نویسندگان
1 استادیار جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی
2 دانشجوی دکتری جامعهشناسی دانشگاه تهران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
The knowledge of man’s real identity is supposed to be a complicated or even an impossible task. The main purpose of this descriptive-analytical article, done by library method, is to provide a comparative analysis of some aspects of “identity” in the views of Molavi and sociologists on the basis of his snake-charmer story presented in Mathnavi. The main question is ”what are the similarities and differences of Molavi’s viewpoint and those of modern sociologists with respect to the concept of identity?”. The theoretical findings of the article show that most of the sociologists perceive "identity" as a relative concept formed from the interactions of some environmental and social variables such as social class, ethnicity, nationality and so on with each other and man's psychological aspects as well. Furthermore, most of sociologists decline any independent substantial entity for identity. Conversely, Molavi considers essence and transcendental truth as the principal components of identity which lie potentially in human. He interprets identity as returning to man's basic humanity equal to High God's recognition and finding his original position in the universe. On the basis of Molavi’s viewpoint, the concept of identity cannot be merely depicted through sociologists' popular categories such as personal identity, national identity, social identity and so on. Both Molavi and sociologists regarding the historical-cultural conditions of their own time, consider the alienated form of society and persons through the application of various literary symbols. Molavi applied symbols such as worm, dragon, snake etc while modern sociologists present the alienated forms of society and its actors via utilization of expressions such as loneliness, disappointment, depression, isolation, anomie and disgust.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
هویت به معنی هستی، وجود، تشخّص، وجود خارجی، شخصیت، وجود عینی افراد و موجبات شناسایی شخص می باشد (!دهخدا، 1377 ذیل واژه هویت،Oxford,2001:643). برخی «هویت» را برگرفته از «هو» به معنای «او» بیان کردهاند که «بر حقیقت شیء یا شخص که مشتمل بر صفات جوهری وی مانند شخصیت، وجود، ذات و هستی باشد، دلالت دارد» (بهشتی،1176:1366). بحث از هویت به عنوان بخش مهمی از وجود انسان که زندگی فردی و اجتماعی وی را تحت تأثیر قرار میدهد، از دیر باز تاکنون ذهن بشر را به خود مشغول ساخته است. تأمّل در نظریات اندیشمندان حوزههای مختلف علمی نشان می دهد، واکاوی درمفهوم هویت هیچ گاه جدای از وجه سلبی آن، یعنی«از خود بیگانگی» نبوده است. مبحث هویت، با تلاش برای پاسخ گویی به پرسش «من کیستم» هرگز رنگ کهنگی به خود نگرفته است و هم چنان از مهم ترین دغدغههای انسان به حساب میآید(Worchel,1998:53-74, Wood Ward,2000:1-4).
برای انسان پیشامدرن مفهوم هویت در ارتباط با کلهای فراگیری هم چون خدا، روح، تاریخ، جامعه و قبیله تعریف شده است. این «من» در نظام کائنات در تناسب و تعادل و توازن قرار داشت. در دنیای مدرن و لوازم آن مانند جامعه شبکهای، تکثّرگرایی، نسبیتگرایی و... هویتهای تازهای شکل گرفت که باعث خدشه دار شدن هویتهای پیشین شد. در دورة مدرن، با طرح گزاره «من فکر میکنم، پس هستم» و ایده کانت مبنی بر فرآیند آگاهی از آگاهی، گسست از پارادایم سنّتی آغاز شد. «عقل خود بنیاد در مقام عبودیت جای گرفت و تمام قدرتهایی که پیش از این در اختیار خداوند بود، به انسان صاحب قوّة عاقله رسید»(هودشتیان،206:1381). به دنبال این وضعیت و طرح هویت ناپایدار؛ فراهویت، اشکال هویت و بحران هویت بود که اندیشمندان حوزههای مختلف علوم اجتماعی به طور خاص مقولة هویت را مورد توجه قرار دادند. پرداختن پژوهش گران مسائل اجتماعی به مسائلی مانند وفاق و انسجام اجتماعی، وجدان جمعی، نظم اخلاقی، از هم گسیختگی جامعه، بینظمی اجتماعی، فردگرایی افراطی و از خود بیگانگی را می توان از جمله مصادیق دغدغة جامعهشناسان به روند کاهش هویت فردی و اجتماعی و پیامدهای منفی ناشی از آن در سطح خرد و کلان تفسیر نمود.
در این مقاله چیستی هویت از نظر مولوی بر مبنای داستان مارگیر از دفتر سوم کتاب مثنوی معنوی با دیدگاههای برخی از جامعه شناسان در موضوع هویت مقایسه شده است. تصریح بر این نکته لازم است که مستند ساختن مفهوم هویت در اندیشه مولوی به داستان مارگیر صرفاً در راستای تحدید موضوع و یک انتخاب از میان سایر انتخابهای ممکن و مبتنی بر ترجیحات وعلائق نویسندگان مقاله است. بنابراین نباید نظر مولانا دربارة هویت را محدود به این داستان نمود. یکی از مزایای مثنوی، تعریف ژرف و درون نگرانه هویت انسانی است.
چشم اندازهای نظری در باب مفهوم هویت
هویت به عنوان موضوعی میان رشتهای، در روان شناسی و علوم اجتماعی مورد بحث واقع شده است و در عین حال، موضوعی فلسفی به معنی عام و معرفت شناسی به معنای خاص نیز هست. از منظرروانشناختی، هویت برساخته احساسات و تمایلات فردی و شخصی تلقی می شود. «اریکسون، Erikson» مفهوم هویت را در دیدگاه روان تحلیل گری به کار برده است. به نظر وی «مفهوم هویت با شناخت خود یعنی از طریق نقشهای یک فرد تعریف میگردد. در این نگاه، معنای مذکور دارای چهار جنبة اساسی باور داشتن خویشتن، خصوصیات ثابت فرد، وحدت و انسجام "من"، سازمان و ارزشهای گروه و هویت گروهی است»(ربانی و کجباف،32:1386). از نظر وی، «هویت به منزله سازش داوطلبانه یا اجباری خواست های فرد به واسطة اَشکال زندگی اجتماعی است و شکلگیری آن در فرامن مشروط به درونی شدن هنجارهای اجتماعی در فرایندهای اجتماعی شخصیت می باشد» (همان،31). «اریکسون» معتقد است «در سنین نوجوانی فرد نسبت به هویت خود آگاهی پیدا میکند و خود با وحدت بزرگتری از گذشته در ارتباط با گروه، شغل، جنس، فرهنگ و مذهب در نوجوان شکل میگیرد. تعارض روانی این دوره مربوط به شکلگیری احساس هویت و پراکندگی اجزای مختلف آن است. وظیفة حیاتی دوره نوجوانی آن است که این تعارض را حل کند و یک هویت واحد و منسجم برای خویش ایجاد نماید و این کار وقتی مقدور است که او بر جوانب منفی این تعارض و بحران غالب شود و هماهنگی درونی و مداوم در ایفای وظایف مختلف خود به دست آورد»(لطف آبادی،1381). کوشش براى یافتن معنا در زندگی معمولاً معطوف به کسب هویت ثابت است. «هویت» فرد را در فرایند معنا بخشی به خود و نیز پیدا کردن جایگاه خود در جهان نامحدود، آن هم در میان گستره وسیعی از ممکنات، یاری میکند(Schwart,2005).
