نویسندگان
1 کارشناسارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه رازی کرمانشاه
2 استادیار زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه رازی کرمانشاه
3 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا همدان
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
The issue of opposition is one of the most important issues in structuralism which is rooted in mythological and cultural beliefs of human being. This issue which has a special position in linguistics can be used in literary researches, especially in the analysis of texts. In this study, lexical oppositions in the poetry of Hakim Sanaie, the great poet of fifth and sixth centuries (A.H) who is one of the pioneers of Persian literature regarding his innovations in sonnet, ode and ballad, are explored. The main question of this research is that how much he has used opposition and what are the reasons of using such elements in his poetry. The results show that lexical oppositions with semantic load of antonymy comprise large parts of his poetry. Looking at his poetry structurally, it can be said that such opposite words are like signs which are related to the totality of his works, that is, no matter at which dimension we look at his poetry, there are elements which propel his poetry toward dichotomy. Such signs explain objectively his character, his individual and collective unconscious, the conditions of society and his epoch, his concern with mystical issues, presence of pedagogical thoughts in his poetry and semantic and artistic features of poet’s language.
کلیدواژهها [English]
1- مقدّمه
حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی، شاعر اندیشمند ایرانی، در سدههای پنجم و ششم هجری، جایگاهی ویژه در میان شاعران پارسی و حتی تازی زبان داراست. شهرت این شاعر عارف در همان دوران حیاتش به فرا مرزهای ایران رسیده بود، عرقلة کلبی (567-487) شاعر مشهور عرب سروده است:
أَیجمُلُ أَن أُضامَ و دُرُّ نظمی/ أَحبُّ من الغنى عند العناء
أَمالَ العُرْبَ عن شعر التِّهامی/وأَغنى العُجْمُ عن شعر السَّنائی
(عمادالدین اصفهانی،1375ق: ج11/ 184)
وی در این دو بیت میگوید که با وجود دُرّ و گوهر شعرش نمیزیبد که بر وی ستمی رود، شعری که تازیان را از خواندن شعر ابوالحسن تهامی بینیاز میکند و پارسیان را از شعر سنایی. و یا چهار بیت عربی که سلفی اصفهانی (م576) درمعجم السَّفر (بیتا: 350) از وی یعنی «مجدود بن آدم السنائی الغزنوی المعروف بخاتم الشعراء» آورده است نشان از شهرت و جایگاه برجستة شاعری وی دارد. نویسندة کتاب بسیار نفیس «النّقض» دربارة وی چنین گفته است: «خواجه سنایی که عدیم النظیر است در نظم و نثر، و خاتم الشعرایش نویسند» (قزوینی رازی، 1358: 232).
این جایگاه بلند، ناشی از انقلابی است که وی در حوزههای مختلف شعر پارسی ایجاد کرده است؛ از جمله واردکردن عواطف دینی و عرفانی و مضامین انتقادی و قلندریه در شعر. توجه به شعر این شاعر اندیشمند، نشان میدهد یکی از پر بسامدترین ویژگیهای شعری وی، کاربرد گستردة دوگانگی معنایی و ساختاری است. یکی از مهمترین سرفصلهای ساختارگرایی، منطق دوگانه(binary)یا تقابلهای دوگانه(binaryoppostions) است؛ «زیرا به نظر ساختارگرایان اساساً تفکر انسانی بر این بنیاد است: بد/ خوب، زشت/ زیبا... و در طبیعت هم چنین است: شب/ روز، سفید/ سیاه...»(شمیسا،1386: 200).
2- پیشینة تحقیق
دربارة سنایی و آثار وی تاکنون پژوهشهای متعدّدی نگاشته شده است که هریک گوشههایی از زوایای شخصیّتی و شعری وی را باز میتابد. دربارة تقابل و تضادّ در شعر سنایی، عبیدی نیا و دلائی میلان (1388) به پژوهش در اشعار حدیقةالحقیقه پرداخته و بنیاد کار خود را بر گزارش آماری تقابلها استوار کردهاند. تفاوت این نوشتار با آن پژوهش یکی در این است که ما علاوه بر حدیقه، دیوان سنایی را نیز بررسی کردهایم و دیگر این که در حدّ توان و گنجایی مقال، به تحلیل چرایی دلایل فراوانی تقابل در شعر سنایی پرداختهایم. علاوه بر آن در مقالة حاضر، بر ارتباط اجزاء با یکدیگر و با کلّ اثر به عنوان یکی از اصول ساختارگرایی - تأکید میشود؛ یعنی بررسی میشود که تقابلها و تضادّها، به عنوان اجزای منفرد شعر سنایی چه ارتباطی با هم و با کلّ اثر دارند و تبیین عینی چه حقیقت یا حقیقتهایی هستند؛ در حالی که در مقالة پیشین، اجزاء به صورت منفرد و بدون بررسی دلایل عینی، مورد مطالعه قرار گرفتهاند.
