نویسندگان
1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سیستان و بلوچستان
2 دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سیستان و بلوچستان
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
In most of his poems, Hafiz has mentioned nocturnal events which have had mystical consequences for him and he often displays such experiences by using the word “last night” and expressions like “last night I saw…”. This expression is related to “Tavareq” which is a mystical term. In mystical terminology this term means what enters into the heart of mystic and wayfarer during his nocturnal litanies and it is amongst the terms which has some referents in the poems of mystical poets before Hafiz. On the other hand, since the analysis of such nocturnal dreams which comprise notable parts of his mystical experiences is related to psychology of dream and entering into unconscious via phenomena like sleep, imagination and drunkenness during night, contemplation on such poems can bring better understanding of his internal character and mystical ranks. This article aims to analyze mystical experiences in his poems and such analysis is done by using the psychological method of Jung which considers the role of unconscious in reaching to such spiritual experiences.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
اصرار عرفا و متصوفه بر پردهپوشی اسرار و لاجرم استفاده از آنچه ایما و اشارت خوانده میشود، برای بیان رموز عرفانی، موجب پدید آمدن زبانی خاص در میان این گروه شده است. آنها اصطلاحات خاصی را برای بیان معانی و مفاهیم متعالی عرفانی خود وضع کردند که رفتهرفته بسیاری از آنها بهطور مستقیم یا غیر مستقیم به حوزة ادبیات و زبان شعر و ادب راه یافت. پیشینة گنجاندن مفاهیم عرفانی در شعر، به قرن پنجم بازمیگردد. در این قرن «تصوف و عرفان با یک دنیا معانی مکتسبه از منابع مختلف و هزاران رموز و اسرار و آراء و مقالات و نظریات اشراقی و ذوقی و وجد و حال عرفانی و مصطلاحات و تعبیرات و استعارات و کنایات وارد شعر و شاعری شده، به طوری ریشه پیدا میکند که از آن تاریخ به بعد تصوف و عرفان مبنای صحبت عدة کثیری از شعرا شده، شعر آنها با مضامین و افکار تصوف اختلاط و ملازمه یافته، به طوری که از یکدیگر جداشدنی نیست» (غنی، 1369: 134). بنابراین با نفوذ مبانی عرفان و تصوف در این قرن در آینه شعر و ادب فارسی و استحکام پایههای آن به طور رسمی در اشعار قرن ششم با پیشگامی سنایی، بسیاری از شاعرانِ پس از وی از جمله عطار، مولانا و حافظ شعر را در اطوار مختلف، جلوهگاه بیان حالات و تجربیات و اندیشههای عرفانی خود قرار دادند. از جمله برخی از این شاعران با خلق تصاویری از مکاشفات عرفانی شبانه، به بخشی از تجربیات عرفانی خود اشاره میکنند که با آنچه نزد صوفیه «طوارق» خوانده میشود همانندی بسیار دارد. طوارق با توجه به تعابیر و تعاریف متعدد نزد عرفا، به طور کلی به معنای واردی است که در مناجات شب بر دل عارف و سالک درمیآید. در شعر حافظ نیز حادثات در شب، بخش قابل ملاحظهای از تجربیات عرفانی او را دربرمیگیرد که در ارتباط با واژه «دوش» روایت میشود. به نظر می رسد با توجه به عرفانی بودن مضمون بسیاری از غزلهای او، مضامین ساخته شده با این واژه میتواند مصادیقی برای اصطلاح عرفانی «طوارق» محسوب شود. از سوی دیگر ازآنجا که به قول یونگ، روان انسان مادر زایندة همة علوم و زهدان هر اثر هنری است (یونگ، 1372: 28)، بی گمان شعر هنری و عارفانة حافظ هم زادة روح و روان اوست و بررسی نقش ضمیر ناخودآگاه او در رسیدن به این تجارب روحانی و بروز چنین رویاهای شبانهای، میتواند قابل تأمل باشد.
شایان ذکر است در موضوع مکاشفات شبانة حافظ و نزدیکی مفاهیم و مضامین آن با اصطلاح عرفانی «طوارق» و ارتباط آنها با مباحث روانشناسی تاکنون پژوهشی صورت نگرفته است. به اعتقاد نگارندگان، از راه این قبیل بررسیها میتوان بسیاری از تجربیات عرفانی عرفا و ابعاد انسانی و روحی آنان را نیز درک کرد.
1- «طوارق» و مکاشفه نزد عرفا
«الطارق» واژهای عربی است و اینگونه تعریف شده است: «الطارق: النجم الذی یقال له کوکب صبح و الطَرق: الضرب بالحصی و هو ضربٌ من التکهُّن و الطوارق: المتکهِّنات» (الجوهری، 1368: 1515)؛ «الطارق: النجم و قیل: کلُ نجمٍ طارقٌ، لَأنّ طلوعه ُ باللیلِ و کلُ ما أتی لیلً فهوَ طارقٌ... و جمع الطارقهِ طوارق و فی الحدیث: أعوذ بک من طوارقِ اللَّیل إلا طارقً یطرقُ بخیرٍ» (ابن منظور، بیتا: 4/2663)؛ «کوبنده، کوبندة در، وارد شونده به آب، به آب زننده، کسی که شبانه وارد میشود» (بستانی، 1378: 334). هشتاد و ششمین سورة قرآن «الطارق» نام دارد و در این سوره خداوند بدان سوگند یاد کرده است. این واژه در قرآن با توجه به تعابیر و تفاسیر متعددی که از آن صورت گرفته، در معنای آنچه در شب آید و کوبنده در شب و ستارهای درخشان به کار رفته است. در لغتنامة دهخدا نیز به نقل از فرهنگهای مختلف، معنی لغوی این واژه چنین آمده است: «طوارق، جمع طارقه: حادثههای سوء به شب. بلاها که به شب رسد. طارق: ستارة روز، ستارة صبح، ستارة بام، به شب آینده، حادثه شدید، هر شیء که به شب ظاهر شود، کسی که به شب راه میرود. از این باعث دزد و ساحر را نیز طارق گویند» (دهخدا، 1373: ذیل طارق).
