غم غربت در شعر معاصر

نویسنده

استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور سمنان

چکیده

نوستالژی یا غم غربت، در اصطلاح به حسّ دلتنگی و حسرت انسان‌ها نسبت به گذشته و به آن چیزهایی است که در زمان حال آنها را از دست داده‌ است. اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی و کلاً وضع زندگی انسان‌ها در ایجاد حسّ نوستالژی مؤثر است. تقریباً تمام شاعران و هنرمندان در آثار خود به نحوی غم غربت و دلتنگی‌های حاصل از آن را با ابزارها و تصویرهای شعری گوناگون بیان کرده‌اند؛ ولی در نزد بعضی از آنان این غم، تبدیل به ابزار هنری خاص، برای بیان عواطف شخصی شده است. در شعر معاصر، منوچهر آتشی، نادر نادرپور و مهدی اخوان ثالث از این گروه به شمار می‌روند. در این مقاله با پژوهش در شعر این شاعران، غم غربت، علّت‌ها و شیوه‌های بیان آن تحلیل و بررسی شده است.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Nostalgia in Neo poetry

نویسنده [English]

  • Yosef Aali Abaas Abaad
Assistant professor of Persian Literature in Payam-e-Noor university of Semnan.
چکیده [English]

Nostalgia is the so-called human sense of regret involving the time past and the things lost. Political and social conditions are effective in bringing out the nostalgic sense. Almost all poets and artists have expressed their nostalgic sense in their works through different poetic images, but this feeling has been canalized via special tools so as to obtain the capability of expressing individual sympathies. This could be found in the works of such poets as Manoocher Atashi, Nader Nadrepoor, and Mehdi Akhavan Sales in Neo poetry. In this essay, the nostalgic sense, its reasons and styles of explanation has been analyzed in their poems.
 

کلیدواژه‌ها [English]

  • Nostalgia
  • Past Time
  • Nostalgic
  • Neo Poetry

مقدمه

نوستالژی که در زبان فارسی به «غم غربت» ترجمه شده، با اینکه تقریباً بتازگی وارد حوزه‌های گوناگون هنر و علوم شده است، به هیچ وجه نوظهور نیست.

واژة نوستالژی در فرهنگ آکسفورد به معنی احساس رنج و حسرت نسبت به آن چیزی است که گذشته و از دست رفته است (Hornby, 2003, P.840). حاصل معنی این اصطلاح با توجه به معنی­های متنوّع آن در فرهنگ­های علوم انسانی به این صورت است: نوستالژی: غم غربت، حسرت و دلتنگی نسبت به گذشته وآنگهی اشتیاق مفرط برای بازگشت به گذشته، احساس حسرت و دلتنگی برای وطن، خانواده، دوران خوش کودکی، اوضاع خوش سیاسی، اقتصادی و مذهبی در گذشته و... !(آشوری: 1381؛ باطنی: 1368، ذیل واژه)

این اصطلاح در ابتدا مربوط به حوزة روانشناسی بود و در درمان سربازانی به کار می­رفت که بر اثر دور شدن از خانواده و کشور خود، دچار نوعی بیماری و افسردگی می­شدند؛ ولی رفته رفته به سایر حوزه­ها؛ مخصوصاً علوم انسانی و هنر نیز کشیده شد و منتقدان در آثار شاعران و هنرمندان به جستجو در خصوص این موضوع و چگونگی بروز این رفتار ناخودآگاه پرداختند. نوستالژی یکی از پدیده­هایی است که در جهان معاصر و در حوزة ادبیات، نظر بسیاری از منتقدان را به خود معطوف داشته و کتاب­های متعددی در این باره نوشته شده است. مانند: نوستالژی پناه­گاه معنی (Nostalgia: Sanctuary of meaning)، اثر جنل. ال.اُ. ویلسون ((Jenell. L.O.Wilson (موضوع این کتاب رابطة میان نوستالژی و شخصیت افراد است)؛ آیندة نوستالژی(The future of nostalgia)، اثر سوتلانا بویم(Svetlana Boym)  از دانشگاه هاروارد؛ اخلاق و نوستالژی در رمان معاصر (Ethics and nostalgia in the contemporary novel)­، اثر جان جی. سو(John J.su) از دانشگاه کمبریج که به تحلیل نمودهای نوستالژی در رمان معاصر می­پردازد.

غم غربت در حوزة سینما نیز نظر بسیاری از کارگردانان را به خود جلب کرده و چند فیلم دربارة آن ساخته شده است. بهترین نمونة آن فیلم «نوستالگیا» 1 ساختة فیلم­ساز شهیر و فقید روسی، آندری آرسنیویچ تارکوفسکی، (Andrei Arsenewish Tarkovskii) (1932- 1986) است. این فیلم شرح غم غربت شاعر روسی در ایتالیاست.2

 

مؤلّفه­های غم غربت:

مؤلّفه­های اصلی غم غربت عبارت­اند از: 1- دلتنگی برای گذشته 2- گرایش مفرط به بازگشتن به وطن و زادگاه 3- بیان خاطرات همراه با افسوس و حسرت 4- پناه بردن به دوران کودکی و یادکرد حسرت­آمیز آن 5- اسطوره‌پردازی 6- آرکائیسم (باستان­گرایی) 7- پناه بردن به آرمانشهر. یادآوری می­شود که دو عنصر «بو» و «صدا» در تداعی گذشته­ها و به تبع آن در تحریک عاطفه­های نوستالژیکی انسان بسیار مؤثر است.

به سبب مبهم بودن ارتباط نوستالژی با سه مفهوم اسطوره، آرکائیسم و آرمانشهر به نکته‌هایی دربارة هر یک از آنها اشاره می­شود:

اسطوره: یکی از نمودهای غم غربت، اسطوره‌پردازی است. در واقع اسطوره­ها، بازسازی جهان آغازین و یا بهشت از دست رفته­اند. با این دیدگاه، اسطوره­پردازی نیز از بار نوستالژیکی برخوردار است. «‌اسطوره، بخشی از حیات دوران کودکی بشریت است که به سر آمده و به شکلی پوشیده حاوی آرزوهای دوران کودکی نوع بشر است» (آبراهام، 1377: 116). میرچا الیاده معتقد است که اسطوره­ها مربوط به دوران سعادت و آزادی انسان و رابطة تنگاتنگ او با خدایان است که بعدها در نتیجة هبوط این سعادت و آزادی از بین رفته و ارتباط بین زمین و آسمان گسسته شده است (!الیاده، 1374: 58).

آرکائیسم: آرکائیسم یا باستان­گرایی به عنوان اصطلاح ادبی، به کاربرد صورت قدیم زبان، واژگان یا نحو آن اطلاق می­شود. جی. کادن، آن را به این صورت تعریف کرده است: «‌این اصطلاح با کهنه و قدیم سر و کار دارد... غالباً کهن­گرایی و استفاده از واژه­های قدیم، یادآور گذشته است؛ بخصوص واژه­هایی که دوران شوالیه­گری و رومانس­ها را تداعی می­کنند» (کادن، 1380: 39) آرکائیسم، زمانی از مصادیق غم غربت قلمداد می­شود که زبان و ابزارهای آن برای بازسازی و یا فضاسازی گذشته به کار رفته باشد.

