دیالکتیک امید و ناامیدی در داستان شیخ‌صنعان و پیرچنگی عطار نیشابوری براساس نظریۀ «اصل امید» ارنست بلوخ

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 گروه زبان و ادبیات فارسی،دانشکده علوم انسانی، واحد نجف آباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجف‌آباد، ایران

2 دانشیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده علوم انسانی، واحد نجف آباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجف اباد، ایران

3 استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده علوم انسانی، واحد نجف آباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجف اباد، ایران

10.22108/jpll.2025.142378.1853

چکیده

حکایت‌ها و آموزه­های‌ عرفانی‌ همواره بیانگر سیر تکاملی و رشد درونی انسان‌ بوده‌اند. ‌انسان در جهان مادی باوجود تمام پستی‌وبلندی‌ها و واقعیت‌های ‌تلخ، همواره به‌دنبال سعادت و آسایشی ‌کامل بوده ‌است. بر همین مبنا، امید یکی از کلیدی‌ترین مفاهیم در زندگی بشر به ‌شمار می‌آید. فلاسفه، اندیشمندان‌ و نظریه‌پردازان بسیاری در گسترۀ مفاهیم ادبی، از امید به‌مثابه میل درونی انسان سخن‌گفته‌اند. در این میان، امید و باور به آرمان‌شهر موضوعی ­است ‌که ارنست ‌بلوخ، معروف به «فیلسوف امید»، بدان پرداخته ‌است. ‌در این پژوهش، با روش توصیفی ـ تحلیلی دو ‌داستان «شیخ‌صنعان» و «پیرچنگی» از عطار نیشابوری، باتکیه‌بر «اصل امید» ارنست ‌بلوخ بررسی شده‌ است. یافته‌ها نشان می‌دهند که انسان همواره با امید و میل به زندگی و رسیدن به جهانی والاتر، از واقعیت‌ها می‌گذرد و با گذر از ناامیدی، با درک عمیق آرمان‌شهر به ‌آن نزدیک‌تر می‌شود. این همان ‌اصل «نه‌هنوز» بلوخ ‌است؛ اصلی که بنیان ‌حرکت به‌سوی اتوپیا و حرکت دیالکتیک پیش‌رونده نامیده می‌شود؛ یعنی انسان هنوز آن چیزی نیست که باید باشد. ازاین‌رو، همۀ پدیده‌ها «نه‌هنوز» هستند که برای دست‌یافتن به غایت خود دگرگون شده‌اند تا به امید و آرمان ‌جایشان در انتهای زمان واصل شوند. همسو با این نظریه، عطار با اشعار عرفانی خود و ارائۀ جهان‌بینی عمیقی از تجارب روحی و عرفانی و با دیدگاه جدانبودن بنده و خالق، تمامی رنج‌ها را بی‌معنا می­داند و ایمان، عشق و امید را تنها راه نجات و نیروی محرک و انگیزه‌ای برای داشتن آینده‌ای بهتر معرفی ‌می‌کند. او همچنین امید و درد را به­عنوان دیالکتیک تز و آنتی‌تز، از عناصر کلیدی برای رسیدن به ‌کمال یا وحدت می‌داند.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

The Dialectic of Hope and Despair in Attar’s Stories Sheikh San’an and The Old Minstrel, Based on Ernst Bloch’s Principle of Hope

نویسندگان [English]

  • Zahra Reshadinezhad 1
  • Mahboobeh Khorasani 2
  • Atamohammad Radmanesh 3
1 Department of Persian Language and Literature, Faculty of Humanities, Islamic Azad University, Najaf Abad Branch, Najaf Abad, Iran
2 Department of Persian Language and Literature, Faculty of Humanities, Islamic Azad University, Najaf Abad Branch, Najaf Abad, Iran
3 Professor, Department of Persian Language and Literature, Faculty of Humanities, Islamic Azad University, Najaf Abad Branch, Najaf Abad, Iran
چکیده [English]

Mystical tales and teachings have always reflected the evolutionary journey and inner development of human beings. In the material world—with all its vicissitudes and bitter realities—humans have perpetually sought perfect happiness and peace. From this premise, hope emerges as one of the most essential concepts in human existence. Numerous philosophers, thinkers, and literary theorists have addressed hope as an intrinsic human desire. The theme of hope and belief in utopia has been extensively explored by Ernst Bloch, renowned as the Principle of Hope. This study employs a descriptive-analytical method to examine two of Attar’s stories—Sheikh San’an and The Old Minstrel (Pir-e Changi)—through the lens of Bloch’s Principle of Hope. The findings of the study reveal that humans, perpetually driven by hope and a yearning for life and a higher realm, transcend harsh realities. By navigating despair and deeply engaging with utopian ideals, they progress toward their aspirations. This aligns precisely with Bloch’s principle of the "Not-Yet"—a foundational concept for utopian striving and progressive dialectical processes. According to this principle, humans are "not-yet" what they are destined to become; thus, all phenomena exist in a state of potentiality, evolving toward their ultimate purpose where hope and idealism culminate at the end of time. Attar’s mystical poetry and profound spiritual worldview resonate with this theory. He portrays suffering as meaningless when viewed through the lens of the inseparable bond between servant and Creator. Faith, love, and hope emerge as the sole paths to salvation and as dynamic forces motivating toward a better future. Attar presents hope and suffering as dialectical counterpartsthesis and antithesis that constitute pivotal elements in the journey toward perfection and unity.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Attar Neishabouri
  • Ernst Bloch
  • Hope
  • Sheikh San’an
  • The Old Minstrel

. مقدمه

یکی از مشکلات اساسی جهان مدرن، بیگانگی انسان با خود و ناآشنایی با جوهر درونی‌اش است. در تمدن صنعتی امروز، انسان صرفاً ابزاری برای پیشرفت و تولید دیده می‌شود. این نگرش مادی به کاهش اهمیت ارزش‌های انسانی و معنوی و ایجاد احساس پوچی و بیهودگی در زندگی منجر شده است. ناامیدی و اضطراب، واکنش‌های طبیعی انسان به فشارهای درونی و بیرونی هستند که به عوامل متعددی مانند ترس از آینده، خاطرات گذشته و توقعات فردی و اجتماعی بستگی دارد. بااین‌حال، این اضطراب‌ها می‌توانند نقطۀ عطفی برای رشد روانی و تعالی روح باشند. یکی از مهم‌ترین ابزارهای رهایی از این وضعیت، باور به نیروی خارق‌العادۀ امید است‌که در ادبیات، اسطوره‌ و آیین‌های مختلف تجلی یافته است. عطار در اشعار عرفانی خود، انسان را به یادآوری مقام خلیفة الهی و توانایی تعالی دعوت می‌کند، اما تأکید دارد که وابستگی به تعلقات دنیوی موجب اضطراب و ناامیدی می‌شود.

دیالکتیک امید و ناامیدی به معنای مواجهۀ انسان با تضادهای درونی است که ازطریق تز و آنتی‌تز شکل می‌گیرد. انسان در این تضادها سردرگم می‌شود و راه رسیدن به وحدت وجود یا سنتز، پذیرش و تغییر شرایط موجود است. بدین‌ترتیب، امید در دل ناامیدی زاده می‌شود و به تغییر و تعالی می‌انجامد. این مفهوم، اساس نظریۀ «اصل امید» بلوخ است که در آثار عطار نیز به چشم می‌خورد. چنین تلقی­ای از امید، در وجهی عمیق­تر به ایجاد جامعه­ای پویا منجر می‌شود که در مسیر رشد و تعالی، چشم به آیندۀ خویش دارد.

ارنست بلوخ از فیلسوفان و ادیبان آلمانی ــ معروف به فیلسوف ‌امید ــ همواره به مفهوم امید و رسیدن به گسترۀ والاترو پربارتر زندگی پرداخته و درصدد القای آن به جامعۀ بشری‌ است. در این پژوهش، به مقولة آرمان‌شهر و «اصل امید» بلوخ ‌در تحلیل دو داستان «شیخ صنعان» و «پیرچنگی» توجه شده ‌است. عطار نیز در اشعار عرفانی خود به انسان یادآوری ‌می‌کند که استعداد تعالی دارد و مقام خلیفۀ الهی و تبدیل‌شدن به جام جهان‌نمای خالق هستی تنها زیبندۀ اوست؛ اما چون اسیر تعلقات دنیوی شده، دچار اضطراب در توهمات خویش‌ می‌شود‌ و موجبات ناامیدی و درماندگی را فراهم می‌سازد. بلوخ امید را نیروی محرکی می‌داند که انسان را به جهانی بهتر رهنمون می‌کند. این نظریه در تحلیل داستان‌های «شیخ صنعان» و «پیرچنگی» به‌مثابه چارچوبی مفهومی به کار رفته است.

روش پژوهش حاضر، توصیفی ـ تحلیلی است. این پژوهش با استفاده از نمونه‌های داستانی و تحلیل محتوای کمّی و کیفی، با هدف گسترش آگاهی دربارة امید و ناامیدی و تحلیل واکنش شخصیت‌ها نسبت به این پدیده، براساس نظریة اصل امید ارنست بلوخ انجام شده است.

 1ـ1. پیشینۀ پژوهش

پژوهش‌ مستقیمی‌که به بررسی دیالکتیک امید و ناامیدی در حکایات عطار با رویکرد نظریۀ «اصل امید» ارنست بلوخ بپردازد، یافت نشده است؛ بااین‌حال، برخی مطالعات به‌صورت غیرمستقیم به مباحث نظری این موضوع اشاره کرده‌اند.

کریم‌پسندی (1392) در مقاله‌ای با عنوان «مفهوم درد از دیدگاه عطار»، درد را عنصر بنیادین در اندیشۀ عرفانی عطار می‌داند که نقش بیدارکننده و راه‌گشا دارد. او بی‌دردی را عامل غفلت و سقوط معرفی می‌کند که این نگاه با دیالکتیک امید و ناامیدی هم‌راستاست؛ زیرا رهایی و امید از دل تجربه‌های دردناک سر برمی‌آورند. فریدزاده (1395) در مقاله‌ای با موضوع «پیوند فلسفه و ادبیات در اندیشۀ بلوخ»، امید را مؤلفه‌ای ذاتی در وجود انسان معرفی می‌کند که به شکل‌گیری جهان مطلوب یاری می‌رساند. او وجوه تاریخی، هستی‌شناختی و زیبایی‌شناختی امید را در اندیشة بلوخ بررسی کرده است. مقالۀ رسولی و کیومرثی‌ (1398) با عنوان «بررسی مفهوم عشق از دیدگاه رابرت استرنبرگ در حکایت شیخ صنعان عطار و نمایشنامۀ فانتزی شیخ صنعان محمدحسین میمندی نژاد» در تحلیل تطبیقی این دو اثر، عشق را محرک پیشبرد روایت می‌داند. این تحلیل نشان می‌دهد که عشق در روایت عطار، همانند امید، عاملی برای تحول شخصیت است.

