نویسندگان
1 استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان
2 مرّبی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Rooster`s eye has been used a lot in Shahnameh and other contexts. Poets and authors, following their ancestors, have talked about it as a symbol of beautification, purity, and redness however rooster`s eye doesnât have any of these features, nor are these features important enough to be noticed by poets. Researchers have mentioned some opinions to match these features with rooster`s eye, and paying attention to the importance of rooster in ancient Iran. They believe the idea of rooster`s eye comes from that culture. They often match it with its Arabic equivalent Ayn-al-dic, and even its Greek equivalent Adonis. Going through the texts shows something that has not so far been noticed. In this article, offering some evidence, we have tried to show the concepts of rooster`s eye as pheasant`s eye. Pheasant has been used in texts as rooster and moor rooster. It has beautiful eyes and beautification, purity, and redness are confirmed to pheasant`s eye.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
در مقدمة شاهنامة فردوسی، در«گفتار اندر ستایش پیغمبر»، این بیت آمده است:
یکی پهن کشتی به ســـــان عروس |
|
بیـاراستــه همــــچو چشـــم خروس |
آرای فراوانی در تطبیق چشم خروس با تشبیهی که در این بیت، بواسطة وجه شبه «آراستگی» ایجاد شده، ابراز گردیده است. آنچه در این باره گفتهاند:
الف) «خروس در نزد ایرانیان قدیم به معنی پیک سروش- فرشتة شب زندهداری- دانسته شده، و مژده دهندة سپری شدن تاریکی و برآمدن فروغ روزاست».(فردوسی، 1375: 14)
ب) «چشم خروس: وجه شبه، نهایت جذابیت و زیبایی و رنگارنگی است…کشتی بزرگی همچون عروس، آذین یافته و چون چشم خروس، زیبا و رنگارنگ [پدیدار شد]... «بینهن سفینة کالعروس،مجلوه فی زینتها کعین الدیک».(فردوسی،1380: 40)
ج) «چشم خروس در پندارشناسی شاهنامه نمود و نشانة زیبایی است».(کزازی،1379: 1/ 209)
د) «در این میانه، کشتی همچون عروس در عرصة دریاست. کشتی که «پهن» است، یعنی موجب اطمینان دل و دیده است که در برابر طوفانها و گردابها مقاوم است و نیز کشتی که افق را بروشنی میبیند، همچون چشم خروس است، نافذ و بیقرار و هوشمند».(مهاجرانی،1372: 155)
ه) چشم خروس بارها نگارة زیبایی و روشنایی و آراستگی گشته است و این باید مربوط باشد به تقدس این پرنده در آیین زردشت که خروس با آواز خود در سپیدهدم دیو تاریکی و خواب را میراند.(خالقی مطلق،20:1380)
و) در فرهنگنامة جانوران در ذیل مدخل« خروس»: «چشم خروس به عنوان نماد زیبایی و آراستگی، در اشعار حماسی و بعدها در تغزّل [ ارجاع به فرهنگ ایران باستان، ص 315 ] به کار رفته است. سپس گفتة پاول هرن در اساس اشتقاق فارسی: « از آن جایی که این همه صفات را که شاهنامه برای چشم خروس شمرده نمی توان، در چشم خروس دید؛ باید ریشة این تصویر نیز از عقاید زرتشتی نسبت به خروس سرچشمه گرفته و از آن جا وارد زبان حماسه شده باشد. به عبارت دیگر تصویر چشم خروس از ساختههای فردوسی نیست؛ بلکه قبل از او و حتّی در دوران باستان جزو تصویرات حماسی بوده است».مؤلّف فرهنگنامة جانوران، در ادامة سخن، به تصویر چشم خروس و روایی آن در ادب عرب اشاره میکند و بیتی از اعشی، میآورد:
وَ کأسٍ کَعَینِ الدِّیکِ باکَرَت حَدُّها |
|
بِفِتیانِ صدقٍ وَ النَّواقیسُ تُضرَبُ |
[جام شرابی است که تندی و تیزی آن چون چشم خروسی است که بر جوانان راستگوی صبح کرده؛ در حالی که ناقوسها به صدا در آمده است.]
