نویسندگان
1 استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران
2 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Public literature or, in other words, folklore is one of the most abundant and opulent sources of Persian language. Adages and proverbs are considered as one of the most general and important branches in folkloric literature. Because some of these adages were transferred orally to next generations and what was important mostly was the sarcastic remark in some of them, therefore their sarcastic aspect remained.
But their literal and original meaning and also their spelling and alphabetical form have been distorted. One of these adages “to teach teacher his lessons” has maintained its sarcastic aspect but its correct spelling and verbal form as well as its literal meaning have changed.
On the basis of remained narratives of this adage and by emphasizing the evidences from Persian prose and verse texts, this article tries to retrieve the correct form and true meaning of this adage.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
یکی از گنجینههای مهم و ارزشمند زبان فارسی، مَثَلهای فراوانی است که در متون نظم و نثر فارسی و ادبیات شفاهی و عامیانه یافت میشود. گاه محقّقان تلاش کردهاند تا منشاء برخی امثال را بیابند و یا اینکه داستان کلّی و به عبارت دیگر ژرفساخت و زمینة تاریخی این سخنان کوتاه و موجز را بیابند؛ امّا هر چه هست در غالب این موارد نمیتوان با قطعیّت حکمی خاصّ صادر کرد، چه بعضی از این امثال قدمتی بسیار دارند «مَثَل رشته مخصوصى از ادبیات هر زبان است و بعضی آن را قدیمترین آثار ادبى که از فکر انسان تراوش کرده است، میدانند و معتقدند که انسان پیش از آنکه شعر بگوید و پیش از آنکه خط بنویسد، اختراع امثال کرده و آن را در محاورت خود به کار برده است» (بهمنیار، 1327: 433).
دربارة صورت نوشتاری و گاه معنی و مفهوم اصلی امثالی که در آثار مکتوب فارسی، اعمّ از نظم و نثر مندرج است، در مقایسه با امثالی که غالباً بصورت شفاهی رواج داشته و در متون مکتوب کمتر درج گردیده، دشواریهای کمتری وجود دارد. در باب برخی مَثَلهایی که بیشتر در محاوره و افواه عامّه جریان داشته و به روزگار ما رسیده، طبیعةً دخل و تصرّفهای فراوانی رخ داده و گاه جای یک واژه یا فعل را مترادف آن گرفته و یا اینکه یک واژه از مَثَلی خاص با حفظ معنی کنایی مَثَل، چیز دیگری انگاشته شده است. نمونة این خطاها را میتوان در مَثَل «کج دار و مریز» دانست که برخی آن را «کج دار و مریض» ضبط کردهاند. در این موارد یکی از عناصر مؤثّر را در پیدایش چنین خطاهایی میبایست، ضعف الفبای فارسی دانست.
در این مقاله به بررسی و تحلیل مَثَل «پیش قاضی و معلّقبازی» پرداختهایم و با تکیه بر روایتهای متعدد بازمانده از این مَثَل و همچنین بر اساس برخی منابع نظم و نثر فارسی صورت نوشتاری اصلی و معنی و مفهوم اصلیِ مَثَل مذکور نشان داده شده است.
روایتهای مَثَل
این مَثَل در کتابهای امثال و حِکَم به گونههای متفاوت آمده و چون این روایتها چندگانه میتواند ما را در یافتن صورت اصلی مَثَل یاری کند، ذیلاً به چند مورد از آنها اشاره میکنیم.
الف: «پیش قاضی و معلّق بازی؟!»
در کتاب قند و نمک، آمده است: «پیش قاضی و ملّق بازی؟! پیش همه فن حریف و ادعای زیرکی کردن؟ از آنکه قضاوت را همه فن حریفترین میدانستند، در آن حدّ که از معلّق زدن و پشتک و وارو هم مطلع میباشد» (شهری، 1381: 993).
این مَثَل در کتاب کوچه، به صورت: «پیش قاضی و معلّق بازی؟!» آمده است. (!شاملو، 1378: حرف ب دفتر اول، 411).