آرمانشهر: اندیشة وجود آرمانشهر از اندیشه­های دفاعی بشر در برابر سختی­ها و مشکلات روزگار بوده است. وجود آرمانشهر یا مدینة فاضله، پیشینه­ای به قدمت تمدّن بشری دارد. «‌آرمانشهر جایی است، دست­نیافتنی که تصوّر آن همواره در افق آرزوی بشر نمونة خیر برین و زیبایی و رستگاری بوده است و یکی از آرزوهای آدمی در درازنای تاریخ، دست­یابی به جامعه­ای بوده که در آن رستگاری خویش را تحقق بخشد. هنگامی که بشر از بند اسطوره­ها رَست و آرزوهای خود را در پرتو دانش دست­یافتنی دانست، تصور شهر آرمانی را از دیار اسطوره­ها به قلمرو خرد آورد» (اصیل،1381: 18). افلاطون، دولت آرمانی و مدینة فاضلة خود را تحت تأثیر شکست آتن در جنگ پلوپونز پی افکند. در ادب و فرهنگ ایرانی – اسلامی نیز به انحای گوناگون با آرمانشهرهای ساخته و پرداختة عارفان، فیلسوفان و شاعران مواجه هستیم. می­توان از ابونصر فارابی و«‌مدینة فاضله»ی او و شهاب­الدّین سهروردی و آرمانشهر «‌‌ناکجاآباد» و «اقلیم هشتم» در کتاب «‌آواز پر جبرئیل» یاد کرد. در شعر نو نیز از این نوع آرمانشهرها می­توان سراغ گرفت. به عنوان مثال «شهری پشت دریاها» و «هیچستان» در شعر سهراب سپهری و «باغ زرین» در شعر منوچهر آتشی، نمونه­هایی از این نوع است:

پشت دریاها شهری است/ که در آن پنجره­ها رو به تجلّی باز است/ بام­ها جای کبوترهایی است که به فوّارة هوش بشری می­نگرند/ دست هر کودک ده سالة شهر، شاخة معرفتی است/ مردم شهر به یک چینه چنان می­نگرند/ که به یک خواب لطیف/ خاک، موسیقی احساس تو را می­شنود/ و صدای پر مرغان اساطیر می­آید در باد/ (سپهری، 1380: 364-365)

من در سفر زیسته­ام/ من در سفر زاده شده­ام/ شگفتا! که اینک توقفی نامیمون پس از سفری مقدس/ مرا فرسوده کرده است/ من دلبسته شده­ام/ دلبستة باغی زرین در سرزمینی دور/ باغی زرین/ با ساقه­های لطیف لبخندها، شکوفة آشتی، جویبار پنجه­ها/ که از نسیم نفس­ها و نوازش­ها متلاطم است/ باغی زرین/ که من میوة شاداب چشم­هایش را بی­تاب شدم/ بهار تپش­های مزرعة پرآفتابش را گرم­تر سرودم/ و فصل پردوام انتظارها را زندگی کردم. (آتشی، 1386: 57)

طرح آرمانشهر و ساخته و پرداخته شدن آن در ذهن انسان­ها، مستقیماً با اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حاکم بر جامعه و بر جهان، همچنین با روحیات انسان­ها ارتباط دارد. آرمانشهر نیز مانند اسطوره گرایی و پناه بردن به دوران کودکی، اندیشة دفاعی انسان، برای گریز از حال است؛ ولی از جهت شکل گیری و فرایند، در نقطة مقابل اسطوره­گرایی و دلتنگی برای گذشته قرار دارد. آرمانشهر در واقع پناه­ بردن به آینده است و آن دو پناه بردن به گذشته.

ادبیات کهن فارسی و غم غربت

یکی از بن­مایه­های ادبیات کهن فارسی، مسأله غربت روح است. این موضوع در آثار بسیاری از شاعران و عارفان مانند سنایی، عطار و مولوی طرح و بررسی شده است. غربت روح به سبب هبوط و دور شدن آن از وطن مألوف بوده است. وطن در این دیدگاه صرفاً به معنی زادگاه یا خاستگاه و محل پرورش است. اصولاً در اعتقاد گذشتگان، وطن معنی خاصی داشته است. شفیعی­کدکنی دربارة تلقی گذشتگان از وطن می­گوید: «تلقی قدما از وطن به هیچ­وجه همانند تلقی­ای نیست که ما بعد از انقلاب کبیر فرانسه داریم. وطن برای مسلمانان یا دهی و شهری بوده که در آن متولد شده بودند یا همة عالم اسلامی که نمونة خوب آن در [اندیشة] اقبال لاهوری دیده می­شود... که بهترین تصویرکنندة انترناسیونالیسم و جهان­وطنی اسلامی است»(شفیعی­کدکنی، 1381: 36).

در بادی امر چنان به نظر می­رسد که مسألة غربت روح و جدایی آن از وطن اصلی و غمی که از این راه گریبان بشر را گرفته و او را به ناله و شکایت واداشته است، با مؤلّفه­هایی که برای نوستالژی برشمردیم همسانی دارد. از طرفی هم میرچا الیاده، در توضیح و یا بررسی تجربه­های عرفانی جوامع باستانی و تمایل عمیق آنان برای بازیافتن حالت آزادی و سعادت پیش از هبوط، نیز دربارة مسیحیت و عرفان موجود در آن، از مفهوم «نوستالژی» استفاده می‌کند (!الیاده، 1374: 65)؛ ولی باید توجّه داشت که یک تفاوت ماهوی میان غم و دلتنگی حاصل از غربت روح، به آن صورتی که در شعر عارفانة ایران، مخصوصاً در شعر عطّار و مولوی مطرح شده است، و غم حاصل از نوستالژی وجود دارد: دلتنگی عارفانه، پویا، مطلوب نظر عارفان و همراه با شور و شوق و نوعی شادی در بطن آن است در حالی که غم حاصل از نوستالژی فرساینده و آزاردهندة روح و نوعی بیماری است که ممکن است به تبع روح، جسم را نیز درگیر خود سازد.

غم غربت در شعر معاصر

در شعر معاصر غم غربت و حسرت و دلتنگی ناشی از آن به صورت­های گوناگون به چشم می‌خورد. یکی از علّت­های اصلی بروز و تنوع آن، پیشرفت­های سریع و حیرت­آفرین تمدّن و صنعت است. فنّاوری و پیشرفت­های صنعتی در کنار رفاه و آسایشی که برای نوع بشر به همراه آورده، خواه ناخواه بخشی از دلبستگی­ها، عواطف، گذشته، مقدّسات و ارزش­های انسانی را در خود بلعیده و انسان­ها را در مواجهه با تمدّن، بیشتر و بیشتر دچار وحشت کرده و باعث شده است که آنان برای غلبه بر این وحشت و تنهایی، به گذشتة خویش پناه برند و از آن با حسرت یاد کنند. مهاجرت خودخواسته یا اجباری بعضی از شاعران از ایران، دومین علّت مهمّ نوستالژی است. این مسأله نیز ابعاد گوناگونی دارد که در ادامه به چند و چون آن خواهیم پرداخت.

به اجمال می­توان گفت که مسایل سیاسی - اجتماعی، مشکلات فردی، ویژگی­های روحی و روانی شاعران، تأثیر مدرنیسم و صنعت جهان معاصر بر روابط و روحیة انسان­ها­ و عوامل دیگر موجب طرح غم غربت در شعر معاصر بوده است. غم غربت در شعر تعدادی از شاعران تشخّص معناداری یافته است. منوچهر آتشی، نادر نادرپور و مهدی اخوان ثالث از این گروه شاعران هستند.

1- منوچهر آتشی: در سال 1310 و به قولی 1312 در روستای دهرود از توابع دشتستان استان بوشهر به دنیا آمد. 13 دفتر مجموعة شعرهای اوست. وی در سال 1384 در تهران دیده از جهان بربست. آتشی از مهم­ّترین شاعران معاصر است که در شکل­گیری و رهبری جریان « شعر ناب» نقش مؤثری داشته است. اسماعیل نوری علاء در دهة چهل، شعر آتشی را «تماشاگرا» نامید: «شعر آتشی به معنی دقیق کلمه شعری تماشاگرا است و به همین دلیل در سطح بسیار بعیدی می­توان آن را بهانة تمثیلی برای بیان حرفی دانست. او فضایی دقیق را می­آفریند که به خاطر زنده بودنش شدیداً القاکننده است و در عین حال ذهن علاقه­مند را به معنای ثانوی در خود آن رهبری می­کند. شعر آتشی با همة فریبندگی ظاهر، از سمبل و تمثیل عاری بوده و هر کجا که جز آن است، حرف روشن و آشکار است» (نوری علاء، 1348: 227).

