نویسندگان
1 استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سمنان
2 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سمنان
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Discursive sign-semantics is the fruit of structural semiotics and narrative system of semantic studies. This view links the flow of meaning production and sensory conditions and considers a kind of ontology for linguistic productions. Discursive sign-semantics signifies an event variant of the presence of sign-meanings and investigates the function, production, and reception of meaning in discursive systems. Sign-semantics of discourse is sketched in the form of processes and different emotional, cognitive, sensory-perceptual, esthetics, etc dimensions. All of these variants share the flexibility and fluidity of sign-meaning and are revealed under the supervision and control of discourse process. In this process, signs, along with meanings, are turned into fluid, dynamic, plural, multi-dimensional and full of tension variants. Sign-semantics pattern can act as an efficient method for analyzing literary texts and predisposing them to new readings. Gheisar Aminpour is one of the great contemporary poets. The investigation of his poetry from the sign-semantics view reveals that he makes the process of meaning beautification by a novel approach to phenomena and with a sensory-perceptual relationship with them. This process is a dynamic and fluid one which is turned into an exalted sign passing worn-out and dusty concepts. This view joins the structuralist semiotics to fluid and ontological sign-semantics. This article tries to analyze the poetry of Gheisar Aminpour by studying two important principles of sensory-perceptual and esthetic dimensions of discursive sign-semantics system, and shows the formation of esthetic process in his poetry by a novel and fluid view.
کلیدواژهها [English]
مقدّمه
کاربرد شیوههای نقد ادبی نو در متون ادب فارسی، کمتر مورد توجّه قرار گرفته است؛ در حالی که این متون مجال مناسبی برای بررسی نظریّهها و نیز یافتن راهها و شگردهای تازه در تفسیر زبان ادبی، به دست میدهد. از جملة این روشها، استفاده از الگوی نشانه- معناشناسی است. کاربرد این الگو، در بررسی و تحلیل متون ادبی؛ بویژه شعر معاصر، نتایج چشمگیر و قابل توجّهی را آشکار مینماید. هدف از این پژوهش، آشنایی با الگوی نشانه- معناشناسی گفتمانی، به عنوان روشی برای بررسی متون ادبی و الگوی نشانه- معناشناسی شعر قیصر امینپور است. در واقع پرسشهای اصلی این نوشتار آن است که چگونه میتوان شعر قیصر امینپور را دارای کارکردی زیباییشناختی دانست؟ و فرایند گفتمانی شعر امینپور، تابع کدام ویژگیهای نشانه- معناشناختی است و چه ویژگی نشانه- معناشناختی بر آن حاکم است. همچنین بر اساس چه فرایندی و کدام کارکرد نشانهمعنایی، عبور از مرزهای «خود» به «غیر»، در گفتمان امینپور، تحقّق مییابد؟ بررسی الگوی نشانه- معناشناسی گفتمانی در شعر امینپور، بیانگر آن است که او با رویکرد ناب و تازه به پدیدهها و در ارتباطی حسّی- ادرکی با آنها، جریان زیباساز معنا را رقم میزند؛ جریانی پویا و سیّال که با پشت سرگذاشتن مفاهیم غبارگرفته، به نشانهای متعالی تبدیل میشود. این نگاه، نشانهشناسی ساختگرا را به نشانه- معناشناسی سیّال و هستیمدار پیوند میزند.
پیشینة تحقیق
دیدگاه نشانه- معناشناسی گفتمانی، یکی از مباحث جدید نشانه و معناشناسی است که میتواند در مباحث ادبی فارسی، موجد تحوّل شود. این نظریّه تاکنون به صورت نظاممند در تحلیل آثار ادبی فارسی مطرح نشده است. تنها شعیری در قالب کتابهای «تجزیه و تحلیل نشانه- معناشناختی گفتمان» (شعیری، 1385) و «راهی به نشانه- معناشناسی سیّال» (شعیری و وفایی، 1388) و مقالة «از نشانهشناسی ساختگرا تا نشانه- معناشناسی گفتمانی» (شعیری، 1388: 33- 51)، به تبیین این نظریّه پرداخته؛ امّا فراتر از این پژوهشها، تا جایی که نگارندگان، اطّلاع دارند، از این دیدگاه در تحلیل شعر فارسی استفاده نشده است و جای خالی این دیدگاه در نقد ادبی نو، احساس میشود که پژوهش اخیر تلاشی در زمینة معرّفی این دیدگاه است.
درآمدی بر نشانه- معناشناسی
با گذر از نشانهشناسی (Sémiologie) ساختگرا و تقابلگرای محض و نظام روایی و برنامهگرای مطالعات معنایی (! احمدی،1388: 11-37)، نشانه- معناشناسی گفتمانی (sémiotique)، مطرح میشود. این دیدگاه، جریان تولید معنا را با شرایط حسّی- ادراکی، پیوند میزند و برای تولیدات زبانی، نوعی هستیشناسی در نظر میگیرد. در سنّت نشانهشناسی ساختگرای سوسوری و حتّی فلسفی، رابطة نشانة دال و مدلول، رابطهای منطقی و بدون حضور عامل انسانی است. (شعیری و وفایی، 1388: 1) در نشانهشناسی پییرسی، رابطة دال و مدلول، رابطهای متقارن است و هرچند «پییرس» (Charle S. Peirce)، مرجع نشانه را به طور کامل در نظر میگیرد؛ امّا به دلیل در نظر نگرفتن عامل حسّیادراکی که فرایند معنا را، هوشمندانه کنترل میکند، هنوز نمیتوان از نشانه- معناشناسی گفتمانی سخن گفت. (شعیری، الف، 1388: 40-41). لویی یلمسلف، (L. Hjelmslev)، نظریّة نشانهشناسی سوسور (F. De Saussure) را تکمیل میکند و رابطة زبانی دو سطح بیان (Forme de lexpression) و محتوا (Forme du contenu) را جانشین رابطة دال و مدلولی میکند (!همان، 41) و با اعتقاد به حضور عامل انسانی، آن را به رابطهای سیّال و ناپایدار تبدیل میکند (!شعیری و وفایی، 1388: 2). نظریّة یلمسلف، سرلوحة کار «گرمس» (A.J. Greimas)، قرار میگیرد. او سطح بیان را برون- نشانه (l΄extéroception) و سطح محتوا را برون- نشانه (l΄intéroception) مینامد و با مطالعة ترکیبات نشانهها و بررسی ارتباط بین آنها؛ البته از نوع انسانی آن، به تبیین نظریّهای میپردازد که زمینة عبور از نشانهشناسی ساختگرا را به نشانه- معناشناسی گفتمانی، فراهم میکند (شعیری، الف، 1388: 43). این رابطة انسانی، به دو روی نشانه، کارکردی حسّی - ادراکی میبخشد و سبب پیوند بیان و محتوا با یکدیگر یا نزدیکی، دوری و یا سبقت آنها از هم میشود. این حضور حسّی – ادراکی، با پدیداریکردن نشانه در سراسر گفتمان حضور دارد و با کنترل جریان شکلگیری معنا، آن را به جریانی شهودی و سیّال تبدیل میکند (!شعیری و وفایی، 1388: 4). دیدگاه نشانه- معناشناسی، در ارتباط با پدیدارشناسی، به اصل حسّی- ادراکی یا جنبة وجودی نشانه- معناها نزدیک میشود (!شعیری، 1386: 70). نشانه- معناشناسی در چنین رویکردی، به نظامی گفتمانی تبدیل میشود تا با یکیشدن کنشگر و کنشپذیر، تجلّی «هستی»مدار پدیدهها ممکن گردد و سازهای زیباشناختی شکل بگیرد.
