نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استاد زبان و ادبیات فارسی، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه تربیت مدرس، تهران، ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
This research aims to explain that the artistic capacity in literature and some ritual manifestations formed around Ashura is a reflection of the nature of this great uprising. In terms of literary genre, recounting this amazing movement has turned it into an "epic". The reason for this is primarily the greatness of the event in terms of the emergence of an unbreakable and holy will in a very unequal war. It can also be attributed to the spiritual depth of this movement, from beginning to end, from its backgrounds to its social and cultural impacts, turning into cultural representation and manifestations in everyday life and folk literature. Therefore, practically from the perspective of literary genres, an epic capacity has been given to this great movement. Therefore, in the process of entering the artistic field of the epic, special literary elements have found their way into it. This study seeks to introduce a middle ground between the "mere report" of Ashura and the exaggerated distortions that have been added to it. This intermediate boundary can only be literary and, from a literary, philosophical, and artistic perspective, is suitable for this extraordinary event. The research method is descriptive-analytical and is based on the theoretical framework of Aristotle’s poetics. This research, while confirming the artistic and literary approaches to Ashura, scrutinizes extreme exaggerations and distortions as well as non-aesthetic reports of Ashura. Furthermore, this research reconceptualizes these distinctions by analyzing the literary elements of the most famous Ashura Persian writings, Mohtasham Kashani's poem.
کلیدواژهها [English]
بیان مسئله
مسئلۀ اصلی این نوشتار، تبیین ظرفیت و کارکرد «فهم ادبی» در درک دقیقتر ابعاد هنری ادبیات و آیینهای عاشورایی و روشنساختن تمایز آن باگزارشهای تاریخگونۀ رخداد عاشورا از یکسو و بیان مرزهای آن با تحریفات مربوط به قیام امام حسین(ع) است. به دیگر سخن، روشنساختن وجه بوطیقایی[1] و محاکاتی و آشناییزدایی[2] ادبیات و آیین عاشورایی، دستور کار این جستار است.
در اینجا باید با صراحت بیان کرد که غرض از این نوشتار، توجیه تحریفاتی در نقل رویدادهای عاشورا نیست که در طول تاریخ ورم کرده و به رخدادهای قیام امام حسین(ع) افزوده شده است و درصدد دفاع از آنها نیز برنمیآییم. آنچه شهید مطهری(ره) دربارۀ تحریفات عاشورا (ر.ک. بنیاسدی، 1391، ص. 130) دغدغهمندانه بیان کرد، بهحق و سزاوار است؛ اما از سوی دیگر، در پردازش متن ادبی و هنری نیز نمیتوان دقیقاً منطبق با منطق عقلی و تاریخی سخن گفت؛ زیرا در ذات ادبیات، تخیل و عاطفه دخالت مؤثر دارد وگرنه ادبیات و هنر به وجود نمیآید. ترکیببند محتشم کاشانی نیز بهدلیل ماهیت نمادین خود، طبعاً تأویلپذیر است و ظرفیت تفسیرشدن و قابلیت خوانشهای گوناگون دارد.
تعریف اجمالی اصطلاح «فهم ادبی»
فهم ادبی در کنار «فهم فلسفی»، «فهم تاریخی» و... نوعی ادراک ویژه بر پایۀ بازآفرینی تخیلی، موسیقیمندی، داشتن صبغۀ عاطفی، واجدیت زبان ویژه، ساختار و سازههای مخصوص هنری، ادبیت[3] و آشنازدایی است.
«محاکات»، به کوتاهترین سخن، یعنی «بازنمایی و تصرف هنری واقعیت بیرون و بازآفرینی مستمر ناظر به واقعیت» و کنش انسانی را تجسم میبخشد (ر.ک. مکاریک، 1393، ص. 281-279). «و پیکر بخشنده [تجسّد و تجسیم] به باززیستن در واقعیت است. از همین روی، فهم را عمق میبخشد» (مکاریک، 1393، ص. 280). این «بازآفرینی» با گزارش متعارف و رویدادها فرق دارد و نوعی تصرّف هنری مبتنیبر تخیل و عاطفه است که اصطلاحاً آن را «محاکات» خواندهاند (مکاریک، 1393، ص. 281-279).
در نظامهای ادبی، زبانی و هنری، چنین متنی را واجد بوطیقا، یعنی تحلیل ادبیات در مقام آفرینش کلامی و مجموعة روالهای ادبی و هنری میدانند (ر.ک. مکاریک، 1393، ص. 71-65). طبعاً در سازههای بوطیقایی، عنصر شگفتیآفرینی و خرق عادت برای اقناع مخاطب همراه میشود و التذاذ مخاطب را در پی خواهد داشت. چنین فهمی را فهم ادبی هم میخوانند که درنتیجه متن را از گزارشگری ژورنالیستی، روایتگری تاریخی و فهم فلسفی، عقلی، کلامی و علمی محض فراتر میآورد.
چنین متنی که واجد ادبیت و متنیت[4] (ر.ک. مکاریک، 1393، ص. 278) و روح هنری میشود، مغایر روح حقیقت و واقعبینی نیست؛ بلکه واقعیت را برمیکشد و در ساختاری نمادین، کهنالگویی[5] ادبی و هنری عرضه میدارد. چنانکه نقاشی از یک آهو یا طبیعت زیبا، چهبسا رازناکتر، پردلالتتر، چشمنوازتر، ماندگارتر و شگفتانگیزتر از اصل آن باشد.
برای نمونه، با تأمل در نقاشی عصر عاشورا اثر استاد فرشچیان، ظرفیت و راز هنری آن را دریافت میشود. استاد فرشچیان، نقاش بزرگ و هنرمند شاهکارآفرین برای روشنساختن دلالت هنری در این نقاشی تأثرانگیز چنین میگوید: «یک چیزی دارد این تابلو که خود من هم گریه میکنم و آن مرکز تصویر است که نیست و آن خود امام حسین(ع) است». پس روشن میشود که هنر و ادب، یک متن رازآلود و نمادین و پردلالت به شمار میآید.
