نویسندگان
1 استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه ارومیه
2 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه ارومیه
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Appearance of narration is simultaneous with human birth. The signs of attention to narration can be seen from the beginning of literary studies. In Aristotle works, some of the elements of narrative genre were recognized. Inside a narrative text, various elements such as plot, character, tense, place, point of view etc work together and finally create narrative structure. Thus, narrative part of Hadiqa has a structure composed of these elements. In this article, various angles of character and characterization are studied inside Sanaii’s Hadiqa, which is a precious work of mystical literature.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
شخصیّت با توجه به نقش ثابت و کلیدی آن در هر نوع ادبیات داستانی، از دیر باز مورد توجه بوده است. برای اولین بار، ارسطو، در بیان مبحث تراژدی راه بررسی شخصیّت را گشود. به نظر وی شخصیّت یکی از اجزای تراژدی است که وظیفة اجرای نمایش را بر عهده دارد (زرّینکوب، 1385: 122). بعد از ارسطو در بررسی داستانها چه از نظر شکل و چه از نظر محتوا، شخصیّت همواره مورد توجه بوده است. البته باید گفت که تا ظهور رمان آن چه به عنوان شخصیت مدّ نظر بوده است، بیشتر تیپ بوده که بعدها در حدود سدة هفدهم میلادی (Guddon,1999: 126) با ظهور رمان و گسترش ادبیات داستانی در زمینههای مختلف، شخصیّت هم جنبههای گوناگونی به خود گرفت.
در بررسی شخصیّت، دیدگاههای زیادی مطرح شده است. بر سر این امر که از بین شخصیّت و کنشها، کدام یکی در داستان حائز نقش اصلی هستند، در میان نظریهپردازان ادبی بحث و گفتگو است؛ به بیان دیگر این سؤال همواره مطرح بوده است که آیا کنشها، شخصیّتها را میآفریند یا این که سرشت و ویژگی شخصیّتها به کنشها منتهی میشود( آسابرگر، 1380: 137). عدّهای با توجه به همان دید تیپ محور بر آن شدهاند که آن چه در یک داستان مهم است کارکردها و حوادث داستانی است و شخصیّت تنها برای ایفای وظیفة خود وارد عرصة داستان میشود و بعد از انجام آن از صحنه خارج میشود. از این عدّه میتوان ارسطو (Aristotle)، ولادیمیر پراپ (Vladimir Propp)، ای.ام. فورسترE.M. Forster)) و پل ریکور(Paul Ricour) را نام برد. به نظر این افراد تنها کنش شخصیّتها؛یعنی آن چه انجام میدهند و میگویند، مهمّ است نه خود آنها. به عقیدة ای.ام فورستر، شخصیّت فقط وظیفة ایفای نقش را بر عهده دارد و بعد از پایان نقشش دیگر هیچ کارکردی ندارد (اخوت، 1371: 125). ولادیمیر پراپ که بر اساس کارکردهای مشترک به طبقهبندی قصههای پریان پرداخته است، با توجه به این کارکردهای سی و یک گانه، برای حوادث و کارکردها ارزش قائل میشود؛ به نظر وی این کارکردها هستند که به شخصیّت منش و شکل میدهند. به نظر ریکور از آن جا که در داستان پیرنگ قبل از شخصیتها مشخص گردیده و طرح ریزی میشود، پس کنش در قیاس با شخصیّت والاتر است (ریکور، 1383: 80).
عدّهای دیگر از دیدی پدیدارگرایانه به شخصیّت نگریستهاند و آن را عنصر اصلی گسترش طرح داستانی دانستهاند. از این عدّه میتوان به تودوروف اشاره کرد. به عقیدة تزوتان تودوروف(Tzvetan Todorov) که خود کارکردگرا و پیرو پراپ میباشد، کار اصلی شخصیّت گسترش طرح داستان و پیشبرد حوادث داستانی میباشد؛ پس در این بین وظیفة اصلی بر دوش شخصیت میباشد. عدّهای دیگر مثل هنری جیمز راه میانه را اختیار کردهاند؛ وی که قائل به درهمتنیدگی شخصیّت و طرح میباشد، میگوید: «شخصیّت چیست به جز آن چه حادثه تعیین میکند؟ حادثه چیست به جز شرح و تصویر شخصیّت». وی با این شیوه شخصیت و طرح را در هم میتند و ارزش آنها را در گرو همدیگر میداند (میرصادقی، 1376: 69).
به نظر میرسد که در متونی چون افسانهها، حکایتها، قصههای عامیانه (مثل داستانهای هزار و یک شب) به خاطر بستر تعلیمی (گاهی سرگرم کنندگی) و مفهومی نهفته در آنها، تأکید بیشتر بر گزارههای روایی و کارکردهای آنها میباشد نه فاعل آنها؛ اما در رمانها؛ بویژه رمانهای روانشناختی، این عامل شخصیّت است که عنصر غالب میباشد. چرا که در حین گسترش روایت، رنگهای مختلفی به خود گرفته و با توجه به این رنگها، کارکردهای متفاوتی را بر عهده میگیرد؛. اما در این بین آنچه مسلّم به نظر میرسد، این است که «از آنجا که هرگز اثر ادبی بدون شخصیت نوشته نشده و خلق چنین اثری نیز امکانپذیر نیست؛ پس شخصیت را باید پایههایی دانست که ساختمان یک اثر روی آن بنا میشود» (دقیقیان،1371: 17).
