نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه پژوهشهای زبانی و ادبی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، تهران، ایران
2 استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Pand-e Piran is one of the ancient Sufi texts that has twenty chapters and each chapter contains ten stories of pious people and ascetics. Matini 1979 edited and published this book based on a manuscript, but since the name of the mentioned book was not in that copy, the editor put the title "Pand-e Piran" on it. Pand-e Piran was translated into Arabic by an unknown translator before 1060 AH, and its title is "Hekayat al-Salehin". Since Haji Khalifa introduced a book in Farsi with the same name "Hekayat al-Salehin" and with the same structure, authored by Othman ibn Omar al-Kahf, in Kashf al-Zonnun, it is highly probable that the original name of Pand-e Piran was "Hekayat al-Salehin" and the name of its author was "Othman ibn Omar al-Kahf". Meanwhile, in the Indian subcontinent, Habib Rokn al-din Pahvari Qorayshi, who was unaware of the existence of the Persian original of the Arabic "Hekayat al-Salehin", translated it into Persian in 1060 AH. In the critical edition of Pand-e Piran, it is necessary to use "Hekayat al-Salehin" as a secondary source. Correct and significant variants of the Arabic text, especially in proper names, can help the editor in the critical edition of the Persian text.
کلیدواژهها [English]
پند پیران از منابع مهم شناخت صوفیان سدههای نخستین است و با نقلِ حکایاتِ متعدّد، سیمای آنان را ترسیم میکند. این کتاب براساسِ تنها یک نسخۀ خطی به همّت جلال متینی تصحیح و منتشر شده است. نام کتاب و نام نویسنده و تاریخ تألیف در متنِ آن نیامده است. مصحّح با الهام از مقدّمۀ کتاب، نام آن را «پند پیران» گذاشت و آن را از روی قرائنی مربوط به قرن پنجم دانست. در گفتار حاضر، ضمنِ معرّفیِ ترجمۀ پند پیران به زبان عربی با عنوان «حکایات الصّالحین»، تلاش شده است تا شماری از خطاهای متن پند پیران، براساسِ آن و دیگر منابع جنبی تصحیح شود.
پند پیران براساسِ دستنویسِ محفوظ در موزۀ بریتانیا به شمارۀ Or. 3207 تصحیح و در سال 1357 منتشر شد. این نسخه ترقیمهای دارد به خطی متفاوت از خطِ متن و به همین دلیل، چارلز ریو[1] آن را الحاقی پنداشت و کتابتِ نسخه را در قرن سیزدهم میلادی (= هفتم هجری) محتمل دانست (ر.ک: Rieu, 1895, p. 248-249).
از آن زمان تاکنون، با گذشت نزدیک به نیم قرن، پژوهشی برای حل مشکلات متن پند پیران منتشر نشده است؛ بهجز یک مقاله که محسن صادقی در سال 1395 با عنوان «پاچۀ ریخته، ترکیبی ناشناخته در پند پیران» منتشر کرد (صادقی، 1395، ص. 137-146). صادقی در این پژوهش کوشید تا یکی از کلماتِ مبهم متن پند پیران، یعنی واژۀ «ریخته» را که در «فهرست لغات و ترکیباتِ» آخرِ کتاب نیز بدون توضیح مانده و در برابرِ آن نشانۀ پرسش گذاشته شده بود، با استناد به شواهدی از متون و گویشنامههای زبان فارسی، تحلیل و معنی کند.
همچنین دربارۀ بررسیِ منابعِ حکایاتِ پند پیران نیز تاکنون سه مقاله منتشر شده است: «جستاری در شناخت مآخذ پند پیران» (خزلی، 1394) و «مأخذشناسی حکایات زاهدان و صوفیان قرن اول و دوم هجری، مطالعۀ موردی: کتاب پند پیران» (خزلی، 1395الف) و «کنکاشی در منابع عربی حکایات زنان زاهد و عابد در کتاب پند پیران» (خزلی، 1395ب).
حکایات الصّالحین اثری است به زبان عربی، شاملِ بیست باب که هر بابِ آن حاوی ده حکایت از پارسایان و زاهدان است. ما از نسخِ خطیِ آن اطّلاعی نداریم و به تصویری از چاپ سنگی آن به اهتمام سیّد فصلشاه، منتشرشده در لاهور و در مطبع افصل در سال 1282ق. و با 108 صفحه دسترسی داریم (حکایات الصالحین، 1282ق). این کتاب چند بار دیگر در سالهای 1289ق.، 1309ق.، 1318ق. و 1345ق بهصورت چاپ سنگی (ر.ک: خان، 1421ق، ص. 307؛ نوشاهی، 1391، ج. 2/1390) و اخیراً نیز بهکوشش محمّد عبدالعزیز عبدالخالق (بیروت: کتاب النَّاشرون، 2019م) منتشر شده است.
نگارندگان، ازطریقِ بررسیِ تطبیقیِ ساختار و محتوای حکایات الصّالحین و پند پیران، به این نتیجه رسیدهاند که حکایات الصّالحین و پند پیران برابرِ یکدیگرند و مسلّماً یکی ترجمۀ دیگری است. در ابتدای هر دو کتاب، مقدّمهای آمده است. مقدّمۀ پند پیران نسبت به حکایات الصّالحین مفصّلتر است. پند پیران با پایانیافتنِ آخرین حکایتِ باب بیستم و بدون خاتمهای مشخّص به پایان میرسد؛ درحالیکه حکایات الصّالحین خاتمهای کوتاه دارد؛ امّا جالبتوجّه اینکه خاتمۀ حکایات الصّالحین در واقع بخشی دیگر از همان مقدّمۀ پند پیران است. این امر نشان میدهد که مترجم عربی (رک: ادامۀ مقاله) برای ارائۀ یک پایانِ مشخّص، بخشی از «مقدّمۀ» کتاب را به پایانِ آن منتقل کرده و ذیلِ عنوانِ «خاتمه» قرار داده است. در جدولِ شمارۀ یک، مقدّمۀ پند پیران با حکایات الصّالحین تطبیق داده شده است.