آری! ادبیات و هنر، گاه نادیدنیها و فراواقعیتها را ترسیم و تصویر، یا آنها را بازنمایی، بازآفرینی و منعکس میکنند و بازتاب میدهند. شاید بتوان گفت، ادبیات و هنر، گفتن ناگفتهها و ناشنیدنیهاست. ادبیات که در حقیقت، جوهری استعاری دارد، ذکر یک چیز و پوشاندن چیزهای فراوان دیگر است و همان است که مولوی به زبانی ویژه میفرماید:
|
حرف گفتن، بستن آن روزن است |
|
عین اظهار سخن پوشیدن است |
پیشینۀ تحقیق
دربارۀ ادبیات عاشورا و جلوههای ادبی آن فراوان سخن گفته شده است؛ اما کمتر منبعی را میتوان یافت که از این زاویه، یعنی فهم ادبی قیام عظیم عاشورا به آن پرداخته باشد. در عین حال، از مآخذ و منابع نزدیک به این موضوع، به موارد زیر اشاره میشود:
سید علی آلداود در مقدمة کتاب سفینه مراثی و نوحهها، تداوم و استمرار این جریان را در زبان فارسی بررسی کرده و آورده است که تقریباً از همان قرون اولیهای که زبان فارسی رواج یافت، نمودهای فراوانی از عاشورا را در خود گنجانده است و تا قرن دهم، حدود 50 شاعر و نویسنده را نام میبرد که به عاشورا پرداختهاند (ر.ک. آلداود، 1389، ص. 33-17).
غلامرضا کافی نیز در بحثی جامع، جریان شعر شیعی را تا پیش از صفویه و محتشم در فصل کتاب شرح منظومه ظهر بهتفصیل تمام بازکاویده است (ر.ک. کافی، 1386، ص. 181- 109). همچنین، پارساپور و کرمی (1399) نیز از نگاهی دیگر به این موضوع پرداختهاند(1) (ر.ک. بخش یادداشتها).
در اینجا لازم است برای نمونه، مشهورترین و پراستنادترین منظومۀ شعر عاشورایی، یعنی ترکیببند پرآوازة محتشم کاشانی[6] از منظر ادبی و ظرفیتهای نمادین، کهنالگویی، کیهاناندیشی، اسطورهای، حماسی، محاکاتی و عاطفهبرانگیزی آن بررسی و تحلیل شود تا امکان کارکرد ادبیات و اجتنابناپذیری نگاه تصرّفی و توسعهای ادبیات و اسطورهپردازی در وصف قیام عاشورا بهتر روشن شود.
بدان امید که این تحلیل بتواند نقش «فهم ادبی» را در کشف بهتر معنا، ساختار، صورتهای هنری و متنیت[7] متن نشان دهد.
چهارچوب نظری پژوهش
بحثی در ماهیت متن ادبی، هنری و آیینها
آیینها هم نوعی از خلاقیّت هنری و بوطیقایی را با خود دارند و چه بسا از حیثِ منشأ زایش ادبیات و هنر که همان تخیّل است، با هم مشترک باشند؛ چراکه از گذرگاه تخیل و با آمیختگی با ساختارهای منظومهای و هارمونیک و شگرد ویژه ظهور میکنند.
شاخههای گوناگون آیینها، هنر و ادبیات، معماری، تذهیب، خوشنویسی، کتیبه و میناکاری و بهویژه شعر و نثر شاعرانه جملگی بهنوعی از آشناییزدایی و محاکات برخوردارند و اعجابآفریناند و آمیخته با اسنادهای مجازی و نمادپردازی و اسطورهها هستند و در فرایند تخیل و تصویرگری، پدیدهها را به ازلیت و ابدیت تبدیل میکنند (2) (ر.ک. بخش یادداشتها) (ر.ک. شایگان، 1388، ص. 209-208).
درمجموع، میتوان گفت ادیب و هنرمند، فهم و درکی از پدیدهها را عرضه میکنند که در دستور کار متکلمان، فیلسوفان و عالمان علوم تجربی قرار ندارد.
بنابراین، در هر اثر هنری ناب و در هر نقاشی اصیل، نوعی تصرّف خلاقانه، اغراق، رنگآمیزی ویژه و صحنهپردازی مطابق ذوق و میل مؤلف و مخاطب صورت میگیرد؛ وگرنه تکرار عین طبیعت بیرون که عکسی از آن تلقی شود و یا گزارشی روزنامهای که از عین واقعیت عرضه شود، جاذبه و لطفی ندارد.
چند نکتۀ بوطیقایی دربارۀ تحلیل ادبیات و آیینهای عاشورایی
از نظرگاه دانش ادبی و نقد کهنالگویی؛
متناظر با دیدگاه یادشده، در دل تاریخ شاهد آن هستیم که وصف حماسی، هنری، ادبی و استعاری عاشورا، شاید از همان روز نبرد آغاز شده باشد (ر.ک. مطهری، 1377). بعد از عاشورا، اعم از آنکه خطبههای ادبی آتشین حضرت زینب(س) را در نظر داشته باشیم یا معارفی که از امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) دربارۀ امام حسین(ع) و عاشورا باقی مانده (ازجمله در زیارتنامههایی همچون"عاشورا"، "وارث"، "اربعین" و زیارت امینالله) یا در ادبیات رسمی به زبان عربی بر جای مانده است، از اشعار فرزدق اندکی بعد از واقعة عاشورا گرفته تا دیگران، همه و همه از ظهور یک موج ادبی و آیینهای گوناگون عاشورایی حکایت میکند که بعدها به یک جریان ادبی-آیینی منجر شده است.
در مأثورات و آثار میراثی عاشورایی یادشده، ازجمله زیارت وارث، این ظرفیت کهنالگویی، نمادین و گاه بیان و تشبیهات اسطورهای و استعاری به چشم میخورد.
ازجمله از خلال دعاهای امام حسین(ع) و دیگر معصومان، ذکر نام حضرت آدم(ع) یا حضرت ابراهیم(ع) (که کهنالگوی قهرمان[10] است) بهعنوان نماد اصلی و بنیانگذار روشنیبخش ادیان توحیدی و قربانیکننده در راه خدا و دین دیده میشود (به وجه کهنالگویی قربانی در پیشگاه ابراهیم(ع) و مجموعه کربلا توجه شود). حتی شاهد آن هستیم که از قرنها پیش بر سر مزار طفلان مسلم(ع) در عراق نوشته شده است: «السلام علیکما یا طفلین الذبیحین».
