بررسی تطبیقی حکایت‌های تاریخی « بوبکر حصیری» و «افشین و بودلف» از منظر ساخت و صورت در تاریخ بیهقی

نویسنده

استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز

چکیده

تاریخ بیهقی یکی از آثار ماندگار و جاودانه تاریخ و ادبیات فارسی است. بررسی این اثر با رویکرد‌های گوناگون و از جنبه‌های مختلف می‌تواند نتایج ارزشمندی را در پی داشته باشد؛ یکی از این جنبه‌ها، بررسی تطبیقی ماجرا‌های این اثر است. در این مقاله کوشیده شده، ساختار ماجرا‌های «بوبکر حصیری» و «افشین و بودلف»، با یکدیگر مقایسه شود. از این رو، در آغاز خلاصه‌ای کوتاه از هر دو ماجرا آمده است و پس از آن، جنبه‌های داستانی به کار رفته در این دو ماجرا بررسی و واکاوی شده است. یافته‌های پژوهش نشان داد، دو ماجرای یاد شده، ساختار منسجم و مستحکمی دارند و هر چند ساختار کلی دو ماجرا و شخصیت‌ها و کنش‌های آن‌ها از دیدگاه ساختاری شباهت‌ فراوانی با یکدیگر دارند؛ اما در شیوه‌های روایت، معرفی شخصیت‌ها‌، توصیف و صحنه تفاوت‌های آشکاری میان این دو ماجرا دیده می‌شود و چنین می‌نماید، در ماجرای بوبکر حصیری که حوادث آن در روزگار بیهقی روی داده، بهره‌گیری نویسنده از زبان ارجاعی، این ماجرا را تاریخی‌تر ساخته و در ماجرای «افشین و بودلف» که پیش از روزگار بیهقی اتفاق افتاده و دست نویسنده برای برخی دگرگونی‌ها در شیوه روایت آن بازتر بوده، بهره‌گیری از زبان عاطفی داستان را روایی‌تر و نمایشی‌تر ساخته است.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Comparative study of “Bubakr Hasiri” and “Afshin & Budlof” from the point of view of structure and from in “Beihaqi History”

نویسنده [English]

  • Saeed Hesampour
Assistant Professor of Persian language and literature, University of Shiraz.
چکیده [English]

Beihaqi History is one of the masterpieces of Persian history & literature. The study of this work, by using different approaches and from various dimensions can have valuable results One of these dimensions is comparative  study of this work’s narratives. In this article, historical events of “Bubakr Hasiri” & “Afshin & Budlof” are compared with each other. Therefore a summary of the two narratives come at first and then fictional aspects of the two narratives are analyzed. The results of this article show that two mentioned events have stable & coherent structure and although the general structure, characters and actions of the two events have many similarities, the narration style, characters introduction, description and setting have significant differences. It seems that writer’s use of referential language in Bubakr Hasiri whose events have happened in Beihaqi days, has made this story more historical, and in “Afshin & Budlof” which has happened before Beihaqi days and the writer was more free in narration, the use of emotional language has made the story more narrative and theatrical .
 

کلیدواژه‌ها [English]

  • Beihaqi History
  • STRUCTURE
  • Bubakr Hasiri event
  • Afshin & Budlof event

1. مقدّمه

تاریخ بیهقی از متون مهم نثر فارسی است. این کتاب به سبب«حقیقت­پژوهی نویسنده و علاقه و ایمان او به راستی و اهتمام در نگارش حقیقت» (یوسفی، 1380: 7) و کوشش فراوان در گرد­آوری اسناد و اخبار از منابع دسته اول و موثّق، در شمار معتبرترین آثار تاریخی قرار گرفته است. ابوالفضل بیهقی، تاریخ­نگار عصر غزنوی، در روزگار سلطان فرخزاد بن مسعود به طور جدی به تدوین و نگارش تاریخی از دوران غزنویان که خود شاهد بیش­تر حوادث آن بوده، اقدام می­کند. بیهقی تا واپسین سال‌های عمر خود (صفر 470) به نگارش این اثر تاریخی مشغول بود.

این کتاب به سبب بهره­گیری هنرمندانة بیهقی از امکانات و توانایی­های زبانی در شرح و گزارش پدیده­ها و حوادث تاریخی، رنگ و رویی داستانی و روایی به خود گرفته است. مطالعة این تاریخ نشان می­دهد که بیهقی گاه با جستجو در میان حوادث و داستان­های گذشته می­کوشد تا به ارائة تمثیلی برای ماجراهای تاریخی روزگار خود بپردازد، از این رو حکایت­هایی را نقل می­کند که «در حقیقت مقایسة همه جانبه­ای است میان یک رویداد تاریخی که موضوع کتاب وی است و حادثه­ای که در گذشته اتفاق افتاده و او با درایت و وقوف کامل واقعة گذشته را از منابع ثقه و با قلم سحّار خویش نقل و با مسألة روز خویش تطبیق داده و سرانجام خواننده را به فکر و استنتاج واداشته است» (سلیم، 1374: 333).

هدف اساسی بیهقی از نقل این ­چنین حوادثی، عبرت­دهی به خواننده و برانگیختن تأمل و تفکر او دربارة پیام و مضمونی است که داستان برای وی به همراه دارد. از نمونة این حکایت­ها می­توان به ماجرای­ افشین و بودلف اشاره کرد که بیهقی آن را از روزگار خلافت عباسیان برای نمونه و تمثیلی از ماجرای تاریخی «بوبکر حصیری» در روزگار امیر مسعود غزنوی بیان می­کند.

بیهقی از جمله نویسندگانی است که هم‌ بر بیان واقعیات تاریخی تأکید دارد و هم به مخاطب خود می‌اندیشد. از همین رو، با بهره‌گیری از ظرفیت‌های زبان ادبی، اثری تاریخی آفریده است که بسیاری از ویژگی‌های آثار داستانی را در خود نهفته دارد. گفتنی است، ادبیات و تاریخ همان قدر که از یکدیگر متمایزند، در شیوة بیان و تنظیم به هم نزدیک می شوند. «در اروپا تا قبل از سدة نوزدهم تاریخ بخشی از ادبیات به شمار می‌آمد و هم‌چون دیگر شکل‌های داستانی از میراث فن بیان کلاسیک بهره می‌برد و از این میراث، روش‌های نظام بخشیدن و ارائة موضوع را در بر می‌گرفت»(مارتین،1382: 48).

بهره­گیری هنرمندانة بیهقی از برخی شگردهای داستانی در بیان حوادث و تاریخی باعث شده است، پژوهشگران فراوانی به جنبه­های داستانی در تاریخ بیهقی بپردازند. برای نمونه می­توان به پژوهش­های زیر اشاره کرد: هوشنگ گلشیری در مقاله­ای زیر عنوان «منابع شگردهای داستان­نویسی در ادبیات کهن: تاریخ بیهقی» ابتدا به تحلیل و بررسی قصة سیل می­پردازد و با توجه به برخی شواهد به این نتیجه می­رسد که «این متن بیشتر مشابه متون داستانی است» (گلشیری، 1377: 152-153) و پس از آن به برخی دیگر از شگردهای بیهقی اشاره می­کند. هم­چنین احمد رضی در مقاله­ای زیر عنوان «داستان‌وارگی تاریخ بیهقی» کوشیده چگونگی بهره­گیری بیهقی از شیوه­هایی را بررسی کند که داستان­نویسان در نوشتن داستان­های خود به کار می­گیرند «تا جایی که می­توان تاریخ او را به رمانی جذاب مانند کرد که خوانندگانی را به خود همراه می­کند و آنان را به دنبال خود می­کشاند و در آنان نوعی هم­حسی با چهره­های تاریخی را پدید می­آورد»(رضی،1382: 8). هم چنین حجت رسولی و محمد عباسی در مقاله­ای زیر عنوان«کارکرد روایت در ذکر بر دار کردن حسنک وزیر» به بررسی شیوة روایت در این ماجرا می­پردازند.

در پژوهش حاضر به دلیل این که بیهقی خود بارها واژة حکایت را به جای ماجرا یا رویداد به کار برده است، نگارندگان برای دقت بیشتر از واژة «ماجرا» استفاده کردند. برای نمونه بیهقی پس از آوردن حکایت بوبکر حصیری می‌گوید: «و هرکس که این افسانه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندرین باید نگریست، نه بدان چشم که افسانه است...و من حکایتی خوانده‌ام در اخبار خلفا که به روزگار معتصم بوده است و لختی بدین (حکایت بوبکر حصیری) ماند که بیاوردم» (بیهقی،1376: 220). بیهقی بخوبی می­داند که اعتبار و ارزش کتاب­های تاریخی در این است که مطالب آن­ها مستند و واقعی باشد و اگر رویدادهای تاریخی را با حادثه­های خیالی و اسطوره­ای درآمیزد، از ارزش تاریخی اثرش کاسته خواهد شد.

گزینش دو ماجرای «بوبکر حصیری و افشین و بودلف» در این پژوهش، به این دلیل بود که بیهقی، ماجرای افشین و بودلف را نمونه­ای همانند از تاریخ گذشتة عصر خود برای ماجرای بوبکر حصیری دانسته و این پژوهش بر آن بوده که چگونگی این همانندی را از نظر ساختار و جنبه­های داستانی بررسی کند. نگارندگان زمانی از این گزینش مطمئن­تر شدند که ریشه­های ماجرای افشین و بودلف را در آثار تاریخی دیگر بررسی کردند. نتیجة این بررسی نشان داد، تنها کتابی که این ماجرا را با تفصیل بیهقی نقل کرده، کتاب فرج بعد از شدت است. اصل این کتاب به زبان عربی بوده و قاضی محسن تنوخی آن را نوشته و حسین بن اسعد دهستانی در میانة سال­های 651 و 660 آن را به فارسی ترجمه کرده است. به احتمال فراوان منبع بیهقی  متن عربی کتاب فرج بعد از شدت بوده است و می­توان گفت روایت حسین دهستانی و روایت بیهقی دو ترجمة جداگانه از متن عربی است؛ اما با مقایسة این دو ترجمه بیشتر می‌توان با هنرمندی­های بیهقی آشنا شد. برای آشنایی بیشتر می­توان به کتاب الفرج بعد الشده و ترجمة آن در جلد دوم صفحات925-932 مراجعه کرد.

