1375: 367).«شیخ‌الاسلام (انصاری) گفت که نوری تسبیح داشتی در دست. وی را گفتند تستجلب به الذکر؟ گفت لابل تستجلب به الغفله. گفتند به این تسبیح می‌خواهی که الله در یاد تو بود؟ گفت به این تسبیح می‌ غفلت جویم» (خواجه عبدالله انصاری، 1386: 260).

4-2-3- دنیاگریزی

به نظر می­رسد ترک دنیا در اولویتی برتر از این جایگاه قرار گیرد اما برخلاف تصور، کمتر از بخش­های فوق بدان فخر شده است. «نقل است که یکی ابراهیم ادهم را گفت ای بخیل! گفت من ولایت بلخ مانده‌ام و ترک ملکی گرفتم من بخیل باشم؟» (عطار، 1375: 102).«شبلی چنین گوید اگر همه دنیا لقمه‌ای گردد و در دهان کودک شیر خواره‌ای نهند مرا بر او رحم آید که گرسنه مانده است و نیز شبلی گوید رحمه الله علیه اگر همه دنیا مرا باشد و به جهودی دهم بزرگ منتی دانم او را بر خود اگر آن را از من بپذیرد. او را غنای به حق چنین باشد که همت او را بدین جایگاه رساند» (مستملی بخاری، 1373: 1/ 117).

4-2-4-خلوت

از دیگر معاملات صوفیانه، خلوت و چله‌نشینی است. آداب خلوت را در بیشتر کتب عرفانی و تحقیقی ذکر کرده‌اند. اهل تصوف بسیار در این باره و ضرورت و فواید آن برای سالکان راه سخن گفته‌اند و سالکان طریق و مبتدیان را به آن فرا خوانده‌اند که از میان انبوه این توصیه‌ها سخنانی نیز در مباهات به خلوت دیده می‌شود:«نقل است که یک بار (شبلی) در خلوت بود کسی در بزد. گفت: درآی ای کسی که اگر همه ابوبکر صدیقی و درنیایی دوستتر دارم» (عطار، 1375: 539).«کسی وی (ابراهیم ادهم) را دید در بیابان حبوه زده به فراغت نشسته. آن کس وی را گفت یا ابااسحق! ایدرچه می‌نشینی؟ گفت برو ای بطال ارملوک زمین دانندی که من ایدرفرا در چه‌ام، به شمشیر فراسرمن آیندی از حسد» (خواجه عبدالله انصاری، 1386: 359).

4-2-5- نماز

نماز از ارکان دین اسلام و مهمترین عبادت در بین صوفیان است. نماز عبادت و مناجاتی است منحصراًبا خدا و کسی را در آن دخل و تصرفی نیست اما مواردی نیز یافت می‌شود که به نماز یا نوع نماز خواندن فخر و مباهاتشده است:«نقل است که [بایزید] گفت شبی در صحرایی بودم در خرقه کشیده. مگر خوابی درآمد. ناگاه حالتی پدید شد که از آن غسل باید کرد. شب به غایت سرد بود چون بیدار شدم نفسم کاهلی می‌کرد که به آب سرد غسل کند می‌گفت صبر کن تا آفتاب برآید آنگاه این معامله پیش‌گیر. گفت چون کاهلی نفس دیدم دانستم که نماز به قضا خواهد انداخت برخاستم و همچنان با آن خرقه یخ فرو شکستم وغسل کردم و همچنان در میان آن خرقه بودم تا وقتی که بیفتادم و بی‌هوش شدم چون به هوش آمدم ناگه خرقه خشک شده بود» (عطار، 1375: 148).

4-2-6- ذکر

ذکر تکرار نام حق تعالی است برای اینکه سالک پیوسته به یاد خدا باشد. منشا این عمل نیز مانند بسیاری از اعمال صوفیانه آیات قرآنی است. مانند واذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون (8/45) و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خفیهً (7/205).  «... شیخ (ابوسعید ابوالخیر) در حال بدانست و گفت ای جوانمرد این درخت که تو می‌بینی هشتاد ختم قرآن کردم سرنگون‌سار از این درخت آویخته» (عطار، 1375: 707).«انشدونا النوری:

ارید دوام الذکر من فرط حبک        فیاعجبا من غیبه الذکر فی الوجه

گفت که می‌خواهم او را بسیار زیاد کنم از بسیاری دوستی او از بهر آنکه مرا عجب پیش آمده است و آن است که در وجه از ذکر غایب گشتم (مستملی بخاری، 1373: 3/ 1336).

4-2-7- مباحث دیگر

معاملات دیگری نیز یافت می‌شود که صوفیان به انجام آن یا داشتن آن خصلت نازیده‌اند که به دلیل شمار اندک، همه یک‌جا بیان می‌شوند:

رضا:«چهل سال است تا خداوند مرا در هر حال که داشته است کاره نبوده‌ام» (عطار، 1375: 413). «رضای من با حق تا به آن جایگاهی رسید که اگر جاودانه مرا در دوزخ بدارد راحت­تر باشم از آن کس که بر علیین است» (مستملی بخاری، 1373: 3/ 1310).

ایثار:«وقتی شبلی را با علوی سخن می‌رفت گفت من با تو کجا برابری توانم کرد که پدرت سه قرص به درویشی داد تا قیامت همی­خوانند: و یطعمون الطعام حبه و ما چندین هزار درم و دینار بدادیم کسی از این یاد نمی‌کند» (عطار، 1375: 542).

خدمت به خلق:«ممشاد دینوری گوید که نیم‌خواب بودم در مسجد فرامن نمودند که خواهی دوستی از دوستان ما را ببینی برخیز و بر سر تل توبه شو. بیدار شدم برف آمده بود آنجا رفتم (ابراهیم) خواص را دیدم مربع نشسته و گرد برگرد وی مقدار سپر سبز، تهی از برف و با وجود آن همه برف که بر سروی آمده­بود، در عرق غرق بود. گفتم این منزلت را به چه یافتی؟ گفت به خدمت فقرا» (جامی، 1336: 138).

شکر:«روزی ابراهیم ادهم به بغداد آمد. بزرگان به زیارت او رفتند. ایشان را پرسید که توکل شما به کجا رسیده است گفتند چون بیابیم شکر کنیم و چون نیابیم صبر کنیم. گفت عادت سگان بلخ نیز همین است که چون بیابند شکر کنند و چون نیابند صبر کنند. پس او را گفتند یا ابراهیم نزدیک تو توکل کدام است؟ گفت: چون نیابی شکر کنی و چون بیابی ایثار کنی» (مستملی بخاری،  1373: 1/ 226).

تواضع:بزرگی بود بر وی (حاتم اصم) چیزی فرستاد و قبول کرد و گفتند چرا قبول کردی گفت در گرفتن آن ذل خود را دیدم و عز وی و در ناگرفتن عز خود را دیدم و ذل وی. عز وی بر عز خود اختیار کردم و ذل خود را بر ذل وی» (جامی، 1336: 64).

اختیار:«شبلی چنین گفت: اگر حق روز قیامت مرا مخیر کند میان بهشت و دوزخ، دوزخ اختیار کنم از بهر آنکه بهشت مراد من است و دوزخ مراد دوست و هر که اختیار خویش بر اختیار دوست بگزیند محب نباشد. جنید را خبر دادند گفت شبلی کودکی می‌کند اگر مرا مخیر کند من اختیار نکنم گویم بنده را اختیار نیست. هر جای بری بروم و هر جای که داری بباشم من که باشم که مرا اختیار باشد؟» (مستملی بخاری، 1373، 3/ 1310).