اجمالاً، زبان و ساختار ادبی در منظومۀ شرقی، دینی و عرفانی، بیانی کیهانی و کیهاناندیشانه است (ر.ک. قبادی، 1388، ص. 102-93) و عناصر کیهان و تمام جهان آن، شعورمند تصویر میشوند؛ چنانکه تصویرسازیهایی از ذوالجناح و دیگر عناصر غیر از انسان در دل قیام عاشورا این ظرفیت را پیدا میکنند. بر پایة این فهم ادبی و نگرش زیباییشناسانه و نیکوپنداشتن نظام هستی، معلوم میشود چرا زینب(س) فرمود: «ما رأیت الّا جمیلا».
بهویژه وقتی نهضتی ظرفیت حماسهپردازی به خود بگیرد، یعنی از منظر ژانرشناسی[11] آثاری حماسی پیرامون آن پدید آمده باشد. طبعاً بوطیقای هنری-ادبی، اقتضا میکند که اثر بدون اسطورة ادبی، استعاره، تشبیه، اسناد مجازی و دیگر عناصر صور خیال ازجمله جانبخشیدن[12] یا تشخیص و برای مثال توسّع در مدت زمان تشنگی در عاشورا یا بروز اعمال انسانی از اسب، یعنی ذوالجناح و... ظرفیت بیان هنری و ادبی نداشته باشد. برای نمونه، ذوالجناح (صفتی اسطورهای و قدسی برای اسب است) امکان داشتن کنش انسانی و بروز عواطف پیدا میکند و فرصت و امکان توسعه و تعمیم در مکان و زمان برایش فراهم میشود.
بنابراین، ذهن مخاطب نیز در دریافت چنین رخدادهای سترگی، انواع صناعتهای ادبی، استعاری و اسطورهای را میپذیرد و این بسط استعاری و گشودن تشبیهی و اسطورهای را نباید تحریف و دروغ تلقی کرد.
نگارنده بر آن است که رخدادهای بسیار بزرگ و ژرف در اعماق تاریخ، به یک متن تبدیل میشوند و ماهیتاً ظرفیت پذیرش دلالتهای چند لایه و خواستهای متفاوت را دارا خواهند شد (ر.ک. مکاریک، 1393، مبحث متن و متنیت، ص. 278-279 و 274-271). برای نمونه، روایتهای بسیار گوناگون دربارۀ آفرینش عناصر مختلف گیتی در منابع گوناگون متنهای جهان، اینگونهاند.
وقتی پدیدههای اثرگذار تاریخی به «متن» تبدیل میشوند، ظرفیت بوطیقایی پیدا میکنند؛ یعنی عواطف، دریافتها، تخیلها، تصویرگریها و نظامدهی معنایی فراوانی بر آنها مترتّب میشود و با تبدیلشدن به موضوعی با جوهر هنری و اسطورهای و منطبق با ذات انسانی، شبیه گزارههای عرفانی و بهنوعی شهود میشوند.
|
رَقَّ الزُّجاجُ وَ رَقَّتِ الْخَمْرُ |
|
فَتَشابَها وَ تَشاکَلَ الامْرُ [13] |
مستنداتی دربارۀ توسعپذیری ظرفیت بیان هنری و ادبی عاشورا
استاد شفیعی کدکنی در کلاس نقل میکردند که وقتی بچه بودم، شب یازدهم محرم و شب شام غریبان، واعظ روستای ما دربارۀ وقایع بعد از عاشورا و حرکت اسیران کربلا بههمراه سر بریدۀ امام حسین(ع) بهطرف کاخ یزید، در ذکر مصیبت حضرت زینب(س) و در توصیف چنین شبی این بیت شعر را میخواند:
|
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود |
|
کاین شاهد بازاری وان پردهنشین باشد
|
و میگفتند بهنحوی تصویرگری و توصیف و خوانش و تفسیر واعظ، حکایتگر صحنههای شب یازدهم بود که من فکر میکردم این بیت را فقط در وصف صحنۀ یادشده سروده باشند.[15]
ذکر این نمونه نشان میدهد که ادبیات و هنر بهدلیل ماهیت نمادین خود، طبعاً با خوانشهای گوناگون تأویلپذیر و تفسیرشدنی هستند. از سوی دیگر، اگر با این دیدگاه به واقعة عاشورا نگریسته شود، با این گزاره مواجه میشویم: «حال و قالی که فاجعۀ کربلا در دل ما برمیانگیزد... آنچه به [بزرگداشت] فاجعۀ کربلا نیرو میدهد، بُعد ازلی آن است؛ گویی این اتفاق برای همیشه روی داده است. مراسم سوگواری ناشی از آن فاجعۀ ازلی، ایجاد چنان حالی میکند که فقط یک واقعۀ اساطیری [منظور ما از ظهور ادبی، اسطوره است نه وجوه دیگر متعارف اسطوره] میتواند القا کند».
سوگواران، لحظات اندوه را با تمام نیروی ازلیاش در دلشان زنده میکنند و از زمان این دنیا خارج میشوند و دلشان مثل کربلا سوزان میشود و لبشان مانند ریگ بیابان بیسامان.؛ این زمان، بیشبهه، زمان اساطیری است (ر.ک. شایگان، 1388، ص. 204). تأکید میشود که منظور این مقاله از اسطوره، استعارۀ بسطیافته در متنها و آیینهاست. از سوی دیگر، در زیارات مربوط به عاشورا، سالار شهیدان، «ثارالله» تعبیر شده است (ر.ک. زیارت عاشورا و زیارت اربعین و...).