داودی‌ مقدم (1401) در مقاله‌ای با عنوان «تحلیل ویژگی‌های امیدبخش اسطورۀ آرش کمانگیر با نگاهی به اصل امید ارنست‌ بلوخ» با استناد به نظریۀ بلوخ، مفهوم امید را عبور از واقعیت موجود و حرکت به‌سوی اتوپیا می‌داند. او تأکید می‌کند که امید در شعر کهن نیز عاملی برای پویایی و آفرینش معناست. کریم‌زاده (1400) در مقالۀ خود با عنوان «نقد حکایت شیخ صنعان عطار نیشابوری بر مبنای نظریۀ سیستم‌های پیچیده» این حکایت را با رویکرد نظریۀ سیستم‌های پیچیده تحلیل کرده و به رفتارهای غیرخطی و خودسازمانده در ساختار روایی پرداخته است. جعفری و همکاران (1401) در مقاله‌ای با عنوان «تأثیر مؤلفه‌های عشق و امید بر نگرش خوش‌بینانۀ عطار باتوجه‌به نظریۀ مارتین سلیگمن» با بررسی مؤلفه‌های عشق و امید در اشعار عطار براساس نظریۀ سلیگمن، به این نتیجه رسیده‌اند که نگاه خوش‌بینانۀ عطار ریشه در امید به وصال حقیقت مطلق دارد. این امید عرفانی، زمینه‌ساز رهایی از رنج و جدایی از تعلقات مادی است. همچنین، سید حسین هاشمی (1401) در رسالۀ دکتری خود (رشتۀ فلسفه) با عنوان «بنیان‌های انسان‌شناسانۀ روح آرمان­شهری و اصل امید در فلسفۀ ارنست ­بلوخ از منظر انسان‌شناختی» به بررسی و تحلیل آرای بلوخ پرداخته است.

  1. بحث اصلی

2ـ1. عرفان و عطار نیشابوری

می‌توان‌ گفت آغاز حرکت عرفان حقیقی، شناخت خویشتن و بیداری ‌انسان از خواب و رؤیای حیات طبیعی محض ‌است. این بیداری، آگاهی از این نکته است که وجود انسان در حال تکاپو در مسیر خیر و کمال در متن هدف خلقت عالم هستی قرار می‌گیرد. این حرکت تحت‌تأثیر تعلیمات قرآن و سیره، رهنمودهایی برای امور دنیا و آخرت طرح‌کرده تا انسان را از سقوط به ورطۀ ناامیدی و ناکامی برهاند. «ادبیات عرفانی مولود تجارب عمیق روحانی انسان ‌است. ازآنچه فرهنگ ‌گذشتۀ ایران به دنیا هدیه ‌کرده ‌است، هیچ‌چیز از ادبیات عرفانی انسانی‌تر نیست» (زرین‌کوب، 1350، ص. 109). مسیر این عرفان، «حیات معقول» و مقصدش قرارگرفتن در جاذبۀ کمال مطلق ‌است؛ مسیری ‌که در هر دو داستان دیده می‌شود. مفهوم امید و ناامیدی و جایگاه آن در زندگی انسان، در حوزۀ عرفان اسلامی مطرح شده‌ است؛ بر همین مبنا، توجه به سروده‌ها و نوشته‌های عرفانی بزرگانی همچون عطار می‌تواند راهگشای زندگی امروزی باشد.

در عرفان، امید هستۀ زندگی معنوی است و ناامیدی نزد عارفان حقیقی جایی ندارد. مفهوم «خوف و رجا» نشان می‌دهد که سالک تا پیش از معرفت الهی، گرفتار بیم (از دست دادن) و امید (کسب نیکی) است. این اسارت به هوای نفس، او را در نوسان نگه می‌دارد، اما با اتصال به حقیقت الهی، از این بیم و امید رها می‌شود. این دیدگاه عرفانی با نظریۀ «نه‌هنوز» بلوخ همسوست که امید را نیرویی قدرتمند در برابر ترس می‌داند؛ گویی ترس را در خود غرق می‌کند» (فریدزاده، 1395، ص. 194).

«عطار به‌حق یکی از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام‌آور تاریخ ادبیات ایران ‌است. وی برای بیان مقاصد عالی عرفانی خود بهترین ‌راه را که آوردن کلام بی‌پیرایه، روان و خالی از هر آرایش و پیرایش ‌است، انتخاب ‌کرده و سالکان راه حقیقت را چون تازیانۀ شوق به‌جانب مقصود رهبری ‌کرده ‌است»‌ (صفا، 1369، ج. 2/865). فروزانفر نیز دربارۀ عطار و ویژگی‌های منحصربه‌فرد او می‌نویسد: «وی مرد دینداری است که پرستشش با درک عمیقی از حقیقت دین، نه از روی زهد و ریا که عاشقانه ‌است» (فروزانفر، 1353، ص. 34). امید در آثار عطار، مفهومی روحانی و عرفانی، مهم و پرکاربرد است. معمولاً این مفهوم به معنای پایداری در راه ارتقای روحیه و تحول شخصیتی معرفی می‌شود. او امید را راهنمایی اساسی برای رسیدن به عشق الهی و ادراک حقیقت مطرح می‌کند تا بشر بتواند با نیروی امید در برابر مشکلات هستی ایستادگی کند.

عطار امید را خصوصیتی بنیادین می‌داند که باتکیه‌بر ایمان و عشق، انسان را در برابر مشکلات مقاوم و از اضطراب‌ها رها می‌کند. در واقع، او امید را نسخه‌ای برای درمان دردهای جامعة امروزی ارائه می‌دهد. شعر عطار، که اوج عرفان فارسی پس از سنایی به شمار می‌رود، بازتاب جهان‌بینی و تجربیات عرفانی اوست که حقیقت دین و عرفان را به‌شکل عمیقی نشان می‌دهد (نیک‌روز، 1387، ص. 210). امید در آثار عطار راهنمایی برای رسیدن به عشق الهی و حقیقت مطلق است.

 2ـ2. اصل امید و ارنست‌ بلوخ Ernest Bloch))

ارنست‌ بلوخ (1885ـ1977)، نویسنده، فیلسوف و روشنفکر مارکسیست‌ آلمانی قرن بیستم، به‌دلیل نگارش کتاب‌های اصل امید و دیالکتیک و امید، به «فیلسوف امید» شهرت یافت. این نویسنده باتکیه‌بر اندیشه‌های هگل و کارل‌مارکس، نظریۀ آرمان‌شهر مارکسیستی را بر پایۀ انسان‌دوستی و انسان‌محوری بنا‌ نهاد (دیانی‌تیلکی، 1394، ص. 35).

ارنست ‌بلوخ در مجموعۀ کامل خود با عنوان اصل امید، به‌دنبال تبیین امید در جایگاه یکی از جنبه‌های انسان‌شناسی بود. «کتاب اصل امید تلاشی است برای ترسیم چشم‌اندازی دایرة‌المعارفی از تمایل و گرایش بنیادین بشر و طبیعت به‌سوی آینده‌ای اجتماعی و فناورانه ‌که در مسیر بهبود و کمال است. این گرایش، بخش جدایی‌ناپذیری از فلسفۀ کل‌نگر ارنست بلوخ به شمار می‌رود. بلوخ بر این باور بود که جهان در حرکتی تاریخی و فلسفی، از «علت اولیه» خویش به‌سوی «هدف نهایی» خود در حال گذار است (Levy, 1990, p. 4). به‌زعم او، این فرآیند ازطریق دیالکتیک میان سوژه (فاعل آگاه) و ابژه (موضوع آگاهی) پیش می‌رود و نشانه‌ها و شواهد آن را می‌توان در تمامی عرصه‌های تاریخ، فرهنگ، هنر و آگاهی انسانی بازشناخت.

بلوخ در کتاب دیالکتیک و امید تأکید می‌کند که هنر امیدواری، کلید پیروزی بر شرایط ناامیدکننده و آموختن هنر زندگی است. این هنر نیازمند شجاعت و خودشکوفایی است تا انسان بتواند جهانی بهتر بسازد. فلسفۀ امید او، روشنگری است ‌که هدفش تأسیس آرمان‌شهری با عدالت و آزادی است. به باور بلوخ، وطن جایی است که آزادی باشد و این وطن مفهومی آرمان‌شهری دارد (اچ‌پیترز، 1395، ص. 17). آرمان‌شهر نزد بلوخ، دارای جهت‌گیری فراسوی جهان کنونی و نظام اجتماعی موجود است و این جهت‌گیری هم‌زمان ارزش‌مدار و انتقادی است؛ به این معنا که آرمان‌شهر نگاهی متعالی و نقدآمیز نسبت به وضع موجود دارد.

برای بلوخ، امید با مفهوم آرمان‌شهر گره خورده‌ است تا آن را به‌مثابه نشانه‌ای از امید معرفی کند. نیل لیچ بلوخ را نظریه‌پردازی زیبایی‌شناسانه و آرمان‌گرایانه توصیف می‌کند که به هنر و ادبیات به‌مثابه ابزاری برای نمایاندن آینده‌ای بهتر می‌نگریست (Leach, 1997, p. 41). روث لِویتاس نیز میان اندیشه‌های بلوخ و مارکس دربارة امید و آرمان‌شهر پیوندهایی برقرار می‌کند.

ارنست بلوخ که در سال 1885م. ــ دو سال پس از مرگ مارکس ــ متولد شد، در جایگاه نظریه‌پردازی پایبند به مارکسیسم شناخته می‌شد (Levitas, 2010, p. 97). باوجود این تعهد مارکسیستی، پروژۀ «اصل امید» در اندیشۀ بلوخ نه تلاشی برای بازبینی مارکسیسم ازطریق افزودن عنصر آرمان‌شهر، بلکه کوششی برای احیای آرمان‌شهر به‌مثابه مفهومی فراموش‌شده در سنت مارکسیستی بود (Levitas, 2010, p. 107).