در کتاب فرهنگ عوام، اینگونه آمده است: «پیش قاضی و بازی؟! همانند پیش لوطی و معلّق بازی؟!» (امینی، بیتا: 1/ 212).
در کتاب ده هزار مَثَل فارسی، آمده است: «پیش قاضی و بازی؟!» (شکورزاده بلوری، 1372: 227).
«پیش قاضی و بازی؟: پیش (جلوِ) قاضی (و) معلّقبازی» (دهگان، 1383: 770).
«پیش قاضی و معلّقبازی: در حضور شخص محترمی حرکات جلف و ناشایست کردن» (عظیمی، 1373: 109).
«... پیش قاضی و جنگولکبازی: زمانی عنوان کنند که نابخردی بخواهد، اهل دانش را دست بیندازد و نارو بزند، نیرنگبازی نماید، حقیقت را مقلوب جلوه دهد» (شریفی گلپایگانی، 1376: 182).
ب: «پیش لوطی و معلّق بازی؟!»
در امثال و حِکَم دهخدا به صورت: «پیش لوطی و معلّق بازی؟!» ضبط شده است. (!دهخدا، 1361: 1/ 227).
در کتاب کوچه، این گونه آمده است: «پیش لوطی و معلّق؟!» (شاملو، 1378: حرف ب دفتر اول، 411).
در کتاب ده هزار مَثَل فارسی، به صورت: «پیش لوطی و معلّق بازی؟!» ضبط شده است (!شکورزاده بلوری، 1372: 227).
در کتاب اندرزها و مَثَل های فارسی، آمده است: «پیش لوطی و معلّق وارو؟! یعنی این مراحل را قبلاً گذرانده و به مرتبة استادی رسیدهام و دیگر حاجتی نیست خودنمایی کنی» (خدایار، 1361: 212).
«پیش لوطی و معلّق: به نادانی گفته میشود که در مقابل ارباب فضل اظهار فضل کند» (جمشیدپور، 1369: 86).
«جلو لوطی و معلّق زدن: خود را حریف شخص زورمندتر از خود دانستن» (آذرلی، 1368: 100).
«پیش لوطی و معلّقبازی» (ضیاء، 1368: 112).
«پیش لوطی و معلّقبازی» (موسوی، 1379: 226).
«پیش لوطی و معلّقبازی» (شریفی گلپایگانی، 1376: 182).
«پیش لوطی و معلّقبازی» (نظری تیموری، 1383: 97).
ج: «پیش کولی و پشتک و وارو؟!»
این مَثَل در کتاب ده هزار مَثَل فارسی، به همین صورت آمده است (!شکور زاده بلوری، 1372: 227).
در داستاننامة بهمنیاری، به این ترتیب آمده است: «پیش کولی معلّق میزند» (بهمنیار، 1361: 126).
د: «پیش میمون و معلّق بازی؟!»
به همین صورت در کتاب قند و نمک آمده است (! شهری، 1381: 195).
این نکته را نباید از نظر دور نگاه داشت که در هر کتابی که چند صورت این مَثَل آمده است، مؤلّف نمونههای دیگر آن را نیز ذیل همان مثل آورده است.1
صورت صحیح نوشتاری و معنای حقیقی مَثَل
لخت دوم مَثَل، «معلّق زدن»، با توجه به مترادف بودن آن با پشتک و وارو، بین روایات بازمانده از مثل، مشترک است. تفاوت هر چهار روایتِ مَثَل، در لَخت اول است که با چهار واژۀ متفاوت: «قاضی»، «کولی»، «لوطی» و «میمون» آمده است.
«لوطی» و «کولی» و «میمون» با توجّه به خصوصیاتی که برای آنها آمده است، بی شباهت به یکدیگر نیستند که در این باره پس از این بحث خواهیم نمود؛ لیکن «قاضی» با این سه واژه هیچگونه سنخیت و وجه تشابهی ندارد. پیش از ادامة بحث به بررسی معنایی لخت دوم مَثَل، «معلّق زدن»، میپردازیم.
