نویسندگان
1 استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مازندران
2 کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مازنداران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Tharikh-e- Bala'ami and Ferdowsi's Shahnameh are among the most important works produced in the first half of the fourth century. Although the works share thematic commonality (Iran's history) and were written within a short time interval of each other, they indicate some certain differences, as well. Of the most important differences are the divergent ways in which characters are developed. A comparison of the 27 common characters (kings and heroes) in the above books indicates the differences tellingly. In The History of Bal'ami 17 percent of the characters are purely mythological, whereas in Shahnameh 34 percent of the characters can be subsumed under this category. The epic characters in Shahnameh and The History of Bal'ami are 24 and 30 percent, respectively. Briefly the major differences in the two works are as follows: 1. Differences in the literature used 2 stylistic differences 3. Ferdowsi's poetic requisites 4. Fardowsi's religious beliefs and 5. Different approaches of Ferdowsi and Bal'ami to the rationalization of the narratives. The comparison indicates that Ferdowsi's Shahnameh is both more mythological and heroic than The History of Bal'ami. However, it has to be emphasized that some mythological aspects of certain characters, Kiumarth in The History of Bal'ami is more prominent. This is also true of certain heroic characters in The History of Bal'ami.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
بازیافتن استقلال سیاسی و احیای سنّتهای کهن در دورة سامانی، موجب بروز نهضتی خاص میان ایرانیان در تألیف کتابهایی در سرگذشت شاهان (شاهنامهها) و یا در ذکر داستانهای قهرمانی شد. تشویقهای شاهان سامانی و برخی از رجال بزرگ آن دوره، مانند خاندان جیهانی و خاندان بلعمی، که هر دو عهدهدار کارهای سیاسی بودند، نیز در تالیف کتب و ترجمههایی از عربی و امثال آن مؤثر بود.
تاریخ بلعمی و شاهنامة فردوسی از مهمترین آثار تألیف شده در این دوران هستند؛ آثاری که با وجود داشتن موضوعی مشترک (تاریخ ایران) در کنار شباهتهای بسیار، تفاوتهایی نیز با یکدیگر دارند؛ تفاوتهایی که هم در اصل روایتها و هم در نوع روایت مولفانشان دیده میشود؛ به عنوان مثال میتوان به پرداختِ متفاوت شخصیتهای این دو اثر اشاره کرد. بلعمی با سبک و سیاق تاریخیاش تنها به بیان واقعیتها و ذکر جزء به جزء آنچه پیشِ روی دارد و یا میشنود، میپردازد و دخل و تصرفی در منابع نمیکند؛ از این رو شخصیتهای کتاب او در تقابل با شخصیتهای شاهنامة فردوسی از رنگ و جلوة کمتری برخوردارند.
شاهنامة فردوسی در زمرة نخستین آثار منظوم به جای مانده به زبان فارسی است و مشتمل بر وقایع آغاز آفرینش جهان و داستانهای اسطورهای و حماسی و تاریخی تا پایان دورة ساسانیان است. شاهنامه به دلیل نفوذ شدیدی که در میان طبقات مختلف ایرانیان یافت در همة ادوار مورد توجّه واقع شد. به گونهای که تمام شاعران حماسهگوی ایرانی، پس از فردوسی از تأثیر آن هرگز برکنار نبودهاند.
تاریخ بلعمی، نوشتة ابوعلی بلعمی از نخستین و مهمترین کتابها به نثر فارسی است. این کتاب شامل حوادث آغاز آفرینش جهان تا سال 302 هـ . ق است که در آن سرگذشت پیامبران بیان شده است. همچنین از تاریخ ایران از ابتدا تا پایان دورة سامانیان و نیز تاریخ دورة اسلامی تا زمان حیات مؤلّف سخن رفته است. بهار معتقد است که پس از مقدّمة شاهنامه، این ]تاریخ بلعمی[ قدیمیترین سند نثر فارسی است (بلعمی، مقدمه، 1353: 19). هرمان اته نیز درباره این کتاب میگوید: «تاریخ بلعمی نه تنها از لحاظ زبان بلکه از لحاظ ارزش تاریخی نیز مهمترین اثر منثور ادب قدیم ایران است»(همان، 1337: 29).
