نویسنده
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Philosophers have named human Microcosm (because of his special comprehensiveness) and the world Macrocosm (because of its connection- making between beings and its determined order and rule). They believe everything in the world is similar to everything in human. The origin of the theory of Macrocosm and Microcosm and the theory of organic society can be traced back to Plato; however, these origins could be traced back and detected in the attitudes of other philosophers and nations before Plato. Having specifically clear-cut views in theological issues, Abu Moin Nasser Ibn Ghobadiyani –the theosophist, the poet and the writer of the 5th century A.H. (After Hejra or departure of prophet Muhammad from Mecca)- has expressed and proved his own views utilizing terms such as Macrocosm or Jahane Mahin, Microcosm or Jahane Kehin, Macropeople and Micropeople, and in his prose works such as Jame-ul-Hekmateyn, Zad-ul-Mosaferin, Khan-ul-Ikhwan, Vajhe Din, Goshayesh va Rahayesh, he has used these terms in order to teach and disseminate his religious faith. Finally, he has considered the Microcosm as the ultimate goal of creation.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
نزد حکیمان یونانی تلقّی از انسان به عنوان عالم صغیر و از عالم به عنوان انسان کبیر به نحوی که مشابهت اجزای آنها را بیان کند، سابقهای دراز دارد. اندیشمندان قدیم یونان، به جهان چون موجود زندهای می نگریستند که پدیدارها و نیروهای آن نسبت به یکدیگر دارای رابطهای متقابل هستند و قانون و ناموسی کلّی بر آنها حاکم است.
انکسیمندروس Anaximandros(متولد 610 ق. م)«از این نکته که انسان و عالم هر دو به هوا زندهاند، ظاهراً به این اندیشه رسیده است که عالم هم مثل انسان موجود زنده ای است» (زرّینکوب، 1368: 545).دموکریتوس آبدریDemokritos(فوت به سال 370 ق.م) از این مفهوم نظریة عالم کبیر و عالم صغیر را پرداخت (الفاخوری،1373: 415). وی دو رساله به نام عالم صغیر و عالم کبیر داشته است (همان).
متفکّران یونانی جهان را ترکیبی از عناصری چون هوا،آتش، خاک،آب و مهر و کین می دانستند و بر این اعتقاد بودند که آدمی نیز همچون جهان عناصر فوق را در خود دارد به همین جهت به وسیلة حواس خود قادر به دریافت و ادراک جهان پیرامون خود است (همان، 117).
رواقیان معتقد بودند انسان عالم صغیر جسماً و روحاً پارهای از عالم کبیر به شمار می رود و چون در عالم کبیر،طبیعت محکوم عقل کلّ است،انسان هم باید عقل را حاکم بر اعمال خود بداند (فروغی،1375:58)، بنابر نظر رواقیان از احوال عالم کبیر و حرکات نجوم و افلاک می توان احوال عالم صغیر را پیشگویی کرد (زرّین کوب،1368: 545).
فیثاغورس احتمالاً در دهة هفتاد قرن ششم ق. م(گمپرتس، 1375،120)معتقد به نامیرایی نفس و سیر آن نه تنها در انسان؛ بلکه حتی در اجسام سایر موجودات بود، به عقیدۀ فیثاغورسیان جهان در کلّیت خود،موجودی زنده است؛ همانندی طبیعت با آدمی، نظریهای است که میتوان آن را اولین مکتب فیثاغورس نامید، نفس یا زندگی انسان و نفس یا زندگی جهان نامحدود و الهی ذاتاً یکی است،وی جهان را کوسموس kosmos نامید،«همان طور که جهان یک کوسموس یا کلّ منظّم است، فیثاغورس معتقد بود که هر یک از ما نیز یک کوسموس در مقیاس کوچک تر هستیم،ارگانیسمهایی هستیم که اصول ساختاری عالم کبیر را نشان می دهیم» (گاتری،1375: 50).
به نظر سقراط متولد به سال 469 ق.م یا چند سالی پیش از آن ( گمپرتس، 1375:578)« هم چنان که در انسان قوۀ عاقله هست در عالم نیز چنین قوهای موجود است»(فروغی،1375: 18)، عقل کل را نباید به بهانة نامرئی بودن انکار کرد،حکمت سقراط در این جمله خلاصه شده بود:روح بهره ای است از عقل ربانی(ورنر، بیتا: 49). به عقیدۀ وی همان گونهکه بدن انسان از موادی که از دنیای مادی گرد آمده مرکب است،عقل انسان نیز جزئی از عقل جهانی یا روح عالم است (کاپلستون،1362: 160).
افلاطون متولّد به سال 427 ق. م (گمپرتس،1375: 789)« دربارة انسان معتقد است که زبدۀ وجود و نخبة عالم امکان می باشد و او خود عالم صغیر است» (فروغی،1375: 26-25) و در تیمائوس او،عالم اکبر Macrocosm و عالم اصغرMicrocosm مطرح شده است،به عقیدۀ وی در تیمائوس نفوس ستارگان و نفوس موجودات زمینی نیز از همان عناصری ساخته شدهاند که نفس جهان از آنها ساخته شده است (گمپرتس،1375: 1162). ایدة مُثُل، در حقیقت بیانگر شباهت جهان با نمونههای ازلی آن است،صانع عالم با نگریستن به ایدهها یعنی نمونههای ازلی رونوشت و هم چهر آن را ساخت.
«برجستهترین جنبة طبیعت شناسی افلاطونی تشبیه عوامل طبیعی به عوامل انسانی است» (گمپرتس،1375: 1170-1169). در رسالة فیلب، مباحثة سقراط و پروتارخوس منجر میشود به این که بدن همة جانداران از ترکیب آتش و آب و خاک و باد به وجود آمده جهان نیز بدنی است که از ترکیب همین عناصر موجود شده است (افلاطون، 711-710). در کتاب جمهور نیز نظریة اندامواری اجتماع(Organic theory of society بتفصیل شرح داده شده است.
فلوطین نیز پیرو نظر افلاطون میگوید، عالم صورت ازل است (الفاخوری،1373 :93). به نظر وی:«هر آدمی موجودی دوگانه است:در یک سو ترکیبی است از عالی و دانی و در سوی دیگر خود خویش است، کیهان نیز چنین است، در یک سو ترکیبی است، از تنی و روحی که با زنجیر به تن بسته شده و در سوی دیگر روح جهان است که در تن نیست؛ بلکه در روحی که در تن است تصویری از خود منعکس ساخته است»(فلوطین،1366:187-186). موجودات مختلف بی جان و ذی روح بنابر مراتب خود فعالیت میکنند، این ترتیب در آدمیان نیز هست:«ترتیب درجات موجودات در کیهان با ترتیب اجزا در وجود آدمیان مطابقت دارد»(همان،189).