سیمین دانشور نیز دربارۀ عاشورا در تحلیل رمان اسطورهای سووشون خود میگوید: «خواستم منعکس کنم که یحیای تعمیددهنده و امام حسین(ع) سرنوشت مشابه دارند؛ این امر دربارۀ سیاوش و یوسف هم هست. همینطور [در رمان سووشون] انسان در عالم مادی طی هزار عالم یا با چند هزار سال به دنیا میآید تا کامل شود» (دانشور، 1376، ص. 174) و در جایی دیگر میگوید: «حضرت امام حسین(ع) را میبرّن، تو طشت میذارن، میآرن جلو یزید و او عصا میزنه به لب آن حضرت که به حرف میآید... در حقیقت همان سرنوشت تکرار میشه... کتاب دکتر شریعتی چه وقت درآمده؟ همان که همۀ میراث آدم، همه شهادتها را بر دوش امام حسین(ع) گذاشته، بعد به دوش انسان معاصر: "حسین وارث آدم"... حلاج هم یک حلاج اساطیری شده است، با مراسم سیاوشان،... پس حادثه امام حسین (ع) هم در ذهن آدم به یاد میآید» (ر. ک. دانشور، 1376، ص. 176-175).
بنابراین، وصف چنین قیام خارقالعاده و فوق تصور، خودبهخود، رنگ و مایهای ادبی، هنری و توسعی، کنایی، استعارهای، اسطورهای[16] و روایی به خود میگیرد.
نتیجۀ مستندات
عظمت عاشورا ایجاب میکند که ضمن دفع تحریفها، سهمی برای تبیین ظرفیت استعاری، هنری، اسطورهای و کلاً ادبی آن قائل شویم و گویندگان و شارحان را یکسره مطرود و سرزنش نکنیم. برای مثال در بخشی از واقعۀ عاشورا (حتی اگر تشنگی را فقط مربوط به روز آخر بدانیم) حضرت ابوالفضل(ع) برای آوردن آب رفته بود و بهرغم تشنگی خود، آب ننوشید و در راه بازگشت به شهادت رسید. پس مأموریت ناکام ماند، کودکان تشنه منتظر باقی ماندند و حتی امید پشتوانة امام حسین(ع) هم از دست رفت و... طبیعی است که ظرفیت تصویرگری، عاطفهورزی، خیالانگیزی و اسطورهپردازی برای لحظههای انتظار کودکان به وجود میآید و بهویژه وقتی این واقعه به شکست مأموریت آبآور با آبرو میانجامد، این عاطفهورزیها و هنرورزیها اوج میگیرد.
بحث
تجزیه و تحلیل اجمالی بوطیقای شعر رثائیه[17] عاشورای محتشم کاشانی
با مرور منظومۀ محتشم کاشانی، چندین مؤلفه به ذهن متبادر میشود که این مؤلفهها عمدتاً در متنهای سرآمد ادبی، مقدّم بر وجه بوطیقایی واقع می شوند. این مؤلفهها عبارتاند از:
1- کیهاناندیشی و همذاتپنداری با کیهان (از مؤلفههای متنهای اسطورهای) و انعکاس شعور کیهانی (از مؤلفههای اسطورهپردازی)
2- آشناییزدایی، خرق عادت، برجستهسازی (وجه محاکاتی)
3- فضای استعاری با نمودهای دینی
4- استعارههای غیراسطورهای (اضافههای استعاری، ترکیبها و اشارات استعاری، اسناد مجازی، تشخیص و...)
5- عاطفه برانگیزی (پلی میان تصویر و معنی)
6- تصرف هنری و توسع تخیلی اوّلیه
7- تشبیه و تصویرهای متعارف
8- وجه تجسّمی و عینی حماسی
در ادامه، با برجستهسازی واژگانی که بهتفکیک دربردارندة نمودهای بوطیقایی یاد شدهاند، تحلیل وجوه ادبی هریک بهدنبال آنها خواهد آمد.
1- نمونههایی از کیهاناندیشی[18] و نگاهی آسمانی
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
روحالامین نهاده به زانو سرِ حجاب
تاریک شد ز دیدن آن، چشمِ آفتاب
چون خون ز حلق تشنه او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذروۀ عرش بَرین رسید
نخلِ بلندِ او، چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
«طلوع آفتاب از غرب، آشوب ذرات عالم، نوحۀ جن و ملک، سر بر زانو شدن روحالامین، چشم آفتاب و تاریکشدن آن، جوشزدن زمین و بیستونشدن عرش، رسیدن طوفان زمین به آسمان، فریاد عزا در شش جهت جهان و گریۀ ملائک و... جملگی نشان از اندیشۀ کیهانی و باور به حیات روحی مشترک تمام ابعاد کائنات دارد و با زبانی آشناییزدا و آمیخته با خرق عادت، تصویرگری میکند و بازنمای شگفتیها است و این مؤلفهها عموماً در متنهای اسطورهای از عوامل و نشانههای متنیت و وجوه هنری متن به شمار میآیند.
همذاتپنداری با کیهان[19]
رازواره با عناصر کیهانی سخن گفتن و آنها را سوگوار سالار شهیدان دانستن در واژگان فوق آشکار است و دلالتهای همذاتپندارانه در تمام واژگان برجستهشدة متن بالا مشاهده میشود.
انعکاس شعور کیهانی (از مؤلفههای اسطورهپردازی)
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
گفتی فتاد از حرکت، چرخ بیقرار
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
از تعبیر زیبای سر برهنه [عزادار شدن] خورشید... ، تا توقف آهو و... همه تصویرگر شعورمندی موجودات غیرانسانی در عزاداری حضرت امام حسین(ع) و اصحاب عاشورا هستند.
ازنظر دلالتها، همة واژگان برجستهشدۀ بالا بر نوعی شعور مرموز کیهانی اشارت دارند و بهلحاظ بوطیقایی محض نیز، بیشتر از اسناد مجازی و صنعت تشخیص و طیف استعاری سرشارند و مجموعاً متنی اسطورهپردازانه را شکل دادهاند.
2- نمونهای از آَشناییزدایی، خرق عادت، برجستهسازی
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
این رستخیز عام که نامش محرم است
آشناییزدایی[21]، برجستهسازی[22] خرق عادت در متن ادبی، مصداقی از بوطیقا[23] و نشانهای از محاکات[24] به شمار میآید و میتواند بازنمایی ادبیشدن واقعیتهای پیروی باشد که در زبانی استعاری و گاه اسطورهای بروز و ظهور پیدا میکند. البته در اینجا، واژگان و تصاویر، ضمن آنکه از وجهی از کیهاناندیشی نیز بر خوردارند که خود از مؤلفههای ادبیت تلقی میشوند، از واجدیت بوطیقا هم حکایت میکنند.