طارق در اصطلاح عرفانی، با توجه به تعابیر و تعاریف متعدد آن نزد عرفا، به طور کلی به معنای چیزی است که در مناجات شب بر دل عارف و سالک وارد میشود. گاه صوفیان برای نشان دادن معانی و تجربیات متفاوت ولی مشابه از واژگان و اصطلاحات مختلف استفاده میکنند که معمولاً بار معنایی نزدیک به هم دارند. در این زمینه برخی از واژه ها نظیر «لوامع»، «لوایح»، «بوارق»، «بواده» و... را تقریباً مترادف با یکدیگر به کار میبرند؛ آنچه ممیز معنای اصطلاح «طوارق» شده، در شب نازل شدن اینگونه واردات است. برخی از عارفان مشرب سکر (عشق) چون روزبهان بقلی و عارفان اهل صحو (شریعتمدار) مانند ابوالقاسم قشیری و علی بن عثمان از این اصطلاح تعاریفی ارائه دادهاند که به اختصار نقل میشود:
ابونصر عبدالله بن علی سراج در بخشی از کتاب «اللمع فی التصوف» خود که از جمله قدیمی ترین و معتبرترین کتب صوفیه است، در تعریف طوارق چنین آورده است: «طوارق نداهایی است که از راه گوش به دل اهل معرفت درآیند و حقیقت را بر ایشان تازهتر نمایند. از پیامبر روایت شده است که پیوسته دعا میکرد: خدایا از بدی بانگهای شب و روز به تو پناه میآورم مگر بانگی که مبشر خیر است» (سراج،1382: 377).
ابوالقاسم قشیری از جمله کسانی است که اصطلاحاتی نظیر لوائح، طوالع و لوامع را دارای معانی نزدیک به هم دانسته است چنان که در باب شرح الفاظ (باب سوم) از رساله خویش میگوید: «از این جمله لوائح و طوالع و لوامع است. لفظهایی است یک به دیگر نزدیک، بس فرقی نیست میان ایشان و این صفت اصحاب بدایت بود به نزدیک شدن به دل و روشنایی آفتاب معرفت ایشان را هنوز روشن نشده باشد ولیکن حق سبحانه و تعالی روزی دل ایشان میدهد به هر وقتی، چنانک میفرماید: لهم رزقهم فیها بکرة و عشیاً. هرگاه آسمان دل ایشان تاریک شود به میغ حظوظ، برق کشف بدرفشد ایشان را و لوامع قرب رخشنده گردد و ایشان در وقت ستر منتظر ]باشند[ لوائح را» (قشیری، 1367: 120). وی سپس به تعاریف هر یک از این اصطلاحات میپردازد اما دربارة طوارق تعریفی ارائه نداده است؛ وی در جایی که سخن از تلوین و تمکین میگوید، وجهی از تمکین را آن میداند که در دوام احوال حاصل میشود و این امر را چنین بیان میکند: «وجهی دیگر آن است کی درست آید وی را دوام احوال زیرا که اهل حقایق از آن برگذشته باشند که طوارق در ایشان اثر کند» (قشیری، 1367: 123). به نظر میرسد قشیری در این عبارت، طوارق را گونهای از احوال به شمار آورده است. وی در جایی دیگر در این باب گفته است: «جنید را پرسیدند از این لفظ ]حال[، این بیت بگفت. شعر: طوارق انوار تلوح اذا بدت / فتظهر کتماناً و تخبر عن جمع» (قشیری، 1367: 94).
علی بن عثمان هجویریدر کشف المحجوب به شرح مختصری از واژههای لوائح، لوامع، طوالع و سپس طوارق میپردازد و طوارق را اینگونه تعریف میکند: «الطوارق واردی به دل به بشارت یا به زجر اندر مناجات شب» (هجویری، 1371: 500).
روزبهان بقلیدر شرح شطحیات اصطلاحات طوالع، لوایح، لوامع و طوارق را تعریف کرده و در تعریف طوارق چنین آورده است: «طوارق آن بود که تطرق کند بر دل اهل حقایق از طرق سمع تا حقایق بر ایشان نو کند. طارق در حقیقت برید الهام است، حلقه ابواب سرّ زند به شرط افهام در حضرت رحمان» (روزبهان بقلی، 1360: 557).
شهابالدین سهروردیدر تعریف این اصطلاحات به نظر ابوالقاسم قشیری نزدیک میشود. وی نیز این اصطلاحات را دارای معانی نزدیک به هم میداند و در عوارفالمعارف مینویسد: «از جملۀ اشارات، طوارق و بوادی و بواده و وقایع و قوادح و طوالع و لوامع و لوایح است. این جمله الفاظ، به معنی به هم نزدیکند و همه در مقدمات حال بود، چون حال مقام شود، این اسامی یکی شود»(سهروردی، 1386: 194).