طبقهبندی شخصیت
تاکنون شخصیّت را به اشکال مختلف طبقهبندی کردهاند، مثلاً ساده یا بغرنج، عادی یا ممتاز، ثابت یا گسترشیابنده، قهرمان یا سیاهی لشکر، ساده یا جامع، ثابت یا پویا و نظایر اینها.(اخوت، 1371: 153) ای.ام فورستر شخصیّتها را به دو نوع ساده(Flat Character) و جامع(Round Character) تقسیمبندی کرده است. شخصیّت ساده شخصیّتی تکبعدی بوده که گرد یک فکر و کیفیت واحد ساخته میشود؛ اما شخصیّت جامع شخصیّتی چند بعدی است که چندین خصلت را با هم دارد و نقشهای چندگانهای را ایفا میکند. همچنین شخصیّت ایستا (Static Character) شخصیّتی است که در طیّ داستان تغییر نمیکند یا این که اندک تغییر میکند و در آخر داستان همان است که در اوّل بود؛ اما شخصیّت پویا (Dynamic Character)در طیّ داستان دستخوش تغییر و تحوّل شده و جنبههای شخصیّتی و خصلت و خصوصیّت وی عوض میگردد (میر صادقی، 1376: 94-93). در حدیقه چون سرانجام و پایانی برای حکایتها ذکر نشده و فقط برش خیلی کوتاهی از زندگی یک شخصیت آورده میشود، معلوم نمیشود که شخصیّتها تغییر مییابند یا نه. بنابراین شخصیّتهایی که در این حکایتها حضور دارند، فقط دارای یک بُعد شخصیتی بوده و فرصتی برای تغییر و تحول به دست نمیآورند.
آ.ژ.گریما(A.J. Gerimas) در طبقهبندی خود از شخصیّت، با الگو گرفتن از کار پراپ، با توجه به کارکردها به تقسیمبندی شخصیّتها پرداخته است. وی شخصیّتها را به سه گروه زیر تقسیم کرده است :
شناسنده (فاعل)/ موضوع شناسایی (مفعول).
دهنده/ گیرنده.
یاری دهنده/ مخالف (سلدن،1382: 144).
شخصیّت در حدیقه
با توجه به این نکته که در قصهها و حکایتها، شخصیتها کلّی میباشند، بنابراین آنها ویژگی مجزّا و منفردی ندارند. در این نوع متون روایی قدیمی، اکثر شخصیّتها یک ویژگی کلّی دارند که با توجه به مطلقگرایی قصهها، این شخصیّتها یا ویژگی بد دارند یا ویژگی خوب؛ در قصههای عامیانة قدیم، کمتر شخصیتّی را میتوان یافت که حدّ وسط خوبی و بدی باشد. در ادبیات داستانی کهن شخصیّتها بیشتر تیپ هستند تا شخصیّت و در بیشتر موارد اسم مشخصی ندارند و اکثراً با اسمهای عامی چون: مرد، زن، بازرگان، برزگر، شیر، روباه و... از آنها نام برده میشود. از این رو در داخل حکایتهای عرفانی و اخلاقی ادب فارسی بیشتر به ارجاع با ضمیر «او» بر میخوریم که هم برای مؤنّث به کار میرود و هم برای مذکّر.
در حکایتهای حدیقه با توجه به همین قانون کلّی، شخصیّتها، شخصیّتهایی قراردادی و نوعی (تیپ) هستند که از خود تشخص چندانی ندارند (!صیادکوه و اخلاق، 1387: 137) عدّهای از شخصیّتها، شخصیّتهایی جاافتاده هستند که مرتباً در حکایتها ظاهر میشوند، مثل: آدمهای سخی(انوشروان)، دیوانگان (بهلول)، فرزانگان (لقمان) و.... این شخصیّتها، شخصیّتهایی قراردادی میباشند. در قصههای قدیمی غولها، دیوها، جنها، جادوگرها، آدمهای خسیس و سخی شخصیّتهای قراردادی هستند. (میرصادقی،1376: 99)
عدّهای دیگر از شخصیّتها، شخصیّتهای نوعی(تیپ) میباشند؛یعنی افرادی که خود نشان دهندة تفکرات گروهی، طبقهای از مردم میباشند. شخصیّتهای تیپ، افرادی هستند که ویژگی عام و کلّی دارند، مثل عاشق، ابله، پیر، مرید و.... در حدیقه اگر مثلاً از حضرت علی (ع) نام برده شده، بیشتر شجاعت وی مدّ نظر بوده است. شخصیّتهای نوعی یا تیپیکال نشان دهندة خصوصیات گروهی یا طبقهای از مردم میباشند. در این شخصیّتها آن چه اهمیت دارد، ویژگیهای فردی آنها نیست؛ بلکه خصایص و ویژگیهای عام و کلی آن طبقه که آنها نمایندة آن میباشند، مدّ نظر و مهم است. مثل: شاه، گدا، شیخ، زنگی، پیر و عاشق (!اخلاقی، 1377: 177 ؛ میرصادقی، 1376: 103-101).
در حدیقه، بر اساس منطق قصههای عامیانه، شخصیّتهای حکایات یا کاملاً متعلّق به این سویند یا به آن سوی، یا خوبند یا بد، یا سیاهند یا سفید، و معنای حکایات از تعارض این دو قطب متقابل شکل میگیرد. هستة مرکزی قصههای عامیانه را تقابل دو قطب متضاد، مثل نیکی/ بدی ، تاریکی/ روشنی و... تشکیل میدهد. قهرمان قصهها روح والا و آزادمنشی دارد و از خصلتهایی چون نیکوکاری، خوش خلقی، شجاعت و زیبایی بهره میبرد؛ در طرف مقابل آن ضد قهرمان وجود دارد که شخصیتی مطرود، رقّت انگیز و شرور است و خصلتهای وی درست در طرف عکس قهرمان جای میگیرد. بنابراین باید گفت که «یکی از موضوعهایی که در بافت روایی داستانهای کهن فارسی نقش تعیین کننده داشتهاند، موضوع ستیز نیک و بد است که بر طرح، محتوا و درونمایة داستانها تأثیر بسزا داشته است» (حداد، 1387: 106).
روساخت و ژرف ساخت حکایتهای سنایی را همین برخورد و تعارض بدیها و خوبیها و تقابل آدمهای خیر و اشخاص شرور تشکیل میدهد؛ سنایی با ایجاد تعارض بین این دو قطب در پی اشاعة اصول انسانی، اخلاقی، دینی و عدالت اجتماعی میباشد. اغلب حکایتهای حدیقه ساختی مناظرهگونه دارند و دارای دو شخصیّت میباشند و در آن حکایتهایی که سه، چهار و بیشتر شخصیّت دارند، تعارض بین دو نفر میباشد. این حکایتها از گفتگوی دو نفر تشکیل شدهاند که آن گفتگوها یا بیانگر تعارض بین آن دو نفر میباشند، یا آن که در آنها، قهرمان حکایت به ارشاد ضدّ قهرمان میپردازد. حکایتها با یک کنش (اکثراً از طرف ضد قهرمان) آغاز میشوند که نتیجة آن کنش، واکنش طرف مقابل (اکثراً قهرمان) را در پی دارد؛ شخصیت قهرمان در واکنش خود یا به تحقیر ضدّ قهرمان میپردازد، یا وی را ارشاد کرده و حقیقت امر را برایش روشن میکند (عبیدینیا و دلائی میلان، 1388: 33-32).