آنگونه که میبینیم این دو اثر تقریبا در یک برهة زمانی نزدیک به هم نگارش یافته و موضوع هر دو کتاب نیز تا حدودی شبیه هم است. بنابراین نکات مشترک فراوانی در آنها دیده میشود. از جمله این نکات، حضور شخصیتهای داستانی مشترک، اعم از پادشاهان و پهلوانان، در این دو اثر است که نگارندگان این مقاله در پی آنند تا با مقایسة این شخصیتها از بُعد حماسی- اسطورهای، به میزان شباهتها و تفاوتهای این دو اثر دست یابند.
روششناسی پژوهش
این مقاله به روش تحلیل محتوا انجام شده است. به این نحو که تمام مشخصات و ویژگیهای هر شخصیت مانند نام، لقب، نسب، تعداد فرزند، مدت عمر (یا پادشاهی)، اتفاقات مهم زندگی، سرانجام و... در شاهنامه و بلعمی طبقهبندی شده و به صورت جدولی دستهبندی شدهاند و هر کدام از این شخصیتها در تاریخ بلعمی و شاهنامه مورد مقایسه قرار گرفتهاند تا شباهتها و تفاوتهایشان نمود یابد. سپس این دادهها با استفاده از نرمافزار Excel در نمودارهایی ارائه شدهاند.
بیست و هفت شخصیت مشترک (اعم از شاهان و پهلوانان) در این تحقیق مورد بررسی قرار گرفتند که عبارتند از: اسفندیار، ارجاسب، افراسیاب، بهمن، پیران، تهمورث، جاماسب، جمشید، رستم، زریر، زو، سیامک، سیاوش، ضحاک، طوس، فرود، فریدون، کاوس، کیخسرو، کیقباد، گیومرث، گرشاسب، گودرز، گیو، لهراسب، منوچهر و هوشنگ. لازم به ذکر است که شخصیتهای مشترک دیگری نیز در این دو اثر به چشم آمدهاند که به دلیل قرار نگرفتن در حیطة موضوعی این مقاله (یعنی شخصیتهای حماسی- اسطورهای) مورد بررسی قرار نگرفته و از فهرست خارج شدهاند. نمونهای از دستهبندی کارکردهای این شخصیتها در ذیل میآید:
نام کتاب نام شخصیت |
تاریخ بلعمی |
شاهنامه |
اســـفنـــدیـــار |
||
نقش |
پهلوان |
پهلوان |
نوع شخصیت |
حماسی |
اسطوره ای – حماسی |
لقب و نسب |
گاهی پسر گشتاسب گاهی پسر زریر |
فرزند گشتاسب و کتایون، دختر قیصر روم |
فرزندان |
دو پسر مهرنوش و آذرنوش |
چهار فرزند به نامهای بهمن، مهرنوش، دلافروز و نوشآذر |
اتفاقات و کارهای مهم |
- کشتن بیدرفش جادو - در بند شدن اسفندیار - کشتن خرزاسف - فتح دژ رویین |
-کشتن بیدرفش جادو –هفتخوان - در بند شدن اسفندیار - کشتن ارجاسپ-گسترش دین زرتشت –رویینتنی اسفندیار |
سرانجام |
کشته شدن به دست رستم |
کشته شدن به دست رستم |
در این تحقیق سعی شده است تمامی شخصیتهای مذکور، تحت چهار عنوان دستهبندی شوند؛ این چهار عنوان عبارتند از: 1- شخصیت حماسی. 2- شخصیت اسطورهای. 3- شخصیت حماسی-اسطورهای. 4- شخصیت اسطورهای-حماسی. هرچند که در حوزة ادبیات به مانند علوم تجربی نمیتوان به صورت دقیق نظر داد، با وجود این، برای مقایسة این دو اثر ناچار بودیم، چنین دستهبندیهایی انجام دهیم. در ادامه، برای روشنتر شدن هدفمان از این دستهبندیها، توضیح کوتاهی میدهیم.
شخصیت حماسی: به شخصیتهایی اطلاق شده که هیچ نشانی از اسطوره در پرداختِ شخصیت آنها به چشم نیاید و تنها بُعد حماسیشان مد نظر مولّف باشد؛ مانند: گودرز.