3- بحث و بررسی
اندیشة نگارش این مقاله، تضادّها و تقابلهای واژگانیای است که بوفور در اشعار سنایی دیده میشود. همانطور که در مقدمه اشاره شد، تقابلهای دوگانه از اساسیترین مفاهیم ساختارگراییست. هدف اصلی این مقاله، بررسی و تحلیل چرایی گستردگی این تضادّها و تقابلها در شعر سنایی است. در این راستا از میان آثار سنایی، دیوان اشعار و حدیقة وی به عنوان نمونه مورد کاوش قرارگرفتهاند. از آنجا که مبنای نگارش این مقاله را بر نقد ساختارگرایانه است، توضیحی در جهت اصول این نظریه، ضروری به نظر میرسد. ساختارگرایان در تعریف ساختار گفتهاند: «قطعی بودن پیوند اشیاء با هم در یک وضع موجود، ساختار آن وضع موجود است» (اسکولز،1383: 19). روش ساختارگرایانه مبتنی بر چند نکته است:
- «ساختارگرایی به وسیعترین مفهوم آن، روش جستوجوی واقعیّت نه در اشیای منفرد که در روابط میان آنهاست» (همان، 18).
- «ساختارگرایی یک شیوه و روش است که هر جزء یا پدیده در ارتباط با یک کلّ بررّسی میشود؛ یعنی هر پدیده، جزیی از یک ساختار کلّی است» (شمیسا،1386: 193).
- «ساختارگرایی.....هدفش آن است که برای تمام پدیدههای اجتماعی و فرهنگی؛ از جمله روایات اسطورهای، متون ادبی،....و الگوهای تناسب اجتماعی تبیین عینی فراهم آورد. ساختارگرایی به این پدیدهها و شیوههای رفتاری به مثابة ساختارهای دلالتدار نگاه میکند؛ یعنی گروهی از نشانههایی که برای اعضای یک فرهنگ خاصّ مجموعهای معنایی شکل میدهند»(ایبرمز، 1387: 426).
ذکر این نکته ضروری است که ساختارگرایی در پی ارتباط بین اجزاء با کلّیّت اثر است و از آنجا که هرگز نمیتوان معنی را از کلّیّت اثری گرفت، توجّه به معنی – بر خلاف رأی برخی که ساختارگرایی را بررسی صرف ساخت و صورت بدون در نظر گرفتن معنی، تعریف می کنند – یکی از مؤلّفه های روش ساختارگرایانه برای رسیدن به کلّیت اثر است.
اگر اندیشة اصلی این مقاله را با توجّه به نکات فوق مورد بررّسی قرار دهیم، برآنیم که به پرسشهای زیر پاسخ گوییم:
1- واژگان متقابل در شعر سنایی - که به نوعی میتوان از آنها به عنوان اشیای منفرد نام برد، چه ارتباطی با یکدیگر و با کلّ اثر دارند؟
2- این واژگان متقابل به عنوان نشانههایی در شعر سنایی تبیین عینی چه چیز هستند و بر چه کلیّتی دلالت دارند؟
4- تقابل و تضادّ
بررسی تقابلها و تضادّهای شعر سنایی بر اساس رویکرد معنیشناسی هدف اصلی این مقاله نیست؛ امّا از آنجا که در شعر سنایی با انواع این تقابلها مواجه هستیم، برای روشنگری در ذهن مخاطب و هدایت او برای دریافت ابعاد این تقابل در شعر این شاعر، لازم است، پیشزمینهای از مبحث تقابل و تضادّ ارائه گردد.
«تقابل معنایی(semantic opposition) هنگام بحث دربارة مفاهیم متقابل یا در اصطلاح متضادّ واژهها به کار میرود. در اکثر فرهنگهای لغت، انواع تقابلهای معنایی از قبیل «بالا/پایین»، «خرید/فروش»، «زیر/رو»، «خام/پخته»، «چپ/راست» و جز آن با برچسب واژههای متضادّ (antonyms) مشخّص شدهاند و این به آن خاطر است که مفهوم یکی از این واژهها در نقطة مقابل مفهوم واژة دیگر قرار گرفته است» (صفوی،1387 :117) میتوان در ادامه برای این تقابلها انواعی را برشمرد:
- «صورتهایی چون «سرد/گرم»، «پیر/جوان» که در میان صفتها قرار گرفته و به لحاظ کیفیّت قابل درجه بندی هستند.
- نمونههای «روشن/خاموش»، «باز/بسته»، «زن/مرد» که در این گونه تقابل، نفی یکی از دو واژة متقابل اثبات دیگری است. این دسته واژههای متقابل را میتوان در چهارچوب تقابل مکمّل (complementaryopposition) طبقه بندی کرد.