می‌توان ‌گفت، الگوی هستی‌شناسی سنتی به مثابه درختی ­است که از ریشه برمی‌آید، رشد می­کند و شاخه‌شاخه می‌شود. هستی‌شناسی بلوخ، برخلاف الگوی سنتی‌که بر ریشه استوار است، بر شوندگی و شاخه­های نیرومند آن تمرکز دارد. اصل، نه بودن، بلکه شدن است؛ هستی پدیده‌ای است که هنوز به کمال نرسیده است. «نه‌هنوز» هستۀ فلسفة امید بلوخ است که از دیالکتیک به وجود می‌آید و در رؤیاها و آرزوها نمود می‌یابد. این‌آگاهی، به‌ویژه در جوانی، اشتیاق به خودتحقق‌بخشی را برمی‌انگیزد و انسان را به‌سوی تغییر و امید سوق می‌دهد (بلوخ، 1401، ص. 31ـ33).

مفهوم «نه‌هنوز» ارنست بلوخ از ترکیب «لحظۀ تجربه‌شده» و «نه» شکل‌ گرفته ‌است. «لحظۀ ‌تجربه‌شده» در تاریکی اکنون قرار دارد؛ زیرا آگاهی تنها با فاصله از لحظه، پیش یا پس از وقوع پدید می‌آید. «نه» انگیزه‌ای برای خروج از این تاریکی‌ است که ازطریق نیازها، آرزوها و گرسنگی به «نه‌هنوز» بدل می‌شود. این «نه‌هنوز» از منطق به واقعیت می‌رسد و به‌عنوان میانجی فرایند جهانی، با نفی وضعیت موجود، انسان را به‌سوی امکانات بالقوه و امید به جهانی بهتر هدایت می‌کند (Wang, 2024, p. 258). این دیدگاه، انسان را به نفی محدودیت‌ها و خلق آینده‌ای بهتر سوق می‌دهد و جهانی ناتمام را تصویر می‌کند‌ که در آن امید، محرک رشد و تکامل  و دعوتی است برای رؤیاپردازی و ساختن آنچه هنوز نیست.

بلوخ، امید را بنیان هستی و واقعیت را فرایندی ناتمام و باز توصیف می‌کند، نه موجودیتی ثابت و بسته. او معتقد است فلسفه برای اشاره به آینده‌ای جدید باید از بندگذشته (یادآوری) رها شود. در سیستم باز بلوخ، جهان هنوز به کمال نرسیده و واقعیت آن در حال شدن است، که این دیدگاه امکان حرکت، رویداد، و امید به تحقق جهانی بهتر را فراهم می‌کند (شعبانی، 1394، ص. 125–127).

بلوخ، باوجود همۀ کاستی‌ها و ضعف‌هایش در همراهی با رژیم‌های تمامیت‌خواه، فیلسوف امید و نویدبخش ناکجاآباد است. وی امید را بنیان متافیزیک جهان می‌داند؛ ماده‌ای نامتعین و بی‌شکل که ذات بی‌ذاتش ما را به آینده فرامی‌خواند و تحقق پیدایش اصیل را نه درگذشته، بلکه در سرانجام تصور می‌کند. به باور بلوخ، فیلسوف حق ندارد بدبین باشد؛ زیرا زمان گذشته و حال همواره با نیروی جزرومدی پیش‌رونده به‌سوی آینده رانده می‌شود (ر.ک.آزموده، 1397، ص. 14).

به‌جز مؤلفۀ «نه هنوز» و عدم پذیرش موقعیت‌های متضاد، از شاخصه‌های دیگر امید در انسان، داشتن ایمان و عشق است که سیری است به‌سوی اتوپیا. بلوخ بر ارتباط و تعادل این عناصر تأکید دارد و معتقد‌ است بدون امید، عشقی وجود ندارد و بدون عشق، امیدی و بدون ایمان، نه امیدی هست و نه عشقی. هرچه بنیان‌های ایمان کسی خردمندانه‌تر باشد، ایمان وی نیز بیشتر خواهد شد. «بلوخ، ایمان به خدا را اشتیاق تجسم‌یافته به یک وجود آرمان‌شهری می‌داند. هنگامی‌که این تجسم آن‌طور که هست شناخته شود، مفهوم خدا به ملکوت خدا تبدیل می‌شود و ملکوت خدا دیگر دربردارندۀ یک خدا نیست. خداوند تجسم امید به یک آرمان، بلکه تجسم امید به ملکوت انسان‌است» (استراترن و فریامنش، 1386، ص. 67).

عطار نیز با آموزه‌های خود، عشق میان بنده و خالق را در همه‌جای هستی می‌بیند. او همة درد و رنج‌ها را پوچ و تنها عشق را مایۀ امیدواری می‌داند. این امید، رسیدن به کمال و یکی‌شدن با خالق‌ است که زیباترین تجلی ‌آن در منطق‌الطیر دیده می‌شود.

2ـ3. شناخت امید در داستان شیخ صنعان و پیرچنگی   

2ـ3ـ1. داستان شیخ صنعان

در مفهوم عرفان و شناخت، رابطۀ چهارگانة انسان با خود، خدا، جهان پیرامون و اطرافیانش موردبحث قرار می‌گیرد. «مهم‌ترین دغدغۀ انسان (ارتباط‌های چهارگانه) در آثاری با نگرش تصوف عابدانه و عاشقانه مقایسه می‌شود. این امر باعث شناخت بیشتر و بهتر افکار صوفیان شریعت‌مدار و عبادت‌منش با عرفای عاشق‌پیشه در نوع ارتباطشان با خدا، خود، جامعه و طبیعت می‌شود» (کمری‌راد و همکاران، 1402، ص. 303). این ارتباط، شناخت و مفهوم عبادت عاشقانه بحثی‌ است که در هر دو داستان به چشم می‌خورد؛ داستان‌هایی که با داشتن سودای عشق در سر، امید وصال را در خود زنده نگه می‌دارند.

داستان بلند شیخ صنعان، حکایت پیرمردی ­است ‌که پس از پنجاه سال عبادت و داشتن چهارصد مرید، شبی در خواب‌، خود را در حال سجده بر بتی می‌بیند. خواب در عرفان، نماد ورود به عرصه­های ناخودآگاهی­است که براثرِ روزمرگی­ها و ضرورت­های هستی کمتر مجال ظهور و بروز یافته­اند. آن‌چنان‌که بلوخ باور دارد که ظرفیت­های انسانی برای رسیدن به آرمان‌شهر در انباره­های ذهنی بشر و در بطن آشکار و پنهان وجود او نهفته است و فقط باید از مسیر آگاهی به آن دست یافت. راه­یافتن به این آگاهی ــ آن‌چنان‌که از اغلب حکایت­های عرفانی برمی­آید ــ همواره با عواملی مانند خواب، سفر و سیروسلوک آفاقی و انفسی همراه است که رمزگشایی از آن­ها در فرجام حکایت­ها، نشانگی آن­ها را به اثبات می­رساند. چنان‌که مولوی نیز در مثنوی می­آورد:

تو مبین این پای­ها را بر زمین

 

زان که بر دل می­رود عاشق یقین
                             (مولانا، 1374، ج. 3/1975)

 

مطابق با سنت عرفانی، شیخ با مریدان خویش به‌سوی رم رهسپار می‌شود. در این مسیر سلوک، رمزگان عشق با دیدن دختر ترسا محقق می­شود. دختر ترسا چهار شرط او (سجده بر بت، سوزاندن قرآن، نوشیدن خمر، بستن زنّار و ترک ایمان) را برای ازدواج می‌پذیرد و به­عنوان کابین، یک­سال نیز به خوک‌بانی می‌پردازد. مریدان با دیدن این رسوایی، شیخ را ترک می‌گویند؛ اما تنها یکی از مریدان مخلص او، دیگر شاگردان را به‌دلیل ترک شیخ ملامت می‌کند و همراه با یاران در خانۀ خدا، چهل شب معتکف می‌نشینند و برای بخشایش شیخ دعا می‌کنند. در شب چهلم، پیامبر(ص) را در خواب می‌بیندکه شفاعت شیخ را می‌کند. غبار استیصال شیخ برطرف می‌شود و نور معرفت جایگزین آن می‌شود. هم‌زمان، دخترترسا نیز در پی خوابی‌ که می‌بیند مسلمان می‌شود و پس از پاک‌شدن از گناه و دریافت حقیقت امر و شناخت عشق حقیقی، جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کند:

 

شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
گرچه خود را قدوۀ اصحاب دید
کز حرم در رومش افتادی مقام
می‌شدند از کعبه تا اقصای روم
از قضا را بود عالی منظری
دختر ترسا چو برقع برگرفت
گفت دختر گر تو هستی مرد کار
سجده کن پیش بت و قرآن بسوز

 

در کمال از هرچه گویم بیش بود ...
چند شب بر هم چنان در خواب دید
سجده می‌کردی بتی را بر دوام ...
طوف می‌کردند سر تا پای روم
بر سر منظر نشسته دختری ...
بند بند شیخ را آتش گرفت ...
چار کارت کرد باید اختیار
خمر نوش و دیده از ایمان بسوز ...
                     (عطار، 1383، ص. 1192ـ1350)

 2ـ3ـ1ـ1. تحلیل داستان از منظر ارنست بلوخ 

خواب شیخ نمادی از «نه‌هنوز آگاهی» است‌ که آرزوها و امکانات بالقوه را در خود نهان دارد. خوک‌بانی و زناربستن، نماد اسارت در تعلقات، کلیشه­های زاهدانه و روزمرگی­هایی ­است که مانع تکامل وی در مسیر حقیقت شده بود. حقیقت این سفر، سفر شیخ از حوزة عادت­ها و رهایی از اقامت در عرصة ظاهر است. درواقع، حکایت شیخ صنعان شرح سیر معنوی شیخ از ساحت زهد و آگاهی به گسترة عشق و بی­خویشتنی است. در روان­شناسی نیز سفر، رمز عبور از عالم خودآگاهی به ناخودآگاهی و نشانگر میل عمیق به تغییر درونی و نیاز به تجربه­ای جدید است. به عقیدة یونگ، سفر نشانة نارضایتی ناخودآگاه است که منجر به جست‌وجو و کشف افق­های تازه می­شود. به باور وی، میل به سفر، جست‌وجوی ما در پی گمشده­ای است که این گمشده، همان اصل «نه­هنوز» بلوخ است. همچنین، سفر در فرهنگ نمادها، به معنی «جست‌وجوی حقیقت، آرامش، جاودانگی و کشف یک مرکز معنوی­است» (شوالیه و گربران، 1385، ج. 4/3).

تقابل­های میان حرم ـ رم، ملامت ـ سلامت، عشق ـ عادت و مانند آن در این داستان بیانگر تضاد میان همان باورها و کلیشه‌هایی ­است که عطار در اغلب آثارش و به­ویژه در منطق­الطیر از آن سخن می­راند (ر.ک. داودی مقدم، 1388). عطار با ابیاتی همچون «بند بند شیخ را آتش گرفت» (عطار، 1383، ص. 287) و «لاجرم دزدیده دل دزدیده‌ای» (عطار، 1383، ص. 291) و «کز حرم در رومش افتادی مقام» (عطار، 1383، ص. 286) از این تناقض­ها سخن می­راند. فهم این تناقض­ها در روایت داستان شیخ صنعان، همان دیالکتیک امید و ناامیدی را از منظر بلوخ در لایه­های پنهان آن رقم می‌زند.