عزالدین محمود کاشانی که در نگارش مصباح الهدایه کتاب «عوارف المعارف» سهروردی را مبنا و مأخذ کار خود قرار داده است با نظری تقریباً مشابه سهروردی به تعریف این اصطلاحات می پردازد و در فصل اول از باب چهارم مصباحالهدایه در ضمن بحث از حال و مقام چنین میآورد: «هر واردی که چون برق لامع شود و در حال منطفی گردد آن را متصوفه لایح و لامح و لامع و طالع و طارق و باده خوانند. ظهور آن مستعقب خفا بود و کشفش مستلزم استتار» (عزالدین کاشانی، 1367: 126). در فصل نهم از باب پنجم نیز اصطلاح «طارق» را در عبارتی چنین به کار برده است: «اما بکاء وجدان آن است که چون لمحهای از لوامح حقالیقین طارق شود و صدمة قدم بر حدوث آید، بقیة وجود واجد که سمت حدثان دارد در تصادم قدم و حدوث به طریق ترشح برخیزد و اثر این حال در صورت توکّف قطرات عبرات ظاهر شود» (عزالدین کاشانی، 1367: 190). در فصل نهم از باب ششم نیز در بیان آداب سفر، واژة طوارق را نه در معنای عرفانی آن بلکه بیشتر در معنای لغوی به کار برده است و در ضمن بیان حدیثی از رسول اکرم (ص) که از تنها سفر کردن نهی کرده اند آورده است: «سبب آن است که در سفر عوارض و طوارق و شداید که نه هر کس به تنهایی تحمل آن تواند، بسیار اتفاق افتد» (عزالدین کاشانی، 1367: 267).
با توجه به گستردگی این بحث در متون عرفانی و با در نظر گرفتن بازه زمانی زندگی حافظ، تنها به ذکر تعاریفی از زبان عرفا و مشایخ بزرگی که در محدودة زمانی پیش از حافظ و یا تقریبا مقارن با او میزیسته اند، بسنده میشود.
2- کاربرد مفهوم «طوارق» در اشعار عرفانی
همانگونه که پیشتر اشاره شد، در شعر شاعران عارف نظیر سنایی، عطار، مولانا و حافظ ابیات بسیاری هست که بیانگر روی نمودن حالات عرفانی و پی بردن به حقایق در شب است. با توجه به تعاریف اصطلاح عرفانی «طوارق» و مقایسة آن با مفاهیم و مضامین عرفانی که در شعر شاعران عارف از آن به «دوش» تعبیر شده است، به نظر میرسد توصیف اینگونه تجربیات عارفانه و کشف و شهود شبانة شاعران عارف تا حد زیادی منطبق با کاربرد این اصطلاح نزد عارفان است. برای این مفهوم، میتوان شواهد فراوانی را از اشعار عرفانی یافت که همسانی کاربرد واژههای «دوش»، «سحر»، «سحرگه» و «شب» و ماجراهای پیشآمده در این بخش از زمان را با کاربرد اصطلاح «طوارق» و مشخصههای آن نشان میدهد؛ در اینجا به رعایت اختصار تنها نمونههایی از اینگونه ابیات ذکر میشود:
دوش ما را در خراباتی شب معراج بود آن چنان خلوت که ما از جان و دل بودیم دوش درآمد دوش در دل عشق جانان دوش آمد خیال تو سحری چو جان و دل ز می عشق دوش جوش برآورد دلا تو راست بگو دوش می کجا خوردی گر باده دهی و رنی زان بادة دوشینه چه دانیم چه دانیم که ما دوش چه خوردیم دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم دوشم نوید داد عنایت که حافظا من به گوش خود از دهانش دوش چه گویمت که به میخانه دوش مست وخراب |
|
آن که مستغنی بد از ما هم به ما محتاج بود جبرئیل آید نگنجد در میان گر جان ماست خطابم کرد کامشب روز بار است تا مرا در هزار کار نهاد دلم ز دست برافتاد و جان خروش بر آورد که از پگاه تو امروز مولعی به سرود از دادن و نادادن بس بیخبریم آخر که امروز همه روز خمیریم و خماریم یا نمکدان که دیدهست که من در شورم بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم سخنانی شنیدهام که مپرس سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست |
با جمعبندی تعاریف عرفا از اصطلاح «طوارق» و مقایسة این تعاریف با آن دسته از حادثات و رویاهایی که در اشعار عارفانه، زمان روی نمودن آنها را اغلب با واژة «دوش» در شب و سحر تعیین کردهاند، میتوان ویژگیهای زیر را برای اینگونه واردات غیبی در نظر گرفت:
الف) در شب نازل میشوند.
ب) معمولاً از راه گوش یا چشم به دل درمیآیند.
ج) دربردارندة بشارت یا زجری هستند.