پرهیز از شهوت:مرا (عامربن عبدالله) باک نیست اگر زن ببینم اگر دیوار را. یعنی شوق حق مرا چنان گردانیده است که در من شهوت و لذت نمانده است» (مستملی بخاری، 1373: 4/ 1571)

4-3- عبادت-مقام

از دیگر موضوعات مهم در زمینه مفاخرات اهل تصوف، تلفیقی از دو مورد قبلی است. مقامی که صوفی به واسطه انجام عبادات برای خود قایل ‌شده و به شیوه‌های مختلفی آن را بیان کرده است. این در حالی است که اهل عرفان،عبادات را از حجاب‌های نورانی راه سالک می‌دانند. مثلا جریری معتقد است کسی که خیال کند که عملی از اعمالش او را به خواستش می‌رساند چه آن خواسته پست باشد چه عالی، همانا از طریق صحیح گمراه شده است. چون پیامبر (ص) فرمودند که هیچ کس را عملش نجات نمی‌دهد پس آن چیزی که نمی‌تواند حتیاز ترس دوزخ نجات دهد، چگونه می‌تواند به آرزو و خواسته‌ها برساند (حافظ ابونعیم، 1967: 10/ 348؛ ابن جوزی، 1985: 2/ 447). همچنین ابوبکر واسطی می‌گوید که درخواست عوض و ثواب در برابر طاعات ناشی از فراموش کردن فضل خداوند است (خواجه عبدالله انصاری،1380: 189). با وجود این می‌بینیم که بسیاری دیگر، عبادات را ابزار و وسیله کسب مقام و شخصیت برای خویش می‌دانند و بدان مقام نیز مباهات می‌کنند.

«[ابوالعباس] نهاوندی گفته که در ابتدا که مرا ورد این کار بگرفت، دوازده سال سر به گریبان فرو بردم تا یک گوشه دل من به من نمودند» (جامی، 1336: 147).«یکی از وی سؤال کرد که عرش چیست؟ گفت منم. گفت لوح و قلم چیست؟ گفت منم....گفتند می‌گویند خدای را بندگانند بدل جبرییل و میکائیل و اسرافیل. گفت آن همه منم. مرد خاموش شد. بایزید گفت بلی هر کس در حق محو شد و به حقیقت هرچه هست رسید همه حق است» (عطار، 1375: 171).

4-4- همنشین و دیدار

همنشینی از بنمایه­هایمهم مفاخرات صوفیانه است. مفاخره‌های همنشینی و دیدار را بسته به اینکه با چه کسی صورت گرفته است می‌توان به بخش‌های متنوعی تقسیم کرد و مراتب این دیدار که در رویا یا بیداری صورت گرفته است از دیدار خداوند شامل می‌شود تا پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) و خضر (ع) و ملائکه و بزرگان عرفان تا دیدار ابلیس نیز در بر می‌گیرد.

4-4-1-دیدار حق تعالی

مقام مشاهده از گرامی‌ترین مراتب سلوک عارف است. ریشه اندیشه مشاهده را در احادیث می‌توان یافت. مثلا از امام علی (ع) سخنی در دست است که می فرمایند: «من آن نیستم که پروردگاری را که ندیده ام پرستش کنم» (کلینی، 1348: 1/ 131). از همین جا است که برخی از اهل تصوف نیز سخن از مشاهده می گویند. مثلا جعفر خلدی می­گوید که هر کس به مقام مشاهده برسد علم لدنی بدو عطا می شود (سلمی،1953: 439) و احمد غزالی مشاهده را آخرین مرحله سلوک می­داند«بحر هفتم مشاهده است و گوهر وی فقر است» (غزالی،1376: 64). رسیدن بدین مقام بسیار ارزشمند و از نشانه‌های عارفان کامل است. موضوع حائز اهمیت در این باره آن است که عده‌ای از اهل عرفان و تصوف راز بر صحرا نهاده و از رابطه نزدیک خود با خدا سخن گفته­اند. شیوه برخورد با حضرت حق را در این مفاخره‌ها می‌توان در پنج مرتبه زیر جمع کرد:

گفتگو و دیدار در رویا:«شیخ الاسلام گفت که قاضی ابراهیم باخزری مرا گفت که الله تعالی را به خواب دیدم گفتم خداوندا بنده به تو کی رسد؟ گفت آنگاه که او را هیچ مانعی نماند که او را از من باز دارد» (جامی، 1336: 345).

 گفتگو در بیداری:برخی از مفاخراتی که مربوط به بیداری می‌شود عارف در بیداری با خداوند بدون دیدار گفتگویی انجام می دهد که یا مستقیم است یا با الهامو دریافت قلبی: «[جنید] می‌گوید وقتی بیمار گشتم از خدای تعالی درخواستم تا مرا عافیت دهد در سرّ من گفت ای جنید میان من و تن خویش درمیای» (مستملی بخاری، 1373: 4/ 1777).

دیدار بدون گفتار:[حلاج] «شاهد شدم مولای خود را عیناً» (روزبهان بقلی، 1385: 316).

دیدار و گفتگو:«[ابوحمزه بغدادی]رب العزه را دیدم جهراً. مرا گفت یا با حمزه لاتتبع الوسواس و ذق البلایه الناس» (عطار، 1375: 628).

همردیفی:منظور مفاخره­هایی است که صوفی، گفتگو و دیدار با حضرت حق تعالی را در موقعیتی هم سطح و هم مقام انجام داده است. «سحرگاهی برون رفتم حق پیش من (خرقانی) باز آمد. با من مصارعت کرد من با او مصارعت کردم. در مصارعت باز با او مصارعت کردم تا مرا بیفکند» (روزبهان بقلی، 1385: 25).

4-4-2-همنشینی و دیدار پیامبر (ص)

بیشتر شمار مفاخراتی که دعوی دیدار با رسول اکرم (ص) را کرده‌اند، وی را در خواب دیده‌اند به جز چند مورد محدود که این دیدار در بیداری صورت گرفته است.

دیدار مستقیم:در تعداد محدودی مفاخره، رسول اکرم در حالت بیداری بر عارفی ظاهر شده وکلامی بیان فرموده‌اند: «[عین القضات] چون نگاه کردم مصطفی را دیدم که از در درآمد و گفت آنچه با شیخ سیاوش گفته بودم شیخ سیاوش در بیداری طاقت نداشت» (عین القضات، 1386: 234).

دیدار در رویا:این مفاخرات بیان رویاهایی صادقه است که وجود مقدس رسول در خواب بر عارف ظاهر شده و راهنمایی فرموده­اند یا به سؤالات عارف پاسخ گفته و عارف به چنین رویایی افتخار کرده است. تعداد این گونه مفاخرات از حد و عد افزون است: «(ابوبکر کتانی) گفت در شبی پنجاه و یک بار پیغمبر علیه‌السلام را به خواب دیدم و مسائل پرسیدم» (عطار، 1375: 494).«(ابوعلی رودباری) گوید هرچه که بر من مشکل شدی مصطفی را صلی‌الله علیه و سلم به خواب دیدمی و از او پرسیدمی» (خواجه عبدالله انصاری، 1386: 426).«شیخ سیاوش با ما گفت امشب مصطفی را به خواب دیدم که از در درآمد و گفت عین القضات ما را بگوی که ما هنوز ساکن سرای سکونت الهی نشده‌ایم تو یک چندی صبر کن و با صبر موافقت کن تا وقت آن آید که همه قرب باشد ما را بی‌بعد و همه وصال باشد بی‌فراق» (عین القضات، 1386: 234).