با توجه به تقسیمبندی کلود برمون(Claude Bremond) میتوان گفت که در حکایتهای حدیقه یک شخصیّت در حکم «کنشگر» و شخصیّت دیگر در حکم «کنشپذیر» میباشد (!احمدی، 1384: 170 ؛ تودوروف، 1379: 88) در این حکایتها کنشگر فردی مثبت و اخلاقمدار است؛ اما کنشپذیر دارای شخصیّتی میباشد که صفات اخلاقی وی در تعارض با شخص کنشگر قرار میگیرد. سنایی در همة حکایتها بعد از تعارض بین کنشگر و کنشپذیر، نتیجة حکمی، اخلاقی و عرفانی خود را بیان کرده و در آن جهت اندیشة شخص قهرمان را بهتر معرفی میکند.
با توجه به همین قانون کلّی قصّههای عامیانه، در حدیقه هم، شخصیّتها مطلق و آرمانی هستند، اگر صفتی دارند، این صفت در آنها به کمال است. مثل زیبایی در شخصیّت زنان ، وارستگی در جنید، شجاعت در حضرت علی (ع)، ابلهی در زنگی و...، شخصیّتها حدّ وسطی ندارند. با دقت در حکایتهای حدیقه، این امر آشکار میگردد که همة شخصیّتهای آن در صفاتی چون دادگری، شجاعت، زیبایی، وارستگی، ایثار، نادانی و... در حدّ کمال قرار دارند و هر کدام در صفت مخصوص به خود مطلق و آرمانی میباشند.
در قصههای عامیانه و حکایتها، میتوان نقش یک «قهرمانگونه» را جستجو کرد؛ قهرمانگونهای که همیشه در طرف مثبت تعارض قرار دارد و نمایندة باور درست و اندیشة منطقی غالب میباشد. شخصیّتی که در قصّه دارای جاندارترین و تأثیرگذارترین رنگ عاطفی میباشد، قهرمان است. قهرمان شخصیّتی است که خواننده به وی بیشترین توجه را در طیّ داستان دارد و با وی اظهار همدردی، همدلی، شادی و اندوه میکند. قهرمان، شخصیّت اصلی و مرکزی متن روایی به حساب میآید. در مقابل وی «شخصیت مخالف» قرار دارد که در واقع ضدّ شخصیّت اصلی و در مبارزه با وی میباشد. با توجه به این امر که یکی از وظایف عمدة شخصیّت، برانگیختن حسّ موافقت یا مخالفت و نفرت خواننده میباشد (یونسی، 1384: 35)، در قصههای عامیانه به خاطر همین امر که همیشه پای یک قهرمان در میان میباشد، مخاطب براحتی با شخص قهرمان همراه شده و با وی همدردی میکند. در حدیقه بین این دو نقش (قهرمان-شخصیت مخالف)، رابطة فاعلی و مفعولی حکم فرما است؛ یعنی یکی حکم میدهد و دیگری تسلیم میشود. در این میان شخص فاعل که معمولاً قهرمان هم هست، نمایندة تمام صفات نیک بشری است. بنابراین وقتی که مثلاً، شخص کمآزار از طرف شخص رند دچار آزار و اذیت میشود، خواننده هم با وی هم ذات شده و از عمل رند اعلام انزجار میکند. این امر همان یکی شدن خواننده و شخصیت میباشد که روایت شناسان هم در باب آن سخن گفتهاند:
آن شنیــدی کـه از کــم آزاری |
|
رنــدی انـدر ربـود دستــاری |
پراپ شخصیّت قهرمان را به دو نوع تقسیم میکند: نوع اول قهرمانی است که از اعمال ضد قهرمان لطمه میبیند. وی این نوع قهرمان را «قهرمان قربانی» مینامد. وی همچنین قهرمانی را که به کسانی که از شرارتی آسیب دیدهاند، کمک میکند، «قهرمان جستجوگر» مینامد (پراپ، 1368: 80). برای این دو نوع قهرمان میتوان در حدیقه مثالهایی یافت. در همین حکایت شخص کم آزاری که دستارش ربوده میشود، را میتوان نمونة یک قهرمان قربانی دانست. در حکایت پیرزن و محمود زاولی (سنایی، 1374: 557) محمود زاولی را میتوان قهرمان جستجوگری دانست که به پیرزن کمک میکند.
از بین 102 تعداد حکایت به کار رفته در کتاب حدیقه، 70 حکایت دارای 2 شخصیّت میباشند، در بقیة 32 حکایت هم اکثراً تضاد و جدال تنها بین 2 نفر میباشد و شخصیّتهای دیگر نقشی فرعی دارند. در حکایت زیر کودک با نقشی فرعی در جدال بین بلبل و زاغ وارد شده است:
بــود در روم ، بــلبل و زاغــی |
|
هـر دو را آشـیانه در بـاغی |
در رابطة بین این دو نفر، در بسیاری از نمونههایی که ارائه شده است، یک شخص از سوی نویسنده حمایت شده و از منزلت قهرمانی بهره میبرد اما طرف دوم گاه دچار غضب سنایی شده و به القاب: ابله، نادان، زنک و... (مثل حکایت ص 368) ملقب میگردد. در ارتباطی که این دو نیروی متقابل با هم دارند، یک طرف نقش فاعل را ایفا میکند که مهار جریان ناآگاهی را بر عهده دارد و طرف دوم نقش مفعول را دارد که در مقابل نیرویی که عنصر فاعلی بر وی وارد میکند، دست آخر تسلیم شده و به عنصری منفعل بدل میگردد.