شخصیت اسطورهای: شخصیتی است که فقط کارایی اسطورهای دارد و چهرة اسطورهای وی بسیار برجسته شده است؛ مانند: تهمورث.
شخصیت حماسی- اسطورهای: شخصیتهایی در این رده قرار گرفتند که در مقایسه با شخصیتهای حماسی، از خصوصیات حماسی کمتری برخوردارند؛ اما نمود حماسیشان پررنگ تر از چهرة اسطورهایشان است؛ مانند: زریر.
شخصیت اسطورهای- حماسی: شخصیتهایی در این دسته قرار گرفتهاند که جلوههای اسطورهای اندکی در سیمای آنان نمود یافته است؛ اما همین جلوهها در مقایسه با جلوههای حماسی، پررنگتر است؛ مانند: فریدون در تاریخ بلعمی.
ممکن است برخی از شخصیتها، تحت دو عنوان قرار گیرند؛ مثلاً شخصیتی مثل اسفندیار در شاهنامه، هم نقشهای حماسی مؤثر دارد و هم نمودهای اسطورهای برجسته. لذا در هر دو دستة «شخصیتهای حماسی» و «شخصیتهای اسطورهای» قرار گرفته است.
شــاهــان
شاهان در فرهنگ ایرانی همواره جایگاهی مرکزی داشتهاند و حکومت پادشاهی نیز تنها شیوة مقبول و پذیرفته شدة سلطنت از آغاز تا زمانهای اخیر بوده است. در نظام اندیشهای ایرانیان، شاه که از او به میخ زمین و آسمان یاد شده است نقشی انسجام بخش را ایفا کرده و عدم حضور او هرج و مرج و آشوب را در پی داشته است. این امر را میتوان بخوبی از مطالعة آثار کسانی چون نظامالملک و... دانست. «ایزد تعالی در هر عصری و روزگاری یکی را از میان خلق برگزیند و او را به هنرهای پادشاهانه و ستوده آراسته گرداند و مصالح جهان و آرام بندگان را بدو بازبندد و درِ آشوب و فساد را بدو بسته گرداند» (نظامالملک، 1348: 5)
همین ضرورت وجود شاه در جامعه سبب شده است تا در آثار برجای مانده از روزگاران گذشته، شاهان چهرة مرکزی داشته باشند. شاهنامه و تاریخ بلعمی نیز چنین هستند. مقایسة وجه حماسی-اسطورهای پادشاهان حاضر در این دو کتاب، بیانگر سطح تشابه و تفاوت بین آنهاست که نمودار زیر آن را نشان میدهد:
شاهان اسطورهای در شاهنامه بیش از تاریخ بلعمی حضور دارند. در ردیف دوم میبینیم که شاهانی که شخصیتی اسطورهای- حماسی دارند، در تاریخ بلعمی بیشتر یافت شدهاند که این امر بیانگر حضور رنگ اسطورهای هرچند با شدت کمتر در تاریخ بلعمی است. در ردیفهای بعدی این نمودار مشاهده میکنیم که شاهان حماسی، در هر دو اثر به صورت یکسان جلوهگرند و این یکسانی در مورد شاهان حماسی- اسطورهای با اختلاف یک درصدی تقریباً حفظ شده است.
پـهلـوانــان
وجود پادشاه سبب انسجام و حفظ کشور میشود، اما این وجود پهلوان است که در عمل، تمامیت ارضی کشور را از هجوم همسایگان مصون میدارد. جهانِ حماسه، جهان جنگها و هجومهاست و در این لحظه از تاریخ هر ملتی، هر کشوری که پهلوانانی بزرگتر داشته باشد، حتّی اگر تعداد مردمان و سپاهیانش اندک باشد، پیروز خواهد بود. جنگ هفت گردان که در آن تعدادی از پهلوانان ایرانی که رستم در رأس آنان است سپاه سی هزار نفری افراسیاب را شکست دادند و دو بهره از آن سپاه را از بین بردند، گویای درستی این مدعاست که در این جنگ، سی هزار سپاهی افراسیاب توان برابری با رستم را، که وجود او همواره ضامن پیروزی است، (رک: اسلامی ندوشن،1363: 322) و چند پهلوان دیگر ایرانی را ندارند.