- گونههای «خرید/ فروش»، «زن/ شوهر» که از نوع تقابل دوسویه (symmetrical opposition) هستند.
- گروهی از متقابلها مانند «رفت/ آمد» که با عنوان تقابل جهتی(directional opposition) از آن نام میبرند.
- جفت واژههایی از قبیل «آگاه/ ناآگاه»، «باشرف/ بی شرف» از نوع تقابلواژگانی به کمک تکواژهای منفیساز (lexical opposition) هستند.
- تقابل ضمنی (connotational opposition) که در آن دو واژة مذکور در معنی ضمنی خود در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند؛ مانند: «فیل/ فنجان»، «راه/ چاه»، «کارد/ پنیر».
- تباین معنایی (semantic contrast) «نوعی تقابل معنایی است که میان مفهوم چند واژه در یک حوزة معنایی پدیدمیآید.»؛ مانند: «شمال/ جنوب/ شرق/ غرب»، «سیاه/ قرمز/ سبز/ زرد».» (همان،117 -121)
برای این که گستردگی این تقابلها را در شعر سنایی باز نموده باشیم، نمونههایی از آنها را ذکر میکنیم؛ بی آنکه بخواهیم این نمونهها را در چهارچوب تقسیمبندی فوق بگنجانیم؛ چرا که در بافت کلام و با توجّه به منظور خاصّ شاعر ممکن است اساس این تقسیمبندی به هم بریزد و واژگانی مقابل هم قرار بگیرند که خارج از بافت کلام هیچگونه تقابلی با هم نداشته باشند؛ مثلاً در بیت زیر، بین دو واژة نیاز(اظهارمحبّت/ نیاز روح) و نان و پیاز(امورمادّی و رفع نیاز جسمانی) نوعی تقابل ضمنی برقرار شده است که خارج از بافت کلام، معنی نخواهد داشت:
عشق مردان بود به راه نیاز |
|
عشق تو هست سوی نان و پیاز |
همانطور که پیشتر اشاره شد، این نمونهها از دیوان سنایی و حدیقة وی انتخاب شدهاند:
ای درون پروربرون آرای عرش تا فرش جزو مبدع تست او ز ناچیز چیزکرد تو را جز به حس رکیک و نفس خبیث عقل حقّش بتوخت، نیک بتاخت از ابد دور دار وهم و گمان به نهایت نه ملک او معروف زرق و تلبیس و مخرقه نخرد دیدة عقلبین گزیند حق باطل است آنچه دیده آراید خواه امیّد گیر و خواهی بیم هر چه هست از بلا و عافیتی سوی تو نام زشت و نام نکوست زور بگذار و گرد زاری گرد علّت رزق تو به خوب و به زشت بد و نیک را از درون چو برگیرد علم داری، عمل نه، دان که خری عقل در کوی عشق نابیناست علم خواندی نگشتی اهل هنر پوست عالم به زهر آلودست هرکرا مست کرد گفتارش دعوی عشق و عقل گفتارست عاشقی کار شیرمردان است دست چپ را ز دست راست بدان از در تن که صاحب کلهست هست ترکیب نفس انسانی هر چه جز مردمند یک رنگند عاقلان را چو روز معلوم است هست مهر زمانه با کینه تا شبانی نکرد بر حیوان عدل شه نعمت خداوندست ملک ویران و گنج آبادان عقبی باقیت نمییابد در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها در بحرکمال تو ناقص شده کاملها در سینة هر معنی بفروخته آتشها ای پایگه امرت سرمایة درویشان مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا بهرچ از راه دور افتی، چه کفر آن حرف و چه ایمان چه مانی بهر مرداری، چو زاغان اندر این پستی بمیر ای دوست پیش از مرگ، اگر می زندگی خواهی مردآنست که متواری شود سیمرغ وار از دو بیرون نیست الّا شربتی یا ضربتی عالمی زاغ سیاه و نیست یک باز سپید اهل دنیا اهل دین نبوند، ازیرا راست نیست هرکه چون کرکس به مرداری فرود آورد سر قیامت هست یومالجمع سوی مرد معنیدان زباندانی تو را مغرور خود کردست، لیکن تو تو ای صوفی نه ای صافی اگر مانند تازیکان |