3- فضای استعاری با نمودها و عناصر دینی
گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
چون این خبر به عیسی گردوننشین رسید
خاتم[25] ز قحط آب سلیمان کربلا
درنوردیدن بُعد زمان و مکان و انتقال بهنوعی از ازلیت، از ویژگیهای مهم اسطورهپردازی هنری و ادبی است که در ابیات فوق در واژههای برجستهشده بهخوبی هویداست.
4- استعارههای غیراسطورهای (اضافههای استعاری، ترکیبها و اشارات استعاری و...)
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روز حشر
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند...
خورشید، سر برهنه برآمد ز کوهسار...
این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی...
واژگانی که بهصورت برجسته نشان داده شدهاند، بخشی از استعارههای متعارف هنرمندانۀ ادبی است که بر ذهنیت غنایی و انتزاعی شاعر دلالت دارد و آن را از ژانر حماسه دور ساخته است.
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حبابوار
از مصراعهای اندک نقل شده، وجه ادبیتساز متن روشن میشود؛ اما چندان قوی نیستند و از قدرتطلبی خلق اسناد مجازی عاری هستند، بهویژه در قیاس با امثال سعدی، این کاستی روشنتر دیده میشود. این ویژگی را تا حدودی در دیگر ابیات هم میتوان جستوجو کرد که بهدلیل پرهیز از تکرار، از آن گذر میشود.[26]
5- عاطفهبرانگیزی
اوج هنر محتشم ازطریق عاطفهبرانگیزی در این ابیات استوار به چشم میخورد. عاطفه میان تصویر و معنی پیوند برقرار میکند. در حقیقت، کارکرد اصلی عاطفه در ادبیات ایجاد همین پیوند است که محتشم با استادی از پس کار برآمده است.
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
کردند رو به خیمۀ سلطان کربلا
از حیث برقراری پیوند میان معانی ابیات و صور خیال، در حال و هوای سوگسرایی عاشورایی، شاعر ازطریق عاطفهورزی ماهرانه، عمیق و تأثیرانگیز، توفیق داشته است. شاید دلیل اصلی ماندگاری این شعر نیز همین وجه عاطفهبرانگیزی با چیرهدستی کامل محتشم باشد.
6- تصرف هنری و توسع تخیلی صرف
سرزد چنانکه آتش از او در جهان فتاد
ذکر اندک شواهد دراینباره در اینجا کفایت میکند. ابیاتی که به نحو برجسته در عموم گزارههای هنری خود دربردارندة تصرف هنری هستند وگرنه کمابیش در دیگر ابیات نیز بهطور عمومی میتوان نمونههایی از این تصویرگری هنری را پیدا کرد.
7- تشبیه و تصویرهای متعارف (بدون درخشش هنری خارقالعاده)
پروردۀ کنار رسول خدا، حسین
کشتیشکستخوردۀ طوفان کربلا
در خاک و خون تپیدۀ میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
در ابیات فوق، حداقل ادبیت متن به چشم میخورد که تشبیه است و برای نمونه، نقل همین اندک کفایت میکند (این ابیات هم از پشتوانة هنری قوی برخوردار نیستند).
8- وجه تجسمی تصویرهای تجسدی و عینی (objective) متناسب با فضای تصویرهای طبیعی شعر حماسی (نزدیکشدن به حماسه؛ اما منفعل از ژانر رثا)
کندند از مدینه و در کربلا زدند
و مصرعهایی اینچنین:
گشتند بیعماری و محمل شترسوار...
بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
از موج خون او شده گلگون، حسین توست
در مجموعة واژگان پرشمار برجستهشده در ابیات فوق، اگر به تکتک کلمات نگریسته شود، تصویرها و دلالتها کاملاً عینی است و شاعر موفق شده است صحنهها را تجسّم و تجّسد بخشد و ارزش بالایی از منظر یک لایه از هنر حماسهسرایی را بیافریند؛ اما غلبة ذهنیت غنایی و هدف واقعشدن عاطفهورزی و غمناکی، موجب شده است که این تصویرهای عینیتگرا نیز در خدمت سوگ و در فضایی غنایی قرار گیرد. گاه بهصورت ترکیبهای استعاری درآمده و گاه نیز یک طرف تشبیه بهصورت تشبیه معقول، انتزاعی و استعاری بیان شده است که مخلّ نظام و ساختار حماسهسرایی تلقی میشود. درمجموع، کل منظومه ازنظر ژانرشناسی از این تناقض و ناهمسازی عینیت و ذهنیت رنج میبرد و ژانر حماسه با سوگ و فخر با غنا آمیخته شده است.
درنتیجة این تناقضبرانگیزندگی حماسی، قهرمانی و اجتماعی و دگرگونی ایجاد نمیشود و در سوگ و غم فرو میرود. اگر به شعر از منظر خلق ژانر رثا و سوگ نگریسته شود، با منظومهای متناسب، فاخر، هنرمندانه، مشحون از عاطفهورزی و با ابیات بسیار موفقی روبرو هستیم. اما شاعر آشکارا در مجموعه شعر در قلمرو رثا متوقف و محدود نمانده و به حوزۀ ژانرهای دیگر وارد شده است. در ابیات فوق، چنانکه از واژگان برجستهشده و از دلالت مرکزی مجموعه ابیات برمیآید، ذهنیت غنایی و تا حدّی رمانتیک بر نظام و ساختار شعر حاکم است؛ با اینکه موضوع و زمینة شاعر باید وصف قهرمانی و حماسی عاشورا باشد، ولی محتشم در عاطفهورزی غیرحماسی بهحدّی پیش رفته که میتوان گفت حماسۀ عاشورا را به تراژدی نزدیک کرده است و هرکس این شعر را بخواند، از این واقعه، احساس فخر و قهرمانیگری به او دست نمیدهد؛ بلکه فاجعهپندار میشود.