بخش بزرگی از تاریخ ایران را، دوران حماسی تشکیل میدهد. پس اگر نام پهلوانان در آثاری چون تاریخ بلعمی و شاهنامه به اندازة نام شاهان تکرار میشود، جای شگفتی ندارد؛ چرا که پهلوانان در جهان حماسه نقش بنیادین دارند؛ اما همانگونه که در بیان مقایسة شاهان دیدیم، در پرداخت چهرة حماسی و اسطورهای پهلوانان نیز با تفاوتهای آشکاری روبرو هستیم که نمودار زیر نشان دهنده آن است:
ردیف اول نمودار نشان دهندة بیان اسطورهایترِ پهلوانان شاهنامه در مقایسه با پهلوانان تاریخ بلعمی است. ردیف دوم نشان دهندة آن است که درصدِ حضور پهلوانان اسطورهای- حماسی در تاریخ بلعمی و شاهنامه تقریبا یکسان است. ردیف سوم نمودار نشان میدهد که پهلوانان شاهنامه علاوه بر اسطورهتر بودن، حماسیتر از پهلوانان تاریخ بلعمی نیز هستند و در ردیف آخر میبینیم که پهلوانانِ حماسی- اسطورهای در تاریخ بلعمی با 33 درصد در مقابل 6 درصد پهلوانان در شاهنامه، از برتری محسوسی برخوردارند.
شخصیتهای حماسی
دورة تألیف شاهنامه و تاریخ بلعمی مقارن است با اوج شاهنامهپردازی در ایران، و علت آن توجّه امیران و فرمانروایان خراسان به این امر است؛ زیرا از این راه در پی منسوب کردن خود به بزرگان و نامآوران باستانی ایران و در نتیجه تحکیم قدرت خود بودهاند. «اینکه امیر خراسان در بخارا و بسیاری از فرمانروایان ولایات اطراف، نسبت خود را به پادشاهان یا نامآوران گذشته میرساندند، نشان میدهد که ارتباط با دنیای باستانی ایران همچنان مثل دوران ساسانیان، مزیت قابل ملاحظهای محسوب میشد؛ از این جمله نه فقط امیر سامانی نسبت خود را به بهرام چوبینه میرساند، محمد بن عبدالرزاق، سپهسالار طوس هم خود را از تبار گیو و گودرز میدانست. این دعویها غالباً نادرست بود؛ اما اصرار این نامآوران در ارائة آنها، نشان میداد که پیوند با دنیای باستانی، برای تحکیم قدرت، عامل عمدهای بود (!زرینکوب،1381: 36). لذا شخصیتهای حماسی که پایه و مایة اصلی این حماسهها بودند جلوههای نمایانتری به خود گرفتند. در نمودار بعدی، که بر اساس شخصیتهای حماسی و حماسی- اسطورهای پایهریزی شده است، میزان و چگونگی حضور این شخصیتها مورد تحلیل و مقایسه قرار گرفته است.
ستون اول این نمودار نشان میدهد که شخصیتهای حماسی شاهنامه بیش از تاریخ بلعمی است. در ستون دیگر میبینیم که شخصیتهای حماسی- اسطورهای در تاریخ بلعمی و شاهنامه به نسبت 56 درصد و 44 درصد قرار دارند و این بدان معنی است که شخصیتهایی که نقشهای حماسی- اسطورهای دارند در تاریخ بلعمی بیش از شاهنامهاند. به این معنی که تاریخ بلعمی، نیز خالی از حماسهها نیست و شخصیتهای این کتاب نیز به صورت کمرنگتر نقشها و نمودهای حماسی دارند.