جهان،خود تصویری از جهان معقول است و سرمشق روح در ساختن طبیعت و جهان محسوس خاطرهای است از آن چه در جهان برین دیده است (همان،36). زرّین کوب دربارۀ خاستگاه این اندیشه می نویسد:«اصل فکر محتمل است، بابلی یا ایرانی بوده باشد و در اوپانیشاد هم انعکاس آن هست» (زرّین کوب،1368:865) و دربارة نظریة اندامواری میگوید: «فلوطرخس (پلوتارک) در رسالهای تحت عنوان De face in orbe lunae هر یک از اجزاء عالم را از جهت عمل و وظیفهای که دارد، به یکی از اعضاء و جهازات بدن تشبیه میکند و از این جاست که عالم را انسان کبیر Macranthropos خوانده اند» (همان). این نظریه مورد توجه اخوان الصفا و اسماعیلیه نیز بوده است: در پنج رسالة اسماعیلی مثل آفاق نامه،مرآة المحققین و زبدة الحقایق نسفی(روایت اسمعیلی آن)که تحت عنوان پنج رساله دربارۀ آفاق وانفس به اهتمام برتلس،مسکو 1970 نشر شده اشارت و تفصیل بسیاری آمده است (همان،866)در زبدة الحقایق،انسان عالم صغیر، و مانند عالم کبیر است: «هرچه در عالم صغیر هست، در عالم کبیر هست»(نسفی،47:1381). داعی اسماعیلی،مراتب دینی را با جهان و اندام آدمی مقایسه میکند: «فالشمس مثل علی الناطق بها یستضیءالعالم و کذلک بالناطق یستضیءالعالم بعلمه...والقمر مثل الحجه لانه یستمد نوره من الشمس...ومثل الناطق من البدن مثل القلب الذی هو امیر الجوارح و مثل الحجه الدماغ الذی هو موضع العقل... » (حمیدالدین کرمانی،1952: 138).
ابویعقوب بن اسحق کندی، ابونصر فارابی، ابن مسکویه، خواجه نصیر، فخر رازی، سنایی، مولانا جلال الدین، شیخ محمود شبستری، ابن سینا از کسانی هستند که این نظریه را پذیرفتهاند.امام فخر رازی مینویسد:«حکما گفته اند: الانسان عالمٌ صغیر و العالم انسانٌ کبیر، یعنی آدمی جهانی کوچک است و جهان آدمی بزرگ... همچنان که اعضای رییسه در تن چهار است، دل، دماغ، جگر و اعضای تناسل، همچنین اصول حرفتها در عالم چهار است و همچنان که هر یک از آن عضوهای رییسه را خادماناند و چنان که عضو رییس مطلق، دل است، همچنان حرفت رییس مطلق،سیاست است» وی مانند افلاطون،اهل شهر را بر سه قسم میشمارد:«سایس باید اهل شهر را سه قسم نهد:اول کسانی که صاحب تدبیر باشند،دوم صاحب حرفتان و سوم نگاهبانان» ( فخر رازی،1323: 206-204).
این نظریه در میان عرفا نیز جایگاه خاصی دارد:
هر آن چه در جهان از زیر و بالاست |
|
مثالش در تن و جـــان تو پیــداست |
سنایی « اندر مراتب عقل » دل را سلطان، عقل را وزیر و سایر اعضای بدن را به شهر و پیشه وران و انفعالات نفسانی را به شحنه و عامل مثال می زند ( سنایی، 1374: 312-311).
مولانا انسان را بظاهر عالم صغیر و به لحاظ معنا عالم اکبر میداند:
پس بصورت عالم اصغر توی |
|
پس به معنی عالم اکبر توی |
ظاهراً فلاسفه و عرفا تحت تأثیر آیات الهی و ترجمة نظریات یونانیان و احتمالاً میراث فرهنگی ایران به تبیین این نظریه پرداخته و مطابق مشرب فکری خود جهت های خاصی به آن بخشیدهاند.آن چه در نظریة ناصرخسرو جلب توجه میکند، آن است که وی علاوه بر اتکا و استناد به آیات و احادیث، به نقل قول حکما و علما می پردازد و این اندیشه را در جهت اعتقادی خود به کار میگیرد و اندیشهها و باورهای اسماعیلیه را تبلیغ مینماید.
پایههای نظریة ناصرخسرو
انسان در قرآن نسبت به سایر موجودات برتری دارد: « لقد کرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلنا هم علی کثیر ممّن خلقنا تفضیلا » (اسراء: 70 ). آدمی خلیفه الله فی الارض و دانای اسماء است. خلافت آدمی، مرتبهای است که تنها به او جامعیت جمیع مراتب عالم را می دهد و به آینهای می ماند که مرتبة الهی و جمیع اسماء را باز میتاباند.
اگر چه در آثار ناصرخسرو به این گفتار اشارهای نشده؛ اما به حضرت علی (ع) منسوب است که:
دواوک فیک و ما تشعـر |
|
و داوک فیک و ما تُبصـر |
(دیوان منسوب به حضرت علی (ع): 39)
دوای تو در توست و تو بیخبری و درد هم در توست و تو نمیبینی و تو آن کتاب مبینی هستی که حروفش هر آن چه را پنهان است، آشکار می سازد و تو خود را جسم کوچکی می پنداری و حال آن که جهانی بزرگتر ( عالم اکبر) در تو منطوی است.
به نظر میآید، یکی از پایه های بسط نظریة عالم صغیر و کبیر آیات و احادیثی در این باره است. ناصرخسرو برای تأیید نظر خویش دربارة انسان کبیر و عالم صغیر به آیة شریفة « لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس و لکن اکثر الناس لایعلمون » ( مؤمن: 57) توسل میجوید:«همان کس که این صنع بزرگ کرد بی هیچ آلتی آن شخص اولی را – کو عالم صغیر بود – هم او کرد به فرمان و اگر اینک همی بینیم انسان کبیر اعنی عالم واجب است که بوده است انسان نیز واجب است» (ناصرخسرو،1363 :239).
وی با نقل خبر ذیل از حضرت رسول(ص)بنیاد تبلیغ و گسترش تفکّرات دینی خود را پی ریزی میکند: «ان الله اسس دینه علی مثال خلقه لیستدل بخلقه علی دینه و بدینه علی وحدانیته»، خدای تعالی مردین خویش را بنیاد بر مثال آفرینش دنیا نهاد تا از آفرینش او بر دین او دلیل گیرند و از دین او بر یگانگی او دلیل یابند (همان،154).
پایة دیگر نظریة ناصرخسرو مبتنی بر آراء حکما و عالمان دین است؛ بنابراین در «خوان الاخوان» به اقوال دیگران استناد میکند که «مردم را عالم صغیر خوانند یعنی جهان کهین» (همان،1359: 182)وی که در به کار بردن اصطلاحات فارسی به جای عربی گاه تأکید دارد، واژگان کهین و مهین را جایگزین صغیر و کبیر میکند.1
«دانایان مردم را عالم کهین گفتند و مردم رنج و راحت را شناسنده است از زیر پای خویش تا به تارک سر و چون عالم، مردم مهین است از این قیاس، آسمان سر عالم باشد و زمین پای او» (همان،187).