غم غربت یکی از اصلی­ترین تم­های شعر آتشی است؛ حتی موضوع اصلی بعضی از دفترهای شعری او مانند «آهنگ دیگر» و«بازگشت به درون سنگ» نیز است. سه نوع نمود نوستالژی در اشعار آتشی مشاهده می­شود:

الف- غم غربت فردی: نمود اول غم غربت در شعر آتشی، در مواجهة او با مشکلات زندگی فردی در زادگاه خویش و حسرت او نسبت به اقتدار از دست رفتة خانوادگی، بروز کرده و در اشعار اولیة او خود را نشان داده است. خانوادة آتشی از طایفة کردهای زنگنه و میراث­خوار دورة فئودالیسم و خان­خانی بوده­اند. یک دوران کوتاه و خوب از زندگی وی در این فضا گذشته و عناصری مثل اسب، رعیت، تیر، تفنگ و جنگ، در زندگی او حضور دایم داشته است. با درهم ریخته شدن سریع این نظام، آن شکوه و جلال خان­خانی نیز درهم ریخته شد. این مسأله تأثیر عمیقی در روح شاعر گذاشته و در دوره­هایی از زندگی، او را به نوستالژی این نوع زندگی دچار ساخته است (!یاحسینی، 1382: 158). «وصف اقتدار گذشته»، «جزئیات زادگاه» و «گریز مدام به کودکی» علامت­های مهمّ این غم است:

اسب سفید وحشی/ بر آخور ایستاده گرانسر/.../ اسب سفید وحشی اینک گسسته یال/ بر آخور ایستاده غضبناک/ سم می­زند به خاک/ گنجشک­های گرسنه از پیش پای او/ پرواز می‌کنند/ یاد عنان گسیختگی­هاش/ در قلعه­های سوخته ره باز می­کند/... (آتشی، 1386: 26-27)

یک شیهة کشیده، از دوردست/ از انتهای جاده،/ - آن سوی اغتشاش نیزار- در انحنای بستر شن­ریز خشک­رود/ اسب هزار خاطره را/ از مرتع خیال من، آسیمه می­کند/.../ یک شیهة کشیده، مرا/ زآن سوی نخل­های توارث/ آواز می­دهد. (همان: 284)

فرّخ تمیمی می­گوید: «اسبی که آتشی آن را بدین صورت وصف کرده و تصویرهای بدیعی فراوانی با آن خلق کرده، یادگار خانوادگی و یک اسب سفید خسته و وامانده بوده است» (!تمیمی، 1378: 14).

این نوع غم و دلتنگی نسبت به گذشته که بخصوص در دفتر «آهنگ دیگر» لحظه­ای شاعر را رها نمی­کند، عمدتاً به صورت برشمردن نقاط مختلف زادگاه و مکان­هایی که روزگاری شاعر در آن­ها به سر برده و خاطراتی از آنها داشته است، مانند: دهرود، تلخانی، اَهرُم، رئیسی، کایدی، بز پر، گزدان، دیزاشکن، فاریاب... و یا به صورت توصیف نوع و به اصطلاح سیستم زندگی آن دوره که مطلوب نظر شاعر بوده است، خود را نشان می­دهد. شعر «‌آوای وحش» در دفتر «آهنگ دیگر» یکی از کامل­ترین نمونه­ها در این باره است.  

نشانة دوم این غم، دلتنگی برای دوران کودکی، بازسازی فضای آن دوران و آرزوی بازگشت به آن زمان است. کودکی در اندیشة آتشی، معادل اصل و هویت انسانی و متضمن نوعی تکامل است3 و بازگشت به آن، بازگشت به هویت انسانی است.

آتشی در مقدمه­ای که بر گزینه اشعارش نوشته، تأکید کرده است که راه نجات بشریت در بازگشت به دوران کودکی خویش است: «... انسان تنها در دوران صباوت خویش و در برابر طبیعت قهّار، ستم بر خود روا نمی­داشته است. دورانی که نمی­توانسته و فرصت نمی­یافته بر مال و نیروی کار همنوعان خود چنگ اندازد. دورانی کوتاه و به ناگزیر گذران. دورانی که مثل رؤیایی شیرین و مثل خاطره­ای دلپذیر در ته زندگی آدمیان مانده است و بعدها گهگاه به یادش آمده و به سوی احیای دوران کودکی بَرَش انگیخته است... کودکان برترین شاعران جهانند. نجات جهان در بازگشت به کودکی است به دوران صباوت انسان. بازگشتی- حالا معقولانه البته» (آتشی، 1365: 13-14).

دلتنگی برای دوران کودکی، یادآوری مکرر آن و آرزوی بازگشت به آن در هر سه نمود نوستالژی آتشی، یعنی غم غربت فردی، غم غربت روستا و غم غربت مدرنیته، به چشم می‌خورد و چنان که در ادامه خواهیم دید، آتشی، بازگشت به صفای دوران کودکی و اصل انسانی را راه گریزی از وحشت تمدن نیز می‌داند.

در این سماع مبارک/- که جای مولانا خالی است-/ از چه بگویم؟/ از کوچه­های شهرم/ که کودکی مرا/ در آینه­های شکسته به تماشا گذاشته­اند حالا/ و شما می­بینیدش/ از کوچه­های تنگ آشتی به دبستان گلستان 4 می­رود/.../ کودکی که هنوز هفتاد و دو سالگیش را به صحرا می­برد/ و واژه­هایش را/ نزدیک مرتع بزغاله می­چراند/... (همان، 1386: 1898-1899)

آرزوی بازگشت به کودکی و یادکرد حسرت­آمیز آن، نه تنها در یک یا چند شعر، بلکه در مجموع و فرآیند کلی اشعار آتشی به نحوی وجود دارد. آخرین دفتر شعر او «بازگشت به درون سنگ» نام دارد. این مجموعه از نام شعری به همین عنوان گرفته شده که مربوط به اسطورة ونوس و پیکرة او (به عنوان الهة عشق نزد رومیان، معادل آفرودیت یونانیان) است. اکثر شعرهای این دفتر در حال و هوای جنوب و دوران کودکی شاعر سروده شده است. می‌توان گفت که «بازگشت به درون سنگ» در کل، استعاره از بازگشت انسان به آغاز و کودکی خویش است.

ب- غم غربت روستا: نوع دوم غم غربت، از تقابل بین زندگی روستایی و مربوط به اقلیم جنوب با هر چیزی که غیر از آن محیط و عناصر است، به وجود آمده است. زادگاه آتشی، در دوره­ای از زندگی، پیوند جدایی­ناپذیری با روح و اندیشة او داشته است. محمّد مختاری دربارة ارزش «جنوب» در اندیشة آتشی می­نویسد: «جنوب، نماد تبار و تقدیر شعر آتشی بویژه در نخستین دورة آن است... بومی­گری به معنی ردیف کردن صِِرف نام­های اشیا و مکان­های بومی نیست؛ بلکه به مفهوم تشکّل ذهنی زبان بومی است. این تخیل بومی است که طبعاً شعر را از حوزة بازماندن در رؤیت اشیا و آدم­ها به سمت روابط  و فرهنگِ اقلیم می­برد» (مختاری، 1378: 51).

غم غربت روستا (= جنوب) در مواجهه با شهر و پیشرفت­های صنعتی که طبیعت، اوّلین قربانی آن محسوب می­شود، همچنین قانون و محدودیت­هایی که برای انسان آزاد روستایی ایجاد کرده است، بیشتر خود را نشان می­دهد. در این نوع تصویرسازی­ها، آتشی را در مقام شورش­گری برضدّ شهر و در عین حال مرثیه­خوانی بر نابودی صفا، پاکی و صداقت و به تبع آن ارزش­ها و عواطف انسانی می­یابیم. شعر «گلگون سوار» نمونة خوبی در این خصوص است. (!آتشی، 1386: 179-181)

نمونه­های دیگر آن در این بند از اشعار آتشی ملاحظه می­شود:

دلا برخیز!/ دلا! چوپان پیر بادها، برخیز/ دلا! اشترچران ابرهای وحشی نازا!/.../ دلا! آواره­گردا! فایزِ غربت­گریزِِ لولِِ دشتستان/ بیابانی­کنِِ آشفته­حالانِِِ بیابانی/ بیابان­زاد شوخ/- اینک خیابان­گردِ بی­پروا/ طنین شَروه­های 5 دختران، هیمه­چین، آنک/ تو را می­خواند از گزدان، 6 دلا!/... (همان: 340-341)