4-4-3- دیدار خضر (ع)

درباره دیدار خضر بسیار سخن گفته شده است و عرفای فراوانی به رابطه با خضر افتخار کرده‌اند. این مفاخره‌ها را می توان در دو دسته جمع کرد: دسته نخست مفاخره‌هایی که سخن از ارتباط مستقیم با خضر است. تعداد این دسته از مفاخره‌ها بیشتر است. دسته دوم مفاخره­های غیرمستقیم هستند. یعنی کسی روایت کرده که فلان عارف با خضر در ارتباط بوده است. چون فرض معقول بر آن است که صوفی،خود، پرده از ارتباط با خضر برداشته است و بدان فخر کرده و دیگران آن را روایت کرده‌اند، می­توان آن را جزو مفاخره به شمار آورد. همه دیدارها با خضر (ع) در حالت بیداری اتفاق می‌افتد نه در عالم رویا حتی یک مورد نیز در منابع مورد مطالعه یافت نشد که از ارتباط با خضر در رویا صحبت کنند.

مستقیم:«(حمزه عقیلی) گوید در مسجد حرام بودم دو رکعت نماز می کردم پس مقام ابراهیم که خضر علیه السلام فراز آمد و مرا گفت حمزه خیز و طواف کن که به خراسان خود رکعت توان کرد» (خواجه عبدالله انصاری، 1386: 238).

غیر مستقیم:«وی (محمدبن حکیم ترمذی) صحبت دار خضر است. ابوبکر وراق که مرید وی بود روایت کند که هر شب یکشنبه خضر به نزدیک وی آمدی و واقعه ها از یکدیگر پرسیدندی» (جامی، 1336: 118).«وی (ابراهیم خواص) صحبت دار خضر بوده (ع) شیخ ابوبکر کتانی گوید وقتی خواص از سفر آمد گفتم در بادیه چه شگفت دیدی؟ گفت خضر (ع) به من رسید» (جامی، 1336: 137).

نکته جالب توجه آن است که همه روایات این بخش در نفحات الانس جامی ذکر شده است و ممکن است این شیوه روایات خاص زبان جامی باشد زیرا روایت ملاقات ابراهیم خواص با خضر را سهروردی در عوارف آورده است و با «ابراهیم خواص گوید...» شروع کرده است (سهروردی، 1374: 620). همچنین در «شرح تعرف» نیز با روایت مستقیم از خواص ذکر شده است (مستملی بخاری، 1373: 3/ 961).

4-4-4-دیداربا امام علی (ع)

از بین مفاخره‌ها به دو مورد از ابوبکر کتانی و شاه‌داعی‌الی الله شیرازی برمی­خوریم که خبر از دیدار مولا علی (ع) داده‌اند که هر دو در خواب صورت گرفته است:«وی (کتانی)گفت... در خواب چنان دیدم که... پیغمبر علیه‌السلام بیامد و با چهار تن پیش من بایستاد. من بر پای خاستم مرا گفت یا ابابکر من هذا؟... و من دانستم که علی ابوطالب است لکن... از پیغمبر صلوات الله علیه شرم داشتم. مرا گفت قل علی. گفتم علی است... امیرالمؤمنین مرا گفت یا اخی بیا تا به کوه ابوقبیس شویم و بر بام کعبه نظاره کنیم... من از خواب بیدار شدم خود را بر کوه بوقبیس یافتم» (مستملی بخاری، 1373: 1/ 218). همچنین شاه داعی‌الی الله شیرازی نیز داستان رؤیت امام علی (ع) را به تفصیل بیان می کند (ر.ک. معصومعلی شاه، 1382: 3/ 49).

4-4-5- دیدار فرشتگان

موارد معدودی فخر به دیدار فرشتگان در دست است که دلیل رویت، مواردی چون راهنمایی و کسب علم ذکر شده است و همه دیدارها در حالت بیداری صورت گرفته است: «روزی مسافری از راه دور به حضرت خواجه (عبدالخالق غجدوانی) آمده بود. ناگاه جوانی خوب صورت به حضرت خواجه آمد و طلب دعا کرد. خواجه دعایی فرمودند آن جوان ناپیدا شد. آن مسافر پرسید که این جوان چه کسی بود؟ خواجه فرمودند که فرشته بود که مقام وی در آسمان چهارم بود» (جامی، 1336: 379).ذوالنون مصری هم به برخورد با فرشتگان فخر کرده است(ر.ک. معصومعلی شاه، 1382: 2/ 156).

4-4-6- همنشینی با بزرگان

مراوده و همنشینی با بزرگان عرفان و تصوف دستاویز دیگری برای فخریه­های صوفیانه است. همه این موارد در بیداری صورت گرفته­است: «در توصیف حسن بصری گوید: تا او شاگردان خویش را چنین گفتی که آن یاران پیغمبر که من دیدم اگر شما دیدید گفتی دیوانگانند و اگر ایشان شما را دیدند گفتندی ایشان مسلمان نیند» (مستملی بخاری، 1373: 1/ 142).«ابوعمروزجاجی... پیوسته گفتی که من سی سال خلای جنید به دست خویش پاک کرده‌ام و به آن فخر می‌کرد» (جامی، 1336: 222؛ خواجه عبدالله انصاری، 1386: 452).«خلیفه بغداد رویم را گفت ای بی‌ادب. وی گفت من بی‌ادب باشم و نیم روز با جنید صحبت داشته‌ام یعنی هر کس با وی نیم روز صحبت داشته باشد از وی بی‌ادبی نیاید» (جامی، 1336: 80).

4-4-7- دیدار ابلیس

از دیگر موضوعات مفاخرات صوفیانه دیدار و گفتگو با شیطان است. برخی از اهل تصوف بنا به دلایلی صحبت از ملاقات شیطان کرده‌اند که دلیل این دیدارها مسائلی چون راهنمایی برای خداشناسی، همدردی با وی، دیدن او در زیّ و حلقه صوفیان و دیدن آفات وی است. همه دیدارها در عالم بیداری و هوشیاری صورت گرفته است: «[حلاج] گوید: مناضلت با ابلیس و فرعون کردم در باب فتوت. ابلیس گفت اگر سجود کردمی آدم را اسم فتوت از من بیفتادی. فرعون گفت اگر به رسول او ایمان بیاوردمی اسم فتوت از من بیفتادی. من گفتم اگر از دعوی خویش رجوع کردمی از بساط فتوت بیفتادمی» (روزبهان بقلی، 1385: 287).«ابوضحاک...گفت بر بام خانه نشسته بودم ابلیس را دیدم که در کوچه می‌گذشت گفتم ای ملعون چه می‌کنی اینجا؟ پای از زمین برداشت و به بام برآمد در هم افتادیم سیلی به وی زدم و وی را بینداختم» (جامی، 1336: 245).

4-5- الهام

شنیدن ندای غیبی یا الهام، خاص بندگان برگزیده حق است که ممکن است به مناسبت‌های مختلف برای راهنمایی و یاری و گره‌گشایی اتفاق افتد. ازآنجایی که الهام از غیب کرامتی است کاملاً درونی بسیاری از بزرگان برای گریز از ریا و مقبولیت عامه هیچ‌گاه آن را فاش نکرده‌اند، اما در بین صوفیان کسانی هستند که این ندای درونی را به گوش دیگران رسانیده‌اند و چون ذکر کرامت همراه با نوعی بزرگداشت از طرف مخاطب است، فخری مضمر در آن نهفته است. الهاماتی که در این فخریه‌ها دیده می‌شود اکثر در بیداری صورت گرفته و چند مورد محدود نیز دیده می‌شود که الهام در خواب و رویا است. 