نشانه- معناشناسی گفتمانی، در قالب فرایندهای مختلفی مطرح میشود که همة آنها، در سیّالبودن نشانه- معناها، با هم اشتراک دارند. در این فرایند، نشانهها در همراهی با معناها، به گونههایی سیّال، پویا، متکثّر، چندبُعدی و تنشی تبدیل میشوند. نشانه- معناها با همة سیّالیّت خود، تحت نظارت و کنترل فرایند گفتمانی بروز مییابند. این فرایند، در ابعاد عاطفی، شناختی، حسّی- ادراکی و زیباییشناختی قابل بررسی است که دو بُعد حسّی- ادراکی و زیباییشناختی اهمیّت بیشتری دارد؛ به طوری که فعّالیّت گفتمانی، وجود خود را وامدار این دو جریان است. جریان حسّی- ادراکی، نگاه پدیداری را جانشین نگاههای غبارگرفته میکند و همین عامل سبب وحدت و انسجام حضوری پدیدهها در فضای تنشی میگردد. بر اساس این دیدگاه، حضور از دورترین زمان و مکان در گذشته تا دورترین زمان و مکان در آینده سیلان مییابد و همین امر سبب سیّالشدن گفتمان میگردد. فعّالیّت زیباییشناختی نیز جریانی است که در آن معنا، به عنوان عنصری منعطف جلوه مینماید. این انعطاف، نتیجة رابطهای تعاملی بین انسان (شوشگر) و دنیاست. همین تعامل باعث میشود تا نوع حضور انسان نسبت به موضوعی که با آن روبهروست، به حضوری حسّاس تبدیل شود و همین حسّاسیّت حضور، گونههای زیباییشناختی را میآفریند.
1- انواع گفتمان
اوّلین گونة مهمِّ گفتمانی، گونة «کُنشی» (Actionnel) است که در آن کنشگر بر اساس دستوری که دریافت میکند، به عمل میپردازد (!شعیری و وفایی، 1388: 17) در گونة «القایی» (Manipulation)، هر دو طرف کنش در تعامل و بر اساس باوری که در یکدیگر ایجاد میکنند، سبب شکلگیری معنا میشوند. در گونة «اخلاقی- مرامی» (Le sens éthique)، دو طرف کنش، بر اساس وظیفة اخلاقی- مرامی به کنش، روی میآورند. در گونة «تعاملی همترازی» (Co-ordination)، «عوامل دخیل در تعامل، بر اساس نوع «همراهی» و هماهنگی مبتنی بر حسّی که به یکدیگر منتقل میکنند، به تعامل میپیوندند» (!شعیری و وفایی، 1388: 20). «به قول «اریک لاندوفسکی» (E. Landowski)، دو طرف مشارکت در جریان تعامل باید بتوانند جایگاه خود را با توجّه به جایگاه دیگری تراز نمایند» (همان). این نظام، بر پایة حس مشترک شکل میگیرد که در آن حالت، رابطة جدیدی شکل میگیرد که رابطهای مستقیم و فوری بین عامل حسآفرین و حسپذیر است.
آخرین گونة گفتمانی، گونة «رخدادی» (Evénementiel) است. به گفتة «هرمان پارت» (H. Parret)، در زیباییشناسی پدیدارشناختی، حضوری از گونة رخدادی اتفاق میافتد که بر اساس آن، توازن عناصر، بر صحنة نشانهها بر هممیخورد و امکان همگونگی فاعل پدیدارشناختی و دنیای رو در روی او از بین میرود (!شعیری، 1385: 140) در این گونة گفتمان، معنا محصول جریانی نامنتظر از نوع حسّی- ادراکی است که بر اساس آن، دو کنشگر، با هر دنیایی اعم از انسانی و غیر انسانی پیوند برقرار میکنند و در این ارتباط، «شدنی» رخ میدهد (! شعیری و وفایی، 1388: 18- 23). نشانه- معناشناسی گفتمانی، بر گونة رخدادی، حسّاس و عاطفی استوار است. در این فرایند، نشانه- معناها در هر زمان و مکانی از سخن، به گونهای غیر منتظره اتفاق میافتند و همین امر دلالت بر گونة رخدادی از حضور نشانه- معناها دارد.
گفتمان غالب اشعار امینپور نیز مبتنی بر گونة رخدادی است. به عنوان نمونه او در شعر «سماع» به این گفتمان توجّه دارد.
«من میشنوم رنگ صدا را آبی/ آهنگ ترِ ترانهها را آبی/در موج بنفش عطر گُل میبینم/ موسیقی لبخند خدا را آبی» (امینپور،1388: 82)
در این شعر، «منِ» شخصی شاعر، در رابطهای حسّی- ادراکی با هستی، به منِ همگانی تبدیل میشود؛ یعنی احساس و عاطفة امینپور، نگاه توصیفی- سنّتی او را به نگاه نامعمول و نامنتظر ارتقا میبخشد و او را در مسیر «شدن» قرار میدهد. امینپور، در یک تقلیل پدیداری و با شکاف در روند طبیعی نگاه خود، پیشفرضهایی را که برآمده از شناختهای پیشین و رابطة معمول با پدیدههاست، به نقطة صفر میرساند و با نوعی ساختشکنی، از جلوة سطحی دنیا فاصله میگیرد و با آن، رابطة حسّی- ادراکی و پدیداری برقرار میکند. در این نگاه جدید، از تلاقی کنشگر و دنیا و از فاصلة بین تجلّی سطحی و جلوة شهودی همان دنیا، «حقیقتی پدیداری» شکل میگیرد. امینپور در پرتو این تجربة پدیداری، به خوانش نوینی از مفاهیم «صدا»، «ترانهها» و «عطر گُل»، دست مییابد و متن را در نظام حسّی و ادراکی خود به تأویل میرساند. سپس او به عنوان کنشگری حسّی- ادراکی و دنیا، درهم گره میخورند و ذوب میشوند و در نتیجة این گرهخوردگی، سازهای زیباییشناختی، شکل میگیرد و زمینة تجلّی «هستی»مدار همان دنیا، برای او فراهم میشود و او را به معنای متعالی «وصال با حقیقت»، رهنمون میشود. این سازة زیباییشناختی، گونهای کمینهای را در گفتمان شکل میدهد و همین گونة کمینهای، سبب میشود تا کنشگر، «موسیقی لبخند خدا» را در نظامی نشانه- معنایی، کشف کند و اینچنین، نظام پدیداری معنا، شکل میگیرد.
این «نظام پدیداری» را میتوان چنین توصیف کرد: الف) تلاقی کنشگر و دنیا با یکدیگر ب) فاصلة بین جلوة سطحی و شهودی همان دنیا پ) ذوب کنشگر و دنیا در یکدیگر ت) شکلگیری سازة زیباییشناختی ث) دستیابی به نظام شهودی و تجلّی «هستی»مدار همان دنیا ج) شکلگیری گونهای کمینهای چ) کشف تجربة نشانه- معنایی جدید.
این جریان سیّال و حسّی- ادراکی، در فرایند «شدن» به سه مرحله تقسیم میشود: الف) معنای ارجاعی: احساس طبیعی انسان از صدا، ترانه و عطر گل؛ ب) معنای حسّی- ادراکی و پدیداری: احساس خاص شاعر از نامعمول و «آبیبودن» این پدیدهها؛ ج) تبدیل نشانة روزمره به نشانهای متعالی: احساس لبخند آبی موسیقی لبخند خدا.
در گونة رخدادی گفتمان امینپور، زمان و مکان طبیعی در هممیریزد و مطابق گفتة «ساکالوفسکی» (Sokolowski)، زمان، درونی میشود (!ساکالوفسکی،1384: 234) و گذشته و آینده با توجّه به گفتار و عمل فاعل گفتهپرداز، در زمان حال به وجود میآید (!سلاجقه،1387: 95) و بر اساس آن، شاعر در جریانی سیّال و حسّی- ادراکی، در لحظة حال به آینده و گذشته گذر میکند. (!ساکالوفسکی،1384: 247) در این گفتمان، «سخن، گامهایی فراتر از «حال زیستی» برمیدارد و خود را از حضور بسیار بستة واقعیّتجو جدا میکند. بیشک در این حالت، سخن از حصار تنگ خود رها میشود» (شعیری،1384: 190) قیصر در این شعر، ریشة دردهای انسان را در نگرش منطقی انسان به گذشته (Retrospection) یا آینده (Prospection)، جستوجو میکند. او برای رهاشدن از این دردها، در جریانی سیّال و حسّی، گذشته و آینده را در «حوضچة اکنون» شستوشو میدهد و نشانة متعالی «موسیقی لبخند خدا» را کشف میکند.