وگفتة جاحظ را در معنا و علّت این تشبیه نقل میکند: اول سرخی چشم خروس و دیگر صفا و روشنی چنان که در وصف شراب گفته میشود. به قول آملی، صاحب نفایس الفنون نیز اشاره میکند: «و بعید التشبیه آن است که وجه شبه امور کثیره باشد، چنانکه در تشبیه آتش به چشم خروس.» مؤلّف فرهنگنامة جانوران، از همة اینها نتیجه میگیرد که مراد از چشم خروس در توصیفات و احیاناً صحنههای تغزّلی، سرخی و آراستگی و روشنی است و در صحنههای حماسی و جنگی می توان آن را دلیل بر حدّت و تیزی و صلابت دانست.(عبداللهی،1381: 348)
ز) در شرح دیگری از شاهنامه، در ذیل همین بیت به عین الدّیک و مثلهای عربی مانند «أصفی من عین الدیک»، اشاره شده است و این گونه شرح کردهاند: «همچو چشم خروس در اوج پاکیزگی و روشنی...ترجمة مثل گونة بسیار زیبا و آراسته از کعین الدّیک.» سپس شارح، نمونههایی از شاعران عرب آورده و در نهایت بیت را به این صورت معنا کردهاند: «در میان کشتیها، کشتی فراخ و پهناوری هست که همچون عروس، نخست زیباست و همچون چشم خروس در اوج آراستگی و پاکیزگی است». (فردوسی،1385: 45)
ح) چشم خروس در بیتی معروف از سعدی، مورد توجه شارحان واقع شده است:
لب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بود |
|
برداشتن بـه گفتـة بیــهودة خــروس |
«به آواز بی موقع و یاوة خروس لب از لبی به سرخ فامی چشم خروس برگرفتن، ابلهی است. چشم خروس ( به عربی: عین الدّیک) دانهای است سرخ رنگ، شبیه چشم خروس که خال سیاهی در میان دارد؛ در این جا کنایه از لب معشوق (رک لغتنامه).ثعالبی نیز در شفّافیت باده نوشته است: اصفی من عین الدیک، غررالسیر693.» (سعدی،1369: 46)
ط) نام دانة سرخی به شکل چشم خروس نیز هست؛ وجه شبه در این جا زیبایی و گلگونی و آراستگی است، فردوسی نیز فرماید: میانه یکی خوب کشتی عروس...» (سعدی،1367: 467)
چشم خروس در برخی از فرهنگهای لغت، نیز وارد شده است:
ی) «چشم خروس و چشمخروسان: کنایه از شراب انگوری سرخ بود... و چشم خروس دانهای سرخ که سرش سیاه بود نیز گویند و به هندی کهنکچی خوانند». (انجو شیرازی،1351: 3 / 203)1
ک) «چشم خروس: گیاهی است از تیرة پروانهواران جزو تیرة پیچیها که برگهایش مرکب و یکی از برگچههایش تبدیل به پیچی شده که میتواند به دور نباتات دیگر بپیچد، و آن جزو گیاهان بومی هندوستان و جنوب شرقی آسیاست؛ عشقة چشم خروس، شجرة العقد، عین الدیک». (معین،1375: 1/ 1289)
ل) «دانة سرخرنگی که خال سیاهی در وسط دارد و شبیه چشم خروس است و کنایه از سرخ رنگ و لب معشوق و شراب سرخ را بدان تشبیه کنند».(عفیفی،1376: 1/ 643)
م) «چشم خروس: دانهای باشد سرخ رنگ شبیه به چشم خروس و خال سیاهی در میان دارد«.(دهخدا،1338: 17/199)
ن)«چشم خروس (آدونیس ) adonis 1. گلی به رنگ زرد که فقط هنگام تابش خورشید باز میشود و خشک کردة آن مصرف دارویی دارد.2. این گیاه که بیشتر در مزارع میروید، قسمتهای آن سمّی است و انواع آن در فصلهای مختلف سال دیده میشود: چشم خروس».(انوری،1382: 1/71)
و) « دانهای زیبا و سرخ که خالی سیاه در میان دارد».(اتابکی،58:1386)
نقد و بررسی
اینکه وجه شبه؛ یعنی آراستگی( ب، ج، ه، و، ط ) را از خود بیت گرفتهاند، باز راهی به دهی است؛ اما آنچه گفتهاند، نافذ و بی قرار و هوشمند ( د) دقیق و پذیرفتنی نیست.