الف) الهام در رویا:«شبی (شیخ عبدالله باکو) در خواب دید که هاتفی وی را گفت قوموا و ارقصوا لله. بیدار شد و گفت...این خواب شیطانی است دیگر بار بخفت همچنین به خواب دید که هاتفی می‌گوید قوموا و ارقصوا لله... و سوم بار بخفت باز همان خواب دید» (جامی، 1336: 322).

ب) الهام در بیداری:«یکی بزرگان گفت روزی نشسته بودم کنار کعبه صدایی از خانه شنیدم که ای دیوارها از راه دوستان من برخیزید و کسی که مرا زیارت کند» (مستملی بخاری، 1373: 4/ 1804). «می‌گوید هرگاه که خواستمی که بخسبم ندایی شنیدم که گفتندی ترا از ما خواب می‌آید. اگر بخسبی تازیانه­ات زنیم که طاقت نداری» (مستملی بخاری، 1373: 4/ 1777).

4-6-ارتباط با غیب

در این بخش مفاخراتی قرار می‌گیرند که ادعاییهمراه با شگفتی هستند. مثل سخن گفتن با حیوانات، دیدن جن و امثال آن. از آنجاکه انجام این امور خاصی مقربان حضرت حق و از کرامات است، بیان آن نوعی فخر محسوب می شود.

«مردی از جن درآمد و بر من سلام می‌کرد اما وی را نمی‌دیدم یک روز وی را گفتم چه باشد که ظاهر شوی ناگاه دیدم که شخصی در خوب‌ترین صورتی بر من ظاهر شد...مرا دوست گرفت و با من انس تمام پیدا کرد» (جامی،1366: 334). «از وی آوردند که گفته است وقتی به عمل آجری مشغول بودم در میان خشت‌هایی که زده بودند می‌رفتم. ناگاه شنیدم که خشتی مرخشت دیگر را گفت: سلام بر تو باد که امشب با آتش درمی‌آیم. مزدوران را منع کردم از آنکه خشت‌ها را به آتش درآرند و همه را بدان حال بگذاشتم و بعد از آن دیگر خشت نپختم» (جامی، 1336: 47).

4-7- آزار دیدن از مردم

صبر و تحمل سختی‌هایمعاشرت از توصیه‌های مؤکد بزرگان تصوف است. بعضی مواقع در تصوف، این صبر و تحمل حالت افراطی‌تر به خود می‌گیرد و زجر کشیدن از دست مردم مایه مباهات وتعالی به شمار می‌رود. به طوری که ابراهیم ادهم به صراحت بدین نکته اشاره می‌کند که «سخت‌ترین حالی که مرا پیش آمد آن بود که به هر جای که درآمدی تا خلق مرا نشناختندی به هر تهمتی که بودی مرا گرفتندی و چون شناختندی مرا مشغول کردندی از وقت خویش.ببایستی گریختن ندانم کدام صعب‌تر بودی به وقت ناشناختن ذل کشیدن یا به وقت شناختن از عزّ گریختن؟» (مستملی بخاری، 1373: 1/ 86).

«یک بار به مسجدی رفتم تا بخسبم. رها نمی‌کردند و من از ضعف و ماندگی چنان بودم که برنمی‌توانستم خاست. پایم گرفتند و می‌کشیدند و مسجد را سه پایگاه بود سرم به هر پایه‌ای که بیامدی بشکستی و خون روان شدی... نفس خود را به مراد خویش دیدم و چون مرا بر این سه پایگاه برانداختندی بر هر پایگاهی سرّ اقلیمی بر من کشف شد. گفتم کاشکی پایه مسجد زیادت بودی تا سبب دولت زیارت بودی» (عطار، 1375: 102).

4-8-کرامت

کرامت به کارهای خارق‌العاده‌ای می‌گویند که از اولیاء سرمی­زند. قشیری معتقد است که «پدید آمدن کرامت نشان صدق آن کس بوده که بر وی ظاهر گردد اندر احوال و هر که صادق نبود روا نبود که بر وی ظاهر گردد» (قشیری، 1345: 622). اما کتمان ولایت مورد تاکید اکثر اهل تصوف است وعبدالقادر گیلانی نیز به صورتی مجمل می‌گوید که «از شرایط ولایت کتمان کرامت است» (عبدالقادر گیلانی، بی‌تا: 163). اما با توجه به تأکیدی که بسیاری از مشایخ تصوف بر کتمان کرامت دارند عده‌ای از صوفیان آن را آشکار کرده و به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، بدان فخر کرده‌اند. کرامات یا از زبان اشخاصی دیگر جز صاحب کرامت نقل شده یا  به وسیله صاحب کرامت بیان شده است. کرامت‌هایی که دیگران راوی آن هستند جزء مفاخره به شمار نمی‌آید. مانند: «کهمس الهمدانی رحمه الله گفته که وقتی در مسجد آدینه شدم زیاد (زیاد الکبیر همدانی) را دیدم در محراب نشسته و دعای استسقا می‌کند. هنوز دعا به آخر نرسیده بود که باران چنان بگرفت که به خانه باز نتوانستم آمد» (جامی، 1337: 87). اما کرامت‌هایی که راوی آن اول شخص است، یعنیصوفی حکایت اعمال خارق‌العاده خویش بیان می‌کند، می‌توان از مفاخرات صوفیانه به شمار آورد مانند: «مالک گفت وقتی بیمار شدم و بیماری بر من سخت شد چنانکه دل از خود برگرفتم آخر چون پاره‌ای بهتر شدم به چیزی حاجت آمدم به هزار حیله به بازار آمدم که کسی نداشتم. امیر شهر در رسید چاکران بانگ بر من زدند که دورتر برو و من طاقت نداشتم و آهسته می‌رفتم. یکی درآمد و تازیانه بر کتف من زد گفتم: «قطع الله یدک». روز دیگر مرد را دیدم دست بریده و بر چهار سو افکنده» (عطار، 1375: 47).برخی نیز شکل روایی دارند اما از سیاق سبک اثری که ذکر کننده کرامت است، مشخص می شود که نویسنده روایات اول شخص را به شکل سوم شخص درآورده است. این دسته را می‌توان جزو مفاخره به شمار آورد زیرا کراماتی است که شخص دیگری شاهد انجامش نبوده است و مسلماً صاحب کرامت،راوی آن بوده­است و مفاخره به شمار می‌آید و نهایتاً کراماتی که خود صاحب کرامت و صرفاً برای مفاخره یا لااقل برتری و نشان دادن ضرورت امری بیان کرده است.«دانم که شنیده‌ باشی این حکایت: شبی من و پدرم و جماعتی از ائمه شهر ما حاضر بودیم در خانه مقدم صوفی. پس ما رقص می‌کردیم و ابوسعید ترمذی بیتکی می‌گفت: شیخ بوسعید گفت: نمی‌یارم گفت: مرگم آرزو می‌کند. من گفتم: بمیر ای بوسعید. در ساعت بی‌هوش شد و بمرد. مفتی وقت خود دانی که باشد. گفت چون زنده را مرده می­کنی مرده را نیز زنده کن. گفتم مرده کیست؟ گفت فقیه محمود. گفتم خداوندا فقیه محمود را زنده کن در ساعت زنده شد» (عین القضات، 1386: 251). «ابوموسی گوید که مردی از ابویزید (بسطامی) مسئله پرسید. ابویزید خاموش شد. مرد تند شد و گفت پس حاجتی به تو ندارم. یک نفس بزنم و ترا و بسطام را بسوزانم. ابویزید گفت اگر ترا استحقاق بودی در این یک چشم کورت رفتمی و از آن بینا به درآمدمی چنانکه تو ندانستی» (روزبهان بقلی، 1385: 119).