.../ اینک باز می­گردم از انتهای تلخ جهان/ و اشتیاق دیدن بزغاله/ و اسب بور خمیده بر قصیل/ و زن جوان به جامة رنگین روستا/ دلهره­ام را دو چندان کرده است/ زنی جوان/- به جامة جین آبی-/ سوار بر موتور سیکلت/ به استقبالم می­آید/- نوة کوچکم است-/ و بر کنارة سیمانی روستایی/- اینک پالایشگاه-/.../ مردی جوان/- نبیره­ام-/ به لباس و کلاهخود ایمنی/ پیش از سلام می­غرّد:/ «اول قرنطینه/ نیای بزرگ!» از انتهای جهان/ به ابتدای جهان بازگشته­ام/ نه بر شعاع نگاه اسب/ نه در قرنطینة نبیره­ام/ جایی ایمن/ نمی­یابم/... (همان: 630-632)

در نمونه­هایی که ذکر شده است، جا‌به‌جایی­ها، تقابل­ها و به اصطلاح فرنگی­ها، شکاف (Gap)های معطوف به عاطفة نوستالژیک شاعر بخوبی هویدا است: آزادی و رهایی دل(= انسان) در دشتستان و بیابان ،که خود رمزی از آزادی است، در برابر گرفتاری دل در خیابان؛ غریب مغرور و اسب او در برابر خیابان­های پرهای و هوی و چراغ قرمز قانون؛ دختران شهری و عشق شهری در برابر دختران روستایی و عشق روستایی؛ لباس­های رنگین روستایی در برابر لباس جین آبی فرنگی؛ روستا و احترام و عاطفة انسانی در برابر پالایشگاه، قرنطینه و غرّیدن نبیره بر پدربزرگ و...

ممکن است میان این نوع غم غربت و غم غربت فردی، تشابه­ها و گاه تداخل­هایی به نظر برسد؛ ولی باید در نظر داشت که در غم غربت فردی، شخص شاعر محوریت دارد و آرزوی برگشت وی به گذشته، در حقیقت برای آرامش روحی و درونی خویش است نه چیز دیگر. توصیف چیزهایی که در گذشته متعلق به او بوده و امروز به سبب از دست رفتن آنها، با یادآوریشان شادی و انبساط خاطری به شاعر دست داده، مطلوب او واقع می­شود؛ در حالی که در غم غربت روستا، مقایسة دو نوع زندگی و رویارویی معصومیت یکی در برابر زشتی و بی­عاطفگی دیگری است. در مقایسة بین دو نوع زندگی، آتشی، زندگی و سیستم پیشین را مرجّح بر گونة فعلی می­شمرد و از این راه دچار غم غربت می­شود.

ج- غم غربت مدرنیته: نوع سوم غم غربت، در مواجهة آتشی با صنعت و مدرنیسم جهانی پیش آمده است. آتشی از دهة هفتاد به بعد مرتب به خارج از ایران مخصوصاً به آمریکا مسافرت می­کرد. وی «در سال 1372، میهمان اصلی کنفرانس «سیرا»، وابسته به مرکز تحقیقاتی خاور نزدیک در دانشگاه کالیفرنیا- لس­آنجلس UCLA بود. موضوع اصلی کنفرانس «دموکراسی و موانع آن» بود. او هم عنوان اصلی کار کنفرانس را رعایت کرد، به شعر و ادبیات در ارتباط با دموکراسی و فقدان یا حضور آن حرف زد» (تمیمی، 1378: 354). حاصل این سفرها آشنایی مستقیم آتشی با فرهنگ و تمدّن غرب بود. همچنین حاصل این آشنایی او، ایجاد نوعی تحوّل یا بدعت در شعر معاصر بوده است و آن وارد ساختن بسیاری از واژگان و اصطلاحات مربوط به جهان متمدّن کنونی در شعر است. البتّه پیش از آتشی، شاعران دیگری نیز مانند شاملو از واژگان، اسطوره­ها، تلمیحات و فرهنگ غرب در شعر خود استفاده کرده بودند؛ ولی آتشی این عناصر را به صورت گسترده­تر و با بسامد بالا به کار برد. به گونه­ای که این امر از اواسط دورة شاعری او به صورت ویژگی بارز سبکی وی نیز به شمار می­رود. واژگانی مثل: اینترنت، ماهواره، ایدز، انواع مواد مخدّر(اِکس، وایگر، متادون، کوکائین)، جملات انگلیسی رایج در ارتباطات اینترنتی، اصطلاحات مربوط به سیاست و اقتصاد جهانی، قاچاق جهانی، جنگ، تروریسم، دموکراسی، سرمایه­داری و...

برآیند ایماژهای مربوط به حوزة صنعت و تمدّن در شعر آتشی، عمدتاً پژواک اعتراض شاعر در برابر پیشرفت حیرت­آفرین صنعت در غرب و قربانی شدن ارزش­ها، عواطف، احساسات، راستی­ها و آیین­های انسانی در برابر این غول بی­عاطفه است. در این نمونه از اشعار است که آتشی غم غربت بشریت را در این جهان سروده است. حالتی که ماشین و ابزار جا را بر تمام مؤلّفه­های انسانی تنگ کرده و انسان خود، موقعیت و هویت خود را در آن گم کرده است. پدیدة نوظهور «اینترنت» که بسرعت تمام قاره­ها را پیمود و بخشی از ایدة «دهکدة جهانی» را تحقق بخشید و ضمن برداشتن مرزهای جغرافیایی، بسیاری از مرزهای انسانی را نیز از بین برد، از دل­مشغولی­های مهمّ شاعر در این حوزه است. لحن آتشی در این تصویرسازی­ها با طنز تلخ و گزنده همراه است. به این بند توجّه کنید که چگونه غم، تلخی و نفرت از واژگان آن می­بارد:

We invite you to/ هرگز/ من به دیاری نخواهم آمد که در آن/ گاوهای هندی و سگ­های بانوان انگلیسی/ از آدم آزادترند/ نه به دیاری که در آن/ کامپیوترها به جای انسان حرف می­زنند/ و عشق/ روی نوار اینترنت، جهان را/ هی دور می­زند و دور می­زند/ و تپش دل­ها را/ شاسی­های مونیتورها تنظیم می­کنند/ و زنی که روبه­روی مونیتور نشسته/ نام عاشقش را/ در هزارتوی ترانزیستورها گم کرده است./ Please accept our…/... (آتشی، 1386: 1367-1368)

در نظر آتشی، پدیده­های دیگر تمدّن نیز بدین­گونه است و ارزش و انسانیت انسان، بزرگ­ترین قربانی آن به شمار می­رود. آتشی بازگشت به هویت انسانی‌، صفا و صمیمیت کودکی، ارزش­های بشری، و ملّی را بهترین راه مقابله با پی­آمدهای تمدّن می­داند: بیا به لحظه‌های خاکی خودمان برگردیم/ به جرعة گس چای صبح در انتهای گردنة کابوس/ هنوز که هنوز است/ در عرض جنگل فلز و نفت/ طول فرارهای کودکیم را می­جویم/... (همان: 1272)

.../ هرگز/ چه سبز باشد چه ماوراء سبز/ عبور می­کنم/ زیرا الان به درختی می­اندیشم که در آبادی کودکیم جا گذاشته­ام/ درختی که هنور گنجشکان را پناه می­دهد/.../ پس من دنده عقب خواهم رفت!/.../ به جهنم!/ آوارباد بر خودتان و چشم­های لیزریتان ترافیکتان/ من می‌خواهم به درخت سبز زن بز بور چشم سیاه برگردم/ به پیالة شیر خام... (همان: 1366)

آتشی در تقابل­سازی مدرنیته با سنّت­ها و زندگی پاک و بی­آلایش گذشته تا جایی پیش می­رود که به گونه­ای بین این دو امر ارزش­گذاری می­کند و تمام آنچه را متعلق به زندگی گذشته و سادة روستایی است بر تمام مظاهر مدرن جهان برتری می­بخشد:...