جدول 1. تطبیق مقدّمه در دو کتاب
|
پند پیران |
حکایات الصّالحین |
|
بسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم وَ بِهِ نَستَعین وَ عَلَیهِ نَتَوَکَّل. الحَمدُلِلّهِ رَبِّ الْعَالَمین وَ الْعَاقِبَةُ لِلمُتَّقین فَلا عُدوانَ إلّا عَلَی الظَّالِمین... |
الحَمْدُلِلّهِ الَّذى جَعَلَ الصَّالِحینَ سَبَباً لِنَجاةِ الطَّالِحینَ. الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلَى رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ سَیِّدِ النَّبِیّینَ وَ أصحَابِهِ الطَّیِّبینَ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ... |
|
پس واجب است بر همۀ خلق که تیمار تن خود بدارند و از معصیت پرهیز کنند و اندر طاعت و خدمت جهد کنند و رنج برند و بدین نعمت دنیا و لذّت وی فریفته نشوند تا از نعمت جاودانی باز نمانند و اندر عذاب گرفتار نشوند که کس با عذاب دوزخ طاقت ندارد. |
إجْتَنِبْ مَعصِیَة اللّهِ تَعَالَی وَ لَا تَغْتَرَّ بِنَعیمِ الدُّنْیَا وَ لَذّاتِها کَیْ لاَ تحرمَ مِنَ الآخِرَةِ وَ لاتَضْطَرَّ إلَی الْجَحیمِ وَ الْعَذابِ الْألیمِ لِأنَّهُ لایطیقُ أحَدٌ أن یَصْبِرَ عَلَی عَذابِ اللّه تَعَالَی لَحْظَةً وَ لا طَرْفَةَ عَیْنٍ. |
|
و اندر این روزگار که ماییم جهد میباید کرد، زمانه با ما به سر آمده است و خلق یکسان شده است و اندر میان خلق کبایر آشکارا شده است و اهل فساد قوّت گرفته و پیران و پارسایان همه مردهاند و پارسایی با خود بردهاند. |
خاصَةً فِی زَمانِنا لِأَنَّهُ آخِرُ الزَّمانِ فَظَهَرَ الْفِسْقُ وَ غَلَبَ الْفُسَّاقُ وَ ذَهَبَ الصَّلاحُ وَ غابَ الصُّلَحَاءُ. |
|
اکنون از پارسایان جز گفتاری نشنوی و از شریعت جز اسمی نبینی، و هرکه رستگاری جوید و خواهد که دین به سلامت ببرد باید که در اهل روزگار خود ننگرد و اقتدا بر ایشان نکند مگر اندر سیرت بزرگان گذشته نگرد و بر طریق ایشان رود و همان کند که ایشان کردند تا همان یابد که ایشان یافتند. |
وَ لاتسْمَعُ مِنَ الطَّریقَةِ إلّا إسْمَها وَ لاتری مِنَ الشَّریعَةِ إلّا رَسْمَها، فَمَنْ طَلَبَ النَّجاةَ وَ أرادَ أن یَموتَ مُسْلِماً فَعَلَیْهِ أن یَنْظُرَ فِی أهْلِ هَذا الْعَصْرِ وَ قَبائِحِ أفْعالِهِم وَ یَحْتَرِزَ مِنْها وَ یَنْظُرَ فِی السَّلَفِ الصَّالِحِ وَ مَحاسِنِ أعْمالِهِم وَ یَقْتَدی بِهِم فِیها حَتَّی یَنالَ مِثْلَ ما نالوا. |
|
و هیچچیز نیست مر دین را سودمندتر و نافعتر از حکایت پیران و نگرستن اندر سیرت و آثار ایشان که علما و بزرگان چنین گفتند که: همچون بیمار که زود علاج نیابد زود هلاک شود و هرکه پند و حکایت پیران نشنود دین را زود به باد بردهد... |
وَ لا شَیْءَ أنْفَعَ لِلدّین مِنَ الْإتِّعاظِ بِوَعْظِ الْمَشایخ وَ التَّأَمُّلِ فِی آثارِهِم لِأنَّهُ جاءَ فِی الْعِلْمِ: أنَّهُ مَنْ حرمَ الْوَعْظَ ضاعَ دینُهُ کَالْمَریضِ إذا فَاتَهُ الْعِلاجُ ماتَ. |
|
و یکی از علما چنین گفته است: هرکه هر روز همچندان که سُبعی از قرآن پند پیران نشنود و حکایت پیران نخواند دلش سیاه گردد و هرچند معصیت کند باک ندارد... |
وَ قالَ عالِمٌ مِنَ الْعُلَماء: مَنْ لَمْ یَقْرَأ کُلَّ یَومٍ سُبْعَ الْقُرآنِ وَ لَم یَسْمَع مِنْ مَناقِبِ الْمَشایخ اسْوَدَّ قَلْبُهُ وَ لایُبالی مِنَ الذٍّنوبِ وَ إنْ کَثُرَت. |
|
پس این کتاب را جمع کرده شد اندر حکایت پیران و زهد ایشان و رنجکشیدن ایشان در طاعتها و نگاهداشتن خود از شبهتها و همیشه ترسانبودن و گریستن بر گناه خود و مسلمانان را نیازردن و دست و زبان نگاهداشتن و شب بیدار بودن و درویشان را نواختن و صدقهدادن تا هرکه بدان نگرد، بداند که شرط مسلمانی چیست. چون تقصیر خود بیند، جهد زیادت کند. |
فَجَمَعْتُ هَذا الْکِتاب فِی حِکایاتِ الصَّالِحینَ الْکِبارِ وَ زُهْدِهِم وَ مُجاهَدَتِهم فِی طاعَةِ اللّه وَ إجتِنابِهِم مِنْ مَعْصیتِهِ وَ خَوفِهِم مِنْ عَذابِ اللّه وَ بُکائِهِم مِنْ خَشیَةِ اللّه، وَ حِفْظِهِمُ اللِّسانَ وَ تَرْکِهِمُ الْأذی لِلْمُسْلِمین و قیامِهِم بِاللَّیالی و إنْفاقِهِم فِی سَبیلِ اللّهِ تَعَالَی، حَتَّی یَعْلَمَ عِزَّهُم وَ شَرطَ (اصل: شرف!) الْإسْلام وَ مُعامِلَتَه و تَقْصیرَهُ وَ یزید فِی الطَّاعاتِ. |
|
پیغمبر صلوات اللّه علیه وسلم گفت: پارسایان و بزرگان را زیارت کنید تا سیاهدلی خود نبینید. |
لِأنَّ رَسولَ اللّهِ قالَ: «نَوِّروا وُجوهَکُم بِذِکْرِ الصَّالِحین» |
|
و این کتاب بر بیست باب نهاده است، هر بابی ده حکایت، جمله دویست حکایت باشد (پند پیران، 1357، ص. 4-5). |
وَ رَتَّبتُه عَلَی عِشْرینَ بَابَاً، فِی کُلِّ بابٍ عُشْرُ حِکایاتٍ و کانَ جَمیعُ ذلک مِائَتَی حِکایة (حکایات الصَّالحین، 1282ق، ص. 2، 107-108). |
البته در مقایسۀ این دو اثر، شماری تفاوتهای جزئی دیده میشود که این امر بهاحتمالِ قوی ناشی از اختلافِ نسخ خطی است و نسخهای که مترجمِ عربی اساس کار خود قرار داده بوده با نسخۀ اساسِ چاپِ پند پیران یعنی دستنویسِ محفوظ در موزۀ بریتانیا تفاوتهایی داشته است.
در مقدّمۀ کوتاهِ حکایات الصّالحین تنها به نام کتاب و ساختارِ آن اشاره شده است:
الحَمْدُلِلّهِ الَّذى جَعَلَ الصَّالِحینَ سَبَباً لِنَجاةِ الطَّالِحینَ. الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلَى رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ سَیِّدِ النَّبِیّینَ وَ أصحَابِهِ الطَّیِّبینَ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ. أمَّا بَعْد، فَهَذِهِ رِسالَةٌ مُشْتَمِلَةٌ عَلَى سِیَرِ الصَّالِحینَ وَ أحْوَالِهِم تُسَمَّى بِحِکایـ[ـا]تِ الصَّالِحین، وَ فِیهَا عِشرونَ بَاباً وَ فِى کُلِّ بابٍ عُشْرُ حِکایات (حکایات الصَّالحین، 1282ق، ص. 2).
امّا نامِ نویسنده یا مترجم و زمانِ تألیف یا ترجمۀ آن مشخّص نیست. قدیمیترین اطّلاعات بهدستآمده دربارۀ این کتاب مربوط به سال ۱۰۶۰ق. است. در آن سال، حبیب رکنالدّین پهواری قریشی در شبهقارّۀ هند، حکایات الصّالحین را به فارسی ترجمه کرده است (رک: ادامۀ مقاله).
ازسویدیگر، حاجی خلیفه (متوفّی: 1067ق.) نیز در کشفُ الظُّنّون به کتابی با همین نام و موضوع و ساختار، امّا به زبان فارسی اشاره کرده است:
«حِکایاتُ الصَّالِحین: فارسی لِلشّیخ عُثْمان بن عُمَر الْکَهْف، رَتَّبَ عَلَى عِشْرینَ باباً، فِی کُلِّ بابٍ مِنها عُشْرُ حِکایات» (حاجی خلیفه، 1360ق، ج. 1/ 674).
ظاهراً بهدلیلِ یکسانیِ نام و ساختارِ حکایات الصّالحینِ عربی با حکایات الصّالحینِ فارسیِ عثمان بن عمر الکهف، ادوارد ادواردز[2] و چارلز امبروز استوری[3] و عارف نوشاهی در معرّفیِ چاپِ سنگیِ حکایات الصّالحینِ عربی، آن را ترجمهای از حکایات الصّالحینِ فارسیِ عثمان بن عمر الکهف دانستهاند (ر. ک:Edwards, 1922, p. 715; Storey, 1972, v. I/1056؛ نوشاهی، 1391، ج. 2/1390).