|
وی خرد بخش بیخرد بخشای عقل با روح پیک مسرع تست خوار بودی عزیز کرد تو را نکند در قدم حدیث حدیث عجز در راه او شناخت شناخت که ابد از ازل گرفت نشان به بدایت نه ذات او موصوف سوی توحید و صدق به نگرد دیدة رنگبین نبیند حق حق در اوهام آب و گل ناید هیچ بر هرزه نافرید حکیم خیر محض است و شرّ عاریتی ورنه محض عطاست هرچه ازوست تا ز فرق هوا برآری گرد گریة ابر نی و خندة کشت دیو را چون فرشته بپذیرد بار گوهر بری و کاه خوری عاقلی کار بوعلی سیناست جهل از این علم تو بسی بهتر وز درونش به مشک اندودست تا ابد کس نیابد هشیارش معنی عقل و عشق کردارست نه به دعوی بل به برهان است تا ز تقلید نشمری ایمان تا به دل صد هزار ساله رهست نفسی و عقلی و هیولان یا همه صلح یا همه جنگند که شب و روز غافلان شوم است سیر دارد میان لوزینه کی شبان گشت بر سر انسان جور او پای خلق را بندست نبود جز طریق بیدادان دنیی فانیت کجا پاید بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها در عین قبول تو کامل شده نقصانها بردیدة هر دعوی بردوخته پیکانها وی دستگه نهیت پیرایة خذلانها قدم زین هر دو بیرون نه، نه اینجا باش و نه آنجا بهرچ از دوست وامانی، چه زشت آن نقش و چه زیبا قفس بشکن چو طاووسان، یکی بر پر برین بالا که ادریس از چنین مردن، بهشتی گشت پیش از ما هشت جنّت زیر پرّ و هفت دوزخ زیر بال گر نعیم آید مناز، ور جحیم آید منال یک رمه افراسیاب و نیست پیدا پور زال هم سکندر بودن و هم آب حیوان داشتن کی تواند همچو طوطی طمع شکّر داشتن ولیکن نزد صورتبین بود روزپریشانی نجات اندر خموشی دان، زبان اندر زباندانی به دام خوبی و زشتی ببند آبی و نانی
|
5- دلایل کاربرد فراوان تقابل در شعر سنایی
ابیات فوق تنها نمونههایی از تقابلها و تضادّهای دیوان سنایی و حدیقة وی است، بر اساس همین ابیات مشخص شد که سنایی به دو شیوه از تقابلها بهره برده است:
1. کاربرد تقابل: در این شیوه، شاعر از مجموعة تقابلهایی که از پیش در زبان موجود بودهاند، برای بیان مطلب استفاده میکند، بخشی از تقابلهایی که در شعر سنایی دیده میشوند، از این نوع هستند؛ از جمله: درون پرور / برون آرای، ناچیز / چیز، ابد / ازل، حق / باطل، بد / نیک، گریه / خنده و... (اغلب این تقابلها از نوع تقابلهای مکمّل هستند).
2. خلق تقابل: در این شیوه شاعر برای بیان معنا و مطلب، دست به مفهومسازی میزند، به این معنی که خود، واژگان متقابلی را خلق میکند. بخش بزرگی از تقابلهای موجود در شعر سنایی، از این نوع هستند، تقابلهایی چون: عقلبین / رنگبین، گوهر / کاه، زهر / مشک، نیاز / نان و پیاز، مردار / شکر، سینه / دیده و... (اغلب این تقابلها از نوع تقابلهای ضمنی هستند).
بسیاری از این تقابلها اولین بار در شعر سنایی به کار رفته است. بنابراین، بیراه نگفتهایم اگر سنایی را پدر بسیاری از تقابلهای شکل گرفته در شعر عرفانی فارسی بدانیم. بعد از سنایی هر روز به دامنة این تقابلها افزوده میشود تا جایی که در شعر حافظ به اوج و اعتلای خود میرسد. اهمیت این تقابلها آنجا آشکارتر میگردد که بدانیم مبنای اغلب اشعار عرفانی را همین تقابلها شکل دادهاند که بدون درک و دریافت آنها، رسیدن به جوهرة ناب این اشعار امکانپذیر نخواهد بود.