وی پیوندهای جهان شناختی میان انسان و مخلوقات مختلف عالم را از مرحلة ابداع عقل کلّی تا خلق آدمی در دفعات و فقرات مختلف به نمایش میگذارد. او این مفاهیم را با به کارگیری ترکیبات «عالم خرد» (زادالمسافرین، 380)، «عالم کهین» (وجه دین، 90؛ زادالمسافرین، 477) و«جهان کهین» (خوان الاخوان، 182) که با عالم صغیر(Microcosm) و «عالم بزرگ»3 که با عالم کبیر(Macrocosm)برابر است، بیان میکند و گاه عالم کبیر را با تعابیر «مردم مهین» (اخوان الاخوان، 182؛ زادالمسافرین، 481)، «مردم کبیر» (زاد المسافرین، 469) و «انسان کبیر» (جامع الحکمتین، 339، 287) (Macroanthrophos)برابر مینهد؛ پس از ذکر این که حکما عالم کبیر را انسان کبیر و انسان را عالم صغیر میدانند، به تبیین نظر خود دربارة آدمی می پردازد. در وجه دین آدمی را ترکیبی از جسد و نفس می شمارد و افلاک را عالم کبیر و انسان را عالم صغیر تلقّی میکند و چون«جسد این جهانی بود و نفس آن جهانی»(همان، 1384 :67). در «جامع الحکمتین» عالم صغیر را به جسد،فرزند عالم کبیر و به نفس، فرزند نفس کلّی به شمار میآورد. به همین جهت«واجب آید که آلات و حواس هر دو عالم اعنی کبیر و صغیر برابر و مانند یکدیگر باشند» (همان،1363: 282) و چون ترکیب و آلات خلقت ما در هیچ موجودی نیست نتیجهگیری میکند که«خلقت ما غایت این صنع است» (همان،283). به نظر او عالم در حکم جسد آدمی است. بنابراین ترکیب جسد آدمی بی هیچ تفاوتی نظیر عالم است. پس به نقل نظر حکمای دین میپردازد:«ترکیب مردم از این عالم بر مثال فهرست است از کتابی بزرگ که هر چه اندر آن کتاب باشد، از آن اثری پدید کرده باشد و ما را بر کلیات چیزها اطلاع جز به استدلال از جزویات نباشد» (همان،283). آدمی ترکیبی است از جسد و نفس، به لحاظ جسدانی، فرزند عالم کبیر و به جهت نفسانی فرزند نفس کلی است، بنابراین«عالم کبیر به مثل جسد نفس کلّی است» (همان،282).
با تبیین این موضوع که جسد آدمی فرزند عالم کبیر است، لازم می آید که آلات و حواس هر دو عالم برابر و مانند یکدیگر باشند. عالم کبیر، جسد آدم نیز تلقّی می گردد؛ پس « واجب آید که این عالم که جسد مردم است، او را فرزند هم بدین صورت باشد که صورت این فرزند اوست، از بهر آن که هر چیزی را فرزند همی بر صورت او زاید بی تفاوتی» (همان، 283).
عالم صغیر و عالم کبیر همچهرهای عالم علوی
آفرینش کثرات پس از ابداع عقل کلّی آغاز می شود و «ناصرخسرو» در «جامع الحکمتین» در ردهبندی موجودات پس از ابداع عقل کلّی، نفس کلّی را دومین، هیولی را سومین و طبیعت کلّی را چهارمین موجود میداند.نفس کلّی، دومین جوهر در مراتب وجود، سایه و هم جنس عقل کلی و نیز هیولی و طبیعت کلّی است، «نفس کلی جوهری ابداعی است، شریف و سایة او از جنس او بود،چو اندرو نگریست، طبیعت کلی پدید آمد، اندر هیولی که فاعل آید اندر سایة او بر مراد او» (همان، 133). استدلال ناصرخسرو آن است که ناظر شریف است و به آن چه می نگرد، باید به جنس و جوهر او نزدیک باشد. نظارة مرتبة بالاتر در مرتبة فرودین در سلسلة مراتب حاکم است، طبیعت کلّی که وظیفة نگاه داشتن طبایع را بر صورتشان دارد«به میانجی نفس کلّی و نظر او به میانجی عقل کلّی و تأیید او مر نفس را» (همان،134) خادم نفس کلّی به شمار می رود و افعال او تقلیدی و جعل از افعال نفس کلّی است.
همة آفرینش به ترتیب مقلّد فعل مرتبة پیشین است و بنابراین هر چه در عالم ظاهر هست معنا و باطنی نظیر کارکرد هفت گانة آفرینش دارد.«مصنوعات خاص طبیعت کلّی بر مثال مزورات است از مصنوعات نفس کلّی اعنی برابر جواهر، کآن مصنوعات نفس کلّی است،چو زر و سیم و جز آن، مر طبیعت کلّی را زاگ و زمج و زرنیخ و جز آن است و برابر مرغان و چهار پایان زاینده،مر طبیعت را مگس و پشه و مورچه و غوک و جز آن است» (همان، 131).
زرتشت تمام کائنات عالم ماده را چون تصویری از عالم ماوراء طبیعت تلقی میکند (زرّینکوب،1369: 24). اعتقاد به دنیای مینوی و نامحسوس نزد مزدیسنان یادآورتمثیل غار افلاطون است و در کتاب پهلوی شکند گمانیک وچار(= گزارش گمان شکن) میگوید: هر چه در عالم محسوس هست تخمه و نطفة آن در دنیای نامحسوس هم هست»(همان:27-26). افلاطون در رسالة «تیمائوس» معتقد است: «صانع» عالم را از روی عالم دیگری که عین خود و متحد الشکل است آفریده، بطوری که این عالم تصویر و رونوشتی از عالم ازلی است ( برن،1363: 49-48).
در «وجه دین» نیز این جهان تصویر آن جهانی است و به تصاویر سایههایی می ماند که در غار تاریک دیده می شوند و واقعیت تلقی میشوند:
«این جهان،بر مثال آیینه است که نعمتهای آن جهانی اندر این همیتابد»(ناصر خسرو،1384: 39) وی با بیان این مطلب، ذهن خوانندة خود را از عالم محسوس جدا کرده به عالم معقول هدایت میکند تا اصل نمودگارهای این جهانی را در جهان دیگر جست و جو کند:
«هر چه مر جسد را اندر محسوس هست همچنان مر نفس را اندر معقول هست»(همان، 236). در نگاه او انسان عاری از دانش تأویل، توانایی ادراک ماورای ظواهر را ندارد.در نظام هستی شناسی وی،اگر جز این ظواهر،چیزی وجود نداشته باشد، امر معقولی نیز وجود نخواهد داشت و دانش حسی، پایان دانش آدمی است و معرفت حقیقی ممکن نخواهد بود،پس از عالم پیدا عالم ناپیدا را دلیل باید گرفت:«ایزد تعالی مر این عالم پیدای را دلیل عالم پنهانی کرده است» (همان،1359: 15).
ای برادر شنـــاخت محسوسات |
|
نردبانی است اندر این زنـــدان
|
«فلوطین» نیز در باب مثل چنین میگوید: «اشیای محسوس،روگرفت های واقعیات کلّی یا بهره مند از واقعیات کلّی هستند» (کاپلستون، 1362: 233)
به باور اهل تأویل، هر چه در عالم حسی موجود است، اثری است از آن چه در عالم علوی موجود است.در عالم علوی هفت نور اولی ازلی هست که در حقیقت علّت انوار جسمانیات تلقی می شود، ناصرخسرو همه انوار را به ترتیب به اصل خود متصل میداند؛ یعنی مصدر همة انوار، عالم علوی است و نجوم هفتگانه آثار لطایف و انوار اولی ازلی هستند.