«معلّق زدن: حرکت کردن داربازان و بازیگران، به وصفی که واژگون گشته، به سرعت باز راست شوند، چنانکه کبوتران کنند» (آنندراج، 1336: ذیل معلّق زدن).
«دارباز: ریسمان باز را گویند که بر چوب بلند سوار شود و بازی کند» (همان، ذیل دارباز). «معلّق زن: کنایه از بازیگر و رقّاص و مردم لوند باشد» (برهان: ذیل معلّق زن). «بازیگر: هنگامهگیر، بندباز، رقّاص و پایکوب» (دهخدا، 1379: ذیل بازیگر).
سخن دربارة تناسب بین «قاضی» و «معلّقبازی» است. در این خصوص، برخی کتابهای امثال و حِکَم، دلایلی غیر مستند برای این مَثَل برساختهاند. «از آنکه قضاوت را همه فن حریفترین میدانستند، در آن حدّ که از معلّق زدن و پشتک و وارو هم مطلّع میباشد» (شهری، 1381: 194). «در حضور شخص محترمی حرکات جلف و ناشایست کردن» (عظیمی، 1373: 109).
تبدیل «غازی» به «قاضی»
به هر روی، باید بگوییم که در این مَثَل، «قاضی» صورت تغییر یافتة «غازی» است که با گذشت زمان و مأنوستر بودن معنی «قاضی» نسبت به «غازی»، در ذهن و زبان عامّه، به صورت و معنی «قاضی» تصوّر شده است و برای توجیه این امر، پنداشتهاند که چون «قاضی» فردی آگاه و همه فن حریف است، نمیتوان در برابر او معلّق بازی کرد؟!
«غازی: معرکهگیر، ریسمانباز و زن فاحشه» (دهخدا، 1379: ذیل غازی). «غازی: ریسمان باز... و برای آنکه از غازی به معنی غزا کننده ممیز گردد، او را گدا غازی نیز گویند» (آنندراج، 1336: ذیل غازی).2 دهخدا در باب فقهاللغة غازی و جدا دانستن آن از غازی به معنی غزا کنندة عربی، بر این اعتقاد است: «اصل این کلمه غازی عرب نیست؛ بلکه از آن اصل است که جزء دوم کلمة اشترغاز از آن است» (دهخدا، 1377: حاشیة غازی).
در این صورت، هم تناسب «غازی» با «معلّقبازی» آشکار میشود، هم تناسب آن با صورتهای دیگر مَثَل، روشن میشود. اوحدی مراغهای گوید:
برگ گُل از درخت، چو غازی به سعی باد |
|
هر دم به گونــهای زند از نو معلّقــــی
|
همچنین در این بیت خاقانی، کلمههای «غازی، لوری و معلّق زدن» آمده است:
کف در آن ساغر معلّق زن چو طفل غازیان تحقیق سخنگوی نخیزد ز سخــندزد |
|
کز بلور لوریانش طوق و چنبـر ساختند تعلیق رسن بـاز نیـــاید ز رسـنتــاب
|
مجیرالدّین بیلقانی راست:
سالک به سیر شو نه بصورت که عنکبوت |
|
غــازی نگردد ارچه برآید به ریسمــان
|
مولوی گوید:
بر زلف شب آن غازی چون دلو، رسنبازی تن به سان ریسمـــان بگداختـــه |
|
آموخت که یوسف را در قعر چهـی یابد جـان معلّق میزند بر ریسمــــان
|
ناصرخسروگفته است:
بــازی رسنــی نه معتمد باشـــد |
|
پس بگسلد این رسنت ایا غازی
|
«لولئی با پسر خود ماجرا میکرد که تو هیچ کاری نمیکنی و عمر در بطالت به سر میبری. چند با تو گویم که معلّق زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسنبازی تعلّم کن تا از عمر خود برخوردار شوی» (عبید زاکانی، 1343: 274).