نگارندگان نیز معتقدند که حکایات الصّالحین متنی است که از فارسی به عربی ترجمه شده است؛ زیرا:
الف) اسلوبِ نثرِ حکایات الصّالحین: نثرِ حکایات الصّالحین رنگوبوی ترجمه دارد و بهشیوۀ تحتاللَّفظی[4] ترجمه شده است. با مقایسۀ متنِ عربی با اصلِ فارسی، متنِ عربی را میتوان ترجمۀ دقیق و کامل[5] متنِ فارسی ارزیابی کرد.
ب) تفاوتهای زبانی نثر حکایات الصّالحین با همان اقوال و حکایات در منابعِ عربیِ کهن: اگر حکایات الصّالحین از ابتدا به عربی تألیف شده بود، قاعدتاً بایست زبانِ آن و عبارات و روایتِ آن تحتِتأثیرِ زبانِ منابع و مآخذِ آن قرار میگرفت و میان نثرِ آن و نثرِ همان اقوال و حکایتهایی که در دیگر منابعِ عربیِ کهن آمده است، اشتراکات و همانندیهایی دیده میشد؛ امّا چنین همانندیهایی مشاهده نشده و اتفاقاً بالعکس، از نثرِ حکایات الصّالحین تا نثرِ منابعِ عربیِ کهن تفاوتهای چشمگیری نیز دیده میشود؛ چنانکه کمتر عبارت یا جملهای هست که با هم مطابقت داشته باشند. برای نمونه، میتوان «گفتوگوی ابراهیم ادهم و شقیق بلخی در موضوعِ طلبِ قوتِ حلال» را در حکایات الصّالحین با همان گفتوگو در منابعِ عربیِ دیگر سنجید. در پند پیران آمده است:
«پس از آن، او [= ابراهیم ادهم] را شقیقِ بلخی به شام دید. گفت: پیشِ وی رفتم و سلام کردم و گفتم: یا ابراهیم، چه میکنی؟ گفت: از این کوه تا بدان کوه میگردم و از این شهر تا بدان شهر میروم از بهرِ قوت حلال؛ زیرا که این درگاه بهجز قوتِ حلال نتوان یافت» (پند پیران، 1357، ص. 8).
همین گفتوگو در حکایات الصّالحین چنین است:
«ثُمَّ رَآهُ [= إبْراهِیمَ بْنَ أدْهَم] شَقیقُ الْبَلْخِیُّ بَعْدَ ذلکَ بِالشَّام فَسَلَّمَ عَلَیْه وَ قالَ: ما حالُکَ یا إبْراهِیمُ؟ قالَ: یا أخی أذْهَبُ مِنْ بَلَدٍ إلَى بَلَدٍ وَ مِنْ جَبَلٍ إلَى جَبَلٍ فِى طَلَبِ الْقوتِ الْحَلال لا یُنالُ هَذا الْبَابُ بِکَثْرَةِ الطَّاعات إلَّا بِالْقوتِ الْحَلالِ» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 3).
امّا همین واقعه در منابعِ عربیِ کهن با روایتی کاملاً متفاوت آمده است، ازجمله در المجالسة و جواهر العلم (تألیف أبوبکر دینوری، متوفّی: 333ق.) چنین است:
«سَمِعْتُ شَقِیقَ بْنَ إِبْرَاهِیمَ یَقُولُ: لَقِیتُ إِبْرَاهِیمَ بْنَ أَدْهَمَ فِی بِلَادِ الشَّامِ، فَقُلْتُ لَهُ: تَرَکْتَ خُرَاسَانَ وَ خَرَجْتَ مِنْ نِعْمَتِکَ؟ فَقَالَ: قَدْ تَهَنَّیْتُ بِالْعَیْشِ هَاهُنَا، أَفِرُّ بِدِینِی مِنْ شَاهِقٍ إِلَى شَاهِقٍ، فَمَنْ یَرَانِی یَقُولُ: هُوَ مُوَسْوَسٌ أَوْ حَمَّالٌ أَوْ مَلَّاحٌ» (دینوری، 1419ق، ج. 2/166).
و در حلیة الاولیاء (تألیف ابونعیم اصفهانی، متوفّی:430ق.) نیز بسیار نزدیک به روایتِ دینوری است و پیداست که احتمالاً از او اخذ کرده است:
«سَمِعْتُ شَقِیقًا الْبَلْخِیَّ یَقُولُ: لَقِیتُ إِبْرَاهِیمَ بْنَ أَدْهَمَ فِی بِلَادِ الشَّامِ، فَقُلْتُ: یَا إِبْرَاهِیمُ تَرَکْتَ خُرَاسَانَ؟ فَقَالَ: مَا تَهَنَّیْتُ بِالْعَیْشِ إِلَّا فِی بِلَادِ الشَّامِ، أَفِرُّ بِدِینِی مِنْ شَاهِقٍ إِلَى شَاهِقٍ، وَ مِنْ جَبَلٍ إِلَى جَبَلٍ، فَمَنْ یَرَانِی یَقُولُ: مُوَسْوَسٌ، وَ مَنْ یَرَانِی یَقُولُ: هُوَ حَمَّالٌ» (ابونعیم اصفهانی، 1419ق، ج. 7/368-369).
و در إحیاء علومالدّین (تألیف امام محمّد غزالی، متوفّی: 505ق.) که تنها تفاوتِ آن با روایاتِ دینوری و ابونُعَیم اصفهانی در آن است که بهجای «شقیق بلخی» از «سفیان بن عُیینه» نام رفته است:
«وَ قَالَ سُفْیانُ بْنُ عُیَیْنَة: لَقِیتُ إِبْرَاهِیمَ بْنَ أَدْهَمَ رَحِمَهُ اللّهُ فی بلاد الشَّام فَقُلْتُ لَهُ: یَا إِبْرَاهِیمُ تَرَکْتَ خُرَاسَانَ؟ فَقَالَ: مَا تَهَنَّیْتُ بِالْعَیْشِ إِلَّا هَاهُنَا، أَفِرُّ بِدِینِی مِنْ شَاهِقٍ إِلَى شَاهِقٍ، فَمَنْ یَرَانِی یَقُولُ: مُوَسْوَسٌ أَوْ حَمَّالٌ أَوْ مَلَّاحٌ» (غزالی، 1426ق، ص. 693).
و در تاریخ مدینة دمشق (تألیف ابنعساکر، متوفّی: 571ق.):
«سَمِعْتُ شَقِیقَ بْنَ إِبْرَاهِیمَ الْبَلْخِیَّ یَقُولُ: لَقِیتُ إِبْرَاهِیمَ بْنَ أَدْهَمَ فِی بِلَادِ الشَّامِ، فَقُلْتُ: یَا إِبْرَاهِیمُ تَرَکْتَ خُرَاسَانَ؟ فَقَالَ: مَا تَهَنَّیْتُ بِالْعَیْشِ إِلَّا فِی بِلَادِ الشَّامِ، أَفِرُّ بِدِینِی مِنْ شَاهِقٍ إِلَى شَاهِقٍ، أی مِنْ جَبَلٍ إِلَى جَبَلٍ فَمَنْ رَآنی یَقُولُ: مُوَسْوَسٌ، وَ مَنْ رَآنی یَقُولُ: حَمَّالٌ» (ابنعساکر، 1415ق، ج. 6/295).
و در صِفَةُ الصَّفوَة (تألیف ابنجوزی، متوفّی: 597ق):
«قَالَ شَقیق: وَ قُلْتُ لِإبْراهِیم: یَا إِبْرَاهِیمُ تَرَکْتَ خُرَاسَانَ؟ فَقَالَ: مَا تَهَنَّیْتُ بِالْعَیْشِ إِلَّا فِی بِلَادِ الشَّامِ، أَفِرُّ بِدِینِی مِنْ شَاهِقٍ إِلَى شَاهِقٍ، وَ مِنْ جَبَلٍ إِلَى جَبَلٍ، فَمَنْ یَرَانِی یَقُولُ: هُوَ مُوَسْوَسٌ، وَ مَنْ یَرَانِی یَقُولُ: هُوَ حَمَّالٌ» (ابنجوزی، 1430ق، ج. 4/136).