شخصیتهای اسطورهای
تاریخ بلعمی و شاهنامه به لحاظ محتوایی، سرشار از نمادها و آیینهایی اسطورهایاند که از ایران باستان به ارث رسیده است؛ در این بین، گاهی سرگذشت برخی از شخصیتها، چنان در هالهای از اسطوره پنهان شده است که تمییز آن از واقعیت، کاری بس دشوار مینماید. بخصوص در تاریخ بلعمی، که روایت بعضی از شخصیتها مانند کیومرث و... گاهی با افسانهها توأم میشود. مقایسة این شخصیتها و چگونگی نمود یافتن آنها در این دو اثر، نشان میدهد که این دو مولف در ترتیبِ آثار خود تا چه حد، روایتهایی را که از منابع خود برگرفتهاند، حفظ کرده و یا تا چه حد تغییر دادهاند؛ به عبارت دیگر، شخصیتهای حاضر در کدامیک از این دو کتاب، از بیان و پرداختِ اسطورهایتری برخوردارند. نمودار زیر بر همین مبنا شکل گرفته است و برای رسیدن به این هدف سعی شده است، تمامی شخصیتهایی که در حیطة اسطوره جای میگیرند، بررسی شود:
در این نمودار میبینیم که نسبت شخصیتهای اسطورهای تاریخ بلعمی در مقایسه با شاهنامه 38 به 65 درصد است و شخصیتهای اسطورهای شاهنامه بسیار بیشتر از تاریخ بلعمی است. اما این برتری در ستون اسطورهای- حماسی، از آنِ تاریخ بلعمی است و این بیانگر آن است که تاریخ بلعمی نیز رنگ و بوی اسطورهای شخصیتهای خود را تا حدود زیادی حفظ کرده است.
مقایسة کلی
نمودار زیر نمای کلی وضعیت شخصیتهای شاهنامه و تاریخ بلعمی را از حیث اسطورهای، اسطوره ای- حماسی، حماسی و حماسی- اسطورهای نشان میدهد:
از بررسی جدولهای فوق چنین به نظر میآید که شاهنامه هم حماسیتر و هم اسطورهایتر از تاریخ بلعمی است ولی این بدان معنی نیست که تاریخ بلعمی از بیان حماسی و اسطورهای خالی است و شخصیتهای حماسی یا اسطورهای در آن نقش ندارند؛ بلکه بالعکس برخی از شخصیتها در تاریخ بلعمی از چهرهای حماسیتر یا اسطورهایتری نسبت به شخصیتهای شاهنامه برخوردارند.
آنچنان که نشان داده شد، دو اثر مورد بحث، علیرغم مشابهتهای فراوانی که در داستانهای آنها یافت میشود، در برخی زمینهها؛ از جمله اسطورهای یا حماسی بودن تفاوتهایی نیز با یکدیگر دارند. مهمترین دلایل این اختلافها را میتوان به شرح ذیل بیان کرد:
تفاوت در منابع و مآخذ
تحقیقات بسیاری در زمینة منابع شاهنامه صورت گرفته است. اغلب شاهنامهپژوهان، منبع اصلی کار فردوسی را شاهنامة منثور ابومنصوری دانستهاند. اما برخی نیز علاوه بر شاهنامةمذکور، از منابع دیگری نیز نام میبرند که فردوسی از آنها بهره برده است. 1 چنانکه
محمد امین ریاحی با در نظر گرفتن شاهنامة ابومنصوری به عنوان ماخذ اصلی، بخش اساطیری و پهلوانی را آمیختهای از منابع زیر میداند:
1- خاطرات مشترک آریاییان (ایرانیان و هندوان) در مناطق شمالی، پیش از مهاجرت آنان به ایران و هند. 2- یادماندههایی از فرمانروایان آنان در شرق ایران در نخستین اعصار استقرار آریاییان در این نواحی و...3- آداب و رسوم و معتقدات ناشی از طبیعت سرزمین و از بومیان این سرزمین پیش از رسیدن آریاییها. 4- تاریخ از یاد رفتة پادشاهان اشکانی که بیشتر به صورت پهلوانان کیانی ظاهر شدهاند (رک: ریاحی،1372: 6-45).
یکی از آخرین تحقیقهای انجام شده دربارة منابع شاهنامه از سجاد آیدنلو (آیدنلو،1383: 114-85) است. وی با اعتقاد به این امر که مأخذ بنیادین فردوسی، شاهنامة منثور ابومنصوری بوده، با ذکر دلایلی مفصّل، بر آن است که فردوسی از منبع یا منابع دیگری استفاده کرده است.