ارنست بلوخ در  کتاب اصل امید، امید را نیروی محرکی برای نقد وضعیت موجود و حرکت به‌سوی آرمان‌شهر می‌داند. او درعین‌حال که میان امید فردی (آرزوهای شخصی برای خودتحقق‌بخشی) و امید اجتماعی (تحول جمعی و نقد مادی‌گرایی) تمایز قائل است، وجود این دو را همراه با هم سبب تحقق آرمان­شهر می­داند. در داستان، شیخ با رفتن به رم، در پی نپذیرفتن وضعیت عادتی و روزمرۀ خویش است که به تعبیر پیامبر اسلام در خوابِ مرید چست، گرد و غبار راه شیخ بوده است.

در میان شیـــخ و حق بــس دیرگاه

 

بود گــــردی و غبـــاری بس سیــــاه
                                 (عطار، 1383، ص. 299)

با این سفر باید گردوغبار از سر راه شیخ برداشته می­شد. این بخشِ روایت کاملاً با مفهوم «نه‌هنوز» بلوخ هم‌راستاست؛ جایی­که شیخ با تمام کراماتش هنوز به بلوغ فردی و اجتماعی خود نرسیده است. دعای چهل‌شبۀ مریدان، نمونه‌ای از امید جمعی ‌است ‌که درنهایت سبب کمال مریدان در راه سلوکشان می­شود. این عمل، مشابه آرمان‌شهر اجتماعی بلوخ است‌ که در آن جامعه با همبستگی و فهم آنچه که باید تحقق یابد، به‌سوی جهانی بهتر پیش می‌رود. بنابراین، باتوجه‌به اینکه بلوخ، امید را نیرویی محرک در تاریخ و جامعه می‌داند که انسان‌ها را به‌سوی آینده‌ای بهتر سوق می‌دهد. می­توان گفت که از منظر او، امید تنها یک احساس منفعل نیست، بلکه امیدی فعال است که می‌تواند واقعیت را دگرگون کند.

2ـ3ـ1ـ2. نقد اجتماعی داستان شیخ صنعان از منظر اصل امید بلوخ

2ـ3ـ1ـ2ـ1. امید به رهایی از ساختارهای تحمیلی

شیخ صنعان نمایندۀ نظام سنتی و مبتنی‌بر شریعت ظاهری است که در چارچوبی بسته زندگی می‌کند؛ اما عشق او به دختر ترسا، شکستن مرزهای تحمیلی جامعه و زهد ریاکارانه است. اینجاست که امید بلوخی خود را نشان می‌دهد: شیخ صنعان باوجود تمام فشارهای اجتماعی، به امید رسیدن به عشقی راستین، همه‌چیز را رها می‌کند. این امید، رادیکال و تغییردهنده است.

 2ـ3ـ1ـ2ـ2. نفی وضع موجود و حرکت به‌سوی نه‌هنوز

بلوخ معتقد است انسان‌ها همواره در جست‌وجوی «نه‌هنوز» هستند؛ یعنی وضعیتی که هنوز محقق نشده است؛ اما در افق امید وجود دارد. شیخ صنعان نیز از کلیشه­های سنت و شریعت می‌گریزد و به‌سوی امکانی جدید حرکت می‌کند، حتی اگر این مسیر او را به ذلت اجتماعی بکشاند. این پروژۀ ناتمام امید است که بلوخ بر آن تأکید دارد.

 2ـ3ـ1ـ2ـ3. تضاد میان امید فردی و نظم اجتماعی

جامعۀ داستان، شیخ صنعان را به‌سبب پیمان‌شکنی محکوم می‌کند. این نشان‌دهندۀ ساختارهای عادتی و ظاهری اجتماعی است که نمی‌خواهند فرد از چارچوب‌های ازپیش‌تعیین‌شده بیرون آید؛ اما شیخ صنعان با انتخاب عشق، امید را برتر از امنیت اجتماعی قرار می‌دهد. این همان نیروی پیش‌برندۀ امید است که بلوخ از آن سخن می‌گوید.

 2ـ3ـ1ـ2ـ4. پایان‌بندی و امید به رستگاری

در پایان داستان، شیخ صنعان به راه حق بازمی‌گردد؛ اما این بازگشت، پس از تجربۀ رهایی‌بخش عشق است. از نگاه بلوخ، این تحول درونی، حتی اگر به بازگشت به نقطۀ شروع بینجامد، نشان‌دهندۀ امید به دگرگونی است. شیخ صنعان دیگر آن شخصیت پیشین نیست؛ او امید را زیسته است. به همین دلیل، به تمام کارهایی که دختر ترسا از او می­خواهد تن می­سپارد.

 2ـ3ـ2. داستان «پیرچنگی»

عطار در مصیبت‌نامه، داستان پیرچنگی را به نظم درآورده ‌است. پیری که‌ پس از سال‌ها نواختن ‌رباب، در دوران سال‌خوردگی، ناتوان و فقیر شده و دیگر کسی به صدای‌ سازش‌گوش نمی‌دهد. از سر عجز و ناتوانی به مسجدی ‌می‌رود و چون ‌کسی آنجا نبود، شروع به نواختن و رازونیاز با خدا می‌کند:

بود پیری عاجز و حیران‌شده
دست‌تنگی پایمالش کرده بود
نه یکی بانگ ربابش می‌خــــرید
مسجدی بود از همه نوعی خراب

 

سخت‌کوش چرخ سرگردان شده
گرگ پیری در جوالش کرده بود
نه کســـی نان ثوابـــش می‌خرید
رفت آنجـــــا و بزد لختـــی ربـــاب
                   عطار، 1386، ص. 6692-6695)

تحلیل داستان پیر چنگی در مصیبت­نامۀ عطار نیشابوری از منظر اصل امید بلوخ، نیازمند بررسی و تطبیق آن با مفاهیم محوری اندیشۀ وی، مانند امید به آینده، اتوپیا و امکان تحول رادیکال در بستر روایت عرفانی ـ اجتماعی عطار است. در این روایت، پیر چنگی نمادی از طبقۀ محروم و حاشیه­نشین جامعه است که باتکیه‌بر امید و عشق عرفانی، مسیری رهایی‌بخش را طی می­کند. این مسیر با نظریۀ بلوخ دربارۀ امید به­مثابه نیروی هستی­آفرین در تاریخ زندگی بشر همخوانی دارد.

هما‌طور که اشاره شد، بلوخ در کتاب اصل امید استدلال می­کند که انسان­ها به­واسطۀ امید به آینده­ای بهتر، از وضعیت موجود فراتر می­روند. این امید صرفاً آرزو نیست؛ بلکه توانایی فعال و دیالکتیکی است که در بستر مبارزه با شرایط ناعادلانه متجلی می­شود. از نگاه بلوخ، امید همواره حاوی عنصری اتوپیایی است، یعنی تصویری از جهانی که هنوز محقق نشده است؛ ولی این امید و آرزو در دل کنش انسان­ها نهفته است. بلوخ برخلاف مارکسیست­های ارتدکس، بر نقش تخیل و رؤیا در تغییر اجتماعی تأکید دارد. پیر چنگی نیز باتکیه‌بر عشق (به­مثابه نیرویی اتوپیایی) از وضعیت فقر و انزوا به‌سوی تعالی حرکت می­کند. ضمن اینکه فضای روایی داستان، مشتمل بر عناصر تخیل و رؤیا، نگاه بلوخ را در تحول اجتماعی نشان می­دهد. شگردهای بلاغی و روایی حکایت­های عطار، در تأثیرگذاری بر مخاطبان اهمیتی بسزا دارد.

چنگ پیر نماد هنر به‌مثابه ابزار امید است. بلوخ معتقد است هنر می­تواند آرمان­های اتوپیایی را در جامعه زنده نگه دارد. ازسوی‌دیگر، چنگ پیر را به خدا پیوند می‌دهد و مسجد متروک، به‌منزلۀ نشانه‌ای از انزوا و هم‌زمان پناهگاهی برای توکل و امید می­شود. کیسه‌های زر از سوی فرستادۀ شیخ، رمزگان رحمت الهی و پاداش ایمان است. این نمادها، گذر از ناامیدی (فقر و طردشدگی) به امید (رستگاری) را ترسیم می‌کنند. عطار با ابیاتی همچون «بود پیری عاجز و حیران‌شده» و یا «دست‌تنگی پایمالش کرده بود» رنج، ناتوانی و سرگردانی پیر را با زبانی پراحساس و شاعرانه به تصویر می‌کشد. عبارت «رفت آنجا و بزد لختی رباب» نشان‌دهندۀ حرکت از انفعال به کنش فعال و رازونیاز عاشقانه با خداست. داستان با تز (زندگی گذشتۀ پیر و عشق به نواختن) آغاز می‌شود و به آنتی‌تز (ناامیدی برآمده از فقر و طردشدگی) می‌رسد و در سنتز (رازونیاز در مسجد و دریافت زر) به رستگاری ختم می‌شود. این ساختار دیالکتیکی، سیروسفر پیر از تاریکی به روشنایی را نشان می‌دهد.

 پیرچنگی در اوج ناتوانی و فقر، واقعیت تلخ را نمی‌پذیرد و با رباب‌نوازی در مسجد با خدا رازونیاز می‌کند. این کنش، مصداق «نه‌هنوز» بلوخ است: پیر هنوز به رستگاری نرسیده، اما با توکل و عشق به هنرش، به‌سوی آن حرکت می‌کند. رازونیاز او، رؤیایی درونی است ‌که امید به بهبودی را زنده نگه می‌دارد. کمک فرستادۀ شیخ به پیر، نمادی از همبستگی اجتماعی است. این عمل، با آرمان‌شهر اجتماعی بلوخ هم‌راستاست که در آن جامعه با حمایت جمعی، به‌سوی جهانی بهتر و عادلانه‌تر پیش می‌رود. دریافت زر، پاداشی­ است ‌که امید جمعی را به عینیت می‌رساند.