2- ابعاد نشانه- معناشناختی گفتمان
2-1 فرایند حسّی- ادراکی گفتمان
حلقة گمشدة علوم زبانی بویژه پدیدارشناسی، نشانهشناسی سوسوری و نشانه- معناشناسی گرمسی- پییرسی، پاسخ به این پرسش است که چگونه معنا میتواند از ورای احساس و ادراک به تولید برسد؟ و دلیل طرح چنین پرسشی، در دو نکته نهفته است: اوّل اینکه به دلیل جریان «گریز از واقعیّت» گرمسی، معنای واقعی و حقیقی در پشت پردهای از ظاهر قرار میگیرد و به این ترتیب، رابطة ساختگرا بین دال و مدلول، نمیتواند به تنهایی پاسخگوی تولیدات معنایی باشد. دوّم اینکه برای جبران نقصان و دورافتادگی از معنای واقعی، باید به پدیدارشناسی که همان دستیابی به بنیانهای حسّی- ادراکی نشانه- معناهاست، مراجعه نمود و چنین مفهومی به معنی مطالعة معنا در دل زندگی و در راستای واقعیت نزدیک به آن است. به همین دلیل امروز نشانه- معناشناسی یلمسلفی و گرمسی به دنبال پیششرطهای تولید معنا از طریق جریانات حسّی- ادراکی است. بر این اساس، نشانه- معناشناسی با رجوع به بنیانهای پدیدارشناسی، تلاش خود را بر روی سه مسألة اصلی، متمرکز کرده است:
2-1-1 طرح فضای تنشی
یکی از کارکردهای نظامهای گفتمانی، «فرایند تنشی گفتمان» (Dimension tensive (process tensif)) است. مطابق این دیدگاه، بین عناصر نشانه- معنایی، رابطهای به وجود میآید که در آن، معنا از کمرنگترین تا پُررنگترین شکل آن، در نوسان است (شعیری، 1384: 137). در حقیقت، فرایند تنشی چیزی جز رابطة بین «فشاره» و «گستره» (Intensité et extensité)، نیست (!شعیری، 1387: 9) و چنین رابطهای همان حضور «عامل انسانی» به معنای آنچه که «پییرس» به آن اعتقاد دارد، در مطالعات نشانهای است (!شعیری و وفایی، 1388: 40). عامل انسانی بر اساس بنیانی حسّی- ادراکی با دنیا ارتباط برقرار میکند و بر اثر آن، دو گونة عاطفی و شناختی در تعامل با یکدیگر قرار میگیرند و فرایند تنشی را شکل میدهند که تعیینکنندة نوع ارزشهای حاکم بر گفتمان است. در این فضای تنشی، معنای هدفمند نتیجة جریانی پیوسته و جهتدار به سوی عمق است که معنا را به «شاخصههای مؤلّفهای» (Les déictiques) (مکانی و زمانی)، مرتبط میسازد. شاخصههایی که با «پیشتنیدگی» (Retention)، اشکالی از خاطرة گذشته را جایگزین گونههای کنونی و با «پستنیدگی» (Protention)، آینده را جایگزین اکنون میکند (!شعیری، 1384: 140). در چنین جریان سیّالی، دامنة حضور نزدیکترین تا دورترین نقطة فضای تنشی را دربر میگیرد و حضور معنادارای، تحقّق پیدا میکند. پس حضور معنادار، به پایگاهی جهت عملیّات حسّی- ادراکی تبدیل میشود. از نظر زمانی گذشته، چیزی غایب است که در پشت میدان حضور قرار دارد و حضور، جریانی است که بر این عنصر غایب، تأثیر گذاشته و آن را از انتهای میدان حضور، به زمان حال فرا میخواند. چنین عملیّاتی از نظر پدیدارشناختی، عملیّات «حاضرسازی» خوانده میشود. علاوه بر این هر چه عنصری، به سوی دوردستترین نقطة میدان حضور رانده و امکان ناپدید شدن یا غیاب آن، فراهم شود، نوعی عملیّات «غایبسازی» اتفّاق افتاده است.
فونتنی، عملیّات «حاضرسازی» یا «غایبسازی» را به چهار دسته تقسیم میکند: الف) «حاضرسازی حاضر» (Présentification de la presence)، فرایندی است که به دلیل ایجاد فشارة بالای حضور، عامل حسّی- ادراکی نمیتواند با شاخصههای زمانی و مکانی ارتباط برقرار کند. ب) «حاضرسازی غایب» (Présentification de l'absence)، فرایندی است که در آن، ما با نوعی حضور زنده مواجه میشویم که با آفرینش مجدّد خاطره (گذشته) و تخیّل، آن را در اکنون یا حال زمانی یا مکانی عامل حسّی- ادراکی قرار میدهد. ج) «غایبسازی حاضر» (Absentification de la presence)، فرایندی است که در آن عامل حسّی- ادراکی به سبب قطع ارتباط با گونههای حاضر به دنبال آن است تا میدان حسّی- ادراکی را از آن چه انتظار حضور آن را دارد، پُر کند. این امر سبب فاصلهگرفتن از حال زمانی یا مکانی وغایبشدن خود او از میدان حضور میگردد. د) «غایبسازی غایب» (Absentification de l'absence)، که دسترسی به این گونه از حضور، به دلیل قرار گرفتن در خارج از میدان حضور عامل حسّی- ادراکی، غیر ممکن است (!شعیری، 1384: 140- 5).
فضای تنشی گفتمان را میتوان با بررسی شعر «نشانی» امینپور، نشان داد.
«دلتنگ غنچهایم، بگو راه باغ کو؟/خاموش ماندهایم، خدا را چراغ کو؟/کو کوچهای ز خواب خدا سبزتر، بگو/آن خانه کو، نشانی آن کوچهباغ کو؟/چشم و چراغ خانة ما داغ عشق بود/چشمی که از چراغ بگیرد سراغ کو؟/دلهای خویش را به گواهی گرفتهایم/امّا در این زمانه، خریدار داغ کو؟/شب در رسید و قصّة ما هم به سر رسید/کو خانهای برای رسیدن، کلاغ کو؟» (امینپور، 1388: 178)
در این شعر، ما با فضای تنشی سیّالی، مواجه هستیم که به وجود آورندة جریانی حسّی است که میتواند دوسویه باشد؛ از یک سو، به گذشته مربوط میشود و شاعر را به خاطرهای پیوند میزند که حکایت از «داغ عشق» دارد و فضای زمانی حال او را پُر میکند و از سوی دیگر، به آینده مرتبط میشود و او را به انتظاری که همان دستیابی به کوچة سبزتر از باغ خداست، پیوند میزند. در این فضای تنشی، شاعر با فرایند «حاضرسازی غایب»، دنیایی آرمانی را در خاطرة خود مجسّم میکند که سبب دلتنگی (نوستالژی) او میشود. بر این اساس، شاعر بین آنچه در آن قرار دارد و آنچه باید باشد، در نوسان است. جریان حسّی- ادراکی در فضای تنشی «کوچهباغ»، کنشگر را با موضوعِ واحدِ «کوچهباغ سبزتر از خواب خدا» روبهرو میسازد؛ اما این گونة حسّی- ادراکی، در عین واحدبودن تکثیر مییابد و به این ترتیب امکان دسترسی به این فضا، در دورترین نقطة میدان حسّی- ادراکی در عمق (کوچهباغ سبزتر از خواب خدا)، فراهم میشود؛ امّا این فضا به تثبیت نرسیده و همین امر غایب شدن غایب و احساس دلتنگی شاعر را سبب میشود.