حال باید دید چه دلایلی در شکلگیری این حجم گستردة از تقابلها در شعر سنایی وجود دارد. بر اساس پرسش محوری این مقاله، ارتباط این واژگان متقابل با یکدیگر و با کلیّت اثر را، میتوان تبیین عینی موارد زیر دانست:
الف- شخصیّت سنایی
سنایی شاعری است که همواره سرگذشت و شخصیّت او با افسانههایی، از داستان دلبر قصّاب گرفته تا افسانة دیوانة لایخوار(گازرگاهی،1376: 91-94) قرین بوده است. با وجود این ابهامات، آنچه پژوهشگران بر آن متفّقاند، این است که سنایی شخصیّتی چند بعدی داشته و تحوّلات متفاوتی را در زندگانی خویش تجربه کرده است. میتوان گوناگونی آثار او را گواهی بر این تغییر و تحوّل دانست. برخی برای سنایی سه شخصیّت متفاوت بر شمردهاند:
1) سنایی مداح و هجاگوی(قطب تاریک وجود او)
2) سنایی واعظ و ناقد اجتماعی(مدارخاکستری وجود او)
3) سنایی قلندر و عاشق(قطب روشن وجود او) (شفیعی کدکنی، 1376: 25)
نکتة مهمّ آن است که متمایزکردن دورههای مختلف دگرگونی سنایی از یکدیگر، چندان امکانپذیر نیست «و چون قدما نمیتوانسته اند مبانی پیچیدة این روانشناسی تضادّ را تحلیل کنند، ناچار دست به جعل افسانههایی زدهاند.»(همان) سنایی همواره میان وجود خاکی و آسمانی خود درگیر بوده است:
او بر آن تا مر سنایی را به خاک اندر کشد |
|
من برآنم تا سنایی را سمایی چون کنم
|
اگر نگاهی روانکاوانه به ماجرا داشته باشیم و بپذیریم که هر اثر میتواند به منزلة دالّی باشد که مخاطب را به سوی مدلول؛ یعنی صاحب اثر، هدایت میکند، باید بگوییم بخشی از این همه تقابل و تضادّ در شعر سنایی، با ابعاد مختلف شخصیّتی وی مرتبط و در حقیقت برخاسته از لایههای مختلف وجودی اوست. سنایی تا پایان عمر، میان عیش و عزلت، دنیا و آخرت و دین و دنیا گرفتار بود. وی تضادّهای حلّنشدة درون خود را به بیرون انتقال میداد. میتوان گفت، این تضادّها حاصل فرافکنی شاعر؛ یعنی بازتاب درون بر آیینة بیرون است.
ب- ناخودآگاه فردی - ناخودآگاه جمعی
آنچه در خصوص شخصیّت سنایی گفته شد، میتواند نمودی از ناخودآگاه فردی وی باشد، تضادّهای درونی شاعر چنان در ژرفساخت و ضمیر او خفته و پنهان گردیده است که با کوچکترین تلنگر بیدار شده و در جلوههای گوناگون امور بیرونی نمود یافته است.
امّا ناخودآگاه جمعی اصطلاحی بود که یونگ، روانشناس سوئیسی، برای حافظة قومی مادرزاد به کار برد. «او حافظة قومی را، منبع اوّلیة کهنالگوها یا نمادهای "جهانروایی" میدانست که در افسانهها، شعر و رؤیاها وجود دارد»(کادن،79:1380). بر اساس همین اصطلاح، نظریهای با عنوان نقد کهنالگویی در نقد ادبی به وجود آمد. «کهن الگویی در نقد ادبی، دلالت بر آن دارد که طرحها و انگارههای معیّن و مکرّری از شخصیّت، کنش یا تصویر در شمار زیادی از آثار ادبی، اسطورهها و آیینهای اجتماعی، نزد اقوام مختلف قابل شناسایی هستند. این چنین الگوهای کهن، مجموعهای از شکلهای ذهنی، جهانی، اوّلیه و مقدّماتی یا مجموعهای از الگوهایی را باز میتابند که تلبیس تأثیرگذار آنها در آثار ادبی، موجب برانگیختن واکنش خواننده میشود»(داد، 488:1385).
با توجّه به مبانی نقد کهنالگویی، انسان علاوه بر ناخودآگاه فردی، ناخودآگاه جمعیای هم دارد که در آن بسیاری از عقاید و آداب و رسوم پیشینیان در آن انباشته شده است. کلود لوی اشتراوس(Claude Levi-Strauss)، تقابلهای دوگانه را مهمّترین کارکرد ذهن جمعی بشر میداند. به نظر وی نیاکان و اجداد اساطیری ما چون از دانش کافی برخوردار نبودند، برای درک و شناخت جهان پیرامون خود، دست به خلق تقابلهای دوگانه میزدند....(برتنس، 1370: 77). باور به تقابلهای دوگانه در اندیشة ایرانیان باستان نیز وجود داشته است. نیاکان ما حتّی قائل به دو مبدأ در ادارة امور جهان بودهاند: «آریاییان از دیرباز به دو مبدأ خیر و شرّ قائل بودهاند؛ از یک سو خدایان و از سوی دیگر اهریمنان قرار داشتند. امور نیک و خیر، مانند روشنایی و باران را به خدایان نسبت میدادند و امور بد و شرّ همچون تاریکی و خشکی را به اهریمنان» (معین،1384: 1/ 43). این باور چنان گسترده و عمیق بوده که در همة ابعاد زندگانی مردمان نفوذ داشته و حتّی در زبان هم تجلّی یافته است؛ چنان که بسیاری از واژگان سوی اهریمنی یا اهورایی داشتهاند؛ برای مثال، «دراییدن» صورت اهریمنی «سخن گفتن» بوده است (منصوری،1384: 133).