مطلب شایستة درنگی که احمد رضی در مقدمة کتاب مفید «بیهقی‌پژوهی در ایران» به آن اشاره کرده، این است که بیشتر آثار پدید آمده در زمینة داستان‌وارگی تاریخ بیهقی به «بخش بر دار کردن حسنک و ماجرای افشین و بودلف استناد کرده‌اند» (رضی،1387: 18).‌ برای نمونه، علی یوسفی در مجلة رشد و آموزش زبان و ادبیات فارسی، مقاله­ای با نام «نقد حکایت افشین و بودلف» برخی عناصر داستانی ماجرای افشین و بودلف را تحلیل کرده است که مطلب تازه­ای در آن دیده نمی­شود و سکینة عباسی در مقاله­ای زیر عنوان«ماهیت زبان در تاریخ بیهقی» در مجلة ادبیات داستانی برخی عناصر داستانی مانند درونمایه، قهرمان، پیرنگ داستان و شخصیت­پردازی را در داستان افشین و بودلف به گونه­ای گذرا بررسی کرده است. هم­چنین حسن اصغری در مجلة کلک با عنوان نقد و تفسیر داستان افشین و بودلف و با تأکید بر زاویة دید و جان­مایة داستان ماجرای افشین و بودلف را بررسی کرده است. موضوعی که نویسندگان دو مقالة نخست­ تقریبا فراموش کرده­اند، این است که این حکایت، قصه نیست و ماجرایی تاریخی است و نمی­توان به آن مانند یک اثر داستانی نگریست که خالق طرح، زاویة دید و شخصیت­پردازی آن بیهقی بوده باشد؛ از همین­رو بهتر است، پژوهشگر به جای در نظر گرفتن ماجراهای تاریخی در جایگاه داستان، بکوشد چگونگی استفادة بیهقی از شگردهای داستانی را بررسی کند.

نگارندگان این مقاله در پی آنند که ساختار دو ماجرای بوبکر حصیری و افشین و بودلف را به گونه­ای تطبیقی بررسی کنند تا بدین ترتیب به پرسش­های زیر پاسخ دهند :1- ساختار دو ماجرا چه شباهت­ها و تفاوت­هایی با یکدیگر دارند؟ 2- برخی از عناصر داستانی مانند شخصیت، شیوة روایت، صحنه و توصیف  در دو حکایت چگونه به کار رفته است؟ 3- کدام ماجرا شکلی روایی­تر و نمایشی­تر دارد؟

2. خلاصة ماجرای بوبکر حصیری

روزی فقیه، بوبکر حصیری و پسرش پس از مجلس باده­گساری، مست به خانه باز می­گشتند، در راه به یکی از چاکران خواجه احمد حسن، وزیر امیر مسعود غزنوی، آزار رسانده و در عالم مستی به او و خواجه احمد دشنام می­دهند. خواجه پس از آگاهی از این ماجرا و با توجه به کینة پیشین از بوبکر حصیری، در ضمن نامه­ای از امیر مسعود می­خواهد یا عذر او را برای کناره­گیری از شغل وزارت بپذیرد و یا آن­که حصیری را به دلیل رفتار ناپسندش تنبیه کند. امیر پس از خواندن نامة خواجه دستور می­دهد تا حصیری و پسرش را به سرای خواجه برند و هر یک از آن­ها را هزار عقابین بزنند تا از آن پس هیچ­کس به خود اجازة جسارت به خواجه را ندهد. امّا سلطان اندکی پس از صدور این فرمان از اجرای آن پشیمان ­شده و از بونصر مشکان می­خواهد تا نزد خواجه احمد رفته و او را از انجام این کار باز دارد. سرانجام پس از پایمردی بونصر و سخنان سنجیده و هوشیارانة او، خواجه بناچار از خطای حصیری چشم می­پوشد و از امیر مسعود می­خواهد تا او را عفوکرده و به خانه باز فرستد. این تصمیم خواجه خشنودی فراوان امیر مسعود را فراهم می­آورد.

 

3. خلاصة ماجرای افشین و بودلف

احمد بن ابی دؤاد، وزیر معتصم عباسی، نیمه شبی مضطرب و نگران از خواب برمی­خیزد و راهی قصر خلیفه می­شود. معتصم که اجازة قتل بودلف را به افشین داده و بی­درنگ پشیمان شده، اینک احمد بن ابی دؤاد را مأمور نجات جان بودلف می­کند. احمد با شتاب به سرای افشین می­رود و بودلف را در زیر تیغ می­بیند. کوشش­ها و خواهش­های پیاپی ابی دواد، نتیجه­ای در بر ندارد، از این رو بناچار برای نجات جان بودلف بدروغ می­گوید، خلیفه تأکید کرده که اگر بودلف کشته شود، افشین نیز زنده نخواهد ماند. افشین با شنیدن این خبر هراسان شده، بودلف را رها می­سازد و خود آزرده و خشمگین نزد خلیفه می­رود. احمد بن ابی دؤاد که پیش­تر خود را به درگاه خلیفه رسانده، زمینه را آماده می­کند و معتصم که سخت از رفتار نادرست افشین خشمگین است با مشاهدة افشین بر او بانگ می­زند و برگفتار احمد تأکید می­ورزد. افشین افسرده و شکست­خورده بازمی­گردد.

 

4. تحلیل ساختار دو ماجرا

4.1. مقدّمة دو ماجرا

مقدمة هر دو ماجرا با اشاره به شرایط و عوامل پدید آورندة وضعیت آغازین1 آن­ها (مانند زمان، مکان، شخصیت­ها و حوادث) آغاز شده­­اند. بررسی عناصر تشکیل­دهندة وضعیت ابتدایی این دو ماجرا نشان­دهندة آن است که مقدّمه­های هر دو، حادثه محور است و تأکید راوی در هر دو مقدّمه بر عنصر حادثه بیش از دیگر عناصرـ اعم از زمان، مکان و اشخاص ـ بوده است، به گونه­ای که در ماجرای«بوبکر حصیری» نسبت این عنصر به دیگر عناصر47% و در ماجرای« افشین و بودلف» 55% است. این عنصر بیش­ترین درصد تکرار را در میان دیگر عناصر تشکیل­دهندة موقعیت ابتدایی این دو ماجرا داشته است.

مقدمة ماجرا بوبکرحصیری از آغاز تا آنجا که بونصر مشکان ماجرا را برای بیهقی روایت می‌کند، در حدود 40%  از حجم ماجرا را در بر گرفته است. بیهقی در طول این مقدمة بسیار مفصّل به گزارش و روایتی محض از علل اصلی پدید آمدن حادثه­ای از حوادث تاریخی روزگار خود پرداخته است به گونه­ای که می­توان گفت نویسنده در ضمن مقدمة ماجرا، طرح و پی­رنگ را در چکیدة آن ذکر کرده و در ادامه با بهره­گیری از شیوه­های روایت­گری کوشیده،کشش بیشتری در ماجرا پدید آورد و مخاطب را بیشتر با خود همراه سازد.

ماجرای «بوبکر حصیری» با روایتی سریع و گزارش­گونه از چگونگی رویداد حادثة فرعی آن آغاز می­شود. از آن پس بیهقی به گونه­ای مفصل­ حوادث این ماجرای تاریخی را از زبان بونصر مشکان روایت می­کند. مقدّمة این ماجرا برگزارش و نقل حادثه استوار است.

در مقدمة ماجرای افشین و بودلف، نویسنده پس از معرفی راویان، حادثة اصلی آن را از زبان قهرمان حکایت، روایت می­کند. مقدمة این ماجرا بر توصیف وضعیت روحی و روانی شخصیت اصلی آن ـ احمد بن ابی دؤاد ـ استوار است (!بیهقی، 1383: 221 ).

راست آن است که دل­نگرانی نیمه­شب احمد، گفتگوی او با غلام خود و تأکید بر نبودن نوبت بار برای او، قرار گرفتن جملاتی که ضرباهنگی تند دارند و کوتاه و سریع بیان می­شوند، تصویری بسیار عالی در این ماجرا پدید آورده ­است که مخاطب از لحظة شروع یک­باره خود را در میان بحران احساس می­کند و در تعلیق فرو می­رود و همین عناصر به نمایشی­تر شدن متن کمک فراوانی می­کند. شگرد بیهقی در این است که کوشیده با وجود پرداختن به بحران آن را تا حد فراوانی در ابهام بگذارد و این ابهام به تأثیرگذاری و انسجام متن و نمایشی­تر شدن هر چه بیش­تر مقدمة ماجرا کمک کرده است. لحن مضطرب و نگران مقدمه در کل حکایت گسترده می­شود و هنگامی که قهرمان به دلیل تنش­های روحی خود پی می­برد، کشمکش­های چندگانة موجود در فضای پر تنش ماجرا را دو چندان می­کند؛ قهرمان بیم ریخته شدن خون انسانی بی­گناه را دارد و خلیفه پشیمان از موافقت با درخواستی نابجا و در ادامه ضد قهرمان نیز ترسان و برآشفته از نجات جان صید (بودلف) تا آخرین لحظه­هاست. چنان که پیداست مقدمة ماجرای «افشین و بودلف» با روایتی جزء نگرانه و مفصل­تر از حوادث و موقعیت­های اشخاص آن روایت شده است.

بیهقی برای ایجاد هیجان بیشتر و تعلیق و فضاسازی زمان داستان را  نیمه­شبی پر اضطراب و بی‌خواب کننده، قرار داده و با توصیف زیبای اضطراب درونی احمد بن ابی دؤاد و جمله­هایی که ضرباهنگ تند دارند، مخاطب را از همان آغاز به درون ماجرا کشانده است.