فرایند تنشی گفتمان شعر «نشانی» امینپور، بر اساس رابطة نوسانی بین «فشاره» یا جریان کیفی و «گستره» یا جریان کمّی شکل میگیرد. این رابطة نوسانی، از نوع رابطة «ناهمسو» و «واگرا» است. در این رابطه، کنشگر، به دلیل فاصلهگرفتن از گسترة حیات مادّی، از «داغ عشق» بهرهمند میشود و هر چند هنوز به وصال دست نیافته؛ امّا دیدگاه حماسی، او را به جستوجو فرامیخواند تا بتواند به مقام ارزشی «کوچة سبزتر از باغ خدا»، صعود کند: «کو کوچهای ز خواب خدا سبزتر، بگو/ آن خانه کو، نشانی آن کوچهباغ کو؟» (همان)؛ امّا مخاطبان یا مردم زمانه، با دورشدن از زندگی معنوی و گرفتاری در دنیای ماتمزده، به روزمرگی، گرفتار میشوند و تنزّل مقام پیدا میکنند. در نتیجه، دیگر کسی «خریدارداغ» نیست؛ از «چراغ» سراغی نمیگیرد و نشانی «کوچهباغ» را نمیداند: «دلهای خویش را به گواهی گرفتهایم/ امّا در این زمانه، خریدار داغ کو؟» (همان) پس کنشگر، هر چه در محور کیفی و بر اساس ادراکی حسّی، بر حیات معنوی خود میفزاید و به اوج حضور عاطفی، دست مییابد، در محور کمّی، از حرکتی حماسی و حضوری شناختی، برخوردار میشود و برعکس، مخاطبان و مردم زمانه، در محور کیفی هر اندازه از معنویّت، فاصله میگیرند، در محور کمّی بر زندگی مادّی خود میافزایند و به رنجِ بودن، استمرار میبخشند. از رابطة بین کنشگر هستیمدار و حرکت حماسی او، ارزش اسطورهای آفریده میشود که نتیجة آن، «وصال با حقیقت» است؛ در حالی که از تعامل کنشگرِ دنیامدار و دیدگاه مادّی او، ارزش منفی روزمرگی، شکل میگیرد که نتیجة آن، «دورشدن از حقیقت» است. فرایند تنشی گفتمان امینپور در این شعر، نشان میدهد که بین عناصر نشانهای، جریانی سیّال و رابطهای نوسانی، شکل میگیرد که نوع ارزشهای حاکم بر گفتمان را شکل میدهد.
2-1-2 حضوری جسمانهای
یکی از ویژگیهای نظامهای گفتمانی، فرایند «ادراک جسمانهای» (Corps Proper Perception) است. منظور از جسمانه، «نوعی حضور جسم یا خود- جسمی در فرایندی است که با احساس و ادراک گره میخورد و جریان «شدن» را تعیین میکند» به این ترتیب، جسم به دلیل داشتن نقش مستقیم در تولید معنا، به جسم- نشانه تبدیل میشود (!شعیری و وفایی،1388: 96) جسمانه، «همان موضعگیری سوژه است که بر اساس آن مرزهای بین دو دنیای برون (بروننشانه) و درون (دروننشانه)، قابلیّت جابهجایی مییابد و سیّالبودن معنا تضمین میشود (! شعیری الف، 1388: 47). جسمانه به عنوان مرز مشترکی بین بیان و محتوا، عمل نموده و گفتوگوی میان آن دو را میسّر میسازد و سبب انسجام نشانه- معناهامیشود (!شعیری، 1384: 137). پس فرایند جسمانهای، با برهمزدن تصویرهای رایج نشانهای از عناصر بیرونی، تصویر جدیدی از رابطة نشانهها با یکدیگر ایجاد میکند که خود گونة جدیدی از گفتمان را باز مینماید.
در حضور زیباییشناختی، با دو گونة حضور جسمانة شناختی و حسّی- ادراکی مواجه میشویم. منظور از جسمانهای شناختی، حضوری است که در آن هنوز پیوندهای پدیده با دنیای عینی، بهطور کامل قطع نشده است. این حضور به دو دستة «برونهای» و «درونهای» تقسیم میشود که میتوان با «بُرش شناختی»، زمینة گذر از موقعیّت برونهای و دنیای عینی، را به دنیای «پسابرونهای» و «پیشا حسّی- ادراکی» فراهم کرد. پس از گذر از این مرحله، به حضور جسمانة حسّی- ادراکی یا زیباییشناختی میرسیم. این حضور خود دارای سه مرحله است: در مرحلة آمادگی یا بیداری زیباییشناختی، شرایط دستیابی به قلمرو زیباییشناختی مهیّا میگردد. در مرحلة اقدام زیباییشناختی، دو شکل حضوری پدیده در هم آمیخته و ذوب میشود که حاصل آن، آمیختگی زیباییشناختی است. سرانجام، این آمیختگی زمینه را برای رسیدن به مرحلة نهایی زیباییشناختی و اوج یا تعالی حضور آماده میکند و تعالی زیباییشناختی محقّق میشود. به عقیدة «اوامبرتو اکو» (U. Eco)، «لذّت زیباییشناختی، زمانی تحقّق مییابد که تلاش برای شناخت پدیده یا عنصر زیبا به پایان رسیده باشد» (!شعیری و وفایی، 1388: 95- 100). در واقع پس از اینکه پدیدهها از حصار تنگ دنیای عینی و گرهخورده با استدلالهای منطقی خود رها میشوند و شناخت فراتر از شناخت، اتفّاق میافتد، لذّت زیباییشناختی به وقوع میپیوندد.
در شعر نشانی (!امینپور، 1388: 178)، دو نوع حضور «جسمانهای شناختی» (دورماندگان از داغ عشق) و «حسّی- ادراکی» (آشنایان داغ عشق)، مشاهده میشود. این نوع حضور به دو نوع برونهای و درونهای تقسیم میشود که حرکت جسمانهای شاعر و قرارگرفتن او در مرز بین دو دنیای برونه و درونه، راه را برای گذر از یکی به دیگری آماده میکند. در فرایند جسمانهای نوع اوّل، کنشگر، در رابطهای منطقی و شناختی با دنیا، در شرایط و موقعیّت دیگران، قرار میگیرد و مانند آنها از «داغ عشق»، دور میماند. بر این نوع حضور، نوعی روزمرگی هوشمند، حاکم است که بر اساس آن، نشانی از کوچهباغ نیست؛ راه باغ، گم و چراغها خاموش شده است و خریداری برای داغ عشق وجود ندارد؛ امّا پس از آن، با «بُرش شناختی»، این رابطه وارد مرحلة پسابرونهای میشود. در این مرحله، کنشگر، بر اساس حضور حسّی- ادراکی، از دنیای غفلتزده و عینی مردم زمانه، کناره میگیرد و با بُرش در جسمانة شناختی، آمادگی لازم را برای گذر از حضور شناختی به حضور زیباییشناختی، فراهم میآورد. عناصر مهم این حضور، عبارتاند از: «دلتنگشدن»، «خاموشماندن»، «برخورداری از داغ عشق» و «به گواهیگرفتن دل». در این گونة حضور، کنشگر دچار دلتنگی شده و این دلتنگی او را به پرسشگری دعوت میکند تا فکر دستیابی به حضوری حسّی- ادراکی، برای او تداعی و آمادگی لازم در او پیدا شود. کنشگر پس از آن، به مرحلة «جسمانة حسّی- ادراکی» یا «زیباییشناختی» میرسد. این حضور، دارای سه مرحله است: در مرحلة «بیداری زیباییشناختی»، دلتنگی و خاموشی سبب شده تا کنشگر، به خلاء موجود آگاه شود و در پی کشف حقیقت باشد. در مرحلة «اقدام زیباییشناختی»، با یاری «داغ عشق»، نشانههایی از حقیقت در قالب «راهِ باغ»، «چراغ» و «کوچهباغ سبزتر از خواب خدا»، بر کنشگر، عرضه و سبب گرهخوردگی او با حقیقت میشود. این نشانهها به کنشگر، یاری میرساند تا مرزهای شناخت را پشت سر بگذارد و به مرحلة «تعالی زیباشناختی» برسد. البته پایان باز این شعر، این تعالی را در ذهن مخاطب شکل میدهد و او را تا مرزهای بیمرزی هدایت کند و از حضوری معناشناختی و حسّی- ادراکی سرشار میسازد.