4-9- علم

افتخار به علم و دانش نیز در بین اهل تصوف دیده می‌شود. البته بیشتر علم این طایفه همان اصول و دانش‌های صوفیانه است. «ذوالنون گفت سه سفر کردم و سه علم آوردم. در سفر اول علمی آوردم که خاص پذیرفت و عام پذیرفت و در سفر دوم علمی آوردم که خاص پذیرفت و عام نپذیرفت و در سفر سوم عملی آوردم که نه خاص پذیرفت و نه عام» (جامی، 1336: 33).«جنید را گفتند این علم از کجا می‌گویی؟ گفت اگر از کجا بودی برسیدی» (خواجه عبدالله انصاری، 1386: 268).

4-10- استجابت دعا

رسیدن به مرتبه‌ای که دعا به استجابت حضرت باری تعالی رسد از مرتبه مقربان درگاه است و بسیاری از بزرگان به این مرتبه رسیده‌اند و آن حد روایات درباره استجابت دعا در متون عرفانی وجود دارد که غیرقابل احصا است. اما عده‌ای از بزرگان عرفان و تصوف به این استجابت‌‌ها نازیده‌اند که بعضی مفاخره‌ها از این بن‌مایه شکل می‌گیرند.

«در حکایت ابوحفص رحمه‌الله آوردند که گفت چون با یاران خویش به بیرون رفتم مرا در دل چنین آمد که کاشکی امشب گوسپندی یا بره‌ای بودی تا بپختمی تا امشب جمع ما پراکنده نگشتی. چون این بر دل من گذر کرد آهویی به نزدیکش آمد تا مراد تمام شود» (مستملی بخاری، 1373: 1/ 212).«نقل است [ابوالحسین نوری] گفت روزی در آب غسل می‌کردم. دزدی جامه من برد هنوز از آب بیرون نیامده بودم که باز آورد و دست او خشک شده. گفتم الهی چون جامه باز آورد دست او بازده. در حال نیکو شد» (عطار، 1375: 407).

4-11- اسلام

با توجه به جوهره تصوف اسلامی و ادعای صوفیان بر پیوستگی و یگانگی تصوف و اسلام چندان فخری  به اسلام در بینمفاخره‌های آنان دیده نمی‌شود تنها چهار مورد مشاهده شدکه سه مورد آن از عین‌القضات است و یکی از بشر حافی. «عین القضات: معلوم شد که آن بزرگ چه گفت یعنی انبیا و رسولان بیرون پرده الهیت باشند و گدایان محمد درون پرده صمدیت باشند» (عین القضات، 1386: 47؛ همچنین46 و 20).«در خاطرم آمد که در بغداد چندین کس‌اند که نام ایشان بشر است. یکی جهود و یکی ترسا و یکی مغ و مرا نام بشر است و به چنین دولتی رسیده و اسلام یافته. ایشان چه کردند که از بیرون نهادندشان و من چه کردم که به چنین دولتی رسیدم. در حیرت این مانده بودم» (عطار، 1375: 112).

4-12- تصوف

بر خلاف انتظار، صوفیان را به تصوف چندان تفاخری نبوده است و تنها دو مورد یافت شد: «ابوالعباس[بن عطا] در پاسخ  سؤال گروهی از متکلمان که گفتند چه بوده است شما را ای صوفیان که الفاظی اشتقاق کرده‌اید که بر شنوندگان غریب گشته است؟ می‌گوید این از بهر آن کردیم که ما را بر این غیرت می‌آمد از بهر آنکه بر ما عزیز بود و نخواستیم که غیر طایفه ما را از این شراب بهره‌ای باشد» (مستملی بخاری، 1373: 3/ 1158).«وی (بکیرالدراج) گفته است که تامن در این راه (تصوف) درآمدم هرگز خاطر فساد بر من نگذشته است»(مستملی بخاری، 1373: 3/ 1158).

4-13- پدر و مادر

دو مورد فخر به پدر و مادر از تذکره های مورد مطالعه به دست آمد که افتخار به پاکی و بزرگی عمل و جایگاه دینی آنها است: «شیخ الاسلام گفت که پدر من همچنین جانور بنه کشتی و آن مذهب ابدال اید و ایشان از ابدال بودند و اهل کرامت» (خواجه عبدالله انصاری، 1386: 531).«گویند که شیخ (ابن خفیف) در عشر اخیر رمضان احیاء شب می‌کرد تا شب قدر دریابد به بام برآمده بود و نماز می‌گذارد و والده وی، ام محمد، در درون خانه متوجه حق سبحانه نشسته بود ناگاه انوار شب قدر بر وی ظاهر شدن گرفت آواز داد که ای محمد ای فرزند آنچه تو آنجا می‌طلبی این جا است شیخ فرود آمد و آن انوار را بدید و در قدم والده خود افتاد و بعد از آن شیخ می‌گفت که از آن وقت ما قدر والده خود دانستیم» (جامی، 1336: 623).

4-14- پیشگویی

دو مفاخره به پیشگویی در تذکره‌ها به دست آمد که می‌توان با قدری مسامحه آن را با توجه به محتوایش، مفاخره به شمار آورد: «ابوعثمان مغربی...گفت در آن روز که من از دنیا بروم فرشتگان خاک باشند....وی چون برفت...کس کسی را نمی‌دید از بسیاری گرد» (جامی، 1336: 88).«بوعلی کاتب فرابوعثمان مغربی گفت که ابن الرقی بیمار بود شربتی آب فرا دادند نخورد. گفت در مملکت حادثه‌ای افتاده تا به جای نیارم نیاشامم. سیزده روز چیزی نخورد تا خبر آمد که قرامطه در حرم افتاده‌اند و خلق بکشتند و رکن حجرالاسود بشکستند پس بخورد. بوعثمان گفت این بس کاری نیست. گفت ار کاری نیست تو بگو که امروز در مکه چیست؟ گفت امروز در مکه میغ است که همه مکه زیر میغ است و جنگ است میان بکریان و طلحیان. مقدمه طلحیان مردی است بر اسب سیاه و دستار سرخ. آن بنوشتند بررسیدند راست آن روز همچنان بود که وی گفته بود» (خواجه عبدالله انصاری، 1386: 406)

5-15- موضوعات پراکنده

علاوه بر موارد فوق، بنمایه­هایی نیز مشاهده می­شود که بیش از یک مصداق یا یک فخریه ندارد و به همین دلیل همه یک جا ذکر می‌شوند.

دیوانگی:«چنان شد در سلسله و بندش کشیدند و به بیمارستانش بردند قومی در پیش او آمدند و گفتند این دیوانه است او گفت من به نزدیک شما دیوانه‌ام و شما هوشیار. حق تعالی دیوانگی من و هوشیاری شما زیادت کناد تا به سبب آن دیوانگی مرا قربت بیفزاید و به سبب آن هوشیاری بُعدتان بر بُعد بیفزاید» (عطار، 1375: 537).