بر مبنای رویکردهای جامعه شناختی، هویت انسان ها تابع متغیرهای محیطی و اجتماعی است و به پیروی از تغییر شکل جوامع، تغییر میکند. رویکرد جامعه شناختی هویت ناظر بر جنبههای اساسی و تعیین کننده فرایند شکلگیری هویت در ابعاد مختلف و قلمروهای گوناگون آن است. «عواملی نظیر تأثیرگذاری فشرده نقشها، نهادها، سازمانها و ارتباطات عمومی باعث اهمیت مطالعه و شناخت معیارهای اجتماعی در تعیین کارکردهای هویت و نیز تغییر و استحاله هویت فردی و اجتماعی در دوران معاصر شده است»(حبیب زاده،47:1382). در قرائت جامعهشناختی، نکتة اساسی هویت این است که «هویت پایدار با فرایند جامعه پذیری شکل میگیرد. در روند کسب هویت، انسان دارای آن دسته از مهارتهایی میشود که برای کنش مستقل در جامعه ضروری است»(شفرز1،113:1384). ابعاد اجتماعی هویت مانند جامعه پذیری و همدلی، در محیطها و بسترهایی از جامعه محقّق میشود که پیش فرضهای لازم برای پیدایش شخصیت اجتماعی- فرهنگی فراهم شده باشد. بنابراین، عناصر اجتماعی میتوانند در تسریع یا بازدارندگی پیدایش هویت مؤثّر باشند. از میان جامعه شناسان کلاسیک «اگوست کنت،Auguste Comte»، «کارل مارکس،Karol Marx»، «ماکس وبر،Max Weber» هر یک مقولة هویت را از چشم اندازی خاص مورد تأمّل قرار دادهاند. «اگوست کنت» خانواده را اولین هسته اساسی حیات و هویت اجتماع انسانی می داند. از نظر وی با تحوّل طرز فکرها و فرهنگها و تبدیل اجتماعات کوچک به اجتماعات بزرگ ملّی و بین المللی و تلقّی شدن انسان به عنوان مدار هستی، احترام به انسان و انسانیت به دور از تعلّقات قومی و ایدئولوژیک به عنوان عام ترین مفهوم هویت جمعی محقّق میشود (عبدالّلهی،1375). «مارکس» هویت را به منزلة درونی شدن ارزشهای برگرفته شده از ایدئولوژی حاکم در جامعه می داند. وی «هویت را به مثابه یک برساخته طبقاتی مورد بحث قرار می دهد و با در نظر گرفتن تاریخ به عنوان نبردهای طبقاتی که بطور مداوم با یکدیگر در تضادند، روابط بین طبقات در ساختار اقتصادی جامعه را تعیین کننده هویت آنها می داند»(تاجیک،1384: 39 -40). ماکس وبر هویت را رفتار اجتماعی مبتنی بر اعتقاد آگاهانه به ارزش مطلق و کردار مستقل از قید هر نوع محرّک خارجی در نظر میگیرد که بر حسب معیارهایی از قبیل اخلاقیات، زیبایی شناسی یا مذهب سنجیده می شود. وی چنین نمونهای از جهتگیری عقلانی به سمت یک ارزش مطلق را رفتار معطوف به ارزش [هویت] می نامد(وبر،1367). اهمیت مضاعف مفهوم هویت جمعی به عنوان بخشی از هویت فردی و نیز به عنوان یکی از مقولات مرتبط با مفهوم کلّی هویت به اندازهای است که نمیتوان از پرداختن به آن به صورت مستقل چشم پوشی کرد. در این میان، «جنکینز،Jenkins» ضمن تشبیه زندگی اجتماعی بشر به یک نقشه جهاننمای اجتماعی معتقد است «هویت اجتماعی مشخص کننده موقعیت اجتماعی «من» و «دیگران» و نیز موقعیتهای باتلاقی و غیر باتلاقی می باشد»(جنکینز ،9:1377). هم چنین، از نظر «تاجفل،Tajfel» «هویت اجتماعی افراد به وسیلة گروهی که به آن تعلّق دارد، تعیین میشود و این هویت که تابعی از ویژگیهای فرهنگی آن گروه است، مبتنی بر تفسیر درون گروه و برون گروه می باشد»(Smith,1993:77). نتیجة ایجابی حاصل از نظریة فوق این است که هویت اجتماعی از یک جامعه به جامعه دیگر متفاوت است و قابل تعمیم برای همه فرهنگها و گروههای بزرگ انسانی نیست. ضرورت هویت اجتماعی از آن جا ناشی می شود که در روزگاری که شیوههای عمل و اندیشه در معرض تغییرات پی در پی قرار دارد، هویت های جمعی امکان ساده سازی واقعیت را برای افراد جامعه فراهم می سازد. از جمله راههای سادهسازی واقعیت در این گونه شرایط، «تبدیل مجموعه افراد یک گروه فرهنگی، گروه قومی، نژادی یا ملت به یک کل یکدست و متمایز به گونهای است که به مثابه یک واقعیت تجربی بدیهی نمایان شود»(پرسینی،15:1372). افزون بر این، امروزه افراد احساس میکنند، هویت فردی آنان بیش ازگذشته در معرض دگرگونی و بحران قرار دارد.