و در المختار من مناقب الأخیار (تألیف ابناثیر جزری، متوفّی: 606ق.):
«وَ قَالَ شَقیقُ الْبَلْخِیُّ: لَقِیتُ إِبْرَاهِیمَ بْنَ أَدْهَمَ فِی بِلَادِ الشَّامِ، فَقُلْتُ: یَا إِبْرَاهِیمُ تَرَکْتَ خُرَاسَانَ؟ فَقَالَ: مَا تَهَنَّیْتُ بِالْعَیْشِ إِلَّا فِی بِلَادِ الشَّامِ، أَفِرُّ بِدِینِی مِنْ شَاهِقٍ إِلَى شَاهِقٍ، وَ مِنْ جَبَلٍ إِلَى جَبَلٍ، فَمَنْ یَرَانِی یَقُولُ: مُوَسْوَسٌ، وَ مَنْ یَرَانِی یَقُولُ: هُوَ حَمَّالٌ» (ابناثیر جزری، 1424ق، ج. 1/214).
از مقایسۀ این عبارات پیداست که روایتِ حکایات الصّالحین نسبت به روایتِ منابعِ دیگر منحصربهفرد است و به نظر میرسد که حکایات الصّالحین ترجمهای از اصلِ فارسی باشد.
ج) سوابق ترجمۀ حکایاتِ صوفیّه از فارسی به عربی: بهجز حکایات الصّالحین، متون دیگری در زمینۀ حکایات صوفیّه از فارسی به عربی ترجمه شده است. برای نمونه، رونق المجالس تألیف ابوحفص عمر بن حسن سمرقندی (با ساختاری شبیه به حکایات الصّالحین، شامل 22 باب و هر باب حاویِ ده حکایت (ر.ک: عطار، 1398، ج. 2/1762) و تذکرة الاولیاء عطّار که بهدست محمّد اصیلی وَسطانی (زنده در 836ق.) به عربی ترجمه شده است (ر.ک: عطار، 1398، ج. 1/چهل و نه).
بنا به این دلایل، حکایات الصّالحین از فارسی به عربی ترجمه شده است.
ضمناً حاجی خلیفه بهجز آنچه نقل شد، چیز دیگری دربارۀ حکایات الصّالحینِ فارسی نگفته است. برای مثال، آغاز و پایانِ آن کتاب را نقل نکرده است و امروزه نیز نسخهای فارسی تحتِ عنوانِ حکایات الصّالحین تألیفِ عثمان بن عمر الکهف شناخته نشده است و ازاینرو نگارندگان یقین ندارند که کتاب عثمان بن عمر الکهف، چگونه کتابی بوده است؛ امّا ازآنجاکه پند پیران همان ساختارِ کتابِ عثمان بن عمر الکهف را دارد و ازطرفی عنوانِ ترجمۀ عربیِ آن نیز حکایات الصّالحین است، پیداست که پند پیران، در واقع همان حکایات الصّالحین عثمان بن عمر الکهف است.
برخی از نویسندگان، عبارتِ «حکایات الصّالحین» را در عنوانِ کتابهای خود یا در عناوینِ ابوابِ آنها گنجاندهاند. برای نمونه، ابنباکویۀ شیرازی (متوفّی: 428ق.) تألیفی در موضوع حکایاتِ صوفیّه دارد که نامِ آن در منابعِ گوناگون متفاوت است؛ ازجمله «حکایات الصّالحین» (ر.ک: سیوطی، 2008م، ص. 76). همچنین، عنوانِ بابِ ششمِ بحرالفوائد (از نویسندهای ناشناخته در حدود 552-557ق.) «حکایات الصّالحین» است که «در وی هفتاد حکایت است» (بحرالفوائد، 1345، ص. 6). نیز نامِ دو اثرِ ابنجوزی (متوفّی: 597ق.) ارشاد المریدین فی حکایات الصّالحین و اللُّقَط فی حکایات الصّالحین است (ر.ک: حاجی خلیفه، 1360ق، ج. 1/67، ج. 2/1560) و امام یافعی (متوفّی: 768ق.) نیز عنوانِ یکی از معروفترین تألیفات خود را روض الرّیاحین فى حکایات الصّالحین گذاشته است.
بهتدریج، عبارتِ «حکایات الصّالحین» را عنوانی کلّی برای دستهای از تألیفات و شاخهای از علوم شمردهاند؛ ازجمله عصامالدّین أبوالخیر أحمد بن مصطفى، مشهور به طاش کبرىزاده (متوفّى: 968ق.) نوشته است:
«عِلْمُ حِکایاتِ الصَّالِحین: وَ هُوَ مِن فُروعِ عِلْمِ التَّواریخ وَ الْمُحاضَرَة وَ قَد إعْتَنَى بِأحْوالِ الصُّلَحاء وَ الأبْرارِ طائِفَةٌ وَ أفْرَدوها بِالتَّدْوینِ وَ موضوعُهُ وَ غایَتُهُ وَ غَرَضُهُ ظاهِرَةٌ جِدّاً وَ مَنْفَعَتُهُ أجَلُّ الْمَنافِع وَ أعْظَمُها کَما لایَخْفَی. وَ لَقَد صَنَّفَ فِی ذلک ابنُ الْجوزی کتابَ صَفْوَةِ الصَّفْوَة و الیافِعی کتابَ روضِ الرَّیاحین فِی حِکایاتِ الأبرارِ و الصَّالِحین وَ غَیْرَ ذلک مِنَ الکُتُب [ترجمه: علم حکایات الصّالحین: از شاخههای علم تاریخ و محاضره است. برخی به احوال پارسایان و نیکوکاران پرداختند و آن موضوع را برای تألیفاتِ خود برگزیدند. موضوع و غایت و غرضِ آن روشن است و فایدۀ آن آشکارا از همه بزرگتر و ارجمندتر است. در این زمینه، ابنجوزی کتاب صَفوَة الصَّفوة و یافعی کتاب روض الرَّیاحین فی حکایات الأبرار و الصّالحین و کتابهای دیگر تألیف کردهاند]» (طاش کبرىزاده، 1405ق، ج. 1/259-260. نیز حاجی خلیفه همین سخنِ طاش کبرىزاده را نقل کرده است (ر.ک: حاجی خلیفه، 1360ق، ج. 1/674).
***
ضمناً برخی از نویسندگان در کتب خود از «حکایات الصّالحین» نقل کردهاند، ازجمله شیخ ابوالفتوح رازی (480-535ق.) در تفسیر خود چهار بار به آن اشاره کرده است:
«در حکایات الصّالحین مىآید که مردى بود نام او عیسى بن زادان ...» (ابوالفتوح رازی، 1389، ج. 2/93)؛ «در حکایات الصّالحین هست که فتح موصلى شبى در خانه آمد ...» (ابوالفتوح رازی، 1389، ج. 2/ 322)؛ «در حکایات الصّالحین هست که مردى بود ...» (ابوالفتوح رازی، 1389، ج. 6/ 249)؛ «در حکایات الصّالحین آمده که ابوالحسین انطاکى ...» (ابوالفتوح رازی، 1389، ج. 19/ 125).
و واعظ کاشفی (متوفّی: 910ق.) در اخلاق محسنی یک بار به آن اشاره کرده است:
«در حکایات الصّالحین آمده که خواجهای غلام پارسا و خداترس داشت، ناگاه این مرد بیمار شد ...» (ر.ک: کاشفی سبزواری، 1399، ص. 159).
امّا هیچکدام از منقولاتِ آنان ارتباطی با حکایات الصّالحین یادشده ندارد، بهجز یک حکایت که آن هم، روایتِ تفسیرِ ابوالفتوح ازنظرِ اجزاء داستان، چنان با حکایات الصّالحین تفاوت دارد که نمیتوان حکم کرد که ابوالفتوح رازی از کتابِ موردِ بحث نقل کرده باشد (ر.ک: ابوالفتوح رازی، 1389، ج. 6/249-250؛ حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 47؛ نیز رک: ادامۀ مقاله).