کثرت مرید و دشمن:«بوعبدالله خفیف را هنگامی با شیخ موسی عمران جیرفتی خوسه افتیده بود. نامه فرستاد به وی با پیغامی به جیرفت که من در شیراز هزار مرید دارم اگر از هر یکی هزار دینار خواهم، شب را زمان نخواهند. موسی عمران جواب بازفرستاد که من در جیرفت هزار دشمن دارم که هر که بر من دست یاوند تا شب درنگ ندهند و زنده بنگذارند. صوفی تویی یا من؟» (خواجه عبدالله انصاری، 1386: 483).

ثروت:«[عبدالله مبارک] در بادیه می‌رفت و بر اشتری نشسته بود و به درویشی رسید و گفت ای درویش ما توانگرانیم ما را خوانده‌اند، شما کجا می‌روید که طفیلید؟ درویش گفت میزبان چون کریم بود طفیلی را بهتر دارد. اگر شما را به خانه خویش خواند ما را به خود خواند. عبدالله گفت از ما توانگران وام خواست. درویش گفت اگر از شما وام خواست برای ما خواست. عبدالله شرم زده گفت راست می‌گویی» (عطار، 1375: 184).

معراج:«وی (سعدالدین حموی) گفته که وقتی روح مرا عروجی واقع شد و از قالب منسلخ گشت. سیزده روز چنان بماند آنگاه به قالب آمد و قالب در این سیزده روز چون مرده افتاده بود و هیچ حرکت نمی‌کرد و چون روح به قالب آمد قالب برخاست خبر نداشت که چند روز افتاده است. دیگران که حاضر بودند گفتند که سیزده روز است تا قالب تو چنین افتاده است» (جامی، 1336: 429).

 

6- طرفین مفاخره

مفاخراتی که توسط صوفیان انجام شده است، معمولا در همه رده های معرفتی دیده می شود از شیخ مرشد گرفته تا سالک مبتدی. اما مفاخره هایی که از مشایخ در دست است بسیار فراوان و با ادعاهایی سترگ است اما از افراد گمنام یا دارای شهرت کمتر، مفاخراتی بسیار اندک و با ادعاهایی ضعیف تر در دست است. هنگامی که مفاخره بین دو تن اتفاق می افتد که بیشتر از مشایخ و بزرگان است، صوفی دست به مقایسه بین خود و حریفی می‌زند و صفتی یا ویژگی خود را با وی مقایسه می‌کند و از این طریق قصد نشان دادن برتری خود دارد. حریف‌هایی که صوفی آنها را با خود مقایسه می‌کند تنوع فراوانی دارند از یک شخصعادی گرفته تا پیامبر و خداوند را شامل می‌شود. اما در مفاخره از افراد گمنام، مقایسه ای صورت نمی­گیرد بلکه فقط یک توانایی شخصی بیان می شود.

الف.برتری بر افراد معمولی جامعه: «احمد (خضرویه) گفت جمله خلایق را دیدم که چون گاو و خر از یک آخور علف می‌خوردند و یکی گفت خواجه پس تو کجا بودی؟ گفت: من نیز با ایشان بودم اما فرق در آن بود که ایشان می‌خوردند و می‌خندیدند و برهم می‌جستند و می‌ندانستند و من می‌خوردم و می‌گریستم و سر بر زانو نهاده بودم و می‌دانستم» (عطار، 1375: 307؛ ر.ک. روزبهان بقلی، 1385: 119).

ب.برتری بر مریدان: «در توصیف جنید آمده است که چون بودلف بن جحدر برای توبه کردن پیش وی آمد جنید او را گفت اگر جایی امیر بوده‌ای برو و خصمان را خشنود کن و چهار ماه وی در آن روزگار گذرانید. پس به نزدیک جنید آمد. گفت: در تو جاه مانده است صحبت ما با جاه راست نیاید» (مستملی بخاری، 1373: 1/ 234؛ ر.ک. عطار، 1375: 367 و 156؛ مستملی بخاری، 1373: 1/ 162).

ج. برتری برمشایخ دیگر: «شبلی گوید که اگر ابویزید حاضر بودی به دست کودکان ما مسلمان شدی» (روزبهان بقلی، 1385: 203). «نوری وی را گفت... با که صحبت داشته‌ای. گفت با بوحمزه خراسانی. گفت آن مرد که از قرب می نشان کند؟ گفت آری گفت بازو شو و وی را سلام کن و بگوی که ایدر که ماییم قرب قرب و بعد بعد است.» (خواجه عبدالله انصاری، 1386: 261؛ همچنین ر.ک. جامی، 1336: 259 و217؛عطار، 1375: 156 و147؛ خواجه عبدالله انصاری، 1386: 484).

د.برتر بودن بر احوال و مقامات عرفانی. یوسف بن حسین رازی می‌گوید: «اگر صدق و اخلاص دو بنده بودندی هر دو را بفروختمی و اگر خوف و رجا در جانم بکوفتندی ایشان را در نگشادمی» (روزبهان بقلی، 1385: 171).

هـ.برتری بر کعبه و بهشت و دوزخ: بایزید بسطامی در طامه‌ای خود را برتر از کعبه می‌داند هنگامی که «شخصی را دید گفت کجا می‌روی؟ گفت الی بیت الله تعالی بایزید گفت چند درم داری گفت هفت درم دارم گفت به من ده و هفت بار گرد من بگرد و زیارت کعبه کردی» (نوربخش، 1373: 74). «اگر بر دل من (شبلی) دوزخ با همه آتش و همه سوختن بگذرد و از تن من مویی بسوزد مشرک باشم» (روزبهان بقلی، 1385: 9).

و.برتری بر اولیا و فرشتگان: «بایزید را گفتند تو از ابدال سبعه‌ای که اوتاد زمین‌اند؟ گفت من هر هفتم» (نوربخش، 1373: 149). «گفت چون به گرد عرش رسیدم صف صف ملایکه پیش باز آمدند و مباهات می‌کردند که ما کروبیانیم ما معصومانیم. من گفتم ما هو اللهیانیم. ایشان همه خجل گشتند. مشایخ شاد شدند به جواب من ایشان را» (عطار، 1375: 583).

ز. برتری نسبت به پیامبران: بایزید در مفاخره­ای خود را از محمد (ص) نیز برتر می‌داند و در جواب کسانی که گفتند «در قیامت جمله خلق در تحت لوای محمد خواهند بود گفت بالله که لوای من از لوای محمد عظیم‌تر است» (روزبهان بقلی، 1385: 131). روزبهان بقلی در شرح شطحیات سخن وی را بدین‌گونه توجیه و شرح می‌کند که «بدین اشارت آن خواهد که حق لوای او است؛ نور کبریا و نور او قدیم است و لوای محمد محدث بود» (روزبهان، 1385: 131).

ح.برتری نسبت به حق تعالی: بایزید در چند مفاخره شطح‌واره، خود را با حق تعالی مقایسه کرده و خود را بهطور ضمنیبرتر از وی دانسته است: «گفت سی سال خدا را می‌طلبیدم چون نگه کردم او طالب بود و من مطلوب» (نوربخش، 1373: 15). «گفت بطش من از بطش او سخت‌تر است» (روزبهان، 1385: 129) که روزبهان این جمله وی را توجیه می‌کند که «خبر داد از فراخنای کرم حق و رحمت و شفقت او بر بندگان و از تنگی و ناتمامی بشریت خویش» (نوربخش، 1373: 15). بایزید در جایی دیگر ادعای خود را از این نیز جلوتر می‌برد: «ابوموسی گوید که بایزید از مؤذن الله اکبر شنید گفت من بزرگوارترم» (روزبهان، 1385: 110). روزبهان بقلی علت این سخن را مستغرق بودن وی در ربوبیت می‌داند. «بایزید گفت اگر یک بار مرا ببینی نیک‌تر از آنکه هزار بار خدا را ببینی» (نوربخش، 1373: 16).