2-1-3 طرح شیوههای حضور معناشناختی
حوزة تولید گفتمان، حوزهای پُر از حضور حسّی- ادراکی است که در آن، معنا بین دو نوع حضور حسّاس و حضور گفتمانی گرفتار است. در این حوزه، کنشگر ابتدا نشانههای ظاهری پدیدهها را دریافت میکند. سپس بر اساس حضوری هستیمدار، به دریافت تازهای از آنها دست مییابد. این نشانهگیری و دریافت در درون حوزهای صورت میگیرد که به دلیل برخورداری از ویژگی عمق، با شاخصههای عاملی (من، تو)، زمانی (اکنون) و مکانی (اینجا) ارتباط پیدا میکند. چنین شاخصههایی در گفتمان بروز میکند و گفتمان در ارتباط با پدیدارشناسی هوسرل، بر همین اصل حضور زنده استوار میشود (!شعیری،1385: 209-10). فرایند تولید معنا در ارتباط بین حضور و عمق، فرایندی است که در حرکت خود چندین شیوة حضور نشانه- معناشناختی را پشت سر میگذارد که حضور «مجازی»، «جاری»، «ممکن» و «کامل»، نامیده میشود (!همان، 92) از بین همة این حضورها، تنها «حضور کامل» (Présence réelle)، و کمالیافته، میتواند لذّت زیباییشناختی را در پی داشته باشد. «دُنی برتران» (D. Bertrand)، معتقد است: «کنشگر گفتمانی را باید شیوة حضوری در حال شکلگیری دانست؛ حضوری که در جایجای گفتمان، به محض تحقّق آن، قابل دریافت است» (شعیری، 1388: 36) در چنین حضوری که کنشگر گفتمانی، از آن سرشار میشود، دریافت آنچه نشانهگیری شده، در حدِّ کمال صورت میپذیرد و میتواند لذّت زیباییشناختی را تضمینکند.
2-1-4 فرایند اتّصال و انفصال گفتمانی
زبان گفتمان، ریشه در جریان حسّی- ادراکی دارد و وجود خود را وامدار همین جریان است و یکی از مباحثی که در بُعد حسّی- ادراکی گفتمان، مطرح میشود، فرایند اتّصال و انفصال است. این فرایند، تولیدات زبانی را با احساس و عاطفه، پیوند میدهد. تولید زبانی ریشه در نوع دیدن یا حسکردن دارد و هر نوع دیدن یا حسّی، بیانگر دو جریان مهمِّ همجواری (اتّصال) و فاصله (انفصال) است و اساس درونههای زبانی دنیا، بر پایة همین دو عنصر شکل میگیرد. (! شعیری، 1387: 7- 9) «اتّصال گفتمانی» (Embrayage énonciatif)، فرایندی است که از درهم آمیختگی سه عنصر اساسی «من»، «اینجا» و «اکنون» و رجعت به فرایند گفتمانی ایجاد میشود و «انفصال» یا «بُرشگفتمانی» (Débrayage énonciatif)، فرایندی است که عامل گفتمانی من را به غیر من (او)، عنصر مکانی نزدیک (اینجا) را به عنصر مکانی دور (غیر اینجا) و عنصر زمانی نزدیک (اکنون) را به عنصر زمانی غیر قابل دسترس (غیر اکنون)، تبدیل میکند. «به عقیدة «ژوزف کورتز» (J. Courtés)، عمل گفتمانی «با نفی «من»، «اینجا» و «اکنون» از طریق بُرش گفتمانی که بنیانگذار فرایند اساسی تولید معنا است، به ایجاد گفته منجر میشود» (شعیری، 1388: 58). یکی از عناصر اصلی در فرایند گفتمانی اتّصال و انفصال، بحث عنصر عاملی «من» و «غیر من» است که به صورت دو گونة هویّتی مطرح میشود. این دو گونة هویتّی، همانطورکه «پل ریکور (P. Ricoeur)، آن را «خود- همانی» و «خود- غیری» میداند» (!شعیری، 1384: 135)، در قالب نظریّة هویّتی گفتمان و به صورت گونة هویّتی «همان» و «غیر» بیان میشود.
2-1-4-1 گونة هویّتی گفتمان
بر اساس نظریّة «ژان ماری فلوش» (J. M. Floch)، هویّت به صورت دو گونة «همان» (Idem) و «غیر» (Ipse) نمود پیدا میکند. «همان» با اتّصال گفتمانی ارتباط دارد و در قالب رابطة جانشینی، با عامل زمانی، مکانی و انسانی پیوند مییابد که هویّت مبتنی بر آن است و «غیر» با انفصال گفتمانی، پیوستگی پیدا میکند و در نتیجة آن، هویّت در مسیر خود، از «نظامیافتگی» (Ordre) به «تنش» (Tension) میرسد. بر این اساس، هویّت نوعی «همان» و نوعی «غیر» است (!شعیری و وفایی، 1388: 76- 8). در فرایند هویّت گفتمانی، عامل «گفتمانه» (Praxis énonciative)، با برقرارکردن تعامل بین نشانههای تثبیتشده با نشانههای نامنتظر و ویژه، زمینة گذر از نشانههای رایج (همان) را به نشانههای سیّال (غیر)، فراهم میکند؛ گذر از «همان» به «غیر»، راه را به سوی ایجاد تجدّد نشانهای هموار میکند و در نهایت به ایجاد نشانهای متعالی منجر میشود. این فرایند را میتوان به صورت زیر نشان داد:
«همان!استمرار (پیوستار)!پیوستگی در زمان! اتّصال عناصر با یکدیگر!تثبیت همان نشانهها».
«غیر!استمرار (پیوستار)!برش (ناپیوستار)!جداافتادگی زمانی!تغییر (تجدّد نشانهای)!تبیین گونة نشانهای جدید.»
با بررسی شعر «سفر در آینة» امینپور، میتوان فرایند اتّصالی و انفصالی گفتمان را تبیین کرد.
«این منم در آینه، یا تویی برابرم؟/ای ضمیر مشترک، ای خودِ فراترم!/در من این غریبه کیست؟ باورم نمیشود/خوب میشناسمت، در خودم که بنگرم/این تویی، خود تویی، در پسِ نقابِ من/ای مسیح مهربان، زیر نامِ قیصرم!/ای فزونتر از زمان، دورِ پادشاهیام!/ای فراتر از زمین، مرزهای کشورم!/نقطهنقطه، خطبهخط، صفحهصفحه، برگبرگ/خطِّ رد پای توست، سطرسطر دفترم.../سالها دویدهام از پی خودم، ولی/تا به خود رسیدهام، دیدهام که دیگرم/دربهدر به هر طرف، بینشان و بیهدف/گم شده چو کودکی در هوای مادرم/از هزار آینه تو به تو گذشتهام/میروم که خویش را با خودم بیاورم/با خودم چه کردهام؟ من چگونه گم شدم؟/باز میرسم به خود، از خودم که بگذرم....» (امینپور،1388: 37-8)
قیصر در این شعر، از طریق بُرش گفتمانی، با نفی من شخصی و عامل زمانی و مکانی، تجربة گذر از خود ـ همانی را به خود ـ غیری، تجربه میکند. سپس بر اساس ارتباطی شهودی و تجربهای، دنیایی را ملاقات میکند که در آنجا «خودِ فراتر» را کشف میکند و به وصال با حقیقت پدیداری «او» میرسد. شاعر برای شناسایی و کشف خود واقعی، با نگاه شهودی و تقلیل پدیداری، پیشانگارههای ذهنی حول محور شناخت «من» را کنار میگذارد و با عبور از مرز تنگ و محدود «همان»، گونة نشانهای جدید را خلق میکند. شاعر در این جریان، «منِ» آگاه را به «منِ» ناآگاه پیوند میزند تا در گونة نشانهای جدید، به ملاقات با دوست «مسیح مهربان» در ناکجاآباد نایل شود. «خودِ فراتر» امینپور، گونة نشانهای جدیدی است که مرز مشترک میان من (همان) و تو (غیر) است و این نشانة جدید چون آینهای در برابر او ایستاده و کمکش میکند تا خود- غیری (او) را، در وجودش بیابد» (!گُرجی و امیری،1387: 51).
