نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی و عضو هستة قطب علمی تحقیق در متون حکمی و عرفانی دانشگاه اصفهان
2 دانشجوی دوره کارشناسی ارشد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه اصفهان
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
In the Persian eloquence, the imagination forms mainly comprise simile and metaphor. However, metonymy and irony as well are discussed under the same title. Although in Persian eloquence, rhetoric discusses such four important subjects, it is somewhat different in the western eloquence. The present study deals in brief with these four subjects.
Although the word metonymy can be considered as the approximate equivalent of the word 'majaz' and in both languages it is perceived as a kind of change, the general perception of these two topics is different. As a case in point one could refer to differences between metonymy in Persian and English. Basically, there is no counterpart in English to what is called the interest and analogy in Persian eloquence. In simile and 'tashbih', more common points could be found. However, diverse categorizations of 'tashbih' cannot be found for simile. Although some categorizations could be considered similar (for example 'submerged simile' and 'tashbihe nahofte (hidden simile) is near to the “tashbih”, the metaphor and “esteaareh” compared with other imagination forms have more points in common.
Amongst the four types of diction techniques, irony and “kenayeh” have more differences. Irony is mostly used with the intension of broadening, radicalization, satire and criticism and is often encountered in the structure of a play, story. However, “kenayeh” is not simply used with the above said intentions for irony but it has implications for more obvious expression of concepts. Also “kenayeh” is often limited to words and expressions while irony is mostly used in long stories and plays.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
ادبیات به منزله توصیفی از زندگی آرمانی بشر، از شناختهترین و برجستهترین شاخههای هنری است که لطیفترین شاخة آن، شعر است؛ شعری که آن را «کلام مخیّل» گفتهاند و بنیاد آن را بر تخیّل دانستهاند. همچنین شعر شکستن هنجارهای عادی و منطقی زبان است و در عرصة ادبیات، این هنجارها به وسیلة «صور خیال» شکسته میشود. در تعریف صور خیال، ناگزیر از تبیین اجزای سازندة آن (خیال، تخیّل و تصویر) هستیم. خیال سازندهترین عنصر شعر، تصویر ذهنی اشیا و پدیدههایی است که قبلاً احساس و تجربه شدهاند و اینک در دسترس حس قرار ندارند.
برای اینکه شاعر خیالهای خود و تجارب حسیاش را نظام ببخشد و آنها را در قالب تصاویر هنری ارائه کند، به نیروی تخیل نیاز دارد؛ نیرویی فعال که تصاویر منفعل (خیال) را سازماندهی میکند. خیالها نیز برای اینکه شکل عینی و ملموس به خود بگیرند و برای دیگران قابل لمس شوند، در واژهها فشرده شده، نام تصویر به خود میگیرند.
تصاویر شاعران به سبب بهرهگیری از ابزار صور خیال، تشبیه و استعاره، تصاویر هنری نامیده شدهاند. همچنین هر یک از تصاویر هنری به علت اینکه از ابزارهای علم بیان بهره جسته و به طرق مختلف بیان میشوند، آنها نیز «صور خیال» نام گرفتهاند.
تصویر و خیال را معادل واژه ایماژ «image» قرار میدهند، ولی آن دو را از هم متفاوت میدانند. تصویر کمی گستردهتر از خیال است، زیرا بدون بهره گرفتن از ابزارهای علم بیان نیز میتوان تصویر آفرید. برای مثال، فردوسی با آوردن اوصاف متعدد در شاهنامه، تصاویری بدیع و تخیلی میآفریند. اهمیت صفت در تصویر به حدی است که برخی معاصران آن را بر تشبیه و استعاره و مجاز برتری داده، میگویند: «بهترین و شایستهترین وسایل بیان، تصویری آوردن اوصاف است.» (بدوی، 1947: 134)
با استناد به نقش خیال در شعر است که شناخت شعر به عنوان پایگاه اصلی تجلی و خودنمایی صور خیال ضروری مینماید. سی. دی لویس «C. Day Lewis» شاعر معاصر انگلیسی در کتاب معروف خود «خیال شعری» نوشته است: ایماژ یا خیال عنصر ثابت شعر است و ایماژسازی به خودی خود اوج حیات شعری است» (C. Day Lewis, 1966:17). «شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که به زبانی آهنگین شکل گرفته است» (شفیعی کدکنی، 1380: 90). و نیز روبرت فراست «Robert Frost» میگوید: «شعر این است که چیزی بگویی و چیز دیگر اراده کنی» (Drew,1959:50).
پیش از آنکه اشکال مختلف خیال و ویژگیهای آن در دو دیدگاه مطرح گردد، اشاره به عوامل مؤثر در وجه تمایزهای اساسی دو بینش مورد نظر، ضروری مینماید. از نگاه این بررسی به نظر میرسد دو عامل در بروز اختلافهای عمده و اساسی دو بلاغت نقش اساسی دارد:
الف ـ کل گرایی بینش غربی در مقابل جزءنگری و درونگرایی بینش فارسی قرار میگیرد که به بروز تفاوتهای اساسی در نگرش آنها میانجامد. برای مثال، تقسیمبندیهای متعدد در انواع صور خیال ناشی از جزءنگری بلاغت فارسی است که در بلاغت انگلیسی ردپایی از این تقسیمبندیها دیده نمیشود. «بررسی شعر فارسی، به روشنی نشان میدهد که محور عمودی خیال، همواره ضعیف و دور از خلق و ابداع بوده و در عوض شاعران تا توانستهاند در محور افقی خیال تصویرهای تازه و بدیع به وجود آوردهاند.» (شفیعی کدکنی، 1380: 170) با استناد به گفتههای کدکنی میتوان گفت یکی از علل جزءنگری فارسی نیز ناشی از ضعف شاعران در محور عمودی خیال در دورهای خاص بوده که ناگزیر در بلاغت فارسی تأثیر گذاشته است.
ب ـ نگرش رئالیستی، واقع گرایی بلاغت غربی در مقابل نگرش ایده آلیستی، آرمان گرایی فارسی، منجر به بروز تفاوتهایی میشود، مانند: وفور «وجه شبههای عقلی» در تشبیه نسبت به simile، که نمود نگرش آرمانگرایی بلاغت فارسی است.
با توجه به دو عامل مذکور که بر پیکرة این دو دیدگاه حاکم است، شباهتها و اختلافهای موجود در اشکال مختلف خیال را میتوان در مباحث زیر شرح داد. برای مقایسة هر یک، سعی بر این بوده است که صور خیال در هر دیدگاه از سه زاویه بررسی شود: وجه تشابه، وجه تمایز و بررسی موضوعهای یکسان با نامگذاریهای متفاوت در دو نگرش.
در این بررسی، ابتدا به بحث مجاز پرداخته شده، زیرا با در نظر گرفتن ماهیت «علم بیان»، میتوان گفت که زبان این علم زبان مجازی است، و در انواع خیال به گونهای، سایهای از مجاز پدیدار است. در اصل مجاز است، که به این فن جنبة هنری میبخشد، و اگر زبان حقیقی به کار رود، هیچ معمایی برای یافتن در یک قطعه شعر و یا متن ادبی باقی نمیماند.
مجاز Metonymy
برای شناخت مجاز ابتدا باید حقیقت را شناخت. حقیقت استعمال کلمه است در همان مفهومی که واضع لغت آن را به کار برده است، بیهیچ تصرفی در مورد استعمال آن، و به این ترتیب مجاز استعمال لفظ است در غیر معنی حقیقی آن. به عبارت دیگر هر گاه واژهای را در معنا به جای واژة دیگری به کار ببریم، از مجاز استفاده کردهایم. در نمونة زیر از شاعر معاصر «محمدعلی بهمنی» حیله و اعتماد به جای فرد حیلهگر و اعتمادکننده به کار رفته است که مجاز به علاقه اشتقاق است.
زخم آن چنان بزن که به رستم شغاد زد |
|
زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد |
واژة metonymy را میتوان تقریباً معادل واژة مجاز دانست. این واژه یونانی و به معنای تغییر اسم است. همچنین یک نامگذاری به شکل جایگزینی است که با توجه به ویژگی بارز یک شیء انجام میگیرد. در آن یک کلمه یا ترکیب جانشین کلمه یا ترکیب دیگری به واسطه رابطه نزدیک و مکرر میشود (Barton/Hudson,1997:105). در تعابیر فارسی هم مجاز را گونهای تغییر دانستهاند: «کسی که برای اولین بار شکفتن رخسار را در بیان حالت شادی به کار میبرد، در آن واژه تصرف میکند و با ذهنی شاعرانه آن را تغییر میدهد» (شفیعی کدکنی، 1380: 90).
هنگامی مجاز و metonymy در دو دیدگاه از صنایع بلاغی به شمار میآیند که در زبان عادی رایج نگردند، زیرا استفاده مکرر از آن مجاز را تبدیل به حقیقت میکند، مانند واژه «دکان» که در قدیم به معنی «سکو» بوده و اطلاق آن به فروشگاه، مجاز به شمار میآمده است، ولی امروزه کاربرد واژة دکان به معنی فروشگاه امری رایج است و حقیقی، و مجاز به شمار نمی آید. در این باره «لوسیانوس» منتقد فنون بلاغت میگوید: استفاده از مجاز هم در کلام عادی و روزمره ممکن است و هم در کلام متعالی، و معتقد است هر چه میزان استفاده از مجاز بیشتر باشد، سبک بیان متعالیتر خواهد بود، اما استفاده بیش از حد از آن موجب فساد کلام است.» (زرین کوب، 1354: 306) و صاحبنظران بلاغت فارسی نیز بر این باورند که اگر مجاز به دفعات تکرار گردد، حقیقت محسوب میگردد و جذابیت خود را از دست میدهد و مردم به آن خو گرفته، آن را حقیقت میپندارند.
استعاره و مجاز، همچنین metonymy و metaphor در هر دو دیدگاه متمایز از یکدیگرند، چنان که در بلاغت فارسی اعتقاد بر این است که استعاره مهمترین نوع مجاز است و رابطة آن بر اساس مشابهت است. «یاکوبسن نیز به تمایز استعاره و مجاز اشاره میکند. وی بر این باور است که تمایز این دو در پیروی از اصل مشابهت و مجاورت است. رابطة مجاز در اثر اصل مجاورت و استعاره بر اساس اصل مشابهت است.» (مهدیزاده سراج، 1379: 761) و نیز گفته شده است «metonymy از صنایع بلاغی است که به اندازه metaphor میتواند کارآمد و مؤثر باشد. البته، مانند آن با مقایسه و تشبیه که خاص metaphor است، سر و کاری ندارد» (Ouliaienia,1382:55). در کاربرد هر یک از اشکال خیال، شاعر یا نویسنده در پی تأمین هدفی است.
علت استفاده از مجاز و metonymy در هر دو دیدگاه تاکید بر هنری بودن و ایجازگویی زبان مجاز دارد. در زبان شعری اگر همة قوانین زبان رعایت شود و بخصوص اگر لفظ حقیقی به کار رود، تمام جوانب معنی شعر را به ذهن می رساند و شعر جذابیت خود را از دست میدهد، در حالی که در بیان مجازی، شوقی برای جستجو و طلب مفهوم تازه وجود دارد (شفیعی کدکنی، 1380: 106). همچنین استفاده از مجاز فرصت ایجازگویی و مبالغة بیشتری را به شاعر یا نویسنده میدهد.
ایجازگویی کاری هنری و بدیع به شمار میآید که مرهون استفاده از مجاز است. اگر در نظریات اهل فن بلاغت در زبان انگلیسی نیز جستجو شود، نشانههایی برای تأیید مطالب مذکور یافت میشود. آنان میگویند: «در شعر ارتباطات از طریق کلمات میسر است و برای تمرکز بر روی صحنههایی که دوست داریم، میتوانیم از مجاز استفاده کنیم همان کاری که دوربین در تصاویر متحرک به اصطلاح zoom میکند.» (Ouliaienia,1382:56). آن گاه که کارگردان روی صحنهای متمرکز میشود تا نظر مخاطب را جلب کند و هیجان عمیق تری ایجاد کند، دقیقاً کار مجاز را انجام میدهد که با به کار انداختن ذهن شنونده و سؤال برانگیز بودنش، مستمع را بر سر ذوق میآورد تا عمیقتر بیندیشد و عوامل جانبی را فراموش کند، مانند هنگامی که به جای واژة«کشتی» از «دماغة کشتی» استفاده میکند و میگوید دماغه کشتی وارد خلیج میشود. در واقع، میخواهد نظرها را بر روی دماغه جلب کند و کل کشتی را فراموش کند، زیرا اولین چیزی که هنگام ورود کشتی به خلیج با آبهای خلیج تماس پیدا میکند، دماغة کشتی است، نه خود آن. مجاز و metonymy به طور کلی نسبت به سایر اشکار خیال دارای وجوه اشتراک و همچنین وجوه تمایز کمتری است. استفاده از واژه تغییر در تعریف آنها، عدم رواج مجاز در زبان عادی جهت حفظ جنبه بلاغی آن، تمایز استعاره و مجاز و کاربرد آن به جهت رعایت ایجازگویی و مبالغه در امری، از ویژگیهای مشترک در هر دو دیدگاه است. از بارزترین تفاوتهای دو نگرش وجود «علاقه و قرینه» در بلاغت فارسی و عدم اشارة صریح به آنها در بلاغت انگلیسی است.
دو رکن اساسی مجاز، علاقه و قرینه است، که در بلاغت فارسی تعریف شده و هر یک انواعی دارد. مجاز بر مبنای علاقه، دستهبندیهای گوناگونی مییابد. در مقابل بلاغت انگلیسی، اشارهای به علاقههای گوناگون ندارد و تنها دو نوع علاقه را مطرح میکند. علاقه موجود در metonymy که معادل مجاز مرسل فارسی است که شامل انواع علاقهها از جمله آلیت، سببیت، حال و محل و... میشود که در بلاغت انگلیسی به این علاقهها اشارهای به طور صریح نشده. بنابراین، علاقة موجود در metonymy شامل همة علاقههای مجاز مرسل بجز علاقة جزء و کل است که آن هم در synecdoche (مجاز جزء و کل) مطرح میشود. ذکر این مطلب ضروری مینماید که در بلاغت انگلیسی علاوه بر مجاز، به علاقة کل و جزء، مجازهای به «علاقة عام و خاص» و به «علاقة مادیت» نیز جزو synecdoch به شمار میآیند. مثالهای زیر همه در بلاغت انگلیسی synecdoche به شمار میآیند:
(مجاز جزء و کل) دستها مجاز از کارگردان |
1. hand → workers |
(مجاز کل و جزء) پلیس مجاز از نیروی پلیس |
2. police → handfull officer |
(مجاز خاص و عام) بی رحم مجاز از آدمکش و قاتل |
3. cutthroat → assassin |
(مجاز عام و خاص) مخلوق مجاز از انسان |
4. creature → person |
(مجاز به علاقه ی مادیت) فلز مجاز از سکه |
5. copper → peny |
همچنین در تعاریف metonymy اشارهای به قرینه نشده است، اما گفتهاند: «گاهی در برخورد با یک مجاز خواننده دچار حیرت زدگی میشود و این حیرتزدگی ذهن را به سوی معنی حقیقی هدایت میکند، مانند: The pen is mighter than the sword قلم از شمشیر نیرومندتر است و خواننده تعجب میکند که چگونه قلم از شمشیر نیرومندتر است» (Ouliaeinia, 1382: 57).
این حیرتزدگی خود قرینه است؛ قرینهای که از مفهوم و سیاق جمله دریافت میشود، البته، میتوان کل جمله را استعارة تمثیلیه گرفت. کلمه «نیرومندی» نیز در این مثال خود قرینه است، که ذهن را به «عقاید مکتوب» از قلم و «نیروی ارتش» از شمشیر هدایت کند، زیرا در عالم واقع قلم ناچیز از شمشیر نیرومندتر نیست. در بلاغت فارسی این نوع قرینه را «قرینه لفظی» مینامند و حیرتزدگی را به تعبیری میتوان «قرینة معنوی» فارسی دانست.
بنا بر وجود علاقههای متعدد در بلاغت فارسی انواع مجاز پدید میآید که در مقابل دو نوع metonymy در بلاغت انگلیسی مطرح است. در بلاغت انگلیسی تنها از دو نوع مجاز: metonymy و synecdoche نام برده شده، ولی در فارسی انواع متعددی از مجاز شناسایی شده است. اگر با نگاهی تحلیلی در جستجوی علت این تمایز باشیم، شاید بتوان گفت ناشی از جزءنگری بلاغت فارسی و کلگرایی بلاغت غربی است. در همین راستا، نگارنده بر این باور است که هیچ یک از این دو بینش (جزءنگری و کل گرایی) به طور مطلق مطلوب نیست، زیرا هر یک دارای ضعفهایی است. محدود کردن مجازها در علاقههای خاص، مانع از قرار گرفتن مجازهایی با علایقی خارج از این دستهبندیها در این جدول است. به بیان دیگر، برای برخی از مجازها نمیتوان نامی نهاد و در دستهای قرار داد. از سوی دیگر، همین جزءنگری بیانگر دقت نظر و تیزبینی خاصی است که منجر به تخصصی اندیشیدن میشود و آن در علوم امروز هواداران بسیاری دارد. در مجموع، باید گفت بلاغت فارسی آن قدر غرق تقسیمبندی است که کاربرد آن گاهی فراموش میشود و تحلیل آن با دشواری روبهرو میگردد. بلاغت غربی نیز زیباییهای عمیق حاصل از دقت در نوع علاقه را نادیده میگیرد و یکسره به تحلیل مجاز در متن ادبیات میپردازد. چنانکه گذشت تفاوت اساسی metonymy و مجاز در وجود علاقه و قرینه است، که به تبع وجود علاقههای متعدد در فارسی، انواع متنوعی از مجاز در مقایسه با دو نوع metonymy و synecdoche نام برده میشود، اما برخی مقایسهها در زمره تفاوتها و شباهتها قرار نمیگیرد، بلکه برخی موضوعات یکسان در این دو دیدگاه، نامهای متفاوتی به خود گرفتهاند، در حالیکه ماهیت آنها یکی است، یا موضوعی در یک دیدگاه مطرح است، اما در دیدگاه دیگر نیز با وجود اینکه مکتوب نیست و بصراحت به آن اشاره نشده، مصادیق بسیاری دارد؛ از جمله: در بلاغت غربی « برخی علایق موجود در metonymy ابتدا توسط شاعر متداول شده، سپس رایج میگردد مانند: «گور مجاز از مرگ»، «قلم مجاز از عقاید مکتوب»، ولی برخی علایق به عنوان یک پیوند نوظهور و بدیع توسط شاعر خلق میشود و فقط در یک شعر خاص مورد استفاده قرار میگیرد و جنبة همگانی و عمومی پیدا نمیکند، مانند واژه delight به معنای شادی و مجاز از رنگارنگی در شعر بهار «Spring»، اثر شکسپیر (Ouliaienia,1382:60).
این مجاز خاص یک شعر است و علاقه و ارتباطی عمومی در آن نیست. شاعر صرفاً به دلیل اینکه احساس کرده مشاهدة گلهای رنگارنگ بر چمنزار در فصل بهار هیجانانگیز است، به جای رنگارنگی واژة شادی delight را به کار برده است.
در بلاغت فارسی نیز مصادیق آن را میتوان یافت. برای مثال، در بیت زیر از شعر خاقانی، رنگ سرخ مجاز از عید و شادی است و علاقة خاصی است که تنها در همین مورد خاص استفاده شده است.
ساقی تذرو رنگ به طوق و غبغب چو کبک |
|
طوقی دگر ز عنبر سارا برافکند |
کزازی در معنای رنگ عید گفته است: «رنگ عید کنایه ایاست از گونه ایما از سرخی، زیرا سرخی رنگ سرور و شادی است و در جشنها و شادمانیها دست را خضاب میگرفتهاند و رنگین میکردهاند.» (کزازی، 1378: 334)
بنا بر آنچه گذشت، دو واژة مجاز و metonymy تقریباً معادل یکدیگرند، اما به طور کلی نگرش دو دیدگاه در تقسیمبندی و انواع مجاز بر مبنای علاقهها متفاوت است. بارزترین دستآورد این بررسی اشاره به «علاقههای خاص» در فارسی است که در متون بلاغی اشارهای بدان نشده است.
پس از بررسی مجاز، مقایسة تشبیه در دو دیدگاه ضروری مینماید، زیرا این شکل از خیال در ضمن سادگی زیباییهای خود را داراست و همچنین به عنوان مبنای استعاره به عنوان کارآمدترین و جنجالیترین اشکال خیال، حایز اهمیت است.
تشبیه Simile
تشبیه و simile در تعریف بسیار شبیه به هم هستند. در تعریف simile گفته اند: یک چیز با چیز دیگر به صورت مشخصی توسط کلماتی همچون as و like مقایسه میشود.(Aristotle,1954:1410a)
تشبیه نیز «مانند نمودن چیزی به چیزی با ادواتی خاص است.» (رجایی، 1359: 244)
در تعریف این دو به وجود «ادات تشبیه» اشاره شده است؛ معادل کلمات as و like، در فارسی کلماتی نظیر، چون، مانند، مثل، گویی، چنان و... داریم.
هر دو دیدگاه بر این باورند که تشبیهاتی با اختلاف بیشتر در «مشبه و مشبه به»، جنبه هنری و زیبایی عمیقتری دارند؛ چنان که گفتهاند: «هر چه اختلافات بیشتر باشد، تشبیه زیباتر است، زیرا حساسیت هنرمند را در یافتن ارتباط موجود بین عناصر طبیعت و اشیاء افزایش میدهد تا حقایق نهفته را دقیقتر ادراک کند.» (بدوی طبانه، 1962: 43) توفیق تشبیهات هومری را نیز اغلب وابسته به اختلاف شدید میان «مشبه و مشبه به» میدانند. کوئین تیلیان «Quintilian» توصیه میکند: هر اندازه که در تشبیه، مشبه از مشبه به دورتر باشد، تأثیر و نقش بدیع بودن و غیر منتظره بودن آن بیشتر خواهد بود.» (Warnke/Hardison,1986:252)
تشبیهی زیباتر و هنریتر است که تازهتر و بدیعتر باشد. البته، در کنار تفاوت بین مشبه و مشبه به، باید به میزان قابل قبول زاویة تشبیه نیز اشاره کرد. در صورتی میتوان گفت: هر چه اختلاف بیشتر و تشابه واقعی کمتر باشد، تشبیه زیباتر است که بین مشبه و مشبه به، وجه شبه قابل قبولی وجود داشته باشد؛ مثلاً نمیتوان ستاره را به کوه تشبیه کرد، بدون اینکه وجه شبه مناسبی بین آنها یافت شود. با اینکه تشبیه مبنای استعاره است، اما رجحان استعاره بر تشبیه، اصلی است که در هر دو دیدگاه پذیرفته شده است. ارسطو میگوید: تشبیه به علت طولانی بودن نسبت به استعاره از جاذبة کمتری برخوردار است (طالبیان، 1378: 43). ژرف ساخت استعاره یک جمله تشبیهی است که در آن وجه شبه، ادات تشبیه و مشبه حذف میشود و فقط «مشبه به» باقی می ماند. استعاره در حقیقت تشبیه فشرده است، بنابراین هنریتر و دارای ایجاز بیشتری است. در بلاغت فارسی نیز، این امر بوضوح پدیدار است. تشبیه بلیغ از زیباترین نوع تشبیه در فارسی است که در آن تنها «مشبّه و مشبّه به» باقی مانده است. بنابراین، اگر «مشبه» را نیز حذف کنیم و به استعاره برسیم، هنریتر و زیباتر خواهد بود. با همة اعتباری که در بلاغت فارسی به استعاره داده میشود، نقش تشبیه نیز نادیده گرفته نشده، به طوری که گفتهاند: «علمای بلاغت تشبیه را فرمانروای اقلیم استعاره، تمثیل و حتی جناس و برخی موضوعات دیگر دانستهاند.» (تجلیل، 1369: 24) اما در بلاغت انگلیسی تشبیه و استعاره بسیار به هم آمیختهاند؛و تشبیه مانند سایهای در کنار استعاره است. در بسیاری از فرهنگهای اصطلاحات ادبی از قبیل «A Glossary of Literary Terms» اثر ایبرمز، تشبیه در کنار مبحث استعاره عنوان شده، جهت تفهیم هر چه بیشتر آن تعریف میشود.
دربارة برخی تشبیهها در دو بلاغت اتفاق نظر وجود ندارد. گاهی برخی تشبیهات فارسی در انگلیسی استعاره به شمار میآیند، اما این اصل را که در تشبیه ادعای شباهت و در استعاره ادعای همسانی و یکسانی است، هر دو دیدگاه تأیید میکند.
شاعر فارسی زبان نمیگوید خورشید مثل یک گل زرد است، بلکه به جای خورشید از «گل زرد» استفاده میکند و ادعای همسانی در این استعاره را دارد.
هزاران نرگس از چرخ جهانگرد |
|
فرو شد تا برآمد یک گل زرد |
در تشبیهات هومر نیز میخوانیم: آپولو مثل شب فرود میآید و به دنبالش ابری از سربازان پیاده.
Apollo descends like the night, and with them followed a cloud of foot-soldiers (Warnke and Hardison, 1986:252)
شاعر در بخش اول گفته:«آپولو مثل شب است». تشبیهی است که در آن ادعای شباهت شده و ادات تشبیه ذکر شده است، ولی در بخش دوم میگوید: «ابری از سربازان پیاده» و دو شیء را از ابتدا مقایسه نمیکند، بلکه همسان میداند که به آن استعارة صریح «explicit metaphor» گفته میشود، ولی در بلاغت فارسی این تشبیه بلیغ است، با اینکه ادعای همسانی شده، چون «مشبه و مشبه به» هر دو ذکر شدهاند. مانند:
مردم شجر است و جهانش بستان |
|
بستان نبود چون شجر نباشد |
در این بیت مردم = شجر است و ادعای همسانی شده ولی از نظر فارسی تشبیه بلیغ است.
در مقایسه با مثال (ابری از سربازان پیاده......) میتوان به بیت زیر از صائب نیز اشاره کرد:
دریا کف نیاز گشوده است از صدف |
|
تا خوشه چین کلک گهربار من شود |
«دریا کف نیاز از صدف» به مانند «ابری از سربازان پیاده» است، که در هر دو تشبیه «مشبه و مشبه به» همسان گرفته شده است. در همه این تشبیهها، ادعای همسانی شده (مردم= شجر، ابر= سربازان پیاده، کف نیاز = صدف) و بنا بر بلاغت انگلیسی استعاره است اما در فارسی چنانچه به «مشبه و مشبه به» اشاره شود، استعاره به شمار نمیآید و تشبیه است. این مقاله بر این است اگر ادعای همسانی در استعاره را بپذیریم، پس باید گفته بلاغیون غربی را تأیید کرد که این تشبیهات، نوعی استعاره است.
با استناد به شواهد فوق میتوان گفت رابطة استعاره و تشبیه در دو دیدگاه، از برخی جهات شبیه است، ولی اختلافاتی نیز دارد، مانند تشبیه بلیغ فارسی که معادل استعاره صریح انگلیسی قرار میگیرد. به پنج مورد از شباهتهای تشبیه و simile اشاره شد. درباره تمایزهای این دو باید گفت در میان اشکال خیال، تشبیه و مجاز دارای کمترین اختلاف با simile و metonymy هستند.
انواع متعدد تشبیه در مقایسه با محدودیت انواع simile از وجه تمایزهای آشکار بین دو دیدگاه است. «در بلاغت فارسی تقسیمبندیهای متعددی از تشبیه ارائه شده که گاه راه افراط را در پیش گرفته است؛ به طوری که از قدما «ابن السبکی» دویست و هشتاد و نه قسم تشبیه برشمرده است» (طالبیان، 1378: 45). simile به گستردگی تشبیه تقسیم نشده است. تنها به دو نوع تشبیه حماسی «epic simile» و تشبیه بعید «conceit» در کتب بلاغی اشاره شده است؛ هر چند در میان مثالهای simile نمونههایی از انواع تشبیه فارسی میتوان یافت. برای مثال، «تشبیه جمع» از انواع تشبیه فارسی است که در مثال زیر بخوبی مشهود است که در آن چشمان اشک آلود «مشبه» به «مشبه به»های نامبرده تشبیه شده است:
Two faithful fountains
Two walking baths, two weeping motions
Portable and compendious oceans, (Abrams, 2005:33)
«دو فوارة باوفا، دو چشمة جاری، دو جریان گریان و دو اقیانوس متحرک.»
مثال مذکور، توصیفی است از «ریچارد کراشاو» «Richard Crashaw» که از چشمان اشک آلود مگدالین در شعر ماری مگدالین قدیسه «Saint Mary Magdalene» ارائه میکند.
در بلاغت فارسی، هم از وجه شبههای عقلی استفاده میگردد و هم از وجه شبههای حسی، اما در انگلیسی کمتر از وجه شبههای عقلی استفاده میشود. بنابراین، فراوانی بیشتر وجه شبههای عقلی در بلاغت فارسی نسبت به انگلیسی، نیز از دیگر تمایزهای آنهاست. وجه شبههای عقلی در زبان انگلیسی کمتر رایج است، در نتیجه، تشبیهات «معقول به معقول» و «معقول به محسوس» نیز کاربرد کمتری دارد. شاید اساسیترین دلیل این تفاوت ناشی از بینش رئالیستی و واقعگرایی غربی است که آنان را به استفاده از وجه شبههای حسی و ملموس بیشتر تشویق میکند. در مقابل بلاغت فارسی با بینش آرمانگرایی و درونگرایی به جنبههای عقلی نیز متمایل است.
در بررسی تشبیه و simile نیز مانند مجاز، در هر دو دیدگاه موضوعاتی هست که از نظر ماهیت یکسان است، ولی با نامهای متفاوتی از آنها یاد شده است. گاهی نیز برای برخی از انواع هر یک در یک دیدگاه، در دیدگاه دیگر میتوان مصادیقی پیدا کرد، با اینکه از آنها نامی در آن دیدگاه برده نشده است.
«Submerged simile» تشبیه نهفته دارای ویژگیهای تشبیه بلیغ است. تشبیه نهفته تشبیهی است که در آن as و like (ادات تشبیه) حذف شده است (Warnke and Hardison,1986:252) که این نوع در بلاغت فارسی تشبیه بلیغ نام دارد. همچنین میتوان تشبیه مضمر فارسی را مانند تشبیه نهفته دانست، که ظاهراً تشبیه به نظر نمیرسد ولی طرفین تشبیه را داراست. «تشبیه مضمر آن است که طرفین تشبیه صریحاً ذکر نشده باشد و خواننده و شنونده باید آن را دریابد و آن غیر از استعاره میباشد.» (همایی،1374: 58)
رخ برافروز که فارغ کمی از برگ گلم |
|
قد برافراز که از سرو کنی آزادم |
ظاهراً آرزوی دیدار یار را میکند و در واقع رخ یار را به برگ گل و قد او را به سرو تشبیه میکند. وارنک و هاردیسون (ص 235) برای تشبیه نهفته گفتهاند:
The moon beyond the clouds, Thou star above the storm
ای ماه ماورای ابرها، تو ستارهای بر فراز طوفانها.
در تشبیه یار به ماه و ستاره، ادات تشبیه و وجه شبه ذکر نشده است، ولی در بخش نخستین که صراحتاً یار را ذکر نمیکند، در فارسی استعاره است و در بخش دوم که میگوید، تو ستارهای هستی... چون به «مشبه و مشبه به» اشاره میکند، تشبیه بلیغ فارسی است.
انواع پیچیدهتری از «submerged simile» تشبیه نهفته نیز وجود دارد که مانند اضافه استعاری فارسی است. وارنک و هاردیسون (ص 254) درباره انواع پیچیدهتر تشبیه نهفته میگویند: «رابطة این تشبیهات نهفته بر اساس چهار عنصر تبیین میشود؛ یعنی رابطه A به X مثل رابطه B به Y است.» «a poisonous resentment» تنفر زهرآگین، نمونهای است که وارنک و هاردیسون به آن اشاره میکنند. درک رابطه بین تنفر و زهر مشروط به درک جداگانه آثار این دو است. تنفر به سمی تشبیه شده که روح را میآلاید؛ همان طور که سم جسم را آلوده میکند. بنابراین «تنفر به آلودگی روحی» مثل «سم به آلودگی جسمی» است. مثال مذکور در فارسی اضافه استعاری است. مانند: «گیسوی شب» که در آن شب به زنی تشبیه شده که گیسوانش را به دامن ریخته است. زن (مشبه به) حذف شده است و شب (مشبه) به همراه ملائمات مشبه به، یعنی گیسو آورده شده است. این تعریف استعاره مکنیه در فارسی است که به شکل ترکیب اضافی (استعاری) و غیر اضافی ظاهر میشود. در عبارت «تنفر زهرآگین» نیز تنفر به ماری تشبیه شده است، بنابراین مار «مشبه به» محذوف است و از ملائمات آن سمی بودن است که به همراه «مشبه» تنفر آمده است. باید توجه کرد که اضافه استعاری بر مبنای تشبیه است و زهرآگین یک صفت است. تنفر به چیزی تشبیه شده که خود آن محذوف است، بلکه صفت آن ذکر شده است. در فارسی شبیه آن هست؛ مثلاً: جهان تندرو، جهان به اسبی تشبیه شده که تندرو است. در واقع صفت اسب آمده است.همچنین انواع تشبیه مفرد، مقید و مرکب فارسی را در نمونههای انگلیسی میتوان یافت، با اینکه این نوع تقسیمبندی در simile پدیدار نیست. ابیات زیر نمونة خوبی برای یافتن این نوع تشبیهات در انگلیسی است.
آب یخ زده در زمستان به مثال گوری است |
Water and ice as the grave |
||
تو که عادت به آواز و زمزمه داشتی (آب یخزده مخاطب است) |
You used to sing and hum |
||
اکنون مثل گوری ساکت و جامد هستی |
Are still as the grave |
||
مانند سنگ مقبرهای سفید |
White as a tombstone (Foster,1989:102) |
||
در ابیات فوق، آب یخ زده، مشبهی است که به صورت هیاتی مرکب توصیف شده است. بیت دوم اشاره به شرشر آب قبل از یخ زدن میکند و در بیت سوم آب یخ زده را که دیگر صدایی ندارد، مثل گور ساکت و شکل سفید آب یخ زده را مثل سنگ مقبره سفید، تصور میکند. وجه شبهها حالت مقید دارند، مانند گور ساکت و جامد، سنگ مقبره سفید.
از مواردی که با نامهای متفاوت در دو دیدگاه مطرح میشود، تشبیه حماسی simileepic است که در برخی موارد با تشبیه مرکب فارسی تطابق دارد. تشبیه مرکب فارسی تشبیهی است که در آن «مشبه» یا «مشبه به» و یا هر دو به شکل هیأتی مرکب به تصویر درمیآید. در مقایسه با این تعریف تشبیه مرکب، وارنک و هاردیسون میگویند: «تشبیه حماسی دربرگیرندة مقایسة یک عمل مرکب با عمل مرکب دیگری است.» (Warnke and Hardison,1986:252)
بر گل سرخ از نم اوفتاد لآلی |
|
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان |
این بیت یک تشبیه مرکب فارسی است که در آن مشبه و مشبه به به صورت مجموعهای مرکب درآمدهاند.
As a blacksmith plunges a glowing ax of adze,
In an ice-cold bath and metal screeches steam
And its temper hardens-that’s iron’s strength-
So the eye of the cyclops sizzled rowed that stake (www. Wikipedia com)
همانند آهنگری که تبر یا داسی گداخته را.......،
در آب سرد فرو میکند با خنک شدن از خود بخاراتی متصاعد میکند
و فلز سخت میشودـ این قدرت آهن را نشان میدهد ـ
چشم غول یک چشم نیز با فرو رفتن میله گداخته در آن جلز و ولز کرد
مثال مذکور که از ادیسه هومر «Homer’s Odyssey» است و به داستانی اشاره میکند که در آن اولیس و همرزمانش در تلاش برای فرار از دست غول یک چشم در هنگام خواب او را با تبری گداخته کور میکنند. «مشبه» آهنگری است که میلة گداخته را در آب سرد فرو میکند و «مشبه به» اولیس و همرزمانش که میله گداخته را در چشم غول فرو میکنند. این مثال با ویژگیهای تشبیه مرکب تطابق دارد. البته در «epic simile» مشبه به طولانیتر است و برابر مشبه نیست.
تعریف دیگری از تشبیه حماسی شده است: «تشبیهی است قالبی و مبسوط که موضوع دوم آن؛ یعنی «مشبه به» از حد و مرز اشتراک دقیقش با موضوع اصلی یا مشبه بسیار فراتر می رود.» (Abrams, 1997:56)
این ویژگی خاص تشبیهات داستانی است که در فارسی نامی از این تشبیه نبردهاند، ولی میتوان مثالهایی برای آن یافت:
کنون گر به دریا چو ماهی شوی |
|
و یا چون شب اندر سیاهی شوی |
در ابیات فوق «مشبه به» ستاره، تا مصراع دوم بسط داده شده، و ویژگی تشبیه حماسی تعریف شده توسط ایبرمز را داراست. چنان که گفته شد، برخی از انواع simile در فارسی مصادیقی دارند.conceit «تشبیه بعید» در زمره همین موارد به شمار میآید.
conceit تشبیه بعید در بلاغت انگلیسی بر دو نوع است: تشبیه پترارکی petrarchan conceit و تشبیه بعید متافیزیکی metaphysical conceit، نوع اول «پترارکی» در فارسی مصادیق زیادی دارد.
تشبیه بعید پترارکی دربرگیرندة تشابهات مفصل و اغراق آمیزی است که دربارة یک معشوقة بیرحم و زیبا به کار میرود و یا به اندوه و ناامیدی یک عاشق موقر و محترم اشاره میکند (Abrams, 2005:32).
My mistress’ eyes are nothing like the sun;
Coral is far more red than are lips’ red:
If snow be white, when her breasts are dun;
If hairs be wires, black wires grow on her head. (Abrams:32)
چشمان معشوقة من شبیه به خورشید نیست
مرجان ازلعل لب او بسی رنگینتر است.
گر برف سفید است، سینة او گندمگون است
گر زلف شبیه به سیم است، سیمهای سیاه بر سر او روییدهاند.
چنین تشبیهاتی در فارسی نیز دیده میشود، مانند ابیات زیر از عمعق بخارایی که به وصف اندامهای یار می پردازد و این وصف خصوصیات تشبیه بعید پترارکی را که به «blazen» نیز مشهور است، داراست:
دوش آن صنم سنگدل سیم بنا گوش |
|
آمد بر من تنگدل و خسته و مدهوش |
در تغزلهای منوچهری، فرخی، عنصری و دیگران نیز میتوان نمونههایی از تشبیه بعید پترارکی را یافت، همچنین در بیت زیر از حافظ:
روشنی طلعت تو ماه ندارد |
|
پیش تو گل رونق گیاه ندارد |
مشابهت دیگر conceit تشبیه بعید با تشبیه بعید فارسی در استفاده از وجه شبهی دور از ذهن و تشبیهی پیچیده است. در بلاغت فارسی تشبیه بعید «آن است که مانروی (وجه شبه) در آن دور و ناشناخته و دیرباب باشد و ذهن با تلاش و ژرفکاوی، بتواند آن را بیابد و راز تشبیه را بگشاید.» (کزازی،1381: 62) مانند:
بلبله کبکی است خون گرفته به منقار |
|
کز دهنش نالة حمام برآید |
در این بیت تنگ شراب که شراب سرخ از آن با آوایی فرو میریزد، به کبکی تشبیه شده که خون از نوکش میچکد و چون کبوتران ناله میکند. ایبرمز نیز میگوید: «conceit در اصل به معنی تصویر است و برای صنعتی در بیان به کار میرود که وجه شبهی دور از ذهن و تشبیهی پیچیده و خلاقانه، میان دو چیز یا دو موقعیت تقریباً بیشباهت برقرار میکند (Abrams, 2005:32).
ذکر این نکته ضروری است که تشبیه بعید فارسی با نوع دوم conceit؛ یعنی تشبیه بعید متافیزیکی بیشتر تطابق دارد، زیرا «تشبیه بعید متافیزیکی نوعی همسازی ناسازههاست. در ترکیب صور خیالی نامشابه، یا کشف شباهتهای پنهانی در چیزهایی که ظاهراً شباهت ندارند... متنافرترین آراء با شدت و حدّت فراوان در کنار هم قرار داده میشوند» (Abrams, 2005:33).
وارنک و هاردیسون دربارة تشبیه بعید متافیزیکی می گویند: «در این صنعت برای توصیف«مشبه» از «مشبه به» ای استفاده میشود که هیچ گونه ویژگی فیزیکی مشترک با «مشبه» ندارد یا وجه شباهت بسیار غریب است.» (Warnke and Hardison, 1986:45)
وارنک و هاردیسون (ص 45) ابیاتی از شعر (توصیف عشق) «The Definition of Love» اثر مارول «Marvell» را ذکر میکنند که در آن عشق به خطوط موازی تشبیه شده که هرگز به هم نمیرسند؛ در واقع، تشبیه عشق به شیء بیجان (خطوط موازی). این مانند تشبیه خاقانی است که تنگ شراب را به کبک تشبیه میکند.
عشق مانند خطوط است که اگر مورب باشند |
As lines, so loves, oblique may well |
|
در هر زاویه و گوشهای به هم خواهند رسید |
Themselves in every angle greet |
|
اما عشق ما دو خط موازی است |
But ours, so truly parallel |
|
اگر چه تا بینهایت امتداد دارد ولی هرگز به هم نمیرسند |
Though infinite, can never meet |
|
البته در تشبیه خاقانی جسم بیجان «تنگ شراب» به کبک «موجود جاندار» تشبیه شده و برعکس مثال انگلیسی است که در آن عشق به شیء بیجان تشبیه شده است.
و نیز تشبیه تمثیل در برخی جهات میتواند معادلی برای allegory باشد. تشبیه تمثیل نوعی از تشبیه مرکب است که مشبه به آن یک تمثیل است. و یا «تمثیل تشبیهی است که در آن وجه شبه از چند چیز برآمده است.» (کزازی،1380:57)
«allegory نوعی روایت منظوم و منثور است که نویسنده در آن عوامل و وقایع و گاهی نیز محیط آن را ابداع میکند تا در سطح ظاهری یا اولیة روایت یک معنای منسجم ایجاد کند و در همان حال، دال بر یک نظام معنایی ثانویة مرتبط باشند.» (Abrams, 2005:4) در مقابل این تعریف allegory میتوان به تعبیر زیر از تمثیل اشاره کرد: «تمثیل بیان حکایت و روایتی است که هر چند معنای ظاهری دارد، اما مراد گوینده معنای کلیتر دیگری است.» (شمیسا، 1370:79) و این داستان مشبه بهی است که حال مشبه را بازگو میکند.
Allegory بر دو نوع است: 1- fable تمثیل حیوانی و 2- parable تمثیل غیرحیوانی است.
در فابل که معروفترین قسم allegory است، حیوانها سمبل و نماد انسانها هستند و همانند آنها سخن میگویند و رفتار میکنند و در این حکایات، تمام حکایت و داستان «مشبه به» یک تشبیه محسوب میشود، مانند: قلعة حیوانات «Animal Farm» اثر جرج اورول که در آن حیوانات مظهر یک نوع شخصیت انسانی هستند؛ مثلاً خوک مظهر دانایی، اسب مادیان مظهر حماقت و ظاهرپرستی و زاغ مظهر جاسوسی است. در فارسی هم میتوان به حکایت تمثیلی از منطق الطیر عطار درباره مرغان اشاره نمود که در آن هر مرغی نماد انسانی است؛ مثلاً: بوتیمار نماد مردمان خسیس، بلبل نماد مردمان جمالپرست و عاشق پیشه و طوطی نماد مردمان ظاهربین و اهل تقلید است. کلیله و دمنه نیز از همین گونه است که در آن شیر، شغال، گاو و روباه هر کدام نمادی از انسانها به شمار میروند.
در مجموع میتوان گفت تشبیه از وجوه تشابه زیادی با simile برخوردار است و تمایز آن تنها در دو مورد بر سر انواع تشبیه و simile و وفور وجه شبههای عقلی در فارسی است، اما در تشبیه و simile بسامد مواردی که ماهیت یکسان با نامگذاری متفاوت دارند، بالاست، که به هفت نمونه از آنها اشاره شد.
استعاره Metaphor
گفته شد که تشبیه همانندی بین دو چیز است، اما گاهی این همانندی در ادبیات یک ملت آنقدر تکرار میشود که عامه مردم به آن تشبیه عادت میکنند. در این شرایط برای پرهیز از تکرار و یکنواختی «مشبه» را برداشته، «مشبه به» را مستقیماً جای آن قرار میدهند. آنقدر در طول زمان قد به سرو تشبیه شده است که حافظ در قرن هشتم حس میکند همان کلمه «سرو» کافی است و میگوید:
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند |
|
همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند |
در بیت فوق سرو استعاره است، یعنی قراردادن واژهای به جای واژه دیگر، به شرط مشابهت بین آنها. استعارة واقعی شکل تکامل یافته و فشرده شدة تشبیه است.
در بررسی استعاره و metaphor در مجموع میتوان گفت: این دو از بسیاری جهات به هم شباهت دارند. استنباطی که از استعاره در بلاغت فارسی میشود، به استنباط حاصل از metaphor بسیار نزدیک است. البته، تفاوتهایی نیز در تعریف و انواع آن پدیدار است. بارزترین وجه تشابه استعاره و metaphor، در شیوههای تعریف آن دو است. هر دو دیدگاه استعاره را بر مبنای تشبیه قرار دادهاند. البته استعاره در فارسی هم بر مبنای تشبیه و هم بر مبنای مجاز تعریف شده است، در حالی که در انگلیسی تنها بر مبنای تشبیه تعریف شده است؛ هر چند که آن را به عنوان مجازی بر مبنای اصل مشابهت از metonymy که بر مبنای مجاورت است، جدا میکنند.
«استعاره یاد کردن یکی از دو سوی تشبیه و اراده کردن آن طرف دیگر است؛ به ادعای اینکه مشبه در جنس مشبه به داخل است.» (سکاکی، 1937: 169). «از سوی دیگر نظریة مشابهت که شیوة سنتی تحلیل استعاره است، بر این باور است که استعاره نقش یک تشبیه فشرده یا مجمل (محذوف الادات) را دارد، زیرا دربرگیرندة نوعی مقایسة ضمنی میان دو چیز منفک است.» (ایبرمز، ترجمه سبزیان، 1384: 193).
این دو تعریف، در این که هر دو استعاره را بر مبنای تشبیه میدانند، مشترکند ولی در استعاره علاوه بر حذف ادات تشبیه، یکی از طرفین تشبیه نیز باید محذوف باشد. اما در metaphor وجود هر دو طرف تشبیه مانعی ندارد و منجر به بروز استعارة صریح «explicit metaphor» میشود. بنابراین، آنچه در بلاغت فارسی تشبیه بلیغ نام دارد، در زبان انگلیسی در زمره metaphor است. از دیگر وجوه اشتراک آنها اشاره به استعاره بعید در هر دو دیدگاه است.
درده از آن چکیده خون، ز آبله تن رزان |
|
کآبله رخ فلک برد عروس خاوری |
«Outlandish Metaphor» نیز بنا به تعاریف، استعارهای است که ویژگی آن غریب و دور از ذهن بودن وجه شبه در «مشبه و مشبه به» است. «آنان معتقدند بعضی از شاعران از استعارههای عجیب و بکر لذت میبرند. برای مثال، «غزل مذهبی پانزده» (1633) به قلم جان دان (John Donne)، چند نمونه از این قیاسهای عجیب و غریب را ارائه میکند.» (Barton/Hudson, 1997:100) در این مثال، «تثلیث مقدس» را با آهنگر و بندزن مقایسه میکند که مانند آنها میشکند، میدمد، میسوزاند و از نو میسازد. اما ارتباط «تثلیث مقدس» و آهنگر خیلی دور از ذهن است و تشابه آن خیلی تخیلی به نظر میرسد.
همچنین استعاره در فعل و صفت در بلاغت فارسی و انگلیسی، هر دو به یک شکل مطرح است. از استعاره در فعل در بلاغت فارسی با عنوان استعارة پیرو (تبعیه) نام برده میشود و آن استعارهای است که لفظ مستعار آن فعل باشد، مانند:
جوشم از حسد چون از ثریا |
|
شش همدم مهربان ببینم |
جوشیدن استعارهای از ناآرامی و انگیختگی درون (کزازی، 1381: 119). در انگلیسی میتوان به عبارتی از نمایش تاجر ونیزی اثر شکسپیر اشاره کرد:
“How sweet the moonlight sleeps upon this bank” (Abrams, 1993:67)
نور ماه چه زیبا بر روی این ساحل میآرامد. در این عبارت استعاره در فعل آرامیدن است و گسترده شدن نور ماه را در ساحل به خوابیدن تشبیه کرده است.
استعاره در صفت نیز در فارسی مرسوم است. برای مثال «منجیک» میگوید:
گوگرد سرخ خواست ز من، سبز من پریر |
|
و امروز اگر نیافتمی روی زردمی |
«سبز» در بیت بالا استعاره از معشوق است. شاعر فارسی زبان این صفت را هنری تر از مثالهای انگلیسی به کار برده است، زیرا کلمة معشوق را حذف کرده و نگفته است معشوق سبز من. در واقع، موصوف محذوف است و فقط صفت را آورده و استعاره از معشوق کرده است. شاید طبق گفته دستورنویسان، بتوان این را صفت جانشین موصوف دانست. برای نمونه در بلاغت انگلیسی نیز به مثال زیر اشاره میشود:
To a green thought in a green shade (Abrams, 1997:67)
با اندیشهای سبز زیر سرپناهی سبز.
صفت green در بخش نخست عبارت، استعاره از شکوفایی، و در بخش دوم استعاره از امنیت است.
استعاره و metaphor، در میان اشکال خیال دارای بیشترین وجه تشابه هستند، اما به همان میزان نیز از یکدیگر متفاوتند.
در فارسی استعاره به طور کلی به دو نوع: 1- مصرحه و 2- مکنیه تقسیم میشود و سایر استعاره ها از زیرگروههای این دو استعاره به شمار می آیند، اما در بلاغت انگلیسی استعارة مصرّحه و مکنیه فارسی به طور کلی زیر عنوان استعارة تلویحی «implicit metaphor» مطرح میشود.
«استعاره تلویحی در سه قسم ظاهر میشود: قسم اول، در آن «مشبه» ذکر میشود و «مشبه به» تلویحی و سربسته باقی می ماند و ذکر نمیگردد.» Perrine, 1380:611)) مثال آن را میتوان در بیتی از شعر اولیس «Ulysses» به قلم آلفرد تنیسون «Alfered Tennyson» مشاهده کرد که در آن زندگی را به شراب توصیف میکند و مشبه (زندگی) را به همراه ملائمات مشبه به (شراب)؛ یعنی نوشیدن ته نشین شراب (دُرد آن)، می آورد.
“I will drink life to the lees”
(زندگی را تا دُرد آن خواهم نوشید.)
این مثال مانند استعارة مکنیه فارسی است که از آن «مشبه» به همراه ملائمات «مشبه به» آورده میشود. در قسم دوم استعاره تلویحی «مشبه» محذوف و مشبه به ذکر میشود (Perrine:611) و آن دارای ویژگیهای استعارة مصرحه فارسی است.
Why Do the Graces
Why do the Graces now desert the Muse?
They hate bright ribbons tying wooden shoes. (Perrin:612)
چرا الهههای رحمت، این کار را انجام میدهند؟
چرا الهههای رحمت، الهة شعر را ترک گفتهاند؟
آنها از مشاهدة روبان های لطیف و درخشانی که به کفشهای چوبی گره زده شده، بیزارند.
دو واژه (wooden shoes, bright ribbons) مشبهبههایی هستند که به همراه ملائمات «مشبه به» یعنی گره زدن «tying» آورده شدهاند. و مشبههای محذوف به ترتیب «اشعار پرزرق و برق» و «افکار بی ذوق و تخیل» هستند، زیرا سرایندة شعر «والتر سویج لندر» از شاعران عصر خود شکایت میکند که بدون ذوق کافی شعر میسرایند. بنابراین «اشعار پرزرق و برق» را مانند روبانهای درخشانی میداند که «افکار بیذوق و تخیل» مانند کفشهای چوبی را به هم گره میزند.
«پرین» به نوع سومی از استعارة تلویحی اشاره دارد که در آن «مشبه» و «مشبه به» هر دو محذوف هستند که این نوع در فارسی مرسوم و رایج نیست.
معادل قرار گرفتن تشبیه بلیغ فارسی با استعارة صریح انگلیسی از مهمترین وجوه تمایز دو زبان است که در بخش تشابهها به آن اشاره شد.
از دیگر تفاوتهای استعاره و metaphor، مجاز دانستن استعاره و عدم اشاره صریح بدان در انگلیسی است.
در فارسی استعاره بر مبنای مجاز نیز تعریف شده، چنان که میگویند: هنری ترین نوع مجاز استعاره است که مجازی به علاقة مشابهت است، ولی در انگلیسی از قول یاکوبسن گفته شده است که استعاره بر مبنای مشابهت، متفاوت از مجاز بر مبنای مجاورت است (مهدی زاده سراج، 1379: 761) و اشارة صریحی به مجاز بودن استعاره نمیکند.
چنان که میدانید، در بلاغت فارسی از اقسام استعارة مکنیه، تشخیص (جاندارگرایی) است و آن استعاره مکنیهای است که «مشبه به» محذوف انسان، جاندار و ضمیر غیر ذی روح است، اما «personification» به معنای تشخیص در انگلیسی نمیتواند معادل استعاره مکنیه فارسی قرار گیرد. در بلاغت فارسی رابطة تشخیص و استعارة مکنیه از نوع عموم و خصوص مطلق است، هر تشخیصی میتواند استعاره مکنیه باشد ولی هر استعارة مکنیهای تشخیص نیست. استعاره مکنیه از تشخیص وسیعتر است.
«در استعارة مکنیه به مواردی برمیخوریم که یک سوی استعاره نه جاندار است و نه آدمی، بلکه غیر ذی روح است.» (کزازی، 1381: 130) مانند: در صلح، اعماق اندوه، مثالهایی است برای زمانی که «مشبه به» محذوف غیر ذی روح است و «چنگال مرگ» که در آن مرگ به حیوانی تشبیه شده که دارای چنگال است؛ یعنی «مشبه به» محذوف حیوان (جاندار) است، ولی personificatin «نسبت دادن خصوصیات انسانی به حیوان و شیء و یا فکر است، مقایسهای تلویحی است که در آن «مشبه به» محذوف همواره یک انسان است.» (Perrine, 1380:612)
برای مثال، میتوان به عبارات زیر از شعر زمستان «Winter» اثر رابرت فیشر «Robert Fisher» اشاره کرد:
شاخههای کهنسال دردناکند. درخت میخوابد |
Old branches ache The tree sleeps (Foster,1989:10-11) |
چنان که از مثال برمیآید، «مشبه به» محذوف در personification همواره آدمی است. خوابیدن و درد داشتن از ویژگیهای انسان محذوف است.
همچنین apostrophe التفات، در انگلیسی از انواع personification است، اما apostrophe به معنی التفات، از التفات در بلاغت فارسی متمایز است و تنها وجه اشتراک آن دو در مورد خطاب قرار دادن انسان غایب یا غیر ذی روح است «apostrophe زیرمجموعه personification است و در آن یک غیرجاندار و انسان غایب مورد خطاب قرار میگیرد؛ به شکلی که تصور میرود او زنده است.» (Perrine,1380:613)
But when those meek eyes first did seem
To tell, love within your wrought
O Great, dear domestic stream!
وقتی آن چشمان– نخست به نظر میرسید که،
به من میگویند: عشق در تو نوشته شده است.
آه گرتا، ای رود محبوب صمیمی! (سیما داد، 1383: 51)
کولریج شاعر شعر «Recollections of Love» ناگهان فکر معشوقه را رها میکند و خطاب به رود گرتا اشعار بالا را میسراید. در بیت سوم ناگهان چشمان معشوقه خود را به رود گرتا تشبیه میکند و به جای آن میگذارد و خطاب به رود گرتا میگوید: چون به رود گرتا، شخصیت انسانی میبخشد با personification قرابت دارد و زیرمجموعة آن قرار میگیرد، ولی در بلاغت فارسی التفات؛ یعنی «در سخن گفتن از غیبت به خطاب یا برعکس از خطاب به غیبت منتقل میشود.» (همایی، 1363: 294)
مانند:
هرگزم نقش تو از لوح دلو جان نرود |
|
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود |
وجه اشتراک Apostrophe و التفات تنها در خطاب قرار دادن انسان غایب یا ذی روح است و در بلاغت فارسی التفات نمیتواند زیرمجموعه تشخیص باشد، زیرا التفات از صنایع بدیعی و تشخیص از صنایع بیان است.
پس از ذکر وجوه تشابه و تمایز استعاره و metaphor، به برخی از انواع «metaphor» میتوان اشاره کرد که در فارسی، نمونههای آنها یافت میشود. برای مثال، mixed metaphor که به استعاره مرکب ترجمه شده است و «آن استعارهای است که در آن دو «مشبه به» استعاری مختلف یا حتی بیشتر از آن با هم در جمله حضور دارند و دو «مشبه به» با هم استعارة جمله را معنی میبخشند.» (Abrams, 1993:68)
ایبرمز مثالی از شکسپیر میآورد که هملت در حدیث نفس خود دربارة وضعیت پریشان خویش به زبان آورده است:“to take arms against a sea of troubles, And by opposing end them” بازوان خود را در مقابل دریایی از مشکلات گشودهام و با مقابله کردن به آنها خاتمه میدهم.
در سطر نخست دو «مشبه به» حضور دارد: یکی «مرد جنگجو» که ذکر نشده و از نشانه های آن سلاح برگرفتن با بازوان گشاده است و «مشبه به» دوم «دریا» است که مشکلات با آن مقایسه شده است.» (داد، 1383: 32)
از سویی، استعارة مرکب در فارسی، استعارهای است که «مشبه به» به صورت جملهای ذکر شود و واژه نباشد، مانند:
او وزیری داشت گبر و عشوه ده |
|
کو بر آب از مکر بربستی گره |
«بر آب گره بستن» مشبه به است و کاری غیرممکن، که به صورت جملهای آورده شده است (علوی مقدم، 1381: 127). بنابراین، اگر mixed metaphor به «استعاره مرکب» ترجمه شود، با استعارة مرکب فارسی متفاوت است، ولی اگر به «استعارة مختلط» ترجمه شود (داد، 1383: 33) میتوان مصادیق آن را در فارسی یافت، مانند بیت زیر از شاهنامه فردوسی:
دو گل را بدو نرگس خوابدار |
|
همی شست تا شد گلان آبدار |
گل استعاره از گونه و چهره، نرگس خوابدار استعاره از چشم مخمور و آبدار استعاره از شاداب و تر و تازه و همه استعارهها در جهت توصیف صورت زیبارویی به هنگام گریستن است.
در بلاغت انگلیسی، استعاره از جهت واژگانی شدن در فرهنگ لغت به دو نوع: 1- استعاره مرده «metaphor dead» و 2- استعارة زنده «live metaphor» تقسیم میشود و استعارة زنده استعارة جدیدی است که در فهرست واژگان زبان ثبت نشده است.
استعاره مرده، استعارهای است که به علت استفاده و کاربرد مداوم رایج میشود و برجستگی خود را از دست میدهد و «به مرور زمان به فهرست واژگان زبان راه مییابد. این که ما در اکثر فرهنگهای لغت در مدخل «نرگسِ به معنی «چشم» برمیخوریم، نشانگر این واقعیت است که چنین استعارهای مرده و یا به عبارت دقیق تر، واژگانی شده است» (صفوی، 1383:1) برای مثال:
آسمان و ریسمان به هم بافتن “to beat about the bush” (داد، 1383: 33) واژه bush که استعاره از سردرگم بودن موضوع است، خود به معنای بوته و کلاف است. در فارسی استعارهای به نام «استعاره مرده» نداریم، ولی استعاره مبتذل و قریب دارای همین مفهوم است.« استعارة قریب و مبتذل استعارهای است تکراری و کلیشهای که جامع آن زود به ذهن میرسد، مانند نرگس استعاره از چشم، لعل استعاره از لب و....» (کزازی،1381: 112)
از دیگر استعارههای درخور تعمق بلاغت انگلیسی استعارة گسترش یافته extended metaphor است. هر چند از استعارة گسترش یافته در بلاغت فارسی نام برده نشده، ولی به نمونههای فراوانی از آن در این بلاغت میتوان اشاره کرد. استعارة گسترش یافته، استعارهای است که کل و تمامیت شعر بر اساس یک استعاره بنا نهاده شده است (Perrine, 1380:648)، مانند شعر مه «The Fog» که در آن «مه» مشبه و گربه «مشبه به» است و استعارههای متعددی در جای جای شعر به کار رفته است، البته، با یک مشبه و مشبه به یکسان در قالبهای مختلف.
مه می آید |
The fog comes |
گربة کوچکی است بر روی پاهایش |
On little cat feet |
به انتظار نشسته است |
It sits looking |
بر روی شهر و بندر |
Over harbor and city |
کمین کرده |
On silent haunches |
تا بعد خیز بردارد و حرکت کند |
And then moves on (Perrine,1380:648) |
در فارسی نیز نمونههای فراوانی وجود دارد؛ از جمله اشعار «نیلوفر» و «با مرغ پنهان» سهراب سپهری و این قطعه از شعر «ایمان بیاوریم، به آغاز فصل سرد» از فروغ فرخزاد:
زمان گذشت و شب بر شاخههای لخت اقاقی افتاد
شب پشت شیشههای پنجره سر میخورد
و با زبان سردش ته ماندههای روز رفته را به درون میکشید.
در این ابیات نیز «مشبه به» گربه است و «مشبه» شب است. و «مشبه» با ملائمات «مشبه به» آورده شده است. سرخوردن، با زبان لیسیدن، بر شاخههای لخت افتادن، همه از ویژگیهای گربه است که شاعر به شب نسبت داده است. باید متذکر شدکه در این دو مثال تفاوتی دیده میشود و آن حضور مشبه و مشبه به در شعرThe Fog است، در حالی که استعاره به شمار میآید، ولی پیش از این نیز گفته شد که در فارسی این تشبیه بلیغ به شمار میآید و در انگلیسی استعارة صریح است.
در مجموع دربارة استعاره و metaphor میتوان گفت که وجوه تشابه و تمایز آن دو به یک میزان است، ولی برخی از انواع metaphor نمونههای جالبی در زبان فارسی دارد که شاید توجه اهل بلاغت فارسی زبان را به عنوان استعاره جلب نکرده باشد؛ از جمله استعارههای گسترش یافته و مختلط. بحث استعاره در بلاغت انگلیسی بحثی بسیار کاربردی است و از پرسر و صداترین مباحث زبان شناسی به شمار میآید. به انواع بسیار متنوعی از آن بجز آنچه گفته شد، اشاره شده است که البته این تنوع به ارتباط بسیار نزدیک تشبیه و استعاره در بلاغت انگلیسی باز میگردد، به شکلی که برخی صاحبنظران، برخی از تشبیهها از قبیل تشبیه حماسی (هومری)را استعاره، نیز قلمداد کردهاند، زیرا تشبیهات بسیار مفصلی است که در آنها اغلب وجه شبه و ادات تشبیه حذف شده است. ذکر نکتهای نیز ضروری مینماید و آن اینکه conceit که در این مقاله به تشبیه بعید ترجمه شده و در شمار تشبیه ذکر گردیده است، در بلاغت انگلیسی «استعاره دور و شگفت» نامیده میشود، اما چون «مشبه و مشبه به» در آن ذکر میگردد، در زمرة تشبیهات فارسی و «تشبیه بلیغ» است.
به علت گستردگی مبحث تطابق کنایه و آیرونی (irony) این بخش در مقاله جداگانهای بررسی میشود، اما جهت نتیجهگیری نهایی و مقایسة صور خیال به مختصری از آن اشاره گردیده است.
آیرونی و کنایه دقیقاً برعکس تشبیه و simile است، زیرا وجوه تمایز آیرونی و کنایه بیش از ده مورد است، در حالی که وجوه تشابه آنها سه مورد است. این دو کاملاً از هم بیگانهاند، بجز یک نوع آیرونی؛ یعنی verbal irony آیرونی کلامی هیچ تشابهی بین کنایه و آیرونی دیده نمیشود. نیز آیرونی برگرفته از واژة آیرون (Eiron) به معنای شخصیت پنهانکار در نمایش کمدی یونانی است. «Eiron» به معنی شخص فریبکار و مزوّر است که با معنای کنایه (پوشیده گویی) تشابه دارد. آیرونی بسیار وسیعتر از کنایه است و صراحت و گویایی کنایه را ندارد. اغلب به قصد تعریض و تمسخر و انتقاد به کار میرود، ولی کنایه همیشه به این مفاهیم به کار نمیرود، بلکه بیشتر برای بیان آشکار مفاهیم مورد نظر کاربرد دارد. همچنین کنایه در واژه و ترکیب و یا جمله خلاصه میگردد، اما آیرونی در یک ماهیت کلی حتی کتاب بررسی میشود، مانند کتاب «در ستایش دیوانگی» اثر اراسموس که با زبان طنز و تمسخر چنین هدفی را دنبال میکند.
Invective (طعنه) جزو آیرونی است، ولی در فارسی جایگاهی در صناعت بلاغی ندارد. برخی آیرونیها از قبیل آیرونیهای نمایشی «dramatic»، رمانتیک «romantic» و وضعی «situational» در نمایشنامه کاربرد دارد و این نوع آیرونیها در بلاغت فارسی مصداق و مفهومی در کنایه ندارد. علت کاربرد آنها در نمایشنامه نیز به ریشة کلمه آیرونی باز میگردد که از «Eiron» (شخصیتی نمایشی) برگرفته شده است.
برخی از اصطلاحات انگلیسی «idioms» را میتوان معادل کنایة فارسی قرار داد و برای برخی از آیرونیها از قبیل cosmic irony (آیرونی تقدیر) و structural irony (آیرونی ساختاری) میتوان مصادیقی در فارسی یافت.
نتیجهگیری
پیش از این نیز اشاره شد که تفاوتهای دو نگرش، حاصل تفاوت در بینش حاکم بر آنها میتواند باشد. این مقاله بر آن است که تفاوتها، بیشتر تفاوتهای ظاهری است، البته «کنایه و آیرونی» از این قاعده مستثنی هستند و در اصل هر دو مشترکات زیادی درباره نگاه به اشکال خیال دارند، منتهی در طول زمان بر اثر عوامل محیطی، فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی تفاوتهایی بروز کرده است. امروز بصراحت نمیتوان گفت کدام بینش درست و کدام نادرست است.
آیا بینش غربی که میکوشد ادبیاتی که دنیای خیالی و آرمانی انسانها را میسازد، به حقیقت نزدیک کند، راهش صواب است، یا اندیشة حاکم بر بلاغت فارسی که در جستجوی هر چه تخیلیتر کردن ایدههاست؟ از مقایسة دو دیدگاه میتوان نتیجه گرفت که انعطافپذیری اندیشة غربی تا حدودی قابل ستایش است، زیرا قوانین حاکم بر بلاغتش چون زنجیری دست و پا گیر نیست، آنقدر انعطاف دارد که بتواند برخی تشبیهها را استعاره بداند و چهار ابزار صور خیال را در مرزهای هم به گردش درآورد. اما دقت و تیزبینی بینش حاکم بر بلاغت فارسی نیز درخور تعمق است، چرا که زیباییها را عمیقتر میکاود و این کاوش همان خواست انسان از ادبیات است؛ دنیایی آرمانی توام با عمیقترین زیباییها، هر چند به قول شاعر معاصر علی معلم دامغانی «مردم امروز نه تنها به شعر صله نمیدهند، بلکه حوصلة شنیدن آن را نیز ندارند.» بنابراین، آنچه در یک بررسی باید حاصل شود، دست یافتن به بهترینهای هر دو طرف مقایسه است تا با تکامل یکدیگر به ایدهای مناسبتر دست یافت.