گروهی که معتقدند، فردوسی در این مورد از ادب ایران باستان متأثر شده است،( الف، ه، و ). نتوانستهاند، دلیلی برای مشبّة به قرار گرفتن چشم خروس بیابند. با وجود آنکه خروس در آیین زردشتی جایگاه ویژهای دارد و این پرندة مقدس در محیط زندگانی ایرانیان میزیسته است، از آراستگی و زیبایی چشمش، نمونهای پیشتر از فردوسی در شعر فارسی نیافتیم.(الف، ه، و) 2
توجه شارحان.( ب، و، ز، ح) به عین الدیک هم مشکلی را نمیگشاید، چون دقیقاً ترجمة عربی چشم خروس فارسی است. شاید این گروه پنداشتهاندکه فردوسی تحت تأثیر ادب عرب، این ترکیب را به کار برده است یا چون در شعر عرب مشابهی دارد، در شعر فارسی هم، مانند بسیاری دیگر از همانندیها در بین فرهنگ و ادب عرب و فارسی، وجود دارد و برای تأیید حـدس خود، به مثلها و شعرهای شاعران معروف عرب پیش از فردوسی، )و، ز) یا به مقدمة ترجمة عربی بنداری استناد و اشاره کردهاند(ب)؛ غافل از آنکه بخش مقدمه، از بنداری نیست و قدمتی ندارد و از عبدالوهاب عزّام، مصحّح آن متن است و ایشان هم چشم خروس را به عین الدیک ترجمه کرده است3
تطبیق چشم خروس با دانة سرخ رنگی که خال سیاهی در میان دارد (ی، ل، م، و) یا پیوند آن با گلی به همین نام ( ک، ن )، نوعیگریز از حقیقت است. چشم خروس در حقیقت، نام چشمِ پرندهای است، و سپس مجازاً به علاقة مشابهت، نام گل، گیاه و یا دانهای شده است.
الف: خروس دو مصداق دارد.(خروس/ تذرو)
از نمونههایی که در میان متون یافتیم و دقّت در قرینهها، باید چشم خروس، چشم تذرو باشد، نه چشم خروسِ معروف. آنچه باعث قوت گرفتن این حدس شد، دو بیت از متن شاهنامه است:
چــو چشم تذروان یکی چشـمه دید تذروان زرّیــــن و طــــاوس زر |
|
یکـی جـــامِ زرّیـــن بــرو پر نبیــد همـــه سینـه و چشمـــهاشـان گــهر |
تشبیهی که در بیت اول به کار رفته است؛ یعنی تشبیه چشمه، به چشم تذروان و گوهرین بودن چشم تذروان در بیت دوم، ذهن را به چشم خروس در شاهنامه، معطوف میکند و این تصور را به وجود میآوردکه شاید منظور از تذرو، در این نمونهها خروس باشد و منظور از چشم خروس در شاهنامه، چشم تذرو است یا خروس دو مصداق داشته است؛ خروس و تذرو.
با این مطلب جستجو در منابع گوناگون تأیید میشود که در شاهنامه و برخی متون که وجه شبه آراستگی، سرخی و صفا و روشنی است، منظور از چشم خروس، چشم تذرو است.
1) در کتاب ذخیرة خوارزمشاهی نوشتة سید اسماعیل جرجانی، در ذیل «گفتار دوم از قرابادین تتمة ذخیرة خوارزمشاهی در یاد کردن داروها و معجونهای مرکّب»، آمده است:
«و آزمودن دیگر آن است کی[= که] خروس دشتی را بگیرند؛ یعنی تذروی و او را شربتی تریاق بدهند...».(جرجانی، 1355: 692)4
از آنجا که ذخیرة خوارزمشاهی، متنی علمی- پزشکی است و زبان و نثری علمی دارد و از هر گونه مجاز و تشبیه و به طور کلّی از ابهامها و تسامحهایی که گاهی در متون ادبی یافت میشود5 خالیست؛ این عبارت تأییدی بر حدس ماست که تذرو نام دیگری به نام خروس دشتی دارد.