ورود شخصیت­ها به ماجرای «بوبکر حصیری» و شیوة آغاز کنش­های آن­ها، با درگیری و جدال لفظی تندی که بوبکر حصیری و پسر وی با غلام خواجه دارند، شکل می­گیرد. نکتة بسیار ظریف دربارة شیوة آغاز مقدمه­ آن است که بیهقی ماجرا را از نقطة شروع بحران فرعی آن آغاز می­کند. در حقیقت با وجود آنکه جدال اصلی ماجرا میان خواجه احمد حسن و بوبکر حصیری است؛ اما این تقابل به زیبایی از لایه­ای دیگر شروع شده و به خواجه احمد حسن رسیده است. این موضوع گره ماجرا را پیچیده­تر ساخته و زمینة دامن زدن به بحران را از سوی یکی از شخصیت­های فرعی آن فراهم آورده است؛ به گونه­ای که مخاطب با این شگرد می­تواند بیشتر با شخصیت بوبکر حصیری و فرزندش آشنا شده و نقش زیردستان و میزان تأثیرگذاری آن­ها را در پدید آمدن بحران اصلی ماجرا دریابد.

ماجرای «افشین و بودلف» با ورود ناآگاهانه و داوطلبانة شخصیت اصلی که نقش واسطه در حلّ بحران دارد و جدال درونی او با خود، آغاز می­شود. گفتنی است هر دو ماجرا با وضعیت ابتدایی پیچیده­ای آغاز شده­اند. به طورکلی هر دو ماجرا از عهدة وظایف یک مقدّمة خوب برآمده­اند؛ وظایفی چون معرفی شخصیت­ها و واردکردن آن­ها به ماجرا، القای لحن و آهنگ کلی آن، آماده­کردن ماجرا برای آغاز عمل و کنش شخصیت­ها، معرّفی جدال­های حاکم بر ماجرا و نشان­دادن نخستین نشانه­های بحران.

کنش­های2 آغازین این دو ماجرا عبارتند از:

ک ـ فراخوانده شدن بونصر مشکان نزد امیر مسعود. 

ـ احمد نیمه­شب نگران و مضطرب از خواب بیدار می­شود و ناخوانده به سوی دربار خلیفه حرکت می­کند.  

4-2. میانه و پایان دو ماجرا

بخش میانی و پایانی هر دو ماجرا را زنجیره­ای از کنش­ها شکل داده است که ساختار آن­ها را با رابطة علّی و معلولی منطقی و منظّم از نقطة بحران تا فرجام آن به پیش می­برند. بررسی تطبیقی کنش‌های بخش میانی و پایانی این دو ماجرا به شکل زیر است:

ک1ـ رسیدن بونصر مشکان نزد امیر مسعود.

ـ احمد برای یافتن علت نگرانی خود به درگاه خلیفه می­رود.

ک2ـ امیر مسعود، بونصر را از پشیمانی خود در دادن اجازه به خواجه برای مجازات­ حصیری می‌آگاهاند.

ـ خلیفه، احمد را از اجازة خود به افشین برای کشتن بودلف آگاه می­کند.

ک3ـ واسطه شدن بونصر مشکان از سوی امیر برای دفع خطر.

ـ واسطه­شدن احمد بن ابی دؤاد از سوی خلیفه برای دفع خطر.

ک4ـ پایمردی بونصر مشکان برای حصیری نزد خواجه.

ـ پایمردی احمد بن ابی دؤاد برای بودلف نزد افشین.

ک5ـ خواجه پایمردی بونصر مشکان دربارة حصیری را نمی­پذیرد.

ـ افشین پایمردی احمد را دربارة بودلف نمی­پذیرد.

ک6ـ بونصر به بیان مصلحت­اندیشی خود دربارة فرجام کار برای خواجه می­پردازد.

ـ احمد ناچار به گزاردن پیام دروغ از سوی خلیفه می­شود.

ک7ـ خواجه سخنان بونصر را پذیرفته و حصیری را عفو و نزد امیر از او شفاعت می­کند.

ـ افشین، بودلف را رها کرده و به درگاه می­آید و با عتاب شدید خلیفه روبه رو می­شود.

ک8ـ خشنودی امیر مسعود از رفتار بونصر و خواجه احمد حسن.

ـ قدردانی بودلف از احمد.

گفتنی است کنش­های 6 در هر دو ماجرا نقطة اوج آن­ها هستند؛ زیرا شخصیت­های اصلی هر دو ماجرا­ با انجام این کنش­ها آخرین تدبیرهای خود را برای نجات جان شخصیت­های فرعی به کار می‌گیرند و درحقیقت حادثه­ای که پس از این کنش­ها روی می­دهد، نتیجة طبیعی این تدبیر اندیشی‌هاست. آنچه در این دو ماجرا نقش بنیادی دارد، حلّ بحران و دست­یابی قهرمان به نتیجة مطلوب است. از این رو قهرمان برای رسیدن به هدف خود به هر روش و تدبیری چنگ می­زند. شیوة حلّ بحران حاکم بر ماجراها، نقطة اوج آن­ها را پدید آورده است. 

با توجه به تحلیل تطبیقی که از کنش­های دو ماجرا صورت گرفت، ساختارآن­ها به استثنای موقعیت ابتدایی، شباهت­های بسیاری با یکدیگر دارند و اگر بخواهیم وضعیت کلی آن­ها را بر پایة نظریة تودوروف3 که یکی از بزرگترین نظریه­پردازان روایت و ساختار آن است،  بر روی یک نمودار نمایش بدهیم، می­توان آن را به شکل زیر نمایش داد:

           
 

موقعیت پایانی

 
   

دگرگونی

 
 

موقعیت ابتدایی                                

 
 

 

 

                                                                                                                      ( نمودار 1)

این دو ماجرای تاریخی را می­توان مانند داستان­هایی دانست که ساختار آن­ها بر پایة دفع خطر شکل می­گیرد. با توجه به تحلیل تطبیقی ساختار دو ماجرای یاد شده روشن شد، که به استثنای موقعیت ابتدایی، ساختار آن­ها تقریباً مشابه و یکسانی است. تنها تفاوت آشکاری که در ساختار آن­ها دیده می‌شود، در پیوند با شیوة روایتگری آن­هاست؛ کنش­های ماجرای «افشین و بودلف» با نظم و ترتیب مشخصی بر روی محور خطی زمان، از ابتدا تا پایان روایت شده­اند و گسستی در روایت ماجرا پدید نیامده­ است. اما درماجرای بوبکرحصیری با وجود آن­که زمان داستان حرکتی رو­ به جلو دارد، نویسنده به تقدیم و تأخیر زمانی روایت و کنش­های آن توجهی ندارد و پس از آن­که به عنوان راوی شاهد حوادثی را که خود ناظر رویداد آن­ها بوده است، گزارش می­کند، به گذشته بازگشته و از زبان­ قهرمان ـ بونصر مشکان ـ به روایت شیوة حلّ بحران می­پردازد و به این ترتیب نوعی گسست هنرمندانه ـ بی‌آن که نظم و توالی منطقی حوادث دچار آسیب شود ـ در روند روایت ماجرا پدید می­آورد.

نکتة دیگر دربارة ساختار روایت این دو ماجرا پایان­بندی آن­هاست. در ماجرای بوبکر حصیری هنگامی که خواجه احمد حسن از مجازات تعیین شده برای بوبکر حصیری و پسرش چشم می­پوشد، نگرانی­ها پایان می­یابد؛ اما در ماجرای افشین و بودلف چنین نیست؛ زیرا احمد بن ابی دؤاد بدروغ گفته­ای را به خلیفه نسبت داده است. این موضوع دلهره­ای دیگر را پدید می­آورد که مبادا خلیفه با پی بردن به ماجرا، بار دیگر دست افشین را برای گرفتن انتقام باز بگذارد، در نتیجه هیجان مخاطب تا آخرین لحظه­های ماجرا ادامه می­یابد، این موضوع نیز مانند بخش­های آغازین به ماجرای افشین و بودلف کمک کرده تا ساختار روایی­تر و نمایشی‌تری نسبت به ماجرای بوبکر حصیری پیدا کند.

 

5. تحلیل عناصر روایت

1-5. شیوة روایت

روایت ماجرای «بوبکر حصیری» از سوی اول شخص و راوی شاهد روایت شده است. شخصیت فرعی این ماجرا نویسنده یا راوی است، که خود شاهد عینی وقایع آن بوده و با استفاده از این شیوه ماجرا را پرداخته است. در این شیوه راوی نسبت به اشخاص و حوادث ماجرا حس هم­دلی دارد و از زاویة دید بیرونی به روایت می­پردازد. او«گاهی کارآگاه مجرّبی است که در پی کشف جنایت است و گاهی در قالب خبرنگاری چیره­دست ظاهر می­شود که ممکن است با آدم­های مختلف مصاحبه کند و نظر آن­ها را بپرسد» (اخوت،1371: 107). 

این راوی شاهد (بیهقی)، اطلاعات خود را دربارة حوادث و اشخاص ماجرا به روش­های زیر کسب کرده است:

الف ـ از لا­به­لای گفت­وگوهایش با اشخاص ماجرا برای کشف اندیشه­ها و احساسات و انگیزه­های آنان مانند گفت­وگوی مفصل بونصر مشکان با خواجه احمد حسن و یا گفت­وگوهای راوی با بونصر مشکان و...

ب­ـ استفاده از سخنان هر شاهد عینی دیگر برای کسب اطلاعات بیش­تر دربارة شخصیت­های اصلی ماجرا و کنش­های آن­ها مانند زمانی که راوی به سرای خواجه احمد حسن می­رسد و جمعیت فراوانی را در آنجا مشاهده می­کند، با این بیان از شخصی کسب اطلاع می­کند که «یکی مرد را گفتم که حال چیست؟» (بیهقی،1383: 212).

ج ـ استفاده از نقل عینی نامه­هایی که در این باره، میان اشخاص ماجرا مبادله شده است، مانند نامة اعتراض آمیز خواجه احمد به امیر مسعود و...

شگرد هنرمندانة بیهقی در این ماجرا این است که او خود به تنهایی روایت را نقل نمی­کند؛ بلکه او روایت را از زبان دیگران بیان می­کند. از همین رو، میان گفتار مستقیم و غیر مستقیم و هم­چنین عمل روایت کردن، رفت و آمدی پدید آمده که این کنش در متن تولید حرکت می­کند. بیهقی کوشیده با بهره­گیری از راویان گوناگون، عنصر واقعیت­پذیری را در اثر خود افزایش دهد، چون زبان مورد استفاده در این روایت بیشتر«زبان ارجاعی» (صفوی،1380: 32) است تا عاطفی4. از همین رو روایت بیش­تر به مصداق­ها گرایش دارد تا به خود زبان. افزون بر این، بیهقی می­خواهد از این طریق به مخاطب نشان دهد نسبت به کنش­های صورت گرفته بی­طرف بوده و در قامت یک تاریخ­نگار فاصلة خود را از حوادث حفظ کرده تا باورپذیری متن تاریخی را افزون سازد و خود او نیز در جایگاه یک راوی حوادث را آسان­تر بازسازی کند و هر جا که خواست به بیان سریع و گزارش­گونه بپردازد و یا قسمت یا قسمت­هایی را برجستگی بخشد و آن را با آهستگی بیش‌تری روایت کند.