هنوز که هنوز است به خاطرة دورگزدان می­اندیشم/ و/ پای شمایل سدر، سوگند می­خورم که اسب/ زیباتر از لکوموتیو/ و یوزپلنگ همین دره­های بیمار/ هنوز تندتر می­دود از جاگوار... (همان: 1273)

معمولاً در نقدهای پست­مدرنیزم این نوع تقابل­ها و ارزش­گذاری­ها وجود دارد. کالینکوس نیز گفته است: «هر عصری از مدرنیتة خود بیزاری جسته است. هر عصری از همان ابتدا، عصر پیشین را به خود ترجیح داده است» (کالینکوس، 1382: مقدمه).

بسامد بالای واژگانی مانند «برگشت»، «بازگشت» و معادل آنها در شعر آتشی نشان از این واقعیت دارد که شاعر در برابر مدرنیته، که عوارض آن در نظر شاعر بسیار بیشتر از نفع­های آن است، به برگشت می­اندیشد. آرزوی برگشت به دامان زندگی ابتدایی، برگشت به صفا و صمیمیت قومی و فرهنگی، بازگشت به ارزش­های انسانی و بازگشت به تمام آنچه هویت فردی و اجتماعی انسان را تشکیل می­دهد. (رک: آتشی، 1386: 1178، 1272، 1273، 1366)

غم غربت در جهان مدرن و گم­شدن هویت او، سهمگین‌ترین و وحشتناک­ترین غم در شعر آتشی است.

2- نادر نادرپور: در سال 1308 در تهران به دنیا آمد و در سال 1378 در آمریکا دیده از جهان فروبست. وی در دیباچة «سرمة خورشید» گفته است: «هرگز برای اینکه شعر گفته باشم، شعر نگفته­ام. هر شعر من نیازی است که برآوردنش را به جان پذیرفته­ام و هر گاه نیازی نداشته­ام لب از سخن فرو بسته­ام» (نادرپور، 1338: 11). رضا براهنی از او با عنوان «تصویرگری بزرگ» یاد کرده است. وی همچنین در سال 1346، نادرپور را به همراه سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج و فریدون مشیری «مربّع مرگ» نامید (!براهنی،1371: 2/947). یأس، تیره­بینی، پوچ­انگاری و مرگ‌اندیشی، از ویژگی­های عمومی شعر نادرپور مخصوصاً در دوره­های اولیة شاعری اوست. بخشی از این نوع اندیشه­های وی متأثر از رمانتیسم به اصطلاح سیاهِ فریدون توللّی است. مسافرت یا مهاجرت او به فرانسه باعث تشدید این حالات روحی او شد. یدالله رویایی می­نویسد: «پاریس و روزگاری که شاعر در آن­جا گذرانید، درون او را به یکباره عوض کرده بود. آن­جا بود که چشمان او با حیرتی تلخ به روی واقعیت­های تلخ­تری گشوده شد. پاریس از سویی همة آینه­ها را از زاویه­های گوناگون، جلوِِ شاعر نهاد تا در صراحت بی­رحمانه و خشن آن­ها چهره­هایی از حقایق درون، محیط و زمان خود را ببیند» (رویایی، 1340: 734). در این دوره غم غربت در شعر نادرپور است که بوضوح دیده می‌شود.

در تحلیل شعرهای نادرپور و در بررسی غم موجود در آن­ها، دوگونه غم غربت وجود دارد: اول، یادکرد حسرت­بار دوران کودکی و گریز دایم به آن، که این امر هم مربوط به زمان اقامت وی در ایران و هم در خارج از کشور است.

دوم، یاد وطن، که مخصوص دوره­ای است که از ایران مهاجرت کرده و در ایماژهای گوناگون، غم دوری از زادگاه را به تصویر کشیده است.

الف: غم غربت کودکی: یادکرد حسرت­آمیز خاطره­های کودکی، بازی­ها (مانند تاب­بازی، تیله­بازی، خاک‌بازی)، لوازم مدرسه (مدادها، دفترهای مشق، کتاب­های درسی دبستان و...)، اسباب­بازی­ها و تمام چیزهای مربوط به صفا و معصومیت دوران کودکی، نمود این نوع غم غربت است. در اندیشة نادرپور، بازگشت به دوران کودکی و سیر خیالی در آن دوران، پناه جایی برای تسکین آلام روحی او، نیز برای غلبه بر غم غربتی است که در خارج از وطن خود بدان گرفتار بوده است:

ای سالیان سبز/ سالیان کودکی!/.../ سالیان خاک­بازی من و نسیم/ تیله­بازی من و ستارگان/ تاب خوردن من و درخت با طناب و نور/ ای پرندگان جاودانه در عبور/ سالیان سبز/ سالیان کودکی!/ سالیان قصّه­های ناشنیده­ای که دایه گفت/- قصّه­های دیو و قصّه­های حور-/ سالیان شیر و خط و سالیان طاق و جفت/ سالیان خشم و سالیان مهر/ سالیان ابر و سالیان آفتاب/ سالیان گل- میان دفتر سفید-/ پر- میان صفحة کتاب/ سالیان همزبانی قلم/ با مداد سوسمار اصل/... (نادرپور، 1356: 124-125)

سفر به دهکدة سبز کودکی کردم/ .../ دوباره در تن ده­سالگی فرو رفتم/ دوباره کودکی از دورها صدایم کرد/ تمام شادی خورشید در نگاهم ریخت/ به راز روشنی چشمه، آشنایم کرد (همان: 1381: 560)

هر قدر به دفترهای پایانی شعر نادرپور نزدیک می­شویم ملاحظه می­کنیم که آرزوی بازگشت به دوران کودکی در او قوی­تر می­شود و به قدری در این آرزوها غرق می­شود که احساس می­کند، دوران کودکی او مانند سرابی است که به قصد فریب او درخشیده و به سوی خویش خوانده است (رک: همان: 563). به نظر می­رسد از عوامل اصلی این طرز تفکر و این افراط در یادآوری دوران کودکی، علاوه بر عواملی که برشمردیم، پیری و وحشت از مرگ باشد. با توجّه به اینکه نادرپور در اکثر شعرهای خود از 30 سالگی به عنوان آغاز پیری یاد کرده است.

غم غربت و اظهار تأسف برای از دست رفتن دوران خوش کودکی، در شعر فروغ فرخزاد (1313-1345) نیز وجود دارد:

آن روزها رفتند/ آن روزهای خوب/ آن روزهای سالم سرشار/ آن آسمان پر از پولک/ آن شاخسار پر از گیلاس/ آن خانه­های تکیه داده در حفاظ سبز پیچک‌ها به یکدیگر/ آن بادبادک­های بازیگوش/ آن کوچه­های گیج از عطر اقاقی­ها/ آن روزها رفتند/.../ آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می­پوسند/ از تابش خورشید پوسیدند/ و گم شدند آن کوچه­های گیج از عطر اقاقی­ها/ در ازدحام پرهیاهوی خیابان­های بی­برگشت/ و دختری که گونه­هایش را/ با برگ­های شمعدانی رنگ می­زد، آه/ اکنون زنی تنهاست. (فرخزاد، 1379: 289-294)

فروغ نیز مانند نادرپور با حسرت از کودکی خویش یاد کرده است؛ ولی باید توجّه داشت که چیزی که فروغ را به یاد دوران خوش کودکی و فضای آزاد و صمیمی آن می­اندازد، شکست در زندگی زناشویی و مشکلات عدیدة روانی و اجتماعی او در زندگی فردی است. 7 در حالی که نادر­پور را عمدتاً نارضایتی از مسایل سیاسی- اجتماعی و وحشت پیری به سمت یاد کرد حسرت­بار کودکی می­کشاند.