تاریخ بلعمی ترجمهای است از تاریخ طبری. اثر بلعمی دارای اضافاتی مانند فصلی دربارة پیدایش جهان، داستان کیومرث و عقاید ایرانیان در باب آغاز آفرینش آدم، علیهالسلام، است و داستان بهرام چوبین را از روی ماخذ فارسی آن نقل کرده است. در ضمن تاریخ طبری رویدادهای تاریخی را تا 302ق ضبط کرده اما بلعمی این رویدادها را تا 355 نقل میکند که خود پیوستی بر تاریخ طبری است (آهنجی،1377: ج 6، 3-52). محمد امین ریاحی، یکی از منابع تاریخ بلعمی را شاهنامة منثور ابوالموید بلخی میداند: «در دورة سامانیان شاهنامهای هم به نثر از ابوالموید بلخی، معروف به شاهنامه بزرگ، در چندین دفتر فراهم آمده بود که تا قرن ششم موجود بوده و مؤلّفان تاریخ بلعمی و تاریخ سیستان و قابوسنامه و تاریخ طبرستان آن را در دست داشتهاند» (ریاحی،1380: 54).
تفاوت در سبک کار فردوسی و بلعمی
روش بلعمی که به تاریخنگاری نزدیک است، سنّتی و مبتنی بر نقل حکایت و روایت یا خبری است که از گذشتگان باز مانده و با توجه به اینکه او این روایات را نوعی تاریخ واقعی میپنداشته، به گزارش همة روایتها پرداخته است. در صورتیکه فردوسی تنها یکی از روایتها را انتخاب کرده، آن را به نظم میکشد. برای ارائة نمونه میتوان به پایان کار رستم و نحوة مرگ او در این دو اثر اشاره کرد. در تاریخ بلعمی، دربارة مرگ رستم دو روایت آمده است: در روایت اوّل بهمن به خونخواهی پدرش اسفندیار، به سیستان لشکر میکشد و رستم و پدرش را میکشد و در روایت دیگر، رستم به دست برادرش کشته میشود. در صورتی که ما در شاهنامه تنها با روایت دوم روبرو میشویم و فردوسی، این روایت را برای نظم شاهنامه انتخاب کرده است.
دو پایش فرو شد به یک چاهســـار |
|
نبُد جای آویزش و کـارزار |
از سوی دیگر، حماسه یکی از بنمایههای اصلی شاهنامه است و این عنصر حماسه، خصوصیات خود را دارد و باعث بروز پارهای اختلافات در سبک و روش دو مولف شده است.
اقتضای شاعری فردوسی
دلیل دیگر اختلاف در تاریخ بلعمی و شاهنامه را میتوان به اقتضای شاعری فردوسی نسبت داد؛ زیرا گفتنِ شعر، خود مستلزم آن است که شاعر به توصیف برخی صحنهها بپردازد و لزوماً تصاویری برخاسته از ذهنیات خود ارائه دهد. به عنوان نمونه میتوان به آغاز داستان رستم و سهراب اشاره کرد که در آن فردوسی بنابر شیوة معمول و مرسوم زمان خود، چند بیت را به عنوان براعت استهلال در شروع این داستان میآورد که مسلما چنین کاری جز اقتضای شاعری فردوسی نیست:
اگـر تنــدبـادی برآیـد ز کنـــج |
|
به خـاک افـکنـد نـارسیـده تــرنج |
آنچه نیز به متن روایات اضافه شده، مقتضای شاعری فردوسی بوده است. چنانچه مینوی بخشهای افزودة شاهنامه را سه گونه دانسته است: 1- آنچه مربوط به شیوة شاعری و سخنسرایی است؛ از قبیل عناصر فن بیان و صنایع بدیعی و... 2- آنچه در دیباچة کتاب و اواسط آن مثلاً در اوایل و اواخر داستانها است. 3- آنچه فردوسی در ضمن پیشگویی رستم فرخزاد، افزوده و به زمان خویش اشاره کرده است (مینوی،1346: 80).