در روان شناسی اجتماعی «هویت به عنوان برآیندی از روان شناسی و جامعه شناسی مورد بحث قرار گرفته است. این مفهوم نتیجه تعامل پیچیده بین فرد، دیگران و جامعه است»(ربانی و کجباف،29:1386). از این دیدگاه، هویت عبارت است از احساس تمایز شخصی، احساس تداوم شخصی و احساس استقلال شخصی. «بنابراین به یک معنا، مسألة هویت همان مسألة شخصیت است و هویت عبارت است از احساسی که انسان نسبت به استمرار حیات روانی خود دارد و یگانگی و وحدتی که در مقابل اوضاع و احوال متغیر خارج، همواره در حالات روانی خود حس میکند. اگر چه هویت معمولاً در نگرشها و احساسات فرد نمود می یابد؛ ولی بستر شکلگیری آن زندگی جمعی است. هویت اجتماعی نمود یافته در شخصیت، جدا از دنیای اجتماعی دیگر افراد معنایی ندارد» (تاجیک، 1384). «مید، Mead» هویت را بر اساس مفهوم «خود» که در آن فرد ملیت خود را در ورای خود از طریق تعامل اجتماعی که در آن زندگی میکند، تبیین میکند» (ربانی و کجباف،36:1386). وی معتقد است: «خویشتن افراد فقط در شبکه ارتباطی معین با خویشتنهای دیگر می تواند وجود داشته باشد و ساختار خویشتن هر فرد نمودی از الگوی رفتار عمومی گروه اجتماعی است که فرد به آن تعلّق دارد»(کوزر2،1380: 256-259)
«رهیافت گفتمانی»3 چگونگی تولید و سامان یافتن تمایزات و کنشهای گفتمانی و انکار نقش هر گونه عامل طبیعی و نیز عنصر کارگزار اجتماعیِ از قبل موجود در شکلگیری و تعریف هویتها را مورد توجه قرار می دهد که طی آن هویت خود را در بستر گفتمان ها کسب می نماید. از نظر تحلیلگران گفتمانی، هویت در گردونهای تنیده شده از استمرارها، عدم استمرارها، سنتها، بدعتها، تکرارها، و در رابطهای برخاسته از مناسبات در زمانی، هم زمانی، جانشین، هم نشینی، ساز وار، ناساز دار، عقلایی و غیر عقلایی محقّق می شود. بر این اساس، معناسازی و هویت یابی به عنوان امری ساختگی و قراردادی مدلول موقعیت، منزلت و جایگاه سوژه 4 است.
نقطة اشتراک مقوله هویت در هر سه پارادایم روان شناختی، جامعه شناختی وگفتمانی، تقابل با قرائتهای ذاتگرایانه است که در آن برای هویت نوعی ماهیت در نظر گرفته می شود. بر اساس تلقّی ذاتگرایانه، «هویت به صورت یک اصل بی همتا و منحصر به فرد و به شکل یک «منِ حقیقی» است و کم و بیش در طول زندگی ثابت و بدون تغییر باقی می ماند»(Marshal,1998:293). عنصر زمان و شرایط زمانی در تغییر هویت انسان دخالت ندارد و هویت آدمی از ابتدا تا انتهای عمر ثابت است. هم چنین، یکی از جنبه های مهم درک هویت، ثبات هویت افراد در گستره زندگی است. انسانها بصورتی عمیق و آشکار، در طول زندگانی تغییر می کنند؛ امّا علی رغم این تحولات، انسان هشتاد ساله، همان انسان هنگام تولد است و ادعای ثبات و بدون تحوّل بودن هویت آدمی در عین وجود هویت جنسی، اجتماعی، فرهنگی، روان شناختی، فلسفی ناظر به ثبات حقیقت روانی انسانهاست. حقیقت روح آدمی از ابتدا تا انتهای خلقت ثابت است. این سخن بدان معناست که روح خواص ماده را ندارد، مانند جسم مرکب نیست، غبار زمان آن را دچار فرسایش عناصر نمی کند و به کهنگی نمیگراید(skiamore.edu/ggutheil/statement.htm).
رویکرد فلاسفه به هویت، از بن مایههای فلسفه نشأت میگیرد؛ چرا که به ظاهر همه اتفاق نظر دارند که «خودشناسی عالی ترین مقصد و منظور تحقیق فلسفی است»(کاسیرر5،23:1373)؛ علامه طباطبایی معتقد است جایگاه اصلی هویت به گونه ای است که «اگر اصل هویت از فکر بشر خارج شود، آن گاه بشر نسبت به هیچ چیز تصوری نخواهد داشت» (طباطبایی،117:بی تا). حتی سلب هویت، متضمّن اثبات اصل هویت است؛ چرا که انکار آن با نفی عین «هویت» و «خود» یکی است. به همین دلیل است که در فکر شخص نافیِ اصل هویت، مفهوم هویت همان مفهوم هویت است، نه چیز دیگر. هگل ذهن اجتماعی را جوهر مستقل می داند و معتقد است «تنها یک ذهن مطلق وجود دارد که در برگیرندة همه چیز و الهی است، چنین ذهنی خود را در سیر تاریخ مطرح میکند و افراد تنها عوامل آن هستند»(آلپورت6 و جونز7،91:1371). به طریق مشابه، «استوارت هال، Stwart Hal»، بر مبنای چشم انداز «هگل، Hegel»، «هویت را روندی در حال شدن می داند که به عنوان شناسنامه و نیز عاملی برای شناخته شدن محسوب می شود»(Hal,1991:36). به عبارت دیگر، هویت به معنای احساس تمایز، تداوم و استقلال فردی است که طی آن شخص دریابد همانی است که بوده و دیگران نیستند. علامه جعفری، هویت اصیل آدمی را در مفهوم «منِ انسانی» جست وجو می کند و در تشریح آن آورده است «منِ انسانی از مراحل تفاعل مادی و امواج متقاطع کمیت ها عبور کرده و به حیات رسیده و به جهت کوشش های منطقی انسانی با به کار گرفتن عقل و وجدان همان حیات طبیعی را پشت سر گذاشته یا قدمی فراتر از آن نهاده و به منِ انسانی رسیده است»(جعفری،65:1375). به باور الهی قمشه ای «اصولاً در این عالم یک هویت بیشتر نداریم و آن هویت وجود اوست که وجود خداوند می باشد»(الهی قمشهای:1377).
از خود بیگانگی» و «بحران هویت» به عنوان وجه سلبی هویت، از مهمترین مباحث مورد توجه روانشناسان، جامعه شناسان و فلاسفه است. «اصطلاح بحران هویت اولین بار به وسیلة اریکسون در روانشناسی مطرح شد که دال بر وجود بحران در تصور فرد از خویشتن خود بوده و دارای ابعاد به هم پیوسته روان شناختی و جامعه شناختی است»(Marshal,1998:296).