در قرن یازدهم هجری، حبیب رکنالدّین پهواری قریشی که در شبهقارّۀ هند زندگی میکرد و ظاهراً از وجودِ اصلِ فارسیِ حکایات الصّالحین بیخبر بود، آن را در سال ۱۰۶۰ق. به فارسی ترجمه کرده است. نسخهای از این ترجمه در کتابخانۀ دانشگاه کمبریج به تاریخ ۱۲۱۷ق. و نسخهای دیگر در کتابخانۀ ملی فرانسه به تاریخ ۱۲۲۸ق. و دو نسخۀ دیگر در کتابخانۀ گنجبخش اسلامآباد پاکستان نگهداری میشود (Browne, 1922, p. 71; Blochet, 1934, v. 4/88؛ منزوی، 1365، ج. 6/ 1006-1007؛ Storey, 1972, v. I/1004).
در تصحیحِ انتقادیِ متون، بهجز نسخهها، بهرهگیری از منابعِ جنبی نیز ضرورت دارد. از مهمترین منابعِ جنبی در تصحیحِ متونی که اندکی پس از تألیف به زبان دیگری ترجمه شدهاند، بهویژه وقتی ترجمۀ دقیق و تحتاللَّفظی باشد، همین ترجمۀ کهنِ آنهاست. ازطرفی چون در هر ترجمهای، معمولاً اسامیِ خاص (مثل نام اشخاص و جایها) عیناً از متنِ مبدأ به متنِ مقصد منتقل میشوند، پس استفاده از ترجمههای کهن بهویژه در تصحیحِ اسامیِ خاص بسیار کارآمد است. همچنین، در تشخیصِ افتادگیها یا بخشهای الحاقیِ نسخهها نیز میتواند راهنمای کارآمدِ مصحّح باشد. به همین دلیل است که جلال خالقی مطلق نیز اهمّیّتِ ترجمۀ شاهنامۀ فتح بن على بُندارى اصفهانى (در سالهای 620-621ق.) را در تصحیحِ متنِ شاهنامه بیشتر در همین امور میداند:
«این ترجمه، اگر درست از آن استفاده شود، گاه کمکهاى مؤثّرى در تصحیح شاهنامه مىکند، کمتر در ضبطِ واژهها و شناختِ اصالتِ بیتها و ترتیبِ آنها، و بیشتر در شناختِ صورتِ درستِ نامِ کسان و جاىها و شناختِ روایات و قطعاتِ بزرگِ الحاقى» (خالقی مطلق، 1390، ص. 155).
در پند پیران که براساسِ فقط یک نسخه چاپ شده است، علیرغم دقّتِ فراوانِ مصحّح، سهوهای بسیاری در متن راه یافته است، بهویژه در اسامیِ خاص، تصحیفها و تحریفها اندک نیست؛ امّا وجود حکایات الصّالحین در کارِ تصحیحِ پند پیران، غنیمت بزرگى است و استفاده از آن بهمَثابۀ منبعِ جنبی اهمّیّتِ فراوان دارد؛ زیرا هم نسخۀ اساسِ ترجمه بهاحتمالِ قوی کهن و معتبر بوده است و هم ترجمه دقیق و تحت اللَّفظی است. عرضۀ نمونههایی از خطاهای راهیافته در پند پیران و تصحیحِ آنها باتوجّهبه حکایات الصّالحین، میزانِ اهمّیّت و نقشِ حکایات الصّالحین را در تصحیحِ پند پیران تأیید میکند.
(1) در پند پیران آمده است:
«ابراهیم بن ادهم رحمة الله علیه که امیری بگذاشت و توبه کرد، با خود اندیشه کرد که اندر خراسان نان حلال نمییابم که بخورم. چه چاره کنم؟ به عراق آمد و به گرد همۀ عراق بگشت. دلش بدان قوتها قرار نگرفت و به طوس رفت» (پند پیران، 1357، ص. 7).
«طوس» در حکایت فوق یقیناً خطاست، زیرا ابرهیم ادهم در «خراسان» نان حلال نمییافت و به همین دلیل آنجا را ترک کرد، حال چگونه ممکن است دوباره به «طوس» که جزئی از خراسان بود، برگردد؟ در ادامۀ حکایت آمده است که «او را شقیق بلخی به شام دید» (پند پیران، 1357، ص. 8). و در طبقات الصّوفیة نیز آمده است: «ابراهیم بن ادهم ... به شام رفت. آنجا کسب مىکرد در طلب حلال» (انصاری، 1386، ص. 181؛ جامی، 1382، ص. 37). بنابراین باید ابراهیم ادهم از عراق به شهری در ناحیۀ شام رفته باشد. با مراجعه به حکایات الصّالحین مشخّص میشود که نام صحیح شهر مورد نظر «طرطوس» است:
«إنَّ ابراهیم بن ادهم إذا تابَ وَ تَرَکَ الْعِمارة وَ تَفَکَّرَ أنَّهُ لَیسَ فی خراسان قوتُ حَلالٍ فَذَهَبَ إلَی الْعِراق فَطافَ جَمیعَ أطرافِها فَلَم یَجِدُ قوتاً حَلالاً فَذَهَبَ إلَی طَرطوسٍ» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 2).
«طرطوس» امروزه شهری بندری بر کرانۀ دریای مدیترانه در غرب سوریه است (ر.ک: مدرّس سعیدی، 1401، ص. 51-53). همین حکایت در منابع دیگر نیز آمده است که آنها نیز «طرطوس» را تأیید میکنند (ر.ک: ابونعیم اصفهانی، 1419ق، ج. 7/368-369؛ ابنعساکر، 1415ق، ج. 6/284؛ فقیه ابونصر، 1354، ص. 217؛ ابنجوزی، 1430ق، ج. 4/137؛ عطّار نیشابوری، 1398، ج. 1/123).
(2) در پند پیران:
«مطهّر بن الحسن رحمةالله علیه نشسته بود و دیناری زر داشت که از حلال فتوح کرده بود. و قضا را اندران میان راه از وی بیفتاد. شاگردان گفتند: چه میجویی؟ شیخ گفت: دیناری زر داشتم، بیفتاد. یاران طلب کردند و دینار بیافتند. شیخ در آن زر درنگریست و گفت: ندانم این آن است یا نه. گفتند: یا شیخ، ما اینجا نشسته بودیم و هیچکس از ما دینار نداشت، لابد دینار، آن دینار است. شیخ گفت: نباید که پیش از ما کسی دیگر آنجا نشسته باشد و دینار از آنِ وی باشد. هرچند بگفتند، دینار نستد» (پند پیران، 1357، ص. 13).
امّا این داستان در حکایات الصّالحین دربارۀ «کهمس بن حسین» آمده است:
«إنَّ کهمس بن الحسین کانَ جالساً مَعَ أصحابِهِ وَ کانَ فی یَدِهِ دینارٌ حَلالٌ فَسَقَطَ مِن یَدِه ...» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 5).
ابوعبدالله کهمس بن حسن (حسین) از عابدان و صوفیان بوده است و بعضی از اقوال و حکایات او در متون صوفیّه نقل شده است. همین حکایت در حلیةالاولیاء و ربیعالأبرار نیز دربارۀ کهمس بن حسن نقل شده است (ر.ک: ابونعیم اصفهانی، 1419ق، ج. 6/211؛ زمخشری، 1412ق، ج. 3/410؛ برای دیدن اقوال و حکایات او رک. ابونعیم اصفهانی، 1419ق، ج. 6/211-215؛ قشیری، 1422ق، ص. 149؛ قشیری، 1385، ص. 171؛ مستملی بخاری، 1390، ج. 1/218؛ مستملی بخاری، 1386، ص. 48؛ جامی، 1382، ص. 82 و تعلیقات آن: 699؛ شعرانی، 1425ق، ص. 225).
(3) در پند پیران:
«مردی بود از تابعین که او را مرسون بن الاجوع خواندندی رحمة الله علیه و پیوسته همۀ ساق وی آماسیده بود از بسیار نماز که میکرد و وقت بودی که در نماز میگریستی از آن رنج کشیدن ...» (پند پیران، 1357، ص. 21).