ب: غم غربت وطن: این نوع غم پس از مهاجرت نادرپور از ایران در شعر او به وجود آمد. نادرپور در پاییز 1359 برای دیدن دخترش، پوپک، به فرانسه رفت و دیگر به ایران بازنگشت. دفترهای شعر «صبح دروغین»، «خون و خاکستر» و «زمین و زمان» حکایت این غم­هاست. غم غربت، حتی موضوع و تم اصلی آخرین دفتر شعر نادرپور است:

آه ای دیار دور/ ای سرزمین کودکی من!/ خورشید سرد مغرب بر من حرام باد/ تا آفتاب توست در آفاق باورم/.../ ای ملک بی­غروب/ ای مرز و بوم پیر جوانبختی/ ای آشیان کهنة سیمرغ!/ یک روز ناگهان/ چون چشم من ز پنجره افتد به آسمان/ می­بینم آفتاب تو را در برابرم. (نادرپور، 1381: 790-792)

از خانه­ام گریخته­ام و خشم روزگار/ خصمانه داد در شب غربت سزای من/.../ خرم دیار کودکی من کجاست؟/ تا گل کند دوباره در او خنده­های من/ خشتی نمانده است که بر خاک او نهم/ ویران شده­ست دهکدة دلگشای من/... (همان: 843)

سیمین بهبهانی در نقدواره­ای که بر دفتر «زمین و زمان» نوشته، غم غربت حاکم بر این مجموعه را این­گونه تفسیر کرده است: «... او به اکراه و همزمان به اختیار، سرزمین نیاکانی خود را رها کرده و به غربت پناه برده است. این اختیار اگرچه از سرِ ناچاری است؛ اما به هر طریق اختیار است نه به جبر، نادرپور آن را غربت اختیاری نامیده است... همچنین معتقد است که سرنوشت شعر نیز غربت است؛ زیرا روزمرّه­های زندگی، سراسر پلیدی و آلودگی است... و سرانجام می­بینیم که آن­چه نادرپور در این جهان می­بیند، غربت اندر غربت اندر غربت است و اینجاست که موضوع اصلی «زمین و زمان» سراسر غربت است و موضوع فرعی آن پیری و وحشت از آینده» (سلحشور، 1380: 103-105).

مؤلّفه­های غم غربت وطن در شعر نادرپور عبارت­اند از: شِکوا از وضعیت موجود، نقد تمدّن و صنعت غرب که به اعتقاد شاعر، هیچ سنخیتی با روح و عاطفة انسان شرقی ندارد و در این میان او را به تناقض­های پیچ در پیچی مبتلا می­سازد، خوشبختی و کامرانی ایران در دوره­های باستانی و مقایسة آن با بدبختی و رنجی که شاعر اکنون در غرب بدان مبتلا شده است، تحریک شدن عاطفه­های شاعر نسبت به وطن خویش در برابر جاذبه­ها و زیبایی­های تمدّن غرب و دست آخر، فرو رفتن در ناامیدی و القای این اندیشه به خویش که دیگر هیچ وقت بدان خوشی­ها دسترسی نخواهد داشت:

در سرزمین ناشناسان آن­قدر ماندم/ کز من کسی با چهره­ای دیگر پدید آمد/.../ باغ قدیم کودکی: دور است/ شهر شگفت نوجوانی: در افق پنهان/ اما قطار بادپیمایی که از اقطار نامعلوم می­آید/ آواره­ای را از دیار آشنایی­ها/ با خویش می­آرد به سوی این غریبستان/ من، میهمان تازه را هشدار خواهم داد/ کز این سفر: آهنگ برگشتن نخواهد کرد/ و آن دل را که با او هست: در اقلیم بیگانه/ تسکین نخواهد یافت یا مسکن نخواهد کرد/ او نیز چون من در شب غربت تواند دید/ کان پرتو سوزان جادویی/ کز خاوران بر سرزمین مادری می­تافت/ از باختر آغاز تابیدن نخواهد کرد. (همان: 904-906)

 واکنش­های روانی شاعر در برابر این نوستالژی عمدتاً به صورت یادکرد مکرر و حسرت­بار روزگاران خوش خود در گذشته، یادآوری وطن و طبیعت زیبای آن و برجسته­ کردن زیبایی آن­ها در برابر طبیعت سرزمین غربت (مثلاً برتری آفتاب سرزمین مادری بر آفتاب سرزمین غربت)، به زشتی یادکردن از زیبایی­های غربت، ناله­ها و شکایت­های مکرر، مقایسة حال خود در تنهایی و بدبختی با نگون­بختان روزگاران پیشین و... است. در این غم، مویه­ها و شِکوه­های نادرپور چنان شدید و مؤثر است که به جرأت می­توان گفت: در نزد هیچ شاعری این گونه مرثیه­سرایی به سبب دوری از وطن وجود ندارد. شعرهایی از قبیل «طلوعی از مغرب»، «خون و خاکستر»، «آینده‌ای در گذشته»، «بر آستان بهاران»، «زمزمه­های در شب» از نمونه مرثیه­های جانگزای نادرپور در دوری از وطن و یادکرد سرزمین مادری خویش است.

در پایان این بخش نکته­ای را می­افزاییم که سیاوش کسرایی (1305-1374) نیز چنین غم غربتی نسبت به وطن خویش داشته است. کسرایی از شاعران سیاسی معاصر، معتقد، مؤمن و وفادار به ایدئولوژی مارکسیسم بود. وی پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به فرانسه، شوروی و اتریش مسافرت کرد و پس از غیرقانونی شناخته شدن حزب تودة ایران (در سال 1361)، از سال 1985 در اتریش اقامت کرد و در همان­جا زندگی را بدرود گفت (!عابدی، 1379: 15-32). در دفتری که پس از مرگ وی و به نام «هوای آفتاب» به چاپ رسید، کسرایی در قالب تصویرهای شعری، از سرخوردگی­های خود در قبال سرسپردن به ایدئولوژی کمونیسم و پوچ و واهی بودن آرمان­ها و شعارهایی که روزگاری نسبت به آن­ها ایمان متقن داشت، سخن گفته است؛ در این میان غم دوری از وطن و سرزمین مادری، در روزگار تنهایی و بیماری شاعر، مزید بر علّت شده بود. به همین علّت­ها، دفتر «هوای آفتابِ» کسرایی از نظر عاطفة شعری از قوی­ترین مجموعه­های اوست. در این دفتر است که غم غربت و مویه­های غریبانة کسرایی به گوش می­رسد:

وطن! وطن!/ نظر فکن به من که من/ به هر کجا غریب­وار/ که زیر آسمان دیگری غنوده­ام،/ همیشه با تو بوده­ام/.../ وطن! وطن!/ تو سبز جاودان که من/ پرنده­ای مهاجرم که از فراز باغ باصفای تو/ به دوردست مِه گرفته پرگشوده­ام. (کسرایی، 1386: 686-689)

ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد/ تمام روزهای ماه را/ فسرده می­نماید و خراب می‌کند/ و من به یادت ای دیار روشنی- کنار این دریچه- دلم هوای آفتاب می­کند. (همان: 766)

3- مهدی اخوان ثالث: از بزرگ­ترین و اثرگذارترین شاعران معاصر بوده است. وی در سال 1307 در توس به دنیا آمد و در سال 1369 در تهران از دنیا رفت. زمانی شفیعی­کدکنی شعر او را شعر امروز ایران قلمداد می­کرد: «سخن بر سر شعر امید است، یعنی شعر امروز فارسی...» (ستاره، 1370: 9-10). اگر بخواهیم دو ویژگی اصلی شعر اخوان را در دفترهای مهمّ شعر او یاد کنیم، استفاده از زبان کهن خراسانی (کهن­گرایی = آرکائیسم) و رویکرد جدّی به اسطوره­ها و گذشتة باستانی ایران است. شفیعی­کدکنی در خصوص ویژگی اخیر می­گوید: «یکی از برجسته­ترین خصوصیات شعر اخوان، مسأله گرایش به اساطیر و ویژگی­های زندگی ایرانی است و در یک کلمه خلاصه کنم: رنگ ایرانی شعر و این خصوصیت از دو سوی قابل بررسی است: نخست، اصل اطّلاع از میتولوژی غنی و سرشار ایرانی و تأثر از گذشتة دیرسال و دیگر برداشت این مسایل و نوعی تلقّی آن­هاست و آن همه ستایش که نثار مزدک و زرتشت می­کند، نتیجة همین پیوند روحی با آن جهان از دست رفته است» (شفیعی کدکنی، [بی­تا]: 58).