بنا به تعریف، بحران هویت نوعی اختلال و از خود بیگانگی است که فرد با خود، دیگران و جامعه دارد و در آن فرد به شییء تبدیل خواهد شد که قدرت ارزیابی از خویشتن خویش و ارتباط متقابل با اجتماع را از دست داده و دیگر نمی تواند جایگاه و منزلت خود را دقیقاً ارزیابی کند(ستوده،1379). از نظر «مارکس»، «از خود بیگانگی به معنای هویت غیر منطبق با واقعیت است که متضمّن هشیاری فرد از خود نیست»(ربانی و کجباف،33:1386). در گفتمان مارکسیستی، بیگانگی به عمل یا حالتی اطلاق میشود که طی آن یک فرد، گروه، نهاد یا جامعه، اولاً از نتیجه یا محصول کار خود، ثانیاً از محیطی که در آن زندگی می کنند، ثالثاً از دیگر انسانها و رابعاً از خود بیگانه میشود. بنابراین، بیگانگی همیشه خود را به شکل از خود بیگانگی نشان می دهد. به اعتقاد «مارکس»، «انسان تام، انسانی است که توسط تقسیم کار مثله نشده باشد. این انسان برای انجام دادن کاری معیّن تربیت شده است. او در بیشترین بخش هستی خویش محبوس در فعالیت جزیی خویش است، پس بسیاری از استعدادها و شایستگیهای او که ممکن بود رشد کنند، بیکار و بی فایده میمانند»(آرون8،195:1382). انسان تام آن انسانی است که انسانیت خود را به نحو اصیل تحقّق میبخشد و فعالیتهایی را انجام میدهد که با ذات انسان متناسبند. بدین ترتیب از این نگاه، تعارض میان اجزاء و ابعادی از شخصیت و معیارها و ناتوانی فرد یا جامعه از حل جامع و ایجاد وفاق میان آنها میتواند به بحران هویت منتهی گردد. «مارکوزه،Marcuse» در تبیین ثبات هویت و نحوه شکلگیری بحران هویت معتقد است در شرایطی که همة مقولات عینی و ظاهری به سرعت در حال متحوّل شدن است بآسانى نمی توان بر مبنای عوامل خارجی، مانند ثروت و دارایی و یا جایگاه رسمی اجتماعی هویت ثابتی کسب کرد. به اعتقاد مارکوزه، «در حالی که در جوامع پیش از تکنولوژی، شخصیت آدمی از دو عنصر تن و روان متشکل بود و نفس اندیشیدن و چون و چرا کردن بر اعتبار آدمی می افزود، اینک در عصر تکنولوژی و سلطة تکنولوژیک، ذرّات و جوهر واقعی انسان فراموش شده و جای آن را شیء گونگی و اصل و معیار بهرهوری اقتصادی گرفته و مصرف چیزهای بیهوده آدمی را از تفکّر دربارة مسائل بنیادین زندگی بازداشته است»(مارکوزه،202:1359). بدین ترتیب، نظام اجتماعی معاصر، به دنبال پاسخ گفتن به پرسشهای کلّی دربارة انسان نیست. مثلاً پاسخ به این پرسش که انسان کیست و چیست و میتواند به چه جایگاهی برسد و چه هویتی را برای خود کسب کند؛ از وظایف علوم اجتماعی جدید نیست. در این جامعه، انسانها دارای هویت واحدی نیستند و هر کس هویت خویش را داراست. درست در چنین جامعهای است که انسان منفرد دچار بحران هویت میشود. ملوین سیمن ریشه های بیگانگی را ناشی از سلطة غول آسا ساختارهای بوروکراتیک جامعه مدرن بر انسان میداند. این سلطه نامرئی قدرت اراده و تصمیمگیری را از انسان سلب کرده است و از او انسانی سست اراده و ناامید ساخته، به گونهای که کنترل خویش را در رفتارهای فردی و اجتماعی از دست داده است. این وضعیت، انسان را با نوعی احساس از خود بیگانگی و بیگانگی از جامعه رو به رو ساخته است. از نظر وی، بی هنجاری، ناتوانی، بی قدرتی یا احساس بی قدرتی، پوچی، بی هدفی و یا احساس بی معنایی، بیگانگی از جامعه یا احساس انزوای اجتماعی و بیگانگی از خود یا احساس خود بیزاری همگی پنج حالت از خود بیگانگی میباشند که شیخاوندی(1373) آن ها را مورد اشاره قرار داده است. سرانجام، «مانهایم، Mannheim» با بیان پیشرفتهای به دست آمده در حوزة معقولیت کارکردی و تنزّل یافتن معقولیت جوهری معتقد است «جهان پیچیده مبتنی بر معقولیت کارکردی نوین برای انسان معمولی بیگانه و دریافت ناپذیر می نماید؛ بویژه در زمان بحرانی که مکانیسم معقول زندگی اجتماعی از کار می افتد. در این زمان انسانها حالت وحشتناکی از درماندگی را تجربه میکنند»(کوزر،574:1380). وی راه نجات تمدن غرب را در ایجاد یک نظام اجتماعی بازسازی شده بر پایة برنامهریزی خودآگاهانه می داند(همان،574). نکتة تکمیلی این بخش از مقاله، مواضع نظری برخی دیگر اندیشمندان روان شناسی و جامعه شناسی در تحلیل مفهوم هویت است که به منظور اشباع تئوریک مقاله در جدول(1) به طور خلاصه آورده شده است.