در عرفان عطار، آرمان‌شهر در رهایی از مادیات و وصال الهی تعریف می‌شود. پیر با رباب‌نوازی و توکل، از تعلقات دنیوی (فقر و انزوا) فراتر می‌رود و به این آرمان‌شهر معنوی نزدیک می‌شود. بلوخ نیز اتوپیا را در نقد مادی‌گرایی و ساخت آینده‌ای بهتر می‌بیند. هر دو دیدگاه، واقعیت موجود را رد می‌کنند: عطار ازطریق ایمان و عشق الهی و بلوخ با نقد سرمایه‌داری و تأکید بر امکانات بالقوة انسانی. رازونیاز پیر در مسجد، با «نه‌هنوزآگاهی» بلوخ هم‌سوست، جایی که آرزوها و رؤیاها انسان را به تحول سوق می‌دهند.

 2ـ3ـ2ـ1. تحلیل اجتماعی داستان پیر چنگی

پیرچنگی در این داستان، فردی فقیر و طردشده توسط ‌جامعه است. این‌طردشدگی ریشه در منظر فرهنگی و ایدئولوژیک جامعه دارد. او نماد طبقه‌ای است که در حاشیۀ نظام اجتماعی ـ اقتصادی قرار دارند. بلوخ چنین وضعیتی را ناخودآگاهِ محروم می­نامد؛ شرایطی که در آن امید به آینده به‌دلیل سلطۀ ساختارهای ناعادلانه سرکوب شده است. از دیگر منظرهای جامعه­شناسانۀ این داستان می­توان به موارد زیر اشاره کرد:

 2ـ3ـ2ـ1ـ1. امید در برابر ساختارهای سلطه (اجتماعی، فرهنگی، ایدئولوژیک)

عطار با نمایاندن تحول پیرچنگی، نگاه تحقیرآمیز جامعه به محرومان و کنش­های ناسازگار با گفتمان سلطه را به چالش می­کشد. این نقد همسو با بلوخ است که معتقد بود امید، به‌ویژه در میان محرومان، می­تواند نظام­های ستمگر را براندازد.

 2ـ3ـ2ـ1ـ2. امید به­مثابه کنش جمعی

اگرچه این داستان، حسب‌حال فردیِ پیر چنگی است، اما پیامی اجتماعی دارد و آن همسو با منظر بلوخ این است که امید می­تواند مسیری باشد و دیگران را به مقاومت دعوت کند. چنان‌که می­توان گفت یکی از مقاصد اصلی عطار در مثنوی‌هایش القای امید برای تعالی و تکامل بوده است.

 2ـ3ـ2ـ1ـ3. پیروزی امید بر جبر ساختاری اجتماع

به‌طورکلی می­توان گفت که این داستان، نشانۀ پیروزی امید بر جبر ساختاری اجتماع است و بیانگر این است که جامعۀ روزگار عطار، پیرچنگی­های نوعی را به‌دلیل ناسازگاری با برخی هنجارهای کلیشه­ای و ازپیش­تعیین­شده و عدم قدرت اقتصادی، ناتوان و در حاشیه می­بیند؛ اما امید او و البته فضای عرفانی مبتنی‌بر باور به نیروهای معنوی و متعالی ویژگی­های تبعیض­آمیز و ساختگی فضای زندگی او را درهم می­شکند و موجب نجاتش می­شود. آنچه که در این روایت به ­دست می­آید، اعتقاد به اتوپیایی است که انگیزۀ ساختن جهانی بهتر است.

2ـ3ـ3. مقایسۀ شیخ صنعان و پیرچنگی

شیخ صنعان و پیرچنگی با شناخت عمیق خود و آگاهی از حقیقت فراتر از واقعیت موجود، واقعیت تلخ را نفی کرده و به‌سوی اهدافشان (تعبیر خواب در رم، رازونیاز در مسجد) حرکت می‌کنند. آن‌ها با توکل به خدا و پناه‌بردن به جهان پیرامون (طبیعت، مسجد) در جایگاه آینۀ جمال الهی، ازطریق ارتباط با باورهایشان، به تفکر، امید به ‌رهایی و بهبودی سوق می‌یابند. طبیعت، به‌مثابه سرچشمه‌ای پویا، لحظۀ نامعین امید را در فرایند جهانی آشکار می‌کند و انسان را به عدم پذیرش وضعیت موجود و تحول هدایت می‌نماید (شعبانی، 1394، ص. 127).

   شیخ صنعان در خوکبانی و دعا، و پیرچنگی در رازونیاز در مسجد، با خدا پیوند می‌یابند و ازطریق هم‌نوعان (فرستادۀ شیخ، هم‌نوعان) به نجات می‌رسند. شناخت دقیق خود، خواسته‌ها، باورها، جهان و اطرافیان جوانة امید را در انسان می‌رویاند؛ بدون این ‌آگاهی، ناامیدی غالب می‌شود. این شناخت، انسان را نه منفعل، بلکه مقاوم و امیدوار به ساختن آینده‌ای بهتر می‌کند. «ازنظر بلوخ، وظیفة ‌اصلی تفکر اتوپیایی، نقد اساسی به وضعیت موجود است‌ که آماج آن وضعیت حاکم بر جامعة حاضر است» (فریدزاده، 1395، ص. 192).

 2ـ3ـ3ـ1. عشق و امید

عشق چه در بُعد زمینی و چه در بُعد عرفانی، در آثار عطار هیبتی خاص‌ دارد‌ که زیر معنای زیبایی تعریف می‌شود. قرا‌گرفتن عاشق در برابر این هیبت با روی‌پوشانی معشوق و عدم وصال باعث ایجاد اضطراب و ناامیدی در عاشق می‌شود. «در فرهنگ عرفانی هم هیبت زیرمجموعۀ صفات جلالیه الهی­است‌ که در مقابل صفات جمالیه قرار می‌گیرد. هیبت یا ترس و بیم؛ ترس و بیم از بزرگی و عظمت در نزد صوفیان، مشاهدة جلال خدا در قلب‌ است. چون خدا به شـاهد جـلال بـه دل بنده تجلی‌کند، نصیب دل هیبت بود وهیبت درجة عارفان ‌است» (سجادی، 1375، ص. 801). به باور بلوخ نیز، امید همسایۀ خطر و ترس ‌است. «امید به امر تضمین‌شده، هیچ معنایی ندارد؛ مثل امید به داشتن چیزی‌که پیشتر رخ داده باشد. همین‌جاست ‌که به­تعبیر بلوخ، امید همسایة خطر می‌شود. امید و امکان تحقق امری، مقارن ­است با امکان تحقق­یافتن امری متضاد با آن و تخریب شاکلۀ امید» (شعبانی، 1394، ص. 126).

نکتۀ مهم در ارتباط با مفهوم دیالکتیک اینجاست‌ که مظاهر اضطراب‌آور عشق، مثل دوری از معشوق، عدم وصال، احساس گناه یا خجل‌بودن عاشق یا حتی حس عدم رضایت یار از عاشق و عظمت معشوق، به‌ویژه در بُعد عرفانی در جای خود به ناامیدی منجر شده ‌است که در عرفان با بحث خوف­ورجا مطرح می‌شود؛ اما درعین‌حال، اکسیر امیدواری ­است، خود درد است و درمان و انگیزه‌ای ­است برای امید به وصال. عشق موجبات شادی و امید را فراهم می‌کند. از منظر عطار، عشق نیرویی فراتر از صوراسرافیل دارد و درمان دردهای بی‌درمان ا‌ست.

به‌نظر بلوخ نیز عشق، محرک وجودی انسان برای دست‌یازی به اصل «نه‌هنوز» و گذر از واقعیت‌هایی ­است‌ که انسان حاضر به قبول آن نیست. «به عقیدۀ وی، تنها به‌واسطۀ عشق ‌است ‌که رنج ناامیدی تحمل‌پذیر می‌شود و از این طریق ضعف می‌تواند به نیرو مبدل گردد» (ایگلتون، 1398، ص.183). بنابراین، عشق در بُعد زمینی و عرفانی چون کمال یابد کمترینش جان‌بازی عاشق در رضای معشوق است. چون وعدۀ الهی بر وصال بندگان عاشق ‌محقق ‌است،‌ عاشق ‌ناامید ‌نمی‌شود و‌خوش‌بین‌ به ‌آینده‌ حرکت‌ می‌کند.

امید در زندگی در گرو عشق است. عطار ضمن نشان‌دادن تقابل‌های عشق و عاشقی می‌گوید: «قرار عشق، بی‌قراری و بدنامی آن، نامداری ‌است و این موهبت برای کسانی میسر است‌که دارای دل باشند و منظور از دل‌داشتن؛ یعنی دلی‌که آینه‌دار جمال الهی باشد، نه دلی که خواهان لذت‌های فانی دنیوی ا‌ست»(صفا، 1369، ص. 81).

شیخ ایمان داد و ترسایی خرید

 

عاقبت بفروخت رسوایی خرید
                               (عطار، 1383، ص. 1238)

عشق در آثار عطار، انسان را با رفع اضطراب از عشق زمینی (شیخ به دختر ترسا، پیر به رباب) به عشق الهی هدایت می‌کند. عشق زمینی، مقدمه‌ای برای تحول درونی و رهایی از تعلقات مادی است، اما تنها با آگاهی از محدودیت‌هایش و شناخت حقیقت الهی به عشق حقیقی می‌رسد. این سلوک عرفانی، عشق را محرکی برای کشف اسرار هستی و پالایش روح می‌داند. ترس و اضطراب ناشی از عشق، به‌شکل غم عشق، آوارگی، بی‌تابی از دوری معشوق، رسوایی در میان مریدان و طردشدن از سوی مردم، در حکایت شیخ ظاهر می‌شود‌ که همگی مظهر تاریکی، نابودی و ناامیدی اوست:

عشق بر جان و دل او چیر گشت
هر‌که پندش داد فرمان می‌نبرد

 

تا ز دل نومید وز جان سیر گشت
زآنکه دردش هیچ درمان می‌نبرد
                    (عطار، 1383، ص. 1244-1239)

اما شیخ صنعان به روی خوش عشق زمینی امید می‌بندد و از او چاره‌جویی می‌خواهد. اگرچه این امید هنوز آغاز راه ‌است؛ اما امید از جنس واقعی، در زندگی زمینی باید به کار آید تا بتوان از همین مسیر به آرمان‌شهر و عشق حقیقی رسید. عشق زمینی راهگشا و مسیر رسیدن به عشق آسمانی ‌است. عطار، عارفی ‌است ‌که امید را از این عشق می‌آفریند و اصل امید بلوخ روندی سیال ‌است ‌که در این مسیر جدید کاملاً عینیت دارد. گفت‌وگوی شیخ با دختر ترسا نمودار بیان این عشق است:

عشق من چون سرسری نیست ای نگار
جان فشانم بر تو گر فرمان دهی

چون بنای وصل تو بر اصل بود

 

یا سرم از تن ببر یا سر در آر
گر تو خواهی بازم از لب جان دهی
                    (عطار، 1383، ص. 1238-1319)

هرچه کردم بر امید وصل بود
                               (عطار، 1383، ص. 1409)

در داستان پیر چنگی نیز، عشق به نواختن در پیشگاه معشوق ازلی وکسب توجه از او، پیر را به راهی نو رهنمون می‌کند تا به آرمان‌شهر و امیدواری برساند. پیر با تمام وجود، تنها وسیلۀ نجاتش را می‌نوازد و هنر پایانی خود را خالصانه تنها برای خدا بدون هیچ تماشاچی دیگری به نمایش می‌گذارد. بااین‌حال، شاید در ظاهر ناامید به نظر می‌رسد؛ ولی در اعماق وجودش عشقی است‌که او را وادار به نواختن می‌کند تا برای مخاطب، جهانی امیدوار و پویا ترسیم‌کند ‌که درنهایت‌ چه خواهد شد.