کهن­گرایی(آرکائیسم) نیز در شعر اخوان جنبه­های بسیار متنوّعی دارد. منتقدان به این رویکرد اخوان نظرهای گوناگونی ابراز داشته­اند. رضا براهنی، دربارة واژگان کهن به کار رفته در شعر اخوان نوشته است: «... اگر قرار باشد با این قبیل غرایب، شعر معاصر گفته شود به چه دلیل کوشیده­اند، شعر معاصر را از قید مصراع­بندی محدود و قافیه­سازی عقب­مانده و ناشی از تحجّر دور کنند؟ اگر قرار باشد با این کلمات شعر را در چارچوب تعقید خفه بکنیم، چرا برنگردیم و همان محدودیت­های سابق را بر شعر نپذیریم؟...» (براهنی، 1371: 2/1015)

این دو ویژگی شعر اخوان را به دو صورت می­توان تحلیل کرد: اوّل اینکه با بررسی جزئیات شعر و واژگان، نحو و سایر اجزای زبان‌، تصویرهای شعری او را از دیدگاه سبک­شناسانه تجزیه و تحلیل کرد. بدیهی است که هر شاعری در تصویرسازی­های خویش از انبوه واژه و واژگانی که در محیط زندگی او وجود دارد، بهره می­برد. به این مسأله در ادبیات، رنگ محلی یا اقلیمی شعر گفته می­شود. در شعر اخوان نیز بخشی از علّت به کارگیری زبان کهن خراسانی معطوف به این مسأله است، همان­گونه که شفیعی­کدکنی نیز گفته است. در تحلیل دوم، می­توان انگیزة شاعر را از به کارگیری این عناصر جستجو کرد. اخوان ثالث یکی از هواداران جدّی حزب توده در ایران بود. پس از کودتای 28 مرداد و شکست جبهة ملّی به رهبری محمّد مصدق، ضربة سنگینی بر روح شاعر حسّاس و ملّی­گرا وارد آمد. با آنکه تخلّص «امید» داشت؛ ناامیدترین و تاریک­ترین شعرها را سرود تا جایی که بحق یا ناحق او را «شاعر شکست» نامیدند. (!مختاری، 1372: 455-456) البته چنان­که بعضی از منتقدان نیز یادآوری کرده­اند، شکست در اندیشة اخوان معلول یک علّت و آن هم کودتای 28 مرداد نیست. وی در زندگی فردی دچار شکست، سرخوردگی، مصیبت از دست دادن فرزندان و دیگر عزیزان و چیزهایی که باعث فرسایش روح انسان است، شده بود. با در نظر گرفتن تمام این مسایل به نظر می­رسد که در اندیشة اخوان، نوعی گرایش بنیادی به سوی اسطوره­ها و گذشتة باشکوه ایران باستان در پناه پهلوانانی مانند رستم، توس، پشوتن، برزو و دیگران وجود دارد. شگرد اخوان تأسیس مدینة فاضله­ای نه در مکان و زمان نامعلوم؛ بلکه با افراد و زمان­های اسطوره­ای است که ماهیت آن­ها به نحوی معلوم همگان است. روان و اندیشة اخوان ثالث دست به یک نوع جابه­جایی میان زمان حال و گذشتة فردی شاعر با جهان آرمانی و پهلوانی گذشته زده است. می­توان گفت که هر چیزی که شکست (چه سیاسی و چه غیرسیاسی) از اخوان گرفته و روح سرکش و رفیع او را تحقیر کرده و او با پناه بردن به گذشته و ترسیم ایران باستان در اندیشة خود و به وسیلة ابزارهای آن جهانِ از دست رفته، جایگزینشان کرده است:

ما فاتحان قلعه­های فخر تاریخیم/ شاهدان شهرهای شوکت هر قرن/ ما/ یادگار عصمت غمگین اعصاریم.(اخوان، 1386: 74)

با شماییم ای بر آیین بهی مردم/ ای نشانی­تان سه نیک اورمزدی/ ایزدی، با فرّهی مردم!(همان، 1386: 107)

در این میان مهمّ­تر از همه، دل بستن اخوان به پهلوانانی است که در کیش مزدیسنا از جاودانان محسوب می­شوند روزگاری ظهور می‌کنند و مدینة فاضله­ای را برپا خواهند کرد. مانند سوشیانت­ها و بهرام ورجاوند:

نشانی­ها که می­بینم در او بهرام را ماند/ همان بهرام ورجاوند/ که پیش از روز رستخیر خواهد خاست/ هزاران کار خواهد کرد نام­آور. (همان، 1386، از این اوستا: 19)

 البته اخوان در اسطوره­پردازی نیز مانند آرکائیسم، افراط کرد و تا جایی پیش رفت که در اندیشة او منجر به شکل­گیری آیین غریبی چون «مزدشتی» 8 شد.

اساطیر و گذشتة پهلوانی ایران و واژگان (و در کل زبان) کهن خراسانی، دو ابزار اخوان ثالث برای بازسازی گذشته و بریدن از حال بوده است. واژگان و نحو کهن فارسی با قدرت تداعی­کنندة بسیار قوی، مدام ذهن اخوان را به گذشته معطوف می­کرده است؛ واژگانی مانند: انیران، ژاغر، مخلب، خندستان، بیور، دودیگر، بادافره، برادندر، برسری، بنامیزد، باراومند و هزاران واژه و ترکیب و اصطلاح از این دست:

بار دیگر خویشتن برخاست/ تکه تکه تخته­ای، مومی به هم پیوست/ در خیالش گفت: دیگر مرد/ رخش رویین برنشست و رفت سوی عرصة ناورد، گفت راوی: سوی خندستان... (همان: 30)

هزار همره گشت و گذار یک روزه/ هزار مخلب و منقار دست شسته زکار/ هزار همسفر و هم­صدای تنگ­جبین،/ هزار ژاغر پرگند و لاشه و مردار (همان، 1386، آخر شاهنامه: 54)

حسرت و دلتنگی نسبت به گذشتة باشکوه ایران با یادآوری مکرر آن، در شعر هیچ شاعری به اندازة اخوان ثالث دیده نمی­شود. گاه شاعر در گریزهای خود به آن جهان برین از دست رفته، آن­قدر غور می­کند که آن جهان باشکوه را پیش چشم خویش باز می­یابد:

این شکسته چنگ بی قانون/ رام چنگ چنگی شوریده­رنگ پیر/.../ خویش را در بارگاه پرفروغ مهر/ طرفه چشم­انداز شاد و شاهد زرتشت/ با پریزادی چمان، سرمست/ در چمنزاران پاک و روشن مهتاب می­بیند (همان:70)

دو ویژگی که برای شعر اخوان برشمردیم، یعنی باستان­گرایی(آرکائیسم) و اسطوره‌پردازی، در عین حال دو نمود غم غربت در شعر او نیز هست. اخوان ثالث در گزارش غم­ها و حسرت­های خود نسبت به گذشته، شیوة خاصی در پیش گرفت و واکنش­های روانی خود را به صورت کهن گرایی و اسطوره­گرایی مفرط نشان داد. به نظر می­رسد، عمده‌ترین دلیل رویکرد اخوان به ایران کهن، در کنار عوامل دیگر، بازسازی ایران باشکوه قدیم (البته در نظر شاعر) باشد، همان چیزی که اخوان ثالث آن را به مثابه دارویی برای دردهای درمان‌ناپذیر حاصل از سرخوردگی­ها و شکست سیاسی پس از کودتای 28 مرداد 1332 به کار گرفت.

 

نتیجه‌گیری

نوستالژی یا غم غربت، یکی از موضوع­های مهم شعر معاصر است. بسیاری از تصویرهای شعری و عاطفه و احساسی که به شکل­گیری ایماژها انجامیده، مربوط به همین عامل است. غم غربت، حالت روانی است که جنبة عاطفی و احساسی شعر معاصر را قوی کرده است.

در شعر سه شاعری که به عنوان شاهد انتخاب شده­اند، کلی­ترین شکل نوستالژی به صورت «اعتراض» نسبت به وضعیت و موقعیت موجود بیان شده است.