3- مکاشفات شبانة حافظ و کاربرد واژة «دوش» در شعر او
بیگمان آنان که حافظ را شاعری عارف خواندهاند که توانسته است بسیاری از حالات و لحظههای عرفانی را درک کند و آن را دستمایة سرودن غزلهای ناب خود قرار دهد، به گزاف سخن نگفتهاند چرا که رنگ و بوی عرفانی که در بسیاری از غزلهای او موج میزند، کسانی را که حتی کمترین آشنایی با موضوع عرفان دارند به چنین نتیجهای میرساند. علاوه بر آن که بزرگانی از دیرباز تاکنون، بخش عمدهای از عمر خود را صرف تحقیق و تفحص در دیوان وی کرده و به این یقین رسیدهاند که حافظ سرمست از بادهای روحانی، شعر میسروده و خود تحت تأثیر آن حالات روحانی که در اشعارش توصیف کرده، قرار گرفته است. در تذکرهالشعرا که قدیمیترین تذکرهای است که از حافظ یاد میکند دربارة وی آمده است: «سخن او را حالاتی است که در حوزة طاقت بشری درنیاید. همانا واردات غیبی است» (دولتشاه سمرقندی، 1318: 306-305). زرینکوب نیز در اینباره مینویسد: «بعید به نظر میرسد بتوان کسی را که آشکارا از مکاشفات خویش دم میزند و از تجلی ذات و صفات یاد میکند از دستیابی به این لحظههای درخشان عرفانی بیبهره شمرد» (زرینکوب، 1387: 151). تأمل در تعداد قابل ملاحظهای از غزلهای حافظ که حاکی از بینش عرفانی وی و مشحون از شور و حال عارفانه اوست نشان از اهمیت نقش «شب» در درک اینگونه مکاشفات عرفانی او دارد. زرینکوب در اینباره گفته است: «طرفه آن است که مکاشفات عرفانی شاعر نیز مثل رویاهای شاعرانهاش، صحنهای جز شب ندارد. عبث نیست که شب در کلام او گهگاه به مثابه یک رمز به کار میرود، با مفهومهایی مواج و گونهگون و از همه مهمتر با مفهوم لحظههای مکاشفه. این لحظة شهود و مکاشفه که حافظ در پارهای از تأملات عرفانی خویش از آن تعبیر به دوش میکند، در واقع لحظهای است بیرون از مرز زمان» (زرینکوب، 1387: 97). تأمل در حوادث پیش آمده در شب برای حافظ و تعمق در جزئیات و اجزا و عناصر سازندة این صحنه ها، پرده از چهرة حقایقی برمیدارد که این شاعر عارف را در خلوت شبانه در خلسههای روحانی فرو برده است؛ همان چیزی که در زبان عارفان و صوفیان «طوارق» خوانده میشود. البته این تنها واژة دوش نیست که حافظ به زبان رمز آن را در بیان آورده بلکه کلماتی معادل آن همچون سحر، شب و نیم شب نیز در این کاربرد در دیوان او به کار رفته است. اشارات وی به درک و دریافت تجربیات عرفانی با کاربرد واژة دوش در بسیاری از غزلهای او به گونهای است که با توجه به بسامد بالا و نیز مضمونسازیهای شاعر با این واژه، شاید بتوان آن را یکی از «موتیف»های شعر او دانست.
براساس دیوان حافظ چاپ قزوینی و غنی، 58 بار واژة دوش (در معنای شب) در غزلهای حافظ به کار رفته است و علاوه بر این، یکبار در ترکیب «می دوشینه» و یکبار هم در ترکیب «خواب دوشین» از آن استفاده شده است. حافظ این واژه را هم در غزلهایی که به قضاوت بسیاری از بزرگان ادب جزء اشعار عاشقانة وی محسوب میشوند، نظیر غزلی با مطلع «دوش می آمد و رخساره برافروخته بود»، و هم در غزلهای عارفانه که در جای خود به نمونههای آن اشاره خواهد شد به کار برده است. از آنجا که در این نوشتار، تطبیق اصطلاح عرفانی «طوارق» با این واژه و یافتن مصادیق آن در مد نظر است تنها به کاربرد این واژه در اشعار عرفانی حافظ توجه میشود. برای پرهیز از تکرار، در ارجاع به دیوان حافظ به ذکر شمارة صفحه بسنده میشود.
حافظ به دنبال کامیابی خود در شبانگاه است، در جستجوی «می دوشینهای» است تا او را از خماری برهاند:
به فریاد خمار مفلسان رس |
|
خدا را گر می دوشینه داری |
او عاشق بادهپرستی است که از بادة شبگیر عرفانی سرمست است:
عاشقی را که چنین بادة شبگیر دهند |
|
کافر عشق شود گر نشود بادهپرست |
او شب را دریچهای برای ورود به عوالم روحانی خود و وصول به مراد و مطلوب خود میداند؛ به همین دلیل در دل شب دست به دعا برمیدارد و نیاز نیم شب و گریه سحر را وسیلهای برای دستیابی به مراد و مطلوب خود قرار میدهد:
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش بیار می که چو حافظ هزارم استظهار تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز |
|
از یمن دعای شب و ورد سحری بود من همیکردم دعا و صبح صادق میدمید به گریة سحری و نیاز نیمشبی است حاصلم دوش به جز نالة شبگیر نبود که دعای صبحگاهی اثری کند شما را |
در هر حال، شب با تمام رمز و رازهای خود برای حافظ فضایی ایجاد میکند که او بتواند در ورای عالم مادی سیر کند و به درک دیدهها و شنیدههایی نائل آید که چشم و گوش و دلِ اغیار و نامحرمان از آن بینصیب است.