بود نالان همچو چنگی ز اضطراب
چون نبودش هیچ روی از هیچ سوی
رخ به قبله زخمه را بر کار‌ کرد

 

پیشۀ او از همه نَقلی رباب
برگرفت آخر رباب و شد به کوی
پس سرودی نیز با آن یار کرد ...
                    (عطار، 1386، ص. 6592-6599)

همسو با نظر بلوخ، این دگرگونی و عبور از امر ایستا به‌سوی نوگرایی و امر نو، با هجرت شیخ از مکه به روم و در داستان پیر چنگی با رفتن به مسجد نمود پیدا می‌کند. این امر نو که از درون امر کهنه شکافته می‌شود به‌صورت دیالکتیکی، قاطع و ناگهانی پیشرفت و ظهور می‌کند. «امر نو و زندگی اجتماعی نو مسئلۀ مرکزی مارکسیسم بلوخ ‌است‌که ازطریق نیروی انقلابی در بستری گسترده تقویت می‌شودکه درآن، او نوبودن را با دگرگونی انقلابی برابر می‌گیرد و حاوی غنا و فوران تازگی، بریدن از گذشته و امر نو کیفی‌ است. تمرکز بلوخ بر نوبودگی ‌است. او در تجربۀ عشق‌که زندگی آدمی را دگرگون می‌کند، وجهۀ روان‌شناختی پیشرو و امر نو را می‌یابد و امر نو به‌مثابه امکان واقعی عینی دگرگونی انقلابی فردی ـ اجتماعی قدم به عرصۀ وجود می‌نهد» (بلوخ، 1401، ص. 41).

در داستان «پیرچنگی»، عشق پیر به رباب‌نوازی، او را در دل فقر و انزوا به رازونیاز با خدا و امید به رحمت هدایت می‌کند. این رویداد با مفهوم «نه‌هنوز» بلوخ هم‌راستاست؛ زیرا عشق امکان بالقوۀ کمال را در فرد بیدار می‌کند. در حکایت «شیخ صنعان» نیز، دعای مریدان، عشق و همبستگی جمعی را به نمایش می‌گذارد که امید به نجات و بازگشت شیخ را تقویت می‌کند. در «پیرچنگی»، کمک فرستادۀ شیخ، نقش جامعه را در برانگیختن امید ازطریق عشق آشکار می‌سازد. بلوخ نیز عشق را نیرویی می‌داند که ضعف را به قوت جمعی و آرمان‌شهر اجتماعی بدل می‌کند. این دیدگاه با آموزه‌های عطار که آرمان‌شهر را در عشق الهی و رهایی از تعلقات مادی می‌بیند همخوانی دارد.

 2ـ3ـ3ـ2. ایمان و امید

ایمان در نگاه عطار، حالتی قلبی و فراتر از خرد است که با توکل به ارادة الهی، انسان را از ترس و ناامیدی رها می‌کند. انسان متوکل به خدا اعتماد دارد، نه به اسباب مستقل. درجة توکل نیز به ایمان و توحیدباوری وابسته است. ایمان همواره در اشعار عطار به‌منزلۀ راهی برای رهایی از ترس و ناامیدی مطرح می‌شود و از دیدگاه بلوخ نیز منجر به امیدواری ا‌ست. نگرش بلوخ دربارۀ دین بر این بصیرت مارکس‌ استوار است که انسان دین را می‌سازد و دین نمی‌تواند سازندۀ انسان باشد. مذهب تا وقتی انسان خویشتن خود را نیافته یا از نو گم ‌کرده‌ باشد، خودآگاهی و بازشناسی خود اوست (بلوخ، 1401، ص. 25ـ26). «بلوخ به این گرایش محافظه‌کارانه درون دین معترف ‌است؛ اما گرایش انقلابی امید دینی را عالی‌ترین ظهور ناخشنودی و عصیان علیه وضع موجود می‌داند. به‌نظر وی، آرمان‌شهرهای دینی، به‌ویژه آرمان‌شهر مسیحی ملکوت خداوند، بیانگر امید انقلابی به یک نحوۀ وجود بهتر و کاملاً متفاوت ‌هستند. این آرمان‌شهرهای دینی مطلقاً آرامش‌بخش (افیون توده‌ها) نیستند، بلکه علی‌الاصول موجب تحول و دگرگونی می‌شوند» (استراترن و فریامنش، 1386، ص. 67).

از دیدگاه بلوخ، نفی واقعیت موجود نه گریز از آن، بلکه بیان امید به جهانی بهتر با طعمی دینی است. او در برابر نیهیلیسم و عرفان‌های انتزاعی نوظهور، بر امید به‌مثابه نیرویی رادیکال و اتوپیایی تأکید دارد؛ نیرویی که نه با پیشرفت صرف علمی همسو است، نه با پوچی. بلوخ نیهیلیسم و پوزیتیویسم را دو روی یک سکه می‌داند: هر دو درنهایت به انکار معنا می‌رسند، اما امید برخلاف نیستی از دل فقدان و نفی، به‌سوی امکانی نو می‌نگرد (ر.ک. شعبانی، ۱۳۹۴، ص. ۱۲۵ـ۱۲۷).

گفت این آتش چو حق در من فکند

 

من به خود نتوانم از گردن فکند
                                 (عطار، 1383، ص. 290)

در داستان «شیخ صنعان»، چله‌نشینی مریدان («عاقبت رفتند سوی کعبه باز») ایمان جمعی را نشان می‌دهد که درنهایت به نجات شیخ می‌انجامد. در حکایت «پیرچنگی»، کمک فرستادۀ شیخ، نقش جامعه را در تقویت امید آشکار می‌کند. بلوخ نیز آرمان‌شهر دینی را بیانگر امید انقلابی به وجودی بهتر می‌داند که تحول اجتماعی را ترویج می‌کند.

در داستان پیر چنگی، قدرت ایمان و توکل بر لطف الهی، پیر را درگفت‌وگو با خدایش قرار داده تا بهای نواختنش را طلب‌ کند:

چون بزد لختی رباب آن بیقرار
عاجزم پیرم ضعیفم بی‌کسم
در همه دنیا ندارم هیچ‌چیز
کار من آماده کن یکبارگی

 

گفت یارب من ندانم هیچ کار
چون ندارم هیچ نان جان می‌بسم
رایگان مشنو سماع من تو نیز
تا رهایی یابم از غمخوارگی
                    (عطار، 1368، ص. 6600-6606)

می‌توان گفت، انسان باید بیاموزد که گزاره‌های عشق و ایمان را که به مثابه امید در نهاد بشر جلوه‌گر می‌شوند، همیشه حفظ ‌کند. چنان‌که بلوخ، مسئلة مهم «اصل امید» را این‌گونه خلاصه می‌کند: «مهم‌ترین چیز آن­ است‌که بیاموزیم چگونه امید داشته ‌باشیم» (فریدزاده، 1395، ص. 199). این همان هنر امیدواری است.

در تطبیق آرای بلوخ با عطار می‌توان ایمان را بصیرتی دانست که انسان را به عصیان علیه وضعیت موجود و امید به جهانی بهتر سوق می‌دهد. بلوخ آرمان‌شهرهای دینی را نه افیون توده‌ها، بلکه محرک تحول و دگرگونی انقلابی می‌بیند. عطار نیز آرمان‌شهر را در رهایی از ترس و وصال الهی ازطریق ایمان و توکل جست‌وجو می‌کند. بلوخ آرمان‌شهر را در نفی واقعیت موجود و اشتیاق به جهانی کامل‌تر می‌داند. در هر دو داستان بررسی‌شده، ایمان و توکل، انسان را از ناامیدی و ترس به امید رستگاری هدایت می‌کند. این دیدگاه با نظر بلوخ همسو است که امید را فراتررفتن از نیهیلیسم و وضع موجود می‌داند؛ نه نیستی مطلق، بلکه دعوتی به دگرگونی.

 2ـ3ـ3ـ3. اصل«نههنوز» و امید

دیالکتیک امید و ناامیدی از منظر آرمان‌شهری‌که ارنست ‌بلوخ به آن می‌پردازد، برای شیخ صنعان در وصال یار و برای مریدان در بازگشت شیخ به اصل خود نمود می‌یابد. این‌ها مسائلی ‌هستند که هنوز به فعلیت درنیامده‌اند، اما با نپذیرفتن اوضاع کنونی، امید به تحقق آن‌ها وجود دارد. امید در نگاه عرفانی و نیز دیدگاهی کلی‌نگر، نجات‌دهندۀ همگان بوده و در اینجاست‌ که امید در جان جهان جریان دارد؛ بااین‌حال، از منظر ارنست ‌بلوخ، «نه‌هنوز» جزئی از هستی‌ است‌ که در این دیالکتیک بین عقل و احساس پدیدار می‌شود.

بلوخ جهان را با قوه و امکان توضیح می‌دهد و امکان را بر دو نوع می‌داند: «نخست امکانی‌که به واقعیت پیوسته و پا در عرصۀ وجود گذاشته و دیگر امکانی‌که هنوز به فعلیت درنیامده ‌است و حالت قوه دارد. به باور او، این پهنه به‌دلیل اینکه هنوز تحقق نیافته ‌است، وجود جهان در آینده ‌است؛ به همین دلیل، امید در جان جهان جریان دارد. به عبارت دیگر، ازآنجایی‌که جهان امکان باز است، پس همیشه امید به تحقق و شکل‌گیری وجود دارد» (دیانی تیلکی، 1394، ص. 36).