پیش لوطی (کولی) و معلّقبازی
در مورد «کولی» ـ پیش کولی و معلّق بازی ـ چنانکه مشخص است، «کولیان، لولیان، لوریان» همان گوسانها هستند که بهرام گور از هندوستان به ایران آورد و فردوسی نیز داستان آنها را در شاهنامه آورده است (! دهخدا، 1379: ذیل لولیان). در مجمل التواریخ و القصص آمده است: «پس بفرمود تا به ملک هندوان نامه نوشتند و از وی گوسان خواست و گوسان به زبان پهلوی، خنیاگر بُوَد. پس از هندوان دوازده هزار مطرب بیامدند، زن و مرد لوریان که هنوز برجایند از نژاد ایشانند» (به نقل از همان، ذیل لولیان).
«لولی: بر وزن و معنی لوری است که سرودگوی کوچه است و در هندوستان قحبه و فاحشه را گویند» (برهان، 1376: ذیل لولی). «لولی: لوند، غربتی، یوت، الواط» (همان: ذیل لولی).
باید گفت، همین «لولیان» و «کولیان» بودهاند که به بازیگری و رسنبازی و معلّقبازی و مسخرگی، میپرداختهاند و به این سبب که اصل آنها از هندوستان بوده است، در متون ادب فارسی، کلمات: «لولی، لوری، هندو»، بوفور به معنی: «غازی، بازیگر، معلّقزن و...» یافت میشود.
همانگونه که پیش از این آمد، خاقانی گوید:
کف در آن ساغر معلّقزن چو طفل غازیان |
|
کز بلور لوریانش طوق و چنبــر ساختنـد
|
مولوی گوید:
هندوی طرّهات چه رسنباز لولییست زلف عنبرسای او گوید به جان لولیان از رسن زلف تو، خلق به جان آمدند |
|
لولیگـری طـرّة طـرّارم آرزوسـت خیز لولی تا رسنبازی کنیم اینک رسـن بهر رسـنبــازیـش لولیکــان آمدنـــد
|
بدر جاجرمی راست:
زهی ترک کمان ابرو دو چشمت راست پیوسته |
|
سنانها گرد بر گرد دو لولی طفل بازیگر |
به اعتبار معلّق بازی و غازیگری «کولیان» و با توجه به اینکه «لولیان» و «کولیان» از هندوستان به ایران آمده بودهاند، در ادب فارسی «هندو» نیز به معنی «غازی» و «لولی» آمده است. نظامی گوید:
چو هنــدوی بازیـگر گرمخیــــز بر آن فرضه بی آنکه اندیشه کــرد |
|
معلّـقزنــان هنـدوی تیـــغ تیـــز رسـنبـازی هنــدوان پیشـــه کـرد
|
خواجوی کرمانی راست:
چو هندوان رسنباز هر دم ایندل ریشم |
|
بدان کمند گرهگیـر تابـــدار برآیـــد |
حکیم نظامی گنجوی، «کشمیرزادگان» را نیز به معنی «غازی» و «رقاص» آورده است:
همان پـایکــوبـــان کشمیــر زاد |
|
معلّـقزن از رقص چون دیـوبـــاد
|
در مورد صورت دیگر این مَثَل، یعنی: «پیش لوطی و معلّق بازی؟!»، نخست به معنی کلمة «لوطی» اشاره میکنیم: «لوطی: رند و حریف شوخ و شلتاق که در هندوستان آن را بانکا گویند. مردی که بز، میمون و خرس رقصانَد با نواختن تنبک و خواندن شعرهای زشت» (دهخدا، 1379: ذیل لوطی).