جدول(1): گزیده ای از مهم ترین نظریات مربوط به هویت 9
حوزه تخصصی |
کلیتنظری نظریه پردازان شاخص |
|
روان شناسی |
روان تحلیل گری
|
«خود» به عنوان مفهوم اساسی هویت و مرکز شخصیت و نشان دهنده تعامل بین هشیاری و ناهشیاری (یونگ،Young) |
هویت به عنوان عنصری از روابط بر اساس تعریف خود توسط دیگری و دیگری توسط خود (لینگ،Laing) |
||
جامعه شناسی |
دیالکتیک |
تقسیم هویت به «غیر واقعی» و «واقعی» که اولی توسط دیگران ارائه می شود و دومی در راستای کشمکش های اجتماعی تحقق می یابد.؛ پیوند اساسی بین هویت فردی و تضاد اجتماعی و عدم امکان شکل گیری هویت در شرایط عدم تضاد اجتماعی (تورن،Touraine) |
کارکردگرا |
هویت به عنوان انعکاسی از جامعه و پذیرش هشیارانه نظامی از ارزشها توسط فرد، هویت نتیجه تعامل بین هشیاری فردی و ساختارهای اجتماعی (برگر، Berger و لاکمن،Luckman) |
|
روانشناسی اجتماعی |
تعریف هویت با مفهوم نقش مورد انتظار گروه و جامعه، تحقق هویت اجتماعی متناسب با پایگاه اجتماعی و ارزیابی انتظارات، توجه به جنبه عینی و ذهنی نقش اجتماعی در مفهوم هویت(میلر،Miller) |
|
هویت به عنوان ساختاری شناختی مرتبط با تفکر، هویت به عنوان محیط فعال داخلی شخص که او از طریق تصورات، مفاهیم و قصاوت های مربوط به «خود»، «دیگری» و «دنیای اجتماعی» عمل می کند(زاوالونی،Zavalloni) |
تحلیل جامعه شناختی هویت بر اساس داستان مارگیر
مولوی، در حکایت مارگیر در 91 بیت به ابعادی از حقیقت هویت آدمی اشاره کرده است. این بخش از مقاله به شش فراز تقسیم شده است تا بهتر بتوان دیدگاه مولوی را با اندیشههای برخی از جامعه شناسان مقایسه کرد.
بخش اول: نقطه عزیمت «مولوی» در بیان مسأله و طرح موضوع هویت
یک حکایت بشنو از تاریخ گوی |
|
تا بری زین راز سرپوشیده بوی
|
به باور مولوی، کیستی و چیستی انسان به مثابه معمایی دیرین و راز گونهای است که گذشتهای به پهنای تاریخ حیات اجتماعی وی دارد و هم اکنون نیز موضوع اساسی انسان به شمار میآید. وی «انسان را از پیچیدهترین مخلوقات خداوندی می شمارد و معتقد است در انسان همیشه دو نیروی متضاد و در هم پیچیده به وی فرمان می رانند. این انسان با همه پیچیدگی هایش، یکی از وجوه زندگانیش چرخش بر مدار پارادایم عقلانیت است که در عصر حاضر بدان تکیه فراوانی میکنند»(آغاز،4:1386).
زبان مولوی، زبان مردم است. مولانا علم را برای مردم و در حد ادراک آنان به لباس حکایات و تمثیلات در آورده است و در اشعار خود از شهر، ده، کوه، شیر و امثال آن که همه از زیست اجتماعی مردم زمانة خویش سرچشمه میگیرد، استفاده کرده است(گولپینارلی،417:1386). بیش از 50 حکایت در مثنوی با بهرهگیری از حیوانات شکل گرفته و مولوی تقریباً از 38 نوع حیوان برای تأویل افکار و اندیشههایش استفاده کرده است(نبی لو،397:1386). از نمادگشایی این داستان ها حدود 76 تأویل-که اغلب مربوط به خداوند، انسان کامل، انسان زمینی و اوصاف ذمیمه اوست- به دست میآید.
بخش دوم: نماد سازی مفهوم هویت و راههای هویت یابی
این بخش با بیت سوم داستان آغاز و در بیت نوزدهم به پایان می رسد. برای پرهیز از طولانی شدن مقاله تنها ابیات آغازین و پایانی فرازها و ابیاتی که نقطة عطف داستان به شمار میآیند، بیان میشود، اگر چه در تحلیل محتوای فرازها به مفهوم تمامی ابیات و روح کلی داستان توجه شده است.
گـر گـران و گـر شتـابنـده بـود گفـت آن یعقـوب با اولاد خویش هــر کجا لطفی ببینـی از کسـی بهــر یاری مار جــوید آدمــی |
|
آن که جوینده ست یابنده بـود جستن یوسف کنید از حد بیش سـوی اصل لطف ره یابی عسـی غم خورد بهـر حریف بی غمــی
|
در این بخش مولوی، مفهوم اصلی هویت آدمی را معناسازی و نماد سازی میکند. او در گام نخست، حقیقت هویت انسان را به یوسف نبی مثال میزند که باید در کشف و پیدا کردن آن از اراده و خواستن مستمر و خستگی ناپذیر یاری جست. وی هویت را کسب شدنی و به دست آوردنی می داند که در آن اراده و انگیزه و خواستن نقش اساسی دارد. در این جا نوعی همخوانی میان دیدگاه مولوی و «آنتونی گیدنز،Antony Giddens» قابل مشاهده است. از نظر «گیدنز» «خود به منزلة تصویری بازتابی از خویشتن است که فرد مسئولیت آن را به عهده دارد. حقیقت وجود ما همانی نیست که هستیم؛ بلکه چیزی است که از خویشتن می سازیم»(گیدنز،112:1385). هم چنین، «بازیابندگی خود مداوم و همهگیر است. فرد در هر لحظه یا دست کم در فواصل زمانی منظّم باید بر حسب اتفاقاتی که افتاده است به نوعی بازپرسی از «خود» مبادرت ورزد و از خود بپرسد، چگونه می توانم از لحظه کنونی برای دگرگونی خویشتن استفاده کنم»(همان،112). کلیات بیان شده فوق نشان دهندة نکاتی درباره «خود» و «هویت شخصی» در دنیای معاصراست.
در گام دوم، یا به بیانی رساتر، مرحلة هویت یابی حقیقی انسان، زمانی آغاز میشود که انسان خویشتن خویش را شناخته و به یوسف درونی خود پی برده و آن را نمودار ساخته است. این مرحله رسیدن به اصل هویت آدمی و هویت کل، شناخت ذات باری تعالی و گم شدن در حقیقت کل و پیدا کردن خود در آینه هستی است. از نظر «صاحب المیزان»، هویت اصیل انسان این است که آدمی در مجموعه هستی خلیفة خدا روی زمین و هم چنین مظهر و تجلّی صفات او باشد؛ اما اگر مظهریت خود، هم چنین آیین خلافت را به دست فراموشی بسپرد و برای خود وجودی مستقل قائل باشد و هستی خود را از آن خود بداند، تصویری دگرگون و غیرواقعی از خود ساخته و تبدیل به چیزی غیرخود شده و نهایةً به بحران هویت دچار شده است. «هویت واقعی انسان به او این احساس را می دهد که خود را موجودی سراسر فقر، عین الربط به خالق، سراپا نیاز و مسکنت-تصویر واقعی- ببیند. اگر خودپنداره او مطابق با واقع نباشد و خود را کسی بپندارد که واقعاً نیست، مصداق تام احساس بحران هویت دینی در او شکل گرفته است» (طباطبایی، بی تا:251).