هفت نور ازلی و هم نهادههای برابر آنها در عالم حسی و آثار ستارگان که در «جامع الحکمتین» به فرشتگان تعبیر میشوند(ناصرخسرو،1363: 139- 138). در عالم صغیر که انسان است و نیز تأثیر ستارگان در کانیها و مراتب هر یک درجدول ذیل به نمایش گذاشته میشود، توانایی و استعداد هر یک از جواهر و گوهرها تعیین کنندة مراتب آنهاست ( همان، 110-109 ).
جدول شمارة 1 1
هفت نور ازلی در عالم علوی |
هفت ستاره ی عالم حسی |
هفت گوهر جسمی کانی
|
1- ابداع 2 |
1- آفتاب |
1- زر |
2- جوهر عقل |
2- ماه |
2- سیم |
3- مجموع عقل( عقل، عاقل، معقول) |
3- عطارد |
3- آهن |
4- نفس |
4- زهره |
4- مس |
5- جد 3 |
5- مریخ |
5- ارزیز |
6- فتح |
6- مشتری |
6-سرب |
7- خیال |
7- زحل |
7- سیماب |
در دیوان اشعار، سقراط گوهرکانی را به ستارگان نسبت میدهد:
این هفت گوهران گدازان را |
|
سقراط باز بست به هفت اختر
|
اندامواری دینی
ناصر خسرو در کنار عالم کبیر و صغیر به عوالم متعددی اشاره میکند:عالم ابداع( = عالم علوی)، عالم روحانی،عالم جسمانی و عالم دین.
عالم ابداع یا عالم علوی از دو اصل و سه فرع تشکیل شده: عقل،نفس،جد،فتح و خیال.عالم روحانی را نیز دو اصل و سه فرع قلم و لوح،اسرافیل و میکائیل و جبرئیل تشکیل داده است. عالم جسمانی نیز مرکب از دو اصل و سه فرع آباء و امهات(افلاک و طبایع)،معادن،نبات و حیوان است. عالم دین نیز مانند عوالم یاد شده از دو اصل رسول،وصی و سه فرع ایشان، امام،حجت و داعی تشکیل شده است (همان،138). چنان که مشهود است تقسیم بندی عوامل مذکور بر پنج بهر نهاده شده است.
وی با ترسیم حدود عالم جسمانی، متعلّم را با حدود عالم روحانی و عالم علوی و سپس مراتب دعوت آشنا میسازد. این هم نهادگی در «خوان الاخوان» با استناد به گفتار حضرت رسول(ص)تأیید میشود:«اخذت من الخمس و اعطیت الی الخمس»(همان، 1359: 174). این پنج میانجی به گواهی گفتار دیگری از حضرت رسول (ص) است که فرمود: « بینی و بین ربی خمس وسایط، جبریل و میکاییل و اسرافیل و اللوح و القلم»(همان، 170). داعی اسماعیلی نعمان بن حیون متوفی به سال 363 هـ. ق در این باره مینویسد:«قال رسول الله(ص)اننی آخذ الوحی عن جبریل و جبریل یا خذه عن میکائیل و میکائیل یا خذه عن اسرافیل و اسرافیل یا خذه عن اللوح و اللوح یا خذه عن القلم فصار التایید یتصل بالنطقاء من خمسه حدود علویه و یتصل عنهم للمستجیبین بواسطه خمسه حدود سفلیه...»( قاضی نعمان،1960: 70). ناصرخسرو در تأویل این گفتار،قلم را برابر عقل و لوح را برابر نفس قرار می دهد و اسرافیل و میکاییل و جبرییل را برابر سه زایش عالم جسمانی و سپس برابر جد و فتح و خیال در عالم علوی مینهد. سه زایش یا فرزندان سه گانه همة عوالم از حد برتر از خویش فایده پذیرفته به حد فروتر می رسانند. وی در حدود عالم علوی، متعلّم را به این نتیجه میرساند که پس از این فایده پذیری و فایده رسانی،از مرتبة خیال،فایده به ترتیب به مراتب دعوت اسماعیلیه راه مییابد و آخرین مرتبه،یعنی مرتبةتایید، وظیفة شرح رموز را به پذیرندگان سطوح پایین به عهده میگیرد» (همان، 1359: 175-174).
جدول شمارة 2
عالم جسمانی |
عالم روحانی |
عالم علوی |
||||||
1-عالم (=پدر) = افلاک و انجم
2- طبایع چهارگانه (= مادر)
3- معادن فرزندان سه گانه 4- نبات 5- حیوان |
1- قلم (= آسمان) 2- لوح (= زمین)
فرزندان سهگانه
|
1- عقل کل (=آسمان= پدر) 2- نفس کل (= زمین = مادر) 3- جد فرزندان سه گانه 4- فتح 5- خیال
مراتب دعوت
این سه تن در عالم 1- ناطق جسمانی از عالم علوی 2- وصی تایید می پذیرند 3- امام 4- باب 5- حجت |
کاملترین زایش عالم جسمانی،آدمی است که با عقل جفت است. این عالم کهین دو صورت دارد: جسمانی و روحانی، قوای جسمانی او قوای تایید و شهوت و ناطقه است که برابر است با جد و فتح و خیال در عالم روحانی. بدین ترتیب عالم کهین را با عالم علوی مقابله میکند (همان، 175).
به نظر ناصرخسرو در «جامع الحکمیتن» دین اصل است و فروع دوگانه ای دارد که هر یک نسبت به فرع فرودین خود اصل محسوب میشود.فروع دوگانه تصویر عالم علوی و عالم دین(= مراتب دینی) است.وی نمودار زیر را ترسیم میکند (همان،1363:155).
نمودار 1
رسول امّی عقل کلّی
وصی رسول علی نفس کلّی
امام جد
حجت فتح
داعی خیال
در حقیقت منشأ دین را عالم علوی میداند،همانگونه که عالم علوی دو اصل عقل کلّی و نفس کلّی و سه فرع دارد،عالم صغیر نیز دو اصل رسول و وصی و سه فرع دارد (همان، 138).
به عقیدة او «نهاد دین بر مثال نهاد دنیاست»(همان،160). وی نظریة خود را با نقل این خبر از حضرت رسول(ص):«ان الله اسس دینه علی مثال خلقه لیستدل بخلقه علی دینه و بدینه علی و حدانیته» 5 (همان، 154)بنیاد مینهد و پس از ذکر ترتیب و تفصیل موجودات و تقسیم آن ها به مراتب خلقی و امری، بتصریح بیان میکند که«شناخت مراتب خلقی مردم را، از بهر آن باید تا بدان شناخت، مر او را شناخت مراتب امری بحاصل آید و از دنیا بر دین دلیل گیرد تا تأمّل و تفکرش باطل نشود» (همان، 154).