در جدول زیر تعداد شخصیّت هر یک از حکایتهای حدیقه با بیان صفحات آنها ذکر شده است. شمارة حکایتها ابتدا آورده شده و شمارة صفحات در داخل پارانتز قرار داده شده است:
ح 7 (ص107)، 11 (ص116)، 26(ص290)، 27 (ص306)، 56 (ص419) 5 حکایت |
1 شخصیّت |
ح1(ص71)، 2(ص75)، 3(ص83)، 4(ص84)، 6(ص95)، 9(ص108)، 10(ص115)، 15(ص133)، 16(ص133)، 17(ص134)، 19(ص143)، 20(ص155)، 21(ص168)، 22(ص271)، 23(ص286)، 24(ص287)، 25 (ص289)، 28(ص316)، 30(ص320)، 31(ص322)،32(ص324)، 33(ص327)، 34(ص331)، 35(ص332)، 37(ص360)، 38(ص366)، 40(ص367)، 41(ص368)، 43(ص387)، 44(ص388)، 45(ص388)، 46(ص392)، 47(ص398)، 48(ص407)، 49(ص410)، 51(ص411)، 52(ص412)، 53(ص412)، 54(ص413)، 55(ص416)، 57(ص438)، 58(ص443)، 60(ص447)، 62(ص457)، 67(ص466)، 68(ص468)، 69(ص469)، 70(ص481)، 71(ص483)، 74(ص495)، 75(ص495)، 77(ص548)، 78(ص551)، 83(ص565)، 84(ص568)، 85(ص569)، 86(ص572)، 87(ص578)، 88(ص581)، 89(ص584)، 91(ص664)، 92(ص665)، 95(ص674)، 96(ص689)، 97(ص690)، 98(ص702)، 99(ص722)، 100(ص731)، 101(ص733)، 102(ص740). 70 حکایت |
2 شخصیّت |
ح5(ص93)، 8(ص 107)، 12(ص117)، 14(ص132)، 18(ص140)، 36(ص353)، 39(ص367)، 42(ص383)، 50(ص410)، 59(ص445)، 61(ص454)، 64(ص460)، 73(ص486)، 79(ص553)،81(ص561)، 82(ص562)، 90(ص657)، 93(ص668)، 94(ص673). 19 حکایت |
3 شخصیّت |
ح 29(ص317)، 65(ص461)، 66(ص462)، 80(ص557). 4 حکایت |
4 شخصیّت |
ح 13 (ص129)، 72(ص484)، 76(ص545). 3 حکایت |
5 شخصیّت |
ح 63 (ص459). 1 حکایت |
6 شخصیّت |
با توجه با این جدول میتوان فهمید که در کلّ حدیقه، 239 نقش شخصیّتی به کار رفتهاند. در بین این 239 شخصیّت، برای 60 نقش از اسمهای خاصی چون: انوشروان (3 بار)، کسری، احنف قیس، سلیمان، هشام، عبدالله زبیر، خلیل الله، عیسی، معن، جحی، پیامبر، حق، محمود زاولی، اسکندر (2 بار)، لقمان، امین، مهستی، عمر (3 بار)، حیدر (3بار)، بهلول، سنایی (5 بار) و... استفاده شده است. از این60 نقش، 5 مورد آن مربوط به خود سنایی است که در آنها، وی شخصاً در عرصة روایی متن با ضمیر ارجاعی «من» وارد شده و ایفای نقش کرده است [ح 29(ص317)، ح 41(ص368)، ح 69 (ص469)، ح 73 (ص486)، ح 95(ص674)]. در حکایت زیر، سنایی نقش مرید ناآگاهی را دارد که خواجه او را آگاه میگرداند:
خواجهای را به مردمی در بست |
|
مــتّکـا سـاخـتم بر او ننشست |
تنها در 2 مورد نویسنده از خود اسم خاص ساخته است؛ در حکایت19 (ص143) برای زن عفیفه اسم «جوهره» و در حکایت61 (ص454) برای نوعروس زال، اسم «مهستی» بیان شده است. برای بقیه؛ یعنی برای 53 مورد باقی مانده، از اسمهای تاریخی استفاده شده است. استفاده کردن از نامهایی که هویّت تاریخی و حقیقی دارند، علاوه بر وارد کردن آنها به عرصة تاریخ و در نتیجه نزدیک ساختن آنها به واقعیت، خود عاملی مهم برای ملموس ساختن و عینی کردن حکایتها میباشد و تأثیر به مراتب بیشتری بر خواننده میگذارد. استفاده کردن از واقعیتنمایی مخاطب را اقناع کرده و واقعی بودن حوادث رخ داده را به وی گوشزد میکند. این شیوه در جهت تحقق هدف حدیقه که کتابی تعلیمی میباشد، بسیار مفید است؛ چرا که در مسیر سرعت بخشیدن به روند اقناع شنونده و مخاطب قرار دارد و مفاهیم مطرح شده در کتاب را با حلاوت و تأثیر بیشتری به دیگران منتقل مینماید.
شخصیّتپردازی
خلق شخصیّتها با خصوصیّات اخلاقی و روحی معینی در داخل متن داستانی اعمّ از داستان، حکایت، نمایشنامه، فیلم و... شخصیّتپردازی نامیده میشود. در روایت شناسی، دسترسی به خصوصیّات خلقی، روحی و شخصیّتی شخصیّتها یکی از ایدههای اصلی به شمار میرود. بلکن برگBelkan Berg)) ویژگی مهم روایت را نیل به اندیشه و احساسات شخصیّتها میداند (تودوروف، 1385: 79).
به خاطر تعلیمی بودن کتاب حدیقه و اهمیت داشتن و اصل قرار گرفتن پند و اندرز و توصیههای مطرح شده در آن و همچنین به خاطر کوتاهی بستر حکایتها، شخصیّتپردازی در آن به شیوة مقبول امروز صورت نمیگیرد و «شخصیت به معنی قهرمانی آفریدة نویسنده یا شاعر که دارای ویژگیهای رفتاری، اخلاقی و روانی خاص باشد و همچنین موضوع تکوین شخصیت در نتیجة حرکت و سیر داستانی هم در حدیقه تقریباً دیده نمیشود» (فتوحی و محمدخانی، 1385: 64).
