بررسی حکایات مشترک النوبة الثالثة کشف‌الأسرار و روح‌الأرواح براساس نظریة ترامتنیّت ژنت

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 استادیار زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة علوم انسانی و اجتماعی، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه مازندران، بابلسر، ایران ‏

2 دانشیار زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة علوم انسانی و اجتماعی، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه مازندران، بابلسر، ایران

3 کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه مازندران، بابلسر، ایران

چکیده

ژنت برای بررسی انواع روابط میان‌متنی متون، اصطلاح ترامتنیّت را مطرح می‌کند. ژانر یا گونة عرفانی بخش مهمی از ادب فارسی را به خود اختصاص داده است؛ به همین سبب، مطالعة ترامتنی متون برجستة عرفانی زوایای پنهان و ناگشودة میان آنها را روشن می‌‌کند. این پژوهش که به روش توصیفی ـ تحلیلی انجام شده، نخستین گامی است که مناسبات ترامتنی چهل و شش حکایت مشترک النوبة الثالثة کشف‌الأسرار و روح‌الأرواح را از منظر تئوری ترامتنیّت ژنت بررسی کرده است. به‌طور کلی نتایج این پژوهش عبارت است از: 1) از میان چهل و شش حکایت موجود در این دو کتاب، ده حکایتْ ذیل بینامتنیّت صریح، نوزده حکایت در شمار بینامتنیّت غیرصریح و هفده حکایت در ذیل بینامتنیّت ضمنی قرار می‌گیرد؛ 2) نتیجة جست‌وجوهای پیرامتنی نیز بیانگر آن است که همانندی‌های بسیاری ازنظر صورت و معنا در عنوان‌ها و صدر و ذیل آن حکایات وجود دارد. همین امر نویسندگان این پژوهش را هرچه بیشتر به درست‌بودن گمانة اقتباس میبدی از سمعانی هدایت می‌کند؛ 3) ازنظر رابطة سرمتنی، تقسیم‌بندی این دو کتاب عرفانی در ذیل گونة عرفانی تأیید می‌‌شود؛ 4) از دیدگاه ورامتنی در هیچ قسمت از حکایات النوبة الثالثة کشف‌الأسرار نقد و تفسیر مستقیم بر متن روح‌الأرواح دیده نمی‌شود.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Investigating the Common Anecdotes of Kashf al-Asrar and Rawh ol-Arwah based on ‎Genette’s Theory transextuality

نویسندگان [English]

  • Batool Mahdavi 1
  • Baloo Farzad 2
  • Arefeh Mousavi 3
1 Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature, University of Mazandaran, Iran
2 Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, University of Mazandaran, Iran
3 Master of Persian Language and Literature, University of Mazandaran, Iran
چکیده [English]

Genette introduced the term transtextuality in order to examine the types of interdisciplinary relationships between texts. Since the mystical genre occupies a significant part of Persian literature, the transliteration of prominent mystical texts reveals the hidden and unopened angles between them. The present paper, which has been conducted by using a descriptive-analytical method, was the first step in examining the transtextual relations of  46 common anecdotes of the Third Revelation of Kashf al-Asrarand Rawh ol-Arwah from the perspective of the theory of Genette’s transtextuality. The research findings, in general, showed that, first, among the 46 anecdotes in these two books, 10 anecdotes can be divided into explicit intertextuality, 19 anecdotes into the form of non-explicit intertextuality, and 17 anecdotes in terms of implicit intertextuality. Second, the result of the quest for paratexts also indicated that there were many similarities in terms of form and meaning in the titles and the beginning and epilogue of these anecdotes. This made the authors of the present study increasingly believe in the correctness of the assumption of the adaptation of the texts from Samanids. Third, from the perspective of the architextuality relationship, the division of these two mystical books under the mystical genre was confirmed. Forth, from the metatextuality point of view, the authors of the present study did not see any direct review and interpretation of the text of the Rawh ol-Arwah in any part of the anecdotes of the Third Revelation of Kashf ol-Asrar.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Kashf al-Asrar
  • Rawh ol-Arwah
  • Samani
  • Meybodi
  • Common Anecdotes
  • Genette’s Transtextuality

1ـ مقدمه و بیان مسئله

شباهت فراوانی میان حکایات و مطالب صدر و ذیل دو اثر کشف‌الأسرار و روح‌الأرواح وجود دارد؛ همچنین پژوهشگران همواره به بحث‌های مربوط به تقدم و تأخر یکی از این دو اثر بر دیگری توجه داشته‌اند. به همین سبب در این مقاله کوشش خواهد شد با توجه به یافته‌های پژوهش ـ ضمن تأکید و تصریح بر روح‌الأرواح به‌عنوان متن مرجع میبدی و کشف‌الأسرار در جایگاه بیش‌متن ـ با بررسی انواع روابط بینامتنی دو اثر، چگونگی تأثیرپذیری میبدی از سمعانی آشکار شود. همچنین به‌دلیل آنکه میبدی در مطالب به سمعانی اشاره‌ای ندارد، توضیحاتی دربارة نسبت میان بینامتنیّت غیرصریح و سرقت ادبی بیان می‌شود.

بینامتنیّت از مهم‌ترین نظریه‌های مطرح‌شده در حوزة نقد و نظریة ادبی در قرن بیستم است. نظریه‌ای که «نگرش نوینی در زمینة رابطة عناصر کهکشانی متن‌ها ارائه می‌دهد و به تعامل و جاذبة میان‌متنی می‌پردازد» (نامور مطلق، 1390: 10). باختین (Bakhtin)، کریستوا (kristeva)، بارت (Barths)، هارولد بلوم (Harold Bloom)، ریفاتر (Riffatter) و ژنت (Genette) ازجمله نظریه‌پردازان در حوزة بینامتنیّت هستند. آنان در این دیدگاه که «هر اثر ادبی مکالمه‌ای است با دیگر آثار» (صباغی، 1391: 60) اتفاق نظر دارند؛ با این تفاوت که هرکدام از این نظریه‌پردازان از دیدگاه خاص خود به آن پرداخته‌اند.

ازنظر تبارشناسی تاریخی، ژولیا کریستوا در اواخر دهة شصت و تحت تأثیر آرای زبان‌شناختی دوسوسور و منطق گفت‌وگومندی باختین، اصطلاح «بینامتنیّت» را بنیان نهاد (مکاریک، 1385: 72). با رجوع به آرای نظریه‌پردازان پی‌می‌بریم روابط بینامتنیْ گسترة رمان و شعر را درمی‌نوردد؛ چنانکه تودوروف همانند باختین بینامتنیّت را در رمان جاری می‌داند؛ اما هارولد بلوم آن را در شعر نیز می‌بیند. کریستوا به بینامتنیّت تکوینی و تولیدی باور داشت و به محور عمودی، یعنی پیوند اثر با متن‌های پیشین و هم‌زمان معتقد بود (نامور مطلق، 1390: 233)؛ اما بارت طرفدار بینامتنیّت خوانشی است و متن را اقتباسی از گفته‌های مراکز فرهنگی بی‌شمار می‌‌داند (آلن، 1380: 62 و 109). مهم ذکر این نکته است که نظریات و دیدگاه کریستوا و پساساختارگرایان از بینامتنیّت با نظریة بینامتنیّتی ژنت متفاوت است؛ زیرا دیدگاه کریستوایی و نظریه‌های پساساختارگرایانه غالباً بنیاد نظری دارد و نظرورزانه درباب بنیامتنیّت غور می‌کند؛ اما «بینامتنیّت ژنتی دارای ابعاد محدودتر و کاربردی‌تر است؛ همچنین بینامتنیّت رابطة میان دو متن براساس هم‌حضوری است؛ به عبارت دیگر، هرگاه بخشی از یک متن (متن 1) در متن دیگری (متن 2) حضور داشته باشد، رابطة میان این دو، رابطة بینامتنی محسوب می‌شود» (نامور مطلق، 1386: 88).