همانگونه که مشاهده میشود، «لوطی» نیز مانند «کولی، لولی، غازی، میمون» به معنی مسخره و هنگامهگیر و رقّاص (رقصاننده) و انسان بی سر و پاست. باید این نکته را نیز افزود که محتمل است، مقصود از واژۀ «لوطی» همان «لولی» باشد ـ نه از ریشة «لوط» عربی- حتّی با احتمال مردود بودن این نظر، ممکن است، در بین مردم عامّه، اختلاطی بین «لولی» و «لوطی» صورت گرفته باشد. در غیر این صورت، تشابه «لوطی» و «لولی» فقط از باب همسانی معنایی و شباهت کردار و رفتار است. دربارة فقهاللغة لوط در لغت نامة دهخدا آمده: «لوطی: اصل این کلمه ممکن است منسوب به لوط نبی و مراد صاحب عمل غیر طبیعی قوم او بوده و سپس از آن معانی به معانی دیگر نقل شده باشد و این بعید است و ممکن است با تاء منقوطه بوده است که معنی اولی آن شکمخواره و مانند آن است و سپس معانی دیگر گرفته» (دهخدا، 1377: ذیل لوطی). و باز هم در لغت نامه ذیل «لوتی» بیتی از طیّان آمده و باز در باب وجه اشتقاق لوطی چنین آمده: «لوت: برهنه را گویند... ساده، پسر ساده. پسر امرد:
همه بفرستم و همه لوتم(؟) |
|
خرد برنتابد آن لوتم |
از این دو کلمه بر میآید که لوطی را که منسوب به قوم لوط و امثال آن میکنند، اساساً با تای منقوطه است و معنی آن امردباز است، بیهیچ تکلیف دیگر و لواط و لواطه و لاطی و ملوط عرب نیز اصلش همین لوت فارسی خواهد بود» (همان، ذیل لوت).
نکتة دیگر اینکه، «معلّق زدن» فقط به معنی پشتک و وارو زدن بر روی طناب و ریسمان نبوده است و این عمل توسط رقّاصان و هنگامهگیران، بر روی زمین نیز انجام میشده و گویا نوعی رقص توأم با حرکات نمایشی پشتک زدن بوده باشد.
چنانکه پیش از این مذکور افتاد، هر چهار واژهای که در لخت نخست این مَثَل به کار رفته است، از چند بُعد دارای خصوصیات مشترک و یکسان هستند؛ رقّاصگی و لوندی و معلّق زدن و مسخرگی و هنگامهگیری و رسنبازی و بی سر و پایی و... به همین سبب است که در لخت نخست مَثَل، به جای «غازی» سه کلمة مترادف دیگر آن نیز آمده است، در حالی که قسمت دوم آن تقریباً در همۀ موارد، ثابت و یکسان باقی مانده است.
به این نکته نیز باید اشاره کنیم که در مَثَل مورد بحث، واژۀ «غازی» از لحاظ رعایت حروف قافیه و جناس نیز با «بازی» مناسبتر مینماید: «پیش غازی و معلّق بازی».
چند نکتة دیگر در باب غازیان و رسنبازان
از کارهای بازیگران و غازیان (ریسمانبازان) جهیدن از چنبر بوده است:
چو چنبرهای یاقوتین به روز باد گلبنهـا |
|
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها
|
گاه بازیگران خود از چنبر میجهیدهاند:
تو میخواهـی که برخیزی به بازی |
|
ازین چنبر جهی بیرون چو غازی؟
|
و گاه حیوانات را از چنبر میجهانیدهاند:
طمع میداشت کز چنبـر جهد چون بوزنه بیرون |
|
نجست اولیک بیرون جست طرفه جانش از چنبر
|
«... معلّق زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسنبازی تعلّم کن تا از عمر خود برخوردار شوی» (عبید زاکانی، 1343: 274).
و گاه اطفال غازیان این کار را انجام میدادهاند:
از چنبر کبود فلک چون رسـن مپیـچ رازی بچه هر شبـی عماد الدیــن را |
|
مردی کن و چو طفل برون جه ز چنبرش بر دار کند چنــان که غــازی بچــه را
|
البته اطفال غازیان برخی کارهای دیگر هنگامهگیری، نظیر ریسمانبازی، و معلقبازی را نیز انجام میدادهاند:
بدر جاجرمی راست:
زهی ترک کمان ابرو دو چشمت راست پیوسته |
|
سنانها گرد بر گرد دو لولی طفل بازیگـر
|
و از همین بیت مشخص میشود که گاه در اطراف بازیگران نیزههایی را نصب میکردهاند.