در شعر منوچهر آتشی، عامل معطوف به غم غربت، مدرنیته، مخصوصاً مدرنیسم جهانی است. واکنش وی در برابر وحشت تمدّن و صنعت بیرحم، آرزوی برگشت به دوران کودکی و سرزمین مادری است. نوستالژی روستا، در دوره­هایی از اشعار آتشی، که شاعر بیشتر در ایران به سر می­برد، مخصوصاً در سه دفتر نخستینِ «آهنگ دیگر»، «آواز خاک» و«دیدار در فلق» پررنگ­تر است؛ ولی بعدها در برابر غم غربت حاصل از مدرنیته رنگ می­بازد و دیگر شهری، غیر از دهرود و دشتستان یا بوشهر نیست که باعث بروز غم غربت در روح شاعر می­شود؛ بلکه جغرافیایی به وسعت جهان و گسترة بی­انتهای تمدّن است که او را به سمت کودکی و وطن (اقلیم جنوب) سوق می­دهد.

غم غربت در شعر نادرپور عمدتاً دلیل اجتماعی و سیاسی دارد. غم او، غم دوری از وطن است که به سبب تغییر اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی کشور، دیگر امکانی برای زندگی در ایران برایش وجود ندارد و دست آخر اخوان ثالث را مسایل سیاسی- اجتماعی، مقایسة زمان حال و خفّت انسان در آن با گذشتة باشکوه ایران، به سمت و سوی غم غربت سوق داده است.

آتشی برای گریز از آثار مخرّب و وحشتی که تمدّن و مدرنیته برای انسان­ها به بار آورده است، به قول خودش «دنده عقب» رفت و به «پیالة شیر خام» پناه برد. اخوان ثالث نیز برای گریز از وحشت اوضاع اجتماعی و سیاسی، دنده عقب تاریخی رفت و در شعر خود ایران باستان دیگری خلق کرد. در نهایت این نکته را باید افزود که مفهوم عمومی نوستالژی با غم دوری از وطن و رجوع به گذشتة فردی یا اجتماعی گره خورده است و عمدتاً این دو واژه یکدیگر را تداعی می­کنند، در حالی که در شعر معاصر این مسأله در درجة دوم اهمیت قرار دارد و محرّک اصلی عاطفة نوستالژیک، وضعیت انسان در جهان معاصر و تحوّلات و تغییرات آن و تأثیری است که بر زندگی انسان امروزی گذاشته است.

 

پی‌نوشتها

1- نوستالگیا، واژه­ای روسی در برابر نوستالژی فرانسوی به معنی غم غربت، غمی است که یک روس دور از خانه و میهن خویش احساس می­کند. موضوع اصلی این فیلم ترجمه­ناپذیر بودن اشعار آرسنی تارکوفسکی، پدر آندری تارکوفسکی، به زبان ایتالیایی است و از این راه غم غربتی که گریبان شاعر را می­گیرد.

2- این فیلم به کارگردانی تارکوفسکی و با فیلمنامة تونینوگوئرا و آندری تارکوفسکی در سال 1982 در ایتالیا فیلمبرداری شد.

3- این طرز تفکر آتشی دربارة کودک، ناخودآگاه خواننده را به یاد «اَبَرانسان» فردریش نیچه در کتاب «چنین گفت زرتشت» و «جنین» (کودک – ستاره)(Star-child) در پایان فیلم «‌2001، یک اودیسة فضایی»(2001-A Space Odyssey) اثر استانلی کوبریک (Stanley Kubrick) می­اندازد. یادآوری می­شود که کوبریک در ساخت فیلم مذکور به شدت تحت تأثیر نیچه و کتاب «چنین گفت زرتشت» وی بوده است.

4- دبستان گلستان، مدرسه­ای بود که آتشی دوران تحصیل ابتدایی را در آن­جا گذرانید.(!تمیمی، 1378: 3)

5- شَروه، یعنی غمگین خواندن. جنوبی­ها ترانه­های فایز دشتستانی را به آهنگ شروه می‌خوانند.

6- گَزدان، به جنگل گز در دشتستان گفته می­شود.

7- برای اطلاع بیشتر دربارة زندگی فروغ فرخزاد، (!جلالی، 1376: 10-39)

8- بهایی نیست پیش من نه آن مس را نه این به را/ که من با نقد مزدشتی بهای دیگری دارم (اخوان، 1386، سه کتاب، 21)، مزدشتی مسلکی است که از ترکیب «مزدک» و «زردشت» به وجود آمده است. اخوان ثالث در جاهای مختلف آثار خود به شرح و تفصیل این مسلک پرداخته است. افراد زیادی بر این مسلک و اندیشة افراطی وی نقد نوشته­اند. شفیعی­کدکنی نیز در مقالة «اخوان، ارادة معطوف به آزادی» نقدی بر آن نوشته است. (!شفیعی‌کدکنی: 1370: 273)

 

منابع
1- آبراهام، کارل.(1377). رؤیا و اسطوره، ترجمة جلال ستاری، جهان اسطوره شناسی، تهران، مرکز.
2- آتشی، منوچهر.(1356). گزینه اشعار، تهران: مروارید.
3 ________ .(1386). مجموعه اشعار، تهران: نگاه.
4- آشوری، داریوش.(1381). فرهنگ علوم انسانی، تهران: مرکز.
5- اخوان ثالث، مهدی.(1386). آخر شاهنامه، تهران: زمستان.
6 ــــــــــــــــــ .(1386). از این اوستا، تهران: زمستان.
7 ــــــــــــــــــ .(1386). سواحلی، تهران: زمستان.
8 ــــــــــــــــــ .(1386). سه کتاب، تهران: زمستان.
9- اصیل، حجت­الله.(1381). آرمان­شهر در اندیشة ایرانی، تهران: چشمه.
10- الیاده، میرچا.(1374). اسطوره، رؤیا، راز، ترجمة رؤیا منجم، تهران: فکر روز.
11- باطنی، محمدرضا و گروه نویسندگان.(1368). واژه­نامة روانشناسی و زمینه­های وابسته، تهران: فرهنگ معاصر.
12- براهنی، رضا.(1371). طلا در مس، تهران: ناشر، نویسنده.
13- تارکوفسکی، آندری.(1382). پنج فیلمنامه، تهران: نشر نی.
14- تمیمی، فرخ.(1378). پلنگ درة دیزاشکن، تهران: ثالث.
15- جلالی، بهروز.(1376). در غروبی ابدی، تهران: مروارید.
16- رؤیایی، یدالله.(1340). «پیوند شعر و زندگی» راهنمای کتاب، شمارة 8، 733-738.
17- سپهری، سهراب.(1380). هشت کتاب، تهران: طهوری.
18- سلحشور، یزدان.(1380). در آینه، تهران: مروارید.
19- شفیعی­کدکنی، محمدرضا.(1381). ادوار شعر فارسی، تهران: سخن.
20 _______________ .(بی­تا). «از این اوستا» راهنمای کتاب، سال 9، شمارة 1،
(57-61).
21- عابدی، کامیار.(1379). شبان بزرگ امید، تهران: نادر.
22- فرخزاد، فروغ.(1379). دیوان اشعار، به کوشش بهروز جلالی، تهران: مروارید.
23- کاخی، مرتضی [گردآورنده].(1370). باغ بی­برگی(یادنامة مهدی اخوان ثالث)، تهران: ناشران ایران.
24- کادن، جی. ای.(1380). فرهنگ ادبیات و نقد، ترجمة کاظم فیروزمند، تهران: شادگان.
25- کالینکوس، الک.(1382). نقد پست­مدرنیسم، ترجمة اعظم فرهادی، تهران: نیکا.
26- کسرایی، سیاوش.(1386). مجموعه شعرها، تهران: نادر.
27- مختاری، محمد.(1372). انسان در شعر معاصر، تهران: توس.
28 _________ .(1378). منوچهر آتشی، تهران: توس.
29- نادرپور، نادر.(1338). سرمة خورشید، تهران، مروارید.
30 _______ .(1356). شام بازپسین، تهران: مروارید.
31 _______ .(1381). مجموعه اشعار، تهران: نگاه.
32- یاحسینی، سیدقاسم.(1382). آتشی در مسیر زندگی، بوشهر: شروع.
 33-Hornby, A.S.(2003) Oxford Advanced Learners Dictionary, OxfordUniversity Press.