2) توصیفی که از چشم تذرو، در عجایب المخلوقات طوسی شده است، هر شک و شبههای را میزداید:« تذرو مرغیست لطیف، آراسته، لونهای غریب دارد و به قصّه راست نیاید مگر به دیدن و چشمی دارد بغایت نیکو و از طاووس آراستهتر بسیار....» (طوسی،1345: 526)
3) در نزهت نامة علایی،تألیف شهمردان بن ابیالخیر تذرو و درّاج مدخلی جداگانه دارد و در ویژگیهای خروس ِمعروف آمده است:«منقار خُرد، چشم سیاه [ نه سرخ رنگ]، روی مانند گل...» (شهمردان بن ابیالخیر،1362: 155)
4) در فرهنگهای متأخر نیز تذرو و خروس را مترادف آوردهاند:
«جوربور: بر وزن روزکور پرندهای است، صحرایی شبیه به خروس که آن را تذرو نیز گویند».(انجو شیرازی،1351: 2/ 1965)
«تذرو: تذرج است که مرغ صحرایی شبیه به خروس باشد».(خلف تبریزی،1357: 1/ 478)
«تذرو: به معنی خروس صحرایی».(رامپوری، 1363: 199)
«قرقاول:[ تذرو] از بعضی زباندانان به تحقیق پیوسته که تذرو است و آن خروس صحرایی است».(پادشاه،1336: 3236)
«تذرو: مرغ صحرایی شبیه به خروس».(ناظم الأطبا، 1343: 2/ 839)
5) در کتاب اساس اشتقاق فارسی نام دیگر تذرو، خروس کولی- خروس کوهی یا جنگلی است. (!هرن،616:1356)
6) آنان که چشم خروس را گیاه یا گلی دانستهاند (ک، ن) ظاهراًٌ متوجه نبودهاند که در بین فرنگیان آنچه به عنوانِ Adonis (چشم خروس) شناخته شده است، دقیقاً با (Pheasant 's eye)؛ یعنی چشمِ تذرو، برابر است. 6
7) معاصران، تذرو را به لحاظ شباهت فراوان- بدون آگاهی از نظر گذشتگان- به خروس تشبیه کردهاند:« اطراف مازندران؛ یعنی شهر ساری که محل سکونت ما بود، قرقاول [تذرو] زیاد داشت و اگر این مرغ زیبای قشنگ را خروس جنگلی بخوانند یا طاووس مازندرانی بگویند، اغراق نگفتهاند.آنقدر قشنگ و خوشخط و خال و زیباست که مافوق ندارد، بسیار بسیار قشنگ است».(ظلالسلطان،1362: 41)
8) هنوز هم در برخی مناطق آن را به صورت «خروس باغی» میگویند.(!عطار نیشابوری، «مقدمه»، 1384: 175)
ب: ویژگیهای چشم خروس(=تذرو) در شعر فارسی
1- چشم خروس آراسته است. یکی از معناهای «آراستن» زیورکردن، زیب و زینت دادن است. (!نوشین، 1385: 19) شاید در تصویر ذهنی شاعران، بویژه فردوسی، تذرو مانند زنی است که دور تا دور چشم خود را به زیبایی آراسته و آرایش کرده است.
یکی پهن کشتی به سان عروس چو دانست گرگین که آمد عروس |
|
«بیاراسته» هــمچو «چشـــم خروس» همه دشت ازو شد چو «چشم خروس» |
صفت«خودآرای» در این بیت به نظامی، قابل توجه است:
شنیدم که روباه رنگیـن به روس |
|
«خودآرای» باشد چو «چشم ِخــروس»
|
2- در بیتهایی که آراستن برای لشکریان و نظم و ترتیب آنها به کار رفته است، نظم و ترتیب دادن و مرتّب کردن و به معنای آنچه امروز، آرایش جنگی میگوییم، با آرایشی که در چشم خروس
(= تذرو) تصور میکردهاند، پیوند خورده است.