بیشتر مفاخره ها از مشایخ و بزرگان عرفان و تصوف است و به ندرت از افراد گمنام یا کسانی که شهرتی کم تر دارند مفاخره ای در دست است. این مفاخره ها نیز چندان قوی نیست و ادعای بزرگی در آن نشده است که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می شود: «من (ابوسهل بیضاوی) در حالتی بودم که اگر خواستم که هر دانه تخم کشتزار بشمارید می‌توانستم» (روزبهان بقلی، 1385: 256). شخصی گمنامیمی­گوید که «مرا دلی است که هرگاه که عصیان او کنم نافرمانی حق سبحانه و تعالی کرده باشم و هرگاه که فرمان او برم فرمان حق تعالی برده باشم» (سهروردی،1374: 176). «(احنف همدانی گوید) در بیابان بودم تنها مانده شدم و دست نیاز برداشتم. گفتم خداوندا ضعیفم و برجای مانده و به ضیافت تو آمده‌ام. چون این گفتم در دل من افتاد که مرا می‌گویند ترا که خوانده؟ گفتم: یا رب این مملکتی است که طفیلی را گنجایش دارد. ناگاه کسی از پشت من آواز داد باز نگریستم و دیدم اعرابی است بر اشتر سوار. گفت ای عجم به کجا می‌روی؟ گفتم نمی‌دانم. گفت وی در این راه نه استطاعت شرط کرده است؟ گفتم آری و لیکن من طفیلی‌ام گفت نیکو طفیلی ای تو. مملکت گشاده است گفت می‌توانی این شتر را غمخواری کنی؟ گفتم آری. از شتر فرود آمد و به من داد و گفت به خانه خدای تعالی رو» (جامی، 1336: 76).

 

7- دلایل مفاخره

مفاخره در ظاهر تناقضی آشکار با ذات عرفان و تصوف دارد. چون از عارف که پیوسته به دنبال گذشتن از خود و رسیدن به حق است انتظار نمی رود که به چیزی مفاخره کند. پس این همه سخنان متنوع در تفاخر به موضوعات مختلف، چگونه می­تواند با روحیه عرفان و تصوف سازگار شود و آن همبیشتر از بزرگان عرفان و تصوف باشد؟شاید راهِیافتن پاسخی برای این پرسش نیز در همین نکته نهفته باشد که تقریبا همه مفاخره ها از عارفان بزرگ و نامدار و مشایخ رتبه اول عرفان اسلامی است. چرا چندان مفاخره ای از مریدان و صوفیان گمنام ثبت نشده است؟ آیا عارفان بزرگی چون جنید و بایزید و شبلی و  ابوسعید ابوالخیر با چنان منزلت والا و مقبولیت عامی که در زمان حیات خویش داشته اند، نیازی به فخر فروشی به قصد بزرگ نمایی خویش احساس می‌کرده‌اند؟ مسلما پاسخ این پرسش منفی است. حال برای تبیین بهتر موضوع لازم است نگاهی به قرآن و روایات منقول از رسول (ص) و اهل بیت (ع) انداخته شود. در قرآن آیاتی از قبیل «ولله العزه و لرسوله و للمومنین و لکن المنافقون لا یعلمون» (منافقون: 8) به چشم می خورد که مفاخره­ای در آن برای حضرت حق تعالی و  رسول گرامی اکرم نهفته است. آیا خداوند نیازی به مفاخره دارد؟ یا فخر مطلق که از آن خدا است چه نیازی به بیان آن است؟ بدون شک هرچند در ظاهر آیه شریفه مفاخره است، اما هدف آن تنبیه و آگاه سازی بندگان است. باز در احادیث بازمانده از نبی اکرم امثال این گونه مفاخرات بسیار یافت می شود. مسلما حضرت رسول (ص) نیز که سخنانی از این دست مفاخرات بر زبان می­راند برای اظهار برتری خود نیست بلکه هدف آگاه سازی مردمان به جایگاه والای نبوت و به تبع آن روی آوری آنان به دین و راهنمایی شدن به سمت حق است چون بزرگی و عظمت رسول اکرم(ص) و جایگاه ممتازشان در بین انسان­ها بر کسی از مسلمانان پوشیده نیست و کسی منکر آن جایگاه رفیع نیست.احادیثی چون: «انی لست کاحدکم انی ابیت عند ربی فیطعمنی و یسقینی» (هجویری، 1389: 415)،«لوکان موسی حیاً ما وسعه الا اتباعی» (روزبهان بقلی، 1385: 203؛ عزالدین کاشانی، 1387: 178)،«ادبنی ربی فاحسن تادیبی» (هجویری،1389: 491؛ عزالدین کاشانی1387:146)،«لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل» (هجویری، 1389: 541)،«انا امزح و لا اقول الا حقا» (عزالدین کاشانی،1387: 173)،«اول ما خلق الله نوری»  (عزالدین کاشانی، 1387: 71)،«انا سید ولد آدم و لا فخر و آدم و من دونه تحت لوائییوم القیامه و لا فخر» (کاشانی،1387: 24)، «زویت لی الارض فاریت مشارقها و مغاربها» (عزالدین کاشانی،1387: 148). بر همین سیاق امام علی (ع) نیز نظر به شایستگی هایخویش و اهل بیت نبی (ص) چنان مفاخراتی دارد: «فانا اول من امن به (الله)... فانا اول من صدّقه(رسول)» (نهج البلاغه،1388: 84)، «ان محلی منها (حکومه) محل قطب من الرحا ینحدر عنی السیل و لا یرقی الیّ الطیر» (نهج البلاغه، 1388: 28)، « و بینکم عتره نبیکم و هم ازمّه الحق و اعلام الدین و السنه الصدق» (نهج البلاغه، 1388: 104)، «لایقاس بآل محمد من هذه الامه احد... هم اساس الدین و عماد الیقین» (نهج البلاغه،1388: 28)، «بنا اهتدیتم فی الظلما و تسنمتم ذروه العلیا و بنا افجرتم عن السرار» (نهج البلاغه، 1388: 32).با نگاهی به احادیث حضرت رسول (ص) و علی (ع) مشخص می­شود که ساختار آن ها به رنگ مفاخرات صوفیانه است به گونه ای که اگر گوینده آن مشخص نباشد می توان آن سخنان را در دسته بندی های فوق الذکر این مقاله قرار داد. چون هدف رسول اکرم (ص) و امام علی (ع) تنبیه و هدایت  مردم است و این سخنان از سر واقعیت و به پشتوانه  قرب به حضرت حق تعالی بر زبان جاری ساخته اند. سخنان مشایخ تصوف نیز در همین راستا قابل توجیه است.  مخصوصا وقتی توجه کنیم که بسیاری از این سخنان در مقوله شطح قرار می گیرند که شطح نیز صرفا در حال فنا صورت می گیرد که عارف خود را به خدا نزدیک می بیند و اگر در آن حال سخنی در عظمت مقام خویش بر زبان راند  به اتکای آن جایگاه و مقام والا و نمودی از تجلی حق به شمار می رود که بر زبان عارف جاری می­شود. بخشی عمده از مفاخرات کرامات است که آن نیز همانند مفاخرات نبوی می تواند برای آگاهی و تشویق مریدان برای رسیدن به مقامات والاتر عرفان صورت گرفته باشد؛یعنی وقتی شیخی سخن از دیدار حق تعالی و رابطه خود با خضر (ع)یا دیدار رسول گرامی اسلام(ص) می­گوید، به طور پوشیده، مریدان و دیگر مستمعین را ترغیب برای تزکیه و تهذیب بیشتر می­کند و این مفاخره مقامی برتر از آنچه شیخ نزد مریدانش دارد، برایش به ارمغان نمی آورد. شاید مفاخره به عبادات هم بتوان در همین دسته قرار داد؛ یعنی عبادت چنان ارزشمند است که می توان به آن فخر فروخت.اگر نگاهی به انواع مفاخره­ها نیز انداخته شود، مراتب والای عرفانی چون دیدار حق تعالی، دیدار رسول اکرم(ص) و خضر، عبادات، کرامات و... بیشترین شمار را دارد که به نوعی تایید دلایل ذکر شده برای مفاخره است.