«فراموش کردن خدا سبب خود فراموشی می شود و این خود فراموشی همراه با فراموش کردن صفات پاک اوست و همین امر سبب می شود انسان خود را مستقل و غنی و بی نیاز بشمرد و به این ترتیب، واقعیت و هویت انسانی خویش را فراموش کند»(همان،253). اصولاً یکی از بزرگترین بدبختیها و مصائب انسان «خود فراموشی» است، چرا که ارزشها و استعدادها و لیاقت های ذاتی خود را که خداوند در او نهفته و از بقیه مخلوقات ممتازش ساخته، به دست فراموشی میسپرد و این مساوی با فراموش کردن انسانیت خویش است و چنین انسانی تا سر حد یک حیوان درنده سقوط میکند و به جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود.
در قرآن کریم، کسانی که بر خلاف فطرت خویش عمل میکنند، خدای حقیقی و واحد را کنار مى گذارند و اولیا و اربابان دیگری را انتخاب می کنند، به عنکبوت تشبیه شدهاند که دورتا دور خود را تارهای نازک می تند و فکر می کند که خانه محکمی ساخته است که او را از خطرها در امان نگاه می دارد، غافل از آن که تارهای مویین و سستی که نامش را خانه گذاشته است، به هیچ وجه امنیت ندارد و هر آن در معرض هجوم و فناست. از دیدگاه دینی، عواملی از قبیل تزیین اعمال (که آدمی با القای شیطان رفتارهای ناپسند خود را پسندیده بپندارد)، تعلّق افراطی به دنیا و حب افراطی نفس، به گونهای که همه چیز را فدای رسیدن به لذات خود کند و حاضر نباشد خود را برای ارزش والاتری فدا نماید و خروج از مرز تعادل اخلاقی را میتوان عوامل بحران هویت نامید. هم چنین قساوت دل، انعطاف ناپذیری در برابر کلام حق، موعظه ناپذیری و زنگار زدن دل و آنچه که قرآن کریم با تعابیر «رین» در آیة کَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ 10، «زیغ» در آیه شریفه فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ 11، «طبع» در آیة طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ 12 و «ختم» در آیة خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ 13 بیان میکند، همگی از علایم بحران هویت به شمار میآید.
بخش سوم: بازگشت به آغاز داستان و ادامه ماجرای مارگیر و بیان درد اصلی بشریت در هویت
او همی جستی یکی ماری شگرف خویشتن نشناخت مسکین آدمـی |
|
گـرد کوهسـتان، در ایـام برف از فـزونی آمد، و شــد در کمـی
|
این بخش با بیت بیستم داستان مارگیر آغاز و در بیت سی و دوم به پایان می رسد. در این بخش مولوی به آغاز داستان برمیگردد و گویا دو بیت آغازین فراز اول را ادامه میدهد. در لا به لای این ابیات است که مولوی به درد اصلی آدمی در موضوع هویت اشاره میکند و آن را جهل و نادانی آدمی به خویشتن خویش می داند. مولوی سرچشمة هویت انسان را همان فطرت الهی می داند، سرچشمهای که در آغاز مثنوی از آن با عنوان نیستان یاد میکند. تشبیه انسان کامل به نی از آن روست که درون او از تعلّقات دنیوی و هواهای نفسانی تهی است» (زمانی،1382الف: 53).
مولوی از این که اشرف مخلوقات؛ یعنی انسان که به اطلس گرانبهایی می ماند، این اطلس را با کرباس بی ارزش وصله می زند، تأسف می خورد. در حقیقت ناله او از سقوط انسان به دست خویش است.
خویشـتن را آدمـی ارزان فروخت او زسـر ماها و برف افسـرده بــود |
|
بـود اطلس، خویـش بر دلقی بـدوخت زنـده بــود و شکل مـرده مـی نمـود
|
بخش چهارم: ادامه نماد سازی در مفهوم هویت و بیان اسوه هایی از هویت های رشد یافته
عالم افسـرده ست و، نام او جماد بـاد حَمــّالِ ســلیمانـی شــود این بــود تأویــل اهل اعتــزال |
|
جامد، افسـرده بود ای اوسـتاد بحر، با موسـی سخن دانی شود و آنِ آن کَــس کـو ندارد نورِ حال |
این بخش را می توان ادامة بخش دوم دانست. در این بخش مولوی، انسانهایی را که به هویتهای کمال یافته رسیدهاند به عنوان الگوهایی موفّق در تاریخ بشریت معرفی میکند. از داستانهای عصای موسی، هم آوایی کوهها با آواز داودی، همراهی باد با سلیمان، دریا با موسی، نار با ابراهیم، ماه با احمد و غیره میگوید و رمز همگی آنان را در این می داند که آنان از حس خود و طبیعت بیرون آمدند و پوستههای و لایههای جهل و نادانی، ظلمت و تاریکی درونی و بیرونی را شکستند و به خویشتن خویش رسیدند تا توانستند به تصویری از فراسوی طبیعت برسند و جمادات بظاهر خموش را با خود همنوا سازند. این الگوها کسانی بودند که در زمانة خویش، از رهبران مبارزه با ظلم طبقاتی، انباشت ثروت های قارونی، تحقیر و نسلکشی مردان و بت شکنی بتهای زر و زور و تزویر بودند. «انسان کامل در دید مولوی انسانی وارسته و برگزیده است که دارای صفات عالیه معرفتی وجودی گردیده و توانسته به منبع فیض اقدس الهی واصل گردد و در حق فنا شود»(قربانی،326:1386). بدین گونه «سیر در مراتب انسانی ضرورتی است که از استمرار تحوّل دایم در تمام اجزای کاینات بر می آید و آن کس که در این راه از سعی و جهد باز می ماند از هماهنگی با تکامل حیات خود را کنار میکشد و محکوم به توقف و تنزّل میشود» (زرّین کوب،274:1379). بر این اساس، انسان کامل مولوی هرچند در طبیعت جسمانی زندگی میکند؛ اما روح و جانش در ورای طبیعت و در دنیای معناست، صورتش بر خاک و جان در لا مکان، لا مکانی فوق وهم سالکان.