ماجرای «افشین و بودلف» از آغاز تا فرجام از سوی اول شخص و راوی قهرمان (من­ـ راوی) روایت شده است. از این شیوة روایت هنگامی استفاده می­شود که نویسنده بخواهد عمق درونیات و واکنش‌های عاطفی شخصیت را بنمایاند و یا نیاز به تأثیر بی­واسطة راوی داشته باشد و دغدغة اصلی او رویارویی با دیگر شخصیت­ها، کشف و تجزیه و تحلیل ذهن خودآگاه خودش باشد. بهره­گیری از این شیوه یکی از دلایل اصلی توفیق بیهقی در عاطفی­کردن هر­چه بیش­تر زبان این ماجرا است. چون نویسنده افزون بر آن­که توانسته است، عاطفة خواننده را با تجربیات و احساسات و هیجانات مؤثر قهرمان داستان درگیر سازد، جنبة عینی­تر شدن ماجرا را نسبت به حادثة ناشناخته و دشواری که قهرمان با آن روبه رو شده، افزایش داده است.

 

2-5. شخصیت

یکی از عناصر مهّم داستان شخصیت است که تحقّق داستان بدون حضور آن ناممکن است، چون همة کنش­های داستان زیر تأثیر کنش­ها و رفتار این عامل در پیوند با دیگر اشخاص و عوامل داستانی پدید می‌آید. رفتارها و کنش­های شخصیت­های داستان در جهت نیازهای ساختاری آن است.« انگیزه­های رفتاری شخصیت­ها تابعی از موضوع، درون­مایه و در یک کلام مدار ساختار است» (محمدی، 1378: 203).

گفتنی است بیهقی در دو ماجرای یاد شده، به شخصیت­پردازی دست نزده است و خود خالق شخصیت­هایی خیالی نیست؛ اما این نویسندة توانمند با شیوه­هایی به معرفی شخصیت­ها در دو ماجرا پرداخته که داستان­نویسان از همین شیوه­ها برای شخصیت­پردازی  بهره می­گیرند. در بررسی و مطالعة این دو ماجرا می­توان دریافت که شخصیت­های ماجرای« افشین و بودلف» و  «بوبکرحصیری» کارکردهای یکسان و تقریباً مشابهی با یکدیگر دارند، به گونه­ای که شخصیت­های دو ماجرا را می­توان دو به دو و به شکل زیر در کنار یکدیگر قرار داد:

بو نصرمشکان و احمد بن ابی دؤاد، خواجه احمد حسن و افشین، امیر مسعود و خلیفه، بوبکرحصیری و بودلف.

باید به یاد داشته باشیم که در یک ماجرا یا داستان کوتاه مجالی برای معرفی یا پردازش شخصیت­ به گونه­ای همه جانبه فراهم نیست و تنها جنبه یا ابعادی از شخصیت ارائه یا پرداخته می­شود. بیهقی در معرفی شخصیت­ها از شگردهای زیر بهره گرفته است:

1ـ به کمک کنش شخصیت­ها

2ـ به کمک اندیشة خود شخصیت (گفت­وگوی درونی).

3ـ به کمک گفت­وگوی بیرونی شخصیت­ها با یکدیگر.

بیهقی برای معرفی شخصیت­های هر دو ماجرا از شیوة نخست­ بیش­ترین بهره را برده است؛ در ابتدا چگونگی بهره­گیری نویسنده از این شیوه همراه با مقایسة شخصیت­ها به صورت دو به دو بررسی می‌شود و در ادامه به شیوه­های دیگر پرداخته خواهد شد:

1ـ به کمک کنش شخصیت­ها

الف ـ بونصر مشکان و احمد بن ابی دؤاد

شباهتها: بونصر مشکان و احمد بن ابی دؤاد شخصیت­های اصلی دو ماجرا هستند. هر دو با زیرکی و تدبیر اندیشی ویژه­ای می­کوشند تا ماجرا را از حالت نامتعادل نخستین به حالت متعادل پایانی بازگردانند. این دو شخصیت در آغاز ماجرا به عنوان شخصیت­های واسطه برای حل بحران وارد ماجرا می­شوند؛ امّا بتدریج حضور آن­ها به سبب کنش­ها و اعمالشان برهمة ماجرا سایه می­افکند و دیگر شخصیت­ها در اطراف آن­ها قرار می­گیرند و سرانجام کنش نهایی آن دو بحران ماجرا را به بهترین شکل پایان می­دهد.

تفاوت­ها: شیوة بیهقی در معرفی شخصیت­های قهرمان این دو ماجرا، سبب شده تا خواننده با قهرمان ماجرای «افشین و بودلف» ارتباط عاطفی نزدیک­تری برقرار سازد و اشتیاق او برای دانستن کنش­های پایانی قهرمان ـ در نجات بودلف از مرگ ـ افزایش یابد. در این بخش به تحلیل و بررسی شیوة پرداخت بیهقی از شخصیت این دو قهرمان ـ با توجه به بهره­گیری نویسنده از دو عنصر توصیف و کنش ـ در بخش­های سه­گانة داستان ـ آغاز، میانه و پایان ـ می­پردازیم.

شیوة ورود قهرمانان به این دو ماجرا با یکدیگر تفاوت آشکاری دارد؛ زیرا در ماجرای«بوبکر حصیری» قهرمان به گونه­ای آگاهانه و با فراخوانده شدن از سوی امیر مسعود، قدم به ماجرا می­نهد؛ اما در ماجرای« افشین و بودلف» قهرمان به شکلی ناآگاهانه و داوطلبانه وارد فضای ماجرا می­شود. در ماجرای بوبکر حصیری کنش­ها و حالات درونی و بیرونی بونصر در هنگام دریافت فرمان و آمدن او به نزد امیر به نمایش در نیامده و بیهقی به گونه­ای کلی این کنش­ها را گزارش کرده است: «و مرا به تعجیل کس آمد و بخواند، چون به سلطان رسیدم..» (بیهقی،1383: 214).

امّا ماجرای افشین و بودلف با نمایش و توصیف تنش­ها و اضطراب­های درونی و کنش­های آشفتة بیرونی قهرمان، آغاز می­شود. نویسنده در مقدمة ماجرا به ارائة نشانة5 کنشی تصویری مرکبی از تنش‌ها و جدال­های درونی و کنش­های بیرونی قهرمان می­پردازد تا کوشش او را برای یافتن علت نگرانی‌های درونیش به تصویر کشد.

در ادامه­ هنگامی که قهرمانان به فرمان امیر مسعود و خلیفه، به محل رخداد حادثة اصلی رویدادها می‌روند، بیهقی از شیوة متفاوتی برای کنش­های این دو شخصیت بهره می­گیرد. در ماجرای بوبکر حصیری نویسنده به کمک نشانة کنشی تصویری سادة زیر به گونه­ای کلی و مبهم شیوة رفتن قهرمان ـ بونصر مشکان ـ به سرای خواجه را از زبان اوگزارش می­کند: «و به تعجیل بازگشتم..» (بیهقی،1383: 214).

در ماجرای افشین و بودلف، بیهقی شیوة حرکت احمد بن ابی دؤاد از دربار به سرای افشین را با بهره­گیری از نشانة کنشی تصویری مرکب زیر و به گونه­ای بسیار جزیی­تر و نمایشی­تر از ماجرای بوبکر حصیری به تصویر می­کشد: «احمد گفت:... من اسب تاختن گرفتم، چنان­که ندانستم که در زمینم یا در آسمان، طیلسان از من جدا شده و من آگاه نه» (بیهقی،1383: 222).

خواننده به کمک این نشانه که با جملاتی کوتاه و با افعالی پر تحرک و کاملاً حسی بیان شده، بخوبی شتاب و آشفتگی خاطر قهرمان را درمی­یابد و این حس به او منتقل می­شود که حادثة هولناک مورد نظر خلیفه به یقین رخ خواهد داد.

در ادامة ماجرای بوبکر حصیری هنگامی که بونصر مشکان به سرای خواجه می­رسد، با کنش همیشگی خواجه و احترام او نسبت به خود روبه رو می­شود. قهرمان سپس در این داستان به گونه­ای غیرمستقیم سبب آمدن خود به نزد خواجه را بیان می­کند. اما در ماجرای افشین و بودلف، قهرمان پس از رسیدن به سرای افشین با کنش غیرمعمول افشین و بی­احترامی او نسبت به خود روبه رو می­شود. قهرمان شیوة برخورد محترمانة افشین در مرتبه­های پیشین را به گونه­ای جزئی توصیف می­کند: «و عادت من با وی چنان بود که چون نزدیک وی شدمی، برابر آمدی و سر فرو کردی، چنان­که سرش به سینة من رسیدی» ( همان، 222).

بیهقی سپس جزء به جزء حالات درونی قهرمان در برابرکنش­های بیرونی و منفی افشین را به گونه‌ای نمایشی توصیف می­کند: «من خود از آن نیندیشیدم و باک نداشتم که به شغلی بزرگ رفته بودم و بوسه بر روی وی دادم و بنشستم؛ خود در من ننگریست و من بر آن صبر کردم و حدیثی پیوستم تا او را بدان مشغول کنم از پی آن­که نباید که سیاف را گوید: شمشیر بران. البته سوی من ننگریست» (همان، 223).