نام «مرسون بن الاجوع» در جایی یافت نشد؛ امّا در حکایات الصّالحین این نام بهصورت «مسروق الأجدع» آمده است (ر.ک: حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 10) و همین حکایت در منابع دیگر نیز به نام مسروق الأجدع آمده است. او از زاهدان و عابدان بود که خوف و بُکاء بر وی غلبه داشت (ر.ک: خزلی، 1395الف، ص. 69). ضمناً بنابر حکایات الصّالحین، اهلِ بیتِ اوست که از رنجِ ایستادنِ او در نماز میگرید و نه خودِ او:
«کانَ رجلٌ مِنَ التَّابِعین إسمُهُ مَسروق الأجدع فَقامَ فی الصَّلوة حَتّی تَوَرَّمَت ساقاهُ وَ رُبَّمَا یُصَلّی هُوَ وَ یَبکی عَلَیهِ أهلُ بَیتِهِ تَرَحُّماً عَلَیهِ ...» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 10).
(4) در پند پیران:
«محمّد حدیر رحمة الله علیه گوید که: وقتی وکیع به عبادان شد. چهل روز به آنجا ببود و بدان چهل روز چهل ختم قرآن بکرد ...» (پند پیران، 1357، ص. 22).
در حکایات الصّالحین:
«قالَ محمّد بن جُرَیح: مَرَّ وکیعُ بِعبادان فَمَکَثَ ثَمَّة أربَعینَ یَوماً فَخَتَمَ الْقُرآنَ أربَعینَ مَرَّةً ...» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 10).
«محمّد حدیر» و «محمّد بن جُرَیح» در کتب تراجم نیامده است. این نامها تحریفِ «محمّد جریر» یا «محمّد بن جریر» است و ظاهراً منظور ابوجعفر محمّد بن جریر طبری (224-310ق.)، نویسندۀ معروف تفسیر طبری و تاریخ طبری است. همین حکایت در منابع دیگر نیز به روایتِ محمّد بن جریر آمده است (ر.ک: زمخشری، 1412ق، ج. 2/167؛ طاش کبرىزاده، 1405ق، ج. 2/229؛ حنفی رومی کَفَوی، 2018م، ج. 1/246).
همچنین در این حکایت، منظور از «وکیع»، وکیع بن جراح (128 یا 129- 196ق.) است که فقیه، حافظ و محدّثِ اهلِ کوفه بوده است. وی در جستوجوی حدیث و فراگیری آن، به شهرهای مختلف مانند عبادان (آبادان)، دمشق، مکّه و مدینه سفر کرده است (چنانکه در حکایت پند پیران نیز به سفرِ او به آبادان اشاره شده است). او کتاب الزُّهد را تألیف کرده که به همّت عبدالرَّحمن عبدالجبّار الفَریوائی با مقدّمۀ مفصّل تصحیح و منتشر شده است (ر.ک: ذهبی، 1417ق، ج. 9/140؛ فَریوائی، 1404ق، ص. 13-119).
(5) در پند پیران:
«ابوالقاسم قادسی رحمة الله علیه بزّازی کردی. چون به دکان شدی هیچ کار نکردی تا نخست در صندوقخانه شدی و پرده فروهشتی و چهارصد رکعت نماز بکردی. و هر روز تا این نماز نکردی با هیچکس سخن نگفتی» (پند پیران، 1357، ص. 22).
از «ابوالقاسم قادسی» (قادسی، منسوب به قادسیّه، شهرکی در جنوبِ عراقِ امروز که جنگِ معروفِ قادسیّه در آنجا روی داد) در منابع دیگر اثری یافت نشد؛ امّا حکایتی دیگر به روایتِ او دربارۀ ابوالحسن نوری در پند پیران آمده است و همان حکایت در تذکرة الاولیاء نیز بدونِ نامِ راوی نقل شده است (ر.ک: پند پیران، 1357، ص. 19؛ عطّار نیشابوری، 1398، ج. 1/489) و پیداست که وی تنها راویِ حکایاتی از زاهدان یا صوفیان بوده است و خود وی شهرتِ چندانی نداشته است و به همین دلیل نام او در منابع متأخّر حذف شده است.
امّا حکایتِ موردِ بحث در واقع از حکایاتِ مشهورِ ابوالقاسم جنید بغدادی (متوفّی: 298ق.) است و در متون دیگر نیز دربارۀ همین صوفی بزرگ نقل شده است (ر.ک: خطیب بغدادی، 1422ق، ج. 8/173؛ نیز رک. خرکوشی، 1999م، ص. 236؛ قشیری، 1422ق، ص. 51؛ قشیری، 1385، ص. 52؛ فقیه ابونصر، 1354، ص. 154؛ عطّار نیشابوری، 1398، ج. 1/435). در حکایات الصّالحین نیز آمده است:
«إنَّ جُنیداً کانَ بزّازاً و کانَ دَخَلَ فی کُلِّ یَومٍ فی خزانَةِ الدُّکان وَ أرخَی سَترَةً وَ صَلَّی أربَعَ مِائَةَ رَکعَةً ثُمَّ تَکَلَّمَ» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 10).
(6) در پند پیران:
«مردی بود از بزرگان، وی را زید گفتندی رحمةالله علیه. روزی نشسته بود، روی سوی شاگردان کرد و گفت: حساب با خویشتن کردم، شصت سال عمر من است که بیست و یک هزار و شصت روز باشد. اگر زیاده نه، هر روز یک گناه کرده باشم، حال من به قیامت چگونه خواهد بود و جواب چگونه خواهم داد؟» (پند پیران، 1357، ص. 34).
در حکایات الصّالحین:
«کانَ رَجُلٌ مِنْ هَذِهِ الْأمَّة یُقالُ لَهُ زیدُ بْنُ الصَّمْتِ فَقالَ لِأصْحَابِهِ یَوماً قَدْ حَسِبْتُ أیَّامَ عُمْری ...» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 16).
امّا «زید» یا «زید بن الصَّمت» سهو کاتبان است، زیرا این حکایت در منابع کهن دربارۀ شخصی به نام «توبة بن صِمَّة» نقل شده است (رک. ابنأبیالدُّنیا، 1406ق، ص. 106؛ خطیب بغدادی، 1420ق، ج. 1/100؛ ابنجوزی، 1430ق، ج. 4/167؛ غزالی، 1426ق، ص. 1779). توبة بن صِمَّة از عابدانِ رَقّه (شهری در کنار رود فرات) بود که به گفتۀ ابنحبّان (متوفّی: 254ق) حدیثی از او نقل نشده است (ر.ک: ابنحبّان، 1393ق، ج. 8/ 156).
(7) در پند پیران:
«حسّان بن سفیان رحمةاللّه علیه روزی با شاگردان خود میگذشت، خانهای را دید نوکرده. با شاگردی از شاگردان خود گفت: که این خانۀ نو بنا کرده است؟ پس در وقت پشیمان شد ...» (پند پیران، 1357، ص. 38).
در حکایات الصّالحین:
«إنَّ حَسّان بن أبیسنانٍ کانَ یَمشی یوماً مَعَ أصحابِهِ فَرَأَىَ داراً جَدیدَةً فَسَأَلَ أحداً مِن أصحابِهِ وَ قالَ: مَن بَنَى هذه الدَّار؟ ما رَأَیْتُهَا قَطّ. ثُمَّ نَدَمَ ...» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 18).
همین حکایت در حلیة الاولیاء نیز دربارۀ حسّان بن ابیسنان نقل شده است (ابونعیم اصفهانی، 1419ق، ج. 3/119). ابوعبداللّه، حسّان بن ابیسنان بصری، از تابعان و زُهّاد بود و در زهد او را به ابوذر غفاری مانند کردهاند. اقوال و حکایات دیگری هم از او نقل شده است (ر.ک: ابنابیالدُّنیا، 1421ق، ج. 3/321؛ ابوالقاسم اصفهانی، 1425ق، ص. 352؛ ابونُعیم اصفهانی، 1419ق، ج. 3/114؛ ابنقُتیبه، 1388ق، ص. 420؛ ابناثیر جزری، 1417ق، ج. 2/10؛ ابنحجر، 1416ق، ج. 2/249).