طبقه بندی هفتگانة مراتب عالم ابداع(عالم علوی)،عالم هستی، عالم صغیر و مراتب دعوت، موضوعی است که بکّرات در آثار ناصرخسرو مشاهده میشود. مقصود وی هدایت اندیشة متعلّم است به سوی باطن امور،وی با طرح امور حسی،ذهن خواننده را از توجه صرف به عالم حس، منصرف کرده به بطن امور فرا میخواند، در عالم علوی،هفت نور اولی ازلی (که ازلیات و مبدعات خوانده میشوند) وجود دارد که علت همة جسمانیات است، نجوم هفتگانة جهان جسمانی از آثار آن لطایف و اصول اند. در انسان نیز که عالم صغیر خوانده میشود،هفت اثر از آن جواهر ابداعی پدید آمده است و چنان که بر آسمان دنیا هفت نور مشهور است، بر آسمان دین نیز هفت نور هست که هفتمین آن ها خداوند قیامت است و ناصرخسرو او را «خداوند تأویل»(همان،61، 80،115،116، 299)و «خداوند تأیید» (همان، 214) و در دیوان اشعار خود «خداوند زمان»(همان،1387:ق 148،318)،«امام زمان» (همان:ق62،139) و «خداوند عصر»(همان، 145،308)میخواند. مراتب هفتگانة ابداع با مراتب هفتگانة دعوت نیز قابل تطبیقند و هر یک «به اندازة قبول جوهر نفسانی خویش»(همان،1363: 110-109) از آن اصول و آثار بهره یافته آن را به جهان مردم می رسانند. ذکر این نکته لازم است که در صفحات فوق ترتیب ستارگان ذکر نمیشود؛ اما در صفحات 199 تا 203بتدریج آفتاب را اول، و برابر رسول، سپس ماه را در مرتبة دوم و برابر وصی قرار میدهد.
جدول شمارة 3
هفت نور ازلی در عالم علوی |
آثار هفت نور علوی در جهان جسمانی ( عالم کبیر) |
آثار هفت نور علوی در انسان ( عالم صغیر) |
هفت نور آسمان دین |
مراتب دعوت |
1- ابداع |
1- آفتاب |
1- حیات |
1- آدم |
1- رسول |
2- جوهر عقل |
2- ماه |
2- علم |
2- نوح |
2- وصی |
3- مجموع عقل ( عقل، عاقل، معقول) |
3- زحل |
3- قدرت |
3- ابراهیم |
3- امام |
4- نفس |
4- مشتری |
4- ادراک |
4- موسی |
4- حجت |
5- جد |
5- مریخ |
5- فعل |
5- عیسی |
5- داعی |
6- فتح |
6- زهره |
6- ارادت |
6- محمد (ص) |
6- ماذون |
7- خیال |
7- عطارد |
7- بقا |
7- خداوند قیامت |
7-مستجیب |
ناصرخسرو پس از ذکر نظر «گروهی از فلاسفه» دربارة جوهر افلاک تأکید میکند که « دین بر مثال دنیاست»(همان، 200) و رسول را آفتاب بصیرتهای خلق، وصیِ رسول را ماه دین میشمارد، آفتاب، نور خویش را به ماه میدهد، رسول نیز در عالم دین، کتاب را در حالی که سرشار از رمز و مثل است به وصی می دهد، وصی میوههای خام را میپیراید و چنان کند که از معنی و رنگ تأویل، خردمندان بتوانند آن را بپذیرند همان گونه که ماه با نبات و حیوان عمل میکند. در این جاست که اهمیت تأویل در عقیده او آشکار میشود، چنان که ماه بدون آفتاب نورانی نتواند بود، «نفس وصی نیز بی مثل تنزیل رسول معنی گزار نیست» (همان،202-201).
حجة العراقین حمید الدین کرمانی نیز در «راحة العقل» که به سال 411 هـ. ق نگاشته عالم ابداع،جسم،دین،طبیعت،حدود علوی و سفلی را مقابل هم قرار میدهد و برابر نشینی و هم چهرههای هر یک از عوالم را توضیح میدهد6 (کرمانی،1952: 138).
به نظر ناصرخسرو در «خوان الاخوان»،«عالم جسمانی یک چشم زخم خالی نیست و نبودست از یک تن که تأیید از عالم علوی بدو پیوسته باشد تا خلق و عالم بدان تایید، پایندگی یابند»(همان،1359: 174). وی سه تن را شایستة این مقام میشمارد:پیامبر، وصی،امام،جز این سه تن کسی از عالم علوی تایید نمی پذیرد. مقابلة عوالم به همین جا ختم نمیشود، وی این سه تن را با اقسام روشنایی عالم جسمانی مقایسه میکند و آن ها را با انوار عالم علوی برابر مینهد و برای تأیید آن از نفس آدمی گواه میآورد و با مراتب عالم دین برابر مینهد و آدمی را «عالم کهین» میخواند:«مقابله کردیم مر عالم کهین را که مردم است با عالم روحانی» (همان، 175).
جدول شمارة 4
انوار عالم علوی |
انوار عالم جسمانی |
عالم دین |
مراتب نفس |
1- جد |
1- آفتاب |
1-ناطق |
1- نامیه |
2- فتح |
2- ماه و ستارگان |
2- اساس |
2- شهوانی |
3- خیال |
3- آتش |
3- امام |
3- ناطقه |
برابر نهادن « نفس نامیه» با «ناطق» برای آن است که نفس نامیه آغاز بودش جسد است،ناطق نیز آغاز عالم دین است و بالیدن دین به او پدید میآید،اساس با تأویل نفس خردمندان را بر جُستن غذای نفسانی حریص میکند، نفس شهوانی نیز جسد را بر خوردن و نوشیدن حریص میگرداند.امام، نفس خردمند را از فنا به بقا می رساند، نفس ناطقه نیز چون امام،مرتبة آخر را دارد و کمال جسد با بودن او صورت میگیرد.(همان) در «وجه دین» شش پیامبر را با جهات سته می سنجد و نتیجه میگیرد که پس از ایشان پیغمبری نخواهد آمد:
«چون جسد مردم را که کارکن، او بود شش جهت بود، پیش و پس و راست و چپ و زیر و زبر،ایزد تعالی شش رسول کارفرمای بفرستاد» (همان،1384: 48).
جدول شمارة 5
رسولان کارفرمای |
جهات |
1- آدم 2- نوح 3- ابراهیم 4- موسی 5- عیسی 6- محمد (ص) |
1- سر 2- چپ 3- پس 4- زیر 5- راست 6- پیش |
اندامواری عالم صغیر و کبیر
ناصرخسرو در تبیین رابطۀ انداموار انسان و عالم معتقد است:«عالم،جسد کلّی است و جسد ما عالم جزوی است» (همان،1363:283). وی انسان را عالم صغیر و عالم را انسان کبیر میخواند (همان، 1359: 88).
تو عــالم خــردی ضعیف و دانـا |
|
وین عالـم مـردی بزرگ و نادان
|
جسم آدمی مانند عالم است، زیرا«خدای تعالی ترکیب جسد مردم را بر مثال ترکیب و تألیف عالم،انشا کرد» (همان،290)
این جهان کثیف چون تن توست |
|
جان این تن از آن لطیف جهان
|
وی در «زادالمسافرین» ترکیب آدمی را از دو جوهر نفس و جسم دانسته سپس به مقایسة اندام و اجزای او با عالم کبیر می پردازد. نفس کلّی به جسم کلّی بهاء و جمال داده آن چه از این عنایت نفس کلّی بی نصیب مانده ریگ و سنگ و شوره و امثال آن است.چنان که آن چه در جسد آدمی از عنایت نفس جزوی بی نصیب مانده موی و ناخن و ریم گوش و آب بینی و امثال آن است (همان،1385: 377). نفس آدمی،نفس جزوی است که به عالم جزوی(= جسد آدمی) پیوسته، ناصرخسرو این عالم جزوی را «عالم خرد»در مقابل «عالم بزرگ»که ترکیبی از نفس کلّی و جسد کلّی است قرار می دهد.به نظر وی عنایت نفس جزوی از دل به جسد می رسد (همان،380). در «گشایش و رهایش»در توضیح این موضوع که جسم به واسطة نفس بر پای و کارکن است و این مطلب هم دربارة انسان و هم دربارة عالم صادق است و نفس آدمی و نفس کلّی به حس دریافتنی نیست، میآورد: «انسان،جزوی از اجزای عالم است هرچه در جزو عالم یافته شود در کل عالم همان حکم درست آید» (همان،1998 :12).