این باور به دوگانگی، آنقدر در لایههای درونی ملّتها نفوذ یافته که جزیی از ناخودآگاه آنان گردیده است؛ چنانکه حتّی امروزه هم میتوان زوایای این باور را در میان آنها و از جمله در مردم ایران دید؛ مثلاً بسیاری از ما در باورمان، سوی چپ را گجسته و سوی راست را خجسته میدانیم! و این بازتابی از همان باور دیرینه است.
بنابراین اگر دستکم بخشی از تقابلها و تضادّهای شعر سنایی را بازتاب ضمیر ناخودآگاه وی بدانیم، بیراهه نرفتهایم. اگرچه سنایی، مسلمان و یکتاپرست بوده و باور به دوگانگی ایرانیان باستان (وجود دو قطب خیر و شر) را ظاهراً رد میکند و معتقد است:
خیر و شرّ نیست در جهان سخن |
|
لقب خیر و شرّ به توست و به من
|
امّا در ساختار شعری او ارتباط با ناخودآگاه و تأثیرپذیری از باورهای دیرین بخوبی دیده میشود. بسیاری از باورها به شکل ناخودآگاه همچنان درون ما بیدارند. بر اساس دریافتهای همین ضمیر است که بخشی از تقابلها و تضادّها در چشم سنایی برجسته شده و در شعرش بازتاب یافته است.
ج - جامعه و روزگار شاعر
تصوّف و عرفان و نفوذ علمی و تعلیمی آن، در قرن پنجم رو به توسعه داشت. از طرفی«اختلافات فرق اسلامی با یکدیگر در سدة پنجم هجری کاملاً بروزکرد و کار مشاجرات به دسته بندیها و زد و خوردهای خونین پیوست»(همایی، 1368: 42) در سدة ششم که از خصوصیّات تصوّف آن، تعصّب و دور بودن از آزادی اندیشه و اظهار رأی و آزادی بیان بود، به دلیل مخالفتی که غزالی و دیگران در قرن پنجم با فلسفه ابراز کرده بودند، همچنان عناد و ستیزه و مخالفت با فلسفه و فلاسفه، هم از طرف فقها و متشرّعان و هم از جانب صوفیّه بیشتر میشد.(سجّادی، 1385: 102) علاوه بر اطّلاعات موجود تاریخی، شعر شاعران این دوره؛ از جمله سنایی، گواهی بارز در بازنمایی اوضاع اجتماعی این دوره به شمار میآید. یکی از دلایل اهمّیت سنایی در ادب فارسی، بروز گستردة مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عصر وی در شعر اوست؛ به گونهای که میتوان بر اساس آن نموداری از جامعة روزگار وی ترسیم کرد. بخشی از نابسامانیهای عصر سنایی را میتوان در اشعار انتقادی وی دید؛ انتقاد از ریاکاری، زاهدنمایی، جهل، گمراهی و در رأس قرارگرفتن افراد کاذب و ناشایست، سنایی را تبدیل به منتقدی اجتماعی کرده بود. اساسیترین انتقاد سنایی را شاید بتوان متوجّه زاهدنمایان و صوفیلقبان دانست. در دورهای که تصوّف پایگاه قابل توجّهی در میان عموم و خصوص یافته بود، بیگمان فرصت طلبانی هم به دنبال دریچهای برای ورود به این دایره بودند؛ در نتیجه زاهدنمایی و صوفیگری، بازاری برای عدّهای جویای نام و نان و مقام شد. این رفتارها از چشم تیزبین و منتقد سنایی دور نماند و آن را زیر تازیانة هجو و نقد خود کشید. شکلگیری غزل قلندرانة سنایی اعتراضی محکم به همین ریاکاریها بود. این نوع غزل، خود مجموعهای ناب از تقابلها و تضادّهاست که اوّلین بار در شعر سنایی نمود مییابد:
تسبیح و دین و صومعه آمد نظام زهد |
|
زنّار و کفر و میکده آمد نظام عشق
|
بنابراین بخشی از تقابلهای شعر سنایی در حقیقت بازتابی از جامعه و اوضاع روزگار وی است.