4- راههای وصول به مکاشفات شبانه در شعر حافظ
حافظ در سیر و سلوک شبانة خود، گاه با چشم خود اسرار خلقت و حقایق و معارف را مشاهده میکند و گاه با سروش و هاتف و نسیم سحر و باد صبا همکلام میگردد و آنان اسرار غیب را به زبان رمز به گوش او میرسانند، نویددهنده و پیامآور شادی او میشوند و گاهی نیز این واردات غیبی بی هیچ واسطهای از طرق مختلف به دل او وارد میگردد؛ بر همین اساس دریچههای ورود به عوالم غیبی و راههای وصول به کشف و شهود او را میتوان به سه دسته تقسیمکرد:
4-1- تجربههای عرفانی شبانه از راه چشم (مشاهدات): مشاهدات عرفانی حافظ، سهم عمدهای را از میان دریافتهای غیبی او دارد. حجابها از پیش چشم او به یکسو میرود و با چشم دل حقایقی را میبیند که در نوع خود از بینظیرترین تجربیات عرفانی اوست. او در غزل عالی و معروف: «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند»، به یک کشف روحی و حالت عرفانی در شب اشاره میکند که از نابترین تجربههای روحانی او به شمار میرود. در لحظهای از شب که به تعبیر زرینکوب تیرگی ظلمت سابق بر خلقت عالم میتواند باشد (زرینکوب، 1368: 636)، حالت مکاشفهای به شاعر دست میدهد و اسطورة خلقت انسان و سرشته شدن گل وجود او در مقابل دیدگان وی تجسم مییابد:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند |
|
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند |
حافظ برای دیدن چنین صحنههای عرفانی و روحانی و درک و دریافتهای معنوی، چشم به راه آمدن شب و سحر است و دیدن این رخدادهای شبانه، تصاویر عرفانی زیبایی را در شعر وی پدید آوردهاست:
به بوی مژدة وصل تو تا سحر شب دوش به کوی میکده یارب سحر چه مشغله بود کس ندیده است ز مشک ختن و نافة چین مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش |
|
به راه باد نهادم چراغ روشن چشم که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود آنچه من هر سحر از باد صبا میبینم کو به تأیید نظر حل معما میکرد |
4-2- تجربههای عرفانی شبانه از راه گوش: اگرچه حافظ خود اعتقاد دارد که:
در حریم عشق نتوان زد دم از گفتوشنید |
|
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش |
اما برای بیان رموز عرفانی، نمیتوان از قالب واژگان گذشت و ناگزیر باید گفتوشنودهای عارفانهای ترتیب داد تا با آن بتوان پرده از رخ شاهد غیبی برداشت. شنیدن رویاهایی که در عالم بیداری رخ میدهد، بخش بزرگی از مکاشفات روحانی حافظ است و واسطة پیامرسان در این نوع تجربیات عرفانی گاه سروش، هاتف، باد صبا، نسیم سحر، پیر مغان، کاردانی تیزهوش و... است و گاهی گفتوشنودها بدون حضور شخص خاصی صورت میپذیرد:
دوش در حلقة ما قصة گیسوی تو بود من به گوش خود از دهانش دوش چون باده باز بر سر خم رفت کفزنان |
|
تا دل شب سخن از سلسلة موی تو بود سخنانی شنیدهام که مپرس حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز |
4-2-1- واسطههای پیام رسان: حضور سروش، هاتف، پیر میخانه، باد صبا، نسیم سحری و... شباهنگام در کنار حافظ که غالباً پیامی، خبری، نوید و مژدهای را به گوش او میرسانند، در محاورات شبانة او چشمگیر است و در عالیترین غزلیات عرفانیاش، میتوان ردپایی از این عناصر یافت:
4-2-1-1- سروش: فرشتهای است پیامآور و غالباً مژدهدهنده که در شعر حافظ به شکل «سروش» و «سروش عالم غیب» و معمولاً در «شب» و «سحر»، به «گوش دل» و «گوش هوش»، «مژده» و «نویدی» را میدهد؛ با توجه به نمونههایی از شعر حافظ، چنین به نظر میرسد که او سروش و هاتف را در کاربردی یکسان در نظر گرفته است. به قول خرمشاهی «همانطور که سیمرغ در سنت ایرانی برابر است با عنقا در سنت عربی- اسلامی، سروش در این سنت برابر است با هاتف در آن سنت» (خرمشاهی، 1367: 248).