بزد نای مهراب و بربست کوس به شادی برامد ز درگــاه کـوس بزد نـای رویین و بربست کـوس زمین شد به کردار «چشم خروس» بفرمود تا طـوس بربـست کوس «بیاراست» لشکر چو «چشم خروس» |
|
«بیاراست» لشکر چو «چشــم خروس» «بیاراست» میدان چو «چشــم خروس» ز بس «رنگ و آرایش» و پیل و کوس ابا زنــگِ زرین و پیــلان و کـــوس |
3- در این بیتها وجه شبه، صفا و روشنی است:
چو «چشم تذروان» یکی چشمه دید به شبگیر برخاست آوای کوس تذروان زرّین و طاووسِ زر چهل مهد دیگر بُد از آبنوس |
|
یکی جامِ زرّین برو پر نبید |
4- در شاهنامه، سرخی چشم خروس مورد نظر نیست. در متونِ بعد از شاهنامه،تنها بیتی از گرشاسب نامه یافتیم که منظور از چشم خروس، صفا و روشنی و آراستگی است:
یکی بیشه دیدند پاک آبنوس |
|
درو چشمهای همچو «چشم خروس» |
5- روی، رخ و چهرة تذرو، عقیقی و سرخ است:
«تذرو عقیق روی»، کلنگ سپید رخ «بوستانی ز لاله» و سوسن زمین شده همه چون چشم کبک و «روی تذرو» به بوی، نافة آهوست سنبل بویا «چشمم ز بس که گریم» همچون «رخ تذرو» «رخم ز چشمم» «هم چهرة تذرو» شود |
|
گوزن سیاه چشم، پلنگ ستیزه کار «همچو روی تذرو» و سینة باز هوا شده همه چون دمّ باز و پرّ عقاب به روی، «رنگ تذرو» است «لالة سیراب» پشتم ز بس که خارم چون سینة عقاب چو تیره شب را هم گونة غراب کنند |
در این جا نظر جاحظ که پیشتر به آن اشاره شد؛ یعنی سرخی چشم خروس و دیگر صفا و روشنی ( و) کاملاً تأیید می شود؛ اما به علّت در هم آمیختن نام و مصادیق این دو پرنده، به این نکته توجه نشده است.
دور تا دور چشم تذرو حلقهای سرخ رنگ است که در تصویر ذهنی شاعران، گاهی جزو چشم محسوب می شده و گاهی جزوی از چهره. تذرو حیوانی اهلی نیست و در زندگی معمول مردم آن روزگار، حضور نداشته است و به صورت تصادفی یا در هنگام شکار دیده میشده است و شاعران گاهی چشم و گاهی چهرهاش را سرخ تصویر کردهاند.
6- در دورههای بعد با فاصله گرفتن شاعران از تجربههای مستقیم طبیعت و از این سنّت شعری، چشم خروس، بر چشم خروسِ معروف اطلاق شده و مظهر تنگی است:
شود به صورت «چشم خروس» حلقة درع دشت کین از جوشِ جیش و جنبش یکران شود |
|
بود به هیأت منقارِ زاغ، نوک سنان تنگ چون «چشم خروس» و تیره چون پر عقاب |
ج: درهم آمیختگی مصداقها
شاعران فارسی زبان، گاهی تحت تأثیر تجربة مستقیمِ خود، رو، رخ و چهرة تذرو را سرخ رنگ تصویر کردهاند و گاهی هم تحت تأثیر سنّتهای شعری چشم خروس آوردهاند که سرخی منظور آنهاست و ترجمة عین الدیک عربی است.
توجه به این بیت منسوب به ابنیمین، بخوبی این نکته را معلوم میکند که شاعران این دو ترکیب را به صورت ثابت و تقلیدی از شعر شاعران فارسی زبان یا عرب پیش از خود گرفتهاند و به هیچ روی متوجه نبودهاند که در این مورد، خروس و تذرو یکی است و چشم خروس و روی تذرو یک مصداق بیشتر ندارد.