د – وجود مضامین عرفانی
بخش قابل توجّهی از اشعار سنایی حاوی مضامین عارفانه است. عرفان به خودی خود، مقولهای است که میتوان اساس و مبنای آن را بر تقابل و تضادّ استوار دانست؛ تقابل میان جان و تن، عقل و عشق، صحو و سکر، حال و مقام، بقا و فنا. در حقیقت جهانبینی عرفانی را مجموعهای از ناسازها میسازد،«ستیز ناسازها از پایههای جهانشناسی باستان است که در اسطوره، چونان گونهای جهانبینی دیرینه و رازآلود و نمادین، به گستردگی بازتافته است» (کزّازی، 1388: 183-184). از آنجا که حماسه شاخهای از اسطوره است و از سوی دیگر عرفان هم گونهای از حماسه است، ستیز ناسازها ویژگی بنیادین و مشترک این دو، یعنی حماسه و عرفان است، «آری یک جلوة عرفان در ادبیّات ما دقیقاً شکل حماسی دارد: قهرمان حماسة عرفانی پهلوانی است که در آرزوی جاودانگی است، پس قدم به راهی پرخون مینهد تا با پیوستن به خدای جاودانه، خود را از طریق فنای فی الله جاودانه سازد. دشمن او دیو یا اژدهایی است به نام نفس که مسلّح به تعلّقات دنیوی است، میان آنان جنگی درازآهنگ و تن به تن در میگیرد. در این جنگ سخن از نعرههای خونین یا آتشین، نهنگ لا، دریای توحید، زنجیر جنون، چاه تن و سایر امور و اشیای حماسی است»(شمیسا، 1383:119-122).
آری عرفان، حماسه است و اوّلین و بزرگترین ناساز عارف، نفس اوست که باید با آن بستیزد. بر این اساس، پیداست آن زمان که شاعر مضامین عارفانه را میسراید، آگاهانه یا ناخودآگاهانه، شعر او محلّی برای برخورد ناسازها میشود و سنایی که خود مبتکر بسیاری از این تقابلها در ادب پارسی است، بهطور گسترده از آنها بهره جسته است؛ در نتیجه بخش قابل توجّهی از تقابلها و تضادّهای شعر وی به سبب به کاربردن مضامین عارفانه است. این امر؛ بویژه در حدیقه که مضمون عرفانی آن بر دیگر مضامین غلبه دارد، بوفور دیده میشود؛ زیرا در عرفان بسیاری از مفاهیم مصداق بیرونی ندارند و به کارگیری تقابلها سبب میشود، درک و دریافت آنها آسانتر گردد.
هـ- وجود درونمایههای تعلیمی و مبتنی بر پند و اندرز
بسیاری از اشعار سنایی در زمرة ادبیّات تعلیمی قرار میگیرد. تعلیم؛ بویژه آنجا که مبتنی بر پند و اندرز است، با مجموعهای از بایدها و نبایدها همراه است. این بایدها و نبایدها تقابلهایی کلّی و همهپذیرند که گاه شاعر برای وضوح مطلب، این امور متقابل را به کارمیگیرد تا بتواند هنجارها و ناهنجارها را به مخاطب گوشزد و از این راه وی را به سمت و سوی درستی هدایت کند. این است که بخشی از تقابلها و تضادّهای شعر سنایی با هدف تعلیمی وی همسوست.
و- کارکرد معنیشناسانه و هنر شاعرانه
در حوزة معنیشناسی زبان، اصلی به نام «با همآیی» وجود دارد. گونهای از این با همآیی را «با همآیی همنشینی» گویند که آن را چنین تعریف کردهاند: «وقوع واژههایی با ویژگیهای بنیادین مشترک بر روی محور همنشینی، به نوعی با همآیی منجر میشود....در این گونه با همآیی فعل یا صفتی بر روی محور همنشینی در کنار اسمی ظاهر میشود که برای اهل زبان از پیش تعیین شده است» (صفوی،1387:197-198). گونة دیگر با همآیی «با همآیی متداعی» است: «با همآیی واژهها بر حسب ویژگیای که آنها را در یک حوزة معنایی قرار میدهد، با همآیی متداعی نامیده میشود. در این باره میتوان«ماه»، «ستاره»، «خورشید»، یا «سیب»، «پرتقال»، «خیار» و جز آن را بر حسب حوزة معنایی اجرام آسمانی یا میوهها و غیره، در با همآیی متداعی با یکدیگر دانست»(همان،198).
بر اساس این اصل در حوزة معنیشناسی زبان، هر واژه میتواند تداعی کنندة واژگان هم حوزة خود باشد. میتوان به این تقسیمبندی، یک مورد دیگر را هم افزود و آن «با همآیی واژگان متقابل» است؛ به این معنی که هر واژه میتواند تداعی کنندة واژة متقابل و متضادّ خود هم باشد. بسیاری از امور با اضداد آنها شناخته میشوند، همانگونه که گفته اند: «تُعرَفُ الاشیاءُ بأضدادها»، این امر در مورد واژگان هم صدق میکند. گاه آمدن یک واژه، واژهی متقابل آن را به ذهن میرساند. با همآیی واژگان متقابل در ادبیّات ما؛ بویژه ادبیّات عرفانی و قلندرانه – نقشی اساسی ایفا میکند و بخش عظیمی از ادبیّات ما را تحت سیطرة خود دارد؛ چنان که تقریباً همة ما وقتی واژة شمع را میشنویم ناخودآگاه به یاد پروانه که در ادب پارسی در نقطة مقابل شمع قرار میگیرد، میافتیم یا آن هنگام که واژةعقل میآید، نقطة مقابل آن؛ یعنی عشق به ذهن متبادر میشود. از این قبیل است تقابل واژگان رند و صوفی، مسجد و میخانه و.... این واژگان بر اثر با همآییِ فراوان در طول زمان، در ادبیّات ما نهادینه شده اند و همواره یکدیگر را فرایاد میآورند.