در ماجرای بوبکر حصیری، هنگامی که قهرمان با کنش منفی خواجه در برابر درخواست خود روبه رو می­شود، راوی سخنی از حالات درونی او نمی­گوید و ماجرا بی­درنگ با توصیف کنش بونصر در تدبیری که برای منصرف ساختن خواجه از تصمیم خود، ­اندیشیده بود، ادامه می­یابد. بیهقی با ارائة نشانه­ای زبانی از شیوة سخن گفتن بونصرمشکان با خواجه شخصیت با تدبیر و فرزانة او را به تصویر می­کشد: «گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، در کارها غلوّ کردن ناستوده است و بزرگان گفته­اند: العفو عند القدره و به غنیمت داشته­اند عفو، چون توانستند که به انتقام مشغول شوند....» (همان، 216).

اما نویسنده در ماجرای افشین و بودلف، با ارائة نشانه­ای زبانی از تک­گویی درونی قهرمان کوشیده شخصیت غیر منطقی و کینه­جوی افشین را نشان دهد: «من با خویشتن گفتم: یا احمد سخن و توقیع تو در شرق و غرب روان است و تو از چنین سگی چنین اسخفاف کشی؟ » (همان، 223).

بیهقی سپس با ارائة نشانة کنشی تصویر مرّکبی از کنش­های بیرونی و حالات درونی احمد بن ابی دؤاد در برابر بی­حرمتی­های افشین نسبت به خود و اصرار او بر جلب رضایت افشین، شخصیت استوار و تلاش­گر قهرمان را به نشان می‌دهد:: «برخاستم و سرش ببوسیدم و بی­قراری کردم، سود نداشت و بار دیگر کتفش بوسه دادم، اجابت نکرد و باز به دستش آمدم...» (همان، 223) و در نهایت نویسنده با بیان تک­گویی درونی قهرمان که نشان دهندة آزردگی خاطر و رنجش فراوان او از رفتار نادرست افشین است، زمینه چینی لازم برای کنش نهایی قهرمان و همراه شدن عاطفی خواننده با او را فراهم می­آورد: «با خود گفتم: این چنین مرداری و نیم کافری بر من چنین استخفاف می­کند و چنین گزاف می­گوید! مرا چرا باید کشید...» (بیهقی،1383: 223).

و پس از این تک­گویی و در حقیقت پس از آن­که قهرمان همة تدبیرهای خود را برای دست­یابی به هدف می­آزماید و به نتیجه نمی­رسد، تدبیر نهایی خود را برای ترساندن افشین به کار می­بندد. در این­جا می­توان خطرپذیری و هوشمندی را به دیگر ویژگی­های احمد بن ابی دؤاد افزود.

کنش­های نهایی قهرمانان در دو ماجرا به شکل زیر پرورانده شده­اند:

در ماجرای بوبکر حصیری پس از توفیق بونصرمشکان در دست­یابی به هدف، رخدادها برای امیر مسعود گزارش می­شود. راوی کنش­های­ پایانی بونصرمشکان را؛ بویژه درخواست او از خواجه برای عفو بوالفتح بستی، به گونه­ای کلی و گزارشی روایت می­کند. اما در ماجرای « افشین و بودلف» قهرمان پس از آن­که آخرین تدبیر خود را برای نجات بودلف به کار می­بندد، با توجه به شناختی که از شخصیت کینه­جوی افشین دارد، نسبت به فرجام کنش خویش نگران و آزرده خاطر است. از این رو نویسنده باز هم با قلم توانای خویش تک­گویی­های درونی قهرمان در مسیر بازگشت به درگاه خلیفه را در قالب نشانه­هایی روانی و زبانی ـ مانند نشانة زیر ـ به تصویر می­کشد. این نشانه­ها بخوبی بیان کنندة خاطر آشفتة قهرمان نسبت به فرجام کنش خویش دارد: « اسب در تگ افکندم چون مدهوشی و دل‌شده­ایی و همة راه با خود می­گفتم: کشتن آن را محکم­تر کردم که اکنون افشین بر اثر من در رسد و امیرالمؤمنین گوید: من این پیغام ندادم، بازگردد و قاسم را بکشد» (همان، 224).

اصغری در این­باره می­نویسد: «تیپ کلی سه شخصیت [از چهار شخصیت] در عمل داستانی بخوبی توصیف شده است. یک شخصیت؛ یعنی احمد(راوی) علاوه بر بروز ظواهر تیپی، خصوصیات خلقی و شخصیتی­اش نیز در درگیری عملی و داستانی نشان داده می­شود. موقعیت و پایگاه شغلی و مادی و طبقاتی وشخصیت­ها نیز در خلال بافت روایت معرفی شده است. راوی داستان، احمدف آدمی زیرک و سیاست­باز و در عین­حال حساس و گاه نیز حیله­گر و دروغ­پرداز است....» (اصغری، 1380: 40).

ب ـ خواجه احمدحسن و افشین

شباهت­ها: این شخصیت­ها در مقابل قهرمانان ماجرا­ها قراردارند. آن­ها نقشی همانند را بازی می‌کنند و در پایان به شیوه­های متفاوت از تصمیم خود چشم می­پوشند. ماجرا­ها با واکنش این شخصیت­ها به کنش نخستین شخصیت­های فرعی آغاز می­شود. به طور کلی کینه­جویی و انتقام­کشی در هر دو شخصیت دیده می­شود؛ اما خواجه شخصیتی انعطاف­پذیرتر و دوراندیش­تر از افشین دارد و افشین شخصیتی کینه­توزانه­تر و سرسخت­تر دارد و همین عامل سبب شده است تا فضای حاکم بر ماجرای« افشین و بودلف» دلهره­ آورتر از فضای ماجرای « بوبکرحصیری » شود. این مطلب با تحلیل کنش­های این دو شخصیت آشکارتر می­شود.

تفاوت­ها: در آغاز ماجرا­ها هنگامی که قهرمانان به فرمان امیر و خلیفه برای انجام مأموریت خود در نجات جان افراد فرعی حکایت به سرای ضد قهرمانان می­رسند، با دو نوع کنش متفاوت از سوی ضد قهرمان روبه رو می­شوند. در ماجرای بوبکر حصیری قهرمان حالت روحی خواجه را به شیوه­ای مستقیم و گزارشی با بهره­گیری از نشانة روانی سادة زیر، توصیف می­کند:

«چون نزدیک خواجه رسیدم یافتم وی را سخت در تاب و خشم» (بیهقی،1383: 215).

اما خواجه هنگام ملاقات با قهرمان بخوبی از او استقبال کرده و بر اساس سنت همیشگی خویش او را با گشاده­رویی، پذیرفته و احترام می­کند: خدمت کردم، سخت گرم بپرسید. (همان، 215)

  و آنگاه خواجه با حفظ آرامش خود سبب آمدن قهرمان را به سرای خویش از او جویا می­شود.

حال آنکه راوی در ماجرای افشین و بودلف، حالت روحی افشین را به گونه­ای غیرمستقیم و نمایشی از زبان قهرمان و در قالب نشانة روانی تصویری مرکب زیر ارائه می­دهد که نشان دهندة خشم فراوان افشین هنگام رویارویی با قهرمان است: چون چشم افشین بر من افتاد، سخت از جای بشد و از خشم زرد و سرخ شد و رگ­ها از گردنش برخاست ( بیهقی،1383: 222).

افشین بر خلاف خواجه نه تنها سخنی با قهرمان نمی­گوید؛ بلکه هنگام روبه روشدن با خواهش و زاری او برای عفو بودلف، به این درخواست اهمیتی نداده و با خشم و تندی بر او نهیب می­زند و می‌گوید: نبخشیدم و نبخشم... (همان، 223 ).

خواجه هنگامی که از هدف بونصرمشکان آگاه می­شود، در قالب نشانة زبانی زیر، خشم و نفرت فراوان خود را از کنش بوبکرحصیری نشان می­دهد: «گفت:... و لکن البته نخواهم که شفاعت کنی که به هیچ حال قبول نکنم و غمناک شوی. این کشخانان احمد حسن را فراموش کرده­اند، بدان­که یک چندی میدان را خالی یافتند و دست بر رگ وزیری عاجز نهادند و ایشان را زبون گرفتند. بدیشان نمایند پهنای گلیم تا بیدار شوند از خواب» (همان: 215). اما خواجه در نهایت با شنیدن سخنان بونصرمشکان با درخواست او برای عفو حصیری موافقت کرده و به او می­گوید: «چوب را به تو بخشیدم اما آنچه دارند پدر و پسر سلطان را باید داد» (همان، 216).

اما در ماجرای افشین و بودلف، افشین سرانجام در پاسخ به خواهش و زاری پی در پی قهرمان، به کمک نشانة زبانی زیر که نشان­دهندة کینة فراوان او نسبت به بودلف است، به قهرمان می­گوید: «به خدای اگر هزار بار زمین را ببوسی هیچ سود ندارد و اجابت نیابی...» (همان، 223)

در نهایت راوی ترس و نگرانی شدید افشین از اجرای فرمان خلیفه را در قالب نشانة روانی سادة زیر به تصویر می­کشد: چون افشین این سخن بشنید، لرزه بر اندام او افتاد و به دست و پای بمرد و گفت: این پیغام خداوند بحقیقت می­گزاری؟ (همان، 224).

در ماجرای بوبکر حصیری راوی همة کنش­های پایانی خواجه را به گونه­ای گزارشی و وقایع‌نگارانه شرح می­کند. اما در ماجرای افشین و بودلف نویسنده کنش­های پایانی افشین را در رفتن به درگاه خلیفه برای کسب آگاهی از درستی خبری که قهرمان به او داده بود، با ارائة نشانه­های پوششی، زبانی و کنشی به تصویر می­کشد. خواننده به کمک این نشانه­ها با شخصیت ستیزه­گر افشین که تا آخرین لحظه از هدف شوم خود دست بر نمی­دارد، آشنا می­شود.