وی در «جامع الحکمتین» صورت عالم و افلاک را «انسان کبیر»نام مینهد(همان،1363:288 -277)و برای تبیین و توضیح شباهت میان انسان کبیر و عالم صغیر تصویری ترسیم و با خطی مساوی افلاک بروج را به دو نیمه تقسیم میکند، چنانکه جسد آدمی را با خطی فرضی به دو نیم میکند.(همان)
نمودار 2
همانگونه که حواس ما پنج تا و آلات آن ده تا است «کواکب سیاره نیز پنج است و مکان هاشان ده است،پنج بر جانب آفتاب و پنج بر جانب ماه» (همان، 286 ).
وی آفتاب را دل «عالم کبیر»و ماه را مغز سر آن میداند و پنج ستاره دیگر؛ یعنی زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد را که حکما «انسان کبیر»نام نهاده اند به منزلة پنج حس آدمی می شمارد.نفس جزوی با آلات چشم و گوش و بینی و دهان و دست،دیدنی ها،شنودنی ها، بوییدنی ها، چشیدنیها، و بسودنی ها را درمی یابد و دل(مقر روح)و مغز سر(محل نفس ناطقه)که بر حواس پادشاهی میکنند قوّتهای حواس را نزد نفس می برند،در عالم کبیر نیز پنج کوکب مذکور آلات حواس اند و آفتاب و ماه به منزله دل و مغز (همان،284 ).
به نظر او قوای نفس کلّی در آلات جریان مییابند تا حواس آدمی را به کار اندازند و محسوسات دریافته شوند.وی بر اساس خط فرضی که اندام آدمی را به دو نیم میکند و منظور از آن بیان دوگانه بودن حواس است دو وظیفه بر عهدة علمای دین میگذارد.همانگونه که هریک از پنج ستاره فلک دو خانه دارند،ستارگان عالم دین نیز دو منزلت دارند با توجه به دیدگاه خاص وی در مذهب،پس از مقایسة ترکیب جسد آدمی با افلاک و برابر نهادن اندام وحواس با آن به برابر نهادن مراتب دعوت میپردازد که با جدول ذیل نمایش داده میشود (همان، 291 -286).
جدول شمارة 6
عالم کبیر |
عالم صغیر |
عالم دین منزلت |
آفتاب f برج اسد |
دل |
رسول تألیف کتاب و شریعت بی تاویل |
ماه f برج سرطان |
مغز سر |
وصی تأویل کتاب و شریعت بی تنزیل |
سنبله عطارد جوزا |
چشم راست چشم چشم چپ |
نگاه داشت ظاهر کتاب و شریعت و کارکردن امام طلب تاویل و شناخت |
میزان زهره ثور |
گوش راست گوش گوش چپ |
نگاه داشت ظاهر کتاب و شریعت و کار کردن باب طلب تأویل و شناخت |
عقرب مریخ حمل |
سوراخ راست بینی بینی سوراخ چپ بینی |
نگاه داشت ظاهر کتاب و شریعت و کار کردن حجت طلب تأویل و شناخت |
قوس مشتری حوت |
نیمه راست دهان دهان نیمه چپ دهان |
نگاه داشت ظاهر کتاب و شریعت و کار کردن داعی طلب تأویل و شناخت |
جدی زحل دلو |
دست راست دست دست چپ |
نگاه داشت ظاهر کتاب و شریعت و کار کردن ماذون طلب تأویل و شناخت |
در هر یک از عالم ها ردیف اول و دوم در حکم پادشاهان و ردیف های دیگر فرمان برداران هستند و نیز ردیف سوم تا پنجم عالم دین، فرمان بردار و زیر دست رسول و وصی، به منزلة حواساند. داعی و قاضی قضات دولت فاطمی متوفی به سال 363 هـ.ق، نیز وظیفة طرح شریعت بدون تأویل و بدون تنزیل را به عهدة ناطق و حجت وی میگذارد:«ان الناطق یقوم بظاهر علم الشریعه و الحجه یقوم بباطنه» (قاضی نعمان،1960: 103).
ناصرخسرو در پاسخ این پرسش که چرا آفتاب و ماه هر یک،یک خانه در فلک دارند و پنج ستارة دیگر دو خانه دارند، میگوید:«این هفت ستارة سیاره که مدبّران عالماند، به منزلت دست افزارهااند مر نفس کلّی را از بهر ساختن اشخاص موالید عالم به تأیید عقل کلّی». در میان این کواکب دو سلطان در مصنوعات اثری قویتر دارند که عبارت از آفتاب و ماهاند و «پنج کوکب دیگر مثال خادمان اند مراین دو سلطان را» (همان، 279).
صانع موالید، نفس کلّی است که به وسیلة کواکب به صنعتگری می پردازد،کواکب در تأثیرگذاری و انجام امر وی نسبت به یکدیگر دارای درجات و مراتبی چون دستگاه حکومت هستند، یکی سلطان و دیگری دربان و آن یک، خادم است.این مراتب تنها نسبت به صانع مطرح نیست؛ بلکه در «گشایش و رهایش »نسبت به عالم طبایع نیز مطرح است،گویی اینان در هرصورت گر چه واسطة ایجاد و تأثیر گذاری در طبایعاند هم چنان در حکم بندگان و خدمتکارانند: «ستارگان و آسمان چون بندگانند مر طبایع را به فرمان ایزد،بدانچه فایده دهند مر طبایع را و برگرد طبایع همی گردند چون خدمتگاران و بندگان که گرد خداوند خویش گردند» (همان،1998 :60).
ارتباط میان طبایع و افلاک،طبایع و نباتات،نباتات و جانوران دو سویه است، از سویی این نیاز مند اوست و از سویی او نیازمند این؛ اما پادشاه همة آفرینش،آدمی است؛ زیرا وی در همه چیز تصرّف دارد.ناصرخسرو نظریة خود را تحت تاثیر آیة شریفة «اهم یقسمون رحمت ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوه الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا»(الزخرف: 32) بنا می نهد.
در نهایت،عوالم عالی و دانی بدان جهت خلق شده اندکه چون حاجب و دربانی واسطة بار یافتن به نزد سلطان حق باشند:«مثل عالم طبایع در مُلک خدا چون مَثَل دربان سلطان است که بدون شناخت آن هیچ کس را از رعیت سوی او بار نباشد و مثل عالم روحانی که قوّت و فرمان او درین عالم طبایع روان است چون مثل حاجب سلطان است» (ناصرخسرو،1998 :42).