در صورت کلّی برای شخصیّتپردازی میتوان از دو شیوه استفاده کرد :1- شیوة مستقیم 2 – شیوة غیر مستقیم. در شیوة مستقیم راوی دانای کل است که از همه چیز خبر دارد و خود افکار و منش شخصیتهایش را بیان میکند. این نوع بیشتر در تیپ سازی کاربرد دارد؛ چرا که در این نوع، خصوصیّات کلی بیشتر مطرح میشوند. اما در شیوة غیر مستقیم راوی همه چیز را بر عهدة خواننده میگذارد تا خواننده خود با توجه به اعمال، اقوال، کنشها و واکنشهای درونی و بیرونی شخصیّتها به منش، خصلتها و احساسات آنها پی ببرد (!اخلاقی، 1377: 180 ؛ اخوت، 1371: 142-141) میتوان این تدابیر را در کل تدابیر «گزارشی-توصیفی» و «نمایشی» دانست. در نوع اول که نویسنده مستقیماً شخصیتهای داستانش را معرفی میکند، از شیوة گزارشی-توصیفی استفاده شدهاست؛ اما در نوع دوم که نویسنده به شخصیّتهایش اجازه میدهد که خودشان را با رفتار و گفتار خویش معرفی کنند، شیوة مورد استفادة وی نمایشی میباشد (یونسی، 1384: 36-35).
شخصیتپردازی در حدیقه
با بررسی ساختاری حکایتهای حدیقه میتوان گفت که این شاعر بزرگ از هر دو شیوة مذکور استفاده کرده است:
1- شخصیتپردازی مستقیم (یا شیوة نمایشی- توصیفی)
در این شیوه راوی با جملههای خبری و توصیفی خود به معرفی شخصیت میپردازد (قره بیگلو و عبدیپور، 1388: 328) و به ما اطّلاعات میدهد و در پی بردن به وضعیت ظاهری، سطح فکری، احساسات و نگرش شخصیّتها به ما کمک میکند و همچنین به استقرار بهتر کنشها یاری میرساند (آسابرگر، 1380: 60) در این شیوه راوی سعی میکند مستقیماً با توصیف صفات و حالات درونی و ذکر وضعیت ظاهری شخصی و وضعیت محیط، خصلتهای شخصیّت مورد استفادهاش را برای خواننده آشکار کند. در توصیف مستقیم راوی با دادن صفات بارزی به شخصیّت یا با ذکر دقیق حالات وی خواننده را هدایت میکند، همچنین گاه با انتخاب درست صحنة روایت در راستای شخصیّت پردازی مورد نظر خود گام برمیدارد؛ چرا که صحنهها در عملکرد شخصیّتها و نتایج اعمال آنها نقش مهمّی ایفا میکنند. (میر صادقی،1376، ادبیات داستانی: 301).
در حدیقه، معمولاً وضعیّت کامل ظاهری و فردی شخصیّتها مثل ویژگیهای جسمانی، رنگ، شکل چهره، نوع لباس و... ترسیم نمیشود، فقط از صفات کلّی استفاده میشود. حکایت زیر از معدود حکایتهایی است که در آن از توصیف ظاهری تقریباً کاملی استفاده شده است:
یـافـت آیــینه زنگــیی در راه |
|
و اندرو روی خـویش کرد نگـاه
|
سنایی در این دو بیت ویژگیهای ظاهری شخص زنگی را بیان میدارد. این توصیفات زشتی شخص زنگی را برای مخاطب ملموس و عینی میسازد و علاوه بر نمایاندن نادانی این شخصیّت که از نحوة کردار ابلهانهاش دریافت میشود، وی را شخصی خودشیفته هم معرفی میکند.
توصیف مستقیم، بسامد کمتری نسبت به گفتگو در حدیقه دارد. اگر سنایی در جاهایی از این شیوه استفاده کرده است، بیشتر برای رعایت کردن امر ایجاز بوده است. در حکایت زیر سنایی با توصیف مستقیم، خود عمل «معن» را ذکر میکند و اجازه نمیدهد که در حین کارهایش، خود شنونده دریابد که وی شخصیّتی است که گاه بخشنده است و گاه حتی درمی هم نمیبخشد:
معـن دادی خمی درم بـه دمـی |
|
باز کـردی مُکـاس در درمی |
در این شیوه وی گاهی ویژگیهای خاصی را که نقش کلیدی در بن مایههای یک حکایت دارند، ذکر میکند. مثل جامة ژنده در حکایت زیر :
دیــد وقــتی یـکـی پــراکـنده |
|
زنـدهای زیـر جــامة ژنــده |
سنایی در این حکایت به شخصیّت اول خود صفت کلّی «پراکنده» را داده است که گویای علّت رفتار نسنجیدة وی میباشد و برای شخصیّت دومش، هر چند که صفات بارزی نیاورده است اما ذکر صفت «جامة ژنده» نقش مهمّی در گسترش ناچیز طرح روایی بازی میکند.