در این شعر، گونههای دوتایی من (همان) و تو (غیر)، در تعامل با یکدیگر، قرار میگیرند. این گونههای تعاملی با قابلیّت جانشینی، کارکرد نشانه را تغییر میدهند و با تغییر این کارکرد، منِ آگاه شاعر که در پسِ «نقابِ من» و «زیرِ نامِ قیصر» پنهان شده، در یک حسِّ مشترک، به منِ ناآگاه شاعر، پیوند میخورد تا با گذر از جنبة شناختی نشانهها و رسیدن به جنبة زیباییشناختی آن، تجلّی هستیمدار خودِ فراتر (مسیح مهربان) در قالب نشانة متعالی، ظهور کند. منِ ناآگاه شاعر (غیر) که خود را به حقیقت نزدیک احساس میکند، منِ آگاه (همان) را در یک حسِّ مشترک با خود همراه میکند تا پس از جداشدن از پیشانگارههای ذهنی، به ماهیّت «فاعل جمعی» نزدیک شود و بر اساس حالتی که «گرمس»، آن را «فعّالیّت زیباسازی» مینامد، (!شعیری، 1379: 54) به وصال دست یابد. این حالت خود نتیجة نگاه شهودی است که منِ آگاه شاعر، در آن استحاله و در جریان این تحوّل، منِ آگاه به فاعل فردی ممتاز تبدیل میشود. سپس فاعل فردی با فاعل جمعی (ما)، به یک حسِّ مشترک میرسند که تلاش برای وصال به حقیقت است. قیصر در پرتو این فعّالیت، از سفر خطّی کلمات به سفر حجمی دسترسی پیدا میکند و خود را در حضور «خودِ فراتر» مییابد.
عناصر و ارکان ساختار پدیداری و حسّی- ادراکی این شعر را میتوان چنین توصیف کرد؛ الف) غیر: خودِ فراتر «منِ ناآگاه» ب) همان: منِ آگاه پ) آگاه شدن منِ آگاه از غفلت و انفصال و جدایی از «من»، «اینجا» و «اکنون» و رسیدن به فاعل همگانی ت) گونة نشانهای جدید: تبدیلشدن «منِ» حاضر در خودآگاه قیصر به نوعی «همه- با هم» بودن. ث) ظهور نشانة متعالی: تجلّی هستیمدار «خودِ فراتر« (مسیح مهربان).
بر اساس فعّالیت حسّی- ادراکی گفتمان، میتوان فرایندی را تبیین کرد که در آن، عناصری چون فضای تنشی، شوشگری حسّی- ادراکی، عملیات شاخصهای مکانی، زمانی و عاملی، جهتمندی فضای تنشی و مجموع عناصر فضای تنشی، حضور فعّال دارند و با کمکگرفتن از عناصر فوق در این فرایند، شوشگر حسّی- ادراکی، در مرکز تنشهای حسّی قرار میگیرد که به دلیل ارتباط با عمق فضای تنشی، سبب شکلگیری مدلولهای معنایی و حضوری حسّی- ادراکی میشود. این حضور، گفتمان را به سوی نوعی نظام ارزشی هدایت میکند که درونههای گفتمانی بر آن استوار است و ما را با معنای تولیدشده مواجه میسازد (شعیری، 1385: 104).
فرایند حسّی- ادراکی گفتمان در شعر «خورشید روستا»ی امینپور، دارای ابعادی است که میتوان با بررسی شعر او، آن را تبیین کرد.
«در شعرهای من/خورشید/از موضع مضایقه میتابد/خورشیدهای زرد مقوّایی/و آسمان سُربی/با بادهای سرد/ در شعرهای من جریان دارد/ هرچند/ این برگهای کاهی/ با این حرفهای سُربی سنگین/ بر بالهای باد سفر میکنند / امّا/خورشیدهای شعر من اینجا/خورشید نیستند/ اینجا/خورشیدهای شعر مرا باد میبرد/این درد کوچکی نیست/در روستای ما/مردم/شعر مرا به شور نمیخوانند/گویا زبان شعر مرا، دیگر/این صادقان ساده نمیدانند/و برگهای کاهی شعرم را – شعری که در ستایش گندم نیست- یکجو نمیخرند/از من گذشت/ امّا دلم هنوز/با لهجة محلّی خود حرف میزند/با لهجة محلّی مردم/با لهجة فصیح گل و گندم/گندم/ خورشید روستاست/وقتی که باد موج میاندازد/در گیسوی طلایی گندمزاز... /خورشیدهای شعر من آنجاست» (امین پور،1388: 322-4).
در فرایند حسّی- ادراکی گفتمان امینپور در شعر خورشید روستا، فضای تنشی دیده میشود که در آن، رابطة نوسانی از نوع ناهمسو و واگرا، بین نشانههای کمّی و کیفی، برقرار میشود و از رابطة نوسانی بین نشانهها، دو نوع ارزش مطلق و التقاطی تولید میشود. بر این اساس، از سویی شاعر در حرکتی حماسی با فاصلهگرفتن از گسترة حیات مادّی، شعری میآفریند که با دردهای دل همنوعان انسانی خود در روستا همخوانی دارد و شاعر اقرار میکند که خورشیدهای شعر او متعلّق به آن مکان ایدهآل است و از دیگرسو، با حرکت در گسترة حیات مادّی، شعر او با دردهای دل او همخوانی ندارد و در شعر او خورشید از موضع مضایقه میتابد. پس هر چه شعرهای شاعر از نظر عاطفی و کیفی در اوج قرار میگیرد، از نظر کمّی با دیدگاه حماسی او که آفرینش شعری همنوا با لهجة محلّی مردم و لهجة فصیح گل و گندم است، روبهرو میشویم. برعکس هر اندازه شعر او از نظر عاطفی و کیفی با احساس مردم فاصله میگیرد، از نظر کمّی در شعرهای او خورشیدهای زرد مقوایی، آسمان سُربی و بادهای سرد، جریان مییابد. در این فرایند، از تعامل دیدگاه مادّی و شعرهای بیاحساس، ارزش منفی روزمرگی و دلتنگی حاصل میشود و از تعامل بین دیدگاه حماسی و شعرهای همصدا با احساس مردم، ارزش مثبت سرزندگی و امیدواری، بازآفرینی میشود.
فضای تنشی گفتمان امینپور در این شعر، سیّال، دارای عمق و جهتمندی است که کنشگر یا شاعر با اعمال حاضرسازی غایب، با حضوری مواجه میشود که دوسویه دارد: از سویی، به دورة خاصی از زندگی گذشتة روستایی خود پیوند میخورد و از سوی دیگر، خورشیدهای شعر خود را به جایی هدایت میکند که خود را متعلّق به آن میداند. بر این اساس، شاعر از حضوری سرشار میگردد که از دورترین زمان و مکان در گذشته تا دورترین زمان و مکان در آینده، سیلان مییابد و همین امر، سبب سیّال شدن گفتمان میگردد. در این شعر، شاعر به عنوان شوشگری حسّی- ادراکی، با حضور جسمانهای و شفّاف، در مرکز تنشهای حسّی- ادراکی قرار میگیرد.شاعر با این حضور هستیمدار، از سویی شعری را توصیف میکند که به گونة حسّی- حرکتی برونهای اشاره دارد و خورشید در آن از موضع مضایقه میتابد؛ خورشید، زرد و مقوایی است و در شعرهای او آسمان سُربی و بادهای سرد جریان دارد و از دیگرسو در ارتباطی با گونة حسّی- حرکتی درونهای و ذهنی با این فضا، به فاصله گرفتن از مخاطب اشاره میکند. او در رویکردی دیگر در ارتباطی درونهای و ذهنی با مخاطبانش، شعری میآفریند که با احساس مردم، همصدایی و همخوانی دارد. شاعر در این گفتمان، بر اساس احساس و ادراکی ویژه، معنای خاصی را میآفریند که حاکی از نظامی ارزشی است. او با خلق نظام ارزشی جدید، خورشید شعر خود را به آن جا میبرد و در آن مکان ارزشی و ایدهآل، میتواند از طریق احساس با انسانهای همنوع ارتباطی زنده برقرار کند و احساس آرامش و رضایت داشته باشد.