در «خوان الاخوان»قرار عالم کبیر بر چهار امهات است و قرار جسم انسان نیز بر چهار طبع است.عالم بر هفت ستارة رونده قرار دارد و جسم آدمی بر هفت اندام اندرونی،عالم دوازده برج دارد و جسم دوازده اندام (همان،1359 :139).
جدول شمارة 7
عالم |
چهار امهات: 1-آتش2- هوا 3- آب 4- زمین هفت ستاره رونده: 1- زحل 2- مشتری 3- مریخ 4- شمس 5- زهره 6- عطارد 7- قمر دوازده برج: 1-حمل 2-ثور3- جوزا 4-سرطان 5-اسد 6-سنبله 7- میزان 8-عقرب 9- قوس 10- جدی 11- دلو 12- حوت |
جسم |
چهار طبع: 1- سودا 2- بلغم 3- خون 4- صفرا هفت اندام اندرونی: 1-مغز 2-دل 3- شش 4- جگر 5- سپرز 6- زهره 7- گرده دوازده اندام آشکار: 1- سر 2- روی 3- گردن 4-سینه 5-شکم 6- پشت 7 و 8- دو دست 9 و 10- دو ران 11 و 12- دو پای |
عالم صغیر هدف نهایی آفرینش
بر طبق نظر ناصرخسرو،خداوند انسان را به عنوان آخرین مخلوق آفرید؛ اما این انسان،انسان نادان و معمولی نیست،غرض صانع حکیم از آفرینش عالم،یک تن است که کسی به ناحق نمی تواند دعوی مرتبة او را داشته باشد و اوست که صلاح خلق نگاه تواند داشت و هیچ گاه عالم از او خالی نیست و او حجت خداوند است که در هر زمانی امام است (همان،1384:10 -9 – 8).
انسان بطور کلّی نسبت به حیوانات دیگر مزیت«عقل غریزی»؛یعنی دانش پذیری را دارد و عقل ایجاب میکند که مردی به سوی مردم فرستاده شود تا عقل پذیرای دانش را پرورش دهد (همان، 8). آدمی موظّف است، اول امام را بشناسد،سپس به شناخت منزلت وصی برسد، پس از آن ناطق را بشناسد (همان،1385:476)و ناطق در نظام فکری ناصرخسرو با پیامبر برابر است.«مردان عالم کهین که مردم است، پیغمبرانند که مصلحت خلق،اندر قیام ایشان است به کار خلق»(همان، 477).
این انسان آخرین حلقة سلسلة بزرگ آفرینش است و حلقههای پیشین را در خود گرد آورده و هماهنگ کرده است.او علاوه بر داشتن اجزای معدنی (جمادی)نباتی و حیوانی،منعکس کنندة مراتب پیدا و پنهان هستی است که از عقل کلّ آغاز میشود و نفس کلّی، هیولی،صورت و...را شامل میشود. به سخن دیگر،انسان هر آن چه را در جهان است در خود دارد؛ بنابراین مینویسد:«خدای تعالی مردم را بر مثال خلقت عالم آفرید از بهر آن که تخم عالم، جوهر مردم بود و عالم به مَثَل درختی است که بار آن درخت،مردم عاقل است» (همان،1363 :288).
عالم کبیر،بدون انسان عاقل، ناقص است.همانگونه که غرض از کاشتن درخت،بار و ثمرة آن است نه آن که فقط درخت موجود باشد، غرض خدای نیز از ایجاد دنیا، مردم است.درختی که بار نیاورد شایستة سوزاندن است، بنابراین دنیا بدون انسان عاقل ارزش موجود شدن ندارد.
بسوزند چوب درختان بی بر |
|
سزا خود همین است مر بی بری را
|
هدف خلقت آدمی
در جهان بینی ناصرخسرو، دنیا منزلگاه و عمر آدمی راه است، ناچار آدمی در مسیر خود در منزلگاه دنیا فرود میآید، مقصود از سفر،حضرت صانع است،صانع عالم،نعمت های لطیف را که در حضرت اوست با جوهر تیرة کثیف جسم،جفت و مجانس کرده و عقل ممیّز را بدو داده تا از این نعمت های آمیخته با جوهر کثیف، بر عالمی که نعمت های مجرّد و لطیف دارد دلیل گیرد و با طاعت،شایستة نعمت لطیف و ازلی خداوند شود، بدین گونه صانع عالم«مر او را به حضرت خویش میخواند» (همان، 1385 :466).
در این سفر زادراهی لازم خواهد بود و آن عبارت از علم است به عقیدة وی ظهور آدمی از نفس کلی است:«مردم پیش از آن که اندر این عالم آید، اندر ذات نفس کلّی است» (همان،484)و از راه این عالم به عالم نفسانی میتواند رفت،بنابراین علت آمدن او پذیرفتن صورت علمی است«تا بدان صورت مر نعمتهای عالم نفسانی را بیابد»در این عالم علم میاندوزد تا«به حضرت صانع عالم برسد» (همان).
خصیصة داشتن عقل و کسب علم،سبب تفاوت و برتری آدمی نسبت به سایر موجودات است.استعداد شناخت حق به درجات متفاوت در انسان قرار داده شده است و همین امر است که او را قادر میسازد مراتب مختلف انسانی را طی کند.در سلسله مراتب آفرینش،موجودات بطور کلّی درجاتی دارند:1-طبایع 2-نباتات 3- حیوانات،کمال هر یک از این مراتب آن است که طاعت مرتبة بالاتر را کسب کنند و هر سه مرتبه میبایست در اطاعت آدمی درآیند،آدمی به سبب قوة عاقله پادشاه این مراتب است«آن قوت که این موجود،پادشاهی بر این موجودات فرودین بدان یافته است،عقل است» (همان، 459).
در نظر ناصرخسرو موجودات در مرتبة وجودی خود استعداد نیل به مرتبة بالاتر را به واسطة اطاعت از آن دارند.طاعت از مرتبة بالاتر ثواب و عدم طاعت،عقاب محسوب میشود. به نظر وی پادشاهی بر ملک ظاهر دلیل بر آن است که پادشاه ملک باطن هم خواهد شد (همان،464). بدین ترتیب این فرض پیش میآید که آیا آدمی که نایب صانع است و خداوند او را بر ملک ظاهر و باطن پادشاه کرده به خدایی خواهد رسید؟
پاسخ ناصرخسرو منفی است؛ زیرا اگر کسی مبدَع را مبدِع گمان برد خطا کرده است (همان،465)و این فرض از آن جا ناشی شده که فرد الهیت را نشناخته و بر مرتبة نفس واقف نشده است.وقوف بر مراتب آفرینش به وسیلة عقل صورت می بندد و بدین گونه پادشاهی عالم کبیر را کسب میکند، چنان که عقل کلّی پادشاهی عالم علوی را داراست:
گر میبکردخواهی تدبیر کار خویش |
|
بس باشد ای بصیر خرد مر تو را وزیر
|
انسان جزو عالم است اما بدون او عالم، کامل نمیتواند بود.در سلسله مراتب آفرینش عالم جسمانی، از ازدواج افلاک با طبایع فرزندان سه گانه متولّد می شوند،بنابر این بدون این جزو که مقصود آفرینش است،عالم کبیر صورت کاملی نمیتواند داشته باشد، با این حال عالم کهین و عالم مهین در دوقطب متقابل قرار میگیرند.عالم کهین مُدرک و فعّال است و به شناسایی عالم میپردازد و آن را در راه اهداف خود؛ بویژه هدف رسیدن به حضرت صانع حکیم سامان میبخشد،«دانایان مردم را عالم کهین گفتند و مردم رنج و راحت را شناسنده است»(همان،1359 :187)در حالی که عالم مهین،انسان را نمیشناسد و نمیتواند او را تغییر دهد؛بدین ترتیب عالم صغیر را بر عالم کبیر برتری مینهد.