سنایی در توصیف شخصیّتهای خود، بیشتر صفات کلّی را بدون ذکر نام برایشان میآورد، اکثر این صفات در جهت ابهام زدایی به کار رفتهاند؛ یعنی به این دلیل آورده شدهاند که با ذکر آن صفت، دلیل کنش یا گفتار شخصیّت برای خواننده مشخص گردد. در دو حکایت زیر، در نخستین مورد، سنایی خود در همان بیت اول با دادن صفت «نادان» به گدا، وی را ابله معرفی کرده و جواب بهظاهر عاقلانة وی را ابلهانه میداند. درحکایت دوم صفت کلی «ناهموار» توجیه کنندة علت وصیت شیخ به پسرش میباشد:
بـه گــدایـی بـگفتـم ای نـادان |
|
دین به دونان مده ز بهر دو نان |
و:
پسـری داشـت شیـخ نـاهموار |
|
گنـج پـرداز و رنـج نـابـردار |
اصولاً یکی از ویژگی حکایت پردازی حدیقه، ابهام زدایی است. سنایی در بسیاری از حکایتها، یا با ذکر چند صفت برای شخصیّتهای مورد نظرش یا مستقیماً با آوردن علت رفتار آنان سعی کرده سؤالهایی را که ممکن است در ذهن خواننده ایجاد شود، پاسخ گوید و بعلاوه خواننده را از کج فهمی باز دارد. در حکایت زیر، مؤلف علت دینار طلبیدن شخص دیندار را عجز وی بیان میدارد. اگر این علت ذکر نشود ممکن است که خواننده در دینداری این شخص شک کرده و عمل وی را مردود بداند :
خواست وقتی ز عجز دیـنداری |
|
از یــکی مــال دار دیــناری |
علاوه بر بیان و توصیف مستقیم خصلت و خوی شخصیتها، توصیف نمایشی شکارصحنة روایت هم در این نوع شخصیتپردازی دخیل میباشد. اما صحنة حکایتها در حدیقه اکثراً نامشخص است، تنها در تعداد محدودی از حکایتها از توصیف مستقیم صحنه و یا آوردن اسم مشخص و خاص بهره برده شده است. این اسمهای مشخص هم در روند پی بردن به خصوصیات شخصیّتی و همچنین مفهومی حکایتها نقش چندانی ندارند. اگر گاهی اسمی ذکرشده، الزامی در آن نبوده است؛ سنایی بیشتر به این دلیل آن را آورده که از این طریق حکایتهایش را به حقیقت نزدیکتر ساخته باشد (طغیانی و نجفی، 1387: 117). در این حکایتها از مکانهایی چون: بغداد، کوفه، بلخ، نیشابور، هری، تکاو، بست و... نام برده شده که هیچ الزامی در آوردن آنها نبوده است و میتوان به جای آنها، اسم هر مکان و شهری را گذاشت. فقط در چند حکایت معدودی توصیف صحنه، گرههایی را در راستای امر شخصیتپردازی میگشاید و خلقیات شخصیّتها را نمایان میسازد. در این حکایت:
داشت لقمـان یکی کریـجی تنـگ |
|
چون گلوگاه نای و سینة چنگ |
برای محیطی که لقمان در آن زندگی میکند، مؤلّف از توصیف مستقیم استفاده کرده است. ذکر این ویژگی علاوه بر خردمندی و دانایی لقمان که از خود اسم «لقمان» تداعی میشود، این خصوصیّت خلقی را هم اضافه میکند که لقمان فردی زاهد و از دنیا گریزان بوده که زندگی این دنیایی را پلی به آن سرای میدانسته است. همچنین در حکایت زیر ذکر شرایط محیط و اوضاع اجتماعی عصر و دانستن این امر که در روزگار قحطی، عارف زنگی این دعا را کرده است، شخصیّت وی را در قیاس با شخصیت سنایی بهتر معرفی میکند:
قـحطـی افتــاد وقتـی انـدر ری |
|
دور ازیـن شهـر وز نواحـی وی |
2- شخصیتپردازی غیر مستقیم: این شیوه با سه روش انجام میشود: الف: رخدادها و وقایع. ب: گفتگو. ج: نامگذاری.
الف: رخدادها و وقایع : در این شیوه، راوی از اعمال و کنش شخصیتها در گسترش طرح روایی و همچنین در پی بردن به حالات درونی شخصیتها استفاده میکند (اخلاقی، 1377: 184). استفاده از عمل و کنش برای شخصیّتپردازی یکی از طبیعیترین و مؤثرترین راههای شخصیّتپردازی میباشد (یونسی، 1384: 352). راوی در این شیوه سعی نمیکند، همه چیز را آشکارا بیان کند؛ بلکه با آوردن رخدادها، وقایع، کنش و واکنش شخصیّتها به خواننده کمک میکند خودش به خصلتهای شخصیّتها پی ببرد. در واقع با این شیوه «خوانندگان، به واسطة کنش شخصیّتها، درکی از چگونگی ویژگی شخصیتی آنها از طریق تفسیرآن کنشها بر طبق اصول اخلاقی و نظامهای ارزشی خود، به دست میآورند» (آسابرگر، 1380: 66).
در بعضی از حکایتهای حدیقه میتوان با استفاده از کنش و واکنش شخصیّت به خصلتهای فردی و درونی وی پیبرد. به عنوان مثال در حکایت زیر، این نحوة عملکرد هر دو شخصیّت است که خصلت اصلی هر دو شخصیّت را علاوه بر کمآزاری و رندی مشخص میکند؛ با کنشهای متفاوت این دو شخصیّت، که یکی به طرف بستان میرود و دیگری به طرف گورستان، میتوان دریافت که شخص کمآزار فردی دینمدار و معتقد به آخرت میباشد؛ اما رند دارای شخصیّتی دنیادوست میباشد:
آن شنیــدی کـه از کــم آزاری |
|
رنــدی انـدر ربـود دستــاری |
یا در حکایت زیر هر چند که شخص گبر در تقابل با شخص مسلمان قرار گرفته است، اما با کنش شخص گبر میتوان به خداشناسی و خداترسی وی برخلاف شخص مسلمان پیبرد:
آن بنشنیده ای که بی نم ابر |
|
مرغ روزی بیافت از در گبر |
ب: گفتگو : با توجه به آن که گفتگو بخشی از زندگی است، نویسنده برای اینکه پندار واقعیت را در مخاطبانش ایجاد کند و بتواند این پندار را در آنها حفظ کند، ناگزیر به اشخاص داستانی خود زندگی میدهد (یونسی، 1384: 347). گفتگو به راستنمایی داستان کمک میکند ( همان، 351) و با استفاده از گفتگو است که نویسنده پیرنگ داستانش را گسترش میدهد، وقایع را پیش میبرد، درونمایة داستانش را به معرض نمایش میگذارد و شخصیّتهایش را معرفی میکند (میرصادقی، 1376: 463). در واقع «آنچه شخصیّتها به یکدیگر میگویند، به خواننده اجازه میدهد که بینشی از ویژگیهای شخص و افکار آنها و اطلاعاتی پیرامون کنشهایشان به دست آورد» (آسابرگر، 1380: 62).
اگرچه طرز گفتار هر شخصیّتی نشان دهندة ذهنیّات و خصوصیّات فردی وی میباشد؛ اما از آن جا که شخصیّتهای داستانی کهن از خود تشخص زبانی و فردی ندارند و همچنین هدف از آوردن این داستانها صرفاً پیام رسانی میباشد، بنابراین در این متون آن چه شخصیّت میگوید مهم است نه این که چگونه میگوید.