2-2 فرایند زیباییشناختی گفتمانی
بر اساس نظام نشانه- معناشناسی، میتوان فرایندی را تبیین نمود که نشاندهندة مراحل شکلگیری گونة زیباییشناختی است. بنا به گفتة «پییر گیرو» (Pierre Guiraud)، در این جریان «نشانة زیبایی شناختی، خود را از قید هرگونه قراردادی میرهاند و معنا بازآفریده میشود. این ویژگی به نشانههای زیباییشناختی، قدرت آفرینندگی میبخشد» (گیرو،1383: 97). پس جریان زیباییشناختی، دارای دو نوع شیوة تحقّق است که بر اساس آن میتوان دو نوع زیباییشناسی سنّتی و نو، برای تولیدات گفتمانی قائل شد. در نظام زیباییشناسی سنّتی، دیدار دو جریان فاعل و مفعول زیباییشناختی در ارتباطی حسّاس و غیر شناختی، آن قدر شدّت مییابد که عوامل آن در هم گره میخورند تا اینکه یکی گردند و در نتیجة آن، لذّت زیباییشناختی حاصل میشود. در چنین نظامی، شوشگر خود را به دست مفعول زیباییشناختی میسپارد تا خویشتنِ تهی خود را، از او یا تهیِ او را، از خود پُر کند و همین پُر شدن است که لذّت زیباییشناختی را فراهم میسازد. به این ترتیب، مراحل فرایند زیباییشناسی سنّتی را میتوان چنین نمایش داد:
«تلاقی شوشگر و دنیا!ذوب و یکیشدن شوشگر و دنیا!لذّت زیباییشناختی» (شعیری، 1385: 218).
امّا در زیباییشناسی نو، شوشگر در همراهی و همزیستی با دنیا، با آن، در چالش قرار میگیرد و نوعی بُرش از آن را تجربه میکند. این بُرش در رابطة بین شوشگر زیباییشناس و دنیا، ناپیوستگی ایجاد و شوشگر را به دریافت جدید و متفاوتی هدایت میکند که میتوان آن را گذر به دنیای جدید نامید. در این دنیای جدید، کنشگر به دلیل مواجهشدن با دنیایی متشکّل از عناصر ناهمگون، دارای تنش و پُرابهام به گونة جدیدی از دریافت حسّی- ادراکی دست مییابد که راه را بر تحقّق حضوری زیباییشناختی هموار میسازد. به این ترتیب میتوان مراحل فرایند زیباییشناختی نو را به شکل زیر ارائه نمود:
«همزیستی شوشگر و دنیا! بُرش و قطع ارتباط با گونة معمول! دریافت حسّی- ادراکی جدید!حضور!زیباییشناختی نمایه یا بروز جسمانهای» (همان، 220)
این فرایندها، به سه گونة اصلی انقطاع و ناپیوستگی، بیداری حسّی- ادراکی و تحقّق گونههای منحصر به فرد قابل تقسیم است: بر اساس فرایند ناپیوستگی گفتمانی، کنشگر در گونههای معمول و رایج، شکنندگی ایجاد میکند تا زمینة دستیافتن به گونههای غیر منتظره، برای او فراهم شود. به قول گرمس، ناپیوستگی نوعی تفکیک است؛ اتّفاق این است: چیزی تبدیل به ارزش میشود و سپس از بقیة عناصر عالم جدا میشود؛ این جدایی، آفرینندة لحظة خاصی است که لحظة زیباییشناختی نامیده میشود. (همان، 187) این ناپیوستگی به شکلهای زبانی، زمانی و باوری بروز مییابد. ناپیوستگی زبانی، بر حسب شرایط و نوع واژگان تأثیرگذار، نوعی شکنندگی ایجاد میکند که با خارجکردن عناصر از روند عادی، فرایند زیباییشناختی را رقم میزند. ناپیوستگی زمانی نیز با توقّف در زمان روزمره، فرایند زیباییشناختی را سبب میشود. در ناپیوستگی باوری نیز کنشگر در باورهای تثبیت شدة خود، دگرگونی ایجاد میکند تا با ایجاد حسّاسیّت، نمایههای معنایی را دوباره بارور سازد. فونتنی معتقد است که «برای شکستن هنجارهای رفتاری باید از احساس شروع کرد» (همان، 198) و ایجاد هنجارهای جدید، در گرو لحظهای است که حسّاسیّتی در کنشگر ایجاد میشود و همین حسّاسیّت، او را فرا میخواند تا نسبت به دنیای جدید حسّاس شود و آن را بشناسد.
یکی دیگر از انواع فرایند گفتمانی که سبب دریافتی زیباییشناختی میشود، بیداری حسّی- ادراکی است. دریافت زیباییشناختی، «نوعی خواستن دوجانبه و دیدار در مسیری است که فاعل و مفعول در سر راه یکدیگر قرار میگیرند و به سوی یکدیگر کشش دارند» (همان، 201). این کشش متقابل باعث تغییر رابطة انسان با دنیا و شفّافیت انسان بر دنیا و دنیا بر انسان و بیداری حسّی- ادراکی میشود و همین مسأله، معنایی غیر منتظره را میآفریند و در نهایت جریان زیباییشناختی، را ایجاد میکند.گونة سوّم فرایند گفتمانی، تحقّقیافتن گونههای منحصر به فرد است. فرایند زیباییشناختی در پی ساختن تصویری منحصر به فرد و متفاوت است (همان، 204). این تصویر منحصر به فرد، نتیجة برهم زدن روابط موجود و ایجاد نمایهای متفاوت است که دگرگونی نشانه- معناها را در بر داشته، سبب بروز بیچون و چرای گونههای زیباییشناختی میگردد. مطابق نظریّة «ژاک ژنیناسکا» (J.Geninasca)، سه نوع دریافت ادبی وجود دارد. الف) «دریافت ارجاعی» (Saisie référentielle)، که عناصر دنیا بدانگونه که وجود دارند، بازشناخته میشوند. ب) «دریافت معناشناختی» (Saisie sémantique) یا «عقلانیت اسطورهای» که در این نوع دریافت، بر اساس رابطة دوجانبه و تعاملی دال و مدلول، جریان تولید گفتمانی به عمیقترین شکل خود دنبال میشود. ج) «دریافت حسّی» (Saisie impressive) که مبتنی بر رابطة حسّاس بین انسان و دنیا است و گذر از دریافت ارجاعی را به دریافت معناشناختی سبب میشود. به عقیدة فونتنی، دریافت حسّی «به واسطة کمیتها و کیفیتهای حسّی- ادراکی، دسترسی به ارزشهایی را میسّر میسازد که حسّی- ادراکیاند» (همان، 205-7) پدیدهها در اتّفاقی حسّی و از طریق رابطة حسّی- ادراکی ویژة انسان با آنها، معنای جدید، منحصر به فرد و غیر منتظرهای مییابند که خلأهای درونی ما را پُر میکنند. سپس با انتقال و ثبت در گفتمان، به تولیدی زیباشناختی منجر میشوند.
فرایند زیباییشناختی گفتمان را، میتوان با بررسی دو شعر از قیصر امینپور تبیین کرد.