زمینه‌های کاربست دیدگاه ترامتنی ژنت در تحلیل متون ادبی در مقایسه با سایر نظریات بینامتنی فراهم‌تر است. به همین سبب در این پژوهش بر آن شدیم تا چهل و شش حکایت مشترک 1 النوبة الثالثة کشف‌الأسرار میبدی و روح‌الأرواح سمعانی را براساس عناصر پنج‌گانة ترامتنی ژرار ژنت واکاوی و تجزیه و تحلیل کنیم. همچنین کوشش شد در ضمن تبیین و تحلیل این حکایات با توجه به این عناصر ترامتنی، برای پرسش اساسی تقدم یا تأخر تاریخی یکی بر دیگری ـ که همچنان محل مناقشه در میان پژوهشگران است ـ پاسخ و نشانه‌های روشنی یافته شود؛ نیز کیفیت تأثیر و تأثّر این حکایت‌های مشترک بر یکدیگر نشان داده شود؛ سرانجام با توجه به داده‌های ترامتنی، ادبی و هنری‌تر بودن یکی از این دو کتاب بر دیگری مشخص شود. شهاب‌الدین ابوالقاسم احمد بن ابی‌المظفر منصور سمعانی، صاحب کتاب روح‌الأرواح است؛ این نام میان نسخ تحریرشده در زمان‌های مختلف مشترک است (سیفی، 1378، ج 1: 357). این اثر نخستین شرح مستقل به زبان فارسی است که صد و ده اسم الهی را در هفتاد و چهار عنوان گزارش کرده است؛ زیرا شرح بر اسمای الهی در ابتدا به زبان عربی فراگیر بوده است. سمعانی ابتدا معنی لغوی هریک از اسمای الهی را بیان کرده است و سپس به توصیف آنها می‌پردازد (رضایی و دیگران، 1395: 78).

تفسیر کشف‌الأسرار میبدی در قرن ششم نگاشته شده است. نویسنده هر آیه را در سه نوبت بررسی می‌کند: «نوبة ‌الاولی» معانی تحت‌الفظی است که لغات فارسی را در برابر لغات عربی می‌آورد. در نوبت بعدی «نوبة ‌الثانیه» شأن نزول آیات، ناسخ و منسوخ بودن آمده است و در نوبت آخر (نوبة ‌الثالثه) دربارة چند آیه که در نوبة ‌الاولی آمده است، ازنظر عرفانی بحث می‌شود (میبدی، 1379: 10).

1ـ1 پیشینه و روش پژوهش

دربارة رابطة بینامتنی میان روح‌الأرواح و کشف‌الأسرار تاکنون پژوهشی انجام نشده است و این پژوهش نخستین گام در این عرصه است؛ اما می‌توان به برخی پژوهش‌ها اشاره کرد که به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم با این پژوهش ارتباط می‌یابد؛ از آن جمله می‌توان به پژوهش‌های زیر اشاره کرد:

1) اکبر نحوی در مقاله‌ای با عنوان «برخی از منابع فارسی کشف‌الأسرار در النوبة الثالثة» (1379) به تأثیرپذیری میبدی از برخی متون فارسی ازجمله، سوانح‌العشاق و رسالة عینیه از احمد غزالی و روح‌الأرواح سمعانی اشاره می‌کند. او به‌شیوة علمی و با بیان دلیل محکمه‌پسندِ ذیل، اقتباس میبدی از سمعانی را نشان می‌‌دهد: «سمعانی در شعر دست داشته و «رهی» تخلص می‌کرد. وی برخی از اشعار خود را به مناسبت در روح‌الأرواح آورده است:

تا به بقای تو «رهی» گشت شاد

 

خط فنا گرد خود اندر کشید»

 

 

(نحوی، 1379: 280)

نویسنده به جلد ششم کشف‌الأسرار اشاره می‌کند که میبدی در اقتباسِ مطلبی از روح‌الأرواح، بیتی از سمعانی را نیز استشهاد کرده است: «تکیه بر جان رهی کن که تو را باد فدا/ چه کنی تکیه بر آن گوشة دارافزینا (میبدی، ج 6: 112). گفتنی است همین بیت در کتاب سمعانی متخلص به «رهی» نیز آمده است: تکیه بر جان رهی کن که تو را باد فدا/ چه کنی تکیه بر آن گوشة دارافزینا (سمعانی، 1368: 7)» (نحوی، 1379: 281).

2) علی‌اصغر سیفی در مقاله‌ای با عنوان «تأثیر روح‌الأرواح در تفسیر کشف‌الأسرار» (1379) ضمن بررسی مآخذ اشعار مشترک در کتاب روح‌الأرواح و کشف‌الأسرار نتیجه می‌گیرد که بیشترین اشعار استفاده‌شده مربوط به سنایی است.

3) ویلیام چیتیک در مقاله‌ای با عنوان «داستان هبوط آدم در روح‌الأرواح» برخلاف دیگر پژوهشگران بر این عقیده است که سمعانی در تألیف اثر خود متأثر از کشف‌الأسرار میبدی است.

در این پژوهش به روش توصیفی ـ تحلیلی، چهل و شش حکایت مشترک در النوبة الثالثة کشف‌الأسرار و روح الأرواح تحلیل و بررسی شده است.

 

2ـ از نظریه‌های بینامتنیّت تا ترامتنیّت ژنت

چنانکه در مقدمه بیان شد، بینامتنیّت در اندیشه‌های باختین ریشه دارد. باختین برخلاف سوسور بر جنبة گفتار و پارول تأکید دارد؛ درحالی‌که سوسور به جنبة انتزاعی و لانگ زبان توجه دارد. برای باختین زبان وسیله‌ای برای ارتباط و گفت‌وگوست و با آن، شناخت حاصل می‌شود. به بیان دقیق‌تر باختین زمینه‌های اجتماعی کلمات را در نظر داشت. «برای باختین این سرشت ناشی از موجودیّت واژه در عرصه‌های اجتماعی خاص، نمودهای اجتماعی خاص و وهله‌های خاص بیان و دریافت بود» (آلن، 1380: 9). از نگاه باختین همة کلمات ‌دست دوم هستند و به دیگران تعلق دارند؛ برای به‌دست‌آوردن کلمه و معنا، استفاده‌کنندگان هر زبان با هم درگیر مکالمه می‌شوند و کلمات از فردی به فرد دیگر دست‌به‌دست می‌شود؛ اما رایحة صاحب قبلی‌اش را هرگز از دست نمی‌دهد (غلام‌حسین‌زاده و دیگران، 1387: 76). این نظریة گفت‌وگومندی و چندصدایی که باختین آن را مطرح کرد، باعث ایجاد زمینه‌های نظری بینامتنیّت نزد ژولیا کریستوا شد. کریستوا تحت تأثیر آرای سوسور و باختین بود و به‌خوبی توانست نظریات عمدة آنها را با هم تلفیق کند.

«کریستوا در «متن در بند» دغدغة ایجاد روالی را دارد که یک متن از آن طریق برپایة گفتمانِ ازپیش‌موجود بنا می‌شود. مؤلفان متون خود را به یاری اذهان اصیل خود نمی‌آفرینند؛ بلکه این متون را با استفاده از متون از‌پیش‌موجود تدوین می‌کنند» (آلن، 1380: 58).

این امر یادآور امر مکالمه‌ای باختینی و دگرآوایی است و توجه نشانه‌شناختی کریستوا به متن، متنیّت و رابطة آنها را با وضعیت ایدئولوژیک نشان می‌دهد. توجه باختین به شرایط اجتماعی و توجه کریستوا به سوژه‌های انسانی به نفع اصطلاحات انتزاعی‌تر و متنیّت کنار رفته‌اند. باختین و کریستوا تأکید دارند که متون نمی‌تواند از متنیّت فرهنگی یا اجتماعی گسترده‌تری که سنگ بنای آنهاست، جدا شود. از نظر کریستوا این بدان معناست که ابعاد بینامتنی یک متن را نمی‌توان «سرچشمه» یا «تأثیرپذیری‌ها»ی صرف از آن چیزهای مطالعه‌شونده‌ای قرار داد که معمولاً «پس‌زمینه» یا «زمینه» نامیده می‌شود. دیدگاه‌های بارت دربارة بینامتنیّت از یک‌سو به نظریات کریستوا نزدیک است و ازسوى دیگر ویژگى‌هایى دارد که به آن اصالت خاصى مى‌بخشد. نظریات بارت به‌طور مثال از این جهت با کریستوا نزدیک و مشابه است که هیچ‌یک در جست‌وجوى تأثیر و تأثر یک متن بر روى متن دیگر نیستند. بارت از همان آغاز و همراه با کریستوا مى‌کوشد میان مفهوم بینامتنیّت و مطالعة مربوط به تأثیر و تأثر آثار بر همدیگر تفاوت گذارد. به همین دلیل در نوشته‌‌هاى نخستین خود همواره در جداسازى این دو مفهوم کوشیده است و مفهوم تأثیر و تأثر متنى را تحقیقى متعلق به گذشته مى‌داند. کریستوا و بارت به گسترش اصول و بنیادهای نظری بینامتنیّت همت گماردند و به همین سبب آنان را بنیانگذاران بینامتنیّت می‌نامند. نظریه‌پردازان نسل بعد نقش حلقة واسط را میان بینامتنیت و ترامتنیتِ ژنت ایفا می‌کنند و آنان به نسل دوم شهرت یافته‌اند (نامور مطلق، 1390: 225). نظریه‌پردازانی مانند لوران ژنی، میکائیل ریفاتر و ژرار ژنت بینامتنیت را از چارچوبی صرفاً نظری و انتزاعی خارج کردند و آن را به‌مثابة ابزار و روشی برای خوانش و درک مناسبات میان متون به کار بستند. درواقع، عمدة کوشش اندیشمندان نسل دوم برای کاربردی‌کردن اصول و بنیادهای نظری بینامتنیّت است.

«نظریات ژنی را می‌توان حد وسط وضعیت کریستوا به‌عنوان واضع بینامتنیت و ژنت واضع ترامتنیت تلقی کرد. کریستوا به‌طور کلی موضوع توجه به منبع در بینامتنیّت را انکار می‌کند. در مقابل روابط بینامتنی از نظر ژنت براساس همین مرجع‌شناسی و منبع متنی تعریف می‌شود و این درحالی است که ژنی به بینامتنی نرم به‌عنوان حدّ وسط این دو نظر قائل است» (همان: 253).

ریفاتر نیز بینامتنیّت را رویکردی مهم برای فهم آثار می‌دانست و بر این باور بود که اگر یک متن را تا بینامتن مکمل دنبال کنیم، فهم بهتری از آن نصیب ما می‌شود. ژرار ژنت و مایکل ریفاتر از جبهة ساختارگرایان به بینامتنیّت پرداخته‌اند. ژرارژنت «ترامتنیّت» (Transtextuality) را برای نشان‌دادن انواع ارتباط یک متن با متون دیگر استفاده کرد و دو اصطلاح زبرمتن و زیرمتن را به کار برد. او بر آن بود که هر زبرمتنی برساخته از زیرمتن‌های پیش از خود است؛ به عبارت دیگر در دیدگاه او زبرمتنیّت همان بینامتنیّت بود. او همچنین به نمادهای فردی یا آثار فردی کاری ندارد؛ بلکه شیوه‌ای برایش مهم است که در آن، نشانه‌ها و متن‌ها درون آن عمل می‌کنند و با نظام‌های توصیفی، رمزها، رفتارهای فرهنگی و آیین‌ها به وجود آمده‌اند. او با استفاده از دیدگاه‌های قبل از خود افق جدیدی از بینامتنیّت را فراروی خواننده قرار داد که به‌مراتب از آرای نظریه‌پردازان قبلی کامل‌تر و دقیق‌تر است؛ به‌گونه‌ای که سه اثر خود با عنوان‌های الواح بازنوشته،آستانه‌ها و مقدمه‌ای بر سرمتنیّت را به این مسئله اختصاص داده است (همان: 311‑256).

2ـ1 ترامتنیّت ژنت

ژنت با گسترش مطالعات کریستوا هر نوع رابطة میان یک متن با متون دیگر را با واژة جدید «ترامتنیّت» نام‌گذاری کرد که بینامتنیّت یکی از اقسام آن است. درواقع فرق بینامتنیّت کریستوا با ترامتنیّت ژنت در آن است که کریستوا درپی تأثیرگذاری و تأثیرپذیری اثری از اثر دیگر نیست؛ اما این مقوله برای ژنت که به کلیة روابط یک متن با متون دیگر توجه کرده، بسیار اهمیت داشته است. ژرار ژنت نظریة نظام‌مند و منسجم خود را تحت عنوان ترامتنیّت، وارد حوزة بینامتنیّت می‌کند. این نظریه به مناسبات بینامتنی بین متون مجزا می‌پردازد و آن را به پنج مقولة مشخص‌تر تقسیم می‌کند. ژنت ناظر به این مقوله‌ها، روابط بین متون را مدّنظر قرار داده است و به بررسی روابط طولی و انواع تأثیرگذاری و تأثیرپذیری متون می‌پردازد. گفتنی است بینامتنیّت و بیش‌متنیّت به رابطة میان دو متن هنری می‌پردازد و سایر اقسام ترامتنیّت به رابطة بین یک متن و شبه‌‌متن‌های مربوط با آن توجه دارد. پیرامتن به رابطة میان یک متن و پیرامتن‌های پیوسته و گسستة آن و فرامتن به رابطة تفسیری یک متن نسبت‌به متن دیگر توجه دارد. سرمتنیّت نیز به رابطة میان یک متن و ژانر و گونه‌ای می‌پردازد که به آن تعلق دارد.

2ـ1ـ1 بینامتنیّت (intertextuahity)

بینامتنیّت موجب پویایی و چندصدایی در متن می‌شود و به هم‌حضوری میان دو یا چند متن تعریف شده است. بینامتنیّت ژنت با آنچه پساساختارگرایان مطرح می‌کنند، متفاوت است. ژنت بینامتنیّت را «حضور بالفعل یک متن در متنی دیگر» توصیف می‌کند (آلن، 1380: 146)؛ حال آنکه توجه نظریه‌پردازان گذشته در توصیف بینامتنیّت، به نشانه‌های آشکار محدود در سطح جمله یا متن کوتاهِ عموماً شاعرانه معطوف بود. از دیدگاه ژنت، بینامتنیّت زمانی اتفاق می‌افتد که بخشی از یک متن در متن دیگر حضور یابد. بینامتنیّت ژنتْ انواع گوناگون بینامتنیّت صریح، غیرصریح و بینامتنیّت ضمنی را در بر می‌گیرد. ژنت بینامتنیّت را به سه دسته تقسیم می‌کند: «صریح و لفظی، کمترصریح و غیرصریح و باز کمترصریح» (نامور مطلق، 1386: 88). نامور مطلق این سه دسته را با معادل‌های دقیق‌تری مانند صریح و اعلام‌شده، غیرصریح یا پنهان‌شده و ضمنی بررسی کرده که در این پژوهش همین عنوان‌ها معیار کار قرار گرفته است.

2ـ1ـ1ـ1 بینامتنیّت صریح

بینامتنیّت صریح بیانگر حضور آشکار یک متن در متن دیگر است؛ به ‌عبارتی روشن‌تر، در این نوع بینامتنیّت، مؤلف متن دوم در نظر ندارد مرجع متن خود، یعنی متن اول را پنهان کند. به همین سبب به‌نوعی می‌توان حضور متن دیگری را در آن مشاهده کرد (همان: 88). ساسانی در مقاله‌ای عنوان «ارجاع آشکار» را بیان کرده است. زمانی‌که متنی به‌صورت نقل قول ـ خواه مستقیم و خواه غیرمستقیم ـ و برخی تلمیح‌ها از متنی دیگر یاد می‌کنند، درواقع همان گونه‌ای از ارجاع است که ژنت از آن با نام بینامتنیّت یا «هم‌حضوری» دو متن یاد می‌کند (ساسانی، 1384: 49).

حکایت

روح‌الأرواح: «آن عزیزی می‌گوید: در بادیه می‌شدم یکی را دیدم به یک پای می‌جست در غلبات وجد خود. گفتم: تا کجا؟ گفت: و لله علی الناس حجُ البیت. گفتم: تو را چه جای حج است؟ تو معذوری. گفت: و حَملناهُم فِی البَرِّ و البَحر. گفتم: همانا سوداش رنجه می‌دارد. چون به مکه رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده، گفتم: چگونه رسیدی پیش از من؟ گفت: تو ندانسته‌ای که تو آمده بودی به تکلف کسی و من آمده بودم به جذبات غیبی، کسبی به غیبی کی در رسد؟» (سمعانی، 1389: 594).

کشف‌الأسرار: «آن عزیزی گوید: در بادیه می‌شدم یکی دیدم به یک پا می‌جست در غلبات وجد خویش. گفتم: تا کجا؟ گفت: و لله علی الناس حج البیت. گفتم: تو را چه جای حج است؟ تو معذوری. گفت: و حَملناهم فی البرِّ و البَحر. گفتم: همانا سوداش رنجه می‌دارد. چون به مکه رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده، گفتم: چگونه رسیدی پیش از من؟ گفت: ندانسته‌ای که تو آمدی به تکلف کسبی و من آمدم به جذبات غیبی؛ کسبی به غیبی هرگز کی رسد؟» (میبدی، 1371، ج 6: 18).

دو حکایت در هشتاد و چهار واژه روایت شده و ازنظر بیان لغات و جملات کاملاً شبیه به هم است؛ این دو حکایت با اختلاف ناچیز در حد پنج کلمة ذیل عیناً تکرار شده‌ است: «را» نشانة مفعولی، ضمیر «تو»، فعل کمکی «بود»، پیشوند «در» و قید «هرگز».

فارغ از همانندی بسیار زیاد دو متن، کتاب روح‌الأرواح ازنظر زبانی در نقل این حکایت کهنه‌تر به نظر می‌آید:

روح‌الأرواح: منم که در مرغزار سینة تو نسیم پاکی و طهارت بزانیدم.

کشف‌الأسرار: منم که در مرغزار سینة تو نسیم طهارت و صفا وزانیدم.

روح‌الأرواح: منم که دل تو از برای خود از کونین بپرداختم.

کشف‌الأسرار: منم که دل تو برای خود از کونین بپرداختم.

روح‌الأرواح: خرقانی گفتی: او در تو آویخته است، نه تو در وی آویخته‌ای.

کشف‌الأسرار: خرقانی گوید: او در تو آویخته است، نه تو در وی آویخته‌ای.

دو حکایت کاملاً شبیه به هم بیان شده و رابطة بینامتنی دو حکایت آشکارا و صریح است.

2ـ1ـ1ـ2 بینامتنیّت غیرصریح 2

در بینامتنیّت غیرصریح، مؤلفِ متن دوم قصد دارد مرجع متن خود را پنهان کند. درواقع حضور پنهان متنی در متون دیگر، یکی از مهم‌ترین و عمده‌ترین دلایل فراادبی، سرقت ادبی ـ هنری است.

در مطالعات ادبی دو اصطلاح «تلمیح» و «انتحال» به‌گونه‌ای به متن یا متن‌های پیشین در متن بعدی اشاره دارد. تلمیح در لغت به معنای «اشاره‌کردن» و انتحال «به خود منسوب‌کردن» است. اولی ارجاع بینامتنی مثبت و دومی گاهی منفی و نوعی سرقت ادبی است (ساسانی، 1384: 41).

گفتنی است همایی افزون‌بر نظر شخصی و ناظر به مفتاح‌العلوم سکاکی و تلخیص المفتاح خطیب قزوینی و مطوّل تفتازانی، سرقات را یازده عدد دانسته است. او ارکان اصلی سرقات را پنج مورد ذکر می‌کند که بر چهار سرقت یادشده، یعنی نسخ، مسخ، سلخ و نقل، شقّ پنجمی از سرقات اصلی را می‌افزاید که «شیادی و دغل‌کاری یا دزدی بی‌برگه و نشان» است. این نوع سرقت عبارت‌ است از استناد به منابع و مآخذ مؤلفی بدون ذکر نام او و بدون آنکه در همة عمر خود آن کتاب‌های استناد‌شده را دیده باشد (همایی، 1367: 370). همایی المام و سلخ را یکی دانسته و به اقتباس و تتبع و تقلید نیز به‌عنوان توابع سرقات اشاره کرده است (همان: 357).

در کتاب این کیمیای هستی، متن پنهان در برابر اصطلاح فرنگی (intertextuality) به کار برده شده است. مؤلف اصطلاح بینامتنیّت را نمی‌پسندد و می‌گوید: «غرض از متن پنهان در مواردی، نوعی نشان‌دادن آثاری است که در آفرینش یک متن (text) قابل جست‌وجو باشد. تمام خلاقیّت تاریخ بشر سرشار از متن پنهان است. تمام آثار بزرگان ما در هر صفحه و سطر مصداق متن پنهان است. شاید ادبیات هیچ ملتی از این منظر غنای ادبیات ما را نداشته باشد. در غرب ظاهراً اینگونه مشابهت‌ها را عیب می‌دانستند و می‌دانند؛ ولی در عرف فرهنگ ما حضور متن پنهان برای یک شاهکار هیچ عیب شمرده نمی‌شود. اثری که نوعی متن پنهان نداشته باشد، پیش از خداوندِ خود خواهد مرد و به‌دشواری می‌توان عنوان اثر هنری بر آن اطلاق کرد. [...] الیوت گفته است: شاعر خام تقلید می‌کند و شاعر پخته می‌رباید. این ربودن در میان بزرگان ما امری زشت تلقی نمی‌شده است. بحثی که شمس قیس رازی درباب سرقات کرده است؛ می‌گوید: اگر شاعر دوم صورت بهتری به حرف شاعر پیشین بدهد، حرف متعلق به او خواهد شد و برای شاعر قبلی تنها فضل تقدّمی باقی می‌ماند و راست است. اگر این حقیقت نمی‌بود تکامل ادبی به هیچ‌وجه شکل نمی‌گرفت» (شفیعی کدکنی، 1396: 200‑204).

چنانکه ملاحظه شد، به‌کاربستن بینامتنیّت غیرآشکار را با دو نگاه کاملاً متفاوت نگریسته و ارزیابی کرده‌اند: دسته‌ای مانند ژنت این نوع بینامتنیّت را با بحث غیراخلاقی سرقات مربوط دانسته و مؤلف را به‌نوعی مجرم شمرده‌اند. گفتنی است در عرصة پژوهش‌های معاصر نیز غفلت از ذکر منابع، نسبت سرقت را به دنبال دارد و اقدام به چنین امری، مؤلف را با چالش‌ها و تبعات ناخوشایندی روبه‌رو خواهد کرد؛ اما در متون کلاسیک هرگز بینامتنیّت غیرصریح را ـ به‌ویژه در آثار عرفانی ـ نمی‌توان از جنس سرقات دانست و چنین نسبتی اجحاف و ظلمی بزرگ در حق بزرگان این مرز و بوم است؛ زیرا برخی آثار در هر عصری آنچنان پرآوازه بودند که نیازی به معرفی و یا ذکر منبع نبوده است؛ برای مثال حافظ برخی ابیات سعدی و دیگر شاعران را به‌شیوة بینامتنیّت غیرآشکار به کار گرفته؛ ولی هرگز به سرقت منتسب نشده است؛ درواقع بزرگان عرصة ادب مانند سعدی، مولوی و غیره به بزرگانشان مانند غزالی، سنایی، عطار و غیره عشق می‌ورزیدند و گاهی از روی ذوق و سلیقه نقل مطالب آنها را به همان شکل معهود می‌پسندیدند؛ بدون آنکه ضرورتی برای ذکر مرجع اصلی احساس کنند؛ حتی شاید ذکر منبع را توهین به مخاطب و به‌نوعی انتساب خواننده به نادانی و بی‌خبری تلقی می‌کردند. در این پژوهش، این نوع از بینامتنیّت جدا از بحث سرقات و تنها با توجه به شیوة به‌کارگیری مطالب و حکایات بیان‌شدة میبدی ارزیابی شد. درواقع میبدی برای هدف و مقصود خود، به اقتضای دوران و مطابق روش معاصران، حکایات و مطالب عرفانی را از جای‌جای روح‌الأرواح بدون اشاره به زیرمتن و یا مرجع اصلی در تفسیر خود به کار گرفته است؛ اما هرگز این تقلید غیرآشکار و این مشابهت‌ها را نمی‌توان دال بر سرقت ادبی دانست.

حکایت

روح‌الأرواح: «آن مردی به نزدیک حاتم اصم آمد او را گفت: به چه چیز روزگار می‌گذاری که دخلی و خرجی و ضیاعی و عقاری نداری؟ فقال مِن خزانته؛ گفت: از خزانة حق. گفت: نان از آسمان به تو می‌اندازد؟ فقال: لو لم‌یکن له الارض لکان یُلقی علیّ الخبز مِن السماء؛ گفت: اگر زمین آنِ وی نبودی، نان از آسمان به من انداختی. فقال الرجل: أنتم تقولون بالکلام. فقال لانَّهُ لم‌ینزِل من السماء الّاَ الکلام. فقال: انا لااَقوی علی مجادلتک. فقال لانَّ الباطلَ لایقوی معَ الحقّ؛ آن مرد گفت: شما مردمان را به سخنِ بسته گیرید. حاتم گفت: زیراکه از آسمان جز سخن نیامده است. گفت: من با تو به حجت برنیایم. گفت: زیراکه چون حق آمد باطل رخت برگیرد و به هزیمت شود» (سمعانی، 1389: 108).

کشف‌الأسرار: «مردی به نزدیک حاتم اصم آمد گفت: به چه چیز روزگار می‌گذرانی که ضیاعی و عقاری نداری؟ حاتم گفت مِن خزانَتِه؛ از خزانه حق می‌خورم. مرد گفت نان از آسمان به تو فرواندازد؟ حاتم گفت: لو لم‌تکن له الارض لکان یُلقی علیّ الخبز من السماء. اگر زمین آنِ او نبودی نان از آسمان فروانداختی. فقال الرجل، أنتم تقولون بالکلام، فقال حاتم لأنه لم‌ینزل مِن السماء الّا الکلام فقال الرجل انا لااَقوی علی مجادلتک. فقال لانَّ الباطلَ لایَقوی معَ الحق» (میبدی، 1371، ج 6: 205).

تفاوت‌های بسیار اندکی در بهره‌مندی میبدی از حکایت سمعانی دیده می‌شود؛ مانند استفاده از فعل «می‌گذرانی به‌جای می‌گذاری» و استفاده از حرف پیشوندی «فرو» و حذف برخی واژه‌ها مانند «دخلی و خرجی»؛ همچنین میبدی حکایت را با جملة عربی «انتم تقولون بالکلام، فقال حاتم لانه لم‌ینزل من السماء الّا الکلام...» خاتمه می‌دهد؛ برخلاف سمعانی که از برگردان جملة عربی غافل نبوده است. میبدی با توجه به بهره‌مندی از حکایت روح‌الأرواح و حفظ متن حکایت در حالت اصلی، با حذف برخی واژه‌ها و برگردان جملات عربی، به‌صورت غیرصریح از روح‌الأرواح بهره برده است. با وجود فشرده و موجزبودن متن حکایت میبدی دو حکایت در زاویة دید از نوع سوم شخص، شخصیت‌ها و درون‌مایه مبنی‌بر روزی‌رساندن مطلق خداوند کاملاً شبیه به هم است.

2ـ1ـ1ـ3 بینامتنیّت ضمنی

در بینامتنیّت ضمنی، «مؤلف متن دوم قصد پنهان‌کاری بینامتن خود را ندارد و به همین سبب نشانه‌هایی را به کار می‌برد که با این نشانه‌ها می‌توان بینامتن را تشخیص داد و حتی مرجع آن را نیز شناخت؛ اما این عمل هیچ‌گاه به‌صورت صریح انجام نمی‌گیرد و بیشتر به دلایل ادبی و اشارات ضمنی بسنده می‌شود؛ بنابراین بینامتنیّت ضمنی نه همانند بینامتنیّت صریح، مرجع خود را اعلام می‌کند و نه همانند بینامتنیّت غیرصریح سعی در پنهان کاری دارد» (نامور مطلق، 1386: 89).

در حکایات از نوع بینامتنیّت ضمنی ممکن است شباهتی در ظاهر داستان مشاهده نشود؛ اما در پیام، درون‌مایه و برخی جملات و ترکیبات، شبیه به هم بیان شوند. براساس توضیحات بینامتنیّت ضمنی، موارد یادشده همان اشاراتی است که مرجع اصلی متن را آشکار می‌کند و از رابطة بینامتنیِ دو حکایت نشان دارد.

حکایت

روح‌الأرواح: «آن عزیزی می‌گفت: درحال نزع داود را دیدم در خانه‌ای خراب‌شده در شدت گرما بر خاک افتاده و نیم‌خشتی در زیر سر نهاده و جان می‌کند و قرآن می‌خواند؛ گفتم: یا داود لو خرجت الی الصحرا ماذا کان؟ اگر بدین صحرا درآیی چه باشد؟ گفت: یا فلان انی لاشتهیه؛ و لکن استحی من ربّی ان انقل قدمی الی ما فیه راحه نفسی. گفت: هرگز این نفسِ مرا بر من دست نبوده است، در این حال اولی‌تر که نباشد و هم در آن حال بر آن خاک جان بداد و بیرون نیامد» 3 (سمعانی، 1389: 582).

کشف‌الأسرار: «پیر بوعلی دقاق را در نفس بازپسین پرسیدند که خویشتن را چگونه می‌بینی؟ گفت: چنان می‌بینم که اگر پنجاه ساله عمر مرا بر طبقی نهند و گرد هفت آسمان و هفت زمین بگردانند، مرا از هیچ ملک مقرّب در آسمان شرم نباید داشت و از هیچ آفریده‌ای در زمین حلالی نباید خواست. این مرد بدین صفت که شنیدی به وقت نزع کوزه‌ای آب پیش وی داشتند؛ گفتند: در حرارت جان‌دادن جگر را تبریدی بده. گفت هنگام آن نیست که این دشمن اصلی را و این نفس ناکس را شربتی سازم؛ نباید که چون قوت یابد دمار از من برآرد. و فی الخبر «و من مَقَت نفسَه فی ذات الله امَنَه الله من عذاب یوم القیمه» (میبدی، 1371، ج 8: 528‑529).

دو حکایت روح‌الأرواح با حکایتی که در جلد هشتم کشف‌الأسرار است، درون‌مایه‌ای مشترک (چیرگی بر نفس و متابعت‌نکردن از آن) دارد؛ با این تفاوت که سمعانی حکایت را از قول شخصی نامعلوم و مجهول (آن عزیزی می‌گفت: درحال نزع داود را دیدم) آغاز می‌کند؛ اما میبدی علاوه‌بر گسترش مکالمة مرید با داود طائی بر کمیّت داستان می‌افزاید و با تفاوت‌هایی در شخصیت و کنش داستان، به‌جای نزع داود از نزع بوعلی دقاق سخن می‌گوید؛ البته در زاویة دید و درون‌مایه اشتراک دارند. میبدی در چند خط اول حکایت، به توصیف شخصیت دقاق می‌پردازد و سپس حکایت را به‌گونه‌ای متفاوت روایت می‌کند. صاحب کشف‌الأسرار برخلاف سمعانی حکایتش را با جملة عربی به پایان می‌رساند.

2ـ1ـ2 پیرامتنیّت(paretextuality)

دومین مقوله از ترامتنیّت شامل عناصری می‌شود که در آستانة متن وجود دارد و درک خواننده از متن را جهت‌دهی و کنترل می‌کند. این عناصر به دو ‌صورت «پیوسته یا درون‌متنی» و «بیرونی یا ناپیوسته» است. عناصر ‌پیوسته یا درون‌متنی عبارت‌ است از: پیشکش‌نامه، مقدمه‌ها، عنوان که به سه بخش (عنوان اصلی، عنوان داخلی و عنوان فرعی)، پی‌نوشت‌ها و یا به‌صورت بیرونی و ناپیوسته است. عناصر بیرونی یا ناپیوسته به‌طور غیرمستقیم با متن اصلی مرتبط می‌شود؛ این عناصر بیرون‌متن شامل مصاحبه‌ها، آگهی‌های تبلیغاتی، نقد و جواب‌های آن و پی‌نوشت‌هاست.

آلن به نقل از ژنت می‌گوید: «پیرامتن، همانگونه که از پیشوند دو پهلوی [اش] برمی‌آید، شامل همة آن چیزهایی است که هرگز مشخصاً متعلق به متن یک اثر نبوده؛ اما در ارائة ـ یا «حضوربخشیدن به» ـ متن از راه شکل‌دادن‌اش در قالب یک کتاب سهیم هستند. پیرامتن نه‌تنها نشانگر منطقه‌گذاری میان متن و نامتن بوده، بلکه یک داد و ستد است» (آلن، 1380: 149).

در دو کتاب منظور در این پژوهش، از میان پیرامتن‌هایی که ژنت با توجه به آثار روزگار خود ذکر کرده است، با تمرکز بر عنوان‌ها و صدر و ذیل آنها، بیشتر می‌توان ویژگی‌های پیرامتنی را بررسی کرد.

2ـ1ـ2ـ1 عنوان

نخستین و مهم‌ترین پیش‌متن هر اثر عنوان آن است. از نظر ژنت عنوان «مجموعة نشانه‌ها و کلمات و جمله‌های زبانی که در رأس یک اثر قرار می‌گیرند تا آن را تعریف کرده و بر آن دلالت کنند. عنوان به درون‌مایة اثر اشاره می‌کند و باعث جذب طرفداران چنین موضوعی می‌گردد» (نادری و نادری، 1397: 177).

2ـ1ـ2ـ1ـ1 عنوان اصلی

ژنت عنوان نیکو را بهترین واسطه برای کتاب می‌داند و می‌گوید: «عنوان اصلی یک نشانة بارز از فرهنگ مکانی و زمانی است که آن اثر در آن ظهور می‌کند؛ بر همین اساس است که ما نمی‌توانیم عنوانی را بیابیم که به‌طور مستقل ظهور کرده و از فرهنگ پیرامونی‌اش تأثیر نگرفته باشد» (همان: 177).

سمعانی برای کتاب خود نام «روح ‌الأرواح فی شرح اسماء الملک الفتاح» را برگزیده که هم گویای مندرجات کتاب و هم بیانگر ذوق و سلیقة عصر مؤلف است. نام کامل تفسیر میبدی همانگونه که مؤلف در آغاز سخن بدان تصریح کرده، «کشف ‌الاسرار و عدة الأبرار» است.

عنوانی که میبدی بر کتاب خود نهاد، ضمن تبیین نوبت سوم تفسیر، به گرایش و ذائقة مردم روزگارش نسبت‌به عرفان و تفسیرهای عارفانه نیز مربوط می‌شود؛ درواقع گزینش چنین عنوانی بیانگر رویکرد عصر میبدی به عرفان و تصوف است.

2ـ1ـ2ـ1ـ2 عنوان داخلی

عنوان یک بخش کتاب و هر سرفصلیْ مانند عنوان اصلی عمل می‌کند؛ اما از نظر ژنت تنها تفاوت آن با عنوان اصلی آن است که «اولاً نسبت‌به عنوان اصلی محدودتر است، در ثانی لزومی به حضور آن نیست؛ درحالی‌که داشتن عنوان اصلی برای اثر ضروری است» (همان: 178).

میبدی و سمعانی مطالب عرفانی پرباری را متناسب با عنوان‌های داخلی آورده‌اند. در روح‌الأرواح همة عنوان‌های داخلی شامل اسمای الهی است. در کشف‌الأسرار این عنوان‌های داخلی شامل اسامی سوره‌ها و همچنین تنظیم کتاب در سه نوبتِ الاولی، الثانیة و الثالثة می‌شود. درواقع این عنوان‌های داخلی، در عنوان اصلی، مطالب را پیش برده است و عنوان اصلی را توضیح می‌دهد که به نظر می‌رسد در تفهیم کل مطلب کمک می‌کند و جزئی‌تر بدان می‌پردازد.

2ـ1ـ2ـ1ـ3 عنوان فرعی

ژنت در تعریف و تشریح عنوان فرعی می‌گوید: «عنوان فرعی به‌ندرت از روی اختیار و ارادة خالق اثر انتخاب می‌شود؛ بلکه به‌شدت تابع نیاز عصر و دورة پیدایش اثر است و نوع اثر را برای خواننده مشخص می‌کند» (همان: 178).

درواقع در عنوان فرعی گرایش و نوع ادبی اثر تعیین می‌شود. نوع ادبی دو اثر کشف‌الأسرار و روح‌الأرواح، عرفانی و تعلیمی است که در عنوان فرعی مشترک هستند. گفتنی است عنوان فرعی بسیار با سرمتنیّت هم‌پوشانی دارد.

2ـ1ـ3 ورامتنیّت (metatextuality)

ورامتنیّت شامل رابطة انتقادی بین یک متن با متن دیگر و به عبارتی مبتنی بر روابط تفسیری و تأویلی است؛ حتی زمانی‌که نامی از اثر نقدشده و تأویل‌شده برده نشود. به بیانی روشن‌تر، ژنت دربارة ورامتنیّت می‌گوید: «ورامتنیّت یک متن مفروض را با متن دیگری متحد می‌کند که بدون الزاماً نقل‌کردن (بدون فراخوانی) و درواقع گاه حتی بدون نام‌بردن، از آن سخن می‌گوید» (آلن، 1380: 147). در هیچ قسمت از حکایات مشترک النوبة الثالثة کشف‌الأسرار شاهد نقد و تفسیر مستقیم میبدی بر متن روح‌الأرواح نیستیم؛ اما میبدی در بعضی حکایات، مضمون و مفهوم مشترک را به‌گونه‌ای دیگر تأویل و روایت می‌کند. درواقع با توجه به اشتراکات در شخصیت‌ها و مضمون و پیام داستان، تفاوت‌های اندک در کنش و اتفاقات برخی داستان‌ها با بینامتنیّت ضمنی دیده می‌شود.

2ـ1ـ4 سرمتنیّت (architextuality)

یکی دیگر از عناصر ترامتنی، سرمتنیّت است که به‌نوعی به ژانرهای ادبی توجه دارد. «ژنت روابط طولی میان یک اثر و گونه‌ای را که اثر به آن تعلق دارد، سرمتنیّت می‌نامد؛ به عبارت دیگر سرمتنیّت به بررسی یک اثر با سایر ژانرها، خرده‌ژانرها یا قراردادهایی که متن‌ها از آن سرچشمه می‌گیرد، می‌پردازد. ژنت به نخستین گونه‌شناسی که به‌طور عمده به سه‌گانه‌های تغزّلی، حماسی و نمایشی می‌انجامد، اشاره می‌کند» (نامور مطلق، 1386: 93).

درواقع از ویژگی‌های بارز آثار عرفانیْ بهره‌گیری از گونه‌های دیگر ادبی، مانند داستان و حکایت، شعر و یا حتی تک‌بیت برای تبیین پیام و مفهوم منظور است. گفتنی است از منظر رابطة سرمتنیّت می‌توانیم هر دو اثر را جزو آثار عرفانی قرار دهیم.

2ـ1ـ5 زبَرمَتنیّت (hypertextuality)

آخرین مقولة ترامتنیّت زبَرمَتنیّت و به تعبیر نامور مطلق بیش‌متنیّت است که بیشتر منتقدان آن را بینامتن می‌نامند؛ با این تفاوت که بینامتنیّت مبتنی بر هم‌حضوری و ترامتنیّت براساس برگرفتگی است؛ به تعبیری دیگر تأثیر کلی و الهام‌بخشی یک متن بر متن دیگر مهم است و نه فقط حضور آن. زیرمتن می‌تواند سرچشمه‌های اصلی دلالت زبرمتن باشد (آلن، 1380: 152) و اساساً بدون زیرمتن یا پیش‌متن خلق و ظهور متن دوم یا بیش‌متن غیرممکن است. درواقع زبرمتنیّت به مناسباتی ناظر است که بین متن «ب» یا زبرمتن و متن قدیمی‌تر «الف» یا زیرمتن پیوند دهد؛ البته این ارتباط از نوع شرح و تفسیر ـ که در ورامتنیّت بدان پرداخته می‌شود ـ نیست (ساسانی، 1384: 46)؛ بنابراین بیش‌متن یا زبرمتن براساس برگرفتگی استوار است؛ این رابطة برگرفتگیْ دو دستة کلی به شرح ذیل را شامل می‌شود:

 

2ـ1ـ5ـ1 تقلید یا همانگونگی

«در تقلید نیّت مؤلف بیش‌متن حفظ متن نخست در وضعیت جدید است» (نامور مطلق، 1386: 96). در بحث همانگونگی، سخن از تقلید محض نیست؛ زیرا هیچ‌گاه دو اثر نمی‌تواند همانند هم باشد؛ بنابراین به‌شکل نسبی ارزیابی می‌شود. میبدی در بهره‌مندی از حکایات از نوع صریح و غیرصریح به‌شیوة همانگونگی عمل کرده و با توجه به حفظ متن نخست، حکایات را با وجود هدف و درون‌مایة مشترک با سمعانی، شبیه به او بیان کرده است.

2ـ1ـ5ـ2 تراگونگی یا دگرگونگی

ژنت در بحث تراگونگی و تغییر، براساس حجم بیش‌متن نسبت‌به پیش‌متن، بینامتنیّت را به دو دستة تقلیلی و گسترشی تقسیم می‌کند؛ همچنین بینامتنیّت از دیدگاه تغییرات درونی، به حذف، افزایش و جانشینی تقسیم‌پذیر است. متأسفانه ژنت به‌طور متعادل به پنج گونة ترامتنیّت نپرداخته است؛ چنانکه دربارة مورد دوم گونة بینامتنیّت و ورامتنیّت تقریباً هیچ توصیفی ندارد؛ اما دو اثر کامل را به پیرامتنیّت و بیش‌متنیّت اختصاص داده و در یک مقاله نیز به سرمتنیّت پرداخته است. همچنین در برخی موارد دو گونة ترامتنی با هم هم‌پوشانی دارد؛ برای مثال چه‌بسا رابطة میان دو عنوان در عین پیرامتن، ورامتنی یا بیش‌متنی باشد (همان: 97).

میبدی با استفاده از شاخ و برگ دادن و بسط برخی حکایات و حذف و کاهش و به‌طور کلی ایجاز برخی حکایات دیگر ـ با توجه به محتوا و درون‌مایة مشترک با روح‌الأرواح ـ به تغییر و دگرگونی این حکایات پرداخته است.

 

3ـ نتیجه‌گیری

در بررسی‌های انجام‌شده از چهل و شش حکایت مشترک النوبة الثالثة کشف‌الأسرار و روح‌الأرواح، کشف‌الأسرار در جایگاه زبرمتن و روح‌الأرواح به‌عنوان زیرمتن در نظر گرفته شده است. هر دو نگارنده هدف از بیان حکایات را در پایان حکایت و یا پیش از آن ذکر کرده‌اند. چهل و شش حکایت روح‌الأرواح همراه با مطالب صدر و ذیل و اشعار و ابیات ـ چه به فارسی و یا به عربی و یا برگردان اشعار عربی روح‌الأرواح ـ بدون درنظرگرفتن ترتیب آنها در کشف‌الأسرار عیناً تکرار شده است. گفتنی است معمولاً، با صرف نظر از چند استثنا، حکایات سمعانی با فشردگی و ایجاز بیشتر و حکایات کشف‌الأسرار با توجه به درون‌مایة مشترک با بسط بیشتری همراه است؛ یعنی میبدی همان مضامین و شگردهای بلاغی و یا عناصر داستانی را با اطناب بیشتری مطرح می‌کند.

از دستاوردهای دیگر این پژوهش این است که در حکایات کشف‌الأسرار، تأثیرپذیری و برگرفتگی میبدی از حکایات و مطالب صدر و ذیل روح‌الأرواح سمعانی از نوع بیش‌متن همانگونگی است؛ زیرا در بن‌مایه، ساختار و سبک حکایات تغییری ایجاد نشده و تنها در قسمت‌های اندکی که روابط حکایات از نوع بینامتنیّت ضمنی است، می‌توان تأثیرپذیری را از نوع بیش‌متن تراگونگی دانست. بیشترین حکایات مشترک در جلد ششم و کمترین آن در جلد اول است؛ در جلد پنجم نیز حکایت مشترکی نیامده است.

از میان چهل و شش حکایت مشترک در دو اثر، میان ده حکایت رابطة بینامتنیّت صریح ـ که حکایات کاملاً شبیه به هم روایت شده است ـ و نوزده حکایت رابطة بینامتنیّت غیرصریح ـ که حکایات در برخی واژگان، حذف یا اضافه‌شدن ابیات و جملات عربی و برگردان آنها متفاوت‌اند ـ و بین هفده حکایت رابطة بینامتنیّت ضمنی وجود دارد ـ که در این نوع، حکایات با کنش‌ها و شخصیت‌های متفاوت از یکدیگر روایت شده است.

میبدی برای تفسیر آیات در نوبت سوم بارها از حکایات سمعانی بهره برده؛ به‌گونه‌ای که کار به تقلید کشیده است؛ همچنین اشاره‌ای مستقیم به بهره‌مندی از این حکایات سمعانی به‌عنوان زیرمتن نداشته است؛ اما بنابر رسم و شیوة روزگار مؤلف اینگونه تقلید و اقتباس‌ها امری رایج و شایع بوده است؛ همچنین به این سبب که متون مرجع آنها پرآوازه بوده است، نقل به همان شکل معهود را می‌پسندیدند؛ درنتیجه ضرورتی برای ذکر مرجع اصلی احساس نمی‌شد. نیز میبدی و هم‌روزگاران او گویی برای مراعات حرمت مخاطب و دورداشتن آنها از نسبت جهالت، از ذکر نام صاحبان اصلی کلام منقول پرهیز می‌کردند. درواقع مسئلة سرقت ادبی برای شخص میبدی که تفسیری چنین ارزشمند را در سه نوبت و در ده جلد از خود به یادگار گذاشته است، پذیرفتنی نیست و چنین روشی در متون کهن ما با آنچه در ذهن ژنت بوده است، بسیار فرق می‌کند.

ویژگی‌های پیرامتنی دو اثر را می‌توان در عنوان‌ها و صدر و ذیل آنها مشاهده کرد. در حکایات نوبت سوم کشف‌الأسرار شاهد نقد و تفسیر مستقیم نیستیم؛ اما در حکایاتِ از نوع ضمنی، با توجه به مفهوم مشترک، شاهد تأویل برخی حکایات هستیم؛ درنتیجه به‌نوعی مقولة ورامتنیت در این نوع حکایات دیده می‌شود. بنابر مقولة سرمتنیّت، دو اثر بررسی‌شده ذیل ژانر یا گونة عرفانی قرار دارد.

 

شکل 1: حکایات مشترک دو اثر

 

شکل 2: انواع بینامتنیّت در حکایات مشترک

 

پی‌نوشت

1. این مقاله فشرده‌ای از پایان‌نامه‌ای با همین نام است. به‌دلیل محدودیتی که نویسندگان در ذکر چهل و شش حکایت مشترک در دو کتاب یادشده در این مقاله با آن روبه‌رو هستند، مراجعه به آن پایان‌نامه به خوانندگان پیشنهاد می‌شود.

2. ربیعیان سرقت ادبی را در شمارِ «انواع عاریت‌ها و اقتباس‌های شاعران و نویسندگان از یکدیگر» قرار می‌دهد و انواع آن را چنین برمی‌شمرد: 1) نسخ، انتحال یا مصالحه که شاعر بدون تغییر لفظ یا معنی، شعر شاعر دیگر را به خودش نسبت می‌دهد؛ 2) مسخ یا اغاره که شاعر معنی را حفظ می‌کند و تنها جای بعضی از واژه‌های شعر را تغییر می‌دهد؛ 3) المام که شاعر مضمون شعر شاعر دیگر را می‌گیرد و در قالب عبارتی دیگر بیان می‌کند؛ 4) سلخ که شاعر لفظ یا مضمون شاعر دیگری را در موضوعی دیگر به کار می‌گیرد؛ 5) نقل که شاعر لفظ و معنی شاعر دیگری را با تغییر ترکیب واژه‌ها به‌گونه‌ای دیگر عرضه می‌‌کند؛ 6) عقد یعنی منظوم‌‌کردن نثر یک نویسنده؛ 7) حل که برعکس عقد، منثورکردن نظم یک شاعر است؛ 8) ترجمه که عبارت است از بیان ترجمة گفته‌ای به زبان دیگر؛ 9) توارد که دیگر سرقت ادبی به شمار نمی‌رود و استفاده از یک معنی یکسان توسط دو یا چند نفر با الفاظی مشابه، اما بدون آگاهی از یکدیگر و به‌شکلی مستقل است؛ 10) ازخویش‌دزدی که در نقد اروپایی به استفاده از معنای ابداعی به‌گونه‌های مختلف در اشعار مختلف یک شاعر گفته می‌شود (ربیعیان، 1376: 810).

3. همین حکایت در کشف‌الأسرار نیز آمده است که با حکایت روح‌الأرواح رابطة بینامتنی دارد: «مریدی از آنِ وی می‌گوید: داود را دیدم در حال نزع در خانة خراب در شدت گرما بر خاک افتاده و نیم‌خشتی در زیر سر نهاده و قرآن می‌خواند. گفتم یا داود لو خرجت الی الصحرا ماذا کان. چه بود اگر این ساعت با خود رفقی کنی و به صحرا بیرون شوی تا این گرما در تو اثر کمتر کند؟ گفت: یا فلان انی لاشتهیه ولکن استحی مِن ربّی ان انقل قدمی الی ما فیه راحة نفسی. هرگز این نفسِ مرا بر من دست نبوده است، در این حال اولی‌تر که نباشد و هم در آن حال بر آن خاک کالبد خالی کرد رحمة الله» (میبدی، 1371، ج 6: 254).

دو حکایت به‌جز در دو مورد بسیار جزئی و درخور ‌اغماض، در محتوا، پیام، شخصیت‌ها و زاویة دید کاملاً شبیه به هم است و رابطة بینامتنیّت صریح دارند.

  1. آلن، گراهام (1380). بینامتنیت، ترجمة پیمان یزدانجو، تهران: نشر مرکز.
  2. چیتیک، ویلیام (1384). «داستان هبوط آدم در «روح الأرواح» احمد سمعانی»، ترجمة سید لطف‌الله جلالی و محمد سوری، سال چهارم، شمارة 15، 133‑150.
  3. ربیعیان، محمدرضا (1376). «سرقات ادبی»، فرهنگ‌نامه ادبی فارسی: دانشنامه ادبی فارسی (2)، تهران: سازمان چاپ و انتشارات، 809‑811.
  4. رضایی، حمید؛ رضایی؛ محمد؛ مسیبی، منیره (1395). «بررسی تشبیه در روح‌الأرواح شهاب‌الدین احمد سمعانی با تأکید بر عنصر مشبه‌به»، مجله علمی مطالعات زبانی و بلاغی، دورة 7، شمارة 13، 77 ‑98.
  5. ساسانی، فرهاد (1384). «تأثیر روابط بینامتنی در خوانش متن»، زبان و زبانشناسی، دورة 1، شمارة 2، 39‑56.
  6. سمعانی، شهاب‌الدین احمد بن منصور (1389). روح‌الأرواح فی شرح اسماء الملک الفتاح، تصحیح نجیب مایل هروی، تهران: عصر.
  7. سیفی، علی‌اصغر (1378). «تأثیر روح‌الأرواح در تفسیر کشف‌الأسرار»، یادنامه ابوالفضل میبدی، جلد اول، به‌کوشش دکتر یدالله جلالی پندری، یزد: نیکو روش، 357‑396.
  8. شفیعی کدکنی، محمدرضا (1396). این کیمیای هستی: دربارة حافظ، جلد 1، تهران: سخن.
  9. صباغی، علی (1391). «بررسی تطبیقی محورهای سه‌گانۀ بینامتنیّت ژنت و بخش‌هایی از نظریة بلاغت اسلامی»، فصلنامه پژوهش‌های ادبی، دورة 9، شمارة 38، 59‑71.
  10. غلامحسین‌زاده، غریب‌رضا؛ غلامپور، نگار (1387). میخاییل باختین؛ زندگی، اندیشه و مفاهیم بنیادین، تهران: روزگار.
  11. مکاریک، ایرناریما (1385). دانشنامۀ نظریه‌های ادبی معاصر، ترجمۀ مهران مهاجر و محمد نبوی، تهران: آگه.
  12. میبدی، ابوالفضل رشیدالدین (1363). کشف ‌الأسرار و عدة الأبرار، تصحیح محمدجواد شریعت، تهران: سپهر.
  13. ــــــــــــــــــــــــــــ (1371). کشف ‌الأسرار و عدة الأبرار، تصحیح علی‌اصغر حکمت، تهران: سپهر، چاپ پنجم.
  14. نادری، فرهاد؛ نادری، سمیه (1397). «کارکرد نظریة ترامتنیت ژنت در کشف و واکاوی تأثیرپذیری کوش‌نامه از شاهنامه»، متن‌شناسی ادب فارسی، دروة 10، شمارة 1، 169‑187.
  15. نامور مطلق، بهمن (1386). «ترامتنیّت مطالعة روابط یک متن با متن‌های دیگر»، پژوهشنامه علوم انسانی، شمارة 56، 83‑98.
  16. ــــــــــــــــــ (1390). درآمدی بر بینامتنیّت نظریه‌ها و کاربرد، تهران: سخن.
  17. نحوی، اکبر (1379). «برخی از منابع فارسی کشف‌الأسرار در النوبة الثالثة»، یادنامه ابوالفضل میبدی، به‌کوشش دکتر مهدی ملک‌ثابت، جلد دوم، یزد: نیکو روش، 272‑284.
  18. همایی، جلال‌الدین (1367). فنون بلاغت و صناعات ادبی، تهران: مؤسسه نشر هما.