در برخی زمینهها، نقاط قوت هنری محتشم در این ابیات روشن است و تراز بالای نمودها و جلوههای قدرت شاعری او آشکارا به چشم میخورد؛ اما از منظر ژانرشناسی، شعرش دچار تناقص و ناهمسانی است و ناسازگار و غیرهارمونیک به نظر میرسد؛ زیرا در اینجا، ترکیب متناقضی از حماسهپردازی با وجوه رمانتیک، سوگسرایی، با انفعال تراژیک و قهرمانیگری کنار هم گرد آمدهاند و بهویژه از حیث واژگانی، غلبة ژانر غنا[27] بر واژگان حماسی منطق، فخر و رثا نامتناجس کنار هم نشستهاند. اگر حماسه باشد، هم باید واژگان عینی و ملموس[28] در آن غلبه داشته باشد و هم منفعلانه تحتتأثیر فاجعهپنداری و تراژدی و شکست نباشد؛ درحالیکه بیش از حماسهسرایی، رنگ و مایۀ فاجعه و سوگ دارد، ذهنیت غنایی محتشم به او اجازه توفیق در ژانر حماسه را نداده همانگونه که از حیثی دیگر، این ضایعه در اسکندرنامه نظامی رخ داده است.
تحلیل، جمعبندی و نتیجهگیری
عمدهترین جوهر ادبیات، تخیل و عاطفه است که خلق متن هنری-ادبی را ازطریق محاکات رقم میزند و عناصر بوطیقایی را برای تبیین آن، شکل میدهد. بنابراین، برای تصویرسازی ادبی از یک واقعه، نوعی تصرّف ناشی از تخیل و صورتگری پیرامون آن سامان مییابد. در فرایند زایش متن ادبی طیف و لایهای از عناصر ادبی بهعنوان جوهر هنری بروز و ظهور پیدا میکند.
در مراتب بالاتر و هنری، استعاره، کنایه، اسنادهای مجازی، تصاویر مبهم و صنعت تشخیص یا جانبخشیدن[29] پا به میدان میگذارند و در همة این لایهها، نوعی جانمایه از اصل ماجرا در واقعه بهمثابه حقیقت رویداد، بروز دارد؛ اما رویکرد مجازی و ادبی آن را وسعت میبخشد.
اگر این واقعه از یکسو به ادبیات شفاهی بدل شود و جنبهای انسانشناختی به خود بگیرد و جنبة جهانی، فراقومی، فراقبیلهای و فراملیتی یعنی انسانی و وجدانی پیدا کند، امکان این توسعه و پیوندیافتن به ازلیت و ابدیت بیشتر میشود و عاشورا یکی از بارزترین رویدادهای تاریخی است که در گذرگاه ادبیات قرار گرفته و منشوری از تعابیر متنوع و رنگارنگ هنری بر محور آن خلق شده، گویی نورپردازیها و آینهکاریهایی از آن واقعه شکل گرفته است.
باتوجهبه هدف نوشتار باید به این نکته اشاره شود که سه گروه دربارۀ تحریفات پیرامون ادبیات و آیینهای عاشورا واکنش داشتهاند:
این نوشتار، عمدتاً گروه اول را مخاطب خود میداند و بر آن است که ورود شاعرانه و هنری به عرصۀ قیام عظیم و فوقالعادۀ عاشورا اجتنابناپذیر است.
نگارنده، دغدغۀ استاد شهید مطهری(ره) را دربارۀ ضررهای تحریفات مربوط به نهضت امام حسین(ع) و واقعه عاشورا میستاید و تمام آثارش را سودمند میداند.[30]
اما بهرغم اتقان دیدگاهها و صائببودن نظر استاد بزرگوار، شهید مرتضی مطهری، ایشان اسطورهسازی را بیشتر در مفهوم غیرادبی و غیرزیباییشناسانه یعنی در همان نگاه معرفتشناسی بهکار برده و آن را یکی از عوامل تحریف نهضت عاشورا برشمرده است؛ چنانکه میفرماید:
«تمایل بشر به اسطورهسازی و افسانهسازی، این هم باز در تمام تواریخ دنیا وجود دارد. در بشر یک حس قهرمانپرستی هست، یک حسی هست که دربارۀ قهرمانهای ملی و قهرمانهای دینی افسانه میسازد» (مطهری، 1386، ص. 86).
اما طولی نمیکشد که استاد مطهری اواخر همان گفتار عملاً به ظرافت زیباییشناسی و ادبی اسطوره تن درمیدهد؛ چنانکه بهتفصیل میفرماید:
«حسین(ع)، مکتب عملی در اسلام تأسیس کرد. حسین(ع) نمونة عملی قیامهای اصلاحی است. خواستند مکتب حسین(ع) زنده بماند، خواستند حسین(ع) سالی یکبار با آن نداهای شیرین و عالی و حماسهانگیزش ظهور پیدا کند، فریاد کند: «أ لاَ تَرَونَ أنَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بهِ، و أنَّ الباطِلَ لا یُتَناهى عَنهُ، لِیَرغَبِ المُؤمنُ فی لِقاءِ اللّه ِ مُحِقّا» (مجلسی، 1399، ج. 44/381). خواستند «الْمَوْتُ اوْلی مِنْ رُکوبِ الْعارِ» (مجلسی، 1399، ج. 45/50) (مرگ از زندگی ننگین بهتر است) برای همیشه زنده بماند. خواستند «لا أَرَیَ الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَالحَیاةَ مَعَ الظّالِمِینَ إِلّا بَرَما» (مجلسی، 1399، ج 44/ 381) برای همیشه زنده بماند. زندگی با ستمکاران برای من خستگیآور است؛ مرگ در نظر من جز سعادت چیزی نیست. خواستند آن جملههای دیگر حسین(ع) «خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جیدِ الْفَتاةِ» (مجلسی، 1399، ج. 44/366) زنده بماند؛ «هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» (ابنطاوس، 1402، ص. 41) زنده بماند (ابنطاوس، 1402، ص. 87-86). شهید مطهری پس از آنکه منشور حماسی خود را نقل میکنند، خودشان گویی به خلق مجدد ادبیات میپردازند «مردی که میآید آنجا در مقابل یک دریا [انسان]، سیهزار نفر، میایستد، آنطور مردانه، درحالیکه درنهایت شدت گرفتار است از ناحیة شخص خودش، از ناحیة خاندان خودش، مرد و مردوار -که چنین مردی دنیا به خودش ندیده است- و میگوید: «اَلا وَ اِنَّ الدَّعِیَّ بْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یَأْبَی اللّهُ ذلِکَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ حُجورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ» (همان). خواستند اینها زنده بماند، مکتب حسین(ع) زنده بماند، تربیت حسینی در این ملت بتابد. فلسفهاش خیلی روشن است. گفتهاند نگذارید این حادثه فراموش بشود. حیات و زندگی شما بستگی به این حادثه دارد، انسانیت و شرف شما بستگی به این حادثه دارد، اسلام را با این وسیله میتوانید خوب زنده نگه دارید».[31] (ابنطاوس، 1402، ص. 88-86)، مطهری ادامه میدهد:
«لهذا [دربارۀ حضور قاسم بن الحسن(ع)] نوشتهاند: همینطور رفت، عمامهای به سر گذاشته بود «کانه فلقه قمر» همینقدر نوشتهاند، این بچه زیبا بود، مثل یک پارة ماه. این جملهای است که دشمن دربارۀ تو گفته است. گفت: بر فرس تندرو هرکه تو را دید گفت برگ گل سرخ را باد کجا میبرد؟» (ابنطاوس، 1402، ص. 88-87).