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب به جز ثنای جلالش مساز ورد ضمیر تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی در راه عشق وسوسة اهرمن بسی است هاتفی از گوشة میخانه دوش به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش |
|
سروش عالم غیبم چه مژدهها داده است که هست گوش دلش محرم پیام سروش گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن گفت ببخشند گنه می بنوش که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد |
4-2-1-2- هاتف: در شعر حافظ پیامآور و مژدهدهنده است و گاه در کنار سروش و در کاربردی یکسان با آن به کار رفته است؛ در زبان عرفانی از هاتف، تعاریف گونهگونی شده است از آن جمله عزیزالدین نسفی می گوید: «بدان که اهل شریعت میگویند که ملائکه سماوی وقتها مصور شوند و با بعضی از آدمیان سخن گویند و میگویند که ما رسول خداییم به کاری آمدهایم... و وقت باشد که این صورت بر آدمی ظاهر نشود اما به آدمی سخن گوید و کاری فرماید و از حالی خبر دهد و آن آواز را آواز هاتف گویند» (نسفی، 1371: 239). در غزل حافظ، این واژه به شکل «هاتف»، «هاتف غیب» و «هاتف میخانه» آمده و تجلی او معمولاً در شب و سحر تصویر شده است:
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش دوش گفتم بکند لعل لبش چارة من |
|
که در مقام رضا باش وز قضا مگریز گفت بازآی که دیرینة این درگاهی که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش هاتف غیب ندا داد که آری بکند |
4-2-1-3- باد (باد صبا، باد سحر، نسیم و...): حضور باد که در ادبیات عرفانی نشان «فیض» و «امداد غیبی» است و به گونههای باد صبا، باد سحر، نسیم سحری و... به کار رفته است و نسیم که «تجلی جمال الهی و رحمت متواتر و نفس رحمانی را گویند» (سجادی،1370: 761)، در شب و در هم صحبتی با عاشق و خبر آوردن از جانب معشوق از مضامین پرتکرار در شعر شاعران است. حافظ این مضمون را در ابیاتی برای بیان مقاصد عرفانی و در ارتباط با واردات غیبی شبانه در شعر خود به کار برده است:
دلم از دست بشد دوش چو حافظ میگفت نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی ای نسیم سحری خاک در یار بیار بسم حکایت دل هست با نسیم سحر کس ندیدست ز مشک ختن و نافة چین تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند ای صبا امشبم مدد فرمای ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد |
|
کای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی که کند حافظ ازو دیدة دل نورانی ولی به بخت من امشب سحر نمیآید آنچه من هر سحر از باد صبا میبینم با صبا گفتوشنیدم سحری نیست که نیست که سحرگه شکفتنم هوس است منزل آن مه عاشقکش عیار کجاست من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد |
4-2-1-4- پیر میخانه: با حضور مرئی خود در کنار حافظ با دیگر عناصری که حضوری نامرئی در خلوت شبانگاهی شاعر دارند همچون هاتف و سروش و باد صبا و باد سحر، نقش پیامرسانی برای او ایفا میکند همچنان که هاتف، مژدة بخشودگی گناهِ میخواری را به حافظ میدهد:
هاتفی از گوشة میخانه دوش |
|
گفت ببخشند گنه می بنوش |
پیر میخانه نیز از خط جام معمایی میخواند و فرجام کار را پیشبینی میکند:
پیر میخانه همی خواند معمایی دوش |
|
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن |
و جام جهان بین را به شاعر می دهد :
پیر میخانه سحر جام جهانبینم داد |
|
وندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم |
و هم او در هیأت کاردانی تیزهوش، ضمن یادآوری توصیهای اخلاقی، جام شرابی را به او در میدهد:
دوش پنهان گفت با من کاردانی تیزهوش |
|
کز شما پوشیده نبود راز پیر میفروش |
حضور این عناصر پیامرسان که اغلب حامل مژده و بشارتی هستند، در شب و سحر که زمانی برای روی نمودن خواب و رویاست از دیدگاه روانشناسی قابل تأمل است. از این نظر که ناخودآگاه انسان در لحظات شب و سحر فعالیت بیشتری میتواند داشته باشد همچنان که یونگ در اینباره گفته است در لحظاتی که خودآگاهی کاهش می یابد، امکان بیشتری برای بروز محتویات ناخودآگاهی فراهم می شود (یونگ ، 1385الف: 185-184).
4-3- تجربههای عرفانی شبانه از راه دل (مکاشفات قلبی): در برخی از مکاشفات روحانی حافظ، پای هیچ واسطهای در میان نیست؛ نه خبری از سروش و هاتف و پیر میخانه است و نه از باد صبا و نسیم سحری. حافظ گاه در بیداری و از راه الهام، گاه در خواب و از راه دیدن رویا، گاه در عالم تخیل و گاه در عالم مستی و ازخودبیخبری به مکاشفه و شهود میرسد. بنابراین با توجه به اهمیتی که این عوامل در راهیابی به ضمیر ناخودآگاه انسان و کشف و شهود باطنی دارند و در شعر حافظ نیز نمود آنها بسیار دیده میشود، مختصراً به بررسی نقش هر یک در زمینه سازی برای دستیافتن به عوالم عرفانی حافظ پرداخته میشود.