(8) در پند پیران:
«عبداللّه بن عفو را رحمةالله علیه گویند عادت چنان بودی که هرآنگاه که از فرزندان او یا از بندگان او بیادبی آمدی بهغایت خشم گرفتی، گفتی: بارِکَ اللهُ عَلَیک ...» (پند پیران، 1357، ص. 39).
در حکایات الصّالحین:
«کانَ مِن عَادَّةِ عبداللّهِ بْن عوفٍ إذ غاظَ أولادَهُ أو عَبیدَهُ أن یَقولَ بارِکَ اللهُ عَلَیک» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 18).
امّا هیچکدام از صورتهای «عبداللّه بن عفو» و «عبداللّه بن عوف» درست نیست؛ بلکه «عبداللّه بن عون» صحیح است (ر.ک: ابنحبّان، بیتا، ص. 139؛ زمخشری، 1412ق، ج. 2/219؛ أبشیهی، 1419ق، ج. 1/228). عبداللّه بن عون بصری از تابعان و محدّثان و عابدان بود و به حلم و بردباری شهرت داشت و در سال 151ق. وفات کرد (دربارۀ او ر.ک: ابنسعد، 1421ق، ج. 7/261؛ ذهبی، 1417ق، ج. 6/364؛ ابنعماد حنبلی، 1408ق، ج. 2/234؛ بخاری، بیتا، ج. 5/163؛ رازی، 1271ق، ج. 5/130).
(9) در پند پیران:
«عامر بن سرحیل رحمةالله علیه امامالعارفین بود. روزی نشسته بود، سفیهی بیامد و برابر او بازایستاد و جفا گفتن گرفت و وی را دشنام میداد و شیخ اندر وی مینگرید. چون بسیار بگفت و خاموش شد، عامر سر برآورد و گفت: بارخدایا این همه که این جوانمرد گفت اگر در من است مرا عفو کن و درگذار. این بگفت و در نماز ایستاد» (پند پیران، 1357، ص. 42).
در حکایات الصّالحین:
«کانَ عامرُ بْنُ ثراجیل إمامُ عِراقَیْنِ فَجَاء سَفیهٌ یَوماً وَ شَتَمَهُ کَثیراً فَهُوَ یَنْظُرُ إلَیْهِ ...» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 18).
این حکایت در منابع دیگر یافت نشد؛ امّا ظاهراً «عامر بن سرحیل» و «عامر بن ثراجیل» هر دو صورتهای تحریفشدۀ «عامر بن شراحیل» است. ابوعمرو عامر بن شراحیل معروف به شعبی کوفی، از عالمان و محدّثان و فقیهان قرن اول و دوم هجری بود. شُهرتِ اصلیِ او در فقه و قضاوتهای او بوده و تصویری که از وی در وقایع تاریخی بهجا مانده است او را فردی مُسالمتجو نشان میدهد (ر.ک: رازی، 1271ق، ج. 6/322؛ خطیب بغدادی، 1422ق، ج. 14/143؛ ابونُعیم اصفهانی، 1419ق، ج. 4/310؛ شفیعی، 1398، ص. 241-245).
(10) در پند پیران:
«مردی بود از بزرگان که او را سری سقطی گفتندی رحمةالله علیه و صاحب کرامات بود. روزی در بغداد مجلس میداشت و به گوشۀ مجلس یکی از ندیمانِ خلیفه میگذشت، نام وی احمد بن زید الکاتب و بر اسبی تازی نشسته بود و ستام بزر و جواهر مرصع افکنده بود و غلامان ترک و خادمان حبشی گرد بر گرد وی ایستاده ...» (پند پیران، 1357، ص. 46).
در حکایات الصّالحین:
«إنَّ سریّ سَقَطی (رح) کانَ إماماً مَشهوراً مِن الأولیاء وَ کانَ یَعِظُ الْمُسلِمینَ یَوماً بِبَغداد فَمَرَّ بِهِ مَعروفٌ نَدیمُ الخَلیفَة إسمُهُ احمد بن یزید الکاتب ...» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 21).
در حکایتِ پند پیران چهار بار نام «احمد بن زید الکاتب/ احمدِ زید الکاتب» ذکر شده است؛ امّا همین نام در حکایات الصّالحین بهصورتِ «احمد بن یزید الکاتب» آمده است. «احمد بن یزید بن عبدالرّحمن کاتب (متوفّی: 212ق.) مردی بسیار مدبّر و بخشنده و درعینحال کژخُلق بوده است و متولّیِ وزارتِ مأمون بعد از فضل بن سهل» (شفیعی کدکنی، 1398، ج. 2/1269). شفیعی کدکنی همانجا افزوده است: «در پند پیران همین حکایت به نام احمد بن زید کاتب آمده است ولی ما احمد بن زید کاتبی که با روزگار سریِّ سَقَطی همزمان باشد نمیشناسیم» (شفیعی کدکنی، 1398، ج. 2/1269). این حکایت در تذکرة الاولیاء و منابع دیگر نیز آمده است (ر.ک: ابنجوزی، 1421ق، ج. 1/263؛ ابنجوزی، 2000م، ص. 737؛ ابنقُدامة، 1407ق، ص. 260؛ یافعی، بیتا، ص. 171؛ عطّار نیشابوری، 1398، ج. 1/341).
(11) در پند پیران:
«روزی مطیع، حاتم اصم را گفت: میشنوم که تو سفرها میکنی بیزاد و راحله و توشه. نگویی چگونه میکنی؟» (پند پیران، 1357، ص. 97).
در حکایات الصّالحین:
«إنَّ أبامُطیع قالَ لِحاتِمِ الأصَمّ: سَمِعْتُ إنَّکَ تُسافِرُ ...» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 43).
«ابومطیع حَکم بن عبدالله بلخی» فقیه و قاضی و محدّث و شاگرد ابوحنیفه بود و از وی روایت میکرد. او صاحب کتاب الفقه الأکبر بود و در سال 199ق. در سن 84 سالگی وفات کرد (ر.ک: ابنحبّان، 1420ق، ج. 1/250؛ ذهبی، 1424ق، ج. 4/1097-1098). ضمناً همین حکایت در تنبیهالغافلین نیز آمده است (ر.ک: ابولیث سمرقندی، 1421ق، ج. 1/466؛ نیز ر.ک: خزلی، 1394، ص. 35-36).
(12) در پند پیران:
«در شهر دمشق پارسامردی بود و کفشگری کردی. آنچه دسترنج خود بودی جمع کردی. چون استطاعت شد قصد حج کرد... همسایه چون بشنود، گریستن گرفت و گفت: ... پنج شبانروز شد که من و فرزندان من چیزی نخوردهایم. ... کفشگر چون بشنود به تعجّب بماند، گفت: ای سبحان الله، به حضرت خدای عز و جل چه حجّت آرم... من به حج چه کنم که زیارت روم؟ حجِّ من خود اینجاست... خواجه ذوالنّون مصری رحمةالله علیه به خواب دید که کسی وی را گفتی که: این چندین خلق که امروز به عَرَفات ایستاده بودند هیچکس را حج پذیرفته نبود، مگر ازآنِ مردی که به دمشق بود، او را احمد السیف گفتندی...» (پند پیران، 1357، ص. 105).
در حکایات الصّالحین:
«کانَ رَجُلٌ مُتَّقی إسْمُهُ أحْمَد إسْکاف بِدَمِشْق ...لَمْ یُقْبَلُ لِأحَدٍ حَجَّة إلّا رَجُلٍ بِدَمِشْق یُقالُ لَهُ أحْمَد الإسْکاف ...» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 47).
«احمد السیف» در پند پیران یقیناً خطاست و «احمد الإسکاف» صحیح است. چون «إسکاف» به معنی «کفشگر، کفشدوز، کفّاش» است (ر.ک: دهخدا، 1377) و کفشگری شغلِ آن پارسا مردِ دمشقی بوده است. ضمناً این حکایت با تفاوتهایی و بدونِ ذکرِ نامِ احمد اسکاف در تفسیر روض الجنان نیز نقل شده است (ر.ک: ابوالفتوح رازی، 1389، ج. 6/249-250).