دخالت یافتن باورهای مذهبی فردوسی در بیان برخی از روایتها
فردوسی مانند گردآورندگان منابع شاهنامه، به خاطر پایبندیاش به عقاید اسلامی، برخی از داستانها را بخصوص داستانهایی که در آغاز شاهنامه درباره اسطورههای آفرینش بعضی از شخصیتها آمده است، به اختصار آورده، بعضاً نیز آنها را حذف کرده است. از مواردی که در شاهنامه به اختصار یاد شده، میتوان به داستان کیومرث، سیامک، هوشنگ و طهمورث اشاره کرد. چنانکه میدانیم این قسمت از داستانها، سرشار از اساطیر کهن دینی است که بیشتر آنها مربوط به زمانهای قبل از مهاجرت آریاییان به ایران است و قسمتی دیگر، زادة طبع و تصوّر ایرانیان در باب آغاز خلقت بشر است. این داستانها در اوستا و کتاب های پهلوی به تفصیل ذکر شده و در برخی از کتابهای اسلامی مانند تاریخ طبری، آثار حمزه و ابوریحان بیرونی و... دیده میشوند؛ لیکن در شاهنامه از این داستانها خبری نیست. گویا این اساطیر مذهبی ایرانیان قدیم و مذهب زردشت، به طبعِ ایرانیانِ مسلمان آن روزگاز، سازگار نبوده است. همچنین فردوسی برخی از رسمهای ایرانیان پیش از اسلام را که با تعالیم اسلامی تناقض داشته، اما در منابع بوده است، در هنگام نظم شاهنامه نقل نمیکند؛ ازدواج با محارم که یکی از رسوم شایع زرتشتیان در روزگار پیش از اسلام بوده است، تنها یکی از این موارد است که فردوسی از آوردن آن، در اثر خود تن زده است. در صورتی که بلعمی که به نظر میرسد، نسبت به این موارد، سختگیری فردوسی را نداشته است، از آوردن و ذکر چنین آئینها، پرهیز نکرده است. مورخ بودن بلعمی، یکی از دلایل منطقی عدم دخالت دادن مسایل مذهبی در ضبط روایتهاست؛ زیرا بلعمی بسیار میکوشد تا به شیوة مورخان، تمامی روایتهای موجود را ذکر کند؛ به ویژه آنکه او تاریخ طبری را در پیش روی دارد و به نقل مطالب کتاب مذکور میپردازد، پس طبیعی است که نخواهد در مطالب آن، دست ببرد یا روایتهایی از آن را حذف کند؛ به عنوان مثال مشاهده میکنیم که به دنیا آمدن منوچهر در تاریخ بلعمی کاملاً با رسم ازدواج با محارم همخوانی دارد؛ در صورتی که در شاهنامه با روایت اسلامی شدة تولّد منوچهر روبرو هستیم؛ منوچهر در شاهنامه نوة ایرج و نبیرة فریدون است که پس از کشته شدن ایرج به دست برادران، یکی از زنان ایرج که از او باردار بود، دختری به دنیا آورد و فریدون، آن دختر را به ازدواج پسر برادرش، پشنگ درآورد که حاصل این ازدواج، منوچهر بود.
رویکرد متفاوت فردوسی و بلعمی در روش عقلانیسازی روایتها
خردگرایی و اهمیت آن در پیش حکیم طوس، از مهمترین دلایل اختلاف در میان دو اثر است. فردوسی در عصری زندگی میکند که اوج خردگرایی ایرانیان است؛ از این رو نویسندگان این دوره در برخورد با اسطورهها و افسانههای باستانی، سه گونه واکنش از خود نشان دادهاند: یا به کلی آنها را حذف کردهاند یا به توجیه و تاویل عقلانی این داستانها و روایتها پرداخته و روایت معقولتری را برگزیدهاند و یا همان روایت غیر معقول را ذکر کردهاند (!صدیقیان،1375: پانزده). فردوسی و بلعمی نیز در روند عقلانیسازی اسطورهها، دست به تغییراتی زدهاند؛ با این تفاوت که بلعمی به بخش تاریخی بیشتر اهمیت میدهد و داستانهای اسطورهای را به عنوان تاریخ واقعی سرزمین خود میپندارد؛ خردگرایی بیشتر در حوزة داستانهای حماسی وی دیده میشود و تا حدّ امکان به تعدیل حماسهها میپردازد؛ مثلاً داستان رویینتنی اسفندیار را ذکر نمیکند؛ ولی فردوسی که داعیة حماسهسرایی دارد و حماسه در کانون توجه وی واقع است، این عقلگرایی را در روایات اسطورهای به کار میبندد و سعی میکند داستانهای اسطوره ای را منطقیتر جلوه دهد. «فردوسی از ذکر روایتهایی که سخت غیر معقول بود، چشم میپوشیده و گاه، از خود چیزی بر آنها میافزوده و یا کاسته است» (صدیقیان،1376: 282). روند اسطورهپیرایی در تاریخ فرهنگ ایران در شاهنامه به اوج ظهور خود رسیده و اساطیر ایرانی در شاهنامه، در حماسیترین و داستانیترین صورت خویش نمایان شده است؛ نگاه اسطورهپیرا و خردگرای فردوسی را نسبت به این روایات میتوان از این ابیات دیباچة شاهنامه فهمید (آیدنلو،1385: 5).