در قــــــدح کن ز حلق بط خونی |
|
همچـــو روی تذرو و چشم خروس |
مسعودسعد، رو، چهره و رخ تذرو را چندین بار در سرخی توصیف کرده است که به نمونه های آن اشاره کردیم و چشم خروس هم به کار برده که تحت تأثیر عین الدیک عربی است. دوباره بیتهای مسعود سعد را مرور می کنیم:
زمین شده همه چون چشم کبک و روی تذرو به بوی نافة آهوست سنبل بویا چشمم ز بس که گریم همچون رخ تذرو رخم ز چشمم هم چهرة تذرو شود |
|
هوا شده همه چون دمّ باز و پرّ عقاب به روی رنگ تذرو است لالة سیراب پشتم ز بس که خارم چون سینة عقاب چو تیره شب را هم گونة غراب کنند |
تا نَدهیَم نبیدی چون دیدة خروس بس شـب که چو پـر زاغ و انـجم |
|
باشد به رنگ، روزم چون سینة غراب |
در لطایف الطوایف فخر الدین علی صفی، در ماجرایی که صحبت از خروس معروف است، آمده: «دو چشم که در کاسة سر اوست به آن، فرشتگان را معاینه میبیند و معاشران شراب رنگین را به وی تشبیه میکنند و در صفت شراب لعل میگویند: شراب کعین الدیک».(صفی،1336: 342) بخش دوم این سخن، همانطور که گفته شد، ویژگی تذرو است که در فرهنگ فارسی و عربی با خروس معروف در هم آمیخته است.
در این بیت از خاقانی خروس و تذرو با هم خلط شدهاست:
گویی که خروس از می مخمور شب است ایرا |
|
چشمش چو لب کبکان خونبار نمود آنک
|
در شعر معروف سعدی:
لب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بود |
|
برداشتن، به گفتن بیهودة خروس ( ح) |
برخلاف نظر پاول هرن که میگوید:« در اشعار حماسی[ کذا] چشم خروس تصویر تنگی است. مثلاً در این بیت سعدی که دهان تنگ معشوق به چشم خروس تشبیه شده است...» (هرن،1356: 616) تنگی مورد نظر نیست؛ بلکه « لبی چو چشم خروس» درسرخی ( سرخی چشم خروس/ تذرو) و در مصرع دوم به قرینة بانگ، خروسِ سحری مورد نظر است و ظرافتِ شعر سعدی در استفاده از خروس، در دو مصداق ِآن، بهتر نمایان میشود.
د: چشم خروس(= تذرو) ایرانی است.
عین الدیک در شعر عرب معروف است:« عین الدیک: یضرب بها المثل فی الصّفا، و یشبه بها الشراب الصافی کما قال الأخطل:
عِقارٍ کَعَینِ الدِّیکِ صِرفاً کأنَّهَا |
|
لُعابُ جَرادٍ فی الفَــــــلاةِ یَطیرُ |
[شرابی خالص چون چشم خروس، گویی که آب دهان ملخی است که در صحرا پرواز میکند.]
و حَکَی الموصلی قال: سمعتنی أعرابیة و أنا أنشِد:
وَ کَأسِِ مُدامٍ یَحلِفُ الدِّیکُ أنَّهَا |
|
لَدَی المَزجِ مِن عَینَیهِ أصفَی و أنورُ» |
[جام شرابی که خروس سوگند یاد میکند که آن جام در هنگام درآمیختن شراب با آب از چشمش خالصتر و روشنتر است.]
ثعالبی در ادامة بیت دوم آورده است:« فقالت یا أبا محمد، بلغنی أنَّ الدّیک من صالح طیورکم، و ما کان لیحلفَ بالله کاذبا (همان) که منظور از «صالح طیورکم» خروس است که راستگویی وی در شعر مسعود سعد نمود یافته است:
مــا را به صــبح مــژده همــی داد |
|
آن راستــگو خــروس مجـرّب
|
راستگویی خروس از عناصر ایرانی است و از همان آغاز، این در هم آمیختگی وجود داشته است که چشم خروس را همان چشم خروس معروف میدانستهاند و در فرهنگ عرب هم با الدیک، یکی دانسته شده است.
در شعر عرب دو نمونه در توصیف چشم خروس «الدیک = خروس» یافتیم که هیچ کدام به آن چه مورد نظر ماست، (آراستگی، صفا و سرخی) نزدیک نیست.