بنابراین، بخشی از تقابلها و تضادّها در شعر سنایی، به حوزة زبانشناسی و معنیشناسی مربوط میشود؛ امّا نباید از یاد برد که تضادّ، یکی از آرایههای ادبی و مربوط به حوزة زیباییشناسی سخن است. تضادّ روشی برای برجسته کردن مطلب و تأثیرگذاری ژرفتر بر ذهن مخاطب است. گاه شاعر برای اینکه مطلبی را روشن کند، از نقطة مقابل آن بهره میجوید. این کار به او کمک میکند که راحتتر به ایضاح مطلب بپردازد؛ بنابراین، بخشی از تقابلها و تضادّهای شعر سنایی حاصل هنرمندی وی در بیان شاعرانه است.
نتیجه
سنایی شاعری است با شخصیّتی چند بعدی و هویّتی که پس از گذشت چند سده، هنوز هم با ابهاماتی روبهروست. شعر سنایی گواهی محکم بر چند بعدی بودن شخصیّت وی است. آنچه درخور توجّه است، همراهی ابعاد متفاوت وجودی وی تا پایان زندگانی اوست؛ چنان که تمایز دورههای متفاوت برای ابعاد وجودی وی، تقریباً ناممکن است. یکی از نکات مهمّ در شعر سنایی، استفادة گستردة وی از واژگان با بار معنایی متقابل و متضادّ است. با نگاهی ساختارگرایانه به شعر سنایی، میتوان گفت این حجم گستردة تقابلها و تضادّها، تبیین عینی چند موضوع مهمّ است و بنا به دلایلی در شعر وی نمود یافته است: اوّل اینکه تضادهای درونی سنایی تا پایان عمر برای وی حل نشده مانده و در حقیقت جزیی از ناخودآگاه فردی او شده بود؛ در نتیجه بخشی از تقابلها و تضادّهای شعر او برخاسته از شخصیّت و ضمیر ناخودآگاه اوست که شاعر را بر آن داشته است که این تقابلها را به صورت فرافکنی به امور بیرونی نشان دهد. دلیل دیگر برای این تقابلها را میتوان ناخودآگاه جمعی سنایی دانست. باور به دوگانگی و قائل شدن به دو قطب متقابل، دو مبدأ نیک و بد، دو نیروی خیر و شرّ، همگی جزیی از ناخودآگاه قومی و جمعی ایرانیان بوده که در برخی موارد اساس خود را از دست داده است و در برخی موارد همچنان پویایی دارد. سنایی نیز از این ناخودآگاه جمعی برخوردار است.
جامعه و روزگار سنایی، دلیل دیگری بر وجود این همه تقابل و تضادّ در شعر اوست. روزگار سنایی، روزگار اختلافات دینی و فرقهای و صوفیگراییهای مفرط بود. تقابل میان زهد و زهدنمایی از برجسته ترین ناهنجاریهای عصر سنایی است. این تقابلها و تضادّها از چشم منتقد وی دور نمانده و در شعر او نمودی گسترده یافته است. وجود مضامین عارفانه در شعر سنایی نیز، از دلایل عمدة گستردگی تقابلها و تضادّهای شعر وی است؛ چنانکه در اشعاری که مضمون عرفانی دارد، این تقابلها به مراتب بیشتر دیده میشود. همچنین، وجود درونمایههای تعلیمی و مبتنی بر پند و اندرز در شعر سنایی، دلیلی دیگر برای به کارگیری انواع تقابلها و تضادّها است. بخشی دیگر از تقابلها و تضادّهای شعر سنایی به حوزهی معنیشناسی زبان باز میگردد. بر اساس اصل با همآیی در معنیشناسی، میتوان نوعی از با همآیی واژگان را «با همآیی واژگان متقابل» دانست، سنایی که خود مبتکر بسیاری از این تقابلها بوده، به شکلی گسترده از آنها بهره برده است. نکتة آخر، هنر شاعری سنایی است. او که از تضادّ، به عنوان یکی از آرایههای بدیعی، در جهت زیباییشناسی سخن خود بهره جسته است، وجوه ادبیّت سخن خود را از این طریق برجسته نموده و در این راستا تأثیری شگرف بر مخاطب نهاده است.