 

بعد چل شب آن مرید پاکباز
مصطفی را دید می‌آمد چو ماه
مصطفی گفت ای به همّت بس بلند
همت عالیت کار خویش کرد

 

بود اندر خلوت از خود رفته باز
در بر افکنده دو گیسوی سیاه ...
رو که شیخت را برون کردم ز بند
دم نزد تا شیخ را در پیش کرد ...
                     (عطار، 1383، ص. 1503ـ1515)

 

اینجا اصل امید بلوخ، امیدی‌که ابتدای راه، روشنگر و نجات‌دهنده است و در آغاز از عشق روییده شد، با همّت و پشتکار به نتیجه رسید:

شیخ چون اصحاب را از دور دید
جمله با یاد آمدش یکبارگی

 

خویشتن را در میان بی‌نور دید
باز رست از جهل و از بیچارگی ...
                     (عطار، 1382، ص. 1528ـ1533)

به‌گفته فیلسوف امید، امید یعنی نپذیرفتن وضع موجود و حرکت به‌سوی آینده‌ای بهتر. شیخ صنعان پس از گذر از واقعیت تلخ و رنج‌آور، با یارانش به درگاه امید الهی روی می‌آورد. برخلاف علم که واقعیت را می‌پذیرد و تبیین می‌کند، امید نوعی واقع‌گریزی است؛ نیرویی نفی‌گر که از دل رنج اکنون، به‌سوی آینده‌ای متفاوت و بهتر می‌نگرد. ازاین‌رو، امید در قالب‌هایی همچون دین، هنر و آرمان‌شهر بیشتر نمود می‌یابد؛ زیرا این حوزه‌ها بر استعاره و گشودگی به امکان‌های نو بنا شده‌اند (ر.ک. شعبانی، ۱۳۹۴، ص. ۱۲۶).

کفر برخاست از ره و ایمان نشست

 

بت‌پرست روم شد یزدان‌پرست ...
                               (عطار، 1383، ص. 1539)

در پایان ماجرای شیخ صنعان، دختر ترسا نیز با بی‌تابی و بی‌طاقتی به‌دنبال شیخ رهسپار شده و خواهان ماندن در لوای عشق و ایمان حقیقی اوست. نادم اما امیدوار به عشق و رستگاری جاودان، از تاریکی به روشنایی و اتوپیا حرکت می‌کند:

آخرالامر آن صنم چون راه یافت
قطره‌ای بود او درین بحر مجاز

 

ذوق ایمان در دل آگاه یافت
سوی دریای حقیقت رفت باز
                    (عطار، 1383، ص. 1588-1595)

در حکایت پیر چنگی، پیر پس از رازونیاز با خدا، در اوج ناامیدی، به خواب فرو می‌رود و در آن لحظه، خادم خبر گفته‌های پیر را به ابوسعید می‌رساند و کیسه‌های زر را به او می‌دهد و بدین‌ترتیب، آرمان‌شهر آغاز می‌شود:

رفت خادم برد زر درویش را
آن‌همه زر چون بدید آن پیر زار
از کرم نیکو غنیمی می‌کنی
بعد از اینم گر نیارد مرگ خواب

 

گرسنه بگذاشت قوم خویش را
سربه‌خاک آورد و گفت ای کردگار
با چو من خاکی کریمی می‌کنی
جمله از بهر تو خواهم زد رباب ...
                    (عطار، 1383، ص. 6614ـ6618)

بنابراین، امید و زیبایی در مواجهه با نپذیرفتن واقعیت موجود پدیدار می‌شوند؛ این‌گونه ‌است‌که پوشیده‌شدن و محوشدن ایمان و عشق والای الهی و حقیقی در سایه‌سار عشق زمینی، واقعیتی ا‌ست‌ که اتفاق افتاده است. ارنست بلوخ معتقد است: «هرکجا انسان با شور و هیجان علیه وضعیتی‌که فروبسته و تغییرناپذیر جلوه می‌کند، می‌شورد، امید تقویت می‌شود. بلوخ به‌ویژه دلبستۀ دقیقه‌ای است‌که در آن شور و هیجان در کنش انقلاب شکوفا می‌شود» (بلوخ، 1401، ص. 26).

در داستان پیر چنگی نیز، پیر رباب‌زن در کشاکش ناامیدی و امید، نیستی و هستی،که بی‌گمان به انسان و هستی‌شناختی نیز بازمی‌گردد، به نمود روشن و ساده‌ای از سیر عرفانی دست می‌یابد. در این نقطه، «اصل امید» بلوخ محقق می‌شود: آرمان‌شهری‌که مجموعه‌ای از امید، خواستن و همراهی جامعۀ انسانی برای خروج از تیرگی و سردی روزگار است، پدیدار می‌شود. او با نواختن ساز، همان انقلاب درونی را رقم می‌زند؛ زیرا پذیرای اوضاع کنونی‌اش نبوده ‌است.

امید و ناامیدی دو روی یک سکه‌اند؛ انسان‌هایی همچون شیخ صنعان و پیر چنگی، با نپذیرفتن واقعیت تلخ، از دل ناامیدی به امید و معنا رسیده‌اند. در شرایط دشوار، امید اغلب با تردید و کمبود همراه است؛ اما دقیقاً در همین تنگناهاست که امید زاده می‌شود. به‌ گفتة گابریل مارسل، امید پاسخی وجودی به وسوسة تسلیم در برابر نومیدی است؛ کنشی که انسان را به تعالی از منافع شخصی و مشارکت در طرحی مشترک فرامی‌خواند (ر.ک. شعبانی، ۱۳۹۴، ص. ۱۲۵ـ۱۲۷).

بلوخ، رؤیا را نخستین گام در هنر امیدواری و منبع اتوپیای اجتماعی می‌داند (Bloch, 1985, p. 106). جهان امکان و هستی «نه‌هنوز» در امیال و آرزوهای ما نهفته ‌است. این امیال، امیدها و آرزوها حاوی ظرفیت انقلابی عظیمی ا‌ست‌که اگر به‌درستی و منطقی شناخته شود، نتیجه‌بخش خواهد بود؛ مفهومی‌که در هر دو داستان با دیدن خواب و رؤیا پدیدار می‌شود.

«نه‌هنوزآگاهی» در رؤیا بنیاد دارد؛ زمان را دگرگون می‌کند و هنر به «نه‌هنوز در وجودآمده» مرتبط‌است. برای بلوخ، ما آکنده از ظرفیت‌های تحقق‌نایافته‌ای هستیم که مبنای خیالات و رؤیاهایمان را می‌سازد و ما را به‌سوی تغییر و خودتحقق‌بخشی می‌کشاند، ظرفیت‌هایی که ما را به کنش و طغیان وامی‌دارد(بلوخ، 1401، ص. 33). بااین‌حال، هیچ انسانی تنها به‌واسطۀ میل خشنود نمی‌شود. آرزوداشتن می‌تواند حتی تضعیف‌کننده هم باشد؛ اگر آنچه آرزوشده اراده نشود، پس آرزوداشتن باید با نگاهی تیزبین همراه باشد» (Bloch, 1982, p. 8).

بلوخ جهان را سرشار از امکانات قوه و بالقوه می‌داند که هنوز به فعلیت نرسیده‌اند. مفهوم «نه‌هنوز»، هستۀ امید است که با نفی واقعیت موجود، انسان را به‌سوی آینده‌ای بهتر و متفاوت سوق می‌دهد. در داستان شیخ صنعان، شیخ با نپذیرفتن موقعیتش و ازطریق رؤیا و توبه، به رستگاری امیدوار می‌شود. دختر ترسا نیز با ندامت و امید به عشق حقیقی، به‌سوی «دریای حقیقت» حرکت می‌کند. در داستان پیرچنگی، پیر با رازونیاز و رباب‌نوازی، از فقر و انزوا فراتر می‌رود. این رویکردها کاملاً با مفهوم «نه‌هنوز آگاهی» بلوخ هم‌راستا است که رؤیاها و آرزوها را منشأ تحول فردی می‌داند.

در «شیخ صنعان»، چله‌نشینی مریدان و شفاعت پیامبر(ص) در خواب، امید جمعی را به نجات شیخ عینیت می‌بخشد. در «پیرچنگی»، کمک فرستادۀ شیخ با کیسه‌های زر، نمادی از همبستگی اجتماعی است. بلوخ نیز امید را نیروی نفی درون واقعیت می‌بیند که آرمان‌شهر اجتماعی را در فرایندهای انقلابی، دینی، و هنری شکوفا می‌کند. عطار آرمان‌شهر را در رهایی از تعلقات مادی و وصال الهی می‌جوید: شیخ و دختر ترسا به حقیقت می‌رسند و پیر به رحمت الهی دست می‌یابد. بلوخ اما آرمان‌شهر را در نفی واقعیت مستقر و گشودگی به امکانات بالقوۀ آینده می‌داند. در هر دو دیدگاه، «نه‌هنوز» موتور محرک است: شخصیت‌ها با رؤیاها (خواب شیخ، رازونیاز پیر) و نپذیرفتن وضعیت موجود، به‌سوی اتوپیای فردی و جمعی حرکت می‌کنند. دیالکتیک امید و ناامیدی، در بستر این فرایند، جوانة امید را از دل تنگنای ناامیدی می‌رویاند.

  1. نتیجه‌گیری

در این جستار، مفهوم امید براساس نظریۀ «اصل امید» ارنست ‌بلوخ، در دو داستان شیخ صنعان و پیر چنگی عطار بررسی شده است. امید در آغاز ازطریق شناخت چهارگانۀ انسان نسبت به خود، خدا، جهان پیرامون و اطرافیانش رخ می‌دهد. باتوجه‌به تحلیل‌های ارائه­شده، جدول زیر دیالکتیک امید و ناامیدی را در اشعار اشاره‌شده از عطار نشان می­دهد:

 


عنوان

رابطه با خود

رابطه با خدا

رابطه با جهان پیرامون

رابطه با اطرافیان

داستان شیخ صنعان

شناخت عجز و استیصال شیخ، انگیزۀ حرکت به‌سوی رستگاری

توکل و رازونیاز شیخ به خدا برای رهایی از استیصال

سفر به رم و بازگشت، حرکت جهان از تاریکی به روشنایی

چله‌نشینی مریدان، همبستگی برای نجات شیخ

داستان پیر چنگی

آگاهی پیر از ناتوانی و فقر، انگیزۀ رازونیاز

رباب‌نوازی در مسجد، توکل به رحمت الهی

مسجد متروک، پناهگاه امید در انزوای جهان

کمک فرستادۀ شیخ با زر، حمایت جمعی برای رستگاری

عشق و امید

شناخت اضطراب عشق (شیخ: عشق زمینی، پیر: عشق به رباب)، انگیزۀ وصال

عشق الهی (شیخ: وصال حقیقی، پیر: رازونیاز)، منبع امید.