«ای آیهآیة من در کتاب تو/ای امتداد سایة من، آفتاب تو/ای نام من، تمام من، ای شعر ناتمام/ بگذار تا سروده شوم در کتاب تو/بگذار تا ادامه بیابم قصیدهوار/ای مطلع دوبارة من، شعر ناب تو/از من به من شبیهتری، یا خود منی؟/افتاده عکس کودکی من، به قاب تو/در خوابهای خود به که لبخند میزنی؟/ بگذار چون فرشته بیایم به خواب تو/ای خواب خندههای تو، گهوارة دلم/ بیتاب میشود دلم از موج تاب تو/ پیداست عکس روی خدا مثل آفتاب/در جاری زلال دل همچو آب تو/یکبار کودکانه صدا کن «پدر!» مرا/ تا صد هزار بار بگویم جواب تو» (امینپور،1388: 205-6).
در گفتمان «عکس کودکی منِ» امینپور، مراحل شکلگیری زیباییشناسی سنّتی را میتوان نشان داد. در این شعر ابتدا فاعل زیباییشناس (من)، در رابطهای حسّاس و غیر شناختی، مفعول زیباییشناس (تو) را ملاقات میکند. «من»، خود را امتداد سایهای از آفتاب «تو» میداند و از او میخواهد تا به او اجازه دهد در او ادامه پیدا کند. دیدار و گفتوگوی دو جریان زیباییشناختی (من و تو)، در رابطهای حسّاس و سیّال، گرهخوردگی احساس آن دو جریان را موجب میشود. این گرهخوردگی تا مرز شباهت و همانندی دو جریان «من و تو» (از من به من شبیهتری) پیش میرود و پس از آن این دو جریان در هم ذوب و با هم یکی میشوند (یا خود منی). گویا «من» خود را به «تو» میسپارد تا خویشتنِ تهی خود را از او یا تهیِ او را از خود پُرکند. این تعامل، تبانی، درهم آمیختن و یکیشدن، حضوری زیباییشناختی را رقم میزند که در آن، حیات تولّدی دیگر مییابد و همین احساس تازگی و سرزندگی را میتوان لذّت زیباییشناختی نامید.
با بررسی شعر «خستهام از این کویر» امینپور، میتوان مراحل شکلگیری زیباییشناسی نو را تبیین کرد.
«خستهام از این کویر، این کویر کور و پیر/این هبوط بیدلیل، این سقوط ناگزیر/آسمان بیهدف، بادهای بیطرف/ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر/ای نظارة شگفت، ای نگاه ناگهان!/ای هماره در نظر، ای هنوز بینظیر!/آیهآیهات صریح، سورهسورهات فصیح!/ مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر/مثل شعر ناگهان، مثل گریه بیامان/مثل لحظههای وحی، اجتنابناپذیر/ای مسافر غریب، در دیار خویشتن/با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!/از کویر سوتوکور تا مرا صدا زدی/ دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!/این تویی در آن طرف، پشت میلهها رها/این منم در این طرف، پشت میلهها اسیر/دست خستة مرا، مثل کودکی بگیر/با خودت مرا ببر، خستهام از این کویر!» (امین پور،1388: 300-1).
در این شعر، شاعر به عنوان شوشگر، همراه با دنیا (کویر) یا در کنار آن است و همزیستی با آن را تجربه کرده است. سپس، با آن در چالش قرار گرفته، بُرش از آن را تجربه میکند. شاعر به دلیل مواجهشدن با دنیایی تکراری و بیمعنا و روبهرو شدن با دنیایی متشکّل از عناصر ناسازگار، دارای تنش و پُرابهام و به دلیل ایجاد تکانة حسّی و ناباوری، به بیداری حسّی- ادراکی دست مییابد و نتیجة چنین کشفی، قطع ارتباط با دنیاست. این انقطاع و بُرش که شکنندگی و ناپیوستگی بین شوشگر زیبایی شناس و دنیا (کویر) را به دنبال دارد، سبب میشود تا شوشگر به دریافت متفاوتی دست یابد، از دنیایی جدیدی آگاه شود و زمینة گذر از دنیای معمول به دنیایی جدید، برای او فراهم گردد. ارتباط با این دنیای متفاوت، سبب خلق دریافت حسّی- ادراکی جدیدی میگردد و همین گونة جدید، دریافت حسّی- ادراکی است که راه را برای تحقّق حضوری زیباییشناختی فراهم میسازد و در نهایت همین حضور زیباییشناختی، فعّالیّتی جسمانهای را در پی دارد که حکایت از تجلّی آن است. شاعر پس از آگاهی از اسارت در این کویر، با آن قطع ارتباط میکند. سپس از وجود نشانه- معنایی حقیقتی آگاه میشود که از آن به «نظارة شگفت»، «نگاه ناگهان» و «هنوز بینظیر» تعبیر میکند. آشنایی با این حقیقت؛ یعنی شناختن دنیایی نو که نتیجة آن رهایی و دریافت حسّی- ادراکی جدیدی است. در این دریافت جدید، هر چند امکان تحقّق گونة منحصر به فرد برای شوشگر فراهم نمیشود؛ امّا او میتواند در تعاملی زیباییشناختی با «مسافر غریب» و با درخواست از او، به این گونة زیباییشناختی دست بیابد: (دست خستة مرا، مثل کودکی بگیر/با خودت مرا ببر، خستهام از این کویر!.)
نتیجهگیری
الگوی نشانه- معناشناسی گفتمانی، میتواند یکی از شیوههای کارآمد در تجزیه و تحلیل متون ادبی باشد. نشانه- معنا شناسی گفتمانی، چگونگی کارکرد، تولید و دریافت معنا را در نظامهای گفتمانی تعیین و بررسی میکند. در این نظام، نشانه- معناها، در هر زمان و مکانی از سخن به گونهای غیر منتظره، اتفاق میافتند و همین امر دلالت بر گونة رخدادی از حضور نشانه- معناها دارد. بررسی شعر قیصر امینپور، در قالب الگوی نشانه- معناشناسی، بیانگر آن است که شاعر به عنوان کنشگر یا شوشگر، در گفتمان به ایفای نقش میپردازد. کنشگر در یک تقلیل پدیداری و با شکاف در روند طبیعی نگاه خود، پیشفرضهایی را که برآمده از شناختهای پیشین و رابطة معمول با پدیدههاست، به نقطة صفر میرساند و با نوعی ساختشکنی، از جلوة سطحی دنیا فاصله میگیرد و سپس در «فعّالیّت زیبا سازی»، با آن رابطة حسّی- ادراکی و پدیداری ایجاد میکند. در این نگاه جدید، از تلاقی امینپور و دنیا و از فاصلة بین تجلّی سطحی و جلوة شهودی همان دنیا، «حقیقتی پدیداری» شکل میگیرد. امینپور در پرتو این تجربة پدیداری، به خوانش نوینی از مفاهیم دست مییابد و متن را در نظام حسّی و ادراکی خود با تجربه ای پدیداری به تأویل میرساند. سپس او به عنوان کنشگری حسّی- ادراکی با دنیا، درهم گره میخورند و ذوب میشوند و در نتیجة این گرهخوردگی، سازهای زیباییشناختی، شکل میگیرد و زمینة تجلّی «هستی»مدار همان دنیا را برای او فراهم میکند و او را به معنای ارزشی و متعالی «وصال با حقیقت»، میرساند. این سازة زیباییشناختی، به نوبة خود، گونهای کمینهای را شکل میدهد و همین گونة کمینهای، سبب میشود تا کنشگر، «حقیقت» را در نظامی نشانه- معنایی، کشف کند و اینچنین، نظام پدیداری معنا، شکل میگیرد. شوشگر در چنین ساختاری و در جریان پویا و سیّال معناسازی، به نشانهای طغیانگر تبدیل میشود. او هویّت نشانهای خود را متحوّل میکند و در رابطهای ناهمسو و نامعمول با نشانهها قرار میگیرد. سپس با تکیّه بر دریافتی حسّی- ادراکی، بر معنای فرسوده و شناختی، غلبه میکند و از روزمرگی، رها و به نشانهای متعالی تبدیل میشود. این نگاه، نشانهشناسی ساختگرا را به نشانه- معناشناسی گفتمانی و هستیمدار پیوند میزند.