نشانة پوششی: افشین را دیدم که از در درآمد با کمر و کلاه. (همان، 224)

نشانة زبانی از حالت سرزنش­گر افشین با خلیفه:

چون افشین بنشست، به خشم امیرالمؤمنین را گفت: خداوند دوش دست من بر قاسم گشاده کرد، امروز این پیغام درست هست که احمد آورد که او را نباید کشت؟ (همان، 225)

نشانة کنشی تصویری زیر آخرین کنش افشین در حکایت و نشان دهندة شکست سنگین او در مقابل قهرمان و هراس شدید او از خلیفه است:

افشین برخاست شکسته و به دست و پای مرده و برفت. (همان، 225)

ج ـ امیر مسعود و خلیفه

شباهت­ها: این دو شخصیت نقشی فرعی در این ماجرا­ها بر عهده دارند. هرچند فرمان آن­ها سبب پدید­ آمدن بحران در ماجرا می­شود؛ اما پشیمانی آن­ها از صدور فرمان سبب شروع کشمکش­ها و کوشش شخصیت­های اصلی برای بازگرداندن آرامش به فضای ماجراها می­شود. این شخصیت­ها در ماجرا دچار تحول نمی­شوند و هم­چنان شاهد ماجرایند.

تفاوت­ها: به طورکلی کنش­های این دو شخصیت در دو بخش آغاز و پایان ماجرا­ها بررسی می‌شود. در ماجرا بوبکر حصیری راوی نشانه­پردازی ویژه­ای از حالت روحی امیرمسعود در هنگام رویارویی با قهرمان، ارائه نداده است. امیرمسعود در این حکایت پس از دیدار با قهرمان به شرح و گزارش ماجرای پیش آمده می­پردازد. اما در ماجرا افشین و بودلف راوی وضعیت روحی خلیفه هنگام ملاقات قهرمان با خود را گزارش می­کند:

«معتصم را دیدم سخت اندیشمند و تنها، به هیچ مشغول نه» (همان، 221).

و سپس با ارائة نشانه­ای کنشی از شیوة برخورد خلیفه، بر حیرت خواننده و حتی خود قهرمان ماجرا افزوده می­شود؛ زیرا آنان هنوز در انتظار آنند تا دریابند چه حادثه­ای پیش آمده است:

«سلام کردم، جواب داد و گفت: یا با عبدالله چرا دیر آمدی؟ که دیری است تو را چشم می­داشتم» (همان، 221).

در ادامه هر دو شخصیت به شرح حادثة پیش آمده برای قهرمانان می­پردازند. در پایان ماجرای بوبکر حصیری کنش امیرمسعود پس از توفیق قهرمان در دست­یابی به اهداف خود، به گونه­ای کلی و گزارشی روایت می­شود؛ اما در ماجرای افشین و بودلف واکنش نهایی و مستقیم خلیفه در مقابل ضد قهرمان ماجرا، افشین، سبب قطعی شدن پیروزی قهرمان و نجات بودلف از مرگ می­شود. راوی کنش پایانی خلیفه را که نقش مهمی در نتیجه­گیری داستان داشته است در قالب نشانة زبانی زیر که نشان دهندة خشم فراوان خلیفه از خودسری­ها و اهانت­های افشین نسبت به قهرمان است، به تصویر می­کشد: « اگر ما دوش پس از الحاح که کردی ترا اجابت کردیم در باب قاسم، ... خرد آن بودی که او را بخواندی و به جان بر وی منت نهادی و او را بخوبی و با خلعت بازخانه فرستادی و آنگاه آزرده کردن بوعبدالله از همه زشت­تر» (همان، 225).

د ـ بوبکرحصیری و بودلف

این دو از شخصیت­های فرعی این دو ماجرا­ هستند. کنش این شخصیت­ها سبب پدید آمدن جدال­ میان دیگر شخصیت­های ماجرا­ و شکل­گیری حوادث بعدی آن­ها شده است. این  شخصیت­ها در دو ماجرا نقش بسیار ضعیفی برعهده دارند. در ماجرا بوبکر حصیری به کنش حصیری که سبب پدید آمدن دیگر حوادث داستان شده، در آغاز داستان و در قالب یک نشانة کنشی تصویری مرکب اشاره ­شده است. (همان، 210ـ209 ) اما در ماجرای افشین و بودلف به کنش بودلف که سبب پدید آمدن تضاد میان او و افشین شده، در کل ماجرا، اشاره­ای نشده است و خواننده تنها در ابتدای داستان به کمک گفت­وگوی خلیفه با وزیر و در قالب جملات زیر از این تقابل آگاه می­شود: «... افشین به حکم آن­که خدمتی پسندیده کرد ...همیشه وی را از ما حاجت آن بود که دست او را بر بودلف گشاده کنیم تا نعمت و ولایتش بستاند و او را بکشد که دانی عداوت و عصبیت میان ایشان تا کدام جایگاه است» (همان، 221).

با وجود اشارة خلیفه به دشمنی میان افشین و بودلف، چرایی این میزان کینه و خشم بی­پایان بر خواننده پنهان می­ماند، موضوعی که چه بسا خود بیهقی نیز مطلب فراوانی دربارة آن نمی­دانسته است. بررسی­های صورت­گرفته در منابع تاریخی مانند اخبارالطوال دینوری، وفیات الاعیان و انباء الزمان ابن خلکان و...نشان داد که در هیچ یک از متن­ها جز فرج بعد از شدت با این تفصیل به ماجرای یاد شده نپرداخته­اند.

این دو شخصیت نقشی در حوادث بعدی ماجرا­ها ندارند و پس از آن­که راوی به کنش­های آنان اشاره کرد، دیگر نشانی از آن­ها در ماجرا­ها دیده نمی­شود و از آن پس نویسنده دیگر از شخصیت و حالات درونی و بیرونی آن­ها نسبت به حوادثی که در اطراف آنان روی می­دهد، سخنی نمی­گوید.

2ـ به کمک اندیشة خود شخص (گفت­وگوی درونی)

بیهقی از این شیوه به شکل ویژه­ای در ماجرای افشین و بودلف بهره برده است. تک­گویی­های درونی احمد بن ابی دؤاد در ماجرا بخوبی نمایان­گر حالات روحی او در صحنه­های مختلف ماجرا است، که نمونه­های آن را می­توان در بخش­های مختلف مقاله دید. اما نویسنده در ماجرای بوبکر حصیری از این شیوه برای پرداخت حالات درونی اشخاص ماجرا بهره­ای نبرده است.

 

3ـ به کمک گفت­وگوی شخصیت­ها

یکی از ابزارهایی که به داستان خصلتی عمیقاً داستانی می­دهد، گفت ­و شنود میان اشخاص و یا تک‌گویی‌های بلند است (بهارلو، 1372 : 18ـ 17). گفت­وگوی اشخاص داستان نشان­دهندة وضعیت اجتماعی، جنسی و روانی افراد آن است. گفت­وگوی اشخاص داستان گزیده و درخدمت ساختار آن است.

در این دو ماجرا می­توان نمونه های فراوانی از این گفت­وگوها را مشاهده کرد که برای نمونه به بخشی ازگفت­وگوی خواجه احمد با بونصر مشکان اشاره می­شود؛ خواننده می­تواند به کمک گزینش­های واژگانی مکالمة این دو شخصیت و لحن حاکم بر آن­ بخوبی با ویژگی­های شخصیتی و اندیشگانی اشخاص ماجرا آشنا شود: «گفت: شنودم که با امیر رفتی سبب بازگشتن چه بود؟ گفتم بازگردانید مرا بدان مهمّات ری که بر خداوند پوشیده نیست ... آمده­ام تا شرابی چند بخورم.... گفت: سخت نیکو کردی؛ ولکن البته نخواهم که شفاعت کنی که به هیچ حال قبول نکنم و غمناک شوی» (بیهقی، 1383: 215).

در ماجرا افشین و بودلف نیز می­توان به نمونة زیر اشاره کرد؛ آن­جا که احمد بن ابی دؤاد نزد افشین برای بودلف پایمردی می­کند: «گفتم: یا امیر، خدا مرا فدای تو کناد، من از بهر قاسم عیسی را آمدم .... به خشم و استخفاف گفت: نبخشیدم و نبخشم...» (همان، 223).

بیهقی در ماجرای «بوبکرحصیری» از این شیوه بیش­ترین بهره را برده است که این امر سبب شده تا خواننده به کمک این شگرد آگاهی­های بیشتری از حالات و انگیزه­های درونی اشخاص آن پیدا کند.

 

ج ـ صحنه

همة حوادث داستان در بستر دو عنصر داستانی زمان و مکان رخ می­دهد که به آن­ها صحنة داستان می‌گویند. صحنه در اصطلاح­شناسی داستان، نمایش ادبی یک عمل خاص است که در مکان خاص و زمانی خاص روی داده است (ایرانی،1380: 322). این عناصر با توجه به نوع داستان می­توانند حقیقی و تاریخی و یا کلی و مبهم باشند و داستان با ارائة نشانه­هایی از این دو عنصر، روایت می­شود.« می­توان گفت داستان قبل از مشروطه حکایتی است که قهرمان­هادر آن به دلیل منتزع­ شدن از موقعیت­های زمانی و مکانی هیأتی کلی یافته‌اند، در حالی­که در قصه به شکل امروزی قهرمان­ها از کلی به سوی جزئی و از بی­زمانی و بی­مکانی به سوی زمان و مکان حرکت می­کنند» (براهنی،1362: 35).

بیهقی در ماجرای«بوبکر حصیری» به روایت بخشی از تاریخ روزگار خویش که شاهد رویدادهای آن بوده، پرداخته است. هدف اصلی او در این حکایت، روایت ماجرایی تاریخی بوده است نه داستان‌پردازی و نیز از آن­جا که بیهقی می­داند «روایت به تجربة ما از زمان، بیان مشخصی می­دهد و زمان با روایت به زبان در­می­آید» (لوید،1380: 50). در نتیجه بیش­ترین کوشش او در نقل ماجرا بر مبنای ترتیب و توالی زمانی حوادث استوار بوده است تا پرداختن به عنصر مکان. از این رو عنصر مکان در این ماجرا مبهم وکلی است؛ امّا عنصر زمان با توجه به نشانه­هایی که نویسنده در خلال روایت یا گفت­وگوهای اشخاص ارائه می­دهد، محسوس است. این ماجرا نشانة زمانی تاریخی واقعی به شکل زیر دارد: «و این حال روز پنج­شنبه رفت پانزدهم صفر...» (بیهقی،1383: 210).

ماجرا نشانه­های مکانی سادة واقعی دارد و نویسنده به ارائة توصیف­های مرکب از این نشانه­ها نپرداخته و تنها به ذکر نام آن­ها به شکل زیر اکتفا کرده است:

«... و امیر دیگر روز به تماشای شکار خواست رفت بر جانب میخواران...» (همان، 210).