بخش پنجم: معرکه گیری مارگیر و فریب خوردن مردم
این سخن پایان ندارد، مارگیر جمع آمـد صد هـزاران ژاژخـا بندها بگسست و بیرون شد ز زیر اژدها یک لقمه کرد آن گیج را |
|
میکشید آن مار را با صد زحیر حلقـه کرده، پشت پا بر پشت پا اژدهایی زشت، غُرّان همچو شیـر سهل باشد خون خوری حجاج را
|
ظرفیتهای مفهومی هویت، ابعاد و شیوههای شکلگیری و تحقّق آن به گونهای است که گویا هر چه در این باره گفته شود، باز هم به قول مولوی «این سخن پایان ندارد» و نمیتوان داستان رمز گونه و همیشه زنده هویت آدمی را پایان یافته تلقی نمود و گفتههای ارزشمند دانشمندانی را که تا کنون از هویت آدمی و ارتباط آن با ساختارهای اجتماعی و سیاسی جامعه سخن به میان آوردهاند، کافی دانست؛ بنابراین در این بخش، مولوی همانند فراز سوم، ادامة ماجرای معرکهگیری مارگیر را پی میگیرد و ضمن آن زوایایی را دربارة هویت آدمی و نقش عوامل و شرایط محیطی بر آن بازگو میکند. برخی از این زوایا عبارتند از: هویتهای کاذب، قدرت تخریب و ویرانگری هویتهای سردرگم، نقش عوامل و شرایط محیطی در هویت یابیهای حقیقی یا کاذب، قربانی شدن روح و دل مردم در هویتهای مفتون شده، زشت بودن ماهیت درونی هویتها و نظام های کاذب آن گاه که ظاهر گردد و دستاوردهای و نتایج آن پدیدار شود.
اغلب جامعه شناسان که در این مقاله از آنان سخن به میان آمد، از خود بیگانگی را نتیجه پیامدهای نظامهای فرهنگی و اجتماعی برآمده از روابط محض زندگی صنعتی و فرهنگ صنعتی شده می دانند. به عنوان نمونه، «لوکاچ،Lukacs» به طرح مفهوم شیء گشتگی 14 می پردازد که به موجب آن صفات انسانی اشیاء تلقی می شوند و حیات غیرانسانی و رازآمیز خاص خود را در پیش میگیرند. در همین راستا، وی معتقد است «فعالیتهای انسانی نظیر کار، همانند اشیاء خرید و فروش می شود»(کرایب، 15 264:1385 ). تحت چنین شرایطی، «بازیگران یا عاملان اجتماعی دنیایی را که با دست خویش میسارند هویت عینیت یافته یا شیء گونهای تلقی میکنند که از حیطه کنترل آنان خارج است، ضمن آنکه به این اشیاء یا کالاها قدرت انسانی نیز می بخشند» (نوذری،245:1384).
بخش ششم، معرفی هویت های کاذب
نفست اژدرهاست، اوکی مرده است؟ هر خســی را این تمنـی کَی رسـد؟ |
|
از غـم و بـی آلتی افسـرده اسـت موســیـی بایــد که اژدرها کُشــد
|
در این بخش مولوی مراد خود از اژدها را نفس شیطانی آدمی بیان میکند. او ریشة اصلی هویتهای کاذب و فریبندة فردی و اجتماعی را نفس شیطانی انسانها میداند و میگوید، اگر این نفس در موقعیت و شرایط نامساعد گروهی و اجتماعی قرار گیرد از مردگی و افسردگی به درمیآید و نه تنها صاحب خود که می تواند جامعهای را تباه سازد. مولوی میخواهد به نوعی اهمیت نقش پیشگیریهای فردی و اجتماعی را در کاهش آسیبها و بحران اجتماعی بازگو کند.
ساختارها و نظام های اجتماعی و اقتصادی بیگانه با روح لطیف انسانی می توانند موقعیتهای فردی هویتهای کاذب را فراهم سازد. هم چنین در این میان، فلسفههایی یافت می شود که به این موضوع کمک میکنند. خود کاذب ممکن است محصول برآیند ذهنی فرد باشد و یا در اثر روابط اجتماعی شکل بگیرد. گاه آدمی به قدری شیفتة خود کاذب خود ساخته میشود که از شناخت دقیق خود حقیقی غفلت می ورزد و گمان می برد که اصل و اساس وجودش همان خود کاذب است. این نوعی خودبینی و پرداختن به پوست و غفلت از مغز است و این همان خود پرستی است که عامل انحراف از خود حقیقی و بیگانه شدن با خدا و فراموش کردن نیاز انسان به حقیقت مطلق است. انسان باید بداند که تمام تلاشها و دستاوردهای علمی خود را به امر خودیابی و تقویت خود اصیل مصروف دارد و علم و دین و انواع معرفت انسانی در صورتی ارزشمند است که به تقویت «خود حقیقی» منتهی شود.
جانجملهعلمهاایناستاین |
|
کهبدانیمنکیمدریومدین
|
بر این مبنا، «اساسی ترین اصل یا قاعده فرهنگی در علوم انسانی، درک و پذیرش وحدت هویت و ذات انسانی است که اگر این وحدت تجزیه شود و هریک از اجزاء آن هویت واحد، در علمی خاص مورد بحث قرار بگیرد، ما دربارة قطعههایی بریده از انسان، اطّلاعاتی نسبی خواهیم داشت و حق نداریم دربارة انسان ادعای علم و علوم داشته باشیم» (جعفری، بی تا:131)
به اعتقاد صاحب نظران، امروزه فرهنگ محصول تقاضاها و خواستههای اصیل نیست؛ بلکه حاصل خواستههایی است که برانگیخته و دست کاری میشود. به عبارت دیگر، حاصل خواسته های کاذب و غیر واقعی است. اصطلاح صنعت فرهنگ بیانگر استاندارد شدن و تحقّق کاذب فردیت هویت های فرهنگی است. در این داستان، مولوی برای نجات انسان از سر در گمی، ناامیدی، بیاعتنایی، شیء زدگی انزوای اجتماعی و بیگانگی از خود و از جامعه به معرفی هویت آدمی، در دو جنبة اثباتی و سلبی پرداخته است. در جنبة اثباتی هویت، انسان باید کوشش کند تا به خویشتن خویش برسد و در جنبة سلبی آن، انسان باید به خواهشهای بظاهر زیبا و دلربای نفس «نه» بگوید. «مولانا در قبال چالشهای انسان معاصر و از جمله چالش بحران هویت، آموزة کرامت انسانی، آموزة نوع دوستی، آموزة نسبیت فرهنگی، آموزة معنویت و کمال، آموزة صلح جهانی و وحدت بشری را به مخاطبانش عرضه میکند» (ملک پور،396:1386).