ابوالعلای معرّی، شاعر نابینای عرب، شعری در توصیف (دیک = خروس) دارد. در این شعر که خطاب به خروس است، بیتی در توصیف چشم خروس آمده است:
وَ عَینُکَ سَِقطُ ما خَبَأ عَندَ قِرَّةٍ |
|
لَمعةِ بَرقٍ ما لَهَا الدَّهرَ شائِمُ
|
[چشم تو مانند جرقهای در شب سردی است،(امید گرما بهآن نیست) و چون درخشش رعد و برقی است که در روزگار امید باریدن آن نیست.]
و شاعری اندلسی چشم خروس را این گونه توصیف میکند:
بِأجفَانِ عَینَیهِ یاقُوتَتَانِ |
|
کَأنَّ وَمیضَهُمَا جَمرَتَانِ
|
[دو یاقوت در پلک چشمان اوست. گویی که درخشش و برق چشمش مانند جرقة آتش است.]
هیچ کدام از اینها نشان دهندة سرخی چشم و آراستگی آن نیست و با توصیف چشم خروس در شعر فارسی و حتی عین الدیک در شعر عرب کاملاً متفاوت است. و همان خروس معروف، مورد نظر است.( ب، و، ز،ح).
زیستگاه طبیعی تذرو در قدیم، در کرانههای دریای سیاه در جنوب کوهستان قفقاز و از ماورای قفقاز از ابخاز تا گرجستان، جنوب ارمنستان، شمال شرقی جمهوری آذربایجان و محتملاً در شمال غربی ایران است11 و در مناطق غرب و جنوب غربی ایران یا بهتر بگوییم در نواحیی که زبان و فرهنگ عرب روایی داشته است، نشانی از این پرنده نیست.
بشّار بن برد در پاسخ اعرابیی که موالی (ایرانیان) را خوار شمرده، قطعه شعری سروده است و در آن پستی و خواری آن اعرابی و زندگی حقیر و فقیرانة او را به رخَش میکشد. در بیتی از آن شعر می گوید:
«و تَغدُو للقنافذ تَدَّرِیهَا |
|
و لم تَعقِل بدَرَّاج الدِّیارِ |
بامدادان به شکار خارپشت میروی و از شکار درّاج آگه نئی.» (آذرنوش، 1385: 245)12
درّاج/ خروس/ تذرو، پرندهای است، در محدودة جغرافیایی ایران آن روزگار که آن اعرابی از شکار آن آگاهی ندارد؛ چرا که آن را نمیشناسد. از آنجا که کلمة «تذرو» هم کلمهای فارسی است که به صورت الدُّرّاج و التَّدرُج معرّب شده است؛13 به احتمال زیاد، ترکیبِ چشم خروس/ تذرو، از فرهنگ و زبان فارسی به فرهنگ و زبان عرب راه یافته است.
نتیجهگیری
آراستگی، زیبایی، سرخی، صفا و روشنی که در متون فارسی و عربی دربارة چشم خروس به کار رفته است، در چشم خروس معروف برجسته نیست و نمودی ندارد و کوشش برای تطبیق این ویژگیها با چشم خروس شناخته شده به تکلّف میانجامد. در متون، خروس نام دو پرنده است: اول همان خروس مشهور و دیگر خروس دشتی یا تذرو که با نامهای خروس کوهی و کولی و خروس باغی هم مشهور است و چشمی زیبا دارد. از قرینههایی که در متون یافتیم، چنین برمیآید که از همان ابتدای شعر فارسی به علت همنامی این دو پرنده و از طرف دیگر همزیستی خروس با مردمان و دور بودن تذرو یا خروس دشتی از محیط زندگانی مردم آن روزگار، این ویژگی تذرو یا خروس دشتی با خروس معروف مطابقت کرده است. به نظر میرسد، چشم خروس از فرهنگ ایرانی به میان اعراب رفته، به صورت عین الدیک ترجمه شده باشد. از قرینههای تاریخی چنین برمیآید که زیستگاه طبیعی خروس دشتی یا تذرو در نواحی عرب زبان جنوب و غرب ایران نبوده است. همچنین تذرو کلمهای فارسی است که به صورت درّاج و تدرج معرّب شده است.