 

نتیجه

مفاخرات را بر اساس صراحت بیان می توان در دو دسته مستقیم و غیرمستقیم جای داد. مفاخرات مستقیم آنهایی هستند که صوفی، به شخصه و صریح بهموضوعی می نازد و مفاخرات غیر مستقیم به سه بخش تقسیم می شود. مفاخراتی که درواقع تمجیدی است که دیگران کرده اند و صوفی با بازگوییآن به خود می­بالد و مفاخراتی که با بیان رویا ذکر می شود و سوم مفاخراتی که پس از مرگ اتفاق می افتد.

مفاخره از نظر ساختار یا بیان طرفین آن به انواعی تقسیم می شود مانند مفاخره شیخ با مرید، صوفی با عامی، صوفی با صوفی، صوفی با پیامبران و....

بنمایه مفاخرات صوفیانه بسیار متنوع است. از نازش به مقام خود گرفته تا فخر به عبادات و دیدار شیطان را شامل می شود. در نهایت می توان هجده درون‌مایه کلی برای  مفاخرات برشمرد که بعضی خود به زیرمجموعه هایی تقسیم می شود. مثلا افتخار به همنشین از این موضوعات کلی است که خود به همنشینی با حق تعالی، پیامبر(ص)‍، حضرت علی(ع)، خضر، فرشتگان، بزرگان عرفان و شیطان تقسیم می شود.بیشترین شمار مصداق های مفاخره، به مقام و شخصیت برجسته صوفی مربوط می شود و پس از آن نازش به عبادات قرار می گیرد. اما افتخار به دین اسلام و مسلمانی بر خلاف انتظار دارای مصداق های بسیار اندکی است و نازش به والدین، فخر به ثروت و مرید دارای کمترین شمار مصداق است.

از دلایل مفاخره می توان به جنبه تبلیغی وتشویقی آن اشاره کرد.به نظر می رسد که مفاخره ها به قصد هدایت بهتر و تشویق بیشتر مریدان به تهذیب و تزکیه و صبر بر دشواری های طریقت صورت گرفته باشد و به همین دلیل است که بیشتر مفاخره ها از مشایخ بزرگ طریقت چون جنید و بایزید و شبلی و ابوسعید ابوالخیر و خرقانی و... است.

منابع
1- قرآن کریم
2- ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله.(1967م). حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء. بیروت: دار الکتب العلمیه.
3- امین، سید حسن. (1388). «خودستایی و مفاخره در شعر پارسی». مجله حافظ. شماره 64،  36- 35.
4- جامی، عبدالرحمان بن احمد. (1336). نفحات الانس من حضرات القدس. تصحیح مهدی توحیدی پور. تهران: کتابفروشی محمودی.
5- خواجه عبدالله انصاری. (1386). طبقات الصوفیه. تصحیح محمد سرور مولایی. تهران: توس. 
6- رضایی، سمیه، رضایی، زینب و صیادکوه، اکبر. (1390). «خاقانی شخصیت خودشیفته و کمال گرا»، اندیشه های ادبی. سال سوم، شماره 8، 242- 217.
7- روزبهان بقلی. (1385). شرحشطحیات. تصحیح و مقدمه هنری کربن. تهران: طهوری.
8- سلمی، ابو عبدالرحمن.(1953م).طبقات الصوفیه، تحقیق نورالدین شریبه. قاهره: جماعه الازهر للنشر و التألیف.
9- سهروردی، ابو حفص شهاب الدین عمر.(1374).عوارف المعارف. ترجمة عبدالمؤمن اصفهانی. به اهتمام قاسم انصاری. تهران: علمی- فرهنگی.
10- شمیسا، سیروس.(1383). انواعادبی. تهران: نشر میترا.
11- عزالدین کاشانی، محمود بن علی. (1387). مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه. تصحیح عفت کرباسی و محمد رضا برزگر خالقی. تهران: زوار.
12- عطار، فرید الدین.(1375).تذکره الاولیاء. تهران: صفی علیشاه.
13- عین القضات همدانی.(1386). تمهیدات. تصحیح عفیف عسیران. تهران: کتابخانه منوچهری.
14- غزالی، احمد.( 1376). مجموعه آثار فارسی احمد غزالی. به اهتمام احمد مجاهد. تهران: دانشگاه تهران.
15- فرزام پور، علی اکبر. (1354). «خودستایی شاعران».مجله یغما. شماره 2، 377-374.
16- قشیری، ابوالقاسم.(1345). الرساله الی الصوفیه. ترجمة ابوعلی حسن بن احمد العثمانی. تصحیح بدیع الزمان فروزانفر. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
17- کافی، غلامرضا.(1392). «بررسی گونه های فخر در دیوان طالب آملی».بوستان ادب. شماره دوم. سال پنجم، 113- 103.
18- کلینی، ابویعقوب محمد.(1348). اصول کافی.ترجمه و شرح سید قاسم رسولی. تهران: انتشارات مسجد چهارده معصوم.
19- گیلانی، عبدالقادر.( بی تا). الغنیه لطالبی طریق الحق فی الاخلاق والتصوف و الآداب الاسلامیه. قاهره: دارالعلم.
20- محمدی، هاشم.(1389). «خودشیفتگی شاعران پارسی تا قرن هشتم هجری»، نامه پارسی، شماره 53، 95-78.
21- محمودی، مریم.(1389). «مفاخره در شعر رودکی».مجله زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد فسا. سال اول. شماره دوم، 122- 113.
22- مستملی بخاری، ابوابراهیم بن اسماعیل. (1373). شرح التعرف لمذهب التصوف. محمد روشن. تهران: اساطیر.
23- معصومعلی شاه شیرازی محمد.(1382). طرائق الحقائق، تصحیح محمد جعفر محجوب. تهران: کتابخانه سنایی.
24- معلوف، لویس.(1387). المنجد فی اللغه. قم: نشر بلاغت.
25- معین، محمد.(1384). فرهنگ فارسی. تهران: امیرکبیر.
26- نوربخش، جواد.(1373). بایزید بسطامی. تهران: مولف.
27- نهج البلاغه. (1388). ترجمه محمد دشتی. قم: دارالبشارت.
28- نیکدار اصل، محمدحسین.(1389). «بررسی گونه های فخر در دیوان حافظ»، بوستان ادب. دوره دوم. شماره سوم. 248- 223.
29- هجویری، علی بن عثمان. (1389). کشف المحجوب، تصحیح محمود عابدی. تهران: سروش.