«...و در بازار سعیدی معتمدی را از آن بنده...» (همان، 211).

در ماجرای«افشین و بودلف» نیز نویسنده با اشاره­ای جزئی و مبهم به عنصر زمان، داستان را به شکل زیر آغاز می­کند: یک شب در روزگار معتصم نیم شب بیدار شدم (همان، 220).

پس از این ماجرا تا پایان روایت دیگر اشاره­ای به عنصر زمان نمی­شود؛ زیرا در حقیقت حوادث داستان در زمانی کوتاه ـ کم­تر از یک روزـ بر روی محور خطی طرح حکایت رخ می­دهد. راوی در ماجرای «افشین و بودلف» به عنصر مکان به شکل کلی و مبهم اشاره دارد. او از نشانه­هایی مانند درگاه، محلّت وزیری، سرای افشین و... نام می­برد. بیهقی پرداخت و توصیف جزئی از این نشانه­ها ارائه نمی‌کند.

دـ توصیف

بیهقی«بر آن است که از جزء به کل حرکت کند تا بر تاریخ فائق آید و توصیف هم یکی از ابزارهایی است که می­تواند به بینش استقرایی بیهقی کمک کند» (جهاندیده،1379: 149). بیهقی در این دو ماجرا برای پرداخت­های روایی خود مانند معرفی شخصیت­ها و توصیف صحنه از عنصر توصیف بیشترین بهره را برده است. توصیف به دو بعد ذهنی و عینی تقسیم می­شود و از آن­جا که تاریخ به روایت سطحی و بیرونی حوادث می­پردازد و مورخ اجازة دخل و تصرف در ارائة پدیده‌های تاریخی را ندارد، در نتیجه نویسنده برای توصیف رخدادها و اشخاص تاریخ بیش­تر از توصیفات عینی بهره می­برد. توصیف عینی نوعی شرح است، شرح موقعیت مکانی یا زمانی یا آمیزه­ای از هردو (ایرانی،1380: 152). از همین رو، در واقعة «بوبکر حصیری» چون بیهقی در حال روایت و نقل حوادث یک ماجرای تاریخی و واقعی است، توصیفات بیش­تر جنبة واقعی و عینی دارند، از این رو نویسنده برای روایت این ماجرا ـ همان­گونه که در بخش شیوة روایت نیز بیان شدـ از زاویة دید بیرونی بهره می­گیرد تا به کمک آن بخوبی وقایع و حوادث این ماجرای تاریخی را بدون هیچ­گونه جانب­داری و غرض­ورزی برای خواننده روایت کند، هرچند جنبة نمایشی و روایی ماجرا؛ بویژه گفتگوهای اشخاص آن بسیار قوی و هنرمندانه است؛ اما ماجرا بیش­تر به جنبة گزارشی و وقایع­پردازی نزدیک شده تا جنبة داستانی و روایی.

از آن­جا که ماجرای«افشین و بودلف» مانند تمثیلی برای حادثة تاریخی روزگار نویسنده نقل شده است و همان­گونه که پیش­تر نیز اشاره شد، این ماجرا به این شکل در هیچ یک از آثار گذشته جز «فرج بعد از شدت» ـ البته با تفاوت­هایی در شیوة روایت­پردازی قاضی تنوخی با بیهقی ـ نقل نشده است و از همین رو دست بیهقی برای دخل و تصرف در شیوة روایت آن بازتر بوده، نویسنده با به کار بستن تلفیقی از دو شیوة توصیفات درونی و ذهنی درکنار توصیفات بیرونی و عینی سبب برجسته­شدن جنبة روایی و نمایشی این ماجرا نسبت به ماجرای« بوبکر حصیری» شده است. بیهقی با استفاده از این شیوة تلفیقی حالات و احساسات درونی قهرمان داستان و هم­چنین کنش­های بیرونی او با دیگر اشخاص و حوادث را به شکل مستقیم و از زبان خود قهرمان که راوی آن است، به شیوه­ای مؤثر به تصویر کشیده و مخاطب را با جریان حوادث ماجرا از ابتدا تا فرجام آن همراه کرده است.

در بررسی شیوة صحنه­پردازی و توصیفاتی که نویسنده از صحنه­های این دو ماجرا ارائه کرده است، می­توان به نمونه­های فراوانی اشاره کرد که در ضمن آن­ها قدرت و امکانات نویسنده در پرداخت­های داستانی به نمایش در آمده است.

نمونة نخست مربوط به صحنه­ای است که نویسنده به کمک آن شیوة رویارویی قهرمان در هنگام برخورد ضدّ قهرمان با شخصیت فرعی را در هر دو ماجرا به تصویر می­کشد. در ماجرای « بوبکر حصیری» به سبب محدودیت­هایی که پیش­تر به آن­ها اشاره شد، نویسنده به شکل کلی و مبهم در دو قسمت از ماجرا به این صحنه اشاره می­کند؛ مرتبة نخست هنگامی است که راوی شاهد، به کمک شخصی که بر در سرای وزیر ایستاده است، از شیوة برخورد خواجه با بوبکر حصیری به شکل زیر آگاهی لازم را به دست می­آورد:

«یکی مرد را گفتم که حال چیست؟ گفت: بوبکر حصیری را و پسرش را خلیفه با جبّه و موزه به خانة خواجه آورد و بایستانید و عقابین بردند، کس نمی­داند که حال چیست» (بیهقی،1383: 212).

و نیز در ادمة ماجرا، نویسنده از زبان قهرمان، بونصر مشکان، به گونه­ای کلی این صحنه را برای راوی شاهد نقل می­کند:

 ... به تعجیل بازگشتم. حال آن بود که دیدی و حاجب را گفتم: توقف باید کرد در فرمان عالی به جای آوردن... (همان، 214).

همین صحنه با توصیفی جزئی و نمایشی و بسیار زنده از زبان قهرمانِ ماجرای افشین و بودلف به شکل زیر به تصویرکشیده شده است: « چون میان سرای برسیدم یافتم، افشین را بر گوشة صدر نشسته و نطعی پیش وی فرود صفه باز­کشیده و بودلف به شلواری و چشم ببسته آنجا بنشانده و سیاف شمشیر برهنه به دست ایستاده و افشین با بودلف در مناظره و سیاف منتظر آن­که گوید: ده تا سرش بیندازد» (همان، 222).

نمونة دیگر از این نوع توصیفات مربوط به صحنه­ای است که راوی حالات درونی و کنش­های بیرونی قهرمانِ ماجرای افشین و بودلف را از شیوة پایمردی­کردن او برای نجات بودلف نزد افشین به گونه­ای نمایشی و جزئی به تصویر کشیده است. (!همان، 223) درحالی­که بیهقی برای صحنه­پردازی این حادثه­ در ماجرای بوبکرحصیری به ارائة توصیفات بیرونی برای نمایش کنش­های قهرمان ­پرداخته است و هیچ گونه توصیف ذهنی از حالات درونی بونصر مشکان ارائه نداده است (!همان،215).

 

6. نتیجه­گیری

در بررسی تطبیقی ساختار روایی، ماجرا­های «بوبکر حصیری و افشین و بودلف» به دو پرسش اساسی این مقاله پاسخ داده شد. نخست آن­که با توجه به شواهد بسیار روشنی آشکار شد که این دو متن روایی، ساختار بسیار مشابهی با یکدیگر دارند و بر پایة دیدگاه تودوروف روشن شد که هر دو ماجرا با یک موقعیت پیچیده و نامتعادل ـ تصمیم شتاب­زدة پادشاه در صدور فرمان ـ آغاز شده­اند و سپس به سبب کنش نیروهایی کوشش قهرمانان در نجات شخصیت­های فرعی ـ در جهت عکس عمل نیروی مخالف وضعیتی متعادل بر ماجرا­ها حاکم شده است. طرح کلی این دو ماجرا با توجه به تضادها و جدال­های حاکم بر آن­ها به شکل زیر است:

 

 

 

 

 

                                                                            (نمودار 2)

با بررسی عناصر روایت متن دو ماجرا و تطبیق آن­ها با یکدیگر روشن شد که استفادة نویسنده از زاویة دید درونی راوی اول شخص (من ـ راوی) در روایت ماجرای«افشین و بودلف» سبب شده که صمیمیت بیش­تری میان خواننده و راوی پدید آید و حقیقت مانندی آن دو چندان شود. حال آن­که بهره­گیری بیهقی از زاویة دید بیرونی در روایت ماجرای«بوبکر حصیری» این داستان را تا حدودی به سمت واقعه­پردازی و نقل جزء­ به­ جزء حوادث ماجرایی تاریخی هدایت کرده است. از سوی دیگر شخصیت­پردازی جزئی نویسنده از حالات درونی و بیرونی قهرمان ماجرای«افشین و بودلف» و بهره‌گیری مناسب و زیبای او از عنصر توصیف ذهنی و عینی برای توصیف حالات درونی و بیرونی شخصیت اصلی ماجرا سبب شده تا خواننده با ظرافت ویژه­ای با احساسات و افکار درونی قهرمان و دیگر شخصیت­ها درگیر شود. حال­آن­که در ماجرای«بوبکرحصیری» به سبب ماهیت تاریخی و حقیقی این ماجرا بیش­ترین کوشش نویسنده بر توصیف و صحنه­پردازی از کنش­های بیرونی اشخاص آن استوار بوده است و راوی تنها به کمک گفت­وگوهای اشخاص داستان توانسته است، خواننده را بر حالات درونی اشخاص آن آگاه کند. به همین سبب مانند ماجرای«افشین و بودلف» این امکان را نداشته است تا با رسوخ کردن به درون شخصیت­ها احساسات درونی آن­ها را نسبت به رخدادهای داستان گزارش کند. از این رو ماجرای افشین و بودلف با طرحی یک­پارچه­تر در مدت زمانی کوتاه و با زاویه­ی دید درونی و راوی واحد با صحنه­پردازی و توصیفات نمایشی درونی و بیرونی پویا از حوادث، شکلی روایی­تر­، نمایشی­تر و خواندنی­تر یافته است.