جهان (روم، مسجد) آینه جمال معشوق، بستر تحول عشق

مریدان و فرستاده، تقویت امید عاشقانه با همبستگی

ایمان و امید

شناخت ترس و ناتوانی (شیخ: استیصال، پیر: عجز)، انگیزۀ توکل

ایمان و توکل (شیخ: رازونیاز، پیر: رباب‌نوازی)، رهایی از ترس

 

کعبه و مسجد، تقویت ایمان توسط جهان

چله‌نشینی مریدان، کمک فرستاده، ایمان جمعی برای امید

اصل «نه هنوز» و امید

شناخت آرزوها و امکانات (شیخ: رؤیا، پیر: هنر)، انگیزۀ تحول

رؤیاها (خواب، رباب‌نوازی)، پیوند با ارادۀ الهی برای تحقق امید

روم و مسجد، جهانی ناتمام با امکانات بالقوه

مریدان و فرستاده، همت جمعی برای تحقق آرمان‌شهر

در هر بخش، شناخت خود (عجز شیخ، ناتوانی پیر) انگیزه‌ای برای نفی واقعیت تلخ است، ارتباط با خدا (توکل، رازونیاز) امید را زنده می‌کند، جهان (رم، مسجد) بستری برای تحول فراهم می‌سازد و هم‌نوعان (مریدان، فرستادة شیخ) با همبستگی، رستگاری را ممکن می‌‌سازند. این روابط، مفاهیمی همچون عشق (زمینی به الهی)، ایمان (ترس به توکل)، و «نه‌هنوز» (رؤیا به آرمان‌شهر) را به‌مثابه محرک‌های امید برجسته می‌کنند.

این ساختار، همسویی عطار و بلوخ را آشکار می‌سازد؛ عطار آرمان‌شهر را در وصال الهی می‌جوید و بلوخ در نفی وضعیت موجود و حرکت به آینده‌ای بهتر. روابط چهارگانه، پلی میان ناامیدی و امید می‌سازند؛ جایی که اضطراب (استیصال، فقر) با شجاعت و ایمان به کمال فردی و جمعی بدل می‌شود. این روند به‌وضوح نشان می‌دهد که چگونه دیالکتیک امید در بستر عرفان و فلسفه، انسان را به‌سوی اتوپیای معنوی و اجتماعی هدایت می‌کند.

   شناخت انسان از خود، خواسته‌ها و جهان پیرامون می‌تواند اضطراب را کاهش داده و امید را زنده نگه دارد. در داستان‌های شیخ صنعان و پیرچنگی، گذر از واقعیت‌های تلخ با پذیرش درد و رسوایی، به وصال و تعالی می‌انجامد. گاه امید در دل رنج معنا می‌یابد و این رنج خود به محرکی برای تکامل بدل می‌شود. دیالکتیک امید و ناامیدی در داستان‌های «شیخ صنعان» و «پیرچنگی» عطار نیشابوری، ازطریق روابط چهارگانة انسان (خود، خدا، جهان، هم‌نوعان) و نظریۀ «اصل امید» ارنست بلوخ، امید فردی و جمعی را به‌سوی آرمان‌شهر هدایت می‌کند. امید فردی در شناخت عجز (غبار مسیر شیخ، فقر پیر) و توکل به خدا (رازونیاز، رباب‌نوازی) ریشه دارد که با عشق (زمینی به الهی) و رؤیاها (نه‌هنوز) از ناامیدی به رستگاری می‌رسد. امید جمعی در همبستگی هم‌نوعان (چله‌نشینی مریدان، کمک فرستادۀ شیخ) نمود می‌یابد که جهان (روم، مسجد) را بستری برای تحول می‌سازد. عطار آرمان‌شهر را در وصال الهی و بلوخ در نفی واقعیت موجود و آینده‌ای بهتر می‌بیند. این همسویی، امید را نیروی محرک کمال فردی (وصال شیخ، آرامش پیر) و جمعی (نجات جامعه) نشان می‌دهد. روابط چهارگانه، اضطراب و ترس را با ایمان و شجاعت به اتوپیای معنوی و اجتماعی بدل می‌کنند؛ جایی که «نه‌هنوز» بلوخ و عرفان عطار، انسان را از تنگنای ناامیدی به امکان‌های نو رهنمون می‌سازد.

در جمع­بندی نهایی می­توان گفت که داستان شیخ‌صنعان از منظر اصل امید بلوخ، روایت شکستن مرزها و جست‌وجوی امر ممکن است. جامعه‌ای که شیخ‌صنعان در آن زندگی می‌کند، سعی در محدود کردن او دارد؛ اما او باتکیه‌بر امیدواری فعال، مسیر جدیدی را می‌آزماید، حتی اگر این مسیر به‌ظاهر به شکست بینجامد، تجربۀ رهایی‌بخش آن، خود پیروزی امید است. این دقیقاً همان چیزی است که بلوخ بر آن تأکید دارد: امید، موتور محرک تاریخ و فردیت انسان است. عطار و بلوخ، هر دو به امید به­‌مثابه موتور تحول  باور دارند؛ اما عطار آن را در قالب عشق عرفانی و بلوخ در قالب مبارزۀ اجتماعی بیان می­کند. بلوخ، بیشتر امید را زمینی و تاریخی می­داند، درحالی‌که عطار به تعالی ماورایی و امید در سایۀ آن معتقد است. بااین‌حال، هر دو نشان می­دهند که امید، حتی در تاریک­ترین وضعیت هم می­تواند شکوفا شود.

آزموده، محسن (13 خرداد 1397). امید بنیاد متافیزیک جهان است؛ چرا ارنست بلوخ برای ما مهم است (شمارۀ 4104). اعتماد، ص. 14. https://www.magiran.com/article/3754000
استراترن، فیلیپ، و فریامنش، مسعود (1386). گذری بر مفهوم امید در اندیشه کانت، بلوخ و مارسل. اطلاعات حکمت و معرفت، (6)، 66-67. https://ensani.ir/fa/article/3604/
ایگلتون، تری (1398). امید بدون خوشبینی (معظم وطن‌خواه و مسعود شیربچه، مترجمان). گستره.
بلوخ، ارنست (1401). دیالکتیک و امید (مجموعه مقالات ارنست بلوخ) (شروین طاهری، مترجم). افکار جدید.
پیترز اچ.، کورتیس (1395). تاریخچۀ دیدگاه­های مختلف در باب امید و مسائل نظری آن (محمدحسین کرمانشاهی، مترجم). اطلاعات حکمت و معرفت، 11(11)، 14-18. https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/1279795/     
جعفری، زهرا، حیدری نوری، رضا، و نامور، هومن (1401). تأثیر مؤلفه‌های عشق و امید بر نگرش خوش‌بینانۀ عطار باتوجه‌به نظریۀ مارتین سلیگمن. ماهنامۀ جامعه‌شناسی سیاسی ایران، 5(10)، 3018-3031. 
داودی‌مقدم، فریده (1388). سبک­شناسی حکایت شیخ صنعان از دیدگاه تقابل نشانه­ها. بهار ادب، 2(3)، 63-80.
داودی‌مقدم، فریده (1401). تحلیل ویژگی‌های امیدبخش اسطورۀ آرش کمانگیر با نگاهی به اصل امید ارنست ‌بلوخ. مطالعات زبان و ادبیات غنایی، 12(42)، 8ـ22. https://journals.iau.ir/article_683509.html
دیانی تیلکی، حسن (1394). فیلسوف امید، نگاهی به دیدگاه‌های ارنست بلوخ. گفتمان الگو، (9)، 35-36.
رسولی، محمدرضا، و کیومرثی، پریسا (1398). بررسی مفهوم عشق از دیدگاه رابرت استرنبرگ در حکایت شیخ صنعان عطار و نمایش‌نامۀ فانتزی شیخ صنعان محمدحسین میمندی‌نژاد. ادبیات عرفانی و اسطورهشناختی، 54(15)، 109-133.
زرین‌کوب، عبدالحسین (1350). ادبیات عرفانی ایران و ارزش انسانی آن. دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، 18(3)، 109.   https://ensani.ir/fa/article/313484/
سجادی، سیدجعفر (1375)، فرهنگ اصـطلاحات و تعبیـرات عرفـانی. طهوری.
شعبانی، یحیی (1394). تبیین هستی‌شناسی مفهوم امید از منظر ارنست‌ بلوخ. سورۀ اندیشه، (84)، 125-127.
شوالیه، ژان، و گربران، آلن (1385). فرهنگ نمادها (سودابه فضایلی، مترجم و محقق). جیحون.
صفا، ذبیح‌الله (1369). تاریخ ادبیات در ایران. فردوس.
عطار نیشابوری، فریدالدین ابوحامد محمد (1383). منطق‌الطیر (محمدرضا شفیعی‌کدکنی، مصحح). سخن.
عطار نیشابوری، فریدالدین ابوحامد محمد (1386). مصیبتنامه (محمدرضا شفیعی‌کدکنی، مصحح). سخن.
فروزانفر، بدیع‌الزمان (1353). شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطا‌ر نیشابوری. دهخدا.
فریدزاده، رائد (1395). تأمل در باب امر ممکن با نگاهی به پیوند میان فلسفه و ادبیات نزد ارنست ‌بلوخ. شناخت، 9(2)، 189-200.   https://kj.sbu.ac.ir/article_97922.html
کریم‌پسندی، کورس (1392). مفهوم درد از دیدگاه عطار. عرفان اسلامی، 10(37)، 81. https://ensani.ir/fa/article/548557/  
کریم‌زاده، ابراهیم (1400). نقد حکایت شیخ صنعان عطارنیشابوری بر مبنای نظریۀ سیستم های پیچیده. متنشناسی ادب فارسی، 13(4)، 51-33.   https://doi.org/10.22108/rpll.2021.129356.1925
کمری‌راد، حجت‌الله، بروزیی، رضا، الهامی، شراره، و علوی، رقیه (1402). بررسی عرفانی اخلاق و ارتباط‌های چهارگانه انسانی در حدیقة­الحقیقه و منطق‌الطیر. علمی عرفانی اسلامی، 19(78)، 297-315.
مولانا، جلال‌الدین محمد (1374). مثنوی معنوی (رینولد نیکلسون، مصحح؛ ج. 6). توس.
نیک‌روز، یوسف (1387). بررسی مفهوم درد در شعر عطار. کاوش‌نامه زبان و ادبیات فارسی، 9(17)، 209-247.
هاشمی، سید حسین (1401). بنیان‌های انسان‌شناسانۀ «روح آرمان شهری» و «اصل امید» در فلسفۀ ارنست بلوخ [رسالۀ دکتری، دانشگاه علامه طباطبایی].  https://atu.ac.ir/fa/thesis/2541