جهان مهین را به جان زیب و فری |
|
اگــر چه بدیــن تن جهـــان کهینی
|
عالم کبیر،کل عالم است مادام که انسان در آن وجود دارد،در غیر این صورت جسدی است بدون روح. این واقعیت است که ناصرخسرو را بر آن میدارد که انسان را به واسطة داشتن عقل،پادشاه عالم کبیر بداند چنان که عقل کلّی را پادشاه عالم علوی میداند.اما انسان به دلیل برخورداری از مراتب مختلف عقل،مراتبی دارد،در «مردم کو پادشاه عالم است» مراتبی هست چنان که نزد «عقل کلّی کو پادشاه عالم علوی است» و هر یک از اهل دعوت مرتبتی دارد (همان،1363 :111). از سوی دیگر،اجزای عالم کبیر پراکنده است و منافع آن تنها در عالم صغیر که اجزایش مجموع است آشکار میشود،به همین دلیل،غرض آفریدگار،عالم صغیر است و منظور از آفرینش عالم کبیر نیز پیدا شدن عالم صغیر است (همان،1359 :88).
نتیجه
بنا برآن چه گفته شد معادلة میان جهان و انسان سبب شده تا حکما تمام احوال و اوصاف عالم را به انحاء مختلف در وجود انسان منعکس ببینند،آن چه مایة شباهت هردو را ایجاد میکند، عبارت است از آن که
1- هردو عالم مخلوق و حادث هستند.2- هردو منشأ آثار و افعالی هستند.3- هردو مولود جمع وتفریق عناصر و موالید و مخلوق صانع کل و تابع و دستخوش اراده نامرئی فائق بر خود هستند. 4-هردو هم چهره های آسمانی دارند.
مبنای تفکّر او در این موضوع آیات و احادیث و اندیشههای متفکّران اسماعیلی بوده است، از آن جا که به عوالم متعددی چون عوالم علوی،روحانی،جسمانی،دینی معتقد است با دسته بندی طبقات هر یک از این عوالم،هر طبقه را در هر عالم مقابل و برابر طبقهای در عالم دیگر و در نهایت وجود آدمی قرار میدهد. در تفسیر ناصرخسرو در باب تشابه و انطباق جهان خرد و بزرگ،عالم کهین یا خرد، برتر از عالم بزرگ یا مهین است.به رغم شباهتهای بسیار میان این دو،تفاوت عمده در آن است که عالم صغیر از امتیاز اختیار برخوردار است که مستند خلافت الهی و کرامت او نسبت به سایر مخلوقات است و فعالیت مستمر اضداد در درون و بیرون عالم صغیر، سختی حاکمیت بر اختیار را میافزاید. بنابراین در آموزة ناصرخسرو اگر از مراتب دعوت تبعیت نشود و عقل به کار گرفته نشود کمال به دست نمیآید. حکیم این نظریه را مبنای نظریات اعتقادی و تعلیمی خود در باب امامت ساخته است. فرجام سخن آن که عالم بدون انسان و انسان بدون عالم ممکن نیست؛ اما هدف نهایی خلقت، انسان است.
پینوشتها
1- وی در «زاد المسافرین»نیز نام عالم صغیر و کبیر را در میان حکما معروف میداند و خود عالم کهین و مهین را به جای آنها مینهد. 477-471-469
2-به جز نمودار 1(دین)و نمودار2(صورت عالم و افلاک)که عینا در کتاب جامع الحکمتین ترسیم شده سایر جدول ها بر اساس هم نشینی موضوعات در مقابل هم قرار داده شده و به صورت جدول فراهم آمده است.
3- ابداع،آفرینش بدون میانجی است،در اصطلاح ناصر خسرو،ابداع « پدید آوردن چیزی نه از چیزی است» و مراد وی «کن»یا در «امر »است.به سخن دیگر میان آفرینش خدا و «کن» واسطه ای نبوده است،اما میان آفرینش عقل «کن» میا نجی بوده است پس «کن» یا «امر»ابداع است.
4- در «راحة العقل»جد، فتح و خیال برابر با سه مرتبة وحی قرار می گیرند» (حمیدالدین کرمانی،1952: 138)
این سه حد روحانی برابر با سه فرشتۀمقرب اسرافیل،میکائیل و جبرئیلاند و نقش واسطه میان مراتب دعوتدینی را با عالم روحانی دارند و رابط میان خدا و ناطق هستند (خراسانی فدایی،16:1373).
5- خدای تعالی مر دین خویش را بنیاد بر مثال آفرینش دنیا نهاد تا از آفرینش او بر دین او دلیل گیرند و از دین او بر یگانگی او دلیل یابند.
6- در این جدول، نظرات حمید الدین کرمانی را درباره مقابل نشینی حدود علوی و سفلی و تعداد عقول و افلاک و مراتب دعوت میتوان دید:
حدود علوی |
حدود سفلی |
||
1- موجود اول یا مبدَع اول 2- موجود دوم یا منبعث اول 3- موجود سوم 4- موجود چهارم 5- موجود پنجم 6- موجود ششم 7- موجود هفتم 8- موجود هشتم 9- موجود نهم 10- موجود دهم |
فلک اعلی فلک دوم فلک سوم ( زحل) فلک چهارم (مشتری) فلک پنجم ( مریخ ) فلک ششم ( شمس) فلک هفتم ( زهره) فلک هشتم ( عطارد) فلک نهم ( قمر) مادون الفلک من الطبائع |
1- ناطق 2- اساس 3- امام 4- باب 5- حجت 6- داعی البلاغ 7- داعی مطلق 8- داعی محدود 9- ماذون مطلق 10- ماذون محدود یا مکاسر |
مرتبة تنزیل مرتبة تاویل مرتبة امر مرتبة فصل الخطاب (ملک) مرتبة حکم میان حق و باطل مرتبة احتجاج و تعریف معاد مرتبة تعریف حدود علوی و عبادت باطنی مرتبة تعریف حدود سفلی و عبادت ظاهری مرتبة گرفتن پیمان مرتبة جذب مستجیب |
7- خواجه نصیرالدین طوسی(597-672ه.ق)که پس از واقعة چنگیز به قلاع اسماعیلیه پناه برد در کتاب روضة التسلیم از محیط فلک الاعلی تا مرکز تحت اثری را یک شخص و عالم کبیر و انسان کلّی میداند که نفس کلّی او را روان استو در جسم او یک فعل میکند و چون چون عالم کبیر که انسان کلّی است به کمال بلوغ خود رسید مثل خودی باز داد که انسان جزوی و به شکل عالم صغیر است در عالم کبیر و به معنا عالم کبیر است در عالم صغیر (نصیرالدین طوسی،69-75).