در دورة مدرن اتحاد عالی بشری هنوز بخشی از دغدغههای صاحبنظران را به خود اختصاص داده است. به نظر هابرماس «ایدة وحدت نوع بشر به عنوان یکی از عمدهترین مبانی فلسفه تاریخ حتی در قرن بیستم نیز بی اعتبار نشده است. در حقیقت، باید گفت که تنها در قرن حاضر است که ایده یاد شده تا حدوی صورت «حقیقت» به خود گرفته است(Habermas,1996:251).
نتیجهگیری
جامعه شناسان کلاسیک و معاصر هر کدام به فراخور شرایط اجتماعی زمانة خود از هویت و بحران هویت سخن به میان آوردهاند و مواردی هم چون شیء گونگی و خود فراموشی انسان، فردگرایی افراطی، بروز اختلال در ارزیابی انسان از خود و از جامعه، سلطة ساختارهای بوروکراتیک جامعة مدرن، تقلیل معقولیت جوهری به کاربردی را در بیان بحران هویت بیان کردهاند. آنان ریشههای بحران هویت را بیشتر در بیرون از ویژگیهای ذاتی و درونی انسان؛ یعنی در ساختارهای کلان اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جست و جو میکنند و برای آن دلایلی هم چون پیامدهای منفی ناشی از اثرات تقسیم کار، مالکیت خصوصی، غلبة تولیدات انسانی بر انسان، فرهنگ صنعتی، روابط صنعتی، تکنولوژی و فن گرایی افراطی، بوروکراسی و ساختارهای دیوانسالاری مدرن و الگوهای جامعهپذیری جامعه مدرن را مورد اشاره قرار میدهند. آنان معتقدند، در جوامع صنعتی، نشانهها و اشکال بحران هویتی را میتوان در احساس پوچی، سردرگمی، بی قدرتی، بی هنجاری، تنفّر و بدبینی انسان به خود و به جامعه و آینده دانست.
مولوی در داستان مارگیر جنبههایی از لایههای تو در توی هویت آدمی و نسبت آن با بافت اجتماعی را در قالب تمثیل، نماد و بیان الگوهای تاریخی آشکار کرده است. مولوی در تبیین مفهوم، ابعاد و کارکردهای هویت حقیقی انسان نه تنها در قید و بندهای محض فلسفی و نظری این مفهوم نمانده است؛ بلکه آن را با شیوایی ادبی خاص در ساختار اجتماعی و اقتصادی زمانه خود وارد کرده است و کوشیده است انسان را با هویت حقیقی خود آشنا سازد و عظمت وی را آشکار سازد. در داستان مارگیر، کوه نماد عظمت و بزرگی انسان و اژدها، سمبل انسان مسخ شده از هویت حقیقی خویش است. نفس اماره بسان اژدهایی خفته در درون انسانها هرگاه امکان قدرت نمایی یابد با قدرت و هیبتی هولناک به حرکت در میآید. جایگاه مار در دل کوه است و این مار است که باید در کوه گم شود؛ اما گاهی این کوه (عظمت و بزرگی انسان) آن قدر کوچک و بی مقدار میشود که از ماری متحیّر و حیران میگردد و مفتون و مجذوب شکار خود میشود. از شش بخش یاد شده بخشهای اول، سوم و پنجم داستان مارگیر را در 39 بیت یعنی 43 درصد تعقیب میکرد و بخشهای دوم، چهارم و ششم داستان در 52 بیت یعنی 57 درصد حقیقت هویت آدمی را بازگو میکند. در این داستان، کرمک، اژدها، مار، پشه، صقر و خفاش از نمادهای کلامی و تمثیلی بی هویتی و یا هویتهای کاذب به شمار میآیند. این تمثیلها در حقیقت بیان نمادین از حالت های گوناگون نفس آدمی است. مولانا در مثنوی نمادهای حیوانی را به طور خارق العادهای به خدمت گرفته و از این طریق خصلتهای منفی و رذیلة انسانی را یادآوری و نکوهش کرده و صفات پسندیده و فضایل اخلاقی بشری را مورد ستایش قرار داده است. اولین قربانی این اژدها؛ یعنی بیهویتی و از خودبیگانگی، انسانها و جوامعی هستند که خود از پیشگامان معماری تمدن جدید به شمار میآیند. مولوی، هویت آدمی را در معنای خویشتن شناسی و حرکت انسان در مسیر شناخت هویت اصلی و کل؛ یعنی شناخت ذات باری تعالی آورده است. هم چنین او ریشههای بحران هویت را در جهل و نادانی آدمی به استعدادها و سرمایههای درونی خود و مفتون شدن به جلوههای بظاهر زیبا و جذاب فضای زندگی اجتماعی می داند. وی دو دسته از عوامل: یکی شرایط محیطی و اجتماعی و دیگری رهبران و مصلحان جامعه را در بروز و ظهور هویتهای حقیقی و یا کاذب مؤثّرمیداند. امتیاز نگاه مولوی در معرفی مفهوم هویت در این است که وی میان ویژگیهای مفهوم هویت و ابعاد و کارکردهای آن با ویژگیهای ذاتی انسان و نیز ماهیت جامعه پیوندهایی وثیق و عمیق برقرار میکند. وی، ریشههای این پیوند و ارتباط را در فطرت آدمی و سنّت های الهی حاکم بر جامعه میداند. به همین دلیل، سازههای نظری و فکری مولوی دربارة هویت آدمی و جامعه از نوعی هماهنگی و انسجام برخوردار است و مانع از آن شده است تا مولوی در بیان حقیقت هویت دچار یک سو نگری شود و به ابعاد چند وجهی این مفهوم توجه نکند.
پینوشتها
1- Schafers
.2- Coser
3-discursive theory
4- subject position
5- Cassirer
. 6-Allport
7- Jones
.8- Aron
9- اقتباس از ربانی، کجباف،1386
10- مطففین: 14
11- آل عمران: 7
12- محمد: 16
13- بقره: 7
14- Reification
15- Craib