«ساختار غالب در روایتهای حدیقه الگویی است که فاقد پیرنگ و تنها دارای عنصر گفتگو است» (طغیانی و نجفی، 1387: 117) باید به این امر مسلّم اشاره کرد که در اغلب حکایتهای عرفانی مثل حکایتهای حدیقه، نویسنده پند و اندرزهای خود را در قالب گفتگو بیان میدارد. گفتگوها در حکایتهای عرفانی علاوه براینکه شخصیّتها را معرفی میکنند، خود نوعی کنش داستانی به حساب میآیند که در آخر به نتیجههایی منجر میشوند.
در حکایتهای حدیقه شخصیّتها اصلاً تشخّص زبانی ندارند، همة شخصیتها یک جور سخن میگویند، از یک نحو و دستور در سخنهایشان بهره میبرند. همانطورکه قبلاً اشاره شد، هر چند که بعضی از حکایتها از یک، سه، چهار، پنج و شش شخصیّت تشکیل شدهاند؛ اما 70 حکایت دو شخصیت دارند و عمل گفتگو بین این دو شخصیت اتفاق میافتد. گفتگوها در حدیقه سیر جدالی دارند و از پویایی و سرزندگی خاصی برخوردارند؛ این جدال برگرفته از تضاد منشی و اخلاقی شخصیّتهای درگیر در حکایت میباشد. در اولین نگاه به حکایتهای حدیقه آن چه بیشتر به چشم میخورد، همین تضاد و جدال درونی و فکری شخصیّتها میباشد؛ سنایی با استفاده از این ترفند مناظرهگونه، توانسته به نحو احسن مفاهیم و مضامین دلخواه خود را القا کند (!عبیدی نیا و دلائی میلان،1388: 33).
در کتاب حدیقه گفتگو سهم بسزایی دارد؛ هم از لحاظ پیشبرد رخدادها و هم از لحاظ شخصیّتپردازی و حجم بسیاری را شامل میشود. در این حکایتها، سنایی نقش دانای کلی را بازی میکند که شیوة سؤال و جواب را خود ساماندهی میکند؛ این عقاید سنایی است که در حین گفتگوها به بحث گذاشته میشوند، وی در گفتگوها سعی میکند آن چه را میخواهد اثبات و غیر آن را رد کند. در حکایت زیر وی در سیاق گفتگوهای زن حاتم اصمّ با دیگران، خصلت و منش و تفکر شخصیّتهای درگیر را آشکار میکند و عقاید اشعریگرایانة خود را در دهان زن حاتم اصمّ گذاشته و از این طریق عقاید دیگران را رد میکند:
... در ره پند و نصحت آموزی |
|
جمله گفـتند بهـر دل سـوزی |
بنابراین، همانگونهکه از این حکایت دریافت میشود، آن چه شخصیّت میخواهد بگوید و آنچه به عنوان نتیجه از زبان سنایی آورده میشود مهم است و در واقع، هدف اصلی از آوردن این حکایتها، بیان همین نظرات و عقاید میباشد. بیشتر این گفتگوها، نکات اخلاقی، عرفانی و کلامی مورد نظر سنایی میباشند که در لابهلای آنها جنبة منفی یا مثبت شخصیّتها و همچنین خصلتها و منشهای آنها کاملاً آشکار میگردد. در حکایت ذیل نویسنده مبحث قناعت را از زبان شیر زنی بیان میدارد که شوهرش را به قناعت و زهد دعوت میکند:
شوی خـود را زنـی بدیـد دژم |
|
تنگدل شد به شوی گفت: این غم |
ج: نام گذاری : وقتی نویسندهای اسمی برای شخصیّتش انتخاب میکند، این اسم اتفاقی نیست؛ بلکه دارای بار عاطفی و اجتماعی میباشد که نشان دهندة خاستگاه فکری نویسنده است. (اخوت، 1371: 164) اسم یک شخصیّت از لحاظ معنایی، تاریخی و حتی نحوی میتواند تا حد زیادی گویای خصلتها و ویژگیهای فکری و منشی یک شخصیّت باشد؛ یک نامگذاری از همان آغاز تصور مشخصی از شخصیّت را در ذهن خواننده ایجاد میکند (اخلاقی،1377: 201).
با توجه به آن که شخصیّتهای قصههای عامیانه بیشتر تیپ هستند و اسم شخصیّتها جنبة فردی ندارد، در انتخاب اسم آنها بیشتر یک خصلت و منش جمعی مدّ نظر بوده است و اغلب با عناوین عامی چون: مرد، زن، حکیم، سلطان و... ذکر شدهاند که هر کدام نمایندة طیف خود میباشند. در حدیقه مثل اکثر حکایات عرفانی (همان طور که قبلاً اشاره شد) معمولاً از اسمهای عامی که خصوصیّات وصفی دارند، استفاده میشود. این خصوصیات ویژگی شخصیّتها را برجستهتر میسازند. مثل دیندار و مالدار در بیت زیر:
خواست وقتی ز عجز دیـنداری |
|
از یــکی مــال دار دیــناری |
اگر گاهی از اسمهای خاصی نام برده شده است، این اسمها همان اسامی پر بسامد سایر حکایات عرفانی و قصههای عامیانهی فارسی هستند؛ مثل نوشروان، کسری، اسکندر و.... از آن جا که این اسمها برای مخاطبان فارسی زبان جا افتاده و شناخته شده هستند، کاربرد این نامها تأثیر زیادی در ترسیم و توصیف ویژگی این شخصیّتها دارد و از همان آغاز تصویر و تصور مشخصی از حالات، کردار و گفتار آنان در ذهن مخاطب ایجاد میکند. این نامها ضمناً به این دلیل که واقعیت تاریخی دارند، تشخص و تعین بیشتری به شخصیّتهای داستانی میبخشند و آنها را واقعیتر و ملموستر نشان میدهند.