جای این پرسش است که آیا استاد مطهری عملاً در اینجا با نگاه شاعرانه، هنری، ادیبانه و اسطورهپردازانه به مطلب نپرداخته است؟ پس میتوان نتیجه گرفت که رخدادهای مهم تاریخی، اثرگذار و ماندگار انسانی مانند عاشورا، طبعاً از یک منطق معرفتی برخوردارند. ازاینرو، عاشورا در عالم ادبیات و هنر به ازلیت و ابدیت پیوند میخورد و از خون سالار شهید ثارالله تعبیر میشود (ر.ک. زیارت عاشورا و برخی مأثورات عاشورایی).
وصف اوج ایثار، جوانمردی، بزرگمنشی، شجاعت، عزم سترگ و... موجب تهییج تخیّل، عواطف و معناپردازیهای متنوع، حتی به عدد انفاس خلائق میشود. شبیه توصیف عظمت آسمان و کهکشانها که هرچه به تعبیر درآید، باز پایانی ندارد. مانند عشق ساری و جاری در رگهای جهان:
|
هرچه گویم عشق را شرح و بیان |
|
چون به عشق آید، خجل باشم ز آن
|
از دیدگاه نویسندة این جستار، وقوع رخدادهای عظیم موجب خلق تعابیر استعاری و اسطورهای میشوند؛ زیرا آن واقعة سترگ در قالب کلام معمولی و متعارف نمیگنجد و ورای سخن معمول ما حرکت میکند و به تعابیر خلاقانه بدل میشود.
این تعابیر استعاری وقتی بسط مییابند و بهشکل روایت یا گزارههای اسطورهای درمیآیند از نظر ادبی، اسطوره نامیده میشوند. موضوع این مقاله، وجوه معرفتی حسن یا قبح اسطوره نیست و همانگونه که بیان شد، منظور از اسطوره؛ امری بوطیقایی و هنری و ادبی است، نه نوعی معرفتشناسی بهموازات دینشناسی، فلسفه، کلام و دیگر رویکردهای مهم.
برای نمونه، شهادت حضرت قاسم(ع) در نوجوانی و شهادت حضرت علیاکبر(ع) و... در جوانی در جلوی چشمان امام حسین(ع) از همین قسم حوادث هنرآفرین تلقی میشوند. بنابراین، رخدادهای عظیمی همچون عاشورا، یک خبر معمولی نیستند؛ بلکه پدیدهای ژرف، انسانشناختی، سترگ، تبدیل شده به ادبیات شفاهی، تاریخساز و ریشه دوانیده در ژرفای وجدان آدمی و امری کاملاً انسانی است و از فراز تاریخ حرکت میکند و از قید و بندهای متعارف فراتر میرود و بهاندازة نفس انسانی امکان خوانش و فهم متمایز پیدا میکند، لذا بدیهی است که تعابیر و گزارههای استعاری، تشبیهی، بوطیقایی و هنری در آن راه بیایند و این به منزله تحریف در نقشها، دستکاری مخرب و آگاهانه و به قصد و نیت تضعیف و تخریب نیست؛ بلکه کاردل و نتیجه شهود است و بهصورت روایتی بوطیقایی ظهور و بروز مداوم پیدا میکند و به مسئلهای حیاتمند و زوالناپذیر مبدّل شده است و از منظر بوطیقایی میتواند به تفسیر و دریافت اسطورة ادبی و هنری تأویل و تعبیر شود. ازاینرو، راه تأویل عرفانی و تعابیر احساسی و عاطفی برای آن هموار و گریزناپذیر خواهد بود و مانند رودخانه خروشان مسیر خود را پیدا خواهد کرد.
هدف این جستار، بازگشودن مرز نگاه ادبی و تصرفهای اجتنابناپذیر شاعران و پردازش هنری آن با تحریفها و دخالتهای شخصی و بدون ضابطهمندی و با اغراض غیرمعرفتی و دور از اهداف ناب دینی دربارة واقعة عاشورا بوده است.
|
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر |
|
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
|
یادداشتها
برخی دیگر از منابع مرتبط، به اجمال در اینجا معرفی میشوند:
[1]. Poetics
[3]. literariness
[4]. Textuality
[5]. Archetype
[6]. شعر محتشم کاشانی با همۀ عظمت و ماندگاری و الگوشدن و راهیابی به جهان بیناژانری (ر.ک. قبادی، 1390، ص. 245) و تأثیرگذاری بر هنرهایی همچون خوشنویسی، کتیبه و...؛ از منظر منطق بنیادین بوطیقایی و ژانرشناسی دچار نوعی کاستی و تناقص است؛ زیرا با اینکه شعر بهدلیل وصف قیام امام حسین(ع) و عاشورا میبایست با اصول و مؤلفههای ژانر حماسی (epic) منطبق باشد (ازجمله تصاویر حسی و عینی (objective) که عینیتبخشندۀ تحلیل و تصویرها باشند) (ر.ک. شفیعی، 1366 ص. 4-383، 443، 445، 452)، بهنوعی تحتتأثیر اندوه و سوگ (Lyric) و ژانر غنایی و با تصویرسازی عالی انتزاعی (subjective) واقع شده و با وجهی تراژیک عرضه شده است. اگرچه ژانر رثائیه و سوگ، سرآمد و ممتاز است؛ بااینحال، اگر محتشم میتوانست تصویرهای تجسّمبخش را همراه با کیهاناندیشی موجود در شعر بیفزاید، موفقتر میشد.