تو این را دروغ و فســــانه مدان |
|
به یکــسان روش در زمانه مدان |
اسطورههای کهن که از دیرباز آرایش حماسی به خود گرفتهاند، در جریان سیر تکوینی چند هزارسالة خود، تغییر بسیار پذیرفته و دگرگون و نوآیین شدهاند. به سخن دیگر در تبدیل تدریجی اسطوره به حماسه، اندک اندک از جلوههای شگفت و وهمناک رویدادها کاسته شد و چیزها و کسان، جنبة عادی و مردمانه و اینجهانی به خود گرفتهاند (سرکاراتی،1385: 71).
داستان آفرینش کیومرث در تاریخ بلعمی چنین آمده است: «گروهی از عجم گفتند گیومرث و آنکده جفتش مشی و مشیانه بودند گیاه بودند از زمین بر آمدند، بر صورت مردم چنانکه امروز است. پس خدای تعالی در ایشان روح عطا کرد، مر قهر کردن اهرمن را»(بلعمی،1353: 113). در حالی که فردوسی در شاهنامه، از کیومرث چونان پادشاهی با تاج و تخت یاد میکند:
سپه کرد و نزدیک او راه جسـت |
|
همی تخت ودیهیم کی شاه جست |
نتیجهگیری
در تاریخ بلعمی و شاهنامة فردوسی، شخصیتهای مشترک فراوانی یافت میشوند که علیرغم همزمانی نسبی تالیف این دو اثر، تفاوتهای قابل ملاحظهای در پرداخت و چگونگی نمود چهرة حماسی - اسطورهای آنها دیده میشود. با توجّه به مقایسههای انجام شده، میتوان چنین گفت که شاهنامة فردوسی اسطورهایتر از تاریخ بلعمی است. البته این بدان معنی نیست که همواره شاهنامه اسطورهایتر از تاریخ بلعمی باشد؛ چرا که وجه اسطورهای برخی از شخصیتها، مانند کیومرث، سیامک، تهمورث و... در تاریخ بلعمی برجستهتر است. با وجود این، هنگامی که تمامی شخصیتهای مقایسه شده در دو اثر را با هم مطابقت میدهیم، از لحاظ بسامدی کفة ترازو به سوی شاهنامه سنگینی میکند.
از دیدگاه حماسی نیز میبینیم که شاهنامه، حماسیتر از تاریخ بلعمی است؛ هرچند برخی از شخصیتهای خاص در تاریخ بلعمی از نمود حماسیتری برخوردارند؛ اما با کنار هم قرار دادن تمامی شخصیتها، مشاهده میشود که شاهنامه علاوه بر اسطورهایتر بودن، حماسیتر از تاریخ بلعمی نیز هست.
پینوشتها
1- ذبیحالله صفا جدای از شاهنامة منثور ابومنصوری از داستانهای منفرد دیگری مانند: داستان رزم بیژن و گرازان، بیژن و منیژه، رستم و اکوان دیو، رستم و سهراب و... نام
میبرد که فردوسی آنها را در متن شاهنامة خود گنجانده است. او همچنین مآخذ دیگر شاهنامه را اسکندرنامه و کتاب اخبار رستم میداند که در آغاز داستان کشتن رستم، آن را به آزادسرو نامی نسبت داده است (صفا،1379: 6-204).