پینوشتها
1- در تحفة حکیم مؤمن 72 آمده چشم خروس اسم فارسی عین الدیک است و در ص188آمده عین الدیک به فارسی چشم خروس نامند. دانهایست سرخ و صیقلی و براق و مدور و مایل به پهنی.(انجو شیرازی، پاورقی، ص 203)
2-! مدبری، محمود، شاعران بیدیوان. ناصرخسرو در یکی از قصیدههایش خروس معروف را توصیف کرده و حتی بیتی در توصیف چشم خروس دارد که با آنچه مورد نظر ماست، متفاوت است:
آن جنگــی مرد شایـــگانی |
|
معــروف شــــده به پاسبــانی
|
3- !بنداری، ص7.
4- از دکترحسن تاجبخش، استاد دانشگاه تهران سپاسگزاریم که از روی لطف و بزرگواری، نشانی این جمله را در چاپ عکسی ذخیرة خوارزمشاهی یافتند.
5- در شاهنامه و متون دیگر نمونههایی می توان یافت که به جای کبک، تذرو آمده است:
به بالا به کردار آزاده سرو به رخ چون بهار و به بالا چو سرو میانت چو غروست و بالا چو سرو برفتنــد هر دو برابر زِ مــــرو |
|
به رخ چون بهار و به رفتن تذرو |
این در هم آمیختگی، توجه فرهنگ نویسان را به خود جلب کرده است.«تذرو به فتح اول و ثانی که ذال معجمه است به معنی خروس صحرایی و به دال مهمله نوشتن و خواندن به معنی کبک گفتن خطاست.( ازجهانگیری و فرهنگ حکیم نور الدین) و در سراج اللغات از فرهنگ قوسی نقل کرده که تذرو به ذال معجمه مرغی از جنس ماکیان و خروس که در بیشة استرآباد و مازندران بسیار باشد و به غایت خوشرنگ باشد و باز سراج الدین علیخان آرزو قول قوسی را پسند نموده نوشته که مرا اعتماد بر قوسیست که صاحب زبانست». رامپوری، غیاث اللغات، ص199، ذیل تذرو. همچنین !اعلم، هوشنگ، «تذرو»، دانشنامة جهان اسلام، جلد ششم، چاپ اول1380، ص 766. (ستون دوم شمارة 2 ).
6-! مظفریان،ولی الله، فرهنگ نامهای گیاهان ایران،ص 14، 225Adonis.
ENCYCLOPEDIA AMERICANA, FIRST PUBLISHED IN 1829; "PHEASANT 'SEYE" p,718
7- شفیعی کدکنی شعری در توصیف خروس سروده و با زبانی فخیم و فاخر خروس معروف را توصیف کرده است؛ اما جالب است که ایشان، با شناخت گستردهای که از فرهنگ و ادب ایرانی دارند، چشم این پرنده را توصیف نکردهاند و به صورت ثابت و تقلیدی تحت تأثیرِگذشتگان، قرار نگرفتهاند.!شفیعی کدکنی، هزارة دوم آهوی کوهی، ص446 به بعد.
8- این بیت را در دیوانهای چاپی ابن یمین، نیافتیم.
9- این بیتها در جنگ روضة الناظر و نزهة الخاطر عزّالدینکاشانی (نسخة متعلّق به کتابخانة دانشگاه استانبول، برگ125)، به مسعود سعد نسبت داده شده است و در دیوانهای چاپی مسعود سعد، مصحّح رشید یاسمی و نوریان، از دیوان مسعود نیامده است. (با سپاس از دوست ارجمند، مرتضی رشیدی آشجردی)
10- !پور داود. فرهنگ ایران باستان، ص317.
11-! اعلم هوشنگ، «تذرو»، دانشنامة جهان اسلام، ص،764، ذیل تذرو.
12- برای چگونگی ماجرا !أبی الفرج الصفهانی، الاغانی، ج3، ص61 – 160.
13-!الجوالیقی،ابی منصور، المعرب من الکلام الاعجمی علی حروف المعجم، ص91؛ همچنین !ادی شیر، الألفاظ الفارسیه المعرّبة، صص 34،61؛ مکنزی، دیوید نیل، فرهنگ کوچک زبان پهلوی، صص144، 217tadar(w) تذرو؛ حسن دوست، محمد، فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی، ص331.