 

پی‌نوشت‌ها

1ـ نگارندگان در این مقاله با توجه به نظریات «ژان میشل آدام و فرانسوا زواز» درکتاب «تحلیل انواع داستان»، به بررسی موقعیت ابتدایی این دو حکایت پرداخته­اند. نویسندگان این کتاب بر این باورند که حضور مداوم یک شخصیت در داستان سبب تضمین وحدت و انسجام ساختار آن نمی­شود،« بلکه این عنصر باید با دو عنصر دیگر توالی زمانی، از یک سو و این که در موقعیت پایانی، عبارت­هایی که در موقعیت ابتدایی خصوصیات شخصیت مورد نظر را بازنمایی می­کردند، دگرگون شود ـ از سوی دیگر ـ در کنار هم قرار گیرد.» (آدام، 1385: 90). سپس عناصر تشکیل­دهندة موقعیت ابتدایی داستان را به اختصار این چنین بیان می­کنند:

 

کجا؟

 

 

مکان

 

                

شرایط

 

                                                     

    ­                           

موقعیت ابتدایی

 

                                                                   زمان                          چه وقت؟                              

 

چه کسی؟

 

 

عامل یا عوامل

 

                                  

ترکیبات

 

                                                                        

 

چه چیزی؟

 

 

حوادث

 

                                   

 

                                                                         (نمودار 5)

2ـ کنش: «آن زنجیره از کردارهای شخصیتی ( ناشی از انسان یا دیگر جانوران ) و غیرشخصیتی ( ناشی از نیروهای طبیعی مانند نیروی باد، باران، موج، سیل و زلزله و غیره ) است که داستان را از حالت پایدار نخستین به حالت پایدار فرجامین می­رساند» (محمدی، 1378: 132)

3- برمون و تودوروف از ساختارگرایانی بودند که با  پی­گیری روش پراپ (در ریخت­شناسی قصه­ها) در جستجوی خرد ساختارها برآمدند. این دو کوشیدند تا عناصر پایه و قوانین ترکیب آن­ها در متن روایت را کشف کنند. کلود برمون به روایت از منظر معناشناسی توجه کرد. او توالی چند کارکرد را به عنوان واحد اساسی در بررسی روایت در نظر گرفته و آن را پی­رفت نامید. برمون هر پی­رفت را متشکل از سه اصل می­داند: 1- موقعیت پایدار الف شرح می­شود. 2- امکان دگرگونی الف پدید می­آید.3- الف دگرگون می­شود (یا نمی­شود). « برمون ساختار هر روایت را با یک بردار یا پرواز یک تیر، مقایسه می­کند. کافی است کمان کشیده شود و تیر به سوی هدف نشانه رود تا موقعیت پایه به وجود آید. به فعل در نیامدن این موقعیت، همان خارج کردن تیر از چلّة کمان است بی ­آن­که پرتابش کنیم. اما همین که تیر از چله رها شد هرچند شاید باد آن را ببرد یا از اشیای گوناگون کمانه کند، نهایتاً علی­القاعده، به هدف می­زند یا نمی­زند.» (اسکولز،1383: 140) نمودار زیر تسلسل و زنجیرة منطقی نقش­های روایتی و امکان­های آن را از نظر برمون به نمایش می­گذارد:

 

توفیق

 

 

 

شکست

 

 

وضعیت امکانی را

 فراهم می­آورد

 

 

 فرایند 

 

 

به فعل درآمدن امکان

 

 

 نتیجه 

 

                                                                             

به فعل در نیامدن امکان

 

                                       

              

                                          نمودار(1)؛ اقتباس؛ (اسکولز،1383: 140)

4ـ صفوی در تعریف زبان ارجاعی و عاطفی می­نویسد: در زبان ارجاعی جهت­گیری پیام به سوی موضوع پیام است. یاکوبسن بر این باور است که جملات اخباری زبان تماماً از نقش ارجاعی برخوردارند و صدق و کذب گفته­های اخباری که نقش ارجاعی دارند، از طریق محیط امکان­پذیر است. اما در زبان عاطفی جهت­گیری پیام به سوی گوینده است. این نقش زبان تأثیری از احساس خاص گوینده را به وجود می­آورد، خواه گوینده حقیقتاً آن احساس را داشته باشد و خواه وانمود کند که چنین احساسی را دارد (صفوی، 1380: 32ـ33).

5ـ بررسی نشانه­شناسانة متون، از رایج­ترین شیوه­های نقد ساختارگرایانه است. « نشانه مقطعی از کنش یا کنش‌هاست که از ویژگی­هایی کلیشه­وار که برای همه­ی ما تداعی­گر مفهومی واحد است، برخوردار است.» (آدام، 1385: 33) نشانه­ها با عنصر یا عناصرکنش متفاوتند. « اگر حرکت­های ساختار را کنش­ها بر عهده دارند، نقش نشانه­ها به طور اساسی توصیف این حرکت­ها است.» (محمدی، 1378: 156) گفتنی است، که مبحث نشانه­شناسی در داستان، با دانش نشانه­شناسی تفاوت دارد. در مباحث داستانی نشانه­ها نوعی راهنما و شاخص و یکی از عناصر داستانی هستند که دو کارکرد عمده دارند:

« الف ـ اطلاع رسانی دربارة موقعیت کنش­های داستانی.

ب ـ عاطفی کردن زبان داستان. » (همان، 156)

در حقیقت کارکرد نشانه­های داستانی تا حدودی به توصیف که در نقد سنتی کاربرد دارد، نزدیک می­شود. نشانه­های داستان در زیر سه گروه عمده طبقه­بندی می­شوند:

 

جنسی

 

1ـ نشانه­های فضایی. 2ـ نشانه­های شخصیتی. 3ـ نشانه­های زبانی. هر یک از این نشانه­ها نیز به زیر گروه­هایی­ تقسیم می­شوند:  

جسمی

 

 

نشانه­های زمانی

 

                                                                              

 

نشانه­های شخصیتی

 

                                                                                             

نشانه­های فضایی

 

 

پوششی 

 

 

نشانه­های مکانی

 

                                                                                                    

حسی

 

 

                                                                                           

  روانی

 

 

نشانه­های کنشی

 

                                                                                                     

                                                                                                   

نشانه­های زبانی: این نشانه­ها مربوط به زبان داستان می­شوند. « این نشانه­ها بسیار حساس هستند و  می­توانند آگاهی­های ارزشمندی از پشتوانة فرهنگی ـ طبقاتی و قومی شخصیت­ها و همین­طور از ویژگی قلم نویسنده به مخاطب و نیز منتقد بدهند» (همان، 165).

منابع
1- آدام، ژان میشل/ زرواز، فرانسوا. (1385). تحلیل انواع داستان، ترجمة آذین حسین­زاده وکتایون شهپرراد. تهران: نشر قطره، چاپ دوم.
2- اخوت، احمد. (1371). دستور زبان داستان، اصفهان: نشر فردا، چاپ اول.
3- اسکولز، رابرت. (1383). درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات، ترجمة فرزانه طاهری، چاپ دوم. تهران: انتشارات آگاه، چاپ دوم.
4- اصغری، حسن .(1380). «نقد و تفسیر داستان بودلف و افشین»، کلک، دورة جدید، شمارة 3، پیاپی123.
5- ایرانی، ناصر. (1380). هنر رمان، تهران: نشر آبانگاه، چاپ اول.
6- براهنی، رضا. (1362). قصه نویسی، تهران: نشر نو، چاپ اول.
7- بهارلو، محمّد. (1372). داستان کوتاه ایران، تهران: نشر طرح نو، چاپ اول.
8- بیهقی، ابوالفضل محمّد بن حسین. (1383). تاریخ بیهقی، تهران: نشر مهتاب، چاپ نهم.
9- تنوخی، ابوعلی المحسن .(1914). الفرج بعدالشده، مصر: طبعه دارالهلال.
10- تودوروف، تزوتان. (1382). بوطیقای ساختارگرا، تهران: نشر آگه، چاپ دوم.
11- جهاندیده، سینا. (1379). متن در غیاب استعاره، رشت: انتشارات چوبک، چاپ اول.
12- دهستانی،حسین بن اسعد .(1364). ترجمة فرج بعد از شدت، تصحیح اسماعیل حاکمی، تهران: انتشارات اطلاعات.
13- رسولی، حجت و علی عباسی .(1387). «کارکرد روایت در ذکر بردار کردن حسنک وزیر از تاریخ بیهقی»، فصلنامة پژوهش زبان­های خارجی، شمارة 45.
14- رضی، احمد .(1382). «داستان­وارگی تاریخ بیهقی»، نامة فرهنگستان، 6/3.
15- سلدن، رامان/ پیتر ویدوسون. (1372). راهنمای نظریه­های ادبی معاصر، ترجمة عباس مخبر. تهران: نشر طرح نو، چاپ اول.
16- سلیم، غلامرضا. (1350). «توجیه تمثیل­های تاریخی بیهقی». یادنامة ابوالفضل بیهقی. انتشارات دانشگاه مشهد.
17ـ صفوی، کوروش. (1380). از زبان­شناسی به ادبیات، تهران: انتشارات حوزةهنری، چاپ اول.
18- عباسی، سکینه. (1386). «ماهیت زبان در تاریخ بیهقی»، ادبیات داستانی، ش107.
19- گرین،کیت/ لبیهان، جیل. (1383). درسنامة نظریه و نقد ادبی، ترجمة گروه مترجمان. ویراستار: حسین پاینده. تهران: نشر روزگار، چاپ اول.
20- گلشیری، هوشنگ .(1377). «منابع شگردهای داستان­نویسی در ادبیات کهن»، کارنامه، شمارة یک.
21- لوید، ژنویو. (1380). هستی در زمان، ترجمة منوچهر حقیقی راد. تهران: انتشارات دشتستان، چاپ اول.
22- مارتین، والاس .(1382). نظریه­های روایت، ترجمة محمد شهبا، تهران: انتشارات هرمس.
23- محمّدی، محمّد هادی. (1378). روش­شناسی نقد ادبیات کودکان، تهران: سروش.
24- یوسفی، علی. (1382). «نقد حکایت افشین و بودلف»، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، سال17، ش66.
25- یوسفی، غلامحسین. (1380). دیداری با اهل قلم، تهران: انتشارات علمی، چاپ هفتم.