کف در آن ساغر معلّق زن چو طفل غازیان |
|
کز بلور لوریانش طوق و چنبر ساختنــد
|
از کارهای غازیان راه رفتن با پای چوبین بوده به گونهای که دو تکه چوب بلند را بر میگزیدهاند و در قسمت پایینی آن (مثلاً حدود نیم متری منتهی الیه آن) زائدهای نصب میکردهاند و دو پای را بر آنها مینهادهاند و با دست نیز سر چوبها را میگرفتهاند و با بلند کردن چوبها، راه میرفتهاند:
چو غازی به خود برنبدنــــد پای اگر کوتهی پای چوبیــن مبنـــد پــای استدلالیــان چوبیــــن بود |
|
که محکم رود پای چوبین ز جای که در چشم طفلان نمایــی بلنـــد پای چوبین سخت بی تمکین بود
|
نتیجهگیری
با توجه به روایتهای دیگر این مَثَل و همچنین شواهدی که از متون نظم و نثر فارسی بیان شد، تقریباً تردیدی باقی نمیماند که مقصود از «قاضی» در مَثَل: «پیش قاضی و معلّق بازی؟!» همان «غازی» است که در فرهنگها و متون به معنی «رسن باز و رقّاص و..» آمده است، «معلّق زدن» نیز از کارهای «رسن بازان» و «رقّاصان» بوده است که در این صورت تناسب «غازی» و «معلّق زدن» بسیار آشکار و بدیهی است. روایتهای دیگری نیز از این مَثَل به دست ما رسیده است که تنها قسمت نخستین آنها با شکل این مَثَل متفاوت است؛ یعنی به جای کلمة «قاضی» کلمات: «کولی، لوطی، میمون» آمده است که هیچ کدام از این کلمات با «قاضی» شباهت معنایی ندارند؛ بلکه این کلمة «غازی» است به معنی رقّاص و بندباز- که از هر جهت با کلمات «کولی، لوطی، میمون» همسانی معنایی کامل دارد.
پینوشتها
1- بعضی از محقّقان و نویسندگان معاصر نیز در نوشتههای خود این مثل را به صورت خطای آن به کار بردهاند. اینک یک نمونه: «پسگردنی محکمی به قاضی زد و گفت:آقا! این پسگردنیها خیلی پربرکت است به صوفی زدم سه درهم نصیبم شد، دومی را هم به تو زدم، شش درهم را بدهید تا بروم. قاضی تازه چشمش باز شد. مچ او را گرفت و گفت: نزد قاضی و معلق بازی؟ اینجا بود که صوفی دست قاضی را گرفت و گفت...» (سروش، 1379: 10).
2- مولوی در غزلیات شمس، گداغازی را به معنی هنگامهگیر آورده است و ناکارآمدی اسب وی (میتواند به معنی اسب چوبین و یا اسب تزئینی و امثال آن باشد) را در برابر نقّاشیهای روی دیوار گرمابه آورده است:
جنبش جان کی کند صورت گرمابهای |
|
صفشکنی کی کند اسب گدا غازیی
|
4- شفیعی کدکنی ظاهراً معنی درست غازی را در این بیت پی نبردهاند و در شرح آن نوشتهاند: «غازی: کسی که پیشهاش رفتن به جنگ کفّار است، به همین دلیل سلطان محمود غزنوی را محمود غازی میگفتهاند که به غزو هندوستان میرفته است» (عطار، 1386: 430). و در شرح چنبربازی غازیان در ابیات بعدی، گفتهاند: «از چنبر جهیدن غازیان: یکی از کارهای غازیان که ورزیدگی و چالاکی ایشان را نشان میداده، عبور از چنبر بوده است که با چالاکی خود را از چنبر عبور میدادهاند» (همان). «چنبربازی: ظاهراً همان از چنبر جهیدن غازیان است که نشانة چالاکی بوده است» (همان).