4-3-1- بیداری و الهام: بسیاری از عرفا و صوفیان در حالت بیداری و از طریق الهام به دل، موفق به دریافت معارف و حقایق غیبی می گردند. عزیزالدین نسفی در اینباره مینویسد: «بدان که هر وقت که ملائکه سماوی سخن به دل آدمیان القا کنند، آن القا اگر در بیداری باشد، نامش الهام و اگر در خواب باشد، نامش خواب است» (نسفی، 1371: 239). حافظ در غزلی سراسر عرفانی، از ماجرایی یاد میکند که شب هنگام در وقت سحر، ناگاه انوار غیبی بر دل او فرو میریزند و او را از شعشعة پرتو ذات، بیخود میگردانند و از جام تجلی صفات به او باده مینوشانند:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند |
|
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
و نیز در غزلی دیگر از ذوق شرابی که از لب ساقی در سحرگاه چشیده است سخن میگوید:
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود |
|
و زلب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود |
4-3-2- خواب و رویا: یکی از مهمترین راههای کشف و شهود، خواب و رویاست. از دیدگاه روانشناسی به تعبیر یونگ «رویا فرآوردهای روانی است» و به عقیدة او «کل تجربه پیشین یک شخص در طول زندگی را میتوان در هر رویا مشاهده کرد» ( یونگ، 1385ب: 43- 42). همچنین در نظر او «تقریباً در هر رویایی میتوان جزئیاتی یافت که در احساسات، اندیشه ها و حالات روز یا روزهای قبل ریشه دارد» (یونگ، 1385ب: 40). در کتاب های آموزشی صوفیه نیز در تعریف و تحلیل خواب و رویا نظریات مشابهی با نظریات روانشناسان امروز دیده می شود؛ به عنوان نمونه، عزیزالدین نسفی قسمی از خواب را در نتیجة حواس اندرونی و تحت تأثیر خیال و حافظه انسان و قسمی دیگر را تحت تأثیر ملائکه سماوی میداند و میگوید: «چون به واسطة خواب حواس معزول میشود و اندرون جمع میشود، آینة دل صافی میگردد. در آن ساعت دل را با ملائکه سماوی مناسبت پیدا آید و همچون دو آیینة صافی باشند که در مقابلة یکدیگر بدارند. چیزی از آنچه معلوم ملائکه باشد، عکس آن در خواب بیننده پیدا آید» (نسفی، 1371: 246-242). حافظ خود مراتب خوابهای نوع دوم را بهتر از بیداری میداند:
سحر کرشمة چشمت به خواب میدیدم |
|
زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است |
و آن ها را از جمله خوابهای تعبیر پذیر قلمداد میکند:
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود ای معبر مژدهای فرما که دوشم آفتاب |
|
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود |
انعکاس آرزوها در رویاهای شبانه بخشی از خوابهای حافظ را تشکیل میدهد. بر اساس نظر روانشناسان و نیز عرفا میتوان بسیاری از احساسات و اندیشههای روزانه شاعر را در رویاهای شبانة وی یافت. آرزوی شاعر عارف، وصول به معشوقی حقیقی است که اساس فکر و اندیشة روزانة او را تشکیل میدهد و او بازتاب آن را در خوابهای خود میبیند:
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی |
|
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
|
اعتراف به دیدن چهرة بیپردة معشوق حقیقی در خواب، مصادیق بسیاری در شعر شاعران عارف و صوفی مسلک دارد.به عنوان نمونه در شعر مولوی، معشوق در خواب به شکلهای مختلف از جمله «قمر» چهره خود را به عاشق مینمایاند:
واقعهای بدیدهام لایق لطف و آفرین |
|
خیز معبرالزمان صورت خواب من ببین |
البته گاه در اینگونه اشعار، مرز خواب و بیداری و مجاز و واقعیت در هم میآمیزد:
چه دیدم خواب شب؟ کامروز مستم دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند |
|
چو مجنونان ز بند عقل جستم واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
4-3-3- تخیل: در نظر بسیاری از عرفا که پای عقل و منطق و استدلال را در راه رسیدن به حق چوبین میدانند، یکی از راههای دستیابی روح به عوالم غیبی، آزاد شدن از عقل جزئی و بهکارگیری نیروی تخیل است. از دیدگاه روانشناسی نیز از طریق تخیل و آزاد گذاشتن ذهن از تفکر و اندیشه عقلانی و منطقی، میتوان به ناخودآگاه ضمیر دست یافت. یونگ میگوید: «دشوار نیست ببینیم که خیالپردازیهای حالت بیداری تنها معنی سطحی و عینی ندارند بلکه دربردارندة معنی ژرفتر روانشناختیاند» (یونگ، 1385ب : 41). حافظ نیز بسیاری از لحظات ناب خود را در تخیلات شبانه در گذر از ضمیر ناخودآگاه تجربه میکند:
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم صباحالخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز شب تنهایی ام در قصد جان بود |
|
خمار صد شبه دارم شرابخانه کجاست بر کارگاه دیدة بیخواب میزدم که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم خیالش لطفهای بیکران کرد |
4-3-4- مستی و از خود بی خبری: آن چنان که حافظ خود میگوید: «عشق و شراب و رندی مجموعة مراد است»، مراد و مقصود او را میتوان در جمع این عناصر دانست که بیشترین مضامین و مفاهیم شعر او را دربرمیگیرد. آنچه در ذهن و ضمیر حافظ موج میزند، عشقی است (زمینی یا عرفانی) که سراسر وجود او را تسخیر کرده و با مستی و دیوانگی و از خودبیخودی ناشی از نوشیدن شراب درآمیخته و در شعر او جلوهگر شده است. با توجه به این که شراب خاصیت از خودبیخودکنندگی دارد، در روانشناسی نیز مستی راهی است برای ورود به جهان ناخودآگاه و عوالم درونی و دستیابی به لایههای زیرین وجود انسان. در بیشتر ابیاتی که دربردارندة تجارب عرفانی حافظ است، حالت عارفانة شاعر زمانی به او دست میدهد که دستخوش مستی و از خود بیخبری شده است. تأمل در ابیات بررسی شده در این پژوهش، نشان میدهد در بیشتر ابیاتی که در آنها صحبت از کشف و شهود و افشای راز و رمزهای عرفانی است، واژههایی نظیر می، مستی، شراب، میخانه، جام و پیاله دیده میشود:
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود می بده تا دهمت آگهی از سر قضا به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم |
|
نوید داد که عام است فیض رحمت او هم مستی شبانه و راز و نیاز من که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت |
5- ارتباط مکاشفات شبانه حافظ با واژگان رمزی و سمبلیک
در ادامة مبحث پیشین، نکتة درخور توجه دیگر، ارتباط زنجیرة واژگان رمزی و نمادینی است که حافظ در کشف و شهودهای خود و برای بیان اندیشههای عرفانی به کار برده است. همانگونه که در بیشتر ابیات ذکر شده از حافظ پیداست، ذهن و زبان او لبریز از لطایف رمزی و واژگان نمادینی است که ناظر بر انواع افاضات غیبی و تجلیات روحانی است و میتوان آنها را بر اساس نظر عبدالحسین زرینکوب به دو گروه خمریات و غرامیات تقسیم کرد: «گروه خمریات شامل لفظهایی چون می و جام و ساقی و خرابات و درد و صاف و ناظر بر معرفت روحانی است که بلاواسطه و بدون بحث و درس به قلب سالک افاضه میشود و شرط نیل بدان، رهایی از وسوسههای عقل نظری و مصلحتنگاریهای خودخواهانه آنهاست. گروه غرامیات مشتمل بر کلماتی مانند معشوق و جمال و روی و چشم و زلف و امثال آنهاست که نظر بر تجلی ذات و صفات و آنچه بدان مربوط است دارد» ( زرینکوب، 1368: 16). میتوان واژة «دوش» و مرادفهای معنایی آن را از این دیدگاه در ارتباط با هر یک از این دو گروه قرار داد:
الف) ارتباط مکاشفات روحانی شبانه با واژههایی نظیر می و میخانه و ساقی و مستی و... (گروه خمریات):
زاهد خلوتنشین دوش به میخانه شد دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما هاتفی از گوشة میخانه دوش صوفی که بی تو توبه ز می کرده بود دوش چون باده باز بر سر خم رفت کفزنان دوش رفتم به در میکده خوابآلوده |
|
از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شـد چیست یاران طریقت بعد ازین تدبیر ما گفت ببخشند گنه می بنوش بشکست عهد چون در میخانه دید باز حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز خرقه تردامن و سجاده شرابآلوده |
ب) ارتباط مکاشفات روحانی شبانه با واژههایی نظیر معشوق و جمال و روی و چشم و زلف و... (گروه غرامیات):
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم به گیسوی تو خوردم دوش سوگند دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم دوش در حلقة ما قصة گیسوی تو بود نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست نرگسش عربدهجوی و لبش افسوسکنان |
|
لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم که من از پای تو سر برنگیرم گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم تا دل شب سخن از سلسلة موی تو بود گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد نیمشب دوش به بالین من آمد بنشست |
لازم به یادآوری است که هر چند در تجزیه و تحلیل و تفسیراینگونه اشعار حافظ نمیتوان با قطعیت حکم کرد که آنچه ما از سخن وی درک میکنیم، کاشف ذهن پیچیدة اوست اما بسامد بالای اینگونه مفاهیم عرفانی در شعر او از یک سو ما را تا حدی به آنچه در ضمیر ناخودآگاه وی میگذرد، نزدیک میسازد و از سوی دیگر پیوند ذهن و زبان وی را با اصطلاحات عرفان و تصوف اسلامی به خوبی نشان میدهد؛ این همان چیزی است که شاعران عارف پیش از حافظ نظیر سنایی و عطار و مولوی نیز به شکل گستردهای در اشعار خود از آن بهره بردهاند.
نتیجه
بدون تردید گرایش حافظ به افکار صوفیانه و عارفانه موجب سرایش اشعاری با مفاهیم عرفانی ناب شده است. بخشی از این اشعار، گویای حالات کشف و شهودی است که هنگام شب و سحر به حافظ دست داده است. اغلب این درک و دریافتهای معنوی و مکاشفههای شبانه که حافظ در بسیاری موارد از آن به «دوش» تعبیر کرده است، با آنچه در نظر عرفا و صوفیان «طوارق» خوانده میشود مشابهت دارد و برای آنها میتوان ویژگیهای مشترکی چون در شب نازل شدن، از راه گوش و چشم به دل وارد شدن و دلالت داشتن بر مژده و بشارت، در نظر گرفت. از سوی دیگر با تأمل در برخی از ابیات حافظ میتوان اشارات وی را در باب راههای ورود به عوالم غیبی دریافت و آنها را به سه دستة دیداری، شنیداری و قلبی تقسیم کرد. از آنجا که در کشف و شهودهای عرفانی و نیز در آفرینشهای ادبی، نقش ضمیر ناخودآگاه و تأثیر آن بر گفتار و رفتار انسان بر کسی پوشیده نیست، ارتباط میان اینگونه رویاهای شبانه شاعر با آنچه یونگ در باب رویا و ناخودآگاه ضمیر میگوید بیشتر معلوم میشود. الهام، خواب و رویا و تخیل و مستی که در روانشناسی از جمله راههای ورود به ضمیر ناخودآگاه انسان هستند، در بررسی شعر حافظ، سرچشمة بسیاری از مکاشفات روحانی او محسوب میشوند. نگاه روانکاوانه به اشعار حافظ و تجزیه و تحلیل ضمیر ناخودآگاه او از دریچة ابیاتی که حادثات شب را به تصویر کشیده، به خوبی نشان میدهد که این شاعر عارف افکار و اندیشههای خود را که برگرفته از ضمیر ناخودآگاه و کشش او به سوی عرفان و تصوف است، در آینة شعر خود منعکس کرده و در حقیقت، بخش عرفانی اشعار او بازتابی از انوار غیبی و معرفتی است که بر دل او تابیده است.