همانطور که قبلاً اشاره شد، در حدیقه از بعضی شخصیّتهای تاریخی چون انوشروان، بهلول، جحی، احنف قیس، سنایی،شبلی، جنید، عمر، محمود زاولی و... استفاده شده است؛ این اسمها اصلا ًاز لحاظ گفتار و منش، تشخص فردی ندارند؛ آنها هر کدام از یک خصلت و تفکر معینی که نمایندة آن تفکر و خصلت میباشند، دفاع میکنند. بهلول جانشین تمام عقلای مجانین و افکار آنها میباشد و نقش یک دیوانة دانا را بازی میکند که از حکمت تمام کارها آگاهی دارد:
گفـت بهـلول را یـکی داهـی |
|
جـبّه ای بـرد بخشـمت خواهی |
سنایی نمایندة وارستگی صوفیان و انوشروان نمادی از تمام شاهان دادگر و سخی است. اگر در حکایتی از لفظ «شیخ» نام برده شده، میتوان براحتی به جای آن مثلاً لفظهایی چون: «صوفی»، «بایزید بسطامی» و... گذاشت، اصلاً فرقی نخواهد کرد. به جز این شخصیّتهای تاریخی، در اکثر حکایتها از عناوین کلی چون: مرد، زن، برزگر، پیرزن، عاشق، خان، پنبهزن، زاغ، گدا، کودک و... استفاده شده است که عدّهای از اینها برگرفته از موقعیت اجتماعی و شغلی افراد میباشد. اصولاً یکی از ویژگی قصههای ایرانی استفاده از ذکر شغل و بیان موقعیت اجتماعی افراد در آنها میباشد؛ به نظر اُلریش مارزُلف ((Ulrich Marzolph در قصههای ایرانی معمولاً مشاغل افراد ذکر میشود (مارزلف، 1376: 45) نمونة آن را در حکایت زیر میتوان مشاهده کرد:
مثلـت هسـت در سـرای غـرور |
|
مثـل یـخ فـروش نیشابــور |
در شماری دیگر از حکایتها به جای اسم و لقب با ذکر چند صفت که در حکم یک عبارت وصفی هستند، از یک شخصیّت نام برده شده است، مثل «زندهای زیر جامة ژنده» و «ابله» در ابیات آتی:
دیــد وقــتی یـکی پـراکـنده |
|
زنـدهای زیـر جـامة ژنــده |
و
آن چنان شد که در زمیـن هـری |
|
ابلهـی کـرد رخ بـه بـرزگـری |
اما با این وجود (همان طور که قبلاً اشاره شد) در حدیقه به 2 مورد نامگذاری غیر متعارف با بقیة حکایتها برمیخوریم. مثل این حکایت:
بودش این زن عفیفه جوهره نام |
|
یافته از حسن و زیب بهرة تمام |
که ذکر اسم «جوهره» در خواننده این احساس را ایجاد میکند که این زن شخصیّت مثبتی دارد، گرچه سنایی با شیوة مستقیم برایش صفت عفیفه را نیز آورده است و گفته که بهرة تامّی از حسن و زیب هم دارد؛ اما باز در این حکایت، اسم جوهره مقداری تشخص دارد و در القای بار شخصیّتی آن زن سهمی هر چند اندک دارد. مثال دیگر استفاده از اسم «مهستی» میباشد که قبلاً به آن پرداخته شده است.
در پایان آنچه گفتنی است، این میباشد که سنایی در اکثر حکایتها از هر دو شیوه در کنار هم استفاده کرده است؛ یعنی در این حکایتها از هر دو شیوة مستقیم و غیر مستقیم در کنار هم بهره برده است. سنایی در اکثر حکایتهایش با شیوهای حساب نشده و نامشخص هم از روش مستقیم و هم از روش غیر مستقیم برای گسترش طرح و بیان خصلت شخصیتهایش سود جسته است. در حکایت زیر:
بــود در شهــر بــلخ بــقّالی |
|
بیکران داشت در دکان داشت مالی |
سنایی از شیوة توصیف مستقیم در سه بیت اول استفاده کرده است و بعد از آن مخاطب با روش غیر مسقیم خود متوجه ابعاد شخصیتی بقال و شخص ابله میشود. در این حکایت خواننده با عمل گلخوری شخص خریدار کاملاً با راوی همرأی شده و وی را ابله تشخیص میدهد. همچنین سخنان شخص فروشنده و مونولوگ درونی وی برای مخاطب روشن میسازد که وی شخصی به قول سنایی «جلد اندر معاملت کردن» میباشد.
نتیجهگیری
با توجه به این حقیقت که حدیقه اولین کتاب منظوم عرفانی است که در آن از حکایتها و تمثیلهای گوناگون در القای هرچه بهتر مفاهیم مورد نظر نویسنده، استفاده شده است و همچنین به آن علت که هدف در نگاه سنایی همان بیان مفاهیم تعلیمی بوده است، بنابراین چندان جدیت و دقتی در داستانپردازی سنایی دیده نمیشود و از حیث شخصیّت و شخصیّتپردازی غنای چندانی در این حکایتها وجود ندارد. شخصیّتها اکثراً مطلق و دوسویه هستند. به خاطر آنکه در این کتاب اصل بر ایجاز نویسی است و بستر حکایتها گسترش چندانی نمییابد، شخصیتها از لحاظ منشی و شخصیّتی دچار تحول و تغییر نمیشوند. در یک کلیت روایی عناصر مختلف یکجا و با همدیگر در شکلگیری انسجام متنی دخیل میباشند. این امر را در حدیقه هم میتوان بخوبی مشاهده کرد. در این کتاب برای شخصیّتپردازی اکثراً، از شگردهای مختلف شخصیتپردازی؛ یعنی توصیف با روش مستقیم، و شخصیتپردازی غیر مستقیم به وسیلة رخدادها و حوادث، گفتگو و نامگذاری به صورت یکجا استفاده شده است و ردپای این شگردها را میتوان در اکثر حکایتها مشاهده کرد؛ هرچند که ممکن است در یک حکایت غلبه با یکی از این شگردها باشد. از این شیوهها، نقش گفتگو از همه بیشتر و مهمتر است. گفتگو همانطور که یکی از ویژگی اصلی حکایتهای عرفانی به حساب میآید، در حدیقه هم بسامد بالایی دارد. با این تفاوت که گفتگوها در این کتاب دارای ساختی جدالی و مناظرهگونه میباشند.
پینوشتها
1: نام یکی از صحابة رسول است (محمد تقی، بی تا: 552).
2: نام مسخرهای است (همان: 552).