[7].Textuality
[8].Text
[9].Context
[10]. (ر.ک. کمبپل، 1392، ص. 59، 105، 202، 319)
[11]. Genre
[12].Personification
[13]. شیشۀ ظرف شراب لطیف و رقیق است، و شراب نیز لطیف و رقیق است؛ لهذا این دو با هم مشتبه گشتند و بنابراین امر مشکل آمد.
[14]. بهطورىکه تو گوئى فقط تنها شراب است و کاسهاى در میان نیست؛ و تو گوئى که فقط کاسهاى در میان مىباشد و شرابى نیست!
[15]. زندهیاد دکتر سیدحسین فاطمی نیز بر آن بودند که یکی از تفسیرهای مناسب این ابیات حافظ، وصف ترک زیارت حج امام حسین(ع) و حرکت بهسوی کربلاست
|
دوش از مسجد، سوی میخانه آمد پیر ما |
|
چیست یاران طریقت، بعد از این تدبیر ما؟ |
بههرروی، همانگونه که از قول آیتالله میرزا جواد آقا تبریزی نقل شده است، تقریباً در سوگواریهای امام حسین(ع) و قیام عظیم عاشورا، وجه شاعرانه و استعاری و بسط آن در ژانر اسطورهای، زدودنی نیست؛ حتی اگر امثال میرزا جواد آقا به تعبیر خودشان آن را «زهرماری» اطلاق کرده باشند، دوباره خودشان را در وصف عاشورا نیازمند به آن میدانند.
[16]. منظور از اسطوره در اینجا، صرفاً پدیدهای ادبی و بسطیافتن استعاره است؛ نه اسطوره بهعنوان یک فکر و جهانبینی.
[17]. پیش از سرایش ترکیببند محتشم، با این تجربههای شعری از این دست، روبهرو هستیم؛ ازجمله محتشم در سرودن ترکیببندش از پنج بند محمدبن علی بن سلیمان راوندی (صاحب راحةالصدور) تأثیر گرفته است. صاحب راحةالصدور، پنجبندش را در رثای علاءالدوله عربشاه در سال 599ق سروده است. مطلع بند اول راوندی چنین است:
|
آه این چه محنت است کاندر جهان فتاد |
|
آه این چه واقع است که از ناگهان فتاد |
[18]. ر.ک. قبادی، 1388، ص. 103-91.
[19]. ر.ک. قبادی، 1388، ص. 96-93 و 30 و 148.
[20]. در ادب کلاسیک فارسی، نگریستن به عیوق، نشان رفع تشنگی بوده است (ر.ک. مصّفی، 1366، ص. 53). مصّفی مجموعة این مباحث را ذیل "واژههای کیهانی" نام میبرد (مصّفی، 1366، ص. 53)..
[21]. ر.ک. مکاریک، 1393، ص. 15-14.
[24]. مکاریک، 1393، ص. 281-279
[25]. خاتم مکیدن، باور رایج درباره رفع تشنگی بوده؛ چنانکه دربارة نگاه به ستارة عیوق نیز چنین تصوّری رواج داشته است.
[26]. اینجاست که تفاوت شاعر استادی همچون سعدی با دیگران روشنتر میشود؛ چراکه ابیات سعدی، بهویژه دریای هنرپردازی غزلیات او، جوهرة هنری ادبیت و استاد مجازی و تشخیص و... موج میزند، تاجاییکه خواننده ناخواسته و بهصورت طبیعی مجذوب و مشعوف بازیهای زبانی و زیبایی لفظ و عذوبت معنی میشود.
[27]. Lyric
[28]. objective
[29]. Personification
[30]. صحیفة نور، جلد7، ص.180 (و به تعبیر امام خمینی(ره) مطهری پارة تن من و نتیجة عمر من بود و تمام آثارش بدون استثنا مورد تأیید من است)
[31]. عملاً خود شهید مطهری با بهرهگیری از زبان هنری و ادبی میکوشد عاشورا را به امری جاودانه و ماندگار تبدیل کند که در ترمینولوژی ادبی به آن، «اسطورة ادبی» میگویند. مطهری ادامه میدهد: «تواریخ معتبر این قضیه را نقل کردهاند که در شب عاشورا امام(ع) اصحاب خودش را در خیمه «عند قرب الماء» جمع کرده و به آنها میگوید شما آزادید. اول کسی که به سخن درآمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنیهاشم. همینکه اینها این سخنان را گفتند، آنوقت امام مطلب را عوض کرد، از حقایق فردا قضایایی گفت، فرمود: پس بدانید که قضایای فردا چگونه است. آنوقت به آنها خبر کشتهشدن را داد. آنوقت همین نوجوانی که ما اینقدر به او ظلم میکنیم، آرزوی او را دامادی میدانیم، تاریخ میگوید قاسم بن حسن(ع) خودش گفته آرزوی من چیست. رو کرد به آقا و عرض کرد: «و انا فی من یقتل؟» آیا من جزو کشتهشدگان هستم یا نیستم؟ آقا فرمودند که اول من سؤال میکنم. عرض کرد: بفرمایید. فرمود: «کیف الموت عندک؟» پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو مردن، کشتهشدن در ذائقۀ تو چه طعمی دارد؟ فوراً گفت: «احلی من العسل» (مطهری، 1377، ص. 88- 87).