(13) در پند پیران:
«امیر یمن زنی بوده است از بزرگان. سالها وی را دیدندی که از مکّه به مدینه آمدی و رفتی بیزاد و راحله و هرگز ندیدندی که او چه خوردی» (پند پیران، 1357، ص. 115).
در حکایات الصّالحین:
«أنَّ أمَّ أَمَنَة کانَتْ إمْرَأةً مُصْلِحَةً وَ قَدْ رَأَوها مِراراً تَسیرُ مِنْ مَکَّة إلَی مَدینَة وَجَدَها بِلا زادٍ و لا راحِلَة ...» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 52).
«امیر یمن» و «أمّ أَمَنَة» سهو کاتبان است و صحیح «أُمّ أَیْمَن» است. «بَرَکة» بنت ثَعلَبة بن عَمرو از نخستین گروندگان به اسلام بود. بَرَکة به همسریِ «عُبید بن زید خزرجى» درآمد و «أَیمَن» از او بزاد و به همین سبب بَرَکة به «أمّ أیْمن» شهرت یافت (ر.ک: ابنسعد، 1421ق، ج. 10/212؛ ابنعبدالبرّ، 1412ق، ج. 4/1793؛ ابناثیر جزری، 1417ق، ج. 5/408). ضمناً همین حکایت پند پیران در منابع دیگر نیز آمده است (ر.ک: ابونعیم اصفهانی، 1419ق، ج. 2/67؛ نیز رک. ابنجوزی، 1430ق، ج. 2/38؛ حکایات فی کرامات الاولیاء و غیرهم، 1354، ص. 264).
(14) در پند پیران:
«نمرود را دختری بود ... مملکت چنان باید که ابراهیم راست که در میان آتش همه گُل و سنبل شکفته است و در میان آتش پدید آورده است» (پند پیران، 1357، ص. 121).
مصحّح در حاشیۀ صفحه آورده است: «به نظر میرسد چند کلمه در این عبارت مکرّر نوشته شده است. محتملاً بوده است: در میانِ آتش همه گل و سنبلِ شکفته پدید آورده است» (پند پیران، 1357، ص. 121)؛ امّا عبارت در حکایات الصّالحین چنین است:
«أنْبَتَ فِی النَّارِ لِإبراهِیم الْوَرْدَ و الْخُضرَة و الْبُسْتان و النَّهر الْجاری» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 56).
بنابراین، در عبارت پند پیران افتادگی رخ داده و صورتِ صحیح عبارت چنین بوده است: «در میان آتش همه گل و سنبل شکفته است و در میانِ آتش [آبِ روان] پدید آورده است».
(15) در پند پیران:
«یوسف بن جبیر الرّازی گوید که عبدالله مبارک گوید: وقتی در شهر مصر بودم، به جایی میرفتم. به درِ بیمارستان رسیدم. غلامکی دیدم ...» (پند پیران، 1357، ص. 150).
امّا نام راوی در حکایات الصّالحین به گونۀ دیگر ذکر شده است:
«أنَّ یوسُفَ بْنَ الحُسَیْن الرَّازی قالَ: کُنْتُ یَوماً أمْشی فِی مَمَرَّةٍ. فَمَرَرتُ بِالْبیمارستان فَرَأَیتُ غُلاماً ...» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 73).
|
أحَبُّک [حبّین:] حُبَّ الهَوا یَا حَبیبِى
|
|
[وحبّاً لأنّک أهلً لذاکا] |
|
[فأمّا الذی هو حبُّ الهوى]
|
|
فَاشْغِلْنِى بِحُبِّک عَمَّن سِواکا |
این حکایت با تفاوتهایی در شرح تعرّف نیز آمده است و صورتِ صحیح و کامل ابیات از همین یوسف بن حسین رازی» نقل شده است (ر.ک: مستملی بخاری، 1390، ج. 1/216؛ مستملی بخاری، 1386، ص. 357؛ غزالی، 1426ق، ص. 1674) [غزالی این ابیات را از قول رابعه آورده است؛ و همۀ منابع به جای «فَاشْغِلْنِى»، «فشغلی» دارند و این صورت بر متن ترجیح دارد]).
(16)
در پند پیران:
«عبدالله اوزاعی گوید: شبی در خانه نشسته بودم و آن شب، شبِ عید بود ...» (پند پیران، 1357، ص. 163).
در حکایات الصّالحین:
«أنَّ عُمَرَ بن عَبدِ الرَّحمن الأوزاعى قالَ: کُنْتُ ذاتَ لَیْلَةً فِی الْبَیْتِ وَ کانَتْ لَیْلَة الْعید ...» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 81).
امّا هیچکدام از صورتهای «عبداللّه اوزاعی» و «عمر بن عبدالرَّحمن الأوزاعی» درست نیست؛ بلکه صورتِ صحیح «عبدالرّحمن بن عَمْرو الأوزاعی» (متوفّی: 157ق.) است. اوزاعی (منسوب به اوزاع: نام قریهای در حوالی دمشق) از محدّثان و حافظان بود و سفیان ثوری (متوفّی: 161ق.) از وی حدیث شنیده بود (ر.ک: بخاری، بیتا، ج. 5/326؛ ابونُعیم اصفهانی، 1419ق، ج. 6/135؛ ذهبی، 1417ق، ج. 7/107؛ ابنعساکر، 1416ق، ج. 35/227).
(17) در پند پیران:
«خواجه ابراهیم ادهم رحمةالله علیه گوید: در بادیه میرفتم تنها و شب درآمد و عالم بهغایت تاریک شد. من همچنان میرفتم. راه گم کردم، متحیّر گشتم و بر جای بماندم. ناگاه بانگِ سگی شنیدم. بر اثرِ آن برفتم که سگ جُز در آبادانی نباشد. چون برفتم، مردی دیدم که آمد و طپانچه بر روی من زد ...» (پند پیران، 1357، ص. 174).
امّا در حکایات الصّالحین این حکایت دربارۀ «ابراهیم خوّاص» آمده است:
«أنَّ إبراهِیمَ الْخَوَّاص قالَ: کُنْتُ أسیرً بِالْبَادیة، فَأظلَمَ عَلَیَّ اللَّیْل، فَضَلَلْتُ الطَّریقَ ...» (حکایات الصّالحین، 1282ق، ص. 88).
در منابعِ کهن نظیرِ بستان العارفین و تذکرة الاولیاء نیز این حکایت دربارۀ ابراهیم خوّاص نقل شده است و باید همین صحیح باشد (ر.ک: فقیه ابونصر، 1354، ص. 141؛ عطّار، 1398، ج. 1/655).
سنجش حکایات الصّالحین با پند پیران نشانگر آن است که یکی از این دو کتاب ترجمۀ دیگری است و به نظر میرسد که حکایات الصالحین ترجمۀ عربی پند پیران باشد. نام مترجم و تاریخِ دقیقِ ترجمۀ کتاب مشخّص نیست؛ امّا مسلّماً پیش از سال 1060ق. بوده است. در شبهقارّۀ هند، حبیب رکنالدّین پهواری قریشی که ظاهراً از وجودِ اصلِ فارسیِ حکایات الصّالحین بیخبر بوده، متن عربی را در سال 1060ق. به فارسی ترجمه کرده است که چند نسخۀ آن امروزه باقی است. در متن پند پیران، تصحیفها و تحریفهای بسیاری، بهویژه در اسامیِ خاص و همچنین افتادگیهایی راه یافته است. استفاده از حکایات الصّالحین بهمَثابۀ منبعِ جنبی در تصحیحِ پند پیران ضرورت دارد؛ زیرا نسخۀ اساسِ ترجمه بهاحتمالِ قوی کهن و معتبر بوده است.
[1] . Charles Rieu
[2] . Edward Edwards
[3] . Charles Ambrose Storey
